رَنگِ غَـزَل
۶ جوزا (خُرداد) ۱۳۹۵
شـفـق در سـازگاه صبگاهـان نغـمه می سازد
شـراب صـبحـدم رنگ غـزل مسـتانه پـردازد
نـوای عـشـق و مسـتی در دل آشـفـتـۀ انـسـان
سـرور حرکت و جنبـش به آب و دانـه اندازد
سـرود دختر خـورشـید می پیچد بگوش شوق
غـزل را بـا ربـاب و طـبـلـه و دوتـار آغـازد
ز بس آهنگِ ساز و می دل واعظ بجوش آرد
لـوای شعـر و مستی و طرب بر منبر افرازد
سر مفتی و شیخ از شوقِ مستی گر بود خالی
به نـزد شـوخ چشمان بهشت آخـر به چه نازد
به میدان خـرابـاتی اگـر رخـش اسـت یا دلـدل
به سازعشق ومستی بی خودومستانه می تازد
به کوی عشق بازان آمدی گرمختصرمی دان
هزاری سـر هد برکف هـزاری دل همی بازد
اگـر از گوهـر راگ و مقـام آگه شـود مطرب
بـه طـرز سـاز دل هـا رنگ هـای تازه اندازد
وگـر محبـوب و یـارِ همدلی پـیـدا کـند انسـان
جهــاز آروز را در فـضـای عـشـــق پَروازَد
ز راه عشـق ورزی برنمی گـردم دگـر زاهد
اگـر مـلا زنـد سـنگـم؛ خــدای عـشـق بنوازد
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته