دگر به مویه ‌نشستن...

۳۰ عقرب (آبان) ۱۳۹۵

غزلی پس از مدتی؛ پیشکش به خاکسترنشینان سرزمینان آفتاب:

 

دگر به مویه ‌نشستن.....

به کنج سینه دلم هرچه صبر کرد نشد

که غیر مُهره؛ کسی اهل تاس و نرد نشد

هزار رُستم دستان کنار میدان بود

یکی از این همه خنجر نبست و مرد نشد

زدند نعل سُم رخش را به پای شتر

چنان به تاشه که هرگز بلند؛ گرد نشد*

چقدر مزرعۀ زعفران چپاول گشت!

ولی دهان و لبی بو نداد و زرد نشد

نبود کاج ستبری که روی دار نرفت

نماند سرو بُلندی که دوره‌گرد نشد

بغیر اره به داد درخت؛ کس نرسید

بجز که تیغ؛ کسی چاره‌ساز درد نشد

از این گروه مخنث نمی‌جهد برقی

زدیم پتک به هر آهنی که سرد.....

نشد!

دگر به مویه‌نشستن چه سود و موکندن

که از چه هیچ یلی فاتح نبرد نشد

اگر ز شهر سیه‌جامگان ولو؛ یک تن

ز پیچ گردنه نگذشت و رهنورد نشد

خروش پیهم آتشفشان خموش مباد!

چو هر گدازۀ آن لعل و لاجورد نشد

 

 

* تاشه: در برخی از لهجه‌های پارسی هزارگی به معنای پنهان است.

یکشنبه بیست و نهم آبانماه (برج عقرب) 1395

کوپنهاگن زرکوب

http://zarkob.blogfa.com/







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



فضل الله زرکوب