آیینۀ کفر و دین
۲۹ جوزا (خُرداد) ۱۳۹۶
غافل ز فضل ساقیی جان آفــــرین ما
مکر فلک ببسته کمر ها به کیـن ما
یکسر متاع بستر دل وقف عشرت است
برگی بغیـــر تاک ندارد زمیــن ما
با آنکه در خمــــار مدامیم میـــــچکد
خــــــون هزار میـــکده از آستین ما
دل در هوای صحبت یاران بی ریا
خـــواهد تپـــــید تا نفس واپسین ما
در مجلس سخن همه بیگانه پروریم
صــــد معنی نگفته بود در کمــین ما
پیداست همچو زر به تجلای نور عشق
خاک ســــرای دوست ز نقش جبین ما
آخـــــر به لوح سینه صحرا نوشتنیست
چــون گردباد مصرع آه حزین ما
دانش فریب معبد دیگر نخـــورده ایم
کنــج دل است آیینۀ کفر و دین ما
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته