آیا تنها شاه شجاع نمادی ازخون و خیانت است؟
۳ اسد (مرداد) ۱۳۹۶
به گواهی تاریخ، معامله گران وجلادان هیچ گاهی ناجی ملتها وقهرمانان افتخار آفرین کشورها نگردیده و این عده کسان با معامله وغدربه سرنوشت مردمان نمی توانند تا آخر از روئیت وقضاوت تاریخ بگریزند ومصئون بمانند. مورخین ونگارشگران جامعه شناسی بدین باور هستند که تاریخ تکرار نمی شود ویا به عقب برنمی گردد، زمان برگشت نمی پذیرد ورخداد های تاریخی مربوط به زمان معین هستند. اماتجارب گرانسنگ زندگی نشان داده اند که در صورتی که در برهه های مشخص تاریخی واقعیت های اجتماعی برپایه نیازها وضرورت های هر عصر وزمان پاسخ لازم خود را نیابند، تاریخ صد بار تکرار خواهدگردید. در حالی که با تاسف تاریخ معاصر کشور ما به دور از تحلیل ها وارزیابی های علمی وبرپایه اغراض وتمایلات فردی، خاندانی، تعلقات وتحلقات من در آوردی سیاسی، قبیله ای وقومی شکل گرفته وعمدا سیاه را سفید وسفید را سیاه نشان داده وتاریخ معاصر افغانستان را مجروح ساخته اند. ازین رو تبارز دادن تمایلات گروهی، سیاسی واغراض نگارشگران رسمی ودرباری تاریخ این دوره، واقعیت ها را در زندان غرض ورزی ها وپندارهای پر از حب وبغض خود قالب نموده اند. چنین رفتاری جفای سنگین در برابر تاریخ وخفه نمودن حق وعدالت در مورد چهره های بازیگر آن می تواند باشد. ازین رو با خوانش غیر مسئولانه از کارنامه شخصیت ها گاه آنها را به نمادی از خون وخیانت و زمانی با رنگ ولعاب های مشاطه گرانه کارنامه های سوء وکاذبانه آنها را به نمایش گذاشته اند، که این گونه دست بازی وکتمان کاری در مورد کارنامه شخصیت ها تا آخر پنهان نمی ماند ولاجرم در برهه ای از تاریخ برملا می گردد.
در تاریخ معاصر افغانستان، دوره بین مرگ تیمورشاه و سلطنت امیردوست محمد خان، ازهرنظر دوره فترت وانحطاط به شمار می رود. شکی نیست که دوره قبل از آن، یعنی در عصر عروج سدوزاییان(احمد شاه وتیمور شاه)هم، سطح اقتصاد وفرهنگ عامه در افغانستان پایه بلندی نداشته است، اما چون مناسبات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی با کشورهای همسایه در توسعه بود، اقتصاد وفرهنگ جامعه هم به طور آهسته اما پیوسته انکشاف می یافت، وحتی در اواخر دوره تیمورشاه علایم تجدد ادبی به طور بالنسبه بهتر به نظر می رسید، اما بعد از آن در اثرتداوم جنگهای داخلی بین شهزاده گان سدوزایی وبارکزایی وتوطئه های خارجی وسوء اداره زمامداران، اقتصاد کشور با رکود مواجه گردیده، تجارت تنزل پذیرفت وشهرها رو به ویرانی رفت ومحصول اینهمه مناقشات وهمدیگر ستیزی طولانی سران قبایل متعدد افغان، یک افغانستان شکسته وپرچالش باقی ماند.
شاه شجاع درانی یکی از متروک شده گان ذهنیت اجتماعی وتاریخی کشور ما در دوران سلسله افاغنه از 1842 تا امروز (2017) بوده است که دست متکرر بازیگران تاریخ تنها از او نماد خونریزی وخیانت، دشمنی با مردم، نا دیده انگاشتن منافع ملی وبیعت به اجانب برای بدست گرفت قدرت سیاسی به حمایت انگلیس ها ساخته اند. درین حال پرسش های فراوانی مطرح می شوند که آیا امراء وسلاطین پس از شاه شجاع همه مردان نیک، ملی اندیش واهل امانت رهبری وفکر و رای ملی بوده اند؟ آیا در رسانیدن اخلاف شاه شجاع به کرسی قدرت در افغانستان دست مغرضانه اجانب نه طپیده است؟ آیا آنها منافع ملی را بهتر از شاه شجاع پاس داشته اند؟ آیا آنها با مردم خود دشمنی خانمانسوز نکرده اند؟ یقینا پاسخ این همه سوالات منفی می باشد. پس زمانی که این همه شاهان، امیران، روسای جمهور وزعامت کننده گان سیاسی ودولتی کارنامه شبیه به شاه شجاع وحتی بدتر از او را دارند، چرا تنها لبه تیغ اتهام مزدوری به بیگانگان، وطن فروشی، دشمنی با مردم وشماتت قضاتگران تاریخ های فرمایشی تنها در گلوی شاه شجاع فرو رفته وهمه مزدوران پس از او گویا رهبران ایدیال جامعه به خورد تاریخ داده شده اند، که هرگز چنین نبوده است.
آیا تاریخ این دوسده پسین شهادت نمی دهد که چگونه زعمای افغانستان پس از مرگ شاه شجاع در لندن، مسکو، واشنگتن، اسلام آباد، وحتی امارت های شیخ نشین وچادر پوش عرب گماشته شده اند؟ وده ها سوال پاسخ نیابنده دیگر در ذهن تاریخ خوانان معاصرکشور مامی سبزد وذهنیت تاریخی مردم ما را گمراه می سازد. من که کارنامه شاه شجاع را خواندم وهمه ابعاد ضعف وبی مایگی او را با اعقاب سلطنتش چون امیردوست محمد خان، سردار غلام حیدرخان، امیر شیرعلی خان، امیر محمد اعظم خان، امیر محمد افضل خان، امیر محمد یعقوب خان، امیر عبدالرحمان خان، امیر حبیب الله خان، محمد نادرشاه، محمد ظاهرشاه، محمد داوود خان، نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین، ببرک کارمل ، ملا محمد عمر، حامد کرزی، اشرف غنی احمد زی وسایر سرداران وشهزاده گان آنها مقایسه نمودم، هر کدام آنها در گودال های فجیع تر تاریخ در متن معاملات شوم وننگین شان به سرنوشت مردم ومزدوری وخوش خدمتی به استعمار کهنه ونو دست وپا میزنند، که نمی توان درین سیر پرشتاب به مفردات کارنامه ننگین آنها چون دانه های شطرنج وبرده گان بی اراده وبی آزرم در دست بیگانگان پرداخت، که هرکدام شان ایجاب بحث جداگانه ومستقل را می نماید. اکثر زعمای معاصر افغانستان چون عروسک های کوکی بدست اجانب چراخانده می شده اند وبرای کسب رضائیت ولی نعمتان شان از هیچ گونه مساعی ظالمانه وارتکاب جرایم جبونانه ونوکر منشانه در برابر مردم دریغ نکرده اند. ازین رو این تنها شاه شجاع نیست که حلقه غلامی بر گردن نهاده، بلکه اخلاف او به مراتب بدتر از او در پیشگاه تاریخ واقعی کشور مذموم وشرمسار هستند. این ها چنان تنفر و انزجار عمیق را در ذهنیت اجتماعی مردم مرتکب شده اند، که جایگاه ذلت بار بدتری از شاه شجاع را در زباله دان تاریخ برای خود نصیب شده اند.
تاریخ سرانجام سرنوشت هرجلاد ودیکتاتوری را درمتن کارنامه ذلت وزبون آنان روشن می سازد. این امر فرجام حتمی در برابر مستکبرین تاریخ می باشد، فقط گردش چرخ زمان است که دیر یا زود به سراغ خود کامه گان تاریخ می آید. قضاوت تاریخی امر منحصر به افغانستان نبوده بلکه یک واقعیت مسلم تاریخ شمول در جوامعه مختلف انسانی می باشد. جلادان خون آشام بیرون از افغانستان ودیکتاتوران نامی جهان را تاریخ بشریت چون: هتلر در آلمان، ستالین در شوروی، موسولینی در ایتالیا، محمد رضاشاه پهلوی در ایران، صدام حسین در عراق، معمر القذافی در لیبیا، پنوچه در چیلی، نویریگا در پانامه، حفیظ الله امین در افغانستان، ضیاء الحق در پاکستان، حسنی مبارک ومحمد مرسی در مصر، زین العابدین بن علی در تونس وغیره رابا توجه به کارنامه زشت وخشونت بارشان با خیزش ها وقیام های توده ای مردم یا در اوزان عادلانه تاریخ به کیفر اعمال شان رسانیده ونام ایشان را با خطوط سیاه ثبت نموده است. حال که بحث شاه شجاع ومقایسه او با روسای پس از زمان شاه شجاع در مناسبات افغانستان با دستگاه های استعماری در میان است، لازم می آید تا شناخت موجزی از او داشته باشیم.
شناختی از شاه شجاع: شاه شجاع درانی یا شجاع الملک )۱۷۸۴- مرگ ۵ آوریل ۱۸۴۲) یکی ازپادشاهان درانی افغانستان در دوره میانسالهای ۱۸۰۳ تا ۱۸۰۹ و سپس ۱۸۳۹ تا زمان مرگش بود. شاه شجاع از شاخه سدوزایی دودمان درانی بود. او پنجمین امیر افغانستان و پسر تیمورشاه درانی ونواسه احمد شاه درانی بود. شاه شجاع در زمان سلطنت اول شش ساله خود برخلاف شاه محمود مرد با اراده وبا انظباط وفعال بود، اما نتوانست امنیت داخلی را که بعد از مرگ پدرش تیمورشاه برهم خورده بود دوباره قایم نماید. از یکطرف کشمکش در بین شهزاده گان در سر پادشاهی ویا تقسیم آن ادامه داشت واز سوی دیگر سرداران واعیان دربار به جان هم افتاده وبه دسیسه وتوطئه علیه شاه وعلیه یکدیگر مصروف بودند. شاه شجاع که مانند برادرش زمان شاه تمام توجهش به بقایای متصرفات درانی هند معطوف بود، اراده ومجال آن را نداشت که بسوی غرب کشور توجه نموده هرات و فراه را تحت اداره دولت مرکزی کابل باز آورد. در مقابل وی دوبار به جنوب بسوی سند ودیره جات لشکر کشید ویک قسمت از مالیات مناطق مذکور را تحصیل کرد. بر اثر وقوع حوادث قدرت پادشاهی بقدری تنزل کرد وجاه طلبی سرداران وشهزاده گان چنان اوج گرفت که حتی شهزاده قیصر پسر زمان شاه برادر زاده عینی شاه شجاع- که به درجه اعلی مورد اعتماد ومحبوب شاه بود واز طرف او بار اول به حکومت قندهار وبار دوم به حکومت کابل منصوب گردید- در هردو بار علیه کاکایش قیام نمود ومناسبات شان به جنگ ودعوای قدرت کشید. در عقب تمام این حوادث، دست فتح خان رئیس قبیله بارکزایی قرار داشت که چنانچه می دانیم اوهم نهایت جاه طلب، اما در عین حال صاحب عزم وحزم وتدبیر بود...ونقشه اش را دایر بر ضعیف ساختن پسران تیمورشاه از طریق استعمال آنها علیه یکدیگر وبدست آوردن مقام وزارت با قدرت واختیار تام، دنبال می کرد.([1]) شاه شجاع نخستین بار با برکنارنمودن برادرش شاه محمود به پادشاهی رسید. در ۱۸۰۹ او با بریتانیا -که از نفوذ ناپلئون بناپارت و روسیه به هندوستان بیم داشت، پیمان اتحاد بست. در ماه می همان سال برادرش شاه محمود توانست او را شکست دهد و به هندوستان تبعید کند. هنگامی که او در ۱۸۱۴ از تبعید رهایی یافت، الماس کوه نور را به رنجیت سینگه پیشکش نمود. او کوشید با یاری سیکه ها ، قندهار را تصرف کند، ولی از امیر دوست محمد خان شکست خورد و گریخت. در ۱۸۳۸ او توانست با پشتیبانی سیکه ها و یاری انگلیس ها برای بازگشت به قدرت بهرهمند گردد. در1838 با قبول برخی از خواسته های سیاسی لارد اکلند وایسرای انگلیس، در ۱۸۳۹ دوباره پس از سی سال به پادشاهی رسید، ولی اتحادش با بریتانیا جنگ اول افغان وانگلیس را رقم زد. در دور دوم حکومتش (۱۸۴۲) میلادی پس از سه سال سلطنت به دست فردی به نام شجاعالدوله ترور شد. شاه شجاع تنها کسی است که در سلسله حکومت های افغان تبار کشور به خیانت ومزدوری برای انگلیسها وکسب قدرت متهم شده است، در حالی که امراء، شهزاده گان وسرداران پس از او به مراتب جرم وجنایت های خشن وسنگین تری انجام داده وکارنامه های زشت خود را در سایه شاه شجاع پنهان کرده اند، که ادامه این وضعیت از دیدگاه منصفانه تاریخ امر پسندیده وبجا وقابل قبول نخواهد بود.
درین نوشته با استفاده از منابع تاریخی سعی گردیده است تابخشی از کارنامه شاه شجاع و امیران پس از او را در ابعاد سیاسی، نظامی، اجتماعی واقتصادی دوران او با معرفی برخی از جواسیس اجنبی وبا کارنامه های مشابه یا حتی بدتر از شاه شجاع توسط سران بعدی کشوربه بررسی ومقایسه گرفته شده است. این ارزیابی ها بصورت برش های جداگانه از کارنامه شاه شجاع با رویکرد به منابع "افغانستان در مسیر تاریخ" اثر میرغلام محمد غبار، "افغانستان در پنج قرن اخیر" اثر میر محمد صدیق فرهنگ، "افغانستان در قرن نوزدهم"، نوشته سیدقاسم رشتیاء،"تاریخ تجزیه شاهنشاهی افغان" به قلم عبدالحی حبیبی، "رویدهای تاریخی بالاحصارکابل" اثر محمد علی کهزاد، "شاه شجاع درانی وحامد کرزی" اثر داکتر عبدالحنان روستایی، "افغانستان در مسیر سده بیستم" اثر این قلم وسایر منابع ویاد داشت های تاریخی نگارنده صورت گرفته است.
یکی از کارنامه های شاه شجاع تغیر نام قدیمی وتاریخی "خراسان" به "افغانستان" در مشاورت با کارگردانان انگلیسی در هند بریتانوی بود. به گفته غبار "در همین قرن نزدهم بود که در نامه جوابیه لارد اکلند وایسرای هندوستان، مورخ 16-اگست 1838، به عنوان شاه شجاع الملک پادشاه فراری افغانستان(بعد از عهدنامه سه جانبه لاهور بین شاه شجاع شاه مخلوع ورنجیت سنگ پادشاه پنجاب ودولت هند انگلیسی) برای بار اول نام "افغانستان" در عوض اسم "خراسان" ذکر گردید، بدین ترتیب:...در حالی که شاه شجاع در مقدمه کتاب "واقعات" خود در عوض افغانستان همان نام تاریخی وعمومی "خراسان" را ذکر کرده است. متعاقبا انگلیسی ها در زیر نقاب شاه شجاع به قندهار مسلط شدند، معاهده دیگری در7می1839 به شاه شجاع تحمیل کردند که در دوماده آن "افغانستان" به جای نام "خراسان" مذکور گردید... شاه محتشم الیه(شاه شجاع) گاهی احدی را از قوم واهل فرنگ، در زمره نوکران منتظم ومنسلک نخواهد کرد، وکسی را از اهل فرنگ اجازت استقامت به "ملک افغانستان" بدون اطلاع واسترضای سرکار انگلیس اعطا نخواهند فرمود. (هکذا در ماده چهارم) ازین تاریخ به بعد نام رسمی کشور "افغانستان" قرار گرفت.([2])- میرغلام محمد.غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ص. 309-310
اما نگاشته های تاریخی حاکی از آنند که از زمان احمد شاه ابدالی تا امیر محمد افضل خان نام کشور همان "خراسان" بود وهمه این شاهان وامیران خود را پادشاه یا امیر"خراسان" می خواندند. در آرامگاه احمد شاه ابدالی در قندهار از او به نام سلطان خراسان نام برده شده است.([3]) گندا سنگه می نویسد: نامبرده(احمد شاه)مقدمتاْ صابرشاه کابلی را با یارمحمد ضراب باشی به بهانه زیارت مزارات لاهور و دراصل برای جلب توجه مردم بسوی خود فرستاد. شهنوازخان حاکم آنجا این دو نفررا زندانی ساخت وبعد صابرشاه را نزد خود خواست و از او پرسید که "برادرم احمد شاه چه حال دارد؟" صابرشاه جواب داد که: "گستاخی مکن، او پادشاه "ولایت خراسان" است، وتو فقط صوبه دار پادشاه هندوستان." برعلاوه کلمات زنند دیگری هم گفت که آتش خشم والی را برافروخت وبه قتل صابرشاه امرکرد. تاریخ احمد شاهی نوشته منشی محمود الحسینی نیز بر مصداق همین گفته ها می نویسد که، احمد شاه وسلاطین بعدی(امیر دوست محمد خان، شیر علی خان وامیر محمد افضل خان) در فرامین دولتی خود را "سلطان خراسان" معرفی می کرده اند. امیر محمد افضل خان پدر امیرعبدالرحمن خان هم در مهر خویش، خود را "امیر خراسان" خوانده است:
قشون مشرق ومغرب بهم موصل شد امیرملک خراسان محمد افضل شد
بیشترین کارنامه شاه شجاع با لارد اکلند نمایده انگلیس در هند بریتانوی ورنجیت سنگه پادشاه پنجاب صورت گرفته است. که برش های از کارنامه نا بجا ودرشت او را درین جا نقل می کنیم. بنا به توضیحات غبار "لارد اکلند می خواست شخصی را که کاملا به دولت انگیس مطیع ومنقاد باشد برتخت سلطنت متمکن گرداند. این شخص شاه شجاع بود وتعهد نموده بود که بدون اجازه انگلیسان ودولت سیکه با هیچ دولت خارجی رابطه قایم نکند". یکی از عمال سیاست برتانیه در هند راجع به این تصمیم می نگارد: "به غرض عقب زدن سایه تعرض روسیه، ما تصمیم گرفتیم تا یک نفرمتواری ضعیف النفس وبی ارزشی را چون شاه شجاع بر مردم افغانستان که تا آن وقت سوء نیتی در برابر ما نداشت، تحمیل کنیم.(ص247-248) در اواخرزمام داری شاه شجاع وانگلیس ها امور ملکی ونظامی قندهار را به مستر لیچ نماینده سیاسی وافسر وعسکر انگلیسی گذاشته، اسما شهزاده فتح را والی قندهار نامیدند وبا خود 28 هزار عسکر وخان های بزرگ قندهار به استقامت غزنه وکابل حرکت کردند."([4])
در برهه دیگری از تاریخ، در زمان امیر دوست محمد خان که سراسر وادی شمالی در برابر انگلیس به پا خاسته بودند ودرگیری های نظامی با موفقیت مردم ادامه داشت، امیر که در دامنه های هندوکش پنهان شده بود، "بدون آنکه با احدی، حتی به پسرش افضل خان چیزی بگوید یکسر به نجراب رفت ودر آنجا با میرمسجدی خان کوهستانی که قبلا در برخوردی با انگلیسان جراحت برداشته بود واکنون در حال نقاهت بود، ملاقات کرد. قرار روایت "جنگنامه" امیر به مسجدی خان اطلاع داد که در نظر دارد به کابل رفته خودرا به انگلیسان تسلیم بدهد. مسجدی خان سعی کرد که او را ازین اقدام باز دارد، اما نصایح او سودمند نیافتاد وامیر از او جدا شده به اتفاق یکنفر سلطان نام سر راست به کابل آمد ودر موقعی که مکناتن در بیرون بالاحصار با یکنفر افسرانش مشغول گردش بود، امیر توسط سلطان از آمدنش به او اطلاع داد وبعد در حالی که هنوز مکناتن از بهت وحیرتی که از شنیدن این خبر به او رخ داد خارج نشده بود، امیر شخصا به او نزدیک شده شمشیرش را تسلیم داد. انگلیسان از امیر پذیرایی نمودند واو را با عایله اش که در غزنی تحت مراقبت بود، از طریق پشاور به هندوستان فرستادند وسالانه دوصد هزار روپیه کلدار برای او تنخواه مقرر کردند."([5]) "اومرد جاه طلب وبا جراات، اما در عین حال حیله گر ومکار وبه اصطلاح امروز یکنفر ماکیاولی کامل العیار بود که به هیچ مبداء واصول پای بندی نداشت وبرای رسیدن به مقصد خود استعمال هر وسیله را جایز می شمرد."([6])
این جبن تنها در شخص امیردوست محمد خان وجود نداشت، بلکه در زمان جنگ سوم افغان وانگلیس(1919) جنرال صالح محمد خان همراه با محمد گل مومند در نزدیکی پشاور در حالیکه لشکر افغانی رو به پیشرفت وعقب راندن دشمن بودند، با اصابت چره ای کوچک در دستش صحنه را ترک نموده وبه عقب فرار کردند، که باین فرار حدود چهارصد سرباز افغانستان غافلگیر و کشته شدند. پس چرا ما تنها شاه شجاع را به بی غیرتی وتسلیم طلبی به انگلیس مورد ملامت تاریخی قرار دهیم وکسان امثال او را به ناجی وقهرمان کذایی که نویسنده "سقاوی دوم" شیطان نامه خود را به روح نادرشاه ومحمد گل مومند بخشیده است بی باکانه تعریف نمائیم، وآنها را فرزندان با اصالت ملت خطاب کنیم. مگر ملت در ذهن آنها همین گونه بی وزنه وسبک است که خوبترین هایش این دو جاسوس انگلیس بوده باشد.؟ "دوست محمد خان نتوانست شدت احساسات عامه را علیه تسلط اجنبی غیر مسلمان وعمال آن به درستی ارزیابی نماید ودر آخرین تحلیل، همین دوری از مردم و بی خبری از آمال ایشان بود که عامل اصلی اشتباهات او وسایر زمام داران کشور را در دو سده اخیر در زمینه سیاست خارجی تشکیل داد."([7])
شهزاده کامران هرچند با نام زمام دار شمرده می شد، اما در اثر افراط در می خوارگی وعیاشی، تاب وتوانش را از دست داده بود وکارها بدست وزیر می شد. این یکی مردی که نهایت قسی القلب وپول دوست بود، برای بدست آوردن وجه، با صدور یگانه متاعی که هنوز در تصرف داشت، یعنی نفوس هرات پرداخته وهزاران زن ومرد ودختر وبچه را به غلامی وکنیزی می فروخت. درین خصوص فریه می نویسد: "درین هنگام تجار ترکستان، قندهار وایماق با مواد خوراکه به هرات روی آوردند، اما مردم چون برای ادای قیمت غله پول نداشتند، در بهای آن اولادشان را به اسارت می فروختند. وزیر یارمحمد خان هم برای پر کردن خزانه اش که در نتیجه جنگ خالی شده بود، به همین کار(یعنی آدم فروشی) اقدام نمود. در مرحله اول مجرمین وزندانیان رابه فروش رسانید، بعد چون این منبع در آمد پایان یافت، امر داد تا عابرین وبازاریان را به جرم مناقشه وجنگ زبانی وحتی بدون جرم ودلیل گرفتار نموده به بهای پول به ازبک ها تحویل بدهند... معمولا بیست نفر در بدل یک اسپ که صد تومان قیمت داشت به فروش می رسید."([8])
اینگونه رسوم شنیع وبربر منشانه چه در زمان پیش از شاه شجاع وچه بعد از او درقلمرو حاکمیت های امیران وسرداران سدوزایی وبارکزایی وجود داشت، ودر زمان امیر عبدالرحمان خان به اوج خود رسیده بود، که جوانان دختر وپسر را از محلات متصرفه خود بخصوص در مناطق هزاره نشین همچون برده وغلام جمع نموده ودر بازارهای کشوروهمسایه ها به فروش می رسانید. تنها در زمان امان الله خان بود که رسم فروش انسان (برده و غلام) ملغی گردید. اما در دوران ما، انسان ها به نحو دیگری به فروش رسیده وقاچاق می شوند. تعدادی از انسان ها توسط شبکه های مافیایی قاچاق انسان اختطاف گردیده ودر برابر پرداخت پول هنگفت مجددا به خانواده های شان به فروش می رسند ویا سر به نیست می شوند. تعداد دیگر به قاچاق بران انسان به خاطر انتقال شان از یک سرزمین به سرزمین دیگر، همچون مهاجر به فروش می رسند واگر برای قاچاق چیان پول پرداخته نشود، انسان در بند گروگان قاچاق چیان باقی می ماند تا کشته شود. تعداد دیگرهم به خصوص با اختطاف وفروش اطفال ونوجوانان به مافیای فروش انسان به غرض استفاده جنسی ویا استفاده از اعضای بدن یا ارگانیزم شان برای مریضان دیگربه فروش می رسند. این بازار گرم قاچاق چیان خود از خطرناک ترین شیوه های شکنجه انسانی بوده وامنیت شهروندان را به گونه دلخراشی تهدید می نماید. ازین رو قاچاق چیان و فروشنده گان انسان بهر وسیله ای امنیت کشور را مختل می سازند، تا از آب گل آلود ماهی شکار کنند.
در برخی از یاد داشت های انگلیس ها دیده می شود که آنها برای اغوا نمودن افغانهای اجیر شده از تطمیع توسط پول یا پیشکش نمودن زنان یا منصب بلند دولتی استفاده می کرده اند. شناخت ونظرانگلیس ها این بوده که مردم افغانستان در برابر این گونه تطمیع ها چون موم نرم می شوند وتوان نه گفتن وعقب نشینی را ندارند. ازین خاطرحتی اشخاص سرشناس را می خواستند با تطمیع از صف مبارزان مردم افغانستان خارج نمایند..."اکبر خان که درین وقت مریض بود، با گرفتن پیام مکناتن توسط محمد صدیق خان برادر سلطان احمد خان با مکناتن داخل مذاکره شده شرایط اورا جویا گردید. مکناتن توضیح کرد که در صورت رفع غائله فعلی مقام وزارت شاه شجاع به اکبر خان یا پدرش دوست محمد خان تفویض می شود وعلاوه بر آن نقدا مبلغ 12 لک روپیه در آینده سالانه دولک روپیه مستمری به او تادیه می گردد. اکبر خان که این مذاکرات را بدون اطلاع سایر سران اجراء می کرد، یک اندازه آذوقه به اردوگاه (انگلیس ها) فرستاد واز مکناتن سند کتبی راجع به پیشنهادش مطالبه کرد. نماینده انگلیس پرزه ای به این عبارت توسط سلطان احمد خان به او فرستاد: "اگر شما آنچه را که اجرای آن به شما سپرده شده اجراء کردید، آنگاه وعده هایی که به شما شده به قسم پاداش ایفا خواهد شد." علاوه بر آن، یک میل تفنگچه ویک عراده گادی رابا چهار اسپ عربی ظاهرا برای اثبات حسن نیت خود ودر واقع برای تحریک بدگمانی وحسادت سایر رهبران، برای محمد اکبر خان ارسال نمود.([9])
محمد اکبر خان به مثابه یکی از با غیرت ترین شهزاده گان افغان درمبارزه علیه انگلیس معرفی شده است. او توانسته بود با ابراز احساس وطن دوستی وبیگانه ستیزی خود احساسات مجاهدین ملی را تحریک نماید. اما انگلیس برای ایجاد نفاق وبدگمانی بین سرداران توانسته بود هرکدام آنها را در رابطه ای محرمانه از صف مبارزین ملی خارج سازد. چهره اکبر خان در تاریخ معاصر افغانستان کاملا برعکس شاه شجاع ترسیم شده است، در حالی که شباهتی درکارنامه آنها وجود دارد. در زمانه ما نیزچنین معاملات پنهانی بین دولت های ذیغرض ورهبران شماره یک دولت افغانستان نیز وجود دارد. حینی که کرزی برای مذاکره یا دیدار رسمی به یکی ازکشورهای همسایه سفر می کرد، در هنگام برگشت به کشور خریطه های پر از دالر بصورت پنهانی برایش داده می شد، که در نتیجه تکرار این عمل معامله مخفی مذکور درز پیداکرد و باعث کراهیت ورسوایی موصوف در بین مردم افغانستان گردید، ونشان داد که با وجود اینکه کرزی خود رئیس جمهور کشور وفرد اول دولت افغانستان بود، اما برای منافع کشورهای همسایه برخلاف منافع مردم افغانستان نیز کار می کرد. چون مناسبات بین رژیم آخندی ایران وامریکا طی بیشتر از سی سال خراب است، آخندها می خواستند تا از امریکایی ها بحیث متجاوزین علیه افغانستان از زبان کرزی چیزی بشنوند. در پایان دوره حکومت کرزی چنین پیشامدی به وقوع پیوست که آن در موضع گیری های بعدی کرزی توضیح داده خواهد شد. مسلما اگر دولت آخندی ایران به ریاست احمدی نژاد می خواست برای بازسازی افغانستان کمک نماید، این پول ها می بایست از طریق بانک ها وارد بودجه دولت افغانستان می گردید، نه در خریطه های مخفی وشخصی بازی های فردی.
امیرمحمد افضل خان پسر دوست محمد خان وپدر عبدالرحمان خان که زمانی در غزنی محبوس بود، رهایی یافته به کابل آمد ودر سال1867 بر تخت امارت کابل جلوس کرد. امیرشیرعلی خان سعی کرد تا از طریق بلخ با گرفتن عسکر زیادی خود را به کابل برساند، اما در نزدیکی چاریکار در برابر سپاه عبدالرحمان خان پسر محمد افضل خان شکست خورده وناگزیر به ولایت هرات بازگشت. در همین وقت در8 اکتبر1867 محمد افضل خان وفات یافت وبرادرش محمد اعظم خان جانشین اوشد. روابط امیرجدید با برادر زاده اش عبدالرحمن خان از آغاز خراب بود، نامبرده خود را وارث بی چون وچرای سلطنت محمد افضل خان می شمرد . محمد اعظم خان بر اساس روایت قبایل که به موجب آن میراث شخص متوفی به برادرش تعلق می گرفت، خود را مستحق جانشینی افضل خان می شمرد. لارد لارنس وایسرای جدید هند شیرعلی خان را با تادیه دولک روپیه هندی وسه هزار قبضه تفنگ در برابر رقبایش کمک کرده بود، ازین رو شیرعلی خان هم به نوبه خود نقش شاه شجاع را برای بدست آوردن وحفظ قدرت بازی نمود. در نتیجه برخوردهای نظامی میان آنان، محمد اعظم خان شکست خورده به ایران وعبدالرحمن به بخارا فرار کردند.([10]) تا در شرایط مناسب تری با حمایت روسیه تزاری وانگلیس به افغانستان برگشت وامور سلطنت کابل را به عهده گرفت.
پس از شکست امیر محمد اعظم خان وعبدالرحمن خان، شیرعلی خان برای مدت تقریبا ده سال بدون منازعه وکشمکش پادشاهی کرد ویگانه مشکلی که به آن مواجه شد، روابط خارجی بود که قسما از سیاست امپریالیستی همسایه گان او نشئت می کرد وقسما مولود سنجش های غلط خود او و مشاورانش بود. در آغاز دوره دوم سلطنت شیرعلی خان روابط او با انگلیس از هر وقت دیگر بهتر بود. امیرشیرعلی خان دعوت وایسرای جدید هند لارد مایو را برای مسافرت به آن کشور قبول نمود ودر ماه مارچ1869 در حالی که پسربزرگش محمد یعقوب خان را به نیابت سلطنت به کابل گذاشته وپسر کوچکش عبدالله جان را می خواست ولیعهد بسازد به امباله در پنجاب رفته با وایسرا ملاقات نمود. در باب تعهد به دوستی دوجانبه ویسرا لارد مایو در نامه ای خطاب به امیر شیرعلی خان مطالب آتی را نوشت: "از آنجا که درین اواخر علایق دوستی در بین طرفین نسبت به سابق محکم ترشده، حکومت انگلستان هر اقدامی را که از طرف رقیبان امیر برای ضعیف ساختن مقام او به عنوان امیر کابل ومشتعل ساختن نایره جنگ داخلی صورت بگیرد، با عدم رضائیت خود مقابله می کند وسعی می نماید که وقتا فوقت حکومت والاحضرت شان را با وسایلی که شرایط واوضاع اجازه بدهد، تقویت نماید." و به خاطر اثبات عملی این حسن نظر، وایسرا نقدا مبلغ شش لک روپیه هندی با6500 تفنگ، چهار توپ18 پونده قلعه کوب، دو هاویترز هشت انچه وشش توپ کوهی سه پونده، طور هدیه به امیر (شیرعلی خان) تقدیم نمود.([11]) باین حال دیده می شود که تنها کرم ولک بخشی انگلیس هاصرف با شاه شجاع نبوده، بلکه به هر امیر وسلطانی که به دهل انگلیس ها در افغانستان برقصد، کرم وکمک وافر می نموده اند.
پس از جنگ دوم افغان وانگلیس درسال های(1878-1880) زمانی که امیر محمدیعقوب خان جبهه مردم افغانستان را ترک ومعاهده ننگین گندمک یا قرارداد منحوس تجزیه ولایات شرقی بین افغانستان امیرزاده یعقوب خان ونماینده انگلیس رادریازده ماده به امضاء رسانید. "حدود (1290هجری) در تاریخ افغانستان زمان فتنه وآشوب سیاسی است، درین وقت روابط امیر شیرعلی خان با هند برطانوی سخت پیچیده بود، وبا وجودی که سید نورمحمد شاه صدراعظم افغانی در کانفرانسهای متعدد شمله وپشاور با نماینده گان انگلیس به مذاکره پرداخت، وبرای عقد یک معاهده آبرومندانه سعی کرد، بازهم این آشفته گی اوضاع ازبین نرفت، وبالاخره دولت روسیه خیوا را بگرفت ویکنفر سفیر خود ستیلاتوف را به کابل فرستاد، دولت هند برطانوی ازین خطر سخت بترسید، وپالیسی معروف پیشرفت را بر افغانستان عملی داشت و از20 نومبر1878م. از راههای خیبر وکرم وبولان با عساکر مجهز حمله کرد. امیر شیرعلی خان از کابل به مزار رفت ودر آنجا بجهان دیگرخرامید (29صفر 1296ه / 1879م.) وبجایش در کابل امیرزاده یعقوب خان پسرش نشست، این امیرزاده که پادشاه مسلم تمام مملکت نبود، در حالت اضطرار وتهلکه به قرارگاه لشکری انگلیس در گندمک شرقی کابل برده شد، وازو براین معاهده ننگین امضاء گرفتند (26می1879م./4جمادی الثانی1296ه) در حالی که چند ماه بعد ملت افغان برین امیر زاده واعوان وانصارش وبر لشکریان انگلیس شوریدند، وهمه را به هند فراری کردند، بنابرآن این معاهده، اعتبارحقوقی نداشت، ولی در تاریخ افغانستان لکه ننگ وسیاسی است. ترتیب دهنده این قرار دادسیاه سرلویس کیوناری بود، که چندماه بعد در بالاحصار کابل از طرف ملیون افغان انتقاما در آتش سوختانده شد."([12]) دولت انگلیس بی نیاز از ننگ تسلیمی چنین امیری در نزد مردم کشور با قیام ها وشورش های مردمی در افغانستان مواجه گردید. درین حال امیر محمدیعقوب خان اسیر را به خاطر مصئونیت جانیش در دسامبر1879 از کابل به هند تبعید نمود ودر پی آن سردار یحی خان از پسران سلطان محمد خان طلایی خسر امیر محمد یعقوب خان را از کابل نیز به دیره دون هند فرستاد. باین حساب خانواده یحی خان از 1879تا1901 تا پایان سلطنت امیر عبدالرحمان خان یعنی به مدت23 سال همچون ریزرف های آینده دولت انگلیس در دیره دون می زیستند که پس از طی این مدت در آغاز حکومت امیر حبیب الله خان به افغانستان فراخوانده شدند.
اینکه شاه شجاع بر اثر دیکته انگلیس ها نام کشور را از "خراسان" به "افغانستان" موافقه نمود، باز در دوره دیگر می بینیم که سردار دیگری از همین سلسله جغرافیای افغانستان را با قیچی استعماری از بدنه خراسان بزرگ جدا نموده وحدود وثغور آن را حسب الخواهش همان انگلیس بادار شاه شجاع در میان همسایه گان همچون جغرافیای مصلحتی خود درین نقطه سوق الجیشی آسیای مرکزی وآسیای میانه چارچوب فزیکی وسیاسی بخشید. این بار امیر عبدالرحمان خان پس از ادامه سال ها جنگ بین دو ابر قدرت زمان یعنی روسیه تزاری وانگلیس همچون جغرافیای حایل موافقه شد و عبدالرحمان خان پوست شاه شجاع را بر تن کرد وهمچون نوکر مضاعف هر دو ابر قدرت شمال وجنوب با سطحی نگری تمام با تحدید مرزهای غیر واقعی کشور، برای نسل های آینده گودالی از تشنج وبدبختی با جانشین انگلیس در منطقه یعنی پاکستان به وجود آورد. لازم میدانم تا کم وکیف این ماجرای شوم را از دیدگاه روان شاد عبدالحی حبیبی روایت کنم. حبیبی از قول عبدالرحمن خان می نویسد: "من از لارد رپن ولارد دفرین ولارد سالیسبری وایسریان هند خواهش می کردم، که وزیر خارجه هند را به ریاست تعیین حدود (افغانستان با همسایه گان) بفرستند، تاکه لارد لنسدون نایب السلطنه لارد رابرتس را به این کار مقرر کرد. چون رابرتس در افغانستان سوابق بدی داشت وشخص هنگامه جوئی بود، من آمدنش را معطل داشتم، تاکه در اواخر سپتمبر1893 سر هنری مارتیمر دیورند وزیر خارجه هند به ریاست کمیسیون تعیین حدود سرحدی به کابل آمد واعضای این کمیسیون کلنل الیس وکپتان مانریس است ومستر کلارک ومستر وانلد وچند نفر هندیان بودند، که در قصر هندکی کابل(حالا سفارت انگلیس) از طرف امیر به گرمی وخرمی استقبال شدند، و بعد از عقد معاهده به تاریخ 14 نوامبر1893 از کابل به قصد هند بر آمدند. امیر این عهد نامه را از کارنامه های درخشان و بی نظیر خود می داند، وبا امضای چنین پیمان سیاه فخر و مباهات دارد([13]) ولی اگر امیر زاده یعقوب خان میثاق منحوس گندمک را در حالت اضطرار وهرج ومرج وهجوم لشکریان انگلیس، در بحبوحه جبر واکراه امضاء کرده بود، چون نماینده مردم وپادشاه مسلم کشور نبود، بنابرآن شاید تاریخ، مسئولیت او را سبک نشان دهد، اما امیر عبدالرحمن این کار را در حالتی کرد، که نیروی بی نظیری در داخل کشور داشت ومی توانست بهر وسیله وبهانه، چنین چیزی را تصدیق نکند، بنا بر آن مسئولیت تاریخی وی خیلی سنگین است وقابل غفران نیست."([14]) در متن معاهده از جمله در ماده اول ودوم آن می خوانیم:
اول: حدود سرحدی هزهائنس به طرف مشرق وجنوب از واخان تا سرحد فارس([15]) مطابق خط نقشه منسلکه خواهد بود.
دوم: حکومت هند هیچ وقت در مناطق افغانستان که به آن طرف خط افتاده اند مداخله نخواهد کرد، و والاحضرت امیر نیز در حدود هند که این طرف خط اند دخلی نخواهد داشت."([16]) درین حالت جایی برای دعوا بالای مناطق ختک واتک ویک بلست در آن سوی خط دیورند باقی نمی ماند. باز در ماده های 6 و7 این موافقت نامه چنین می خوانیم:
ششم: این معاهده بین حکومت هند برطانوی وامیر افغانستان به منزله قول فیصلی است که تمام منازعات سرحدی بین حکومتین را تصفیه می کند وحکومت هند وامیر افغانستان متعهد اند، که خطوط سرحدی را به ذریعه مامورین تعیین خطوط سرحدی بطور دوستانه تثبیت نمایند تا در آینده تمام وسایل سوء تفاهم بین حکومتین ازبین برود.
هفتم: حکومت هند برطانوی از رویه نیک والاحضرت مسرور بوده وخواهان است که افغانستان همواره آزاد ونیرومند باشد، وبنا بر آن به خریداری وصدور لوازم جنگی مخالفتی ندارد وحتی خود حکومت هند نیز درین باره امدادی با والاحضرت خواهد کرد. و نیز چون والاحضرت امیر از طریق دوستی با ما مذاکره فرموده اند، حکومت هند علاوه بر دوازده لک روپیه که سابقا به والاحضرت می داد، بعدازین شش لک روپیه دیگر نیز سالانه خواهد پرداخت. امضاء: ایچ، ایم دیورند امیر عبدالرحمن خان، کابل12نوامبر1893([17])
به نظر استاد حبیبی "به موجب شرط چهارم که خیلی قابل کشش واحتواء است، ونباید در معاهدات سیاسی چنین چیز را نوشت، گویا تعیین خطوط سرحدی اساسا به کمیسیون مخلوط طرفین گذاشته شده بود، وقراری که معلوم است بعد از آن از دربار امیر سردار نورمحمد نامی به معیت هیئت انگلیسی به تحدید این خطوط مامور گشت، ولی هیئت افغانی در تمام سرحدات که بعدها دیورند نامیده شده اند، عمدا یا جهلا خطاهایی نموده اند، در تمام موارد، نقاط مهم نظامی ویا اراضی مزروع وسرسبز وچشمه سار را به خاک هند گذاشته اند، واکثر دشت ها وصحاری وریگزار ونقاط غیر نظامی را خود ایشان گرفته اند. وقراری که در بین مردم مشهور است: هیئت افغانی که از طرف امیر مختار مطلق این تحدید بود، در بسی موارد نقود هنگفتی را گرفته وخاک وطن را فروخته اند!!! در ماده ششم صرف نظر از کوه خواجه امران (کوژک) که کمرگاه افغانستان واز نقاط خیلی مهم نظامی ایالت قندهار است، بسی افسوسناک واز اعمال سیاه امیر در تاریخ شمرده خواهد شد، در حالی که انگلیس کمر آن کوه را شگافته، وتونلی در حدود ده میل ازان کشیدند، وراه آهن را از آن گذرانیده وبه چمن ورگ حلقوم افغانستان وصل کرده اند. در مقابل این مراعات های بزرگ واخذ وتصرف نقاط مهم نظامی سرحدات هند، به امیر شش لک روپیه وچیزی اسلحه از طرف حکومت هند رشوه داده شد، که آنهم به نفع انگلیس بود. زیرا دولت هوشیار برطانیا، در جنگ اول ودوم تجربه کرد که خاک افغانستان را نمی توان تصاحب نمود، بنا بر آن همواره باید در آن یکنفر اجنت قوی وهوشیاری داشته باشد، که دست نگر برطانیای هندی باشد، این شخص آهنین و وفادار جز امیر عبدالرحمن در افغانستان کسی نبود وبنا بر آن تقویه او اساسا بسود برطانیه تمام می شد. بهرصورت معاهده دیورند، در سیاهی ومضرت از معاهده منحوس گندمک کم نیست، ومسئولیت تاریخی آن نیز از دامن لکه دار امیر عبدالرحمن خان شسته نخواهد شد، زیرا کاریست سراسر به نفع اجانب وخسران وطن."([18]) باین نظر استاد حبیبی می توان گفت که جرم تاریخی امیرعبدالرحمن چند برابر بدتر از کارنامه سیاه شاه شجاع بوده است.
امیر عبدالرحمان خان درآخرین سال سلطنت خودش (1901) اجازه داد که این خانواده آل یحی از تبعیدگاه دیره دون به افغانستان بیایند،. درین وقت سردار محمد نادرخان هژده سال داشت وبا سایر برادران وعمو زاده گان خود تحصیلات خصوصی در هندوستان نموده ومثل شاه شجاع مقداری اردو و انگلیسی فراگرفته بودند. تردیدی نیست که اینان از کودکی باتمدن هند وانگلیس آشنا ومانوس گردیده، وتحت تاثیر اداره مستعمراتی انگلیس قرار گرفته بودند، زیراتاثیرات وانفعالات ایام شباب در نفس انسان قوی وپایدار است.([19])
پس از وفات امیر عبدالرحمن خان ضیاء المله والدین، پسرش امیر حبیب الله خان سراج المله والدین درششم اکتوبر1901بر تخت سلطنت کابل نشست. "امیر حبیب الله شخص عیاش وتن پرستی بود که با دولت انگلیس مانند پدرش تا آخر زندگی خود وفادار ماند، وی فرزند بزرگ خود عنایت الله خان را به ملاقات لارد کرزن گورنرجنرال انگلیس به تاریخ 12 دسامبر1904 به هند فرستاد ومقدمات یک معاهده جدید بر اساس تعهدات امیر عبدالرحمن بین کابل ودهلی چیده شد، تا یک سال بعد ولیم دین وزیر خارجه هند به کابل آمد، ومعاهده ای را با حکومت افغانستان به امضاء رسانید: متن فارسی معاهده:
"هوالله جل کماله، هز میجستی سراج المله والدین امیر حبیب الله پادشاه خود مختار افغانستان ومربوطات آن را بیکطرف، وآنریبل مستر لوئیس ولیم دین، سی، آی سکرتر خارجی ونماینده حکومت عالیه برطانیه بطرف دیگر این معاهده را بستند: اعلیحضرت مذکور موافقه می کند: که این عهد نامه اصولا وفرعا در معاملات داخلی وبیرونی همانطورست، که والاحضرت والد ما جد من ضیاء المله والدین نورالله مرقده با حکومت علیه بریتیش کرده بودند، من بر همان معاهده ثابت هستم وخواهم بود، وبه هیچ صورت از آن تخلف نخواهم کرد. عزتمند مستر لوئیس ولیم دین موصوف نیز موافقه کردند که آنچه حکومت عالیه برطانیا، با پدر اعلیحضرت سراج المله والدین یعنی ضیاء المله والدین مغفور، در معاملات اندرونی وبیرونی واصولی و فرعی عهد کرده بودند، من آن را منظور کرده ومی نویسم که حکومت برطانیه بهیچ طور وهیچ وقت ازان موافقه ها ومعاهده ها تخلف نخواهد کرد. مورخه14محرم الحرام1323 مارچ1905 میلادی."([20])
قسمی که دیده می شود، درین موافقت نامه کدام ابهامی وجود ندارد و با صراحت کامل نشان میدهد که امیر حبیب الله خان بر توافق نامه زمان پدرش امیر عبدالرحمن خان در مورد توافقات سرحدی دیورند کلا صحه گذاشته وآن را پذیرفته است. امیر حبیب الله خان دومین پادشاه افغانستان است که موافقتنامه دیورند را به صورت کامل به رسمیت شناخته است. مگر شاه شجاع بر رغم علاقه انگلیس ها خود را پادشاه "خراسان" نامیده است که در اسناد معتبر دولتی او و اعقابش همچنان نام "خراسان" همچنان دیده می شود که این نام تا زمان سلطنت عبدالرحمن خان در تمام وثایق واسناد دولتی به نظر می رسد.
در زمان سلطنت شاه امان الله خان دو پیمان در مورد سرحدات افغانستان با هند برتانوی در سال های1919 و1921 در راولپندی وکابل به امضاء رسیده است. در پیمان متارکه جنگ استقلال1919 در ماده پنجم آن آمده است: "حکومت افغانستان سرحدات افغان وهند رابه همان نحوی که امیر گذشته پذیرفته بود قبول دارد، علاوه بر آن بر تحدید آخرین کمیسیون برطانوی که در حصص غیر تحدید شده خط سرحدی غربی خیبر در موقع کنونی قرار گاه لشکر افغانی شده موافقه به عمل آمد، وسرحداتی راکه درین موقع کمیسیون برطانوی تعیین دارند قبول خواهد شد، و قوای برطانوی باینطرف بروضع کنونی خود تا انجام کار تحدید باقی خواهند ماند." (مورخ18اگست1919)([21])
درمذاکرات که بین سرهنری دابس وزیر خارجه انگلیس ومحمود طرزی وزیر خارجه افغانستان به تاریخ22نوامبر1921 در کابل انجام شد ودر آن معاهده جداگانه ای به امضاء رسید، در ماده دوم آن می خوانیم: "طرفین متعاقدین متقابلا سرحدات افغان وانگلیس رابر اساس ماده پنجم معاهده منعقده راولپندی موخه18اگست1919 مطابق11ذیقعده1337هجری قمری قبول دارند، وهمچنان بر خط سرحدی غربی خیبر طوری که کمیسیون برطانوی در ماه اگست وسپتامبر1919 تعیین کرده ودر ماده مذکوره ازان ذکر رفته ودر نقشه منسلکه این معاهده بخط سیاه زنجیری نشان داده شده، ودر توضیحیه اول این معاهده مجددا تحدید آن به عمل آمده موافقه کردند، وبموجب آن تورخم وتمام مجرای دریای کابل، بین شلمان خوله بنده پلوسی که در نقشه منسلکه مذکوره به خط سرخ نشان داده شده، همه داخل خاک افغانستان اند."([22]) معلومست که شاه امان الله استقلال سیاسی افغانستان را در سال1919 در چارچوب همین مرزهای مشخص شده توسط دیورند، در شرق وشمال کشور به دست آورد وامان الله خان سومین پادشاه افغانستان است که این موافقت نامه را پذیرفته است.
با سقوط سلطنت شاه امان الله خان حکومت برای مدت نه ماه به شاه حبیب الله کلکانی رسید. مساعی وتلاش انگليس ها برای سرنگونی سلطنت امیر حبيب الله کلکانی ازهمان روزهای نخست حاکمیتش آغاز گرديد ومجال هیچ نوع نگرش تازه در مورد سرحدات کشور با همسایه گان میسر نگردید. با اينکه تمام مردم افغانستان از بدخشان تا هرات، از ميمنه تا جلال آباد و قندهار به امير حبيب الله کلکانی به حیث پادشاه برخاسته ازصف خود شان یعنی عوام الناس بيعت نموده بودند، و مردم زرمت، کتواز، سليمان خيل و اقوام احمدزايی حمايت شان را از سلطنت نامبرده نيز اعلام داشتند، اما استعمار انگليس با توظيف مهره های وابسته به خود آرام ننشست و اين بار حملات خود را در چهره نادر خان ازجنوب به افغانستان یعنی از همان مجرای نفوذی خود در مستعمرات هندوستان آغاز نمود.
وزارت خارجه انگليس در دسامبر 1928م. به قونسلگری خود درشهر "نيس " فرانسه دستور داد تا با سفير افغانستان در پاريس محمد نادر خان در تماس شده و او را غرض حرکت به افغانستان آماده سازند. مسايل مربوط به چگونه گی برانداختن حکومت حبيب الله کلکانی پيش از اين، مفاهمه و توافق شده بود. وايسرای انگليس در هند به تاريخ 13 فبروری 1929 به صدراعظم انگليس نوشت که برخلاف تبليغاتی که از طرف حکومت افغانستان (حبيب الله کلکانی) بر ضد ما به راه انداخته شده واقعات به نفع ما پيش مي رود. اميدواريم نادر را بدون بلند شدن سر و صدای ضد انگليسی در اين جا دريابيم.([23]) باین زمينه سازي ها مقدمات سفر نادرخان و برادرانش شاه ولي خان و هاشم خان به تاريخ 21 دلو 1307 هـ خ مطابق 23 فبروری 1929م به هند بريتانوی گرفته شد، و(آنها) از طرف مامورين انگليس بدرقه شدند.([24]) در بمبئی نادر خان طی ملاقاتی که با نماينده حکومت هند بريتانوی اظهار نمود که طرفدار دولت بريتانيا مي باشد، و علاوه کرد که در برابر هيچ شخص ديگرتعهدی ندارد.([25])
درین خصوص میرمحمد صدیق فرهنگ مي نويسد که: "در اواخر ماه فبروری سال 1929 سه شخص که هر يک بگونه ای به جريان حوادث در افغانستان مؤثر بودند در پشاور يک جا شدند. محمد نادر خان توسط قطار از بمبئی، همفريز وزير مختار انگليس توسط طياره از کابل و علی احمد خان با پای پياده از مشرقی (جلال آباد) به شهرپشاور رسیدند. برنامه سفرشان ازقبل در اختيار دولت هند بود".([26]) نادر خان به مدت 11 روز در پشاور ماند و با سران قبايل سرحدی تصاميمش را در ميان گذاشت و به تاريخ 17حوت سال 1308 وارد کرم ايجينسی گرديد، و با نمايند ه انگليس در پاره چنار ديدار کرد. متعاقبا به تاريخ 19 حوت وارد کتواز گرديد و برادرش هاشم خان را غرض ايجاد شورش به مشرقی فرستاد. نادر با امان الله خان تماس گرفته و خود را از روی تفنن شريک درد ورنج او در برابر دشمن واحدشان امیر حبیب الله کلکانی وانمود کرد، اما امان الله خان برنامه انگليس ها را مي دانست و از پيشنهاد نادرخان استقبال نکرد. از خاطرات آقا بیک اف، جاسوس روس در افغانستان وایران می توان به خوبی دریافت: "وزیر مختار افغانستان در مسکو(شاید غلام نبی خان چرخی) از ما خواست که درین مرافعه جانب نادر خان را بگیریم و ازو حمایت کنیم. وزارت خارجه شوروی هم قول داد که اگر نادر خان در جنوب افغانستان موضع گرفته وروش ضد انگلیسی راپیش بگیرد ازو حمایت معنوی خواهیم نمود."([27])
نادر خان خواست تا در پوست قشر روحانی که آغاز جهاد وامارت امیرحبيب الله کلکانی را به تخت سلطنت فتوا داده بودند جاکند ودرمجمع آنها برای خود نيز جای بيابد. ازين رو نامه ای به فضل عمر مجددی (نورالمشايخ) که پسر خاله اش بود نوشت که پس از فرار امان الله از تبعيدگاه خود در ديره اسماعيل خان به پکتيا آمده است. نادر در اين نامه خواستار همکاری نورالمشايخ گرديد، و به تاريخ 14 جون نامبرده که از پايگاه مذهبی و باور و اعتماد مردم در مبارزه عليه دولت شاه امان الله برخوردار بود، فتواء داد که حبيب الله مسئول ريختاندن خون بي گناهان است و در اثر توجه او مردم غلزايی و سليمان خيل و ساير اقوام با نادرشاه همکار شدند.([28]) نادر به تعداد ده هزار نفر از ميان اقوام نامبرده تهيه کرد، که ابتداء به مرکز قوماندانی نظامی پکتيا حمله نمود، اما بر اثر شهامت و لياقت جنرال صاحبزاده محمد صديق خان شکست سنگين خورد و عقب نشست. نورالمشايخ باز دوازده هزار عسکر ديگر در خدمت نادر تهيه نمود و در جلال آباد هاشم خان برادرش نيز حملات خود را بالای عساکر دولتی آغاز نمودند. نادرخان به خاطر مؤثريت کارشان تضادهای قومی بین پشتون و تاجيک و لسانی را به نام پشتو و فارسی از طريق شبکات استخباراتی خود تبليغ مي کردند، چیزی که شاه شجاع فکرش را هم نمی کرد. بر اثر تبليغات شبکات استخباراتی انگليس عده ای از همکاران حبيب الله کلکانی با نادر مخفيانه در تماس شدند و مسئله به جایی رسيد که عده ای از اين اشخاص مسايل حساس نظامی و دولتی را در تصميم گيری های شان به اطلاع نادر مي رسانيدند و امير ساده دل که صرف برای سقوط نظام امان الله خان ساخته شده بود، نه بنیاد کاری نظام سیاسی آینده، پيچيده گي های سياست را در مناسبات مخفی مدعيان قدرت با انگليس ها کمتر متوجه مي شد. اين عده حبيب الله را ترغيب مي نمودند که قوای عسکری خود را از کابل غرض مقابله با شورش های جنوبی و مشرقی بفرستد تا کابل از وجود نيروی مقاومت کننده خالی گردد وفرصت برای پیشروی قوت های نادرخان مساعد گردد، که چنين هم شد.
در هنگام خروج حبیب الله از ارگ جانب کلکان يکی از هم سنگرانش از وی اجازه خواست تا خانواده نادرخان را به کيفر اعمال او مجازات نمايد، اما امير عيار اجازه نداد و گفت: "شرط مردی نيست که اطفال و زنان بي گناه به جرم نادر کشته شوند، اگر خداوند ما را پيروز ساخت جواب نادر را خواهيم داد، در غير آن آنچه رضای پادشاه پادشاهان باشد، همان مي شود".([29]) اميرحبیب الله کلکانی امیر بی سواد که بیشتر عیار بود تا سیاست مدار، هرگز از موجودیت زنان ودختران جوان خانواده سلطنت به عنوان گروگان سیاسی در برابر امان الله خان ونادرخان استفاده نکرد ورهایی آنها را مطابق رسم سیاسی زمان با بر آورده شدن مقاصد سیاسی خود مشروط ننمود. حبیب الله کلکانی در شب 20 ميزان با عده محدودی از رفقايش مسير پاي منار و دشت حاجی را در ده سبز به ياد روزهای دوره سربازی اش در پيش گرفت. لحظاتی در خلوتکده مزار شيخ سعدالدين انصار(رح) آرميد و به دعا و نيازدر برابرخالق خود پرداخت. آنگاه درحالي که با سوسوی ستاره گان آسمان زمزمه مي کرد، مسيرش را به سوی قلعه ميربچه خان غازی در کوهدامن در پيش گرفت.
نادر در سال1921 در مقام وزارت حربیه افغانستان قرار داده شد. امور روابط با سرحدات واقوام وقبایل سرحدی در لایحه وظایف او نیزتنظیم گردیده بود، او این وظایف را به خاطر فرمان برداری مردم از انگلیس ها پیش می برد واز تماس مستقیم شاه امان الله خان واطرافیانش با قبایل جنوبی وشرقی جلوگیری می کرد. ازین رو شاه امان الله خان، نادر وخانواده اش را به خاطر فعالیت های سیاسی مرموزش از امور دولتی طرد و (درسال1924) به فرانسه (وبرادرش محمد هاشم خان رابه مسکو) به حیث سفیر افغانستان اعزام داشته بود. نامبرده از فرانسه نیز توسط محمد علی درانی نواسه شاه شجاع مسکونه لاهور با وایسرای هند در تماس بوده ودر توطئه های انگلیس برضد شاه امان الله سهم فعال داشت، وانگلیس هاهم قدم به قدم راه به قدرت رسانیدن وی رادر افغانستان هموار می ساختند.([30]) از خاطرات آقا بیک اف عضو شبکه جاسوسی روسیه وتوضیحات مرحوم فرهنگ([31]) آشکار می گردد که روس ها در پیروزی نادرخان نیز کمک نموده اند ". "([32]) با این حال نادر نیز مثل امیر عبدالرحمن با حصول توافق دو ابر قدرت شمال وجنوب برای تحکیم حاکمیتش دو پاشواره بازی می کرد، نادر در نخستين مرحله ورودش به کابل برادرش شاه ولي خان را پس از تعيین به حيث وکيل مقام سلطنت به سرکوبی مردم شمالی توظيف نمود. زيرا با موجوديت حبيب الله عيار در ميان مردم با غيرت و سلحشور شمالی نمي توانست در کابل با آرامش خاطر حکومت نمايد. نادر با اینکه بخاطر اطمینان حبیب الله کلکانی در قرآنکریم با برادرانش مهر نمود و برخلاف تعهدات قرآن خوری خود آن جوانمرد عیار را با رفقای عیارش بکشت، و به خاطر تثبيت سياست خشن و به اصطلاح چشم سوزی مردم شمالی دستور داد تا مال و ملک مردم را به نام طرفداران حبيب الله تاراج نمايند وباین بزدلی در برابر رعیتش خود پیشگام نسل کشی برای آینده گانش چون حفیظ الله امین وعبدالله امین گردید، که امین میرغضب با تکرار شعارهای نادر (سرش از ما ومالش از شما) در آغاز جهاد مردم افغانستان برعلیه شوروی ها، ناقلین قندز را برای سرکوب مردم بدخشان ومردم وردک را برای سرکوب مردم هزاره به بامیان فرستاد که تاریخ این شقاوت هلاکومنشانه باند امین را فراموش نخواهد کرد وروح شاه شجاع ازارتکاب این نوع جنایات هولناک مبرا خواهد بود. نادر از مشکلات اقتصادی برخی ازقبایل پکتيا به خاطر سرکوب نمودن دشمنانش سوء استفاده نمود. به اين معنی که تاراج ارگ سلطنتی و خانه های طرفداران حکومت به اصطلاح "سقاوی" را در کابل برايشان مباح اعلام نمود. ارگ سلطنتی که در زمان حبيب الله کلکانی سالم ودست ناخورده باقی مانده بود نيز مورد سرقت و تاراج افراد نادر قرار گرفت و علاوه بر خزانه آن افراد قبايلی حتی قالين های ارگ را که همه از جنس انتيک بودند، با کاردها پارچه نموده بين خويش تقسيم نمودند. چنانچه نادرخان مجبور شد نسبت نبودن فرش و ظرف درارگ مدتی را در خارج ارگ سلطنتی زنده گی نمايد. بدين صورت کابل زيبا با ارگ سلطنتی اين سمبول قدرت و جلال افغانستان به غنيمت جنگی تبديل شده و اموال ناياب آن به آن سوی مرزها(پاکستان) برده شد.([33])
نادرفرمان صادر کرد هرکه در شمالی مقاومت نمود مالش از شما و سرش را برای من بياوريد...([34]) پس از آن نادر پست های حساس دولتی رابین برادران وخانواده خود تقسیم نمود. بطور مثال هاشم خان برادرش رابه حیث صدراعظم، شاه محمودخان برادر دیگرش رابحیث وزیر حربیه، فیض محمد خان وعلی محمد خان دوتن از وزرای عهد امان الله خان را که درکسب قدرتش جان فشانی نموده بودند، به ترتیب به حیث وزرای خارجه ومعارف، فضل عمر مجددی را به حیث وزیر عدلیه ومحمد گل مهمند را به حیث وزیر داخله مقرر نمود. ([35]) نادر به تحریکات قومی دامن زد وبه شیوه عبدالرحمان خان برای سرکوب نمودن هزارستان، با تحریک احساسات مذهبی ملیت های همسو با تطبیق شعارانگلیسی "تفرقه بی انداز وحکومت کن" پرداخت ودرین کار موفق هم شد، تا اقوام برادر این کشور را توسط یک دیگرشان تار ومار نماید.
انگلیس ها آرزو داشتند تا به جای امان الله خان وحبیب الله کلکانی نادر را در قدرت ببینند. این هدف انگلستان درنامه مورخ 15 می 1935 وایسرا خطاب به وزیرخارجه دولت انگلیس چنین بازتاب یافته است: "ماهمچنان مبالغ قابل توجهی راسالانه برای ماموریت بریتانیا درافغانستان می پردازیم. درسال 1929 مبلغ چهل لک روپیه پرداختیم تاآغاز مناسبی رابرای نادرشاه فراهم کنیم. علاوه برین ماحاضرهستیم که به منظورتقویت ارتش افغانستان که عامل بسیارمهمی درحفظ ثبات دولت می باشد، مقدارمشخص اسلحه هندی را به صورت مجانی یاقرضه طویل المدت دراختیاردولت افغانستان بگذاریم. درنتیجه، ارزیابی ما این است که ما تمام وظایف مان را انجام داده ایم تادولت اعلیحضرت[نادرشاه]بتواند مسئولیت کامل مالی رابرای همه تدابیر عملی وضروری برای حفظ ثبات اقتصادی برعهده بگیرد.([36]) لودویک آدمک استاد دانشگاه اریزونای امریکا بر آنست که "علت اصلی از میان رفتن [ امیر حبیب الله] تاجیک بودن او به شمار می رفت و آن را می توان از نخستین عواملی شمرد که به بهای تاج و تختش انجامید". واقعیت این مسئله را میتوان از صحبت های نادرشاه در جنوبی دریافت که مسئله پشتو وفارسی را در میان مردم دامن میزد، وبه مردم می گفت که شرم است تا بر شما یک فرد تاجیک حکومت کند. نادر وخانواده اش با اینکه خود زبان پشتو را نمی دانستند، اما باین گنده مغزی خود تعصبات زبانی وقومی را در افغانستان مطرح کرد وبرای متعصبین بعدی خود به میراث گذاشت، در حالی که در کارنامه شاه شجاع تبعیض وتعصب دیده نمیشود، بلکه او زبان فارسی را به حیث زبان اکثریت مردم افغانستان قبول داشت وبه این زبان با مهارت تمام شعر می سرود. نمونه کلامش اینست:
صبح دمید وروز شد، یارشبینه خانه رفت مرغ سحر تو گم شوی، یاربه این بهانه رفت یا
سیر گل یاسمنم آرزوست کابل جنت وطنم آرزوست
به هرترتیب، نظر به اظهارات غبار، در دوره زمامداری محمد نادر خان کسی حق نداشت، نام دشمنی با انگلیس را بگیرد، چه رسد به الغای خط دیورند. درین دستگاه، الله نواز خان، شاه جی وده ها تن جاسوس های انگلستان در مقام های وزارت دربار، یاور شاه وپست های کلیدی دیگر مسلط بوده، هرکدام بالاتر از وزرای دولت صلاحیت واعتبار داشته ودربار سلطنت لانه جاسوس های بریتانیه بود. به قول محمد صدیق فرهنگ: "در سطح رسمی نادر شاه ، برادرش شاه ولی خان را به عنوان وزیر مختار به لندن فرستاد ومعاهده سال1921 رابا دولت بریتانیه تجدید[تائید] کرد وچهارمین شاه افغانستان بود که خط دیورند را به رسمیت شناخت. شاه ولی خان برادر ونماینده خاص نادرشاه و وزیر مختار در لندن طی نامه رسمی نوشت: "من افتخار دارم تا رسما ضبط نمایم که درک ما در مورد معاهده 22نوامبر1921 مانند درک دولت بریتانیاست. معاهدات قبلی دارای اعتبار تام بوده، کاملا مرعی الاجرامی باشد." پس کسانی که مدعی الحاق سرزمین های جنوبی خط دیورند به نام سرزمین افغان هابا یکدیگر هستند، شاید موقعیت کنونی خودرا در مقیاس کشور پاکستان محاسبه کرده نمی توانند ویا از درک عرف دیپلوماتیک وقرارداد های سیاسی عاجز هستند.
شخص محمد نادر در شورای ملی سرکاری1931 درکابل در مورد معاهده دیورند چنین اطمینان خاطر داد: "...سیاست من در افغانستان آشکار است، تمام معاهداتی را که حکومت های سابق با دول متحابه، عقد کرده بودند، من تصدیق کردم، دیگر معاهده سری وعلنی ننموده ام..."([37]) نادرشاه از طريق تبادله يک يادداشت ديپلوماتيک بين مارشال شاه ولي خان وزير مختار محمد نادرخان در لندن و آرتر هندرسن وزير خارجه بريتانيا به تاريخ 6 جولای 1930م در زمینه مسایل مورد نظر را تائيد کرد.([38]) پس از تجزيه هندوستان در سال 1947م. به دو کشور هند و پاکستان ديگر نه هند بريتانوی وجود داشت و نه توافقات قبلی برای پاکستان مدار اعتبار بود، و ظاهرشاه هم مثل امیر حبیب الله خان توافقات دوران پدرش نادر را با انگلیس ها پذیرفت وپنجمین شاهی بود که توافق نامه دیورند را پذیرفت. کشور جدید الظهورپاکستان هم بر مبنای خطوط مرزی ديورند سرحد خود را با افغانستان مشخص نمود، اما هردو دولت هرگز برای شفاف نمودن اين مرزها و بازنگری معاهدات قبلی مذاکره نکردند و همواره روابط سياسی شان از همين لحاظ متشنج و برای مردم افغانستان خون افشان باقی ماند.
یکی از جالبیت های دوره ظاهر شاه برقراری روابط سیاسی افغانستان با نازیست های آلمان بود. درسال1933 مصادف به اریکه نشینی ظاهرشاه درافغانستان، ادولف هتلربه حیث صدراعظم آلمان احراز قدرت نمود وتاسال 1945 که ختم جنگ جهانی دوم وپایان عمرهتلربود، رهبری بخشی ازجهان را در اختیارگرفت. یکی از راهکارهای سیاسی هتلر دستیابی به نیم قاره هند ازطریق کشورهای ایران وافغانستان بود که در آن زمان این قلمرو دراختیار رقیب ژرمن هایعنی انگلیس ها قرارداشت. هتلرکه روابط دوستی راقبلا دردوره شاه امان الله خان با افغانستان برقرارنموده بود، به خاطر راضی ساختن دولت های ایران وافغانستان درجهت همکاری باآلمان، طرح همنژادی "نژادپاک آرین" را با هردو کشوربه میان گذاشت، وچنین فکری را تبلیغ نمودکه گویا "نژادپاک آرین" ازاصیل ترین نژادهای جهان بوده وشایسته گی رهبری جهان راتنها این ها دارند ومردمان ایران، افغانستان وجرمن هم از نژاد آرایی هستند.
بنا به دعوت حکومت آلمان، محمد هاشم خان صدراعظم افغانستان با وزیرخارجه اش فیض محمد ذکریا به آن کشور سفرنمودند، ایشان با ادولف هتلرصدراعظم ورهبرحزب نازی ومقامات آلمانی مذاکره نموده وطرح "برادربزرگ" وهم نژادی آلمانی ها وافغان ها رادرمیان گذاشته ومشوره های جدی حکومت آلمان رابرای تشویق وترغیب نژاد پاک آرین باخود به افغانستان آوردند. هتلردرماه مارچ1933 موافقت خود را با صرف نظرکردن ازبخشی ازطلبات آلمان از افغانستان ازبابت قرضه هایش اعلام داشت وعلاوه برآن پروتوکول، پرداخت یک وام جدید به میزان 85،1 ملیون مارک را امضاء نمود.
به خاطر به جاآوردن حسن نیت درتمثیل "نژادمشترک وپاک آرین" سردارمحمد نعیم خان وزیرمعارف درنصاب درسی وترانه های معارف افغانستان مضامینی را در پاسداری ازطنطنه "نسل پاک آرین" گنجانیده ونسب پشتون ها را که تاآن وقت به نام "سلیمانی" می نوشتند، به نژاد آرین در آوردند([39]) و این های که نام "آریانا" را تا آن دم قبول نداشتند واسم "خراسان" بزرگ را هم ازین جغرافیاتبعید نمودند، حالا به شیرینی روی هم نژادان جدیدشان به قول آن بزرگمرد "به سرطان خونی آریانا پرستی دچار شدند". مگر این یک محاسبه عوامانه نیست که نام ایران را ازین سرزمین بیرون راندند وبه فارس ها بخشیدند، فارس ها با گزینش نام ایران تاریخ کشور خود را از 2500 سال به 5 هزار سال تبدیل کردند، در حالی که زمام داران کشور ما با قبولی نام افغانستان تاریخ پنجهزار ساله خودرا به یکصد سال در آوردند.
پس از استعفای شاه محمودخان، ظاهرشاه پسرعمویش سردارمحمدداوودخان را در 6 سپتامبرسال1953 به مقام صدارت افغانستان بگماشت، سردار محمد داوود پس ازکسب رای اعتماد ومنظوری کابینه اش درنخستین اقدام شورای ملی را باملاحظات قومی ملغا نمود؛ وهزاران خانواده صافی رابه عنوان سرزنش وتبعید، اما در واقع تحت برنامه ناقلین به مناطق شمال افغانستان فرستاد، ومردم شمال راکه زمین واملاک شان درمعرض خطر قرارگرفته بود، از خود ملال ساخت ومناسبات اینها نیزتیره گردید. "چنین پیشامدی منجربه سیاست های دوگانه یا فرقه گرایانه درداخل دربارگردید."([40]) محمد داوود تقویت اردوی ملی و ادعای ارضی مربوط به پشتونستان و اقتصاد رهبری شده سکتوردولتی سوسیالیستی را در صدر پلان کارش قرارداد.
جنگ دوم جهانی درسال 1945به پایان رسید، اما به زودی جنگ سرد، شرق وغرب را در برابرهم قرارداد وکشورهای کوچک نیز مجبور بودند جایگاه خود را در درون یک نظام انقطابی جهانی دریابند.
یک دهه دوره صدارت محمد داوودخان برای دولت افغانستان به دوره سخت گیری سیاسی درروابط پرابهام "اسلام" و"نژاد" قلمدادگردیده است. داوود پس ازتجزیه هند وپاکستان درسال1947 موقف یک پشتونیست سرسخت را برپایه مخالفت علیه پاکستان برای ایجاد دولت پشتونستان به خود گرفت. ظهور پاکستان به حیث سرزمین فتنه ومنازعه پس ازسال1947 برای حکومت های افغانستان مصدر تنش ها وصدور نا امنی وبحرانات اجتماعی وسیاسی مهمی بوده است.
درسال1949 حکومت افغانستان ضرورت های ارتش خود راطی فهرستی به امریکا تحویل داد؛ چون مسئله پشتونستان به عنوان داعیه تاریخی پشتون های دوطرف خط دیورند به هزینه بزرگ اقتصادی وحمایت سیاسی ابرقدرت های پیرامون افغانستان نیاز داشت. باین لحاظ حکومت به فکراستعانت ازامریکا افتاد واین درخواست خود را زمانی که درسال1954 ریچارد نکسن رئیس جمهور امریکا ازافغانستان دیدن می کرد، پیشنهاد نمود ودولت امریکا درین راستا به داوودخان که با متحد منطقوی امریکا یعنی پاکستان مشغول چانه زنی بود و ازشمولیت به "پیمان سنتو" هم شانه خالی نموده بود، روی خوشی نشان نداد.
بهر حال، کمک اقتصادی امریکا به افغانستان درسال1955 به533 ملیون دالربالغ می گردید. درمصاحبه ریچارد نکسون با سیدقاسم رشتیا رئیس آژانس اطلاعاتی باختر آمده است: "نیکسون درپاسخ سوال رشتیا که چه علاقه مندی به افغانستان دارد؟ گفته است، افغانستان یک مملکت بسیار دور است. برای ما بسیارمشکل است که بتوانیم علاقه مندی زیادی به اینجا بگیریم واضافه نمودکه مادر یک مملکتی که قوانین آن را خبر نداشته باشیم وتضمینات کافی نباشد سرمایه گذاری کرده نمی توانیم."
با نومید شدن افغانستان ازحمایت امریکا وهمدستانش، سلسله ای از ارتباطات با کشورشوروی درساحه همکاری های نظامی (واگذاری تخنیک نظامی شوروی دراختیار اردوی افغانستان وآموزش جوانان درساحه تعلیمات نظامی دراتحاد شوروی) شکل گیری نهضت نسوان، آموزش دختران وگزینش نوعی سیکولاریسم درسیاست های حکومت این دوره با مساعی محمد داوود خان روی کارآمد.
داوود خان ساختار اردوی قوی رابه منظور پیشبرد داعیه پشتونستان که در اصل برنامه استراتیژیک شوروی در منطقه بود مطمح نظرداشت. نامبرده روزی درمحضرجنرالان درهنگام غذای چاشت گفت که "هرکی ازداعیه پشتونستان طرفداری نمی کند، خاین به وطن است." او برای عملی ساختن این خواسته خویش درماه نوامبر1955 مجلس عالی ملی "لویه جرگه" انتصابی را درکابل فراخواند وصلاحیت حاصل کرد تا داعیه پشتونستان را دوام داده وسلاح ومعاونت های نظامی هم ازهرجائیکه میسرگردد به دست آورد.
در همین زمان رهبران اتحاد شوروی چون بولگانین وخروشچف دربازگشت ازسفرهند وبرما بنابه دعوت حکومت به کابل آمدند ودرمذاکراتی که دو روز را در برگرفت هرنوع کمک اقتصادی ونظامی رابه افغانستان وعده داده وازادعای تشکیل پشتونستان پشتیبانی کردند. شوروی نخستین قرضه یک صدملیون دالری رابه عنوان تمویل پروژه های انکشافی درازمدت وفروش اسلحه به مبلغ 25 ملیون دالر برای حکومت افغانستان پذیرفت وبدین وسیله امتیاز بالنسبه قوی اقتصادی ونظامی راعلاوه برحمایت سیاسی ازحکومت داوود خان اعلام داشت.
تحلیل گران باوردارند که افغانستان در برابر روس ها نیزقدم های زیادی را برداشت ومهم ترین آن این بود که افغانستان ، شوروی ها را درتربیت نسل جوان کشور چه دربخش نظامی وچه دربخش ملکی موقع داد واین سبب گردید که آنها یک تعداد زیاد جوانان را به افکار وایدئولوژی سوسیالیستی کشانیدند وزمانی که آنها دوباره به کشورآمدند با اندیشه های مارکسیستی کشور را به زیر چترحمایتی اتحادشوروی کشانیدند که بر اساس آن کودتای سرطان1352 توسط محمود داوود وکودتای1357 بر علیه داوود واشغال افغانستان توسط ارتش شوروی گردید.
عده ای از هموطنان ما از داوودخان به حیث یک چهره وطن پرست یاد می کنند ومی گویند اگر داوود خان زنده می بود چنین می کرد یا چنان می نمود، اما واقعیت این است که داوود خان با بلندپروازی های نا سنجیده شده ای که داشت، خود زمینه این همه درگیری ها وتنش های خونبار سیاسی- نظامی را در کشور به وجود آورد که بر اساس آن ما نسلی را قربانی داده ایم.
در دوران صدارت سردارمحمد داوودخان مناسبات افغانستان وپاکستان برسر مسئله پشتونستان بیشترمتشنج گردید. درزمانی که انگلیس نیم قاره راترک کرد، برخلاف سایر ایالات نیم قاره هند سرنوشت پشتون ها به رفراندومی محول گردید، وگفته شد که ما رفراندومی رابرگزارمی کنیم وازمردم می پرسیم که به هند می پیوندند یا با پاکستان؟ اما حزب خدایی خدمتگاران باین کارمخالفت کرد، وانگلیس ها این تقاضا رانپذیرفتند. ماهم رفراندوم را تحریم کردیم واینها باهمه جعل کاری به مشکل توانستند رای 51% رابرای الحاق باپاکستان بدست آورند."([41])
انهماک بیش ازحد داوودخان برمسئله پشتونستان که زمانی هم امر سفربری نظامی را برپاکستان اعلام داشت، وفعال گردیدن پاکستان درحمایت امریکا وغرب این سیاست داوود خان را به بن بست کشانید، وموقعیت جدلی آن به عنوان یک درد مزمن درمناسبات دوکشورهمسایه ادامه یافت ومنجر به نارضایتی شاه ازین سیاست گردید وزمینه استعفای داودخان راپیش آورد.([42]) درسال1953 زمانیکه پاکستان شامل سیستم دفاعی غرب گردید، تعادل نسبی از نظرقوا برهم خورد([43])
دردهه شصتم قرن بیستم میلادی درافغانستان بینش ها وتفکرات در بازارسیاست تحت دو ایدئولوژی مارکسیسم واسلامیزم درمجامع روشنفکری عرضه می گردید. دلایل روی آوردن روشنفکران به این ایدئولوژی ها پیچیده است، اما می توان ازنفوذ خارجی درنتیجه رفت وآمد روشنفکران ومحصلان به حوزه های نفوذ این ایدئولوژی ها دراتحاد شوروی وجهان اسلام خصوصا "جامعه الازهر" مصر یاد نمود. درین زمان دانشگاه کابل وموسیسات تحصیلات عالی کشوربه کانون پیدایش ورشد اندیشه های چپ وراست مبدل گردیدند. ورود کتب ازایران بخصوص ازکارکردهای حزب توده ایران وابسته به ایدئولوژی شوروی نیز درشکل گیری افکارچپ درکشور دخیل بوده است. روابط فرهنگی با ایران هم توسعه یافت وکتاب های ازایران به کتاب فروشی های کابل می آمد وجوانان را به مطالعه آثار تیوریسن های انقلابی جهان تشویق می نمود.
س.کشتمند که یکی ازرهبران ح.د.خ.ا. درمورد جمع آمد نخستین کمیته تدارک حزب دموکراتیک می نویسد: "درآن حلقه که من هم شرکت کرده بودم، درآغاز مجزا ازیک دیگر بودند، بعد باهم به نحوی متحد شدند وکمیته تدارک راساختند که دارای هفت عضو بود: ببرک کارمل، میرغلام محمد غبار، محمد طاهربدخشی، میراکبرخیبر، نورمحمد تره کی، صدیق الله روهی وعلی محمد زهما. پس ازمدتی آقای غبار ازآن کناره گرفت وآقایان علی احمد زهما ومحمد صدیق روهی به خارج ازکشور مسافرت کردند. این کمیته بعدا تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان را تدارک دید.([44])
با دست یابی حزب دموکراتیک خلق به قدرت سیاسی، مگر حکومت های تره کی- امین بدتر از شاه شجاع ضعیف النفس وخوش آمدگوی روس ها نبودند؟ وپوزانف سفیر شوروی در نقش لارد اکلند خواسته های دولت شوروی را به آنها دیکته نمی کرد؟ وآنها را به پذیرش وتابعیت از دستورات مسکو وانمی داشت؟ مگر ببرک کارمل در رکاب قشون سرخ شوروی وارد افغانستان نشد؟ وباز در زمان دیگر حکومت موقت پس از کنفرانس بن با مساعی امریکایی ها وارد ارگ کابل نگردید؟ وآیا نقش زلمی خلیل زاد بدتر از پوزانف روسی و لارد اکلند انگلیسی نبود، واو به عوض کرزی سکان اصلی قدرت را در افغانستان به دست نداشت ؟ این گونه چراها در کارنامه رهبران دولتی افغانستان پس از دوره شاه شجاع فراوان وجود دارد که به منظور یک دید مقایسوی با رویداد های دوران شاه شجاع تعدادی از آنها را با استفاده از منابع تاریخی پی گیری می نمائیم.
شاه شجاع وجنرال کین ومکناتن به قلات و غزنی مارش نمودند، مدافع غزنی سردار غلام حیدر خان شهررا با سه هزار عسکر استحکام بخشیده ودروازه های غزنی را با دیوارهای سطبری مسدود کرده بود، تنها دروازه کابلی شهر به غرض خروج به حال عادی مانده بود...در چنین مرحله ای سردار عبدالرشید خان خواهرزاده امیر دوست محمد خان بواسطه موهن لال با انگلیس ها داخل مکاتبه شد وآخرا به اردوی دشمن رفت وتمام اوضاع جنگی ونقشه دفاعی افغان ها را به انگلیس خاطر نشان نمود. جنرال کین امر کرد تا مستر تامسن در تاریکی شب23جولای دروازه کابلی غزنه را به واسطه نقب وباروت منفلق ساخت. سپاه دشمن در ساعت سه همان شب داخل شهر گردید وسردار غلام حیدر خان در بالاحصار غزنه متحصن شد. مردم شهر از غریو انفلاق سراز خواب برداشته ودست به هرسلاحی که یافتند، بردند. ازین به بعد بازار به بازار، کوچه به کوچه وخانه به خانه جنگ دست ویخن بین انگلیس ها ومردم غزنی آغاز گردید. مردم شهری وقشون غزنی چنان جنگ قهرمانانه نمودند که برای بار اول چشم سپاه امپراتوری انگلیس از شهامت وشجاعت مردم بسوخت. در خاتمه جنگ1200 نفر کشته و300 نفر زخمی از مدافعین غزنه بر زمین افتاده بود. 17 افسر انگلیسی به شمول جنرال سیل و200 نفر انگلیسی زخم برداشته بودند، در حالیکه انگلیسی ها تعداد کشته شده گان خود را پنهان نمودند. انگلیس ها در بالاحصار غزنی به حرمسرای سردار غلام حیدرخان داخل شده 30 نفراز عایله وحرم او را کشیده، با خود سردار در یکی از خانه های غزنی محبوس نمودند واسرای جنگ را که اغلب بدون اسلحه بودند، قسما در دهن توپ بستند وقسما مثل گوسفند ذبح کردند. سردار عبدالرشید خان که خود جزء اعضای خاندان شاهی بوده وسال ها از پول وزحمت مردم افغانستان تغذیه وتفریح کرده بود، اینک ایستاده وحالت هموطنان خودرا از دور تماشا می کرد. وقتی که50 نفر اسیرغزنه را به حضور شاه شجاع پیش کردند، یکی ازین ها فریاد کرد وشاه را "نوکرفرنگی" خواند. به همین سبب بود که 50 نفر را حلقوم بریدند."([45])
آیا در روزگار مادر زمان حکمروایی حامد کرزی چنین حادثه مشابه و هول انگیز، با بمباردمان های سنگین قوای هوایی امریکایی ها وپیمان ناتو وعملیات های پر هزینه زمینی شان در افغانستان صورت نگرفته است؟. آیا قوت های خارجی کاملا بر وفق مراد مردم افغانستان عمل کرده اند؟ طبعیتا نه. امریکایی ها وناتو برای بقای خویش در افغانستان از یکسو جنگیدند واز سوی دیگربا تبلیغات روان بر انداز خود می خواستند روحیه مردم وجوانان راتضعیف نمایند. آنها در سالهای (2012-2013) با خروج خود از افغانستان سال 2014 را به نام هیولای افغانی تبلیغ می نمودند تا برای ماندگاری خود ذهنیت اجتماعی مردم افغانستان و حلقات سیاسی جهان را سروی نمایند. با این تبلیغات روانی زمینه فرار گسترده جوانان را از کشور بسوی جهنم غربت بوجود آوردند، با تعطیل کار شرکتها موسیسات جهانی درکشور، مردم مشاغل خودرا از دست دادند، که در نتیجه تعداد زیادی ازین جوانان در آبهای مدیترانه ویونان غرق شدند وازبین رفتند. اما مردمی که در افغانستان باقی ماندند، در سال 2014 با درایت فرزندان سرباز خود در ارتش وپولیس ملی در برابر مزدوران خارجی وداخلی ایستادند وبه مقاومت خود ادامه دادند، وسال متذکره را مثل سالهای قبل از سر خود عبور داده اند که از هیولا بودن آن چیز خاصی جز زیان فرارها به نظر نرسید. حال رهبران پنتاگون در نظر دارند تا به قول خودشان به تعداد پنج هزار عسکر جدید در پهلوی 8400 نفر دیگر شان وارد افغانستان نمایند، که این برگشت دوباره شان به کشور برای بهانه جویی های مداخله گران وتروریستان فرصت ساز ادامه جنگ ها وتحمیل قربانی های بیشتر برای مردم افغانستان خواهد بود. اگر درزیر پای مقامات پنتاگون ریگی وجود ندارد چرا به عوض وارد نمودن سربازان جدید به صحنه های جنگ، میزان کمک های خود را برای تجهیز نیروهای مسلح افغانستان وتجهیز قوای هوایی کشور افزایش نمی دهند؟ تا اردوی ای که از نان روزمره تا لباس شان توسط مقامات مربوطه دزدی می شود، گاهی سلاح ندارند وزمانی در سنگرها بی مرمی می مانند. تا با تجهیز نیروهای مسلح کشور، مردم افغانستان خود صلاحیت جنگ وصلح را در کشور به دوش گیرند؟ برحسب گزارش حقوق بشر تنها درسال2006 بیشتراز هزار نفراز مردمان ملکی کشور بر اثر بمباران قوای ایتلاف در جریان محافل عروسی وعملیات های نظامی کشته شده اند واین رقم تا تابستان 2007 به دوهزار نفر ارتقا نموده که اهالی غیر نظامی کشورجان های شیرین خودرا از دست داه اند. این قربانی ها در سال های بعدی که رقم دقیق آن را هنوز در دست نداریم به مراتب مضاعف گردیده است، که رهبران افغانستان در قبال این عملیات به قوای ایتلاف مدال های دولتی قهرمانی را به آنها اهداء کرده اند.
در زمان شاه شجاع "انگلیس ها مفیدتر می دانستند که جاسوس های محلی شان فقط به حساب مملکت خودشان، در سایه مساعدت انگلیس، تغذیه نمایند واز پول مملکتی که خیانت به آن می کنند، صاحب نام ونشان وشهرت واعتبار وهم زندگی مجلل ومرفه اشرافی گردند."([46])
در زمان ما تیم های وارداتی که عمدتا از خانواده، دوستان، اقارب وخویشاوندان روسای جمهور که دارای دوپاسپورت بوده اند، ویا بیشتر آنها تابعیت افغانستان را از دست داده بودند، با سرازیر شدن از کشور های امریکا، کانادا وغرب با معاشات هنگفت دالری از بودجه بازسازی افغانستان به پست های عالی دولتی مقرر شدند. ایشان پول های هنگفتی را ازبیت المال کشوربا ذرایع مختلفی چون اخذ پروژه های بزرگ اقتصادی وانکشافی به شرکتهای شخصی خود ودوستان شان و واگذاری این پروژه ها با سب کانتراکتور های داخلی به نصف قیمت که باعث پائین آوردن کیفیت پروژه ها گردیده است، به بانک های خارج انتقال داده وقصرهای مجللی را در کابل، وبیشتر دراروپا، امریکا، کانادا، دبی، دهلی وجاهای دیگر ساخته اند. این در حالی است که بر حسب یک احصائیه سازمان ملل بیشتر از 20 ملیون شهروند کشور تحت خط فقربسر می برند. بیکاری بصورت سرسام آوری گریبان گیر مردم است، موج فرارمغز ها کشور را دچار بحران مهاجرت وزیان های ناشی از آن نموده و بیشتر افراد بیکار ناگزیر سلاح طالبان را می گیرند وبر ضد امنیت ملی می جنگند. مگر ماهیت همچو دولت های بهتر از دم ودستگاه شاه شجاع خواهد بود؟
در زمان شاه شجاع یکی از عوامل نارضایتی مردم از دولت مسئله اقتصادی بود. در آن وقت "اقتصاد افغانستان اساسا اقتصاد محدود ومکتفی به خود بود که در آن یک نوع تعادل در بین تولید و مصرف به سویه محلی وجود داشت، لیکن تولید اضافی و تجارتی در آن نقش مهمی را ایفا نمی کرد. قوای انگلیس وپیروان آن که تعداد آنها که به ده ها هزار نفر بالغ می شد، قسمت اعظم مواد مورد احتیاج شان را خصوصا از نظر خواراک از داخل تهیه می کردند. این موضوع موازنه عرضه وتقاضا را بر هم زده موجب قلت امتعه مذکور در بازار وبلند رفتن نرخها گردید وطبعا مردم شهر نشین که اکثر ایشان کسبه واهل حرفه بودند، صدای شکایت بلند کردند."([47])
باگذشت حدود دو قرن (177) سال از دوران شاه شجاع مردم افغانستان نه تنها در عرصه مواد اولیه خوراکی تولیدات زراعتی خود کفا ندارند، بلکه بازار اقتصادی کشور دست نگر تولیدات کشورهای همسایه بوده ومردم به مستهلک فعال ومصرفی کشورهای منطقه چون ایران، پاکستان، ترکیه وچین مبدل شده اند. این خود نشان می دهد که دولت های پس از شاه شجاع هیچ کدام جز لشکرکشی سرداران بروی هم در فکر به حرکت در آوردن چرخ اقتصادی ورفاهی کشور نبوده اند. اگر کسانی موجودیت جنگها را عامل رکود ووابستگی بازار اقتصادی کشور به همسایه گان میدانند، این را نیز بدانند که در آن زمان نیز افغانستان آرامشی نداشت وشهزاده گان سدوزایی، بارکزایی ومحمد زایی در هر سفر خود از کابل جانب قندهار یا برعکس ودر سفر جانب هرات شهرها وشهرک های را که در مسیر سفرشان واقع بود، میخ در دیوار مردم آن باقی نمی ماند. حالا که طی17 سال دولتهای افغانستان از کشورهای شامل ایتلاف بین المللی صدها ملیارد دالر به خاطر بازسازی وانکشاف اقتصادی گرفته اند، هنوز برق مورد ضرورت افغانستان از کشورهای تاجیکستان، ازبیکستان، ترکمنستان وایران وارد می شود وکاری به نام سرمایه گذاری انکشافی که خصلت مولد بودن جامعه ودولت را نشان دهد، صورت نگرفته است.
"سجیه و اخلاق شاه (شجاع) که در آن غرور وانتقام جویی بر گذشت ومدارا غالب بود نیز مزید علت گردید وسران وسردارانی راکه به خانواده محمد زایی منسوب یا همکار آن بودند، راجع به آینده شان خوفناک ساخت."([48])
شاه شجاع با آنهمه جبن وبز دلی که داشت می خواست از انگلیس ها برای رسیدنش به قدرت در مقابله با رقبای خود استفاده ابزاری نماید. ازین لحاظ غرور وانتقام بر گذشت ومدارایش در برابر انگلیس ها چربی می کرد وبه عناصر معامله گر داخلی تشویش ونگرانی های را خلق نموده بود تا از تماس های منفرد وجداگانه با انگلیس ها برحذر باشند. اما درنظام های کنونی افغانستان، بخصوص در دوران حاکمیت کرزی وشالوده آن در زمان حکومت اشرف غنی احمد زی با توجه به ماهیت سران دولت که هرکدام نقاره خوشخدمتی به بیگانگان را می کوبند، مهره های نظام در هیئت کابینه های پیهم هرکدام بدون هراس از نهاد دولت روابط خصوصی خود را با شبکات استخباراتی کشورهای عدیده جهان ادامه می دهند، واین لاقیدی لجام گسیخته خود کلافه جنگ رابیشتر سردرگم وپیچیده نموده است.
تشکیلات نظام انگلیسی در زمان شاه شجاع مربوط به امر ونهی سپه سالارکابل (اول جنرال کین و بعدا جنرال الفنستن) بود. درپاره امور بین سپه سالار ومکناتن تناقض واختلافی هم پیدا شد. به همین سبب بود که حکومت انگلیس35 سال بعد در تجاوز دوم خود در افغانستان امور ملکی ونظامی را دریک دست(حکومت نظامی) تمرکز داد. عمده ترین کاری که سپه دار کابل در افغانستان انجام داد این بود که قشون ملی افغانستان را، که عادتا به قیادت روسای متنفذ مناطق مختلفه، در قطعات جداگانه منقسم بوده ومستقیما زیر قومانده پادشاه مملکت قرار داشتند، تماما لغو کرده وافراد آن را جزء اردوی انگلیسی وتحت قیادت افسران انگلیسی گذاشت وبه این صورت قوماندان های ملی دست خالی ماندند وقوت تنها در دست دشمن خارجی متمرکز گردید.([49])
در افغانستان همزمان با سرنگونی دولت داکتر نجیب اردوی مجهز ومجرب افغانستان که یکصد سال عمر داشت، توسط ولی نعمتان برخی از رهبران جهاد افغانستان منحل گردید. وسالها جنگ میان تنظیم های جهادی توسط ملیشه های قومی ومقاومت بدون موجودیت ارتش و توسط اعضای تنظیم های مجاهدین ادامه یافت . تعدادی از سران مجاهدین چون مولوی جلال الدین حقانی تانک های دولتی به غنیمت گرفته خود را انفجار می داد وآهن باب آن را به حساب تن به پاکستانی ها می فروخت. پس از سرنگونی طالبان وحضور قوای ایتلاف (ناتو و آیساف) کشورهای غربی قوای آیساف و ناتو را یکدست نموده وفرماندهی این نیروها را به ناتو سپردند. قوماندانی ناتو، قوای امریکایی خارج از ناتو را در افغانستان که تعداد شان به سی هزار نفر می رسید وتا تابستان2009 به 60 هزار و تا تابستان2010 به یکصدهزار نفر عسکر بالارفت، تحت فرمان خود گرفتند که در قیادت آنها افسران امریکایی حضور داشتند. امریکایی ها افسران ورزیده وتعلیم یافته اردوی افغانستان را به نام دایاگ ویا رفرم واصلاحات از کار برکنار نموده وبیشتر جوانان کم تجربه را درین اردو جذب نمودند تا آنها کمتر به ماهیت تصمیم گیری های آنان متوجه شوند. حامد کرزی در ماه جنیوری2009 در مراسم توزیع شهادتنامه های فارغان دانشگاه حربی(حربی پوهنتون) چه بی آزرمانه سولاتی را مطرح می کرد که: "افغانستان بیشتر از400 طیاره جنگی وحدود4000 تانک ووسایط زرهدار داشت، این همه سلاح ها به کجا رفتند؟ " رئیس جمهور کشور این سوال را از عوام الناس می پرسید. در حالی که خود شاهد حراج امکانات اردوی افغانستان بود که از سوی مزدوران پاکستانی به آن کشور برده شده بود. امریکایی ها با ساختار پولیس ملی واردوی ملی قوتهای مجاهدین را که در برابر ارتش سرخ تجاربی داشتند خارج از حلقه حاکمیت نموده، برنامه تنظیم اردو وپولیس راخود تنظیم نموده و رهبری عملیات محاربوی را بدست خود گرفتند. قوای امریکایی وناتو در آستانه خروج خود از افغانستان، وسایط پیشرفته نظامی خودرا به پاکستان بخشیدند وسایر تجهیزات زندگی واحد های نظامی خودرا تخریب نموده یا لیلام کردند، واین تجهیزات چون یخچال ها، جنراتورها، وسایل برقی وغیره را به اردوی افغانستان ندادند. در حالی که شوروی ها پس از خروج خود از افغانستان قرار گاه های مجهز و بیشتر وسایط حربی زمینی وهوایی خود را به اردوی افغانستان واگذار نمودند.
در زمان شاه شجاع، "پس از آنکه قوای انگلیس در نقاط سوق الجیشی قندهار وغزنه وکابل وجلال آباد وبامیان با سواره وپیاده وتوپخانه وجبه خانه مستحکم گردید، وضع ورفتار انگلیس هم تبدیل شد. دیگر انگلیس ها "دوست" نی بلکه زمام دار اصلی وحاکم نظامی افغانستان بودند. مکناتن نماینده وسفیر انگلیس ازین به بعد عملا به شکل صدراعظم وهم نایب السلطنه افغانستان در آمد. تمام امور دولت، عزل ونصب وزراء وافسران افغانی، بودجه، مالیات، مجازات ومکافات وغیره همه در اختیار او بود."([50])
در افغانستان دوره کودتای ثور این صلاحیت ها بیشتر در دست الکسندر میائیلویچ پوزانف وبعدا فکرت احمدجانویچ تابییف سفرای شوروی قرار داشت وآنها در تعیین وتردید مسئولان دولت نقش عمده ای را بازی می کردند. همین طورپس از کنفرانس بن، بیشتر صلاحیت های دولتی بدست زلمی خلیل زاد سفیر افغان تبار امریکا در کابل بود که بعدا این صلاحیت ها به سلف وی آقای رابرت نیومن انتقال گردید. ناظرین اوضاع سیاسی افغانستان بدین باور هستند که مامورین "سیا" در میدان هوایی بگرام که پایگاه عمده نظامی آنهاست، امور مهم دولت کابل را اداره وکنترول می کنند. مثلی که در زمان حضور شوروی ها در افغانستان اداره (کا جی بی) صلاحیت این کارها را به دوش داشت. تصمیم مسایل نظامی به عوض رئیس جمهورکشور، به دوش سرقوماندان اعلی قوای نظامی امریکا در بگرام است وامور ملکی غیر مهم بدست گماشته گان امریکایی انجام می شود.
در زمان شاه شجاع "عمارت شاه واتاق دربار او توسط افسر وعساکرانگلیس حافظت می شد، هیچ افغانی بدون اجازه صاحب منصبان انگلیسی حق دیدن شاه را نداشت. شاه با 850 نفر زن ومرد واطفال خاندان خود در ارگ بالاحصار از طرف پنج هزارعسکر انگلیسی حفاظت می شد.([51]) چون اقامت بخشی از عساکر انگلیس در بالاحصار بر قصر محل اقامت شاه شجاع مشرف بود، شاه وجود آنها را منافی حیثیت و وقار خود شمرده چند بار از مکناتن تقاضا کرد که افراد مذکور را از آنجا بیرون کند، لیکن مکناتن به دلیل نیازمندی حربی از قبول این خواهش استنکاف کرد واین امر هم یکی از علل آزردگی شاه از دوستان انگلیسی او بود."([52])
پس از کنفرانس بن جائی که رئیس جمهور در آن می زیست، توسط محافظین امریکایی محافظت می گردید ومحافظین شخص رئیس جمهور امریکایی ها بودند. در سپتامبرسال 2002 کرزی در سفری که به زادگاه خود قندهار داشت، مورد حمله تروریستی قرار گرفت. امریکایی ها حمله کننده را کشتند ورئیس جمهور را از خشم هم شهریانش نجات دادند. کرزی در سایه تامین امنیت خود توسط عساکر امریکایی که در دو طرفش دیده می شدند، سر بلند زندگی می کند. از زمان شاه شجاع تا حبیب الله خان روابط ومناسبات همه جانبه دولت های افغانستان با هند بریتانوی یا لندن برقرار بود، دید وادید های هیئت های فرهنگی دولتی، ارسال محصلین وکارمندان دولت، گروه های اجتماعی همه در حد لزوم دید آن زمان با سلطنت دهلی صورت می گرفت. از زمان تره کی تا داکترنجیب مسکو بحیث مرجع اطاعت رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان قرار داشت، رادیوی مسکو ورسانه های نوشتاری شوروی با طرح برنامه های فارسی وپشتو در مورد افغانستان ساعتها تبلیغ می کردند، ازمحصلین تا اعضای شئون اسلامی، افراد حزبی واصناف اجتماعی به شوروی فرستاده می شدند وکمتر کسی بود که در آن وقت شوروی را ندیده بود. در زمان کرزی تا اشرف غنی واشنگتن جای دهلی ولندن ومسکو را گرفت وکانال های ارتباطی همه جانبه راه خود را از مسکو به واشنگتن تغیر دادند ودیدار های رهبران واراکین دولت، برنامه های آموزشی کارمندان دولت به امریکا آغاز گردید، وبرنامه های "رادیو آشنا، صدای امریکا" وبرنامه های تلویزیون آشنا به زبان های فارسی دری وپشتو در حمایت از رژیم های کرزی واشرف غنی تبلیغات می کنند وخود را دایه های مهربان تر از مادر به جهان معرفی می کنند. باین تفاوت که شوروی ابتداء در کشورهای مورد نظرش ساخت وساز بنیاد های اقتصادی را رویدست می گرفت، دانشگاه ها وموسیسات تحصیلی ایجاد می کرد، راه می ساخت، فابریکات سیلو ونساجی ایجاد می کرد، مراکز تربیوی کارگران ماهر را روی دست می گرفت و همکاری های فراوان مادی ومعنوی به نفع کشور انجام می داد. اما امریکا طی مدت دودهه در افغانستان کدام پروژه عام المنفعه تولیدی واقتصادی نساخته وحتی مصارف سربازان وافسران خود در افغانستان را از کمک های بازسازی خود حساب می کند.
"شاه شجاع باری به مکناتن یاد آوری کرد که افغانستان مامون است ومن پادشاهم لذا ضرورت برای اقامت قشون دیده نمی شود. مکناتن جواب داد که تا خطر امیر دوست محمد خان باقیست موجودیت قشون انگلیس در افغانستان حتمی است. انگلیس ها نه تنها بواسطه قوه شاه را در دست داشتند، بلکه از لحاظ سیاسی هم او را محتاج به خود ودر عین حال زیر تهدید نگه می داشتند، زیرا تمام اوامر که بر ضد منافع مملکت ومردم وروسای متنفذ صادر می شد، همه به نام شاه بود. لذا همه دشمن او گردیده بودند. از طرف دیگر انگلیس ها رقبای شاه را علی رغم تمایل او نافذ ومقتدر تر نگه داشتند. شاه شجاع با چنین جریان سیاسی ونظامی نمی توانست جز بازیچه ای در دست انگلیس باشد والبته او مستشعر از تمام اوضاع بود ورنج می کشید."([53])
شاه شجاع اینهمه دست نگری در برابر انگلیس ها را برای خود ننگ می دانست واز انگلیس ها خواست تا کشورش را ترک بگویند، اما زمام داران افغانستان از دوره ترکی- امین وتا زمان ما هرگز چنین چیزی به فکرشان خطور نکرده است وآنها حضوردوستان خارجی خودرا بر خلاف روانشناسی جامعه افغانستان بر مردم آن تحمیل کرده اند. امریکایی ها مثل انگلیس ها دلیل می آورند که تا خطر تروریسم (القاعده و طالبان) موجود است از افغانستان خارج نمی شوند و برای بهانه ماندن در کشور خود نهاد های تروریستی رابصورت غیر مستقیم حمایت می کنند و ورشد میدهند، وبرای تحقق استراتیژی دراز مدت شان درین بخش آسیا زمینه سازی می نمایند. ازین رو گاهی برای مغشوش نمودن ذهنیت سیاسی افغانستان وکشورهای منطقه سربازان شان را از کشور بیرون می نمایند و زمان دیگر حضور مجدد آنها راتبلیغ وتوجیه می کنند، و به بهانه وخامت اوضاع سربازان جدید را به افغانستان وارد می کنند. اشرف غنی وبلند گوهایش از آمدن سربازان جدید امریکایی خوشحال هستند. در حالی که آمدن دوباره سربازان امریکایی در افغانستان صلح را برقرار نمی سازد وباعث بغرنج گردیدن تشنجات بیشتر منطقوی می گردد، اما این اقدام می تواند برای حفظ حاکمیت غنی بر افغانستان وتطبیق اهداف دراز مدت امریکایی ها خدمت نماید.
شاه شجاع زمانی ازین هم پا فراتر گذاشت، زمانی که با فرمان مکناتن تعدادی از مبارزین ملی مثل نایب امین الله خان لوگری، عبدالله خان اچکزایی وسردار شمس الدین خان باید به هند تبعید می شدند. "شاه شجاع رجال مذکور را احضار واز پیشنهاد مکناتن آگاه وامر تهیه سفر نمود. ایشان گفتند که ما هرگر انگلیس را نمی شناسیم که کیستند وچیستند. ما با نوشته شما سر از امیر دوست محمد خان تافتیم وشمارا آورده برتخت سلطنت نشاندیم، اما دیدیم که در عهد شما هر روز فریب کاری انگلیس ها به نوعی ظاهر و اسباب بد نامی و رسوایی شما ومردم می گردد، پس مسئول شما هستید. شاه که این سخنان بشنید آهی کشید وگفت که شما از دل من آگاه نیستید، من محکوم پهره داران و پاسبانان انگلیس هستم وچاره ای جز سوختن وساختن ندارم. افسوس که آنچه بود از دست رفت ومردان کاری خراسان ورجال باغیرت وهمت مردند ورفتند، ورنه این شمشیر من شمشیر اسلام است، هر مرد با همتی که باشد بیاید وبردارد، مصارف چنین غازیان را من آماده خواهم کرد، به شرطی که این راز آشکار نگردد."([54]) که این سخنان شاه شجاع برای شخصیت های ملی ومجاهدین خود یک نوع رفع مسئولیت در پیشگاه تاریخ دانسته می شود.
خداوند شاه شجاع آن برده انگلیس را باین دعوتش از غازیان برای نبرد با انگلیس ها ببخشاید که جرئت بیان نمودن اسارت خود را در دست انگلیس ها داشت ومردم را در مبارزه بر ضد انگلیس ها فراخواند. اما رسوایی سران امروزی دولت افغانستان اظهر من الشمس است وبا دفع الوقت در برابر مردم هر روز کشور را به پرتگاه غم انگیز نیستی می کشانند، اما نوکران امریکایی تحمیل این حالت را برخود نمی گیرند و بالای خون جاری قربانیان افغانستان حکومت می کنند. شاید روزمره در افغانستان توسط عملیات انتحاری طالبان، شبکه حقانی وداعشیان وعملیات حربی وبمباران طیارات امریکایی بطور متوسط.50 تا60 نفر کشته می شوند، شهرها ومناطق مسکونی مردم ویران می گردد ومردم در عزای فرزندان خود سوگوار می گردند، کشتزارها وحاصلات دهقانی طعمه آتش جنگ می گردند، اما رهبران دولتی افغانستان باکی ندارند وباین گونه سیه روزی مردم خود مهر سکوت بر لب زده اند، آنها حد اقل ذهنیت امریکایی ها را در مورد ضرورت برقراری صلح درکشور مساعد نمی سازند. گاهی کرزی وزمانی دیگراشرف غنی به قاتلان شریر مردم افغانستان "برادر" خطاب می کنند ورهبران پاکستان تروریست پرور را "دوست خود" می دانند وبر سینه جورج بوش مدال افتخارمی آویزند. این ها از "الزیدی" خبر نگار جسور عراقی نمی آموزند که چگونه بوت خود را بر سر جورج بوش دوم کوبید وانزجار ملتش را فریاد کرد وبه گوش تمام دنیا رسانید.
کرزی که در دو دوره با ارتکاب تقلبات انتخاباتی وحمایت امریکایی ها به پیروزی رسید ودیگر زمینه کاندید کردن وتقلب جستن را از مجاری قانونی از دست داد، برای فریفتن ذهنیت مردم افغانستان خواست تا با حرکات مردم پسند اکت ملی نمایی هم کند، وی در اپریل 2010 در جلسه ای با کمیسیون انتخابات اظهار داشت که خارجی ها او را زیر فشار قرار داده اند که آقایان لودین ونجفی زاده را از کمیسیون انتخابات برکنار نماید، او این کار را با فرمان امریکایی ها انجام داد وبا لفاظی وحرافی ها گفت که اگر خارجی ها مداخلات خود را در افغانستان ادامه بدهند، دولت کنونی به دولت "نوکر" ویاغی گری فعلی به "جنگ مقاومت" مبدل خواهد شد. کرزی باین نوع لفاظی ها می خواست چنان افاده دهد که گویا خود را از زیر بار خارجی ها کنار کشیده است، نامبرده در سفری به قندهار به مردم گفت که اگر فشار خارجی ها براو ادامه پیدا نماید وی به طالبان خواهد پیوست. کرزی با صراحت دادن به این موضوع در واقع حرف نهانی دلش را گفت ونشان داد که دل در گرو دوستان سابقش که آنان را برادر خطاب می کرد، داشته است. او در واقع با این اداهایش هم خود وهم طالبان را نوکر خارجی ها دانست وگفت: او خود را ار بندگی خارجی ها خلاص کرده، طالبان هم خود را ازغلامی خارجی ها برهانند، اما این موضع گیری کرزی دوام نیاورد ویک روز بعد در تماس تیلفونی با خانم هیلاری کلنتن وزیر خارجه امریکا، از گفته های خود اظهار ندامت وپشیمانی نمود. پس ازین تماس که معلوم میشد کرزی از گستاخی هایش در برابر ولی نعمتان خود توبه کرده است، خانم کلنتن به رسانه ها اظهار نمود که روابط دولت امریکا با کرزی مثل سابق خوبست وسخن رانی او نقصانی در روابط امریکا به وجود نیاورده است. رادیو بی بی سی به تاریخ 13 اپریل 2010 در اخبار فارسی خود بیان داشت که: "هیلاری کلنتن، وزیر خارجه امریکا، روز یک شنبه به شبکه های تلویزیونی امریکا گفت که دولت امریکا کرزی را یک متحد قابل اعتماد می داند". به تعقیب آن وزیر دفاع امریکا رابرت گیتس اظهار نمود که روابط کاری با رئیس جمهور افغانستان بر اساس برنامه کاملا به خوبی پیش می رود. کرزی باین ندامت خود برای مردم افغانستان وجهان نشان داد که تا گلو در بردگی امریکا وانگلیس غرق است، شاید در همین رابطه بود که آقای گالبرایت نماینده سرمنشی ملل متحد با اهانت بزرگ از فساد اداره کرزی او را یک فرد مالیخولیایی خواند که به مواد مخدر اعتیاد دارد. کرزی که برای برونرفت از رسوایی ها وفساد دستگاهش به مانور سیاسی روی آورده بود، با قتل وکشتار دسته جمعی مردم افغانستان در ارزگان، دهراود، غزنی، خوست، خوگیانی، کنرها، نادعلی، سید آباد، شاه ولی کوت، عزیز آباد، گردیز، وردوج، قلعه زال وده ها محل دیگرکه بر اثر بمبارمان سنگین ناتو وامریکا در خون خود غوطه می خوردند، جز فرستادن پیام تسلیت وچند پول کمک برای خاموش ساختن قهرمردم، می خواست تا ازین ملت آزاده و قهرمان یک مردم خون فروش بسازد، زبان به اعتراض نگشود وحتی کشته شده گان را تروریست خواند.
در اکتوبر 1841 شاه شجاع با امضای نشر اعلانات زیادی مردم افغانستان را به جهاد علیه انگلیس فراخواند. "شاه شجاع به مکناتن پیشنهاد کرد که با انقلابیون مصالحه کند و رهبران شان معاف شمرده شود... انگلیسها که از قیام مردم مشوش شدند، خواستند در بالاحصار پناه ببرند، مگر شاه شجاع نپذیرفت وگفت که مکناتن را هم در بالاحصار قبول کرده نمی توانم وهم تعمیر بزرگی را به نام ترمیم مجدد ویران کرد... در نوامبر شاه پیشنهاد صلح با مجاهدین را نمود... بالاخره مکناتن به لارد اکلند نوشت که شاه شجاع بما خیانت می کند، باید دوست محمد خان به کابل رجعت داده شود... در دسامبر انگلیس ها به شاه شجاع پیغام دادند که از بالاحصار به قشله نظامی بیاید تا باهم یکجا به جلال آباد روند، اما شاه قبول نکرد...در دسامبر شاه اعلان جهاد ملی را به مقابل انگلیس امضاء کرد. شاه شجاع نه اینکه رفتن با انگلیس را نمی خواهد بلکه طبقات مختلف مردم رابر ضد انگلیس تحریک می کند...در مارچ1842 شاه شجاع امر تخلیه جلال آباد را به جنرال سیل فرستاد..."([55])
کرزی در حالی که خودش از قماش آنانیست که از آغاز ارتباطات سیاسی طالبان را با امریکا برقرار نموده بود. او در یک گفتگوبا کانال تلویزیونی الجزیره در نهم اکتبر 2002 گفته بود: "در ماه می 1994 در شهر کویته بودم که طالبان ظهور کردند ومرادر مقدمه حرکت خویش جازدند. من در آغاز از جمله موسسین این جنبش بودم" کرزی بارها گفته است که عضوی از گروه طالبان است. تعلقات سیاسی کرزی با تحریک طالبان آنقدر گره خورده است که قرار بود طالبان او را به حیث نماینده خود در سازمان ملل متحد پیشنهاد کنند. کرزی در دوران حاکمیتش در قفس طلایی امریکائیان محبوس بود ونه تنها خروج آنها را از افغانستان گاهی مطرح نکرد، بلکه همواره خواسته اش این بود تا امریکائی ها به خاطر مبارزه علیه تروریسم به افزایش رقم سربازان خود بی افزایند. درین حال می توان بر شاه شجاع مفلوک در آن عصر تاریک بربریت رحمت گفت، زیرا آن شاه گنهکار سر انجام راه نجات کشور رادریافت وهرچند حاکمیت خودش در خطرقرار می گرفت، اما مردم افغانستان را به ایستادن در برابر انگلیسها دریک جهاد ملی فراخواند.
انگلیس ها تدریجا شخصیت های صادق ملی را از دسترسی به اموردولت دور نگه می داشتند واشخاص فرو مایه وکلاه بردار رامجال تبارز در قدرت سیاسی می دادند. "عناصر ملی بعد از استقرار شاه شجاع وسیطره اجنبی ملتفت شدند که از شاه جز اسمی باقی نیست، ودشمن خارجی در زیر نام او تسلط خود را در افغانستان قایم می کند. پس همه قلبا برضد شاه وانگلیس گردیده در جستجوی راه نجات بر آمدند. انگلیس ها تمام این چیزها را می دانستند اما کمتر از "واقعیت" به آن اهمیت می دادند، چراکه ایشان امید به شمشیر وخدعه خود داشتند."([56])
استعمار در هر زمانی از تخنیک های نیرنگ وفریب استفاده می کند. امریکایی ها هم از مکروفریب انگلیس ها استفاده می کنند. با سرازیر گردیدن امریکایی ها در افغانستان پس از کنفرانس بن، زلمی خلیل زاد ابتکار دولت سازی را در افغانستان بدست گرفت وعناصر گماشته شده ، فرومایه، تبهکار، ناقض حقوق بشر وجنگ سالاران را مجال پیشرفت داد وبه پست های مهم دولتی بگماشت، اگر تعداد کرسی های کابینه کفاف امور دوستانش را نمی کرد، برای آنان ادارات جدید بی لزوم بنیاد می کرد وبرای کارگزاران واقعی خود سرنوشت کارساز ایجاد می نمود. مردم افغانستان با گذشت بیش از یکدهه با قربانی وتلفات خونین دریافته اند که در حکومت های متورم کرزی وغنی جز اسمی، نفع مردم وجود ندارد وخارجیان در زیر نام اینها تسلط خودرا بر افغانستان قایم می نمایند ومی خواهند از افغانستان یک برج دیدبانی برای نظارت بر فرا آوردهای نظامی کشورهای اتمی منطقه چون روسیه، هند، چین، ایران وتا حدودی پاکستان بسازند. بی سبب نیست که با گذشت هر روز مردم وروشنفکران کشوربا فهم حقه بازی های سیاسی بیگانه گان در افغانستان از دولت های تحت الحمایه آنها فاصله می گیرند ومعترضین دست به مظاهرات خیابانی می زنند وبابرپایی خیمه ها در نقاط مزدحم شهرکابل به تحصن گروهی خود ادامه می دهند. ودولت کنونی افغانستان را مزدور خارجی ها می دانند.
در دوره شاه شجاع با گزاف بودن مصارف تجملی برای خانم های انگلیسی، در افزایش مالیات گمرکی اقدامات پیهم صورت می گرفت. به همین لحاظ نرخ مواد خوراکی اولیه در بازارها بلند می رفت. این عمل سبب می گردید تا یک قشر محتکر و سود خوار تبارز نموده ونبض بازار را در دست گیرد، وبلند رفتن قیمت های بازار ونیاز شدید ضرورتمندان به مواد اولیه از خواست های سیاسی انگلیس ها بود. چون انگلیس ها می اندیشیدند که برای اداره نمودن آرام یک کشور بیشتر از همه دچار نمودن مردم به گرداب فقر وتهی دستی ضرورت است، ومردمی که به فقر وبدبختی گرفتار آید چنان در رنج های خود مصروف می گردد که مجال فکر کردن به کمبودهای نظام سیاسی را ندارد واگر از رنج فقر به ستوه آمده کاری کند، به آسانی می توان به دادش رسید.
درنظام کنونی افغانستان نیز مصارف تجملی اداره کرزی- غنی با گماشتن وزرای استخدام شده از کشورهای امریکا وکاناد وکشورهای غربی که هزاران دالر از بودجه بازسازی افغانستان معاش اخذ می کنند، موترهای قیمتی زره سوار می شوند، پیاده، خانه سامان، کمپیوتر کار، راننده ومحافظ فراوان از ترس مردم استخدام می کنند همه وهمه بار گرانی است که به شانه های مردم بیچاره افغانستان سنگینی می کند. این در حالیست که معاش مامورین بی واسطه در ادارت دولتی همان معاش عصر نوح(ع) در حدود4-5 هزار افغانی است که این معاش گیران دالر وافغانی با بی تناسب بودن سطح عوائید ماهوار در یک جامعه زندگی می کنند و از یک بازار خریداری می نمایند. درین حال، عناصری از دولت با دلالان داخلی و خارجی سازش نموده ونرخ مواد اولیه رابه نام رقابت بازار آزاد بالا برده ویک قشر محتکر وسود جو سرکشیده که قیم مواد ارزتزاقی وتجملی را در بازار آزاد زیرکنترول خود دارند. درچنین اوضاعی دوقشر فقیر وغنی در جامعه زندگی می کنند که با گذشت هر روزیکی بسوی غنامندی بیشتر ودیگر به گودال فقر شدید روی می آورد. قرار گزارش کمیسیون حقوق بشر بیشتراز60% جمعیت کشور بیکارهستند، بیشتر از 20 ملیون جمعیت زیر خط فقر زندگی می کنند و در آمد روزانه شان حدود یک دالرمی باشد، نیمی از جمعیت کل کشور به آب آشامیدنی دسترسی ندارند، 85% مردم از خدمات صحی محروم اند، بیشتراز90% کودکان ونو جوانان به آموزش های ابتدایی دسترسی ندارند. کشور به سرزمین صدها هزار نفر بیکار وبی روزگارمبدل شده است. تعداد غفیری از مردم بیجا شده ومهاجر در هر شهر ودیاری در زیر خیمه های پلاستیکی در زیر آفتاب داغ تابستان یا سرمای سوزان زمستان زندگی می کنند. تعداد گداها هر روز در شهر ها افزایش می یابد ودر هرقدم در هر گوشه وکنار شهرها، کوچه وپس کوچه ها، مسجد وخانه ها با دریوزه گری دچار می شوی که به آسانی رهایت نمی کنند، مردان، زنان، پیران واطفال معیوب ومعلول بیش از حد تصور در روی جاده ها خوابیده وبا حرکات عجیب وغریبی حال زارخود را به تمثیل می نشینند که قلب وروان هر انسانی را تکان می دهند، تعدادی از کودکان به عوض مکتب در کوچه ها سرگردان دریوزه گری هستند یا با انجام دادن کارهای شاق وخارج از توان شان نان آور خانواده های خود هستند. در سال های 2009-2010 در مناطقی از کشورهزاران نفر از فرط گرسنگی وسرما خوردگی جان دادند. در عین زمان درین جامعه کسان دیگری هم هستند وانسان های زندگی می کنند که فقر وگرسنگی را نمی شناسند وشب وروز خودرا با عیش ونوش سپری می نمایند، وبه گفته شاعر در حرکات وجنب وجوش انسانهای جامعه ما اهداف مختص طبقاتی نهفته است:
من راه می روم که بدست آورم غذا خواجه برای هضم غذا راه می رود
دولت مزدور منش افغانستان وهمدستان بین المللی آن دست به ایجاد پروژه های نمایشی زده وزیر ساخت های اقتصادی کشور را نه تنها بازسازی نکرده اند، بلکه زیر نام اقتصاد بازار آزاد کشور را به سوی قهقرا سوق داده اند. نظر به شعار این هاهمه مسایل اقتصادی باید در گرو سکتور خصوصی قرار گیرد، ودولت اکثر جایدادهای دولتی را به نام خصوصی سازی به برادران رئیس جمهور کرزی با قیمت خیلی ارزان حراج کرده است. این دولت به عنوان ضعیف ترین وفاسد ترین ارگان حتی نقش پسیف را در مهار چالش های اقتصادی کشوربه دوش نگرفته است. درین کشور همواره سیاست های اقتصادی دولت چون گرایشات ایدئولوژیک رژیم های انقطابی همواره دچار افراط وتفریط بوده است. رژیم خلقی دست نشانده اتحاد شوروی با شعار رشد اقتصاد در سکتور دولتی مردم را از داشتن حد اقل اشیای تجملی شخصی باز می داشت، در حالیکه رژیم تحت الحمایه غرب با شعار همه اقتصاد در دست سکتور خصوصی، اقتصاد بازار آزاد را به مثابه یک الگوی ناکام وپیش از موقع آن در افغانستان به محل اجرا گذاشت. که این نوع بازار واقتصاد با همان سیاست فقر افزایی استعمار انگلیس مطابقت دارد.
انگلیس ها از مدافعه سرسختانه مردم افغانستان از خاک وناموس شان خاطرات تلخی دارند، یکی از افسران عالی رتبه انگلیس به نام میجرجنرال ایری راجع به این مدافعه چنین نوشته است: "باید عساکر انگلیس در استعمال اسلحه ناریه از افغان ها درس می گرفتند. افغانان با تامل نشانه می گیرند وبه ندرت آتش شان هوایی می رود، در حالی که افراد ما بدون استهداف، انداخت هوایی می کنند." لیدی سیل که جنگهای کابل را به چشم سر می دید نیز درین موضوع چنین نوشت: "چیزی که راجع به بی عاطفگی وجبن افغانان گفته می شود، تنها نظر انگلیسی است، در حالی که افغانها یک نژاد قوی وخوب بوده واز قتال باکی ندارند. افغان بدون ترس در مقابل توپ می ایستد وسیلاوه خود را به کار می اندازد. وقتی او یک موضع را اشغال کرد، دیگر استرداد آن مشکل است. همین لیدی راجع به جنگ مشهور "بی بی مهرو" که منجربه شکست اردوی انگلیس گردید، چنین می نویسد: "مبارزین افغانی از بالای تپه مرنجان در صفوف سپاه انگیسی چنان فرو ریختند که گرگ در رمه گوسفندی داخل می شود."([57])
این خصلت مردم افغانستان با گذشت سده ها، با ادامه اشغال کشور توسط استیلاگران و وقوع جنگ های طولانی مدت هنوز پا برجاست. عساکر ناتو و امریکایی با آگاهی از پیشینه جنگجویی وفداکاری مردم افغانستان در حال حاضر با داشتن اسلحه پیشرفته زمینی وهوایی در برابر شورشگران افغان فاقد روحیه جنگی هستند. ازین رو با حذر از روحیه فداکاری مردم، اقلیم متنوع مناطق وطبعیت خشن اراضی افغانستان که از آن به نام شبکه عنکبوتی در صید مهاجمان نام می برند، وارد صحنه های جنگ می شوند. این نیروها از تجمعات مردم می ترسند وآن را خطری برای خود تلقی می کنند وبدون اهداف مشخص هر گونه تجمع مردمی مثل: محافل عروسی، مراسم جنازه وخاک سپاری مرده گان، دست به بمباردمان بالای مردم حتی دوستان خود می زنند واسباب قهر وانزجار مردم را در برابر خود مهیا می سازند. در نوشته ها وتحلیل های سیاسی آنان افغانستان به "ویتنام بارک اوباما" تشبیه شده است. در طول شانزده سال که از موجودیت ایتلاف جهانی در مبارزه علیه تروریسم در افغانستان می گذرد، آنها در مبارزه خود بر مخالفین مسلح موفقیتی نداشته اند. ما می شنویم که جنگجویان داعش (دولت اسلامی شام و عراق) چند سال قبل شهرهای موصل، رقعه، حلب و... را در عراق و سوریه بدست آوردند وارتش عراق پس از گذشت زمان زیادی آمادگی برای باز پس گیری این شهرها اقدام به عملیات نظامی نمود واین شهرها را پس از نبردهای شدیدی از تصرف داعش بازگرفتند، اما ولایات ومحلات افغانستان مثل: هلمند، کنرها، لغمان، بدخشان، نورستان، قندز، فاریاب، سرپل، مناطقی از تخار، بغلان، میدان وردک، لوگر، جلال آباد وغیره در هرسال چند بار توسط نیروهای دولت به کمک نظامیان ناتو وگروه های دهشت افگن دستی بدست می شوند، تنها شهر قندز در سال 1395 دوبار بدست طالبان سقوط نمود وباز توسط نیروهای مسلح دولت پس گرفته شد. این در زمانی است که مداخلات روز افزون بیگانه گان چون پاکستان توسط طالبان، از بسیج نیروهای ملی مردمی با این گروه جلوگیری نموده است ومردم افغانستان طمع تلخ حاکمیت افراطی طالبان را قبلا تجربه کرده اند. در زمان اشغال روس ها برافغانستان مردم ساده وعاری از تکلف ما با بسیج ملی واسلامی شان نشان دادند که چگونه زور ایمان بر آهن وفولاد پیشی گرفت وروس های تا دندان مسلح پس از تلفات فراوان مالی وکشته شدن بیش از شانزده هزار سرباز شان به این نتیجه رسیدند که افغانستان برای آنها گورستانی بیش نیست، ازین روپس از ده سال نبرد های خون افشان در15 فبروری1989کشور را ترک نموده و به وطن خود بازگشتند. مردم افغانستان با قربانی دادن بیش از دوملیون از جوانان خود طلسم استعمار ایدئولوژیکی شوروی را شکستند وکشورهای مسلمان ودر حال رشد را که معروض به تهدید بلوک شرق، در راس شوروی ها بودند از خطر اشغال رهایی بخشیدند، اما دنیای بی مروت اعم از مسلمان ونامسلمان با قدر ناشناسی تمام زمینه ادامه جنگ ها را در افغانستان با تلفات جانی وویرانی بیشتر کشور مساعد ساختند وبدبختی را بر مردم ما تحمیل نمودند.
شاه شجاع تیمور فرزند خودرا "برای اسکات مردم از بالاحصار به شهر فرستاد، همینکه او قوای مردم را بدید فورا زبان برگشاد ومردم را به قلع وقمع دشمن دعوت نمود وبدین صورت از مخاطره نجات یافت. انگلیس ها از بالاحصار شهر کابل را به توپ بستند. در چنین وقتی مجاهدین تفنگدار کوهستانی وکوهدامنی به مدد رسیدند وخزانه انگلیس با یک تولی محافظ ازبین رفت. وقتی که آتش انقلاب فروزان شد تمام عمله وفعله افغانی شاه شجاع دربار را ترک کرده به شهریان کابل پیوستند. بعدها750 زن منازل خودرا در بالاحصارترک کرده وبه شهر کابل کشیدند."([58])
حالا مردم افغانستان به خوبی می دانند که نیروهای ایتلاف بین المللی در مبارزه علیه تروریسم پس از تدویر کنفرانس بن درماه دلو1380 زیر پوشش سازمان ملل متحد به افغانستان آمده اند وشکل حضوراین نیروها با اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی فرق دارد، ورنه محال بود که قوای ایتلاف با هر قوتی در مدت زمان 16 سال بر آنها حکم برانند. روزی در یک محفل بزرگ عبدرب رسول سیاف رهبر حزب اتحاد اسلامی در هنگام سخن رانیش از مخاطبان به وجد آماده وبه دولت کرزی که با مجاهدین روی ناسازگاری نشان می دهد خطاب نمود که "اینهارا (طالبان را) به جز از مجاهدین کسی زده نمی تواند شکست بدهد." منظورسیاف هرچه بود ولی این را نشان می داد، که این ملت مجاهد افغانستان است که برعلیه هرگونه دسایس ضد ملی توان مقابله را دارد. ازین رو هر قدرتی ونظامی باید خودرا با قهر مردم افغانستان مواجه نسازد.
در زمان شاه شجاع "سیلاب مبارزین در قدم اول متوجه رهایشگاه الکساندربرنس، در محل خرابات موجوده گردید، عساکر محافظ انگلیسی آتش گشودند، اولین مجاهد که در زیر باران گلوله داخل سرای برنس شد یک نفر مرد کاه فروش کابلی به نام هاشم بود و اولین مردی که به عمارت برنس در آمد خضرخان کوتوال وناظر علی محمد بودند. سکندرخان مشهور ونایب امین الله خان وعبدالله خان اچکزی در صف اول سپاه ملی قرار داشتند. برنس که خضرخان وعلی محمد خان را بدید با دستمال چشمان خود ببست وساعتی پس تر سرش در چوک کابل آویخته بود. چارلس برادرش نیز کشته وبراتفورد زخمی افتاد. موهن لال جاسوس از سوراخ دیوار فرارکرد واسیر ومحکوم به اعدام شد، ولی از ترس کلمه اسلام خواند ونواب محمد زمان خان اورا به خان شیرین سپرد. منازل انگلیس ها در شهر کابل آتش زده شد ومکناتن در زیر سایه دود مثل برق از شهر به قشله بی بی مهرو فرار کرد."([59]) چنین پیش آمدی در افغانستان در برابر هر مهاجمی فراوان رخداده است.
اما در زمان ما با تاسف اکثرسنگرداران ومبارزین در زمان مقاومت عکس موضوع را به نمایش گذاشتند، با پیشروی طالبان وضبط نمودن مناطق آنها کسی به ایران، کسی به پاکستان، کسی به ترکیه، دنمارک، عربستان سعودی، انگلیستان، کانادا وسایر کشورها فرار را بر قرار ترجیح دادند. وبسیاری ها برخلاف میل واندیشه شان به کشورهای غربی (اروپا و امریکا) پناه بردند، صرف فرمانده احمد شاه مسعود جبهه مقاومت را در برابر استخبارات پاکستان فعال نگه داشت ودر برابر حملات پیدا وپنهان اجانب رزمید وازکشور تا جائیکه برایش مقدور بود دفاع کرد. جالب خواهد بود تا به یکی دیگر از رخدادهای تاریخی در هشتم ثور1386 اشاره گردد، که چگونه وقوع یک حادثه کوچک تاریخیت این روز را تحت الشعاع خود گرفت. روزی که تمام رهبران دولت از رئیس جمهور تا وزرای دفاع، داخله، امنیت، دستگاه طویل وعریض اردو و پولیس وامنیت ملی، رهبران جهاد، اعضای پارلمان، فرماندهان آیساف، ناتو چه بیباکانه از صحنه فرار نمودند!؟ روزی که می خواستند سالگرد پیروزی مجاهدین بر افغانستان را درمنطقه جشن (چمن حضوری) برگزار نمایند. حادثه کوچکی که مهر افتخار را از جبین همه این قهرمانان ساختگی زدود. چند نفر طالب پای لچ برخاستند وبا فیرنمودن چند موشک بسوی منطقه جشن همه آنها را فرار دادند، کسی به مقاومت نپرداخت ودیگر کسی از برگزاری یادبود پیروزی مجاهدین در افغانستان حرفی بر زبان نیاورد. این روز شگفتی آور در حافظه تاریخ باقی خواهد ماند. این حادثه به خوبی نشان داد که قهرمانان اصلی صحنه های نبرد وپیروزی بر دشمنان فقط مردم هستند. این توده مردمست که با شهامت در توفان حوادث ایستاد می شوند ودر برابر دشمنان خود می جنگند.
درزمان شاه شجاع، "دوکندک عسکر ویک توپخانه انگلیسی برای ریشه کن کردن مقاومت مردم از قندهار به گرشک سوق گردید. ملاها وعلمای مذهبی از قدیفه خود پرچم جهاد جهاد ساختند و برافراشتند. درین پرچم ها این عبارت نوشته شده بود: "خدا برای ما کافیست." محمد اکرم یکی از رهبران مردم بایک هزار ودوصد عسکر داوطلب وچهارتوپ کوچک به اردوی ملی پیوست. جنگ با دشمن در ساحل هلمند به عمل آمد."([60])
نیروهای آیساف و ناتو از41 کشور جهان به نام مبارزه علیه تروریسم در افغانستان، در کشورحضورنظامی دارند. مردم حضور این ارتش کثیرالقومی را می خواهند از رهگذار نظریه علمای دین و مجوزات شرعی بدانند، اما علمای دینی در افغانستان جز نقش تماشاچی از قتل وکشتار مردم درمعرکه های ناتو وطالبان و موضع گیری های گمراه کننده برای مردم، نقش فعالی در ختم قضیه یا ادامه آن، و یا میانجی گری صلح خواهانه به دوش نداشته اند. اینها نه عملیه انتحار را حرام میدانند که مردم در برابر انتحار کننده گان بی ایستند، ونه برپایه مجوزات شرعی آن فتوا می دهند تا مردم صف مشخص خود را داشته باشند. در همین حال صبغت الله مجددی یکی ازشخصیت های روحانی ورهبر جهاد افغانستان در جنیوری2009 امریکایی هارا "برادر" و"مهمان"خطاب کرده واز آنها خواستار شفقت ومهربانی بیشتر برای مردم افغانستان گردید. مجددی در سخنان خود گفت: "اگر خدا ناخواسته وخدا ناخواسته این ملت یکبار خیست، کسی دم آنها را گرفته نمی تواند" این سخنان ساده وکردکی مجددی بازگو کننده آنست که: اگر مردم افغانستان برضد متجاوزین به پا خیزند، دیگرکسی مقاومت آنها رادرهم کوفته نمی تواند تا خودش منهدم گردد. از سوی دیگرآقای مجددی خواست تا استعانت نماید که مردم هرگز بر ضد قوای آیساف وبه هدف مدافعه از خاک خود وبرای استرداد استقلال کشوربه پا نخیزند. در خطبه های روزهای جمعه خطیبان وملاهای مساجد با موعظه های نا هماهنگ شان مردم را در برزخ تردید قرار می دهند. همینست که مردم هرروز به حملات انتحاری قربانی می دهند وزیان های جنگ راتحمل می نمایند ودرد ورنج شان فزونی می یابد، وهنوز موضع روشنی در برابر طالبان ونیروهای خارجی ندارند. علمای دینی بایست با توجه به مسئولیت های دینی خود در برابر خون هموطنان مسلمان شان موضع روشن گرفته ووساطت خیر کنند.
در عهد شاه شجاع، شخصیت های جنبش آزادی خواهانه ملی "نماینده گان حقیقی توده های مردم بودند، در هرجا رهبری قوتهای مبارز ملی را در برابر قوای خارجی به عهده داشتند وبا دشمن قوی ومتمرکز می جنگیدند. مبارزین ملی مردم را به قیام عمومی وطرد دشمن خارجی دعوت کرده، مکناتن را تهدید کرده وبه شاه شجاع نوشته بودند که اگر شاه در طرد دشمن دین و وطن با ملت خود نپیوندد، ما عهد کرده ایم که اورا زنده نخواهیم گذاشت."( )- م.غ.غ.، همان اثر، ص.549 و امیر حبیب الله کلکانی زمانی که روس ها به رهنمایی غلام نبی خان چرخی به افغانستان حمله نموده و شهر مزارشریف را تا خلم وسمنگان تصرف کردند، همه سفرا به شمول سفیر شوروی رادر کابل نزد خود خواست وبرایش گفت که به دولت خود بگوید، اگر فردا تا ساعت دوازده ظهرقوای روس از افغانستان خارج نشود، من تو را با فامیلت به دار می زنم. سفیر روس با شنیدن این تهدید علی العجاله دست به کار شد وپیش از رسیدن موعد نامبرده روس ها شمال افغانستان را ترک نمودند. این امیر که از سوی برخی از دشمنان خود با بی سوادی متهم ساخته می شود، با چنین عملکردهای قاطعانه خود صف دوست ودشمن را مشخص می نمود وبه اقدامات فیصله کن دست می یافت. اما جنگ افغانستان در شرایط کنونی حدود چهل سال ادامه یافته وهنوزهم کلافه سردرگم را می ماند. جامعه بین المللی، پیمان های نظامی بلوک سرمایه داری، اتحادیه اروپا، حقوق بشر ونهاد های مبارزه علیه تروریسم در راستای پایان بخشیدن به این جنگ ویرانگرورهایی مردم افغانستان از دهشت هراس افگنان تا هنوز اقدامات لازم وبشرخواهانه نکرده وکشورهای منطقه وجهان هرکدام حل این قضیه را از روزنه منافع کشورهای خود می بینند.
در شرایط کنونی رهبران جهادی، سران قومی وعلمای دینی در برابر حوادث خون افشان افغانستان هرکدام مواضع خودرا دارند وحتی سوگمندانه آنها نه تنها در برداشت های شان هماهنگ نیستند، بلکه مخالف همدیگر هم عمل می کنند. رهبران قومی که در گیر ودار جنگ به نام مدافع حقوق اقوام شان تبارز نموده اند، دربین خویش به اجزای خود تقسیم شده اند وبا نقش های منفی که در معاملات سیاسی بازی قدرت انجام داده اند، با گذشت هر روز اعتماد اقوام خود را از دست می دهند. تعدادی ازین رهبران هنوز حق نمک پاکستان را در دوران جهاد، پاس می دارند. برخی ها هنوز در پی منافع ایران روان هستند وکسانی هم در فکر تامین منافع سعودی ها وشیخان عرب در کار زار افغانستان تلاش می کنند. در میان به اصطلاح تکنوکراتان جمع شده در دولت وحدت ملی بیشتر تشخیص منافع کشورهای متبوع شان در غرب وامریکا نهفته است تا نجات افغانستان از بحران خانمانسوز. این نخبه گان علاوه بر گرایشات ناهمسوی سیاسی، هرکدام با استفاده از اهرم های قدرت واقتدار خویش مشغول زر اندوزی وچپاول گری پول ودارایی های عامه مردم افغانستان برای خویشتن تلاش می کنند. در چنین جو نامساعد سیاسی ناگزیر فاجعه های جنگ عمر دراز کسب می نماید. اینگونه اعمال وحرکات غارتگرانه در زمان شاه شجاع بر علیه مال وجان مردم، در غصب استقلال، تمامیت ارضی ونوامیس ملی کشور وجود نداشت.
در عهد شاه شجاع، "وقتی که آتش انقلاب فروزان شد تمام عمله وفعله افغانی شاه شجاع دربار را ترک کرده وبه شهریان کابل پیوستند. شه شجاع از بالاحصار بر مکناتن نوشت که با قوای ملی از راه مصالحه داخل شود. اوج مبارزات مردم کابل بود که اطلاع رسید که مردم غزنی شاه شجاع را "پادشاه فرنگی" عنوان داده اند.([61])
در دوران ما شعار وعملکرد های استعماری کیفیتا تغیر کرده است. در گذشته ها استعمار با قشون مجهز جنگی دست به استیلای سرزمین های مورد نظر شان می زدند، تا می توانستند می کشتند وخودکشته می شدند، تا اراده مقاومت در جانب مقابل را مهار نمایند، اما در قرن های بیستم وبیست ویکم استکبار جهانی به گفته دکتر علی شریعتی استیلای کشورها را از راه تصرف مغزها اشغال می کنند. استعمار روس با تجهیز ایدیالوژیکی حزب دموکراتیک خلق شرایطی را به وجود آورد که رهبران این حزب برای وفاداری به سویتیسم و انتر ناسیو نالسیم خود چون ببرک در پیشاپیش لشکر شوروی برای اشغال سرزمین شان حرکت کردند وچون تره کی- امین به شوروی پیام های پی در پی فرستادند،- نظر به توضیحات افغانستان شناسان، امین در دوره صد روزه حاکمیت خویش 17 پیام به کمیته مرکزی ح.ک.ا.ش. فرستاد تا با فرستادن قوای بیشتر از انقلاب ثور دفاع نمایند. تا برای سرکوب مخالفین ومردم به افغانستان نیروی نظامی اعزام نماید. پس از گذشت سه دهه از اشغال روس در افغانستان هنوز در حلقات حاکمیت کرزی- غنی زیاد کسانی هستند که به گفته خودشان برای به ثبات در آوردن وضعیت شکننده افغانستان به امریکایی ها رنگ زرد می کنند وسرخم می نمایند تا با ارسال قشون بیشترو مجهز اوضاع افغانستان را تحت کنترول خود در آورند. زیرا گرداننده گان کنونی دولت افغانستان آدم های تصادفی وابزارهای استفاده جویی های موقت در کار زار سیاسی کشورهای ذیدخل در قضیه، وفاقد پایگاه مردمی هستند ومردم افغانستان آنها را در دوره جهاد ومقاومت علیه تجاوز خارجی هرگز ندیده اند ونمی شناسند.
در زمان شاه شجاع، "هرباری که قوت انگیس داخل افغانستان شده است، تنها وقتی پیشرفت کرده است که طرف آن دولت های افغانستان قرار داشته است، ولی زمانی که مردم افغانستان قیام کرده وبه مبارزه علیه آن پرداخته است، قوای انگلیس شکست خورده ومجبور به تخلیه کشور شده است. وقتی که مردم یک کشور به مبارزه مسلحانه قیام کنند قدرت هیچ کشور استعماری نمی تواند آنرا سرکوب کند...روز2نوامبر1842 در تاریخ افغانستان وهندوستان یک روز عمده است. این روزی است که یک امپراتور بزرگ اروپایی از مردم فقیر یک کشور آسیایی برای همیشه شکست می خورد. از مشخصات این روز در افغانستان تبارز روحیه وحدت ملی در برابر تجاوز بیگانه است. صفوف مردم بدون امتیاز نژاد وزبان ومذهب ومنطقه تحکیم شده بود."([62]) هر چند دولتهای افغانستان با اتخاذ روش های عدالت ستیزانه خود در دوران معاصرازاتحاد وهمبستگی اقوام افغانستان جلوگرفته اند، اما مردم کشور در مبارزه علیه تجاوز خارجی در مقاطع مختلف به سهولت بسیج شده اند وبا مساعی هم بر دشمن مشترک شان پیروزگردیدند. وقوع سه جنگ با انگلیس ها ویک جنگ ده ساله با اتحاد شوروی خود شاهد این گفته هستند.
زندگی نشان داده است که هربار استقلال وآزادی مردم دچار خطر گردیده است، دولت ها نتوانسته اند با اردوی سرکاری خود به دفاع از کشور در برابر تجاوز خارجی ها برخیزند. این حقیقت را وقوع چهار جنگ مقاومت با تجاوز خارجی به سرزمین ما با موفقیت مردم در برابر این تجاوزها به اثبات رسانیده است، که این واقعیت تا تحولات پسین کشور ادامه یافته است. مردم افغانستان در پویه تحولات سیاسی- نظامی پس از پیروزی مجاهدین(1992) در افغانستان دریافته اند که رهبران جهاد برای ساختن یک دولت قوی ناکام مانده وآنها با وجود داشتن شعار مشترک، اهداف مشترک نداشته و همگی با وجود داشتن کلمه توحید همدیگر پذیر نبوده اند. این واقعیت با تداوم جنگهای داخلی بین تنظیم های جهادی به درد ورنج مردم ما بیشتر افزود، ازین رو مردم با اطمینان خاطر از نفاق رهبران جهاد، به نتایج وفیصله های کنفرانس بن با وارد نمودن رهبران گمنام ناگزیرتن در داده اند. اگر در شرایط کنونی قدرت وحاکمیت در کشور به درستی مدیریت نشود، به خواست های قانونی ومشروع مردم با سرنیزه وتفنگ پاسخ داده شود، حقوق متساوی ومدنی مردم در جامعه شهروندی رعایت نگردد وحاکمیت های تبارگرا بازهم به فرمول کهنه استعمار با درز ایجاد کردن ونفاق انداختن در بین گروه های قومی حکومت کنند، نا رضایتی طیف های مختلف مردم تا سطح مبارزه مسلحانه پیش رفته وبه شکست وسرافگندگی دستگاه حاکم وحامیان خارجی شان خواهد انجامید.
موهن لال جاسوس ومنشی برنس که در افغانستان مترتکب خیانت های عظیم گردید، نمونه ای از بی صلاحیتی شاه شجاع را چنین به تصویر می کشد: "یک نفرسید که شاه مرید او بود زمین وجایداد او توسط وزیر جدید(محمد عثمان خان نظام الدوله) قبض وبه زمین های نوکر شخصی وزیر ضمیمه گردید. سید به شاه شجاع شکایت کرد. اما وزیر به اوامر متعدد شاه ترتیب اثر نداد. سید باردیگر به دربار شاه رفت واز بی اعتنایی وزیر شکایت کرد.شاه حقیقت را به جواب سید چنین گفت: "من بالای وزیر خود قدرت وصلاحیت ندارم، تو می توانی در حق او دعای بدکنی، اما بیشتر مزاحم من نشو، زیرا من پادشاه نی، بلکه یک غلام هستم" رفته رفته این اوضاع شاه شجاع را بر آن داشت تا از انگلیس رو بگرداند ودر سیاست های خود چرخشی به عمل آورده وبه مردم خود بی پیوندد.([63]) روسای جمهور امروزی افغانستان نیز فاقد صلاحیت تصمیم گیری در سرنوشت کشورهستند وهیچ کار با اهمیت را نمی توانند بدون رضائیت خارجی ها انجام دهند، اما شهامت اقرار به بی صلاحیتی خود مثل شاه شجاع را ندارند.
در دوره های پس از شاه شجاع این گونه غلامی را زیاد می توان دریافت. درنوامبر سال2007 در کابل کنفرانس ملی شورای انکشافی روستاهای افغانستان رئیس جمهور وقت حامد کرزی صحبت نمود که این صحبت وی از طریق کانال های تلویزیونی ورسانه های نوشتاری نشر گردید. در سخنان رئیس جمهور از جمله چنین آمده است: "دولتمردان افغانستان در خانه های مجلل زندگی می کنند وکسی حساب پول آنها را ندارد، در حالی که مردم همچنان فقیر هستند وهیچ کسی هم توجهی به آنها ندارد... جامعه جهانی به افغانستان آمد تا تغیری در زندگی مردم این کشور ایجاد کند، اما تنها دولتمردان ازین حضور سود بردند وپول، مقام، آسایش وقدرت نصیب آنها شد... سرمایه ها یا بدست اعضای حکومت است ویا بدست اعضای شورا. یک عده آنقدر پول دار شده که حساب پول شان معلوم نیست، در هر مملکت خانه دارند. بچه های شان در خارج درس می خوانند. در حالی که بچه های که در حادثه بغلان به شهادت رسیدند، چپلک به پا داشتند... خدا مارا نجات دهد، دلم ازین حالت تنگ شده، ان جی او ها(موسیسات غیر حکومتی) خرابی می کنند، دیگران خرابی می کنند، ما از بم گذاری گله داریم... من در پاکستان خواب بودم ودولتمردان اینجا وآنجا در کشورهای دیگر، ما در سایه بی52 به وطن برگشتیم." این رئیس جمهور بارها به نوعی از غلامی وچاکری خود صحبت نموده وشهامت آن را نداشت تا مثل شاه شجاع بزدل با تغیری در روش خود به مردم افغانستان مراجعه می کرد واز بندگی وغلامی به خارجی ها روی گردان می شد. اینگونه پرخاش های غلام صفتانه با جنگ های زرگری که در اپریل2010 حامد کرزی با دولت بارک اوباما نمود، که بلاوقفه توبه وندامت در قبال داشت، هیچ درد مردم را مداوا نموده نمی تواند. این مداری بازی های سیاسی جز مانور برای فریب مردم افغانستان چیزی بیش نبوده است. حامد کرزی از موجودیت ستون پنجم ونماینده های شبکات استخباراتی در دستگاه دولت خود حرف زد، اما بنا بر مصلحتهای موجود جلو آن ها راگرفته نتوانست وحتی چهره آن ها را به مردم افشاء نکرد که آن ساختار تا هنوز باقیست ومردم رنج وابستگی ومزدوری آنها را در تمام ابعاد زندگی خود تجربه می کند. کرزی در صحبتی با تجار وسکتور خصوصی به رشوه خواران وغاصبین دارایی های مردم گفت که پول های رشوت را به عوض خارج در داخل افغانستان سرمایه گذاری کنند وساختمان بسازند. این خود به نوعی اغماض وچشم پوشی فرد اول کشور را در برابر فساد مالی وچور وچپاول بیت المال توسط همکارانش نشان می دهد که توان جلوگیری آن را نداشت ویا نخواست جلو این غارتگری وچپاول را بگیرد.
زمانی که شاه شجاع در جلال آباد بود، دست مداخله گر انگلیس ها او را به ستوه آورد تا به عکس العمل های متوصل گردد. "بعد از قیام کنری ها وجبار خیل ها وخوگیانی ها، یک تعداد فرمان های شاه به عنوان مردم افغانستان، در ماه فبروری بدست جاسوس انگلیس افتاد. درین فرمان ها مردم به قیام ضد انگلیسی دعوت شده بودند. این قضیه پرده تشریفات انگلیس را در برابر شاه از هم درید، وشاه گفت که از سلطنت بیزار است وقصد رفتن به حج را دارد. ولی البته او قادر به انجام چنین کاری نبود."([64]) چون ذهنیت عامه مردم از حمایت انگلیس ها دربرابر دولت شاه شجاع مساعد نبود و"با اینکه شاه شجاع جراات مقاومت را در برابر انگلیسان نداشت، اما چون رفتار ایشان به عزت نفس اوبرمی خورد، نمی توانست از گله وشکایت خودداری کند واین خود اذهان عامه را برای راه اندازی یک قیام ملی آماده می ساخت. دربین اعیان وبزرگان، طبعا سرداران بارکزایی با شاه بیش از سایرین مخالفت داشتند."
در زمان ما که قتل وکشتار بی رحمانه اهالی ملکی کشور ادامه دارد، اما گماشته گان حاکمیت برای ارضای باداران شان بالای جنایات وآدم کشی های آنها خاک می افشانند. باری کرزی درین رابطه کشتار اهالی ملکی را توسط قوای امریکایی که درسال های(2008 و2009)افزایش می یافت به شیوه گذشته انتقاد نمود: "در حمله هوایی سال2006 نیروهای خارجی در قندهار55 زن وکودک کشته شدند وازیک خانواده تنها یک دخترچهارساله به نام عقیده باقی ماند. این دخترک معصوم با کمک دولت آلمان درمان شد وهم اکنون با عصا راه میرود وچون در افغانستان کسی را نداشت، به یک خانواده افغان مقیم آلمان تحویل داده شد. هموطنان کرزی او را آله دست غرب می دانند، در حدی که نمی تواند جلو قوای بین المللی را بگیرد ومانع کشتار اهالی ملکی شود. به قول روزنامه "گاردین" هیچ یک از نیروهای خارجی توجهی به حامد کرزی ندارند." حامد کرزی در سفری در اگست2007 به امریکا گفت که "من صحبت خوبی با پریزدنت بوش در مورد تلفات غیر نظامیان داشتم وبا افتخار به شما می گویم که پریزدنت بوش درین زمینه به شدت با مردم افغانستان همدرد است. اما این همدردی جورج بوش با قتل بی گناهان در جنگ افغانستان تا امروزادامه دارد. یکی از همدردی های بوش این بود که کشورش در بدل خون هر انسان که در طیاره امریکایی در لاکربی انگلیس سقوط داده شد وامریکا مسبب آن سازمان استخباراتی لیبیارا دانست، در برابر خون هر فرد کشته شده حدود ده ملیون دالرجرمانه گرفت، در حالی که دولت تحت الحمایه وی در افغانستان برای خون هر قربانی مبلغ ناچیزی در حدود50 دالر می پردازد. با اینکه پول در برابر خون انسان بهای سنگین دارد ومردم افغانستان خون فروش نیستند، اما این برخورد دولت افغانستان در برابر حراج خون شهروندانش مایه شرم وننگ می باشد. کرزی بارها از ناتو خواست تا حملات خود را با دولت افغانستان همسو نماید، اما این سخنان کرزی نزد ولی نعمتان او "بادی بود که از دامن صحرا می گذشت." آنچه راشاه شجاع آن نمادی از خیانت در دوران خود انجام داد، هیچ کدام ازگماشته گان دولت های شوروی وامریکا در زمانه پس از او را هرگز انجام نداده اند. شاه شجاع طی فرمان های مردم را به قیام علیه انگلیس فراخواند، در حالی که کرزی وغنی ازحضور نیروهای بیگانه تمجید می کنند واز کشورهای که در افغانستان نیروی نظامی دارند، می خواهند تا به ازدیاد نیروهای شان بپردازند. شاه شجاع با صراحت گفته بود: "شمشیرمن شمشیر اسلام است، هر مرد با همتی که باشد بیاید وبردارد، مصارف چنین غازیان را من آماده خواهم کرد."([65]) شخصیت های وابسته به غرب درافغانستان ازین واکنش های جبری شاه شجاع وعملکرد های غازی امان الله خان که بر خلاف اراده زمان بود، عبرت نگرفته اند. شاه امان الله خان به مجرد تاجپوشی، استقلال افغانستان را اعلان نمود وبا فرستادن نایب السلطنه و وزیر خارجه خود شه محمد ولی خان دروازی به عده ای از کشورهای اروپا، امریکا آزادی کشور را به گوش جهانیان رسانید. شاه امان الله گفت: "من خود را از لحاظ جمیع امور داخلی وخارجی بصورت کلی آزاد، مستقل وغیر وابسته اعلام میدارم وبه هیچ قدرت خارجی اجازه داده نخواهد شد تا یک سر مو به حقوق وامور داخلی وسیاست خارجی افغانستان مداخله کند واگر کسی زمانی چنان تجاوز نماید، من حاضرم باین شمشیر گردنش را قطع کنم." آنگاه خطاب به سفیر انگلیس که حاضر مجلس بود، گفت: "آنچه گفتم فهمیدی!" این است نمونه واقعی آزادی وآزادی خواهی وآزاد منشی امان الله خان که برای حفظ آبروی کشورش اراده کرده بود.
به تاریخ 15 دسامبر1842 "شاه شجاع از رفتن به هند ابا ورزید واعلان جهاد ملی را در برابر انگلیس در بالاحصار کابل امضاء گذاشت. خانم سیل درین مورد نوشت که: "شاه شجاع نه اینکه رفتن به هند را همراه انگلیس نمی خواهد، بلکه طبقات مختلف مردم را برضد انگلیس تحریک می نماید."([66])
رحمت بر شاه شجاع که در سایه حمایت انگلیسها به سلطنت رسید وبرسرگنج نشست، اما با یک چرخش محسوس به خواست مجاهدین ملی و مردم افغانستان عمل کرده واعلان جهاد در برابر انگلیس را با جراات امضاء کرد. ما در طی نیم قرن اخیر رهبرانی را دیده ایم که سر از بندگی روس وامریکا نتافته وهرگز برای حفظ آزادی سیاسی کشور، تمامیت ارضی ونوامیس ملی به مردم افغانستان مراجعه نکرده اند، وحتی حضور نیروهای خارجی بر کشور را کمک های انتر ناسیونالیستی ورفیقانه خواندند.
"در جنیوری1842 بود که در کابل اجتماع بزرگ مردم به عمل آمد. نایب امین الله خان ومیر حاجی به غرض مارش به جلال آباد وانعدام آخرین سپاهی انگلیس در افغانستان اعلان جهاد نمودند. نماینده گان ملت در بالاحصار شاه را ملاقات کرده وگفتند که : اگر او افغان ومسلمان است به سپاه ملی بپیوندد وبه حیث پادشاه کشور در راس قشون مردم به عزم رزم واخراج دشمن از جلال آباد حرکت کند، ورنه او را دیگر مردم افغانستان نه شاه ونه اولی الامرخود ونه افغان ومسلمان خواهند شناخت، بلکه طبق فتوای علمای مذهبی بیعت شرعی خود را ساقط خواهند شمرد، در این صورت قبل از جهاد با انگلیس در جلال آباد، جهاد نخستین در شهر کابل وبرضد شاه به عمل خواهد آمد. اینست که شاه شجاع برای حرکت به جلال آباد حاضر شد وبرای تهیه سفر چند روزی مهلت خواست. رهبران ملی چون نایب امین الله خان ومیرحاجی وامثالهم هریک در موضع سیاه سنگ بیرق های جهاد را بر افراشتند و هزاران نفر مسلح در زیر این بیرق ها جا گرفتند و در انتظار روز حرکت شاه باقی ماندند."([67])
در زمان موجودیت قوای امریکا وناتو در افغانستان، منتقدین دولت، آگاهان سیاسی، روشنفکران وتحلیل گران مسایل سیاسی افغانستان از طریق رسانه های تصویری بارها از دولت کرزی خواستند تا که از سردم دار این قوا یعنی امریکا خواسته شود که یک تقسیم اوقات برای خروج نیروهای شان از افغانستان تعیین وارائه نمایند. چون امریکایی ها وانگلیس ها می گفتند که کم از کم برای مدت پنجاه سال در افغانستان باقی خواهند ماند. مردم می خواستند بدانند که این مهمانان کرزی تا چه زمانی بطور مشخص در کشور باقی مانده وتوسط مزدوران خود درین سرزمین حکومت می کنند؟ کرزی وولی نعمتانش نه تنها این کار را نکردند، بلکه پیوسته از خارجیان التجاء از خارجیان این بود که افراد بیشتری را به کشور بفرستند ومدت اقامت شان هم دوام دار باشد. کرزی وشرکایش که خود را مسلمان ومجاهد می دانند فقط در حمایت نیروهای خارجی می توانند به حاکمیت متقلب، وابسته ومزدور خود دوام بدهند، حتی او بر عکس خواسته مردم خود فرمان حاکمیتش را توسط خارجی ها اعتراف نموده است: یعنی او در صحبتی گفت: "اگرنیروهای ایتلاف بین المللی خواسته باشند، می توانند مرابر کنار کنند." که اعلان چنین دست نگری ووابستگی یک رهبر دولت هرگز برای مردم آزادی منش افغانستان قابل قبول بوده نمی تواند.
"پس از آنکه مذاکره با انگلیس هاآغاز گردید، محمد اکبرخان تمام اقوال واعمال ومذاکرات ومواعید متناقض ومتخالف مکناتن وسران انگلیس را با افغان ها در طول ایام استیلای آنها، یک یک برشمرد ودروغ ودو رویگی آنان را توضیح نمود وگفت که دیگر هیچ قول وقرارداد انگلیسی محل اعتماد واعتبار ما نیست، شما غیر از فساد وتخریب بین مردم افغانستان وادامه تسلط خود درین مملکت چیز دیگری نمی خواهید."([68])
برخورد همه استعمارگران با شرکای استعماری شان زیاد با هم شباهت دارند. پیشامد انگلیس ها با مردم افغانستان در دوره شاه شجاع با اعمال امریکائیان درهفده سال اخیر یعنی پس از کنفرانس بن شباهتی باهم دارند و در آغاز حملات هوایی برای بیرون راندن طالبان از حاکمیت، امریکائیان بدین نظر بودند که اهداف استراتیژیک را توسط بمب افگنی به کنترول خود در آورند وبا بیرون کردن طالبان از صحنه در ظاهر دموکراسی را در افغانستان تعمیم بخشند. با شکست امارت اسلامی طالبان قدم دیگر سرکوب سازمان تروریستی القاعده وگرفتاری رهبر آن اسامه بن لادن مهمان طالبان بود، که برای تمدید ماموریت خود در افغانستان بدان متوصل شده بودند، به عقیده برخی از آگاهان سیاسی برنامه بارک اوباما این بود که طالبان رانده شده را دوباره در قدرت سیاسی کشور جای دهد. با دخیل نمودن جنگ سالاران واحزاب آتش افروز در جنگ های داخلی، تشدید جنگ وتشنج اوضاع، اعلام عفو گلبدین حکمتیار وملا محمد عمر توسط شورای صلح به رهبری صبغت الله مجددی، تصویب منشور به اصطلاح "مصالحه ملی" از طرف ولسی جرگه و"مجلس سنا" به منظور عفو جنایت کاران جنگی وناقضان حقوق بشر وتلاش کرزی برای سهیم ساختن بیشتر طالبان، برخی از اعضای خلق وپرچم وحزب اسلامی در دولت، توظیف نمودن ناقضان حقوق بشر وجنگ سالاران در مجلسین ولسی جرگه ومشرانو جرگه، دو رویگی غرب وامریکا را برای مردم افغانستان اظهر من الشمس نمود ونشان داد که این کشورها با به میان آوردن فساد گسترده در دولت، تخریب وضع امنیتی، انتقال وگسترش دامنه جنگ از جنوب به شمال، ایجاد فرصت های مساعد برای کشت تریاک ورشد قاچاق مواد مخدر جز برنامه ماندگاری آنها در افغانستان بوده نمی تواند.
"هنگامی که هزاران نفر مسلح در موضع سیاه سنگ کابل بیرق های جهاد را به غرض امحای قشون انگلیسی جلال آباد برافراشته داشتند، در چهار اپریل1842 شاه شجاع از بالاحصار کابل خارج ودر سیاه سنگ در راس قشون ملی قرار گرفت تا فردای آن روز راه جلال آباد را (درپیش گیرد). شب هنگام شاه نهانی به بالاحصار برفت وبعد از انجام امورشخصی سحرگاه پنجم اپریل بسواری تخت روان عازم اردو گاه شد. ولی سردار شجاع الدوله خان پسر نواب محمد زمان خان به اتفاق نورمحمد خان وشاه آغاسی دلاورخان و60 نفر همکاران دیگر از کمین بر آمده وبه گله وشمشیر شاه را بکشتند. به زودی این خبر در کابل منتشر گردید."([69]) بهر حال، "بعداز آنکه انگلیس ها افغانستان راترک گفتند وازخرد کابل تا جلال آباد از سر نعش هزاران افسر وعسکر انگلیسی- که بدون قبر وکفن افتاده بودند- گذشتند، دوستان معدود آنها یعنی خاینان ملی افغانستان هم مجال درنگ درین کشور را نداشتند. در کابل حمزه خان غلجایی وعثمان خان به اتهام دوستی انگلیس محبوس شدند، نایب محمد شریف خان وجان فشان خان پغمانی از ترس انتقام مردم فرار کردند، پسران جان فشان خان از دم تیغ مردم گذشتند، ملا غلام پوپلزایی ومحمد عثمان خان نظام الدوله سدوزایی وپسران شاه شجاع یکی پی دیگری در هندوستان پناهنده شدند. به این صورت یک صفحه تاریخ افغانستان که با هجوم دولت انگلیس آغاز شده بود، با انهزام آن دولت به پایان رسید."([70]) و شاه شجاع این سمبول وابستگی وخیانت به آخر خط رسید، اما خیانت ووابستگی به پایان نرسید و دستگاه های استعماری در دوران های بعدی بازهم شاه شجاع های متعددی پیدا نمودند وبا پیشکش نمودن وهمدستی آنها بر حریم افغانستان تاختند ونام ونشان ننگین آنها بر صفحه تاریخ مبارزات آزادیخواهانه مردم افغانستان ثبت گردید ومردم به خاطر گرفتن انتقام تاریخی خود، از آنها به نام "شاه شجاع" یاد کرده اند.
درخاتمه باید گفت که: افغانستان که تقریبا چهار دهه در آتش جنگ های توسعه طلبانه وتطبیق استراتیژی های منطقوی ابر قدرتان جهان مشتعل است، واین جنگ ها در پی کودتای ثور1357 توسط حزب دموکراتیک خلق آغاز گردید، وبر اثر وقوع این جنگها هرکدام از اطراف درگیر ادعا می کنند که بیشتر از 5/1ملیون شهید داده اند وبیشتر از آن معلول وزخمی بجا گذاشته اند که همه این شهیدان ومعلولین فرزندان افغانستان بوده اند. بر اثر تداوم این جنگها ملیون ها تن از مردم افغانستان در پهنه سیاره زمین آواره، بی روزگار وبی خان ومان شده اند. امروز در سطح پنج قاره جهان شاید کشوری وجود نداشته باشد که در آن آواره گان افغانستان وجود نداشته باشند. درین حال با تاسف هنوز در کشوراداره ومرجعی وجود ندارد که مسببین وعاملان واقعی این فاجعه های جنگی را شناسایی کند ودر پیشگاه تاریخ فردای کشور ونسل های آینده محکوم نماید. بر عکس عاملان این جنایت های سهمگین فرصت های مساعد دسترسی به پارلمان وشرکت در انتخابات ریاست جهوری وسایر فعالیت های سیاسی را یافته اند. اعضای ارشد تحریک طالبان چون ملا عبدالسلام ضعیف، سید طیب آغا، عبدالحکیم مجاهد ودیگران را که دست شان به خون مردم بی گناه کشور رنگین است وهر روز با انتحار وانفجار دادن ها در مزدحم ترین نقاط شهرها به قتل دسته جمعی مردم می پردازند، در کابل در چتر حمایت مالی، سیاسی و امنیتی دولت های کرزی وغنی زندگی می کنند، با مساعی فعال این دولت ها زندانیان جنایت کار از زندان های گوانتانامو، بگرام ودیگر جاها رها شده و باردیگر به صف جنگجویان ویاغیان مسلح مخالف دولت می پیوندند وموجب قتل وکشتار های بیشترمردم بی گناه، تخریب زیرساخت های اقتصادی کشور چون شاهراه ها، سرکها، پلها وپلچک ها، مکتب ها، شفاخانه ها، کانال های آبیاری، محصولات مزارع کشاورزی وحاصلات باغداری می شوند. کس دیگری که چون حکمتیار عامل کشتار ظالمانه یک صدهزار شهروند کابل بود، از جنایات و جرایم جنگی او صرف نظر نموده واز رئیس جمهور تا رهبران جهاد وکابینه غنی همه به پای بوسش شتافتند، ودر قصر سلام خانه ارگ برایش محفل ترحیب ترتیب دادند، نامش را از لست سیاه شورای امنیت ملل متحد کشیدند ودر کابل برایش شرایط خوب زندگی را با واگذاری خانه لوکس وپول هنگفت از بیت المال مردم وسایر امتیازات دولتی مهیا نمودند. معلومست که آوردن حکمتیار به شهر کابل هیچگاه بدون حمایت انگلیس وامریکا نبوده وحضورش در حاشیه قدرت بهتر از شاه شجاع نخواهد بود. حالا جناح های چپ وراست حاکمیت تک قومی بر سفره ضیافت معامله وخون نشسته اند وبرای حمایت یکدیگر مبارزات حق خواهانه مردم افغانستان را مشترکا محکوم می نمایند و فعالین آن را (لنده غر) می نامند که این خود ژرفای دموکراسی قلابی و آزادی بیان و مظاهرات قانونی را در جامعه به نمایش می گذارد. جناب حکمتیار که تا یکسال قبل نظام اشرف غنی را مزدور امریکایی ها می خواند و در ستیزه باین رژیم دست به عملیات انتحاری و انفجاری می زد و باعث قتل های گروهی شهریان کابل و تخریب مالکیت ها و جایدادهای مردم می گردید، حالا بخود حق میدهد تا بگوید که به مخالفین سیاسی رژیم اجازه فعالیت های سیاسی بدهد یا ندهد. عجب مسخره بازی لجام گسیخته ای! مگر مردم افغانستان در ادامه داعیه های حقوقی خویش از حکمتیار اجازه فعالیت خواسته اند؟ در حالی که مردم افغانستان نه چون حکمتیارطفیلی های سیاسی اند ونه با ماندگاری در سنگر های حق خواهانه خویش، هیچگاه ازاو وشرکای قدرتش مجوز فعالیت نخواهندخواست. باین خیمه شب بازی ها که حقیقت آن در ذهنیت اجتماعی مردم افغانستان قابل درک است، می توان گفت که سرنوشت حکومتداران متقلب وشرکای دور وبر آن هیچگاه از سرنوشت شاه شجاع، آن شاه گنهکارونماد خیانت بهتر نخواهد بود.
شاه شجاع در پایان دوره زندگی خود سر عقل آمد وخواست تا به مردم و به جمع مجاهدین ومبارزان استقلال مراجعه نمودتا لکه های ننگ غلامی را در زمان وابستگی خود به انگلیس ها بشوید، بنا بر نوشته محمد علی کهزاد، نماینده گان ملت که می توان ترکیب آنها را به "مجمع اتفاق وخیر اندیشی" نام گذاشت، ضمن تدوین یک عهد نامه که در پای آن تمام رهبران شناخته شده ضد تجاوز گران انگلیسی امضاء کرده بود چنین نوشتند: "غرض از تحریر وتسطیر این کلمات خیر الدلالات این است که چون درین آوان طایفه درانی بارکزایی بدون جهت بنده گان ثریا مکان شاه شجاع الملک را به درجه شهادت رسانیدند..."([71])
آنچه در پایان دوره حکومت شاه شجاع وراندن انگلیس ها از افغانستان اتفاق افتاده بود، با شروع حکومت کرزی بار دیگر در تاریخ این وطن تکرار گردید. یعنی پس از قتل شاه شجاع وشکست انگلیس "اینست که بعد از نثار خون هزاران نفر افغان وطنپرست یکدسته سرداران و شهزاده گان گریزی و فراری که وطن را در برابر شمشیر دشمن ترک کرده و به دولت های خارجی پناه برده بودند- از هندوستان و ایران در کابل و قندهار بالای سریر حکومت ریختن گرفتند."([72]) عین این کار پس از شکست شوروی ها ودولت داکتر نجیب الله در افغانستان اتفاق افتاد ودر شکست طالبان وسرازیر گردیدن قوای ایتلاف بین المللی به افغانستان باردیگر تکرار گردید. کسانی که دهه ها قبل، در زمان جهاد با اشغال شوروی و در جریان امارت اسلامی طالبان از کشور رفته وشهروندان کشورهای خارجی از جمله امریکا گردیده بودند، توسط کرزی عامل امریکا به کشور برگشته ودستگاه های قدرت وپست های بلند حکومتی را اشغال نمودند. کرزی خود درین مورد اعتراف نموده است که "من در پاکستان خواب بودم ودولتمردان این جا وآن جا در کشورهای دیگر، ما در سایه بی52 به وطن برگشتیم." آقای کرزی ناگزیربا دوستان خود هر آنچه انجام داده است بر زبان آورد ورنه مردم افغانستان خود شاهد مظلوم بربادی حق خویش هستند. آنچه تا کنون گفته شد به عنوان همسانی ها وشباهت رخدادها در حکومتداری از زمان شاه شجاع تا روزگار ما بود. اما شاه شجاع در ذات خود امتیازاتی نسبت به حامد کرزی در خود داشت. زبان مادری حامدکرزی مثل شاه شجاع زبان پشتو است، هردو در هند زندگی کرده اند، به همین لحاظ هردو به زبان های انگیسی واردو را بلد هستند، اما باین تفاوت که مادر شاه شجاع شاید قزلباش بود ومادرکرزی پشتون است. شاه شجاع شاعر خوب در زبان فارسی و شاید هم در زبان پشتو باشد، واما حامدکرزی فهم ادبی ندارد وبسیار عوامانه، لجام گسیخته، بی ماهیت وپراگنده صحبت می کند ودر صحبتهایش از زبان های پشتو وفارسی جملاتی را بیان می کند که مفاهیم آن در مغز مخاطبانش نمی نشیند وباین گونه سخن گفتن بسیار خوش هم است واز دیگران دعوت می کند تا به گونه او از معجون ومرکب فارسی وپشتو صحبت کنند که اصول بیان آن را قبول ندارد.
با آنچه گفته آمدیم، معلوم می گردد که شاه شجاع این سمبول مجسم استعمار ونماد خون وخیانت در بسیاری از موارد وکارنامه خود از رهبران معاصر افغانستان چون امیر عبدالرحمان، امیر حبیب الله، محمد نادرشاه، محمد ظاهر شاه، نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین، ببرک کارمل، گلبدین حکمتیار، ملامحمد عمر، حامد کرزی واشرف غنی احمدزی برتری دارد. زیرا شاه شجاع به زودی متوجه وضعیت ذلتبار خود گردیده وبا ابراز ندامت به صف مردم ومجاهدین پیوست ورابطه خود را با انگلیس ها ضعیف نمود، اما رهبران نامبرده اخیرالذکر را باداران استعماری شان از ادامه کار وخوش خدمتی های وقیحانه شان جلوگیری کردند و با عوام فریبی تمام احمد راجانشین محمود نمودند وچند روزی ذهنیت عوام را مصروف ساختند. شاه شجاع اگر صرف نوکر دولت انگلیس بود، اما رهبران پس از کنفرانس بن، افغانستان را به 42 کشورجهان به سردمداری ناتو وپنتاگون به معرض اطاعت وفرمان برداری آنها گذاشتند وطوق وابستگی آنها را مفتخرانه بر گردن نهادند. کرزی وغنی چنان در برابر ولی نعمتان خارجی شان کرنش می کنند که هربیننده اعمال وخواننده افعال شان درآب وعرق شرمساری غرق می شود. اینها چون عروسکها ها در دست خارجی ها بازی می شوند. این دو رهبر در همکاری با شبکه های مافیایی خودکشور را به صحنه پولیگون آزمایشات سلاح های تولیدی ومخرب ابر قدرتها تبدیل وجنگ های نیابتی را درحریم جغرافیای کشور فعال کرده اند که حدود مزدوری به بیگانگان را از مرزهای شناخته شده استعمار فراتربرده اند. دستگاه های استخباراتی برخی ازکشورهای همسایه از جمله (آی ایس آی) حلقاتی را در میان برخی از رهبران جهادی، طالبان، شبکه حقانی، داعش، طالبان وگروه های افراطی پاکستان و... بااسلحه وتفکر قرون وسطایی تجهیز کرده وبرای قتل وکشتارمردم مسلمان افغانستان وخرابکاری های مدهش می فرستند که افغانستان را به یک سرای بی دروازه مانند کرده اند. با گذشت هر روز مردم خود شاهد اعمال بی رحمانه خارجی ها وشبکه های دهشت افگن نموده اند که در نتیجه آن انزجار مردم از قاتلان داخلی وخارجی بیشتر می گردد.
هدف از شرح برخی از عملکردهای شاهان وامیران پس از دوران شاه شجاع این بود تا بدانیم که چرا کشور ما در عصرترقیات وپیشرفت های علمی، تخنیکی، اقتصادی، نظامی واجتماعی کشورهای جهان حتی همسایه گان هم فرهنگ ما از کاروان تمدن معاصر عقب مانده است؟ دلیل آن را در غلامی ووابستگی امیران انگلیس مشرب وشورش ها ومقابله های سرداران وشهزاده گان بخاطر کسب قدرت در کابل یا در ولایات بزرگ افغانستان دانستیم. این امیران با مصرف ومعاش مستمری انگلیس ها علیه یگدیگر شوریدند ومردم را در رکاب سفر های جنگی خود به قتل رسانیدند، ومجالی برای کار وتلاش سازنده برای عمران وانکشاف اقتصادی کشور نداشته اند. توام به آن در نگاه های مقایسوی دریافتیم که تنها شاه شجاع طوق بیعت با انگلیس را به گردن نکرده بلکه تمام جانشینان واعقاب او به مراتب مزدورتر از شاه شجاع در برابر انگلیس ها تمکین نموده اند. اگر در میان این رهبران کسانی چون شاه امان الله خان ومحمد داوودخان برنامه های برای انکشاف اجتماعی واقتصادی کشور داشته اند، اما صرف نظر از ایجابات وتحمل عصروزمان عمل کرده وبا ایجاد عکس العمل های مردمی در برابر اصلاحات خود، فرصت های تاریخی را از دست داده ونظام اجتماعی کشور را سالها به عقب برده اند وکشور را در بند سنت های عمیقا قومی وقبیلوی با تفکرات تمدن ستیزی نگاه داشته اند.
والسلام
[1] - میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ص.240
[2] - میرغلام محمد.غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ص. 309-310
[3] میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ص.240
[4] - میرغلام محمد، غبار، افغانستان در مسیر تاریخ ص.530
[5] - میرمحمدصدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ص.300 ...
[6] - میرمحمد صدیق فرهنگ. همان اثر، ص.301
[7] - م.م.غ.، همان اثر،ص.302
[8] - م.م.ص.ف. ، همان اثر، ص.336، و فریه، ص.259
[9] - م.م.ص.ف. ، همان اثر، ص.313
[10] - م.م.ص.ف. ،همان اثر، ص.366
[11] - م.م. ص.ف. ،همان اثر، ص.371
[12] - عبدالحی حبیبی، تاریخ تجزیه شاهنشاهی افغان، ص.52
[13] - رک: تاج التواریخ ج2، ص.116
[14] -عبدالحی حبیبی، تاریخ تجزیه شاهنشاهی افغان، ص.63-64
[15] -در آن وقت ایران امروزی هنوز با همان نام تاریخی خود فارس یا پرشیا نامیده می شد. دولت فارس برای تغیر نام کشورش به "ایران" که هویت مشترک آریایی تباران بود، در سال(1333هجری ) با مشاورت دکترسعید نفیسی از دولت افغانستان اجازه رسمی خواست، اما دولت وقت افغانستان بنابر کمبود اطلاعات تاریخی حاتمانه این نام را به همسایه غربی خود بخشید وخود را از میراث تاریخی وفرهنگی مشترک بین هردوکشور بی نصیب گردانید. استاد سعید نفیسی در مقاله ای "پرشیا" از کی "ایران" شد؟ می نویسد: تا اوایل قرن بیستم، مردم جهان کشورمارا باعنوان رسمی "پارس یا پرشین" می شناختند، اما در دوران سلطنت رضاشاه که بحث رجعت به ایران باستان وتاکید بر ایران پیش از اسلام قوت گرفته بود، حلقه ای از روشنفکران باستان گرا مانند سعید نفیسی، محمد علی فروغی وسید حسن تقی زاده در حکومت پهلوی اول با حمایت مستقیم رضاشاه گرد هم آمده بودند که به این منظور اقداماتی را انجام می دادند. "سعید نفیسی" ازمشاوران نزدیک رضاخان به وی پیشنهاد کرد تا نام کشور رسما به "ایران" تغیر یابد، این پیشنهاد در آذرماه(قوس)1313 شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت. پس از آن یادداشتی از سوی سعید نفیسی نوشته شده ودر روزنامه اطلاعات به چاپ رسیده است، که بعد از رسمی شدن عنوان ایران، دلایل وتوجیه تاریخی وفرهنگی این انتخاب رابا عموم مردم در میان گذاشته است. رضاشاه آنقدر به سعید نفیسی اعتماد داشت که وی را مسئول تحصیل وتربیت ولیعهدش (محمد رضا) در دوران تحصیل سوئیس انتخاب کرد که خاطرات حسین فردوست(دوست وهمراه محمد رضا در سوئیس)به خوبی آن را روایت کرده است. باینحال، دیده میشود که انتخاب نام "ایران" به عوض "پارس" توسط نخبه ترین دانشمندان ایران به شاه پیشنهاد شده وشاه با قبول این پیشنهاد، تاریخ 2500 ساله فارس را به عمق پنج هزارسال تاریخی وصل نموده است، اما در کشور ما با گزینش نام "افغانستان" به جای "خراسان" توسط لارد اکلند انگلیسی با شاه شجاع در سال1838 نام پنج هزارساله "آریانا وخراسان" را به 177 سال به سطح کشانیده و با گذشته تاریخی آن قطع نموده اند، واین نام هیچ گاه از سوی کدام مجمع ملی چون شورای ملی یا جرگه عالی ویا رفراندوم ملی تائید نشده است. با وجود آن پس از گزینش نام تاریخی "ایران" برای کشور همسایه وهم فرهنگ ما، کاربرد این نام در آثار علمی وتحقیقی وپیوند دادن آن با تاریخ وفرهنگ گذشته ما برای دولتیان وعده ای از عناصر متعصب حساسیت بر انگیز گردیده است و این عده عناصر کم سواد حتی گوینده گان وپژوهنده گان تاریخ وفرهنگ "ایران بزرگ" را جاسوس ایران می خوانند.
[16] - عبدالحی حبیبی، تاریخ تجزیه شاهنشاهی افغان،ص.64
[17] - کتاب هملتون ص.475 و عبدالحی حبیبی، همان اثر، ص.65-66
[18] - عبدالحی حبیبی، همان اثر،ص.66
[19] - میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، ص.23
[20] - عبدالحی حبیبی، همان اثرص.69
[21] - عبدالحی،حبیبی، همان اثر، ص.79-80
[22] - عبدالحی، حبیبی، همان اثر، ص.82
[23] - آتش در افغانستان، ص 501.
[24] - اصلاحات و شورش در افغانستان، ص 182.
[25] - مير محمد صديق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخير.
[26] - همان جا ، همان اثر.
[27] - خاطرات آقا بیک اف، جاسوس روس در افغانستان وایران، به نقل از شناسنامه افغانستان،ص344
[28] - لودويک آدمک، روابط خارجی افغانستان...، ص 247.
[29] - امير حبيب الله خادم دين رسول الله، شاه آغاز مجددی، ص 153.
[30] - لودویک آدمک، تاریخ روابط سیاسی افغانستان...ج2، ص95
[31] - م.م.ص. فرهنگ، همان اثر،ص586
[32] - بصیر احمد دولت آبادی، شناسنامه افغانستان،ص350
[33] - همان جا همان اثر.
[34] - شاه آغا مجددی ، ص 157.
[35] - بصیر احمد دولت آبادی، شناسنامه افغانستان،ص351
[36] -تلگرام وایسرا به عنوانی وزیرخارجه بریتانیا، لندن15/5/1935 نگاه شود به: افغانستان درقرن بیستم،ص68
[37] - م.غ.م.غبار، افغانستان در مسیر تاریخ،ج2،ص95
[38] - احمد شايق قاسم، پژوهشگر در دانشگاه ملی آستراليا، معضله خط ديورند... هفته نامه پيام مجاهد سال 1386.
[39] - پروفیسوررسول رهین، خراسان زیرسلطه تبارپرستان افغان، تارنمای خاوران
[40] - امین صیقل، افغانستان مدرن،ص104
[41] - ازسخنان خان عبدالولی خان زعیم خدایی خدمتگاران، افغانستان درقرن بیستم،ص101
[42] - برای ازدیادمعلومات مراجعه فرمائید به عاصم اکرم، سردارمحمد داود، شخصیت، افکاروسیاست، نشرالکترونیک،جولای2004
[43] -درسپتامبر1954 پاکستان به پیمان جنوب شرق آسیا( seato)پیوست وبعداً عضویت پیمان بغداد( cento) راکسب کرد.
[44] - سلطان علی کشتمند، افغانستان درقرن بیستم،ص130
[45] - میرغلام محمدغبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ص530-531
[46] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.526
[47] - م.م.ص.ف.، همان اثر، ص.297
[48] - م.م.ص.ف.، افغانستان در پنج قرن اخیر،ص297
[49] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.536
[50] - م.غ.غ. ، همان اثر،ص.534
[51] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.534
[52] - همان اثر، ص.266-267
[53] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.535
[54] - م.غ.غ. ، همان اثر، ص.535
[55] - م.غ.غ. ، ص.536
[56] - م.غ.غ.، همان اثر،ص.537
[57] - م.غ.غ.، همان اثر،ص.544
[58] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.551
[59] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.550
[60] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.545
[61] - م.غ.غ.، همان اثر، صفحات.551، 554 و555
[62] - م.غ.غ.ص.، همان اثر، 545و548
[63] - داکتر عبدالحنان روستایی، شاه شجاع درانی وحامد کرزی، ص.63
[64] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.539
[65] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.535
[66] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.556
[67] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.562
[68] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.558
[69] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.568
[70] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.571
[71] - م.ع. کهزاد، بالاحصار کابل وپیش آمدهای تاریخی آن، ص.520
[72] - م.غ.غ.، همان اثر، ص.573
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
فیضی | 12.02.2020 - 14:06 | ||
آفتاب به دو انگشت پنهان نمی شود مگر این بی خردان میخوا هند به سوزن پنهانش کنند افرین به این چشم سفیدی |