زندگی شاعرانۀ داکتر شمس‏‏ علی شمس

۱۳ میزان (مهر) ۱۳۹۶

داکتر شمس علی شمس در ماه جدی  سال (۱۳۴۷) خورشیدی،درشهرستان اشکاشم دهکده‌‌‌‌‌‌‌ی نیچم  متولد شد. او تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش نیچم به پایان رسانیده و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان اشکاشم پشت سر گذاشته سپس درسال (۱۳۶۷ )خورشیدی به دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه‌ی ابوعلی سینای کابل راه یافت و از رشته‌ی پزشکی فارغ التحصیل گردید و به زادگاه‌اش بدخشان، برگشت و در درمانگاه شهرستان اشکاشم به کار آغاز کرد. پس از چندین سال به شهر فیض آبادرفته و در یک دفتر خصوصی به کار پزشکی پرداخت،  آقای شمس اکنون دارای دو پسر ودو دختر است. وی از صنف دهم دبیرستان به صورت جدی به شعر پرداخته است و در زمانی که  دانشجو بود، عضو فرهنگی دانش سرای و سپس مسوول همین انجمن شد که در انجمن، مجالس شعرخوانی برگزار می کردند. در این انجمن، شاعران و نویسنده گان بزرگی مانند استاد واصف باختری، حیدری وجودی، قهار عاصی، صبورالله سیاه سنگ، استاد محب بارش، شبگیر پولادیان و دیگران حضور می‌یافتند و شعر می خواندند. آقای شمس، اکنون در فیض آباد با نشریه‌ی "سیمای شهروند" همکاری قلمی دارد. او نخستین بار، حروف الفبا را نزد ملا امام نظر آموخت، ملا امام نظر را سرایدار دوران مدرسه ی خود می داند که به او دراین  وادی کمک نموده است.  نخستین شعرها و نوشته های داکتر شمس در روزنامه های کابل به چاپ رسیده و دفترهای شعری اش به نام های «سپیده یی از کام شب»، «طلسم شب» و «از شام‌گاه تا شب» می‌باشد. ولی تا کنون فرصت برای چاپ هیچ کدام شان  را نیافته است. شمس علی شمس از شاعرانی مانند سهراب سپهری، مولانا جلال الدین محمدبلخی اثر پذیرفته است. او بیش تربه شعر کلاسیک،رباعی،قصیده، مثنوی، دوبیتی، چهارپاره، مخمس، و همچنان به شعر سپید و نیمایی پرداخته است. شمس می گوید: «چیز های زیاد در سر می پرورانم شاید بعضی های شان به کرسی حقیقت و دیگرهایش به تخیل و جاودانگی بپیوندند! تا بگویم هر گز از شنیدن ها مایوس نمی گردم. تکمیل بینش و نگرش و کنش را آرزو مندم، اما اگر یکی اش هم عملی شد، از«ناهیچ شدن ها بهتر». فکر و باور داکتر شمس علی شمس در مورد استفاده از لحظه ها چنین است. 

لحظه ها

لحظه ها درپشت در

تک تک میکنند

وقتی بگشایی دررا

نقش پایی بیش نیست

نقش پای لحظه ها هم لحظه اندوفرصتی

تا نروفته باد نقش لحظه ها ازپشت در

آدمی باید ازآن گیرد

ثمر
تامگریک ازهزار ناشده،

اجرا شود.

شعر، این توانایی را دارد که شاعر را به لحظه  و زمان های دیگر ببرد. شاعر می تواند به وسیله شعر، در زمان سفر کند. و به زمان های دور برود، شعر خود، سفر است از گذشته تا حال اکنون شعر ما را به زمان گذشته – زمان سرایش شعر می برد و در عین حال، شاعر آن شعر را هم به حال و اکنون می آورد. حافظ، شعرهایش را چندین قرن پیش سروده است، اما وقتی که ما شعرهای حافظ را می خوانیم به عصر حافظ  سفر می کنیم و همراه با او و شعرهایش به زمان حال برمی گردیم، و می بینیم که حافظ در زمان ما نیز زنده گی می کند.

نگاهت آتشی برجانِ دردم

فدای خون توبرجاده گردم

اگرمَردی به قتل توست مَردی

بشرمم من ازاین نامی که مَردم

راینرماریاریلکه، در باره شاعر می گوید: «شاعر کسی است که می خواهد تبدیل به سنگ و ستاره شود.» در تمام این حالات، به پلی دو طرفه می ماند که از یک سوی آن مواد خام طبیعت جریان می یابد و از سوی دیگر آن مخلوقات شعری. یا شاعر حکم کار خانه را دارد.

پــــــــورپامـــیروخــــــراســـــان زاده ام                         دل به تـــــاریـــــخ بـــــــدخــــشان داده ام

ازتخـــــــــارســـتان تـــا بـــــام جهـــــان                          مــــن یکی جـــــاروکش ایـن جــــــاده ام

پــــــــــــرزســــــــوزوســــازودرد ملـتم                         عــــــاری ازچــــــرس وچـــلیم وبـــاده ام

 

شعر، سخنی ماندگار و جاودانه است که برای ارج گذاشتن به زنده گی به میان می آید. یعنی یادبود است برای هرچه که از دست رفته است یا می تواند از دست برود. سخن سعدی بیانگر همین تجربه انسانی است که چیزها پایان می یابد جاودانگی و ماندگاری تنها در سخن و شعر است.

ازشــــنودِ ناله ی من گـــوش رخصت می شود

زســـرتاسینه ی من هوش رخصــت می شود

خـــانـــــــه ی همسایه ی من پرزمهمان ورفیق

ازدرون سفــره ی من قـــوش رخصت می شود

بســــکه گنجـــورِمن ازخرچ زمستانی تهیست

ازسوراخ گوشه هایش موش رخصت می شود

چــونکه اندک تَف ندارد دیگــــدانِ خانه مـــــــان

ازسرترچ(۱) زمینش پوش(۲) رخصت می شود

چشمـه ی پشتِ قلای قریه مان گردیده خشک

کـــــوزه وجـــام ولبانِ نوش رخصــــت می شود

اه بـــرادر! یــــاد دار این زخــــم گـــــرگان وپلنگ

ورنه ازبــــاغت حتا خـــرگوش رخصت می شود

 

شمس‌می گوید: چیزهای دیگری برای شناخت بیش ترخود ندارم. دوستان مرا ازلابلای شعرگونه هایم دریابند.

 

شب را برای تیرگی اش نفرین نمیکنم

چون خدا آنرا شب آفرید

ویا هم این شب‌رهان تاریخ اند که آفتاب را میدزدند وقرن شب برپا میکنند.

من شب را با آن همه تیرگی اش "عبادت" میکنم،

چون میخواهم درآن آفتاب بکارم

سه شعرگونه:

"همان شبان"

آزادند

مگرازحیطه ی چشم شبان گرگ آیین-

- گام بگرفتن-

گناهی با سزایی کشتن وبریان گشتن

برتنورخشم گرگانست!

دیگر آن مرغ آزادی

به پروازخود آزاد ست

مگرفرمان پروازش به لای آن گره های طناب پای او-

- کو بسته برآن آشیان بازپارینست.

زمین ومزرع دهگان سبزد،

دانه گیرد،

پخته گردد درفصول سا ل

اگرسیلاب خواهد دانه گندم بسبزد برزمین امسا ل

حقیقت جلوه خواهد کرد برمیدان عشق انتظاران گلو بربسته ی تاریخ

اگرکتمان وانکارزمان

اقراررا برچاه نیا ندازد!

دیگرتا دانه زنجیربرمنقارآزادیست

طیورپای بند شهر

نوای بردگی سرمیدهد

برشاخ آزادی

 

دیگرآنجا که زنجیرست وآزادی

مرا آزاد خوانی

یا که زندانی؟؟؟!!!

 

خون شاخ سپیدار

 

من خونابه ی شاخ سپیـدارم

من ازآن شاخی قد افراشته ی شرق آن سپیدارچکیدم

ازآن شاخ:

که گنجشکهای پنهان گشته ازحمله باز

به آن پنهان گشته بودند ونمیپریدند،

وگرمی یی محبت وامید آن گنجشکان

مرا دررگهای شـاخ به جوش آورده بود!

من ازآن شاخی چکیدم:

که باغبان بچه یی لشم روی

 تن جوببار مرا

با برچه برید

وگفت بباغ پشت خانه ی خورشید

نهالش مینشـانـد.

من ازآن شاخ

به دامن پاره پاره یی پدرسالخورده ی آن باغبان بچه، افتادم:

آنگاه، که پدربه درخت وشاخه وفرزند میدید و

میـگریست

که فرزندش رسم باغبان را شکست وبا برچه شاخه برید:

آن پیرمرد

مرا که به دامنش چکیده بودم:

با تراشه ی تراشید وبه کنج دستما ل جیبی اش گره زد

وگفت:

ازآن شاخ سپـیــداریادگارپدرم

که ناخلف فرزندم، با برچه اش برید:

جز این قطره خونابه یی بیش نمیماند

چون نهالیکه اورا با برچه ببرند وبنشانند:

خشک میگردد!

مرا ازآن شاخ که دیگرشاخی -

نه،

بل برسرآزاده ی میشکند:

 یک قطره خونابه اش،

بس...!







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

شاهین04.02.2024 - 20:14

 بسیار سفر باید تا پخته شود خامی!

رمضان نبیل 08.02.2024 - 10:44

 درود بر شما وبه امید موفقیت های هر چی بیشتر آقای شمس

پرویز‌کام‌روز18.01.2022 - 10:38

 خیلی ممنون از نظریات نیک شما دوست های عزیز و گرامی!

روح الله عنایت21.09.2019 - 10:49

 درود و سلام استاد محترم! خیلی معلومات عالی و فشرده دستت درد نکند به امید موفقیت ها بیشتر شما.

نذیر20.12.2018 - 05:49

  واقعیت داکتر صاحب قابل احترام است

امیربیک امیری16.12.2018 - 16:34

 درود به شما آقا کامروز: بهترین کار در مورد شخصیت آقای داکتر صاحب شمس به معرفی گرفته اید موفقیت شما باعث افتخار ماست. امیربیک امیری از روستای بهار ولسوالی اشکاشم ولایت بدخشان

اسدبیگ اسدی16.09.2018 - 11:19

  درود برشما آقای کامروز! واقعا کار ارزش مندی را در عرصه ای خدمت به اهل ادب نموده اید ممنون احسان تو استم که شخصیت بزرگی بدخشان آقای داکتر شمس علی شمس را به معرفی گرفته اید... خداشما و همه ای اهل فرهنگ را سبزو پدرام داشته باشد. باعرض حرمت اسدبیگ اسدی ازدهکده ای قاضیده ولسوالی واخان ولایت بدخشان.

علی شاه صبّار 08.10.2017 - 05:15

  دوست خوبم پرویز کامروز! خیلی کار بجا را انجام دادید و سنت نیکی را راه انداختید، تا بدینوسیله شخصیت باارزش شهر و دیار خود را به دیگران و جهانیان معرفی نمودید. به حق که دکتر شمس علی شمس حتی ارزش بالاتر از یک معرفی رسانه ای را دارد. منظور اینست تا شخصیتهای قابل تحسین و تقدیر شهر خود و ولایت خود را به هر گونه ای که باشد معرفی نمایید. اخیراً به مناسبت گرامیداشت از روز جهانی معلم، "انجمن اجتماعی جوانان پامیر" نیز دست به ابتکار زدند، و طی یک محفل با شکوه، معلم سابقه دار کشور، که از جملۀ اولین دارندگان تحصیلات عالی در شهرستانهای بدخشان میباشد، استاد محمد یوسف قاسمیار را معرفی نمودند. از این اقدام شما و سایر دوستان در این راه ممنونم و توفیق مزید را برای شما از خداوند متعال میخواهم.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرویز کامروز