پیشینه و جایگاه فرهنگی-سیاسی زبان پارسی دری در افغانستان

۱۰ میزان (مهر) ۱۳۹۵

مقدمه

زبان پارسی دری یکی از زبان های مهم جهان در هزار سال پسین است که از چند نگاه دارای اهمیت  است: یک، یازده صد سال می شود که زبان کتابت است؛ دو، از هزار سال به این سو، زبان رسمی دولت ها در آسیای میانه، خاور میانه (عراق عجم)، هند، ترکیه (روم شرقی) ایران و افغانستان بوده است؛ سه، زبان دوم دین در کشورهای اسلامی بوده است؛ چهار، در بین زبان های مکتوب زنده دنیا از نظر داشتن آثار مکتوب ادبی، کلامی و... می تواند در رده نخست قرار بگیرد؛ پنج، زبان پارسی دری توانسته معرفت (اسطوره، افسانه، نقل، روایت و جهان بینی) آریایی را از دورترین دوران اساطیری (تقریبا سه هزار سال پیش از میلاد تا امروز) با خود حمل کند، بنابر این ما اگر از آریایی و معرفتی آریایی سخن می گوییم، بنا به همین حافظه فرهنگی اساطیری و تاریخی زبان پارسی دری است؛ شش، مهمتر از همه، خاستگاه زبان پارسی دری، رواج زبان پارسی دری به عنوان زبان کتابت و زبان رسمی دولت های افغانستان از صفاریان تا سدوزایی ها، پارسی دری بوده است؛ اما پس از جنگ جهانی دوم موضع گیری رژیم های سیاسی در افغانستان نسبت به زبان پارسی دری تغییر می کند، که این تغییر موضع، در سیاست، وحدت ملی و وحدت فرهنگی مردم افغانستان تاثیر منفی می گذارد.

در این مقاله کوشش می شود تا به اهمیت سیاسی و فرهنگی زبان پارسی دری در افغانستان پرداخته شود و مستند نشان بدهد که زبان پارسی دری زبان تاریخی، زبان کتابت و رسمی مردم افغانستان (خراسان) و دولت های افغانستان (خراسان) بوده است؛ در ضمن، پاسخ زبان شناسانه از این که زبان پارسی!، دری!، تاجیکی! در سه کشور پارسی وان (فارسی وان) افغانستان، ایران و تاجیکستان یک زبان (پارسی دری/ فارسی دری) است یا سه زبان، نیز ارایه می شود.

 

خاستگاه زبان پارسی دری

هر زبان خاستگاه محلی دارد؛ یعنی لهجه، گویش یا زبان یک محل خاص است که بنا به مناسبات بشری: سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... عمومیت پیدا می کند یا محلی می ماند. اگر فتوحات عرب ها در منطقه صورت نمی گرفت و دین اسلام در منطقه رواج پیدا نمی کرد؛ اکنون شاید در منطقه، زبانی غیر از زبان پارسی دری رواج پیدا می داشت. با ورود عرب و گسترش اسلام در منطقه، جابجایی های زیادی صورت گرفت که یکی از این جابجایی ها، جابجایی های زبانی در کشورهای منطقه بود. بسیاری کشورهای منطقه از جمله مصر و کشورهای خاورمیانه، زبان شان را از دست دادند و زبان عربی بجای زبان شان جابجا شد که بنا به این جابجایی عرب زبان شدند. تعدادی از کشورهای دیگر زبان های رسمی قبلی شان را از دست دادند اما زبان عربی نتوانست که بجای آن زبان ها جابجا شوند؛ زیرا یکی از زبان های محلی در منطقه بجای زبان رسمی قبلی، جابجا شد. زبان پارسی دری یا زبان دری، یکی از زبان های محلی بود که پس از ورود عرب و گسترش اسلام، بجای زبان های رسمی قبلی خراسان، آسیای میانه و فارس (ایران) جابجا شد. در آسیای میانه (بخارا، سمرقند، اشک آباد (عشق آباد) و...) زبان های سغدی و پهلوی اشکانی (پارتی/ پارثه، پرثوی) رسمیت داشت، در خراسان نیز پهلوی اشکانی رسمی بود، در ایران پهلوی ساسانی (پهلوی ساسانی نیز گویشی از پهلوی اشکانی بود که از دوران پادشاهی پارتها رواج یافته بود). پهلوی اشکانی مهم ترین زبان رسمی در منطقه که دارای دو گویش رسمی بود (پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی) از رواج افتاد، وَ جای خود را به یک زبان محلی دیگر از خانواده زبان های ایرانی که زبان دری در خراسان بود، داد.

این که زبان پارسی دری چگونه این اقبال را یافت که عمومیت و رسمیت پیدا کرد، ارتباط می گیرد به رویدادهای سیاسی، اجتماعی و... در منطقه، بویژه در خراسان. زبان یک امر و رویداد اجتماعی است، بخصوص، توسعه، رواج و رسمیت یافتن زبان ها، بصورت جدی به رویدادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ارتباط دارد. زبان بنیادی ترین و مهم ترین نظام نشانه ای مورد استفاده بشر (یاکوبسن، 1385: 28) یا یک جامعه زبانی است، که عمومیت و استفاده یک زبان خاص در جامعه، بی مناسبت به تحول های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در آن جامعه نیست. زبان پارسی دری نیز بنا به رویدادهای سیاسی در خراسان، این اقبال را یافت که عمومیت و رسمیت پیدا کند؛ اگرنه یکی از زبان های دیگر خانواده زبان های ایرانی در منطقه می توانست این عمومیت و رسمیت را پیدا کند. پس از اسلام، بصورت اغلب، حکومت مرکزی منطقه در خراسان قرار داشت؛ این امر باعث شد که زبان پارسی دری، اهمیت پیدا کند و زبان دربار و حکومت شود. این رویداد تاریخی را همه به یاد داریم که شاعران، یعقوب لیث صفاری را به زبان عربی مدح می کرد؛ اما یعقوب لیث صفاری گفت آنچه را که من نمی دانم چرا به آن زبان به من شعر می گویید؛ یعنی به زبانی که من می دانم به آن زبان به من شعر بگویید. زبانی که یعقوب لیث می دانست، یکی از زبان های محلی مردم خراسان بود؛ یعنی زبان دری. این سخن یعقوب لیث به عنوان امیر و پادشاه منطقه، پیامد سیاسی و فرهنگی داشت. پیامد سیاسی اش این که زبان بیگانه را کنار بگذارید و به زبان خود تان اهمیت بدهید؛ پیامد فرهنگی اش این که زبان دری یا پارسی دری، زبان شعر و ادب، دربار و حکومت شد، یعنی رسمیت یافت.

باید تاکید شود که جامعه یک زبانه، افسانه است (یاکوبسن، 1385: 42)؛ هیچ جامعه ای نه در گذشته و نه اکنون بصورت محض یک زبانه نیست و یک زبانه نبوده است؛ بلکه کثرت زبانی و گویشی در جامعه وجود داشته است؛ مهم تر از همه این که ذات زبان بر تحول، انشعاب و کثرت استوار است که یک زبان در نهایت به وجود زبان های متکثر می انجامد. کثرت گرایی زبانی در جامعه های باستان بیشتر از کثرت گرایی زبانی امروز بوده است؛ زیرا ارتباطات کم بوده، بنابه عدم ارتباطات، هر دره و محل، گویش و زبان خود شان را داشته اند که در روستاهای صعب العبور یا دشوار راه بدخشان، هنوز هر روستا، زبان و گویش های خاص خود شان را دارند. با آنکه جوامع چندزبانه است، اما یک زبان از بین زبان های هم­­خانواده در جامعه، عمومیت و رسمیت پیدا می کند.

زبان های ایرانی به سه دوره زبانی تقسیم می شوند: زبان های ایرانی دوره باستان، زبان های ایرانی دوره میانه و زبان های ایرانی دوره جدید. هر دوره، در بین زبان های ایرانی یک زبان رسمیت و عمومیت داشته و زبان های دیگر، رواج محلی داشته است. زبان های ایرانی دوره باستان تا سال های 1000 و 700 پیش از میلاد رواج داشته است و بعد تحول کرده است به زبان های دوره میانه ایرانی (ابوالقاسمی، 1384: 14). در دوره باستان، در بین زبان های ایرانی، زبان اوستایی عمومیت و رسمیت داشته است. دوره میانه زبان های ایرانی تا ورود عرب و رواج اسلام در منطقه، کاربرد داشته؛ بعد از اسلام، زبان های دوره میانه ایرانی به زبان های دوره جدید تحول یافته که زبان دری یا پارسی دری نتیجه تحول زبان های دوره میانه به دوره جدید است. ارانسکی در کتاب «زبان های ایرانی» به این نظر است که زبان های ایرانی از یک اصل مشترک، انشعاب کرده اند؛ با وصف انشعاب، اصل مشترک بین شان حفظ شده (ارانسکی، بی تاریخ: 26) وَ این اصل مشترک باعث شده تا یک زبان در بین زبان های ایرانی، زبان محوری باشد و زبان های دیگر به عنوان زبان های فرعی دور زبان محور قرار بگیرند. بنابر این از دوره باستان تا امروز در بین زبان های ایرانی یک زبان محوری وجود داشته است. زبان اوستایی در دوران باستان، زبان پهلوی اشکانی در دوران میانه و زبان پارسی دری در دوران جدید از زبان های محور بوده است. منظور از زبان محور، زبانی است که در ضمن عمومیت، زبان مکتوب و زبان رسمی دولت نیز باشد.

 نخستین کسی که از زبان دری نامبرده، ابن مقفع (کشته شده به سال 139 هجری) است. خاستگاه زبان دری را خراسان، بلخ و مشرق (شهرستانی، 1999: 1) می داند. با آنکه در ایران کنونی برخی ها خاستگاه زبان پارسی دری را فارس می داند و زبان پارسی دری را ادامه زبان هخامنشیان می داند اما واقعیت این است که زبان هخامنشیان یا زبان پارس ها در دوره هخامنشیان، گویشی از زبان اوستایی بود با تاثیرپذیری از زبان های بابلی و... . پس از سقوط هخامنشیان توسط اسکندر، زبان دوره هخامنشیان از رسمیت می افتد. بعد از یونانیان اشکانیان در منطقه به قدرت می رسند؛ زبان شان که پارتی (پهلوی اشکانی) است، عمومیت و رسمیت پیدا می کند. جانشین امپراتوری اشکانی که ساسانیان است، زبان رسمی امپراتور ساسانی نیز، پهلوی اشکانی است که فقط نسبت این زبان از اشکانی به ساسانی (پهلوی ساسانی) تغییر می کند. پهلوی ساسانی بنا به تاثیرپذیری از زبان ها و گویش های محلی فارس، با پهلوی اشکانی تفاوت می کند اما این تفاوت در حد تفاوت گویشی است؛ بنابر این پهلوی ساسانی گویش غربی پهلوی اشکانی است. پس نمی توان زبان پارسی دری را زبان هخامنشیان دانست و خاستگاه آن را فارس یا ایران امروز قبول کرد. چنان که نام ایران بر فارس از نامگذاری های معاصر است؛ این نامگذاری،  پیشینه فرهنگی، اساطیری و تاریخی حوزه تمدنی ایران را مختص به قلمرو فارس کرده است. نسبت دادن زبان فارسی یا فارسی دری/ پارسی دری به فارس نیز از جعلیات معاصر است؛ زیرا نام ایران و زبان پارسی دری متعلق به منطقه و یک قلمرو بزرگ فرهنگی است که کشورهای افغانستان، ایران، ترکمنستان، ازبیکستان، تاجیکستان، آذربایجان و... را دربر می گیرد که خاستگاه اساطیری جغرافیای ایران نه در ایران امروز (فارس) بلکه در آسیای میانه، یعنی در خوارزم و نسایا (سرزمین پارت ها) است که بعد شامل بلخ و خراسان و فارس نیز شده است. خاستگاه زبان پارسی دری نیز خراسان بوده است که بعد عمومیت یافته و به قلمرو فرهنگی-زبانی امروز هویت بخشیده است. بنابر این بر اعتبار فرهنگی ایران و زبان پارسی دری همه ما (ایران، افغانستان، تاجیکستان و...) حق داریم که نباید نسبت به این حق، باهم برخورد حذف گرایانه داشته باشیم؛ اما درصورتی که منظور از تحقیق خاستگاه ها و شکل گیری نخستین هویت ایرانی و زبان پارسی دری باشد، نباید دست به جعل و فرافکنی بزنیم. با اینهم پژوهشگران بنام ایرانی در پژوهش های شان، جانب حقیقت را گرفته اند. پرویز ناتل خانلری در کتاب تاریخ زبان فارسی می نویسد:

«منطقه رواج و رونق فارسی دری، چنانکه می دانیم، ابتدا در مشرق و شمال شرقی ایران بود و بیشتر، سخنوران و نویسندگان ایرانی (منظور از ایرانی سخنوران و نویسندگان فارسی وان است) که نام و آثار شان باقی است تا ایلغار مغول از مردم این قسمت کشور بودند که در دستگاه امیران و بزرگان صفاری و سامانی و غزنوی و سلجوقی به سر می بردند. شاعرانی که اشعار شان به شاهد لغات مهجور در لغت فرس اسدی (نیمه قرن پنجم هجری) آمده است غالبا به یکی از شهرهای بخارا، سمرقند، هرات، بلخ، مرو، طوس، سرخس، قاین، سیستان یا شهرهای دورتر شمال شرقی فلات ایران و آبادیهای دیگر خراسان منسوب اند.» (خانلری، 1382: 9)

درباره هویت ایرانی و ایرانیت زرین کوب نیز به این نظر است که این هویت با هخامنشیان نه بلکه با پارت و حضور شاهان اشکانی در منطقه پخش شده است:

«کار دیگر شان (اشکانیان) که باز اهمیت دارد این است که مبانی ملیت را- با آنکه خود شان از ایرانیهای شرقی بودند...- بنا نهادند و چنانچه می دانید اساس ملیت ایرانی در دوره اشکانی دو چیز بوده است: یکی همین افسانه های تاریخی پهلوانی ایران و یکی آیین زرتشت. با اینکه اینها خود شان تماما زرتشتی نبودند اما چون اکثریت ایرانیها در حد آنها زرتشتی بودند، آنها کوشش کردند که کتاب مقدس زرتشتی را جمع بکنند و یکی از اینها که بلاش چهارم باشد شروع کرد به جمع آوری اوستا.

افسانه های باستانی هم در زمان اینها توسعه پیدا کرد و برای این است که نام پهلوان (= یعنی اهل پهله، اهل پارت) بر روی قهرمان این افسانه ها باقی مانده است و پهلوانان بزرگ افسانه ها از همین طوایف اند.» (زرین کوب، 1385: 175). در ضمن، زرین کوب موقعیت ایریاناویجه (ایران ویج) را نیز در آسیای میانه می داند:

«اما اقوام شرقی ایران آنهایی بودند که وقتی از ایریانا ویجه پایین آمدند در شرق ایران در ولایتی که امروز بنام خراسان و افغانستان معروف است، همین طور پایین آمدند تا به حدودی که امروز سیستان می گوییم. تاریخ این اقوام هم­چنان که پیش از این عرض کردم عبارت است از کشمکش دایم که بین ایرانیها با دو دسته از مردم رخ داده است: یک دسته عبارتند از دیوان که همان سکنه بومی این مناطق باشند و...» (زرین کوب، 1385: 67).

زرین کوب در کتاب روزگاران (تاریخ ایران) ایران ویچ را در نواحی مجاور خوارزم و جیحون می داند:

«تیره های آریایی، قبل از ورود به فلات ایران، که در سنتهای قوم، میانه دنیا (خونیرس) خوانده می شد، در هزاره دوم قبل از میلاد در جایی که ویژه قوم آریان (ایریاناویجه) بود می زیستند، که گمان می رود این محل در نواحی مجاور خوارزم و جیحون بود. خاطره نیاکان نخست قوم، در این حدود به روایات آنها درباب کسانی چون گیومرس، هوشنگ، تهمورس و جمشید که نزد ایشان چهره های از نخستین انسان و نخستین پادشاه محسوب می شدند، و به این دوره از تاریخ باستانی قوم، رنگ اسطوره داد...» (زرین کوب، 1381: 33).

با استناد به آرای این دو پژوهشگر ایرانی و بنا به اشاره اسناد و آثار تاریخی دیگر از جمله الفرست ابن ندیم، زین الاخبار گردیزی، احسن التقاسیم فی معرفت الاقالیم مقدسی، معجم البلدان یاقوت حموی، المعجم شمس قیس رازی، سفرنامه ناصر خسرو و... ایرانیت و هویت ایرانی و زبان پارسی دری خاستگاه شرقی (خراسان و پار دریا) دارد. باز هم آنچه که قابل تاکید است این است که زبان پارسی دری و هویت و اعتبار فرهنگی تاریخی و اساطیری ایران متعلق به یک قلمرو کلان فرهنگی -که شامل چند کشور، حداقل سه کشور افغانستان، تاجیکستان و ایران باشد- می شود. در ضمن بنا به استناد به تاریخ هرودت می توان گفت که هردوت هر کجا از هخامنشیان و ایرانیان یاد می کند بنام پارس یاد می کند؛ هیچگاه هخامنشیان و ایرانیان (منظور پارس) را ایران و ایرانی نمی گوید. بنابر این نام ایران و ایرانی نیز پس از حضور پارت ها و اشکانیان در منطقه و در ایران امروز رواج یافته است و نام ایران و زبان پهلوی/ پارتی/ پارته/ پارثه از هویت های بجامانده دوره امپراتوری اشکانیان است که به عنوان هویت در دوره امپراتوری ساسانیان پذیرفته شده است و ساسانیان و فارس/پارس ها هویت قوم فاتح را پذیرفته اند، طوری که دین قوم فاتح (دین زرتشتی) را پذیرفته اند. دین زرتشتی و کتاب اوستا نیز با پارت ها به فارس آروده شده است؛ دین فارس ها و هخامنشیان زرتشتی نبود. بنابر این در شکل گیری هویت، فرهنگ و زبان ایرانی، نباید تاثیر اشکانیان و پارت ها را فراموش کنیم. مهم تر از همه به اعتبار فرهنگی مشترک خویش احترام بگذاریم و نباید با جعل کاری، ملت ها و مردم جغرافیای سیاسی خویش را فریب بدهیم و تلاش کنیم که با جعل های بنام تحقیق سهم همسایه های خویش را از این اعتبار فرهنگی تاریخی و اساطیری مشترک، حذف کنیم؛ بهتر است در تحقیق های خویش به برجسته سازی جنبه های مشترک تاکید کنیم و به ملت ها و مردم خویش آنچه را که حقیقت است بیان کنیم و برای شان بفهمانیم که ما با کشورهای دیگر، در این میراث و اعتبار فرهنگی (ایران، اوستا، شاهنامه، آثار ادبی پارسی دری، زبان پارسی دری، نوروز، مهرگان، روایت های اساطیری و...) شریک استیم.

 

پیشینه، رسمیت و رواج زبان پارسی دری در افغانستان

زبان پارسی دری در آغاز یکی از زبان های محلی مردم خراسان (زبان مردم بلخ، تخار، سیستان و...) بوده که پس از اسلام و بنابه تحولات سیاسی و فرهنگی در منطقه، این زبان به عنوان زبان رسمی و اداری دولت های خراسان نیز می شود. از دوره طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، خوارزم شاهیان، مغول، غوریان... و ابدالیان تا هنوز زبان پارسی دری، زبان دربار، رسمی، اداری و کتابت  در خراسان دیروز و افغانستان امروز بوده است (شهرستانی، 1999: 14).

اما آنچه ابهام ایجاد کرده است؛ تغییر نام کشورها در عصر حاضر است. نام خراسان تغییر می کند به افغانستان. نام فارس تغییر می کند به ایران. سمرقند و بخار به حاشیه می رود و نام ازوبیکستان، رسمیت می یابد. سرزمین پارتها نیز به ترکمنستان و... معروف می شود. این تغییر نام در جغرافیا و حوزه تمدنی ایران فرهنگی باعث سو برداشت نسبت به جغرافیای حوزه تمدنی ایران فرهنگی می شود. درحالی که خراسان بعد از اسلام مرکز سیاسی و فرهنگی حوزه تمدنی ایران فرهنگی بوده است. از حکومت طاهریان در هرات شروع تا حکومت تیموریان در هرات، مرکز سیاسی (پایتخت) حکومت های حوزه تمدنی ایران فرهنگی، در خراسان بوده است. بنابر این زبان پارسی دری که پس از اسلام در جغرافیای حوزه تمدنی ایران، زبان رسمی، زبان کتابت و زبان حکومت ها بوده؛ زبان مردم خراسان و زبان حکومت ها در خراسان بوده است. اما پس از این که نام خراسان به افغانستان و نام فارس به ایران تغییر می کند؛ به نوعی تلاش صورت می گیرد تا از جغرافیای افغانستان، از نظر تاریخی، فرهنگی، زبانی، ادبی و... هویت زدایی شود. نخستین سو برداشت که می تواند زمینه ساز این هویت زدایی باشد، تغییر نام خراسان به افغانستان است؛ برای این که افغانستان از نظر فرهنگی و تاریخی در جغرافیای فرهنگی و حوزه تمدنی ایران، نام فاقد مسما است؛ این فاقد مسما بودن، سو تفاهم ایجاد کرده است که گویا این جغرافیا یک جغرافیای فاقد تاریخ فرهنگی است. دومین سو برداشت که از جغرافیای افغانستان هویت زدایی کرده است، تغییر نام فارس به ایران است؛ زیرا هرچه اعتبار تاریخی و فرهنگی حوزه تمدنی ایران فرهنگی بنا به تغییر نام فارس به ایران به فارس (ایران امروز) تعلق می گیرد. البته این هویت زدایی از افغانستان و هویت افزایی به فارس (ایران) خود به خودی نبوده است، بلکه بنا به سیاستگذاری حکومت های افغانستان و ایران صورت گرفته است. حکومت های افغانستان پس از امان الله خان تلاش کرده است تا از پیشینه فرهنگی و تاریخی افغانستان که خراسان باشد، هویت زدایی کند و بگذارد که این هویت به ایران امروز تعلق بگیرد؛ حکومت ایران پس از رضا شاه نیز کوشیده است تا هر آنچه که متعلق به حوزه تمدنی ایران فرهنگی باشد به کشور ایران نسبت بدهد و برچسپ ایرانی به آن بزند و ایرانیزه کند. این سیاستگذاری های نادرست که شامل تغییر نام کشورها نیز می شود، باعث سو تفاهم و مساله در میراث و هویت حوزه تمدنی ایران بخصوص در جغرافیای خراسان دیروز که افغانستان امروز باشد، شده است؛ حتا کوشش می کنند زبان پارسی دری، زبان مردم خراسان (افغانستان)، را نیز برچسپ غیر خراسانی بزنند، درحالی که جغرافیای خراسان را برچسپ غیر خراسانی زدند؛ زیرا سیاستگذاری رسمی حکومت های کنونی افغانستان قبول ندارند که افغانستان کنونی نامی است بر جغرافیای خراسان که جغرافیای سیاسی مشهور در منطقه و حوزه تمدنی ایران بوده است.

زبان پارسی دری که امروز در افغانستان، ایران، تاجیکستان، بخش های از ازوبیکستان و... رواج دارد، از دوره صفاریان تا اکنون زبان اداری مردم خراسان و حکومت های خراسان (افغانستان) بوده است (شهرستانی، 1999: 15). با آنکه زبان پارسی دری در خراسان و منطقه زبان مردم و زبان ادبی بود اما زبان عربی در امور اداری و مکاتبات دیوانی کاربرد داشت. رونق و رواج زبان پارسی دری به عنوان زبان ادبی و دربار از قرن چهارم آغاز شد؛ این زبان باید جای خالی زبان های ایرانی از جمله زبان های رسمی حوزه تمدنی ایران فرهنگی -که زبان پهلوی اشکانی و ساسانی بود- را می گرفت. این گرفتن جای خالی زبان های رسمی قبل از اسلام در حوزه تمدنی ایران فرهنگی، کاری ساده نبود، زیرا مهم ترین زبان سیاسی و دینی در منطقه و جهان اسلام یعنی زبان عربی، رقیب زبان پارسی دری بود. بنابر این در آغاز، زبان پارسی دری جایگاه خود را توسط شاعران در شعر و ادبیات تثبیت کرد تا این که در دوره سامانیان و غزنویان یکی از زبان های ادبی در جهان اسلام شد و از نظر اهمیت ادبی با ادبیات عرب در جهان اسلام رقابت می کرد که در نتیجه جایگاه زبان ادبی، فرهنگی و ملی را در حوزه تمدنی ایران فرهنگی پیدا کرد و جای خالی زبان های رسمی و فرهنگی ایران پیش از اسلام را گرفت و به عنوان زبان ملی و ادبی در جغرافیای حوزه تمدنی ایران فرهنگی رواج پیدا کرد. بنابه روایت ناصر خسرو در سفرنامه، حتا قطران تبریزی که زبان مادری اش یکی از زبان های محلی فارس بود اما زبان ادبی اش زبان پارسی دری بود و به پارسی دری شعر می سرود. در پایان قرن چهار هجری زبان پارسی دری زبان ادبی سراسر حوزه تمدنی ایران فرهنگی شد که از عراق عجم (خاورمیانه) تا پاردریا (آسیای میانه) را دربر می گرفت. در پایان قرن چهار با سرایش شاهنامه، خطر این که زبان ادبی منطقه (حوزه تمدنی ایران فرهنگی) و زبان مردم عربی شود، رفع شد. اما هنوز زبان عربی در امور اداری و مکاتبات دیوانی رقیب زبان پارسی دری بود تا این که در دوران شاهان سلجوقی، زبان پارسی دری در امور اداری و مکاتبات دیوانی نیز جای زبانی عربی را گرفت (خانلری، 1382: 9). فضل ابن احمد اسفراینی در آغاز سلطنت سلطان محمود زبان ادرای و مکاتبات دیوانی دربار را از زبان عربی و زبان پارسی دری تغییر داد اما پس از این که فضل ابن احمد اسفراینی از وزارت برکنار شد و بجای ایشان احمد ابن حسن میمندی وزیر شد بنا به غرض های سیاسی که توجه خلیفه بغداد را به خود جلب کند، زبان اداری و مکاتبات دیوانی دربار سلطان محمود را به عربی تغییر داد (صفا، 1389: 186). به هرصورت، زبان پارسی دری زبان کتابت، ادبی، فرهنگی و رسمی خراسان و ایران فرهنگی از قرن چهار به این سو بوده است. اگر توجه خویش را نسبت به رواج و اهمیت زبان پارسی دری از دوره های خراسان به افغانستان معاصر معطوف کنیم، بازهم می بینیم در آغاز شکل گیری جغرافیای سیاسی ای بنام افغانستان که با حکمرانی احمد شاه ابدالی آغاز می شود، سال های سال زبان پارسی دری یگانه زبان کتابت، زبان اداری، رسمی و دولتی حکومت های افغانستان بوده است.

احمد شاه ابدالی سال 1747 میلادی به قدرت رسید (غبار، 1366: 354). بعد از به قدرت رسیدن ابدالی ها و سدوزایی ها، کم کم جغرافیای سیاسی ای در خراسان شکل گرفت که در نهایت نام اش افغانستان شد. در دوره ابدالی ها و سدوزایی ها نیز یگانه زبان رسمی، کتابت و اداری زبان پارسی دری بود و زبان های دیگر از جمله زبان پشتو، از زبان های محلی و قومی بود که کاربرد محلی داشت؛ اما زبان پارسی دری بنا به رواج و عمومیت تاریخی و فرهنگی، زبان محلی و قومی نه بلکه زبان ملی و دولتی بود؛ زیرا زبان پارسی دری زبان بینااقوامی در افغانستان بود، تمام مردم افغانستان از سال ها به این سو زبان پارسی دری را زبان ملی، مردمی و دولتی شان می دانستند و به این زبان می نوشتند و با همدیگر به زبان پارسی دری سخن می گفتند. در شهرها زبان مردم پارسی دری بود، در روستا هر قوم لهجه و زبان محلی خاص خود را داشتند. بنابر این زبان پارسی دری، زبان سیاسی و فرهنگی بود که مبانی ملت را شکل می داد و زمینه ساز هویت ملی و وحدت ملی بین اقوام افغانستان می شد؛ زیرا ملت بودن و ملت شدن نیاز به عناصر مشترک، بخصوص زبان مشترک دارد که باهم با این زبان مشترک افهام و تفهیم کنند. زبان پارسی دری از آغاز دروه اسلام در خراسان دیروز و افغانستان امروز زبان مشترک اقوام ساکن در خراسان و افغانستان بود که وحدت ملی و فرهنگی توسط این زبان بین اقوام ساکن در خراسان و منطقه فراهم می شد. برای همین اهمیت سیاسی و وحدت بخش زبان پارسی دری بود که هیچ امیر و فرمانروای قصد تغییر رسمیت زبان پارسی دری را به زبان دیگر نکرد؛ چون تشخیص می داد و می دانست که زبان دیگر نمی تواند اهمیت سیاسی و فرهنگی زبان پارسی دری را در خراسان و منطقه برای وحدت اقوام ساکن در منطقه داشته باشد؛ بنابر این، فرمانروایانی که زبان شان پارسی دری نبودند، هنگامی که در خراسان حکمران و فرمانروا شدند، نه تنها رسمیت زبان پارسی دری را پذیرفتند، خود شان نیز پارسی زبان شدند. غزنویان ترک بودند، سلجوقیان نیز ترک بودند، جانشینان چنگیز و تمیوریان از قبایل مغول بودند، ابدالی ها، سدوزایی ها و محمدزایی ها پشتون بودند، اما همه رسمیت زبان پارسی دری را پذیرفتند و خود شان نیز به این زبان نه تنها سخن گفتند بلکه شعر نیز گفتند که شاهزادگان تیموری، بابر، احمد شاه ابدالی، تیمور شاه، شاه شجاع و... به این زبان شعر گفته اند و نوشته اند.

از زمانی که احمد شاه ابدالی به قدرت رسید، همه مکاتبات و مکالمات حکومتی به زبان پارسی دری بود و این روند تا دوره ظاهر شاه و پس از او کماکان حفظ شده است (فضایلی، 1383: 71). تا دوره نادر شاه، زبان پارسی دری یگانه زبان رسمی حکومت و زبان ملی اقوام افغانستان بود. سجع مهر سکه شاهان پشتون به زبان پارسی دری نوشته شده بودند. سجع مهر سکه احمد شاه این چنین بود:

مژده که شد پادشاه میر جهان پهلوان

احمد گیتی ستان وارث تخت کیان

این سجع بعد از فتح سرزمین هند این گونه تغییر کرد:

حکم شد از خالق بیچون به احمد پادشاه

سکه زن بر سیم وزر از پشت ماهی تا به ماه (فضایلی، 1383: 71)

احمد شاه ابدالی به زبان پارسی دری شعر دارد؛ تیمور شاه نیز شاعر و شعر شناس بود، در زبان پارسی دری شعرهای نسبتن خوب دارد:

چون از کمین سرما ترکان کمان گشادند

بر کوهسار کابل خفتان ز نقره دادند

سلطان دی چو بگذشت بر تخت عاج فوجش

دست ادب به سینه در پیش ایستادند

فرمود تا نمایند تاراج گلستان را

دست تطاول آنها بر گلستان گشادند

...

سجع سکه زر و سیم تمیور شاه چنین بود:

چرخ می آرد طلا و نقره از خورشید و ماه

تا زند بر چهره نقش سکه تیمور شاه (فضایلی، 1383: 78)

سجع سکه امیر دوست محمد خان این گونه بود:

امیر دوست محمد به عزم جنگ و جهاد

کمر ببست و بزد سکه، ناصرش حق باد (فضایلی، 1383: 97)

شاه شجاع بر سکه اش این بیت را می نویسد:

سکه زد بر سیم و زر روشنتر از خورشید و ماه

نور چشم در دران شه شجاع

سجع سکه امیر محمد افضل خان این گونه بود:

دو فوج مشرق و مغرب زهم مفصل شد

امیر ملک خراسان محمد افضل شد (رهین، 1385: 210)

در بیت سکه احمدشاه دیده می شود که احمد شاه خود را وارث تخت کیان می داند و در بیت سکه محمد افضل خان دیده می شود افضل خان خود را امیر خراسان می خواند. بنابر این تا دوره سدوزایی ها و احمدزایی ها هنوز نام افغانستان خراسان بوده است و شاهان پشتون به کیانی بودن و خراسانی بودن و به این که زبان رسمی، ادبی و ملی شان پارسی دری است، افتخار می کرده اند؛ بعدهاست که به برتری جویی های قومی و زبانی دامن زده می شود که این برتری جویی ها و عصبیت ها باعث شکنندگی در فهم وحدت ملی شد؛ زیرا به نوعی کوشش می شود تا مهم ترین عنصر مشترک ملی را که زبان پارسی دری است از اقوام افغانستان بگیرند و بجای آن زبانی را جابجا کنند که این زبان بینااقوامی نیست و اقوام نمی توانند با آن افهام و تفهیم کنند؛ اینجاست که بین اقوام احساس بیگانگی پیدا می شود و وحدت سیاسی و ملی بین اقوام و حکومت، دچار تخریب می شود.

در زمان امان الله خان، محمود طرزی کوشش می کند تا در کنار زبان پارسی دری که زبان رسمی و ادبی دولت است، زبان و لهجه های محلی اقوام افغانستان نیز وارد مطبوعات افغانستان شود؛ این اقدام محمود طرزی، اقدامی است مدرن و درست. اما فقط به زبان پشتو که یکی از زبان های محلی و قومی افغانستان است توجه می شود و این زبان وارد مطبوعات و زبان اداری می شود به زبان های محلی اقوام دیگر توجه نمی شود. درحالی که زبان پارسی دری زبان یک قوم خاص و زبان محل خاص در افغانستان نیست بلکه زبان تاریخی، ادبی، رسمی و ملی اقوام افغانستان است که اقوام افغانستان از این زبان به عنوان عنصر مشترک ملی برای وحدت سیاسی و ملی استفاده می کردند و می کنند؛ زیرا هیچ زبان دیگر در افغانستان این امکان تاریخی، ادبی و بینااقوامی را ندارد که از آن به عنصر مشترک ملی و به زبان مشترک ملت برای وحدت ملی استفاده شود. محمود طرزی می کوشید تا زبان پشتو، جایگزین زبان پارسی دری شود اما بنا به آگاهی فرهنگی، ادبی و تاریخی که از پیشینه زبان پارسی دری در افغانستان داشت می دانست که این کار ممکن نیست. در یادداشت و نوشته های محمود طرزی دیده می شود که تلاش دارد تا به زبان پشتو که یکی از زبان های قومی در افغانستان است امتیاز داده شود اما به گنجایشی که زبان پارسی دری دارد و دیگر زبان ها این گنجایش را ندارد نیز اشاره می کند:

«وقتی که علیحضرت احمدشاه بابای غازی به تاسیس و استقلال سلطنت افغانیه کامیاب آمد، امورات دفتر و کارهای کتابت و میرزایی، و از جمله نوشت و خوان دولتی که اساس امور سلطنت بر آن موقوف است به زبان فارسی و به دست همان فارسی زبانان بود که از یادگارهای حکومت سابقه ایران باقی مانده بودند. زبان افغانی (منظور زبان پشتو است) به درجه ای اصلاح نیافته بود که دفعتا امور دفتری و کارهای کشوری به آن زبان تحویل می شد... .

بنابر سبب های که بطور اجمال بیان نمودیم از آغاز تاسیس استقلال دولت افغانیه، زبان رسمی دولتی ما زبان فارسی شده مانده است. بعد از اینها هم به سبب بعضی غوایل خارجی و اختلافات داخلی هیچ کس در پی اصلاح و ترقی زبان افغانی (پشتو) و تبدیل دادن رسومات دولتی را از زبان فارسی به زبان افغانی و زبان رسمی ساختن آن نیفتاده اند.

... مردم نفس پایتخت و اکثر شهرهای بزرگ، نایب الحکمه نشین ها، علی اکثر به زبان فارسی متکلم هستند. در عموم دفاتر و محاکم رسمی دولتی، زبان فارسی از آغاز تاسیس و تشکیل یافتن حکومت مستقله افغانیه به درجه ای راکز و راسخ گردیده که تبدیل و تحویل آن خیلی مشکل است. زبان دربار و خاندان سلطنت، خواه در وقت حکومت سدوزایی درانی و خواه در وقت حکومت محمدزایی درانی، فارسی بوده و هست.

بنابر این هیچ کس حکم داده نمی تواند که زبان رسمی دولتی ما دفعتا به زبان افغانی تبدیل یابد. یک محذور دیگری هم است و آن این است که زبان فارسی، نسبت به زبان افغانی یک عمومیت و اهمیت بیشتر دارد. مثلا زبان افغانی منحصر و محصور به خاک پاک افغانستان و همین چند میلیون افغان است. حال آنکه زبان فارسی غیر از آنکه زبان عمومی تمام مملکت دولت همسایه ما ایران می باشد، کذالک در تمام ممالک ماورالنهر و ممالک هندوستان حتا در ممالک عثمانی نیز معروف و متداول است و از اجزای مهمتر زبان های اسلامیه اهل شرق شمرده می شود. یک جزو مهم زبان ترکی عثمانی و ترکی ماورالنهر و اردوی هندی را زبان فارسی تشکیل می دهد که به این سبب ها اگر زبان رسمی دولتی افغانستان زبان فارسی باشد بی آنکه ضرری بر آن مترتب شود، از فایده های سیاسی هم خالی نیست. (فضایلی، 1383: 142)

در این سخنان محمود طرزی چند نکته مهم و جدی درباره زبان پارسی دری و رواج آن در افغانستان و در دربار و دولت دیده می شود:

یک، زبان پارسی دری قبل از دوره ابدالی ها، سدوزایی ها و احمدزایی ها زبان مردم و حکومت های خراسان بوده است که پس از رویکار آمدن حکومت ابدالی ها نیز این زبان بنا به پیشنه و رواج خویش، یگانه زبان رسمی حکومت ابدالی ها، سدوزایی ها و احمدزایی ها بوده است.

دو، زبان پارسی دری زبان ملی و بینااقوامی مردم افغانستان بوده که ممکن نبوده بجای آن، زبان دیگر رسمی شود.

سه، زبان پشتو، یک زبان محلی و قومی بوده که هنوز اصلاح ناشده بوده و به اندازه توسعه و گنجایش نداشته که زبان اداری و رسمی یک دولت باشد؛ بنابر این ناممکن بوده که در آن زمان، زبان رسمی و اداری دولت شود.

چار، زبان خاندان سلطنتی نیز پارسی دری بوده است و به زبان پارسی دری صحبت و تکلم می کرده اند.

پنج، تلاش های وجود داشته است که زبان پشتو، به عنوان زبان ملی، رسمی و دولتی شود و جای زبان پارسی دری را بگیرد و زبان پارسی دری کنار زده شود اما از نظر رواج، پیشینه و بینااقوامی بودن زبان پارسی دری ناممکن بوده است که جای زبان پارسی دری را زبان پشتو بگیرد.

شش، زبان پارسی دری به عنوان زبان رسمی دولت، برای دولت و مردم افغانستان دارای اهمیت سیاسی بوده است.

با آنکه محمود طرزی رسمیت یافتن زبان پشتو را به عنوان زبان رسمی بجای زبان پارسی دری مطرح می کند اما از نظر فرهنگی، ادبی، کتابت و رواج اجتماعی زبان پارسی دری، درک می کند که غیر از این که زبان پارسی دری همچنان رواج و عمومیت داشته باشد، چاره ای دیگری نیست. اما پس از دوره امان الله خان و رویکار آمدن حکومت نادر شاه، درک درست از رواج و عمومیت زبان ها صورت نگرفت بلکه بجای درک درست از کاربرد و رواج زبان ها نسبت به زبان ها با عصبیت برخورد شد که برخوردهای غیر علمی به تعصب های زبانی دامن زد. محمد گل خان مهمند، وزیر داخله وقت، اقدام به پارسی دری ستیزی کرد که این اقدام شامل حذف و طرد زبان پارسی دری نه تنها از دوایر دولتی حتا از موسسه های تعلیمی و خانه و بازار بود. ایشان برای حذف و طرد زبان پارسی دری در ولایت شمال کشور مامور شد و در آنجا برترجویی قومی و زبانی را به اجرا گذاشت، حتا کسانی که عرایض شان را به زبان غیر از پشتو می نوشت به عرایض آنها رسیدگی نمی کرد و می گفت عرایض شان را به پشتو بنویسند (فضایلی، 1383: 168). این عصبیت محمد گل خان را محمد هاشم خان نیز ادامه داد؛ تا اندازه ای که برای یک دوره کتاب های درسی فقط به پشتو چاپ شد و زبان پارسی دری از کتاب های درسی و موسسات تعلیمی حذف شد اما بنا به کمبود منابع بشری یعنی نبود معلم که به این زبان تدریس کند و اکثریت بودن پارسی زبان مردم کشور، این اقدام نتیجه نداد. تا این که در لویه جرگه 1343 تلاش صورت گرفت که در قانون تنها زبان پشتو، زبان رسمی دولت باشد اما این اقدام مورد اعتراض تعدادی از اعضای جرگه قرار گرفت، در نتیجه زبان پشتو و پارسی دری هر دو رسمی پذیرفته شد اما با این جنجال که فارسی زبان جدا است و دری زبان جدا؛ بنابر این در این قانون زبان پارسی دری را جدا از پارسی دانسته، بنام دری ثبت کردند؛ درحالی که نام این زبان، پارسی دری است و پارسی دری نام مکمل یک زبان است که بیشتر از هزار سال زبان رسمی حکومت های خراسان و زبان اقوام ساکن در خراسان و منطقه بوده است و هزارها کتاب به این زبان نوشته شده است و دارای کتابت و نوشتار واحد است. با اینهم تحریکات تعصب برانگیز زبانی پایان نیافت، حتا یادگیری اجباری زبان پشتو در فرمان سال 1315 از طرف دولت صادر شد:

«... امر بدهید که مامورین لشکری و کشوری مربوط خود را مکلف نمایند که در مدت سه سال لسان افغانی را آموخته و در محاوره و کتابت مورد استفاده قرار بدهند...» (فضایلی، 1383: 172). با این همه اقدامات تعصب برانگیز، جالب این بود که خاندان سلطنتی، ظاهر شاه و حتا داوود خان پشتو را نمی دانستند و به پارسی دری می نوشتند و صحبت می کردند.

 

پارسی دری، نه پارسی، دری و تاجیکی (نگاه زبانشناسانه)

پارسی دری ستیزی به شیوه های متفاوت و از آدرس های متفاوت، جریان دارد. رسانه بی بی سی، نسبت به زبان پارسی دری برخورد خاص خود را دارد که با این برخورد خاص می خواهد برای پارسی دری مساله سازی کند و این زبان را سه زبان (فارسی، دری و تاجیکی) معرفی کند. این برخورد نیز یکی از پالیسی ها و سیاستگذاری های فرهنگی در سطح منطقه و جهان نسبت به زبان پارسی دری است که پیامد خاص خود را دارد. سیاست فرهنگی رسمی و دولتی افغانستان نیز از سیاستگذاری جدایی زبان فارسی و دری حمایت می کند و همیشه تاکید می کند که فارسی زبان ایرانی ها است؛ کسانی که می گویند زبان ما پارسی دری است به آنها برچسپ ایران گرایی و جاسوسی برای بیگانه می زند. اما نمی شود نسبت به شناخت واقعی یک زبان سلیقه ای و با غرض های قومی و سیاسی برخورد کرد. با وصفی که زبان یک رویداد و امر پویا، متحول و قابل تغییر است، که بایستی تغییر و تحول در زبان ها را به رسمیت بشناسیم؛ با این به رسمیت شناسی تغییر و تحول در زبان ها برویم سراغ شناخت زبان ها. برای شناخت زبان، دو رویکرد وجود دارد: رویکرد درزمانی و رویکرد همزمانی. رویکرد درزمانی، تحول و تغییر یک زبان را در طول تداوم اش به بررسی می گیرد که چگونه یک زبان به چند زبان تبدیل شده است؛ کدام شاخه هایش ادامه یافته است و کدام شاخه هایش از بین رفته است؛ دلیل و علت چه بوده است. رویکرد همزمانی به شناخت یک زبان در مقطعی از زمان می پردازد. بنابر این در رویکرد همزمانی، بیشتر تکیه بر ساخت و عناصر دستوری یک زبان است تا به عوامل و رویدادهای بیرونی که بر یک زبان تاثیر گذاشته است. اینجا برای شناخت از زبان پارسی دری و این که زبان پارسی دری یک زبان است نه دو زبان و سه زبان از رویکرد همزمانی استفاده می شود و نشان داده می شود که بنابر کدام شواهد علم زبانشناسی، فارسی، دری و تاجیکی یک زبان است که پارسی دری نام دارد؛ هنوز این زبان به دو زبان و سه زبان تحول نیافته است؛ اما در این شکی نیست که صدسال بعد، این که زبان پارسی دری چند زبان باشد، حتا پیش بینی نمی توانیم چه سرنوشتی خواهد داشت. اما قضاوتی را که درباره این زبان انجام می دهیم فقط در زمان کنونی است.

از نظر تاریخی تا اینجای نوشته بارها به خاستگاه، رواج و رسمیت این زبان در خراسان و منطقه، برخورد حکومت ها با این زبان، و سرانجام عمومیت و رسمیت این زبان در افغانستان معاصر و در دروه حکومت ابدالی ها، سدوزایی ها و احمدزایی ها پرداخته شد که مبین این بود، یعنی زبان پارسی دری یکی از زبان های ایرانی است که خاستگاه آن خراسان بوده، پس از اسلام که زبان پهلوی اشکانی و ساسانی از رواج و عمومیت می افتد، بجای آنها زبان پارسی دری عمومیت، رسمیت و کتابت می یابد. در ضمنِ روایت تاریخی زبان پارسی دری، آثاری که از قرن چهارم به این سو به این زبان نوشته شده است، دارای کتابت، نوشتار و الفبای واحد است؛ تفاوت نمی کند که این اثر در شیراز نوشته شده، یا در سمرقند و بخارا، یا در غزنه یا در هند و ترکیه؛ رودکی در ماورالنهر شعر می سرود، سنایی در غزنه، حافظ در شیراز، مولانا در قونیه، غالب و بیدل در هند، اقبال در پاکستان و... اما همه اینها نویسندگان و شاعران یک زبان استند که کتابت واحد دارند.

نگاه زبانشناسانه با دریافت زبانشناسی همزمانی نیز نشان دهنده این است که تا هنوز زبان پارسی دری در افغانستان، ایران، سمرقند و بخارا و تاجیکستان، یک زبان است. به چند دلیل: یک، به دلیل آواشناسی و واج شناسی مشترک؛ دو، به دلیل داشتن واژگان مشترک؛ سه، به دلیل دستور زبان مشترک. قاعده دستور زبان پارسی دری است: فاعل + (مفعول/ مسند/ متمم) + فعل. یعنی نخست گروه اسمی و بعد گروه فعلی می آید. اگر گفتار و نوشتاری مردمانی را که در هر کشوری به زبان پارسی دری سخن می گویند و می نویسند، درنظر بگیریم از قاعده واحد جمله سازی و نظام نسبتن واحد واژگانی استفاده می کنند. بنابر این، هنگامی می توانیم از زبان واحد سخن بگویم که حداقل دو عنصر مشترک داشته باشد؛ یک، ذخیره واژگان مشترک؛ دو، قاعده جمله سازی مشترک. در بسا موارد، بین زبان پارسی دری و پشتو، وَ بین پارسی دری و عربی واژگان مشترک داریم اما قاعده دستوری مشترک نداریم. اگر بخواهیم نمونه بدهیم: د افغانستان ملی بانک (پشتو)؛ بانک ملی افغانستان (پارسی دری). واژه های به کار رفته در این دو عبارت، مشترک استند اما قاعده ای که این واژه ها را بهم ربط می دهد مشترک نیست؛ بنابر این می گوییم که این دو عبارت، شامل دو زبان است؛ زیرا دستور شان فرق می کند. اگر به این جمله نگاه کنیم، در این جمله اکثر واژه ها عربی است اما جمله عربی نیست: انسان از نظام اخلاقی جامعه اش، تاثیر می پذیرد (پارسی دری). در این جمله، واژه های انسان، نظام، اخلاق، جامعه و تاثیر، عربی استند اما در شیوه جمله سازی از قاعد جمله سازی پارسی دری استفاده شده است؛ بنابر این معنای این جمله را نه یک عرب زبان می داند و نه قبول دارد که زبان این جمله عربی است. اما هنگامی که ما در افغانستان می نویسیم یا می گوییم: رییس جمهور افغانستان دیروز با منشی سازمان ملل در مقر سازمان ملل دیدار و گفتگو کرد. این جمله را در ایران، تاجیکستان، سمرقند و بخارا نیز همین گونه می گویند و می نویسند؛ وَ از هر گویشور زبان پارسی در هر منطقه ای که بپرسند که این جمله را می داند، پاسخ بله است و می گویند زبان این جمله پارسی دری است.

درباره نام زبان پارسی دری اگرچه اشاره شد؛ درپایان مقاله تاکید می شود که نام این زبان، به ویژه جز «پارسی» آن باید ریشه و مناسبت با نام پارت ها داشته باشد. چنان که اشاره شد، فرهنگ و حوزه تمدنی که ما امروز آن را بنام ایران و ایرانی می شناسیم، با پارت ها (اشکانیان) در منطقه رواج و عمومیت یافته است. زبان پهلوی که زبان پارت ها و اشکانیان است؛ زبان پهلوی ساسانی لهجه یا گویشی از زبان پهلوی اشکانی است که پس از سقوط امپراتوری اشکانیان توسط ساسانیان این گویش پهلوی اشکانی با پسوند نسبتی ساسانی به عنوان زبان امپراتوری ساسانیان معروف می شود؛ اگرنه همان زبان پهلوی اشاکانی است، البته با تاثیرپذیری از زبان های محلی جغرافیای فارس. حرف یا آوای آخر واژه پارت؛ آوا یا حرف (ت)، /ت/ نیست؛ بلکه تلفظ درست آن مانند (تی ایچ= ث) انگلیسی است یعنی /ث/ تلفظ می شود (یمین، 1382: 31). بنابر این بخش پارسی نام زبان پارسی دری نسبت اش را از نام پارت ها گرفته است؛ یعنی پارتی دری. مانند پشتو قندهاری، پشتو وردکی. دری لهجه یا گویشی محلی از زبان پهلوی یا پارتی در خراسان بوده است که بعد از اسلام این لهجه یا گویش به جای گویش رسمی که همان پارتی یا پهلوی باشد، عمومیت و رسمیت پیدا می کند. این که امروز زبان های بنام فارسی باستان، فارسی میانه و فارسی جدید وضع شده است؛ در تاریخ، ما به این نام ها زبان نداریم؛ نام این زبان ها توسط مستشرقان، بخصوص زالمان بنا به عدم شناخت از زبان های ایرانی وضع شد؛ بعدها که مستشرقان شناخت مناسب و درست از زبان های ایرانی پیدا کردند به این اشتباه شان پی بردند اما تعدادی از زبانشناسان ایرانی از جمله محسن ابوالقاسمی، خسرو فرشیدورد و... این نام گذاری اشتباهی را جدی گرفتند. درحالی که ما پیش از اسلام در تاریخ، زبانی را بنام فارسی، بخصوص در جغرافیای فارس یا در قلمرو هخامنشیان نداریم. پارتی و پرثوی، پهله و پهلوی و فهلوی و پارسی و فارسی و پارسی دری، از نظر مناسبت آوایی و از نظر تداوم تاریخی باهم ارتباط دارد که از نام پارت ها منشا می گیرد. مهمتر از همه که پارسی و فارسی و پارسی و فارسی دری، نام زبانی است که این نام را ما در تاریخ بعد از اسلام داریم نه پیش از اسلام.

 

منابع

ابوالقاسمی، محسن (1385)؛ تاریخ زبان فارسی (چاپ هفتم)؛ تهران: سمت.

ارانسکی، یوسف (1378)؛ زبان های ایرانی، ترجمه علی اشرف صادقی؛ تهران: سخن.

رهین، رسول (1385)؛ سرگذشت زبان فارسی دری؛ استوکهولم سویدن: شورای فرهنگی افغانستان.

زرین کوب، عبدالحسین (1381)؛ روزگاران- تاریخ ایران (چاپ چهارم)؛ تهران: سخن.

============= (1386)؛ آشنایی با تاریخ ایران؛ تهران: سخن.

خانلری، پرویز ناتل (1382)؛ دستور تاریخی زبان فارسی دری (چاپ پنجم)؛ تهران: توس.

شهرستانی، شاه علی اکبر (1999)؛ پیدایش و تحول زبان فارسی دری؛ دهلی جدید: بنیاد فرهنگ و تمدن افغانستان.

صفا، ذبیح الله (1389)؛ حماسه سرایی در ایران (چاپ پنجم)؛ تهران: امیر کبیر.

غبار، میر غلام محمد (1366)؛ افغانستان در مسیر تاریخ (چاپ سوم)؛ کابل: نشر انقلاب با همکاری جمهوری.

فضایلی، حسن (1383)؛ تاثیر نظام های سیاسی و اجتماعی افغانستان بر ادبیات دری؛ کابل: مرکز مطالعات و تحقیقات راهبردی افغانستان.

یاکوبسن، رومن (1385)؛ روندهای بنیادین در دانش زبان، ترجمه کورش صفوی (چاپ دوم)؛ تهران: هرمس.

یمین، محمد حسین (1382)؛ تاریخچه زبان پارسی دری «واقعیت ها»؛ کابل: انتشارات کابل.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

داکترعبیدالله فضلپور03.10.2016 - 23:11

  بلی زبان فارسی 700 سال درکشور پهناور هندوستان قبل از استعمار انگلیس زبان رسمی بود ولی بعد از اشغال هند توسط بریطانیای کبیر جای زبان فارسی را زبان انگلیسی گرفت وزبان فارسی درانقراض قرار گرفت. کتب آثارعلمی تاریخی طبی اسلامی تخنیکی ساینسی اقتصادی ودیگر علوم به زبان فارسی دری خیلی فراوان است.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



محمد یعقوب یسنا