دوبیتی هایی برای یک شَبَح

١٤ سرطان (تیر) ١٣٨٩

شَبَح از فصل یک آغازمی خواند

برایم آیتی از رازمی خواند

می آمد شب؛ولی تنهای تنها

به زیرپنجره آواز می خواند.

***

شَبَح شبنم فراوان می خرد باز

طراوت را به یاران می خرد باز

برای جنگل خشک خیالش

کمی از ابر، باران می خرد باز.

***

شَبَح درخواب هایش ماه می دید

ستاره در بُن یک چاه می دید

برای بازتاب این تصور

خیالش را کمی کوتاه می دید.

***

دلم با باد وباران گفتگو کرد

شَبَح را کوچه کوچه جستجو کرد

شبی دیدم میان حوض ابری

شَبَح را روح باران شستشو کرد.

***

شَبَح آمد، شبی در خانه سرکرد

به سوی تخت خواب خود نظر کرد

زنش را دید با مرد دگر است

فقط خاموش از کنجی گذر کرد.

***

کسی در پیچ وتاب رود گم شد

میان موجه ی پدرود گم شد

شَبَح شد، آمد ودیدم که یک شب

به خود پیچد، مثل دود گم شد.

***

شَبَح از امتداد یاد بگذشت

شبی ازکوچه ی میعاد بگذشت

کسی اورا ندید هرگز؛ ولی او

شتابان آمد و چون باد بگذشت.

***

شَبَح مأیوس از دنیا شد ورفت

وخسته از من وهرجا شد ورفت

غریبانه دلش را باخودش برد

دگرنامد، تک وتنهاشد ورفت.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



جاوید فرهاد