نویسندگان بزرگ قرن بیست روسیه – بخشهای دوم، سوم و چهارم

۲۷ ثور (اردیبهشت) ۱۳۹۵

بخش دوم

عشق آخرین پناهگاه پاسترناک

بوریس پاسترناک «1890 – 1960 »  درمسکو متولد شد.پدرش لئونید پاسترناک نقاش نامدار  ومادرش هنرمند معروف بود. لئون تولستوی بزرگترین غول ادبی روسیه وجهان،  لئونید پاسترک رابرای نقاشی تصاویر  کتاب جنگ وصلح انتخاب نمود.خانه پاسترک کانون گرم و دید وبازدید نویسندگان وروشنفکران روسیه بود، بوریس پاسترناک درمحیط سرشارازهنر، موسیقی وادبیات بزرگ شد، و این محیط سرشاراز فرهنگ اورا به جهان ادبیات کشانید. پاسترناک پانزده سال داشت که انقلاب اکتوبرروسیه بوقوع پیوست. تحصیلات خودرا دررشته فلسفه دردانشگاه دولتی مسکو ادامه داد، به موسیقی واگنروفلسفه نیچه علاقمند بود. اولین شعر بوریس پاسترناک درسال 1913 نشرگردید. درسال 1923 دیوان شعرغنایی او بنام «خواهرم، زندگی» نشرشد که درآن سازش دادن روح شاعربا جامعه بکار رفته است .پاسترناک شاعردرون نگربود، غرق شدن به اسرار هستی ومرگ، مسایل تاریخ پیچیده روسیه و عشق به طبیعت وحیاتگرایی اوراازحوادث انقلابی وخشن سیاسی دورگردانید وعشق ورزیدن را ساده تروطبیعی ترازنفرت داشتن میدانست. تصاویرزیبای اوازدرختان،آفتاب ، گلهای گوناگون وحتی ستایش باران که دل اندوهگین اورا تسلی می بخشید وساعتها وقت خود را صرف تماشای باران میکرد و مجذوب آن میگردید« پاره پاره های باران بربام فرو می کوبد وقطره قطره ازچشمان مجسمه های باغ فرومی چکد.»   به باورمنقدان ادبی ترجمه اشعارپاسترناک مشکل است وهیچ کس تاکنون نتوانسته است غنای واژگان وافت وخیزدرخشان وزن شعراورا به زبان انگلسی برگرداند. یفتوشینکو ازشاعران معاصرروسیه میگوید برای من درشانزده سالگی  اشعار پاسترناک دست نیافتنی بود آدم باید آسمان وزمین روسیه راخوب بشناسد تااورادرک نماید. میرسک مشهورترین منقد ادبی روسیه معتقد است که پاسترک درشعرمکتب جدید را بوجود اورد و اورا معماربنای سبک جدید درادبیات روسیه میداند. عشق وعلاقه مردم به شعرپاسترناک، حتی کمونیستهای قشری رابران داشت که کناره گیری او را که نوعی بی اعتنایی به طوفان های دوران سازانقلاب می دانستند ببخشند ودرسالهای 1940 چون بزرگترین شاعراتحادشوروی ازاو یاد نمودند. پاسترک ازستایشگران انقلاب بود و در شعری قدرت سخنرانی لنین را درکنگره خلق های شوروی دربیان حقایق مانند آبی که دهن مخاطبان را تطهیرمینماید توصیف نمود. خشونت ورفتارهای کمونیست های دسیسه جو وقلابی اورا به انقلاب وآرمانهای آن مشکوک گردانید واین شک وتردید اورا به سکوت سیاسی وادار گردانید. گوشه نشینی او از انقلاب خشم منقدین قشری را برانگیخت واورا به ناسپاسی و راحت طلبی متهم نمودند. نیکولای بوخارین در اتحادیه نویسندگان شوروی گوشه نیشنی اورا با لحن دوستانه انتقاد نمود« پاسترناک خودرا ازمسایل زمان حاضردورنگه میدارد. اوازاین جهان کناره گرفته وهمچون مروارید به درون پوسته عواطف شخصی خویش پناه برده است وانجا به ظرافت ولطافتی بی پایان به مسایل قلب  جریحه دارخود می اندیشد.»  الکساندرفادیف رییس اتحادیه نویسندگان شوروی که همسایه پاسترناک نیزبود، ده سال گوشه نیشینی پاسترک را بی اعتنایی ونمک حرامی به داعیه انقلاب محکوم نمود« چرابایدمردی راحرمت بگذاریم که این همه سال از پذریرش ایدئولوزی ماسرباززده است. کسیکه درگیرودارجنگ برای مااشعارشکسپیررا ترجمه می نماید تلاش دارد تابه کمک و تلقین ایدئولوزی بیگانه مارا خلع سلاح نماید.»  پاسترناک به علاوه اشعار شیکسپیر،دکترفاوست  اثرنامدارگوته را نیز ترجمه مینمود. عشق به طبیعت،  مسحیت و زن پناه گاه تنهایی پاسترناک گردید. اویهودی تباربودو  به طورنادربه کلیسا می رفت اما در فلسفه داستان حضرت عیسی ومریم حرارت عشق به دین را احساس مینمود« این داستان اگرتاریخ نباشد عظیم ترین شعری است که تاکنون سروده شده است.» او در وجود زن عشق وزیبایی رامیستاید و دربرابرزن چون برده سرسپرده می ایستد ودرشعری دیگری که درتضاد به مفکوره های مارکسیسم نسبت به زن است روابط شهوانی را محکوم مینماید.« هران کسی که که نگاه شهوانی برزنی بی اندازد درذهن خود با اومرتکب زنا شده است.»

دکترژیواگو

پاسترناک که ازحملات تند وخشونت باراطرافیان به ستوه آمده بود بیشترازپیش به درون دنیای محسوس خویش خزید تابه کشف اسراردست یابد، اوشاعرتوانا وقدرتمند بود اما به نوشتن رمان دکترژیواگوخواست پیام نهایی خودرا چون وصیت نامه ادبی بجا بگذارد.اوازسال 1945 تا1954 بانوشتن این رمان احساسات درونی خود را درباره اسرارهستی ومرگ وتاریخ پچیده صد سال اخیر روسیه وهدف اززندگی را تشریح نمود. اودراین اثرحدود سی شخصیت را پیش ازاینکه قهرمان اصلی وارد صحنه گردد معرفی می نماید وبه شرح وقایع زندگی آنها می پردازد، قسمت بیشترکتاب تاریخچه زندگی وپیوند دونفر است. ژیواگوپزشک صادق وپاک است وپاکدامنی ودوست داشتن راکمال آدمیت می  پذیرد. اودرجنگ جهانی اول درجبهه با دختری زیبا و دلربا که لاریسا نام دارد وازفداکارترین پرستاربیمارستان نظامی است آشنا میگردد وبه زیبایی او بدیده حسودانه می نگرد.لاریسا مانند ژیواگو به فرهنگ، موسیقی وهنرعشق میورزد. زمانیکه ارتش روسیه به شکست مواجه میگردد لاریسا نیزناپدیدمیگردد. دکترژیواگوبه مسکوبازمیگردد ودربیمارستان صلیب سرخ مسکوبه کارخود ادامه می دهدوازانقلاب اکتوبراستقال مینماید امابعدازپیروزی بالشویکها وظبط اموال واراضی مردم بازور  وخشونت، خوشبینی اوبه انقلاب کاهش می یابد. ژیواگو بازن وفرزند خود مانند صدها خانواده دیکرازشهربه شهری درسرمای سوزنده وفقرو اضطراب سرگردان میگردند تاسرانجام به بوریاتین منطقه اورال میرسند تا ازچشمان انقلاب مخفی گردند. ژیواگو دراروال تصادفا میداند که لاریسا دربوریاتین کارمی کند ودخترهشت ساله دارد. ژیواگو گرفتارعشق لاریسا میگردد وهرنوع تصمیم وتپ وتلاش بخاطرکه زن اولاد دارد، تا ازدام عشق او ازاد گردد بجایی نمی رسد. درراه بازگشت به مسکو دراخرین دیدارخود بالاریسا، پارتیزانهای سرخ اورا دستگیرمی نمایند بعدازیک سال خدمت برای پارتیزانها فرارمی نماید وپای پیاده فرسنگها راه دربیابان ها می پیماید ودراین مسیرمرگ وفقر قریه های ویران و مردم هراس زده رامی بیند که درهمه جا «قانون جنگل حکمفرماست وحتی صحنه های ازآدم خواری را نظاره می نماید.»   پزشک روشنفکری که در مهد هنروفرهنگ بزرگ گردیده است بلاخره بارنج فروان به بوریاتین میرسد ودرآنجا میداند که زن وفرزندش به مسکو برگشته اند وازآنجا به فرانسه فرارنموده اند.ژیواگوی جوان درآنجا لاریسا، که اورا لارا میگوید پیدا می نماید. لارا بادخترش وژیواگو درکلبه ای دراین منطقه مخفی میگردند ودرنبرد جانکاه باسردی ، فقروگرگ های گرسنه به حسرت روزهای برباد رفته وشرین درد دل می نمایند. لارا که طبع ظریف وزنانه دارد میگوید این انقلاب نه تنها مردم را دربدر گردانید بلکه ساده ترین دستاورد های تمدن رانیزنابود میگرداند ومن وتو بیاد آن روزهای شاد چاره جزء زندگی کردن وعشق ورزیدن نداریم. ژیواگو اورا تسکین می دهد انقلاب را عامل پیروزی بربی عدالتی هاوستمگری های رژیم تزاری میداند اما تندگرایی های کمونیست ها وپرولتاریای قلابی را به جهل ونادنی انها نسبت میدهد که همه چیزرا به زورمی خواهند به ناراضیان ومنقدان تحمیل نمایند. به باورژیواگو انقلاب ازمسیرواقعی خود دچارانحراف گردیده وخلاف طبع انسان رفتارمینماید «باززورددمنشانه به هیج چیزی نمی توان دست یافت مردم راباید به نیکی به سوی نیکی سوق داد.»کتاب دکترژیواگو اثرارزنده درباره زندگی ومرگ است و درواقع شرح زندگی خودنویسنده است که ازخشونت زمانه فرارمی نماید. پاسترناک امیدواربود که بعدازمرگ استالین درسال 1953 شرایط برای چاپ این اثر مساعد ترگردد ولی به مخالفت شدید اتحادیه نویسندگان شوروی روبرو گردید وآنرا فاقد عینیت تاریخی درتصویرانقلاب وبی فایده برای خلق شوروی نامید. درسال 1957 دکترژیواگو درایتالیا چاپ گردید وبعد ازچاپ به سرعت بزبانهای انگلسی وفرانسوی وآلمانی ترجمه شد. این اثراولترازهمه درمرکزتوجه وفعالیت های سازمان جاسوسی امریکا قرارگرفت وسیا دکترژیواگو را مهمترین اسلحه برای انهدام دیوارهای آهنین ارزیابی وپیشنهاد نمود تا در لست برنده گان ادبی جایزه نوبل ثبت گردد. یک سال بعد درسال 1958 جایزه ادبی نوبل به پاسترناک اعطا شد وازپاسترناک دعوت گردید تابرای دریافت جایزه نوبل به استهکلم بیاید . اعطای جایزه نوبل به پاسترک خشم وتنفر رقیبان رابیشترگردانید، نویسندگان روسیه امیدواربودند که این جایزه به بزرگترین نویسنده شوروی شولوخوف خالق دن آرام اعطا گردد ودادن جایزه رابه پاسترناک اهانت وحق کشی محکوم نمودند ومطبوعات شوروی پاسترناک را مایه «ننگ» « خوک» و « سگ وفاداربورژوازی» وحتی شولوخوف پاسترناک را« مردی که روحش ازروسیه بسوی غرب گریخته است» لقب دادند.پاسترناک دراثرفشار نتوانست برای دریافت جایزه به استهکلم برودودرتلگرامی به کمیسون جایزه ادبی نوبل مخابره نمود « بی نهایت سپاسگزارم، متاثرومغرور، شگفت زده وسردرگم .» طعنه وحمله رقیبان فضای زندگی را برای، پاسترناک مانند سوراخ سوزن تنگ گردانیده بود، تلاشها صورت گرفت تا اومجبوربه ترک کشور گردد واودرنامه به خروشچف رهبرشوروی نوشت «تولد و زندگی وکارم درروسیه بوده است.... تبعید برایم همچون محکومیت به مرگ است از شما تمنا مینمایم که این اشد مجازات رابرعلیه من بکارنگرید.» وبه اکادمی جایزه نوبل اطلاع دادکه «  نمی تواند جایزه رابه سبب معنی ومفهوم خاصش درجامعه که درآن زندگی میکنم بیذیرد» نامه ای درروزنامه پرودا نوشت که دران خودرا به اشتباههای متهم کرد وبه وفاداری خود بروسیه تاکیدنمود. پاسترناک معتقد بود که وطن مقدس ودوست داشتنی است اما مردم درزادگاه مقدس خود نمی توانند برده دولت باشد.پاسترناک باوجود انتقادهای تند وخشن رقبا، عشق را اخرین پناهگاه خود انتخاب نمود وقلبش به روسیه « این سرزمین پهناور.... مادربی نظیرش روسیه، این سرزمین پر آوازه ،پرازنعش شهیدان، سرسخت، بیقرار، دیوانه، بی اعتنا، ستودنی وبا ماجراهای همیشه باشکوه، فاجعه باروغیرمنتظره اش« می تپد. سالهای اخرعمرپاسترناک بادرد ورنج همراه بود ازسویی بیماری سرطان وازسوی حملات شماتت انگیزرقبا اورا ازپا درآورد پیش ازمرگ ازوی خواهش نمودندتا اخرین پیام خودرا به آیندگان بگوید پیام عاشقانه اواین بود.

« آدمی باید همچون سلطان مقتدرآزاد باشد.»

 

 

بخش سوم

«دن آرام» حماسه جاویدان جنگ و صلح و عشق

 تاریخ دقیق تولد میخائیل شولوخوف خالق دن آرام معلوم نیست اما رسما تاریخ تولد آن را 11 می 1905 درشهرویشنسکایا درناحیه قزاق نشین ،دن میدانند. پدرش ابتدا شغل کشاورزی داشت و بعدا درمغازه به فروشندگی پرداخت.شولوخوف چهارسال به مدرسه رفت وبعدازآن مدرسه را ترک گفت. اودرجوانی کاکه ومتهور بود وخودش میگوید، آن زمان عصر کاکگی وتهور بود. شولوخوف درپانزده سالگی به عضو حزب کمونیست پذیرفته شد. دربیست وسه سالگی به نوشتن «دن آرام» اغازنمود ودر بیست ونه سالگی ازشهرت جهانی برخوردار گردید.« دن آرام، ازگنجینه های عظیم تاریخ ادبیات روسیه وجهان محسوب میگردد وبزرگترین شاهکارادبی بعد ازانقلاب روسیه است که به شیوه رئالیزم اجتماعی نگاشته شده، که رویدادهای تاریخ روسیه را ازجنگ جهانی اول ، انقلاب اکتوبروجنگ داخلی به بهترین طرزوعالی ترین بیان بازتاب می دهد. خلاقیت های ادبی شولوخوف ازهجده سالگی رشد وبارورگردید او با نوشتن آثاری مانند «سرنوشت یک انسان» «زمین نوآباد» « انها برای میهن می جنگیدند» و« دن آرام» به مقام ومنزلت هنری ادبیات قرن بیست روسیه  شهرت جهانی بخشید. حماسه دن آرام درچهارجلد نگاشته شده است. جلد اول تاسوم آن ازسال 1925 تا سال 1932 درمجله اکتوبرنشرگردید.ازسال 1928 تا 1932 جلد چهارم آن تکمیل گردید.زمانیکه آخرین جلد آن ازچاپ خارج گردید علاقمندی مردم به حدی بود که حتی شک وتردید داشتند که این اثرمحصول اندیشه وقلم نویسنده ای باشد که چهارسال به مدرسه رفته وازتحصلات عالی برخوردارنیست. ازدن آرام تاهنوزسه فلم درروسیه تهیه گردیده است.

اولین فلم این اثرادبی با کارگردانی گراسیموف هنرمند معروف وباشرکت مشهورترین ستارگان سینمای روسیه ازمحبوبیت عام و خاص برخوردار است، وافتخاردارم که این فلم رادراواسط سالهای 1985 برای افغانستان ترجمه نمودم. شولوخوف ازخردی به دن ،  جنگل وکشتزارها، زمینهای شخم خورده، چهچه پرندگان ورقص سبزه ها وقد افراشتن علفهای زیبای اطراف آن عشق میورزید واخلاق وعادات  دختران شوخ وافسونگر، پیره زنان سرسخت وصبور، پیرمردان غمازوشایعه افگن وجوانان لافوک ومست قزاقهارا که قهرمانان اصلی داستان اند خوب می شناخت. در«دن آرام» نفرت، عشق وجنگ درکنارهم جریان دارد. درجنگ داخلی برادربرعلیه برادر،پسربرعلیه پدر وکسانیکه سالها درکنارهمدیگردوش بدوش کاروزندگی مینمودند، ورفیق وهمسایه بودند، بیرحمانه همدیگررا می کشند «وقزاقی به قزاق دیگرمیگوید کشتن آدم ازکشتن شپش هم اسانتراست .آدمها دردوره انقلاب بی قدرشده اند».داستان ازخانواده پانتالیمون ملخوف لنگ وتند خو که درکرانه دون قطعه زمینی دارد وشب وروز درآن کارمی نماید آغازمیگردد. اودوپسر بنامهای پترو گریگوری  ودوختر بنام های دریا دونیا دارد. ملخوف لنگ  صبح وقت گریگوری پسرکوچک خودرابه ماهی گیری دعوت مینماید وباو گوشزد می نماید که ازارتباطات نامشروع باآکسانا، زن همسایه خوداری ورزد. واورا واداربه ازدواج بادختری پاکدامن بنام نتالیا میگرداند. اما گریگوری بدون توجه به سرزنش های پدروپاکدامنی ووفاداری نتالیا، مجنون عشق آکسانا زیبا گردیده ونمی تواند اورا فراموش نماید.شبی درتابستان درحیاط خانه بروی تخت خواب درکنارنتالیا به آسمان پرستاره نگاه می کند وبه همسرش میگوید« نتالیا، تومانند این قرص ماهی، می درخشی اما حرارت نمی بخشی.» آکسانا  ازکوچکی دختربدبخت بود ومورد تجاوزپدرش قرارمی گیرد. شوهرش استپان آدم خشن و بیرحم است و میگوید زن قزاق برای اسارت مرد آفریده شده است.

آکسانا طغیان درونی خودرا که زن اسیروبرده مردنیست نمی تواند پنهان نماید، وقتیکه شوهرش به سربازی میرود،بدون توجه به طعنه اطرافیان روابط عاشقانه خودراباگریگوری ادامه میدهد.گریگوری سربازشجاع وشمشیرزن، ماهرونترس است وپدرش ازخردی فن شمشیرزدن را آموخته وباو یاد داده است که درجنگ به چون وچرافکرنه نماید. کشتن دشمن در میدان جنگ عمل مقدس است. دوره سربازی اوفرامیرسد به جبهه جنگ میرود وچهارسال ادامه می یابد. گریگوری نمی داند برای چه میجنگد. درجبهه جنگ برعلیه المانها دیوانه وارمیرزمد، گویا ازمصاف با دشمن شمشیراوتیزترمیگردد، بعدازشکست روسها در جنگ حکومت تزارسقوط مینماید،گریگوری زخمی میگردد ودریکی ازبیمارستانهای مسکوبستری می باشد وازبیماردیگری خبر پیروزی بالشویکها رامیشنود. او میگوید تا وقتیکه حکومت های فاسدمحو نگردد جنگ ادامه می یابد درحکومت کارگری جنگ درکار نه خواهد بودیک زندگی زیبا وبدون مرزدرسراسردنیا برقرارمیگردد. گریگوری به روسیه عشق میورزد وازدولت تزاری بیزاراست که عدالت را نه توانست تحقق بخشد هوادار، دولت سویالیستی است درصورتیکه ازضبط اراضی واملاک قزاقها خود داری ورزد. گریگوری به طرفدارای از بالشویک ها بر علیه سفید ها که وفادار به شاه اند می جنگد اما وقتیکه می بیند که سرخها اسیران سفید را مانند سفید ها که اسیران کمونیست را تیرباران می کنند ازجنگ متفرمیگردد ونمی تواند تصمیم بگیرد که به نفع کدام طرف بجنگد. همه چیزرادرجنگ بغرنج وضدونقیض می بیند. آرزودارد بخانه اش برگردد ودرکناردن به کشت وکارخود ادامه دهد. جنگ اورا بیرحم گردانیده است واین بی رحمی که ازخصوصیات حیوانی است درچشمان تنگ او بیشردیده میشد. بیشتروقت خودرا به مستی می گذرانید وقتیکه خانمش به او می گوید تا چه وقت به این بی شرمی های میگساری وروابط نامشرع خود ادامه میدهی اومیگوید« وقتیکه تمام زندگی انسان افتضاح ورسوایی باشد چگونه میتواند احساس شرم ساری نماید؟ همیشه آدم می کشیم ونمی دانیم این کثافتکاری ها برای چیست؟ دائم خون خونم رامی خورد... آنقدردستم به خون آدمها آلوده شده که دیگرهیچ رحم وشفقتی درمن نمانده... جنگ تمام رحم وشفقتم را خشکاند.» برادربزرگ گریگوری درجنگ با سرخها کشته میشود. سرکرده قزاقها بعدازشکست با سرخها عقب نشینی می نماید. سرخها به دهکده قزاقها که زمانی درانجا کشت وکاروعشق به زندگی همه را مصروف گردانیده بود حمله می نمایند ودهکده ازترس سرخها خالی گردیده ویک تن ازافسران سرخ با خواهر گریگوری ازداواج می نماید. مادرصبورو سرسخت به دخترش توصیه مینماید تااز ازدواج با افسرسرخ که قاتل برادرش است خوداری ورزد ولی عشق دخترباین افسر، مانع ازداواج آنها نمی گردد. افسرجوان می خواهد گریگوری را بخاطر کشتارسرخها دستگیر واعدام نماید. گریگوری پیش از طلوع افتاب با آکسانا فرارمی نماید. آکسنا دراثرگولوله سربازسرخ میمیرد. گریگوری اورا درگوری که باشمشیرخود حفر نموده دفن می نماید.نتالیای پاکدامن که بازهم خودرا ازشوهر بی وفایش حامله می یابد به سقط جنین دست می زند وازشدت خونریزی میمیرد. دریا، خواهرگریگوری که زن هرزه وعیاش است وبا هرکسی که دم دستش میاید آتش شهوت خودرا فرومی نشاند به مرض سیفیلس مبتلا گردیده با پوشیدن جامه سفید وغرق شدن دردن به زندگی خود خاتمه می دهد. مادر وپدرگریگوری نیزمیمیرند.

گریگوری ازهمه چیزخسته گردیده وتا آخرنمی داند برای چه جنگیده است وازجنگ متنفرگردیده، تنفگ خودرا به قعردن می افگند وبه دهکده خود برمیگردد و پسرش را که سروصورت چرکین وخاک آلود دارد دراغوش می کشد وآرزو داردتا بقیه زندگی خودرا به احیای اراضی پدری و وخوشبختی فرزندش به سر رساند. منقدان قشری مطمئن بودند، که قهرمان کتاب سرانجام بالشویک آگاه وآبدیده باقی خواهد ماندولی گریگوری تا اخرین صفحه کتاب دشمن بالشویکها باقی ماند.شولوخوف باپیروی ازتولستوی  مردم را سازندگان تاریخ می داند وبجای توصیف ازشخصیت ها، شوروشعف ملتی را به تصویرمی کشد که باوجود رنج و مشکلات فروان تولدی دوباره می یابد. قدرت وتوانایی شولوخوف دران است باوجود اعتقاد قوی به حزب کمونیست که می گفت« ما هرچیزی رابه حکم قلب مینویسیم وقلب مابه حزب تعلق دارد» درحماسه دن آرام باروشهای غیرعادلانه ازحکومت شوروی دفاع نه نموده است. حماسه دن ارام درسال 1965 برنده جایزه نوبل گردید.  دن مانند سابق زمین ها راسیر آب میکرد وبه مسیرهمیشگی خود به ارامی به دریا سرازیرمیگردید گویا هیچ حادثه رخ نداده است.

 

بخش چهارم

زندگی ومیراث های ادبی« الکساندر سولژینیتسین»

الکساندر ایسایوویچ  سولژینیتسین «1918 – 2008 » نویسنده مشهورونامدارروسیه وجهان وبرنده جایزه ادبی نوبل ، یک سال بعدازانقلاب اکتوبردر کیسلوودسک درکوهستانهای قفقاززاده شد. بعد ازختم مکتب تحصیلات خودرا دردانشگاه راستوف دررشته ریاضی وفزیک ادامه داد ودرسال 1937 ازاین دانشگاه بادریافت دیپلوم سرخ فارغ گردید. الکساندردرکودکی دوران پرمشقت داشت پدرش پیش ازتولدوی ازدنیا رفت واودردامن مادربزرگ گردید. اقارب ودوستان اوبه حکومت نوتاسیس کارگری دل خوش نبودند اما اوازجوانی شیفته ایدیالوژی کمونیسم شد ودرسال 1930 ازپیروان سرسخت مارکس ولنین گردید.الکساندرعلاقه شدید به ادبیات داشت وآرزوداشت دردانشگاه ادبیات مسکو تحصیلات خودرا ادامه بدهد اما دراثر حمله عهد شکنانه هتلربه شوروی به این آرزوی خود نایل نگردید وشامل خدمت ارتش گردید ودرسال 1942 بدرجه افسری ارتقا یافت وتاسال 1945 درخط مقدم جبهه بود ودوبارنشان شجاعت رادریافت نمود.

الکساندر درزمان جنگ بانوشتن نامه های سیاسی ضد دولت بدوستش به امید اینکه نامه های شخصی بطورجدی بررسی نمیگردد روزگارخودرا سیاه گردانید وبه هشت سال زندان محکوم گردید. درسال 1951 کتاب یک روزاززندگی ایوان دنیسوویچ را نوشت ودراین اثربه افشای جنایات استلین دراردوگاه های کاراجباری پرداخت. داستان دراردوگاه های اجباری اززبان یک زندانی نقل میگردد. الکساندردرنوشتن این اثرازسبک جدید رئالیسم که زندگی رانه تیره میکرد ونه جلا میبخشید دست یافت ومهم ترین پیام ادبی اواین بود که نویسنده در سخت ترین شرایط مسایل واقعی اجتماعی را ولوکه درتضاد بانظریات متداول ایدیالوزی حاکم باشد به خاطرتنویروبیداری  افکارعمومی بیان نماید. درکتاب یک روزاززندگی ایوان دنیسوویچ، وضع میلونها نفررا که به اتهام «دشمنان خلق» درسرمای سوزان بالباسهای کهنه وفرسوده ونیمه گرسنه دراردوگاه های اجباری کارمی کردند و امید برگشت مجدد رابه زندگی نداشتند به تصویردرآورده است. زندانیان چنان به اردوگاه های اجباری عادت نموده اند که ازتمام ضرورت ها وآرزوهای دیگروحتی آزادی بی نیازوبی میل گردیده اند. زندانیان بازبان رکیک روسی همدیگررا فحش ودشنام می دهند و حتی درمکلمات دوستانه نیزاز کلمات رکیک درمقابل همدیگراستفاده می نمایند، زندان انها رابی رحم وسنگدل گردانیده است ورحم وشفقت ووجدان را از حرفهای پوچ ومزخرف ارباب کلیساست میدانند وحتی به انها تلقین میگردد که خبرچینی وظیفه وطن پرستانه است.

الکساندر دراین اثر بامهارت وتوانایی خاص ترس و خوف دائمی راکه درخانه ها،رفت وآمد ها و ابرازنظرها حکمفرماست وکسی به نزدیکترین دوست اعتماد ندارد وهمه فکرمیکنند که دیوارها موش وموشها گوش دارند فضای مختنق آن زمان را ترسیم مینماید. بعدازمرگ استالین درسال 1953 خروشچف رهبرشوروی گردید واین کتاب رادرموقع استراحت  دردریای سیاه مطالعه نمود وخوشش آمد وامر نشرآن راداد. خروشچف که ازجسد مرده استالین می ترسید خواست با نشراین کتاب به کیش شخصیت پرستی استالین ضربه شدید تر وارد نماید.  الکساندر اززندان آزاد گردید وبه صفت معلم ریاضی وفزیک دراطراف مسکو اشتغال ورزید. پیروزی قلم بر دیکتاتوری «دشمن خالق» رابر مسند وجدان ملت نشاند وازمحبوبیت سرتاسری برخوردارگردید. آثاری مانند مجمع الجزایرگولاک حاوی هفت بخش وسه جلد ،بخش سرطان، نامه به رهبران شوروی  وروسیه درحال سقوط، به اوج شهرت او افزود. زندگی سولژنیتسین مانند آثاراومملو ازرویداد های شگفت انگیزاست.  زمانیکه چاپ گولاک وسایرنوشته های اودرداخل کشور ممنوع گردید، دستنویس این آثار  بطور مخفی وزیرزمینی دراختیار ناشران خارجی قرارگرفت و درامریکا نشرگردید.نشراین آثاردولت رادچارشوک گردانید. اتحادیه نویسندگان شوروی، الکساندر را به رفتار ضد سویالیستی درعدم جلوگیری ازچاپ آثارش درخارج ازکشور متهم نمود که بهانه ای برای اخراج اواز اتحادیه نویسندگان شوروی گردید.درسال 1974 تابعیت شوروی ازوی گرفته شد وتبعید گردید. اوبیست سال تبعید رادر جنوب امریکا درمنطقه ای که تعداد ساکنان آن بیشتر یکهزاروسه صد نفرنیست درحیاط بزرگ ودیوار های خاردار عمرپرتلاطم خودرا خاموشانه گذرانید. خبرنگاران ومردم محل اجازه مصاحبه ورفت وآمد را باو نداشتند وخودش اعتراف نمود که این تدابیرشدید امنیتی به خاطرآن اتخاذ گردیده بود تا او وخانواده اش ازسوء قصد سازمان امنتی شوروی درامان بمانند. الکساندرطی بیست سال تبعید درامریکا موفق به نوشتن اثرنو وجدی ادبی نگردید وجای تعجب است برنده ادبی جایزه نوبل ومدافع عدالت اجتماعی درآرام ترین شرایط ازاعتراض برعلیه تجاوزامریکا  درجنگ ویتنام مهر سکوت رابرلب بست.

میخائیل گرباچف درسال 1990 تابعیت شوروی را باو برگردانید. الکساندردرسال 1994 با همسرش بروسیه برگشت اما دوپسرویک دخترآن به امریکا باقی ماندند. الکساندر بعدازبیست سال تبعید مدت دوماه با قطار بخاطر آشنایی و گفتگو با مردم درمناطق مختلف روسیه سفرنمود ودرگفتگو بامردم، روسها را یگانه مردمی نماید که قدرت عظیم معنویت را درمقابل مادیات ازدست نمی دهند و الگوی فرهنگی غرب را مغایربه ویژگی های فرهنگی ومعنوی روسیه خواند وحتی  منقد الگوی غربی شد، اودرشهرهای مختلف عملکرد دولت را که به وعده های خود وفادارنیست مورد انتقاد قرارداد، وبیشترازهمه ازگایدرف اولین نخست وزیرروسیه بعدازفروپاشی شوروی انتقادنمود وبرنامه های اورا برای روسیه تباه کننده نامید وهوشدارداد که ادامه این راه، خطرسقوط روسیه را سریع ترمیگرداند. اوابراز تاسف نمود که اکثریت مردم روسیه آثاراورا نه خوانده اند. وقتیکه به مسکو آمد بابوریس یلتسین رییس جمهورملاقات نمود. رییس جمهورروسیه باو عالترین نشان دولتی  را اعطا نمود ولی اوازگرفتن نشان خودداری ورزید . نویسنده مخالفت خودرا برعلیه اصلاحات چپاولگرانه نسل اول دموکراتهای روسیه که گرایش یک جانبه به غرب داشتند ابرازنمود وحزب ملی گرای ژیرینوفسکی را چون حزب مسخره  مورد انتقاد قرارداد،اما ازانتقاد ومخالفت برعلیه یلستین خودراری ورزید، او می دانست که یلستین که ازحزب سالاران کهنه کاروکینه توز است وانتقاد یلتسین اوراازداشتن اپارتمان باشکوه درشهرمسکو  وویلای مجلل درحومه این شهر محروم میگرداند. نویسنده بزرگ روس آخرین تلاش خودرا به خرج داد تا ازتربیون اجلاسیه علنی دوما  پیام خودرا در باره آینده روسیه به مردم ابلاغ نماید.

من درآن روزشاهد سخنرانی اودرپارلمان روسیه بودم، تالاردوما تقریبا خالی بود، چون جناح حاکم متعلق به ایگورگایدر وژیرینوفسکی مخالفت خودرا برعلیه سخنرانی او نشان داده بودند. الکساندر همان طرحهای سابق خودرا دردوما تکرارنمود وبیشتر به مسایل عاطفی وتبلیغاتی پرداخت، ا و خطاب به نمایندگان  گفت: بحرانهای اقتصادی واجتماعی که دراثرآن مردم دچاروضع اسفناک کنونی گردیده اند، حق انتخاب آزاد را درزندگی ازآنها سلب نموده است ومردم برای ادامه زندگی، انتخابی جزء درآمدهای غیرقانونی ویافریب دادن همدیگرراندارند. نمایندگان درموقع سخنرانی فاجه میکشیدند و باژست های گوناگون به سخنرانی او بی اعتنایی وتمسخر می نمودند. خبرنگاران پارلمان روسیه نیز از سخنرانی اوطوریکه تصورمیرفت علاقمندی نشان ندادند.تعدادی ازخبرنگاران بعداز سخنرانی اونوشتند، که سولژنیتسین حرف تازه نداشت، به شرح قصه های کهنه پرداخت وتنفس عصرجدید را احساس نمی نماید، درشرایط کنونی نمی تواند نقش موسی ناجی را بگونه  آیت الله مسیحیت ارتدکس انجام بدهد.سولژنیتسین خوشبین بود که میتواند روشنفکران ومردم روسیه را بنبال خودبکشاند ولی درانتخابات ریاست جمهوری سال 1996 برای نامزدی ریاست جمهوری طرفداران او به جمع آوری یک میلون امضاء جهت شرکت درانتخابات موفق نگردیدند. برگشت خطرناک الکساندرازامریکا مانند ابرتیره آسمان روشن محبوبیت وشهرت اورا پوشانید. الکساندرکه به افشاگیری استالین از شهرت جهانی برخوردارگردیده بود، وضرراستالین را به « ایمان کمونیستی» بدتراز ترکماد رییس تفتیش عقاید درقرن وسطی به مسحیت می دانست ، اما امروزباگذشت بیشترازبیست وپنج سال ازفروپاشی شوروی وسقوط کمونیسم محبوبیت استالین میان مردم روسیه اورا نگران گردانیده بود. مردم روسیه علاقه عجیب وغریب به مطالعه دارند و به باور تعدادی ازفرهنگیان  سولژنیتسین باقلم وایدیالوژی به ویرانگری امپراطوری روسیه پرداخت وجنبه های منفی آن زمان را بیشتر تراز جنبه های مثبت آن به تصویرکشیده است واز قهرمانی های مردم درجنگ جهانی دوم که بخاطر وطن واستالین با هتلری ها می جنگیدند وپیشرفتهای بی نظیر علمی و تکنالوژی ومخصوصا درامور فضایی چشم پوشی گردیده است.

الکساندر پیش ازمرگ وبعدازبرگشت از امریکاا شاهد روحیه عمومی درباره آثارخود بود واین واقعیت تلخ رامی دانست، زمانیکه ازوطن رانده گردید مردم با وجود ممانعت درجستجوی آثاراو بودند ومخالفین از او چون الگوی بت شکن برعلیه کمونیسم استفاده می نمودند ولی بعد ازبرگشت ازامریکا مانند قهرمان ملی استقبال نگردید. آینده درباره میراث های ادبی الکساندرونقش آن درتاریخ ادبیات روسیه وجهان خوبترقضاوت خواهد نمود، چنانچه تولستوی وداستایفسکی تا هنوزازپرتیراژترین ومحبوب ترین گنجینه های فنا ناپذیرادبیات درروسیه وجهان محسوب میگردد.

 

ادامه دارد...







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دکتور علی احمد کریمی