چرا پارسی دری؟

۶ ثور (اردیبهشت) ۱۳۹۵

بفرمود تا پارسی دری

نبشتند و کوتاه شد داوری

 

یادآوری:

گرچند در برنامه داشتم به این  مساله اندکی پسانتر بپردازم، با این هم ناگزیر شدم با جلو دویدن، نوشته دست داشته را خدمت پیشکش نمایم. زیرا در چند ماه گذشته شماری از دوستان از این کمترین بارها پرسیده اند که نام درست زبان ما چیست؟ پارسی، دری؟ یا پارسی دری؟

با پوزش از تاخیر در دادن پاسخ، با توجه به گرانباری کارهای پژوهشی، اینک به گونه فشرده پاسخ دوستان را می نویسم:

1-  در داخل کشور، مردم عوام زبانی به نام دری را نمی شناسند. همه هماهنگ نام زبان ما را فارسی می خوانند. گذشته از این، تا سال 1964 در همه اسناد و مدارک فارسی آمده است. پس از 1964 بنا به دلایل سیاسی در کشور ما به نام دری یاد شد. شایان یادآوری است که زبان فارسی چند سال بعد، باز هم بنا به دلایل سیاسی در کشور تاجیکستان به نام زبان تاجیکی یاد شد.

2-  در علم زبان شناسی، نام شناخته و پذیرفته شده این زبان از سوی همه مجامع علمی- اکادمیک وهمه زبانشناسان برجسته جهان «پارسی نو» است.

3-   در گنجینه ادبیات هزار ساله ما، زبان ما به چند نام یاد شده است: پارسی (فارسی)، پارسی دری و دری

...و  اما جامعترین نام آن پارسی دری است.

 

 

کسانی که سن شان بالای پنجاه است، خوب به یاد دارند که پیش از سال 1964 همه کتاب های درسی ما به نام «قرائت فارسی» بود. تنها پس از 1964 بود که به «قرائت دری» تغییر نام داد. البته، تغییر نام کتاب های درسی سه، چهار سال را در بر گرفت. من در آن هنگام صنف شاگرد چهارم بودم. خوب یادم است که با دیدن نام «دری» ندانستم که سخن بر سر چه است. زیرا تا آن هنگام کمتر کسی نام دری را شنیده بود و در همه جا مردم زبان ما را فارسی می نامیدند. چنانچه عوام الناس در سرتاسر کشور تا همین دم هم آن را به همین نام یاد می کنند شمار بسیاری از از بیسوادان نمی دانند که دری چه است. و اگر از کهنسالانی که بیسواد یا کمسواد باشند، پرسیده شود که دری چیست؟ پاسخی ندارند که بدهند. 
به هر رو، از شادروان دلگیر باختری (آموزگار زبان و ادبیات ما در مکتب سلطان غیاث الدین غوری شهر مزارشریف) پرسیدم و ایشان هم روشنی بایسته اندختند

.
پسان ها دانستیم که تغییر نام زبان از فارسی به دری بر اساس سیاست دولت وقت بنا به ملحوظات ویژه بوده است که زیر تاثیر اندیشه های تندروانه ناسیونالیستی صورت گرفته بود.


درست پس از گذشتن دو دهه، در مسکو آگاهی یافتم که این رشته سر دارزی دارد و پشت سر این کار شعبه تبلیغ و اژویتاسیون دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی پیشین ایستاده بود. روشن است در آن برهه، در ایران رژیم پهلوی هوادار غرب روی کار بود و شوروی ها هزینه های سنگینی را در افغانستان متقبل شدند تا میان افغانستان و ایران و همین گونه میان افغانستان و پاکستان که مانند ایران همپیمان عرب بود، درز بیندازند تا بتوانند مواضع خود را در افغانستان مستحکم نمایند. در همین راستا بود که مساله پشتونستان هم مطرح گردید.


باید به هر گونه یی که می شد، افغانستان از ایران شاهنشاهی هوادار امریکا به دور نگه داشته می شد و میان افغانستان و ایران در همه عرصه ها افتراق افکنده می شد. این بود که پروژه جداگانه بودن زبان مشترک دو کشور مطرح شد.


در شمار کسانی که وظیفه داشتند، در این راستا کار نمایند، بانویی بود به نام پروفیسور داکتر کسیلیوا که کارشناس زبان و ادبیات پارسی بود، و گفته می شود رهنمای علمی داکتر اسدالله حبیب هم بوده، از سوی حزب وظیفه داشت تا با نوشتن مقالات «علمی» ثابت سازد که گویا ساختار و دستور زبان دری از پارسی تفاوت دارد و بنا بر این، این دو زبان، زبان های جداگانه یی هستند.


تابستان سال 1986 هنگامی که در مسکو کار می کردم، روزی مصاحبه ایشان را در یکی از نشریه های پارسی زبان چاپ شوروی وقت خواندم که بر این موضوع پافشاری داشتند. ایشان سطری چند را از روزنامه حقیقت انقلاب ثور چاپ کابل برای اثبات مدعای خود آوند آورده بودند که آگنده از نادرستی های املایی و انشایی و دستوری بود. روشن است که آن نوشته های بی سر و پا و درهم و برهم نمی توانستند چونان مستندات علمی به کار روند.

هنگامی که موضوع را با شادروان استاد کوهدامنی در میان گذاشتم، فرمودند، اگر امکان داشته باشد، خوب است روزی این بانو را ببینیم. من می توانم ایشان را از سر خر جهل پایین بکشم. آن چه گفته اند، به هیچ رو پذیرنده نیست. و به آن می ماند که کسی از روی نوشته روسی من در باره ساختار و دستور زبان روسی داوری کند!


هر چه بود، شماره تیلفون آن بانو را از شادروان دانشور گرفتم و زنگ زدم. قرار شد در یکی از یکشنبه ها حوالی ساعت 11 ظهر خانه شان برویم. خوب رفتیم، پس از نیم ساعت گفت و شنید، حریف حاضر نبود کوتاه بیاید و حتا کار به مشاجره و تندگویی و درشتگویی کشید. به اندازه یی که از تعارف چای به ما سر باز زد. ایشان سرسختانه از مواضع نادرست خود دفاع می کردند. اما سر انجام، هنگامی که خانه وی را ترک می کردیم، با اندوه تلخ اعتراف کرد و گفت وجدان علمی ام اجازه نمی دهد به شما سخن ناصائب یگویم، من چه می توانم دستور کمیته مرکزی حزب است و من تنها مجری آن هستم. به من گفته اند که چنین بنویسم. شما می دانیدکه چاره یی جز این ندارم. این کاری است که سال ها خلاف میل باطنی خود کرده ام و بر من تحمیل شده است. اما خواهشمندم این گفت و شنودها میان خود ما باشد زیرا می توانند برای من زیانبار از کار برآیند.

 

به هر رو، بر گردیدم بر سر اصل مطلب:

 تا جایی که من از زبان بزرگانی چون استاد باختری، استاد ناظمی، استاد رهنورد زریاب، استاد جاوید، استاد داکتر مجاور احمد زیار، استاد رهگذر، استاد بیرنگ کوهدامنی و شمار دیگر از بزرگان بارها شنیده ام، نام درست زبان ما پارسی دری (معرب آن فارسی دری) است.

 

این زبان در آفریده های سخنوران و نویسندگان ما در گنجینه ادبیات پر بار هزار سال گذشته ما در جایی فارسی (یا پارسی)، در جایی دری، در جایی هم فارسی دری خوانده شده است.

در این جا نمونه هایی را خدمت می آورم: 

 

از شاعران پشتو زبان آغاز می کنیم:

حضرت خوشحال خان ختک (رح) می فرمایند:

په پارسی، ژبه می هم گویا ده

په پشتو ژبه می خلق بهره مند کر

په پارسی ژبه که نور تر ما بهتر دی

په پشتو، ژبه می مه غواره مثال

که تازی ژبه هر گوره شه ده

فارسی هم دیره په خوند خوژه ده

 

به گونه یی که  دیده می شود، ایشان نام  این زبان را هم پارسی  و هم فارسی خوانده اند. این در حالی است که اشرف خان هجري فرزند خوشحال خان آن را به نام دری یاد کرده است:

آفرين اي ختک به نظم دري

پيش ارباب فضل منظوري

 

 

عباس خواجه زاده مروی که ظاهرا همان ابوالعباس مروزی است و عوفی او را در لباب الالباب نخستین شاعر پارسی گوی می داند، در قصیده یی که در ستایش مامون رشید سروده است، می گوید:

کس بدین منوال پیش از من چنین شعری نگفت

مر زبان فارسی را هست با این نوع  بین

 

هر چند در باره این شعر ملاحظاتی است که قدمت آن را زیر سوال می برد، که روشن است ما کاری به آن نداریم، با این هم دیده می شود که نام زبان ما در این بیت فارسی خوانده شده است.  

 

فردوسی از هر دو واژه پارسی و دری کار گرفته است:

 

بسی رنج  بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

 

بفرمود تا پارسی دری

نبشتند و کوته شد داوری

یا

یکی تازه کن قصه زردهشت

 به نظم دری و به خط درشت

 

‌ نظامی گنجوی هم هر دو واژه را به کار برده است:

نظامی که نظم دری کار اوست

 دری نظم کردن سزاوار اوست

 

هنر در فارسی گفتن نمودند

کجا (که) در فارسی استاد بودند

 

همو باز می فرماید:

گزارندۀ داستان دری

چنین داد نظم گزارشگری

نظا‌می ‌که نظم دری کار اوست

دری نظم کردن سزاوار اوست

 

 خاقانی هم  نام زبان را پارسی و دری خوانده است:

دید مرا گرفته لب آتش پارسی

 ز تب نطق من آب تا زیان برده به نکته دری

 

 جامی هروی نیز دری و فارسی نوشته است:

ببخشید بر فارسی گوهران

 به نظم دری در نظم آوران

 

 ‌ فرخی سیستانی:

دل بدان یافتی از من که نکو دانی خواند

مدحت خواجة آزاده به الفاظ دری

خاصه آن بنده که مانندة من بنده بود

مدح گوینده و دانندة الفاظ دری                                 

 

 

ناصر خسرو بلخی ‌می‌گوید:

من آنم که در پای خُوکان نریزم

مراین قیمتی دُر لفظ دری را

 

 

سوزنی سمرقندی :

صفات روی او آسان بود  مرا گفتن

گهی به لفظ دری و گهی به شعر دری

 

 

سنایی  غزنوی:

شکر لله که ترا یافتم  ای بحر سخا

از تو صفت زمن اشعار به الفاظ دری

 

گداخت مایه صبرم ز بانگ شکر لفظت

گه عتاب نمودن به پارسی و به تازی

 

عنصری بلخی ملک الشعرای محمود غزنوی :

آیا به فضل تو نیکو شده معانی خیر

ویا به لفظ تو شیرین شده زبان دری

 

اشعار به پارسیّ و تازی

برخوان و بدار یادگارم

 

سعدی :

هزار بلبل  دستان سرای عاشق را

بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

 

و در جای دیگر می فرماید:

چو آب می‌رود این پارسی به قوّتِ طبع

نه مَرکبی‌ست که از وی سَبَق بَرَد تازی

 

حافظ :

ز شعر  دلکش حافظ کسی شود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

 

شکر شکن شوند همه  طوطیان هند

زین قند پارسی که به بنگاله می رود

 

چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ

تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن

 

خوبان پارسي گوي بخشندگان عمرند

ساقي بشارت ده رندان پارسارا

 

جبلی غرجستانی:

 به پارسی و به تازی است نظم و نثر مرا

 به شرق و غرب مسیرو به بر و بحر مجال

 

قطران تبریزی  در شمال غرب ری(درگذشته ٤۶۵هجری) :

 گر مرا بر شعر گویان جهان رشک آمدی

 من درِ شعر دری بر شاعران نکشادمی

 

علامه اقبال لاهوری :

گرچه اردو در عذوبت شکر است

طرز گفتار دری شیرین‌تر است

 

حکیم مَیسَری در دیباچه کتاب دانشنامه پزشکی که در سال٣۷۰ هجری در دانش پزشکی سروده است (به کوشش برات زنجانی، تهران ١٣۶۶، بیت ۸۵ – ۸۰) چنین سروده است:

گویم تازی ار نه پارسی نغز                  ز هر در من بگویم مایه و مغز

وُ پس گفتم زمینِ ماست ایران              که بیش از مردمانش پارسی‌دان

وُگر تازی کنم نیکو نباشد                    که هر کس را از او نیرو نباشد

دری گویمش تا هرکس بداند              وُ هرکس بر زبانش بر، براند

 

شیخ فرید الدین عطار نیشاپوری فرموده است:

آنچه من گفتم زبور پارسی است

 

مولوی:

اخلائی اخلائی زبان پارسی گویم

که نبود شرط در حلقه شکر خوردن به تنهائی

 

فرزند مولوی (سلطان ولد) نوشته است:

گذر از گفت ترکی و رومی    

چون از آن اصطلاح محرومی

لیک از پارسی گوی و از تازی

چون که در هر دو خوش همی تازی

 

در جای دیگر گفته است:

پارسی گو که جمله دریابند

گرچه زین غافلاند و در خوابند

 

که این خود گواه بر آ ن است که در آن برهه  در قونیه زبان مردم پارسی بوده است.

 

پارسی و دری در گنجینه پربار نثر:

در این جا به عنوان مشت نمونه خروار چند مثال می آوریم:  

 

 در حدیثی از پیامبر اسلام در کتابی به نام «المصنف» از ابن ابی شیبه (درگذشته سال 235 هجری ماهتابی) آمده است:

«حدثنا معتمر بن سلیمان عن جعفر عن القاسم عن ابی امامه قال: ان الملائکه الذین یحملون العرش یتکلمون بالفارسیه الدریه.»

فرشتگانی که عرش را بر می دارند، به فارسی دری سخن می گویند».

به گونه یی که دیده می شود، درین حدیث دری  همچون صفت زبان فارسی آمده است. حتا اگر حدیث جعلی هم بوده باشد، باز هم نشان می دهد که در هزار و دو صد سال پیش از امروز این زبان به نام فارسی دری شناخته می شده است.

 

ابن سینا، در مقدمه کتاب دانشنامه علائی  گفته:

 «فرمود تا کتابی تصنیف کنم به پارسی دری که اندر وی اصل‌ها و نکته‌های پنج علم را از علم‌های حکمت پیشینگان گرد آورم.»

 

 ‌ بلعمی -گزارنده تاریخ طبری نوشته است:

 «بسی رنج بردم و جهد و ستم بر خویش نهادم و پارسی گردانیدم، به نیروی ایزد عزوجل.»

 

نرشخی نویسنده کتاب تاریخ بخارا در سده چهارم هجری به عربی، در باره ترجمه آن به «پارسی» می گوید:

 «دوستان از من درخواست کردند که این کتاب به پارسی ترجمه کنم، من درخواست ایشان اجابت کردم و این کتاب را بعد از 19 سال از تألیف آن به پارسی ترجمه کردم.»

 مردمان در بخارا به «سغدی» سخن می گفتند، در همین آوان در مسجدی که در آن جا بنا شده بود، مردم قرائت قرآن را به زبان پارسی می آموختند. (٤۵)

 

ابن سینا در مقدمه دانشنامه علایی خود می‌نویسد:

«زندگانیش دراز باد و بخت پیروز، پادشاهیش برافزون. آمد به من بنده و خادم درگاه وی، که یافته امان در خدمت وی. همه کام‌های خویش، از ایمنی و بزرگی و شکوه و کفایت و پرداختن به علم و نزدیک داشتن، که باید مر خادمانِ مجلس وی را کتابی تصنیف کنیم به پارسی دری.»

 

ابو الحسن مسعودی در التنبیه و الاشراف می‌نویسد:

 «پارسیان قومی بودند که قلم‌روشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایت‌های خراسان و سیستان و کرمان و پارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایت‌ها پیوسته‌است، همه این ولایت‌ها یک مملکت بود، پادشاه‌اش یکی بود و زبان‌اش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می‌نویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان‌های پارسی.»

 

شمس تبریزی نیز در مقالات می گوید:

زبان پارسی را چه شده است؟ بدین لطیفی و خوبی، که آن معانی و لطافت که در زبان پارسی آمده است و در تازی نیامده است.

 

ناصر خسرو قبادیانی در سفرنامه خود می نویسد: «... در تبریز، قطران نام، شاعری دیدم شعری نیک می گفت اما زبان فارسی نیکو نمی دانست. پیش من آمد دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود، از من پرسید، به او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند...»

(نگاه شود به: سفرنامه، به کوشش داکرت نادر وزین پور، 1362، تهران، ص. 69 ) 

قطران تبریزی چنین سراییده است:

مرا بر شعرگویان جهان فخر آمدی

من درِ شعر دری بر شاعران نگشادمی

 

استرابون، جغرافي‏نويس مشهور يوناني، به نقل از آراتوستن، يكي از تاریخ نویسان پيش از خود كه در قرن سوم پيش از ميلاد مسيح مي‏زيسته، مي‏نويسد:

«ساكنان پارس و ماد و باختر و سُغد يا جزئي تفاوت همزبان هستند، يعني، در واقع، يك زبان دارند.

 

جهانگرد چيني- چژان تسيانگ در سده دوم پ. م.، زبان هاي باشندگان  فرغانه تا پارت را با اختلافات لهجه یی- تقریبا يكي مي‏داند. 

 

همان گونه که گفتیم، در داخل کشور پیش از 1964 در همه جا سخن از فارسی (پارسی) در میان است و «دری» رواج نداشت.

 

برای نمونه:

شادروان محمود طرزی در چند حا در سراج الاخبار فارسی و پارسی گفته است.

در شماره 2، بیستم سنبله 1294 خ. در مقاله بلند «زبان و اهمیت آن» :«...زبان رسمی دولت متبوعه مقدسه ما زبان فارسی و...»

 

....و نیز: «...از آموختن زبان انگلیزی، اردو، ترکی، حتی فارسی....»

 

همچنین: «...دفتر، و کارهای کتابت و میرزایی و از جمله نوشت و خوان دولتی که اساس امور سلطنت بر آن موقوفست، به زبات فارسی و به دست همان مردمان فارسی زبان ایرانی الاصلی بود که از یادگارهای حکومت سابقه ایران باقی مانده بود.  از آغاز تاسیس استقلال دولت افغانیه، زبان رسمی دولتی ما زبان فارسی مانده است... هیچ کس در پی... تبدیل دادن رسومات دولتی از زبان فارسی به زبان افغانی و زبان رسمی ساختن آن نیفتاده اند».

 

...و همین گونه،

«...زبان فارسی نسبت به زبان افغانی یک عمومیت و اهمیت بیشتری دارد. مثلا زبان افغانی [(پشتو)] منحصر و محصور به خاک پاک افغانستان و همین چند میلیون ملت افغان [(پشتون)] است. حال آن که زبان فارسی غیر از آن که زبان عمومی تمام مملکت دولت همسایه ما ایران می باشد، کذالک در تمام ممالک ماورالنهر و ممالک هندوستان حتا در ممالک عثمانی نیز معروف و متداول است و از اجزای مهمه زبان های اسلامیه  اهل شرق شمرده می شود و یک جز مهم زبان ترکی عثمانی و ترکی ماورالنهری و اردوی هندی را زبان فارسی تشکیل می دهد.»  

 

وی در شماره 10، دهم دلو 1291 خ. می نگارد: «...زبان فارسی بعد از انقراض یافتن حکومت عرب در همه سلطنت های طوایف الملوکی که از اقوام مختلفه در هر طرف آسیا تشکیل یافت، زبان رسمی حاکم گردید... سامانیان، غزنویان، غوریان، این زبان را خیلی ترقی داده اند...» 

 

در کتاب اول افغانی در دوره امیر حبیب اله خان، چاپ 1917  در ص. ص. 3 و 4 آمده است: «...که اولاد وطن عزیز ما سرگرم...آموختن السنه متفرقه فارسی، ترکی، اردو، انگلیسی  بوده... پادشاه خیرخواه وطن...»

 

امان الله خان در سخنرانی یی خود در سفر قندهار در 1925 گفت: «...اکثر شما حضار فارسی می دانید...»، «... تا بتوانم خوبتر مطلب خود را ذهن [(نشین)] شما بنمایم، فارسی صحبت می کنم».

 

ظاهر شاه نیز در فرمان تاریخی 1937 خود نوشته بود: «...در مملکت عزیز ما از طرفی زبان فارسی مورد احتیاج بوده...اراده فرمودیم که زبان فارسی در داخل مملکت ربان تدریس و کتابت است»

(نگاه شود به فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر ج.1، ص. ص. 488، 489 به نقل از سالنامه کابل، شماره 5، 1937، ص. ص. 206، 207)  

 

 ...و در فرجام سزاوار یادآوری می دانیم که زبان ما در هزار سال گذشته گاهی به نام پهلوی هم خوانده شده  است. «قدیمیترین مأخذی که در آن زبان پارسی میانه، پهلوی (فهلوی) نامیده شده است، روایت جاحظ (درگذشته  255؛  ج 3، ص 10) است . بنابر این، احتمالاً اطلاق پهلوی (فهلوی) به پارسی میانه، یعنی زبان متن های زردشتی که به زبان متداول دورة ساسانی نوشته شده است، از قرن سوم هجری است که اصطلاح پهلوی (پهلویگ) به جای پارسی (پارسیگ ) به کار رفته است.

 

زبان کتاب بلند مثنوی معنوی پهلوی خوانده شده است:

مثنوی معنوی مولوی

هست قرآن در زبان پهلوی

 

فرخی یزدی فرموده است:

 در فضل و گوهرش بتوان یافتن کنون

 مدح هزار ساله به گفتار پهلوی

 

مسعود سعد سلمان فرموده است:

 مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی

 تا خواجه می خورد به غزل های پهلوی

 

در پیوست فشرده نوشته یی از آقای شاری را خدمت پیشکش می کینم:

 

پارس کجاست و پارسی چیست؟

(تاملی در پارسی‌ستیزی و پارسی‌گریزی)

در پی حاکمیت دیرپای دودمان ‌های غیر بومی پس از غوریان، زبان پارسی گاهی مورد بی‌مهری قرار گرفته است. این بی‌مهری و هویت‌گریزی تا اندازه یی ریشه‌دار شده که حتی نام پارس و پارسی بیگانه تلقی می‌شود. یک نوع پارسی ستیزی از سوی حاکمیت راه افتاده و یک نوع پارسی گریزی در میان پارسی زبانان افغانستان وجود دارد که توان «زیاندگی» زبان پارسی را محدود می‌کند. زبان پارسی یا دری، زبان ترکیبی- اشتقاقی است. توان اشتقاقی زبان پارسی ظرفیت خوبی برای این زبان ایجاد کرده است. همین گونه قدرت ترکیبی زبان پارسی بسیار وسیع است که ظرافت و ظرفیت بی‌نظیری به زبان ما می‌بخشد. پسوندها و پیشوندهای زبان پارسی توان و ظرفیت نامنتهایی به زبان ما می‌بخشد. من، افزون بر پسوندهای زبان پارسی، بیست و یک پسوند ویژه از لهجه‌ هزارگی استخراج کرده‌ام که بیان کننده توان زبان پارسی است. ممنوع کردن استفاده از ابزارهای زبان مانند پسوندهای «ستان»، «گاه»، «کده» و... و ساخت واژه‌هایی مانند دانشگاه، آریشگاه، دادستان، دبیرستان، دانشکده، و... کار غیر علمی و غیر ممکن است. نخستین بار واژه‌ دبیرستان در نوشته جامی استفاده و واژه سازی صورت گرفته است.

 

...این بخش از نوشته به این دو پرسش پاسخ می‎دهد که پارس کجاست و پارسی چیست؟

زبان پارسی در افغانستان یکی از عناصر مهم هویت ملی است، به دلیل آن که زبان واسطه‌ اقوام مختلف و زبان علمی است. مخالفت با زبان پارسی، مشکل‌سازی در راه وحدت ملی و ناکارامدسازی زبان علمی کشور است.

تعبیر پارسی یک تعبیر فرهنگی‌شده است و از خاستگاه جغرافیایی نخستین خود توسع یافته و به گستره‌ زبانی که از پارس تاریخی جاری شده و به گستره وسیعی انتشار یافته اطلاق می‌شود. در آغاز انتشار پارسی، دیانت زرتشت نقش برجسته و انحصاری داشته است. همراه با دیانت زرتشت که در قالب داده زبانی رخ نموده بود، زبان اوستایی- که مادر زبان پارسی است- به سمت هند و عراق عجم و مازندران گسترش یافته است.

یکی از بحث­های چالش برانگیز، گفت و گو در مورد ماهیت، یگانگی و بیگانگی زبان رایج در سه کشور افغانستان، ایران و تاجیکستان است که با دو نامِ دری و پارسی شناخته می­شود. این دوگانگیِ در نام، پندار دوگانگی در ماهیت آن­را پدید آورده است. در افغانستان و ایران، حساسیت­های عصبیت­آلودی نسبت به دو تعبیر دری و پارسی وجود دارد که ناشی از بی­خبری از ریشه­های تاریخی و برامده از مسایل سیاسی و جهانی است. یک بخش این حساسیت در افغانستان، به غیر پارسی زبانان برمی­گردد که بدون تأمّل تاریخی، دو تعبیر از یک زبان را به دو زبان تعبیر می­کنند و لهجه­ ایران را یک زبان جداگانه و بیگانه می­پندارند و برای تضعیف زبان دری یا پارسی، لهجه­ ایرانی را زبان بیگانه می­شمارند. اگر تامّلی در خاستگاه تاریخی دو اصطلاح دری و پارسی انجام شود؛ یگانگی ماهیت آن روشن خواهد شد.

این قلم در صدد است ریشه تاریخی تعبیر پارسی و دری را بکاود و نشان دهد که هر دو تعبیر به یک حوزه­ فرهنگی و سرزمینی پیوست دارد و به یک زبان اطلاق می­شده است. و نیر به این پرسش پاسخ دهد که چرا در شرق کویر نمک [اَئیریَنِم وئیجه و خراسان] به دری مشهور است و در غرب کویر یعنی مدیا [عراق عجم و مازندران] به پارسی شهرت یافته است.؟

 

پارس و پارسی

نخست باید مشخص کرد که سرزمین پارس تاریخی کجا است و زبان پارسی منسوب به کجا و کدام حوزه­ تاریخی و فرهنگی است؟

 

پارس تاریخی و سرزمینی

پارس، در اوستا، کهن­ترین متن سرزمینی و فرهنگی اَئیریَنِم وئیجه یعنی حوزه­ هندوکش و هیرمند، به نام «اوپائیری سئن» و به معنای فراتر از پرش شاهین، یاد شده است. در متن‌های پهلوی به گونه‌ «اپارسن» نام برده شده است. واژه‌ها در گذر تاریخ، دیگردیسی و تراشخوردگی را تجربه می­کند. این واژه نیز، در اوستایی اوپائیری سئن، در پهلوی به گونه­ اپارسن و در پارسی دری نو، به گونه‌ پارس در آمده است. نشانه­هایی که از موقعیت سرزمینی آن در متن اوستا و متن­های پهلوی داده شده است، شکی باقی نمی‌گذارد که منظور از آن رشته کوه‌های هندوکش و بابا است.

 

در متن­های کهن اوستا و پهلوی به روشنیِ تمام، از جاری شدن رودهای «هری­رود»، «هیرمندرود»، «بلخ­رود» و «مرو رود» از اوپائیری سئن، اپارسن و پارس سخن گفته­اند که بدون تردید این رودها از کوه­های بابا و هندوکش که در مرکز افغانستان جاگیر است؛ سرچشمه گرفته است. از کوه‌های بابا و هندوکش، شش رود برخاسته که افزون بر چهار رودخانه بالا، کابلرود نیز از این کوه­ها جاری می­شود. اگر به نقشه افغانستان که کوه­ها و رودخانه­ها را نشان می­دهد، نگریسته شود؛ موقعیت مکانی این کوه­ها و جاری شدن رودخانه­های ششگانه به روشنی نمایان است.

 

شادروان پور داود، اوستا شناس برجسته نیز ضمن نقل مستندات متون پهلوی، اوپائیری سئن و اپارسن را کوه­های بامیان در مرکز افغانستان دانسته است:

«این کوه در نوشته­های پهلوی «اپارسن» (aparsen) یاد شده است، بندهش فصل 12، فقره 9: «اپارسن، گذشته از البرز، بزرگترین کوه است، در فصل 20 بندهش که از رودها سخن رفته در فقرات 16، 17، 21 و 22 گوید:

 «هری­رود از اپارسن روان است، هلمند رود که در سکستان [سیستان] است؛ سرچشمه­اش در اپارسن می­باشد. مرو رود از اپارسن می­آید. بلخ رود از کوه اپارسن به بامیکان (بامیان) برخیزد» بنا براین اوپائیری سئن، در اوستا و اپارسن در بندهش، عبارت است از بخش غربی هندوکش که سلسله­ کوه بابا باشد.»

(پور داود، فرهنگ ایران باستان، 2535: 304)

 

رود هیرمند، از دامنه­های کوه بابا سرچشمه گرفته و به سیستان تاریخی می­ریزد و بلخرود از پارس به بامیان می­آید. پور داود در حاشیه یشت­ها نیز گفته است:

«بلخ رود از کوه اپارسن به بامیکان [بامیان] می­آید.»

(حاشیه پورداود بر ج2  یشت­ها: 326).

 

پور داود در کتاب گرانسنگ «فرهنگ ایران باستان»، می­نویسد:

«در هشت فقره نخست زامیادیشت، نام پنجاه و سه کوه نام برده شده است. یکی از این کوه­ها «اوپائیری سئن» (upairi- saena) است که به گفته اوستا این کوه «پوشیده است از برف، مقدار کمی از آن آب می­شود» هم چنین در یسنا فقره ده و یازده، «اوپائیری سئن» با چند کوه که بر آن­ها گیاه هوم می­روید یاد شده است.» (پور داود، 2535: 304)

ویژگی برفگیر بودن کوه اوپائیری سئن، کاملا با ویژگی کوه­های بابا و هندوکش همخوانی دارد که یخچال­های طبیعی فراوانی دارد. واژه اوپائیری سئن، در زبان پارسی دری تراشخورده و به گونه پارس نوشته و خوانده می­شود. زبان پارسی همراه با آموزه­های دین حضرت زرتشت به هندوستان کهن و عراق و مازندران منتشر شده است. چون دین زرتشت در دامنه­های کوه اوپائیری سئن نازل شده، دین زرتشت هم به «دین پارسی» شهرت یافت و زبان کتاب این دین [اوستا] نیز پارسی خوانده شده است. پارسی، بیشتر نام دینی است که از اوپائیری سئن، ریشه گرفته است. سردسیری و برف­یر بودن حوزه هندوکش و بابا، همخوانی روشنی با سرزمین ائیرینم وئیجه (یران‌ویج) تاریخی دارد که گفته شده ده ماه زمستان و دو ماه تابستان است. زمستان‌های پر برف زمان‌های گَینه، حدود ده ماه سرما بر مردمان این حوزه تحمیل می­کرده است که در بسیاری از جاها به ویژه بامیکان برف‌ها تا زمستان بعد مهمان کوه­ها بوده است.

ستیغ اوپائیری سئن، غرور تسخیر ناپذیری است که هیچگاه مسخّر دیوان قرار نگرفته که روزگاری هندوکش و روزگاری هنده­کش بوده است. این کوه، بلندترین قله هندوکش است که به نام کوه شاهپولادی معروف است: «بلندی این کوه، مناسبتی با نام آن دارد، زیرا اوپائیری سئن، که از دو جزء ترکیب یافته، لفظا یعنی برتر از پرش شاهین. یعنی این کوه چندان بلند است که شاهین بلند پرواز هم بر فراز آن نتواند رسید.» (پور داود، 2535: 304) 

فردوسی نیز به بلندای کوهی که سر به ابر می­ساید سخن گفته است:

یکی کوه بینی سر اندر سحاب/ که بر وی نپرید پرّان عقاب- فردوسی.

 

پارس فرهنگی و تمدنی

منظور از پارس در این تعبیر، هر جایی است که جوهره فرهنگ و تمدن پارسی در آن حضور داشته باشد. پس از آن که دین زرتشت به فرامرز «ائیرینم وئیجو» گسترش یافت، مجموعه سرزمین‌هایی که دین زرتشت را پذیرفته بودند، «پارس» خوانده شده است. شبیه آن که امروزه به مجموعه کشورهای اسلامی «جهان اسلام» یاد می‌شود، آن زمان، به گستره دیانت زرتشتی، پارس گفته می‌شده است. به تبع دیانت زرتشت پارسی، زبان اوستایی نیز در این اقلیم نفوذ یافته و ترجمه شده است که کم‌کم جایگزین زبان مادی و پهلوی گردید.

 

پارسی

پارسی، منسوب به اوپائیری سئن، اپارسن و پارس است. دین زرتشت و زبان این دین، به پارسی شهرت یافته است. چون کوه اوپائیری سئن، 

خاستگاه دین زرتشت است، این دین به «دین پارس» و «پارسی» مشهور شد. انسان متدین به دین پارسی را «پارسا» می‌گفتند. بیشتر هم در ادبیات عرب­ها به دین رزتشتی و سرزمین رزتشتیان، فارس و فرس گفته شده است. همراه با متن مقدس اوستا، زبان مکتوب آن نیز به سایر مناطق جهان، به ویژه غرب کویر نمک و جزیره نمای هند، گسترش یافته است. همان گونه که امروزه همراه ترجمه و تفسیر قرآن مجید، بخشی از واژه­ها و تعبیرهای عربی به زبان پارسی دری راه یافته، همراه متن و تفسیرهای اوستا نیز زبان و واژگان اوستایی گسترش یافته است. البته باید یادآوری شود که واژه­های اوستایی در این تحولات، دچار تغییراتی هم شده است، اما ریشه­ اصلی آن در زبان و لهجه­ی هزاره­ها یافت می­شود. این تغییر در واژه­ها و همسان نمایی آن با زبان مردم عراق عجم، برخی را بر آن داشته است که گمان کنند این واژه­ها اصالت پهلوی دارند. دین زردشتی به دلیل آن که از دامنه­ کوه اپارسن برخاسته به نام دین پارسی مشهور شد، که قلمرو این دین را نیز پارسی و پارس نامیده­اند.

 

دکتر محمد معین، از این تغییرات یاد می­کند:

«چون در زمان ساسانیان زبان اوستا متروک شده بود، اگر آن­را به خط پهلوی می­نوشتند، تلفظ درست کلمات مقدس میّسر نبود، از این رو، چاره­ یی اندیشیده، در الفبای معمول تصرفاتی کردند و مانند الفبای یونانی حروف مصِّوت را داخل حروف غیر مصِّوت نمودند و شاید هم در این عمل الفبای یونانی سرمشق شده باشد. الفبای اخیر، یعنی دین دبیری به اقرب احتمالات در قرن ششم میلادی یعنی چندی پیش از استیلای عرب تدوین گردید.»

(دهخدا، مقدمه، م. معین: 29)

زبان پارسی دری کنونی بازمانده زبان اوستایی است. دکتر محمد معین نیز زبان دری را زایده و بازمانده پهلوی نمی­داند و از وجود زبان پارسی در کنار پهلوی، رایج می­داند و دلایل فراوانی ذکر می­کند که مهم­ترین آن پختگی متون اولیه زبان دری است.

دهخدا، زبان اوستايي را مخصوص شرق می­داند: «زبان اوستايي زبان نواحي شرق ايران است.» (دهخدا، ذیل واژه­ی اوستايي)

دکتر محمد معین در باره زبان اوستا می­نویسد:

 «اوستا: این زبان، در زمان شاهنشاهان اشکانی و ساسانی، دیگر استعمال نداشت. باید دانست که این زبان، با زبان سانسکریت از یک ریشه است... از این که زرتشت در گات­ها به گشتاسب مانند پادشاهی زنده خطاب می­کند، لابد باید به زبانی سخن راند که شاه مشرق ایران بدان مانوس باشد. پس باید تصور کنیم که زبان اوستا در مشرق ایران هم مفهوم می­شده است. برخی خاورشناسان این زبان را زبان باختری (بلخی) باستان [vieux bactrien] نامیده­اند.»

(م. معین، مقدمه دهخدا: 27)

 همان گونه که معین به درستی اشاره می­کند، اشکانیان و ساسانیان زبان اوستایی را نمی­دانستند و بر اساس گزارش­های تاریخی ساسانیان در محفل خصوصی­ و خانوادگی­شان به زبان ویژه جنوب و به تعبیر داکتر خانلری به زبان پهلوی سخن می­گفتند. حضور شرح ترجمه­های اوستا، بخشی از واژگان اوستایی را به غرب کویر منتقل کرد. به دلیل آن که زبان اوستایی زبان فرهنگ، دین و تمدن حوزه­ ائیرینم وئیجه و تدوین شده بود، زبان دیوان و دفتر حکومت­ها نیز بود. به دلیل گسترش تفسیر و ترجمه­های اوستا، کم­کم زمینه­ پذیرش آن در چارچوب زبان پارسی دری فراهم شد.

همان گونه که مشاهده شد، اوپائیری سئن سرچشمه­ بلخرود، هیرمند، مرو رود، هریرود و کابلرود است که از کوه­های بابا و هندوکش جاری است. بنا بر این، پارس اصلی و نخستین، همان کوه­های مرکز افغانستان امروز، یعنی «بابا» و «هندوکش» است و دین و زبان پارسی منسوب به این سرزمین است.

 

برخی، با واژه پارسی واکنش منفی نشان می­دهند که از بیخبری از این ریشه­ها ناشی می­شود. زبان پارسی منسوب به خاستگاه اصلی این زبان، یعنی اوپائیری سئن و بامیان است. به دلیل گسترش دین پارسی به حوزه­ غرب کویر، در زبان عرب­ها، «فرس» و «فارس» خوانده شده است.»

 

شایان یادآوری است که نام کشور هند و رود سند هم از آپارشین و اپارسین گرفته شده است. چنین پذیرفته شده است که این ایرانیان بوده اند که سرزمین پهناور هندوستان و رود سند را نامگذاری کرده بودند. اما در کمتر جایی توضیح داده شده است که چگونه؟

ریچارد نلسن فرای دانشمند نامدار ایرانشناس در ریشه یابی پشتو و پشتون در ص. 76 می نویسد: «بسیاری از دانشمندان در قبال [فرضیه] نزدیک بودن «پکتی» های هیرودوت با پتان ها- دقیق تر پشتون ها/ پختون ها- افغان ها- گویندگان زبان پشتو اعتراض کرده اند. مورگنستر (Morgensterne) پیشنهاد کرد که پشتو (pasto) را برخاسته از کلمه پرسوانا یا پاَرسوانا (Parswana) یا پرسه- پارسه (parsa) [یا پرسا] دانست. گسترش وسیع نام پرسا، مشکل دیگری است که ما ناگزیر باید به آن بپردازیم». بیشتر محتمل به نظر می رسد که پارس نام تباری (اتنیکی) بوده باشد– نام قومی ایرانی زبان که به گستره استان فارس رفته و نام خود را بر آن گذاشته بود. در این حال، بخشی از این قوم تا مرزهای بین النهرین و شرق ایران رفته بودند.


اگر این فرضیه را بپذیریم، نه تنها سخن البیرونی در باره خویشاوندی تنگاتنگ خوارزمی ها و پارس ها، قابل درک می شود، بل که همگویشی زبان های پارسی قدیم و سغدی که در بالا از آن یاد کردیم نیز توجیه می گردد.


این فرضیه می تواند برای توضیح چنین نام های تباری چون پاکتیا (پکتیا)ی هیرودوت و پسین Pasin های کوچرو که در قرن دوم میلادی از شمال به باکتریا (باختر) یورش آوردند؛ یاری رساند. نام پسین ها (که در منابع عهد عتیق آمده است) با نام پرس ها (پارس ها) یکی گردیده بود. این پارس ها همراه با خوارزمی ها در بافتار کنفدراسیون ماساگیت شامل بودند. آن ها همین گونه کوچرو یا کوچی ماندند و به سوی جنوب نشتافتند. کاری که برادران شان –پارس ها چندین سده پیش به آن دست یازیده بودند».


به هر رو، به گونه یی که دیده می شود، پشتون ها (پشتون های ابدالی) در واقع شاخه یی از پارسیان ایرانی تبار بوده اند که از بلخ و هرات به سوی رود سند شتافته بودند و چنین بر می آید که نام خود- اپارسین را بر رود سند و سرزمین آن گذاشتند. ترانسفارماسیون اپارسین به هند می تواند چنین صورت گرفته باشد- اپارسین- اباسین-اباسیند- سیند- ایند و در فرجام هند. می دانیم که به زبان پشتو تا همین اکنون رود سند را به نام اباسین می خوانند.

 

در پایان سزاوار یادآوری می دانم که به زبان روسی از گذشته های دور زبان پارسی یک زبان شناخته شده بوده است. در حالی که «دری» تنها در نیمه سده بیستم به عنوان همتاواژه پارسی نو به چشم می خورد. برای مثال؛ در کتاب «افغانستان: گزیده مقالات»، مسکو، 1924 در ص. 11 آمده است: «افغان ها به زبان پشتو یا پختو سخن می گویند که شاخه یی از زبان ایرانی است. مگر در دربار امیر، سرشناسان و در عرصه نوشتاری و بازرگانی امروزه زبان پارس معاصر  چیرگی دارد.»

در ص. ص.  92 – 93 می خوانیم: «...زبان هایی را که باشندگان افغانستان به آن سخن می گویند، می توان به سه بخش تقسیم کرد:

أ‌-                 زبان های مربوط به گروه ایرانی

ب‌-             زبان های هند و آریایی

ت‌-             زبان های ترکی

 

زبان های مربوط به گروه ایرانی عبارت اند از  زبان افغانی (پشتو-پختو) و گلچه (ghalca) پارسی.

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

فارسی14.01.2021 - 17:31

 زبان فارسی دری از زبان آریائی(فارسی) ریشه گرفته و نوعی از آن محسوب می شود. این زبان هرگز حالت(صفت) و گویشی از زبان فارسی نیست بلکه نوعی از آن است. مضاف الیه توضیحی دقیقاً معنای "نوع" را می رساند .

فارسی14.01.2021 - 16:56

 بطور مثال می گوئیم: عزیز آریانفر, درباری است. این یعنی که او "اهل دربار" است؛ یا می توانیم بگوئیم: عزیزِ درباری . حال می گوئیم: این زبان فارسی, درباری است. یعنی که این زبان فارسیِ "اهل دربار" است؛ یا می توانیم بگوئیم: زبان فارسیِ درباری . در دو عبارت مذکور, واژهء درباری(دری) نقش مضاف الیه را دارد، نه صفت بیانی . در عبارتِ فارسی دری, هرگز نقش صفت را ندارد بلکه مضاف الیه( توضیحی) است .

شاهین04.01.2021 - 04:57

  نا گفته نماند چون واژه گانی ( آن واژه گان ) که وابسته به کوذ اند، باید اندکی درباره ی آنها روشنی انداخته شود تا برای علاقه مندان و فرهنگناران آشکارا باشند. و چنین هند. ۱-( کوذ. کوذیدن به کوهیدن و کوستن: خورد شدن و خورد کردن. صغیر شدن و کردن. و حقیر شدن و کردن). ۲- نگون مصدر از کوذیدن:( آکوذیدن به آکوهیدن و آکوستن: بزرگ شدن و کردن یا کبیر شدن و کردن ). نگون مصدر بالاتر کوذیدن: ( شکوذیدن به شکوهیدن و شکوستن: عظیم شدن و کردن ) ۳-( کاذیدن به کاهیدن و کاستن: ۱ - غافل بودن و شدن غافل ساختن ۲ - بی خبر بودن و بی خبر ساختن. ۳ - کم بودن و شدن و کم کردن و قصر شدن و کردن) ۴- نگون مصدر از کاذیدن:( آکاذیدن به آکاهیدن و به آگاهیدن و آکاستن: ۱- عاقل بودن و شدن، عاقل ساختن یعنی هوشیار و آگاه بودن و ساختن. ۲ - باخبر بودن و شدن، باخبر ساختن. ۳- افزودن و اضافه شدن و کردن) واژه ی آکاذیدن را در فرهنگها به اشتباه یا ابدالی ( آکاسیدن: آگاهیدن.لازمی ) و ( آکاسانیدن: آگاهانیدن. سببی ) نبشته هند که در گوهر آکاذیدن از ریشه ی 《 کوذ 》 است. یعنی ( کوذ به کاذ و به آکوذ و آکاذ ) بر می گردد. تا مصدری دگری نزدیک به همان معنی با اندکی تغییر ساخته شود. و مصادری: ( نکوذیدن به نکوهیدن و نکوستن: تحقیر شدن و کردن، تقیصر شدن و کردن، ملامت کردن، سرزنش کردن) از همین هند. در زبان شناسی و واژه شناسی ما باید مصدر بسازیم چون یک مصدر بسیار مشتق دارد و اگر پشت یک واژه سر گردان باشیم از آن چیزی درست نمی شود. یاد داشت:( آکوذ: کبیر و شکوذ: عظیم و با عظمت ) زنده باد فرهنگ خراسان زمین! تصحیح شده!

شاهین02.01.2021 - 15:29

  واژه ی ( گاثا: گاتا = رهنما. گاث به گات و به کات. کات کردن: تو یا دور دادن مانند جلو یا اشترنگ موتر! به هر سون رهنمایی کردن ). مصدر: ( گاثیدن: گاتیدن: کاتیدن: گاستن : هدایت کردن یا رهنمایی کردن. فعل: ( گات: هدایت.). اسم فاعلی مذکر: ( گاتنده: رهنماینده.) اسم فاعلی مونث:( گاتا:رهنما.) اسم مفعولی:( گاتیده و گاسته: رهنماییده و هدایت شده.) این واژه ی ایست که کتاب زردشت به نام ( گاثا و جمعش گاثاوون ) است که ما امروز آنرا ( کات ) می گوییم و در انگلیسی (to guide) می گویند. کم ما و کرم شما.

شاهین02.12.2020 - 06:28

  السلام! کوذ.... مصدر ( کوذیدن: کوهیدن: کوییدن: کوستن ) به معنی خورد شدن و خورد کردن. با یک پیشوند شین ضدش یا نگونش ساخته می شود مانند: ( شکوذیدن: شکوهیدن: شکوییدن: شکوستن ) به معنی بزرگ شدن و بزرگ کردن مانند ( خراسان بیدار مردان پاک *** شکوهنده نام و شکوهنده خاک ) شکوهنده: بزرگ شده. والسلام.

شاهین02.12.2020 - 07:27

 پوزشانه! ( شکونده: اسم فاعلی است که بزرگ شونده معنی میدهد )

احمد شهیر12.11.2020 - 22:03

 سخنان ناب و آموزنده و معلومات با ارزش و مفید

شاهین03.11.2020 - 04:07

  گشایش کوچکترین معما: 《 آذردوست: ذردوست: زردوست: زردوشت: زردُشت = دوست آذر یا دوست آتش و یار آتش. این فاعلی است 》. 《 آذردوست را: ذردوست را: زردوست را: زردوشت را: زردُشت را. دوست آذر را یا دوست آتش را و یار آتش را. این مفعولی است. 》.

شاهین29.04.2020 - 11:11

  گشایش:( موذ + وُر + گ = کلانوَرَک:بسیار زیاد کلان ). مُوذُورگ: بُوذُورگ: بُذُورگ: بُذرگ: بزرگ. بدون گاف موذوُر است که در لاتین هم ماژور می گویند و این واژه را دری بگوییم یا اینکه شریک گپ دگریست و هنچنان پسوندی:(وُر از وُردن ابدالش بُردن است ) مانندی: رنجُور، مزدُور. و شما در برابر ( ماژور: موذُور ) گفته می توانید و در برابر ( مینور: کوذُور ).و کسانیکه موسیقی عمل زیر ی بغل ی شان است محتاج چنین واژگان می باشند. در صورتیکه ذال را تلفظ کرده نتوانند پس: ( موذور را موهور و کوذور را کوهور ) گفته می توانند.

شاهین28.04.2020 - 22:04

  سلام بزرگواران! یک عبارت بسیار مهم که باید برای شما بزرگواران گشوده شود، عبارت " اهورا مزدا " است. خوب! این عبارت در گوهر 《 اهودا موذرا 》 است که گاهی همین موذرا را " میذرا یا میثرا یا میترا یا میثره " می گویند و عبارت 《 اهودا موذرا 》 تقلیب شده به 《 اهورا مزدا 》. خوب! این دو واژه است، یکم 《 اهودا: اخودا: اخدا. و الف معرفه است پس معرفه را می کشیم که سرانجام، خدا می شود》. دوم 《موذرا: موذ + را که را همین پسینه است و موذ چیست؟ 》 جواب:《 موذ خلاف کوذ است کوذ یعنی کوذک و کوچک و کودک که با کاف خوردتر شده و کوذ به معنی خورد. و موذ: در ابدال بوذ: بُذ: بد و بز و بزرگ مانند سپهبذ: سپهبوذ: سپهبد که بزرگ سپاه معنی می دهد و جمع موذ، موذان و موهان: بزرگان و صفت نسبی موذ: موذین و موهین و مُهین که بزرگی می شود و خلافش کوذ که جمع کوذ؛ کوذان و کوهان و کهان که به معنی خوردان می شود و صفت نسبی کوذ: کوذین و کوهین و کُهین که به معنی خوردی است. خوب این واژه ها روشن شد پس 《 اهودا موذرا: اخودا موذرا = خدای بزرگ را و اهودا موذ = خدای بزرگ 》 در اینجا 《 اهورا مزدا 》 تقلیب شده است و معنی،《 اهورا: اهور بدون معرفه هور: ابدالی خور یا خورشید است 》. پس اصل واژه ( اهودا موذرا ) است که به معنی خدای بزرگ را می دهد و درست است. روشن و کامیاب باشد!

شاهین06.03.2020 - 16:54

  یک تحفه بسیار ناچیز برای علاقه مندان و جوانان! چهره بدل کردن بغذر: [ بغذر به بغذه و برذه:( برثه، برته، پرثه، پرته + وی ) برذه به برهه، بلهه، بهله، پهله ( پهلوی: بغذری ). بلهه به بلخه و سرانجام به بلخ مبارک. و باز بغذری به بغذی ( بخذی، بخدی بخثی، بختی ) و بغذی به باغذی (باخذی، باخدی، باخثی، باختی، بارثی، بارتی، پارثی، پارتی ) و سرانجام به پارسی خوشنما. اینه خلاص دگه پایان داستان!

شاهین25.07.2019 - 16:12

  اندکی روشنی: واژه ی آفتاب دربنیاد ( آر.هُوَر.ثاب = Aar.hovar.thaab ) است. و (ه = h) به مرور زمان انداخته شده، پس ( آر.وَر.ثاب = Aar.var.thaab ) بجا مانده و همچنان در زبان گفتاری ( ری ) تلفظ نمی شود و سپس ( آ.و.ثاب = AA.v.thaab ) بجا می ماند و حرف ( و = v ) است که سرانجام (آ.ف.تاب = Aa.v.thaab ) می شود. وهمچنان در باره ی واژه ی خاور بیندیشید. کامگاران باد!

شاهین25.07.2019 - 01:47

 اپارسین: ار-بغذرین، ار-باغذرین، اباغذین، ابارذین، ابارسین، اباسین. که اصل واژه بغذر است و بغذرین نسبی. و ( ار یا آر ) معرفه ی پارسی است چون ما حرف ری را تلفظ نمی کنیم فقط ( آ و ا ) بجا می ماند. مانند ( آر- فرتاب ) اگر ما هردو ری بیندازیم پس ( آ-فتاب ) بجا می ماند. مبارک باشد معرفه ایتان.

شاهین29.04.2019 - 09:19

  هر واژه ی پارسی را که زبانشناسان انگلیس واژه شناسی کرده اند آن واژه گان باید دوباره دیده شوند چون ما زبان خود را بهتر از بیگانه گان می دانیم! به آنان نیازی نیست!

شاهین23.04.2019 - 00:09

  یک واژه ی بسیار مهم! اوستان ( کابذر و کابور و گانذر ) از کاپیسا بالاتر و تا پیشاور و از آن پیشتر است که در اصل واژه پیشاور [ پیش + کابور = پیشکابور ] است که همین واژه ی پیشکابور به پیشکیپور و سر انجام به پیشاور بر میگردد و کابور یا کابول امروزی چه یک اوستان کوچک آن هم اوستان افغانستان!

شاهین19.04.2019 - 00:16

  نمونه: گلشن. ۱ - بغذرشن: بَغَذشن: بَذَغشن: بدخشن: بدخشان. ۲- بغذران: بغهران: بغران: بغلان. و بغران و بغرام و بگرام.

شاهین20.04.2019 - 02:55

  آگاهی جانانه! ( هوراو و مزداو = افتو و ماهتو = سهراب و مهراب = روزرَو و شامرَو = خدای روز و خدای شو! ) پورویدم = پوره عبادت کردم! ۵ - ۶۰۰۰ سال پیش! در زمان بلقیس بود.

شاهین17.04.2019 - 23:41

  اندکی آگاهی! واژه های [ ثیری. دری. آری. آریک. تاجیک. ایرانی « ایری. هیری. هری » خراسانی « خوری. هوری. » پهلوی « پرثوی » ] یک واژ اند. که این مردمان خط خوری ( اوشت خوری. خوراوشتی ) داشتند که اکنون آن خط ( اوشت ) مرده! جنتها جایش باشد!

شاهین16.04.2019 - 03:47

  گشایش! پارسی دری : بغذری ثیری : باغذری هیری ( ثیرآث: ثورآث: هورآث: خورآث )( ثیرآثان: ثورآثان: هورآثان: خورآثان )( ثیرآثان تبدیل می شود به ثیزیثان و حرف های ث تبدیل می شود به ( ه و ی ) یعنی ثیریثان تبدیل به هیریهان و هیرییان و ایرییان و ایریان و ایران. ثیراثان: آریانا. ثیر وهیر. ثور وهور و خور یک واژه اند. ثیرآثان و ثیزیثان ( آریانا ) به معنی مشرق و آفتاب برآمد یعنی واژه ی خورآثان و آریانا دقیق و هزار در سد یک واژه اند و زبان دری زبان ثیری است. و پارسی گویش بغذری یا باغذری است که زبان بغذر هم ثیری یا دری است و گویش و لهجه اش بغذری یا پارسی است.

شاهين 29.01.2019 - 23:18

  سلام دوباره،! چیزی دیگری را که به استاد واصف فرستاده ام، واژه ی اویستا است و چنین است(ویدن و ویستن که بر وزن زیدن و زیستن است و در عربی حرف وی نیهست یا وجود ندارد و به الفبای لاتین چنین است - vistan:vidan - به معنی عبادت کردن و مشتقاتش vinda: وینده ،بنده یا عابد - vida، ویده: معبود : vista، ویسته: معبود. و همین واژه را بنام دانش یا دانشنامه نوشته یا ترجمه کرده اند که غلط است و الف پیش روی ویسته یا اضافه است و یا معرفه. کامیاب باشید

شاهين 29.01.2019 - 23:18

  سلام دوباره،! چیزی دیگری را که به استاد واصف فرستاده ام، واژه ی اویستا است و چنین است(ویدن و ویستن که بر وزن زیدن و زیستن است و در عربی حرف وی نیهست یا وجود ندارد و به الفبای لاتین چنین است - vistan:vidan - به معنی عبادت کردن و مشتقاتش vinda: وینده ،بنده یا عابد - vida، ویده: معبود : vista، ویسته: معبود. و همین واژه را بنام دانش یا دانشنامه نوشته یا ترجمه کرده اند که غلط است و الف پیش روی ویسته یا اضافه است و یا معرفه. کامیاب باشید

شاهین29.01.2019 - 18:11

  گرداننده ی بزرگوار سلام! چند واژه گان بسیار مهم را شب یکشنبه گذشته در روزنه ی تارنمای استاد واصف باختری امانت گویا برای ناصر هوتک واگذاشتم تا همان واژه گان برای استاد واصف باختری رسانده شود. سپس اندیشیدم که در این زمانه هرکس نخواهد امانت کار باشد. و همان واژه گان را دو باره برای شما می نویسم چون از آن آگاهی داشته باشید نشود روزی آینده کاشف آن واژه گان زریاب شود چون همیشه به دنبال زر روان است و چنین سبک واژه شناسی را به جز من کسی دگر نمی داند. چنین است ( بغذر: بغ = آفتاب و ذر = ذه = جه یا ذار و ذا و جا که با واژه ی گل چون گلذار. پس بغذر به معنی خورگاه یا خوراسان. به بخذ یا بخت بدون ری و بختر و باختر بر می گردد که یک اوستان آریانا است و اوستانه اش بغذره یا باختره. و واژه ی بغلان و بدخشان از همین است. و بخت و طالع و آتش برزین: آتش بغذرین و بغذین است و اباسین: ابغذین است و بغذری و باغذری به باغذی و بارذی و پارسی بر می گردد.) ( کابذر: کاب = جا و ذر = گاه پس جایگاه که یک اوستان ی آریانا است و همین کابل امروزی که همین کابذر به کابهر و کابهور و کابهول و کابل بر می گردد و اگر ری تلفظ نشود پس کابذر به کابَذ و کابه بر می گردد. خوب واژ ه اوستان گفته شد و اکنون درباره ی اوستانه! کابذره: کابیذره و کابیذه که سرانجام به کاپیسا بر می گردد و همین کابذره به کابذُره و کابهُره و کابهوره و کابوره بر می گردد. خوب این واژه شد و اکنون نام دگری کابل: ( گانذر: گان به معنی خان و خانه و گاه و جا که پشت سمن هم هست. چون سمنگان. و ذر هم جا پس جایگاه. یعنی گانذر را بر بگردانیم پس برگشته گی آن ذرگان و ذرگاه و درگاه می شود که همین واژه ی پارسی را قنداری ها برده اند. خوب پس آستانه گانذره است و می انگارم که واژه ی گلدره شاید ابدال گانذره باشد. در باره این واژه گان بر شما بیشتر گزارش و شرح دادم کام و مقصدم این است که شما در نزدتان نگاه کنید چون من برای اوستاد واصف بر دژ و ضد زریاب فرستادم تا در باره اش بگزارد اگر پیش از اوستاد واصف شما بر کسی بگویید به نظرم کاری خام معلوم می شود یا اینکه با اوستاد تماس بگیرید که امانت من بر ایشان رسید یانی! خوب در اینجا دگر جا نیست که در باره ی واژه ی آریانا معلومات بدهم و درگربار می نویسم. موفق باشید ( سِغذر = سِغد و سگد و اسکیت: سِکگاه)

خاضع05.11.2018 - 06:20

 با اینکه "دری" صفت است اما نامواژۀ "فارسی" بدون "دری" معنای کاملی ندارد. به این میماند که به جای "فارسی" بگوئیم "گُل". اما چه نوع گلی؟ گل زرد، گل سرخ، گل سفید، گل ظریف؛ کدامیک؟؟؟ میبینید که صفت چه نقش مهمی را ایفا میکند. در واقع صفتِ "دری" نوعِ زبان را مشخص میکند.

خاضع05.11.2018 - 06:55

  اصلاح دیدگاه پیشین: با اینکه "دری" صفت است اما نامواژۀ "فارسی" بدون "دری" معنای کاملی ندارد. به این میماند که به جای "فارسی" بگوئیم "گُل". اما چه نوع گلی؟ گل زرد، گل سرخ، گل سفید، گل ظریف؛ کدامیک؟؟؟ میبینید که صفت چه نقش مهمی را ایفا میکند. در واقع صفتِ "دری" نوعِ زبان را مشخص میکند.

خاضع01.11.2018 - 01:36

 استاد ارجمند آریانفر؛ با اینکه "دری" صفت است اما نامواژۀ "فارسی" بدون "دری" معنای کاملی ندارد. به این میماند که به جای "فارسی" بگوئیم "گُل". اما چه نوع گلی؟ گل سوسن، گل رز، گل لاله؛ کدامیک؟؟؟ میبینید که صفت چه نقش مهمی را ایفا میکند. در واقع صفتِ "دری" نوعِ زبان را مشخص میکند.

شاهين31.08.2018 - 03:35

 سلام! آگاهي: نام ي زبان ما پارسي است و تخلصش دري و دري واژه يست تلميح! بايد نهان باشد، پس نام پوره ي زبان ما پارسي دري است. والسلام.

ازاد04.08.2017 - 08:37

  خواهشمندم درباره ی ماساگت ها بیشتر بگویید

ازاد04.08.2017 - 08:37

  خواهشمندم درباره ی ماساگت ها بیشتر بگویید

ازاد04.08.2017 - 08:37

  خواهشمندم درباره ی ماساگت ها بیشتر بگویید

ازاد04.08.2017 - 08:37

  خواهشمندم درباره ی ماساگت ها بیشتر بگویید

ارمان31.05.2017 - 09:34

 به پژوهش که به انجام رسيده بزرگان ما مانند رودکى: 1 بار ايران و 6 بارخراسان فرخی سیستانی: 16 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 10 بار خراسان٬ 1 بارپهلوى يا پارسى ميانه٬15 بار پارسى؛ ابو سعيد ابوالخير: 1 بار ايران٬ 2 بار خراسان؛ فردوسی: 800 بار ايران٬ 150 بار توران٬ 25 بار خراسان٬ 25 بار پهلوى يا پارسى ميانه٬بيشتر از 100 بار پارسى٬ 2 بار درى؛ اسدی طوسی :51 بار ايران٬ 5 بار توران٬ 1 بار پارسى٬ 1بار درى؛ مسعود سعد سلمان: 23 بار ايران٬ 2 بار توران,13 بار خراسان٬ 19 بار پارسى ٬1 بار درى؛ منوچهری دامغانی: 5 بار ايران٬3 بار توران٬ 4 بار پارسى؛ فخرالدین گرگانی: 15 بار ايران٬ 10 بار توران٬ 28 بار خراسان٬ 3 بار پهلوى يا پارسى ميانه٬ 12 بار پارسى٬ 1 بار درى٬ 2 بار فارسى؛ ناصرخسرو: 1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 79 بار خراسان٬ 2 بار پهلوى يا پارسى ميانه٬ 19 بار پارسى ٬ 2 بار درى؛ سنایی :11 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 13 بار خراسان٬ 14 بار پارسى؛ مهستی گنجوی: 1 بار پارسى٬ 1 بار خراسان؛ 6 انوری: 13 بار ايران٬ 3 بار توران٬ 20 بار خراسان٬ 2 بار پارسى٬ 1 بار درى؛ خاقانی: 2 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 40 بار خراسان٬ 180 بار پهلوى يا پارسى ميانه٬ 4 بار پارسى 2 بار درى٬ 1 بار فارسى؛ نظامی گنجوی: 37 بار ايران٬ 2 بار توران٬ 25 بار خراسان٬ 6 بار پهلوى يا پارسى ميانه٬ 12 بار پارسى٬ 3 بار درى؛ امیرخسرو دهلوی:2 بار ايران٬ 7 بار توران٬ 13 بار خراسان٬ 6 بار پارسى؛ سعدی: 1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 7 بار خراسان٬ 6 بار پارسى؛ مولوی: 1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 6 بار خراسان٬ 29 بار پارسى؛ حافظ: 6 بار توران٬ 9 بار پارسى٬ 2 بار درى؛ عبید زاکانی:1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 1 بارخراسان٬ 4 بار پارسى؛ محتشم کاشانی:12 بار ايران٬ 9 بار توران٬ 4 بار خراسان٬ 3 بار پارسى؛ صائب تبریزی: 10 بار ايران٬ 7 بار توران٬ 5 بار خراسان٬ 3 بار پارسى؛ اقبال لاهوری: 19 بار ايران٬ 4 بار توران٬ 3بار پارسى٬ 2 بار درى؛ پروین اعتصامی: 2 بار ايران٬ 4 بار پارسى؛ درمجموع بزرگان ادبيات فارسى يرانزمين بر پايه آثار شان در گنجور ايران: 1013 بار توران: 214 بار خراسان: 284 بار پهلوى يا پارسى ميانه: 221 بار پارسى: 270 بار درى: 17 بار و فارسى: سه بار نام برده اند. منبع فهرست: برگ انترنيتى گنجور; فارسی دری از ویکی‌پدیا

ارمان31.05.2017 - 09:36

  سپاس فروان مرد دانا و توانا دوست عزيز من از سخنهاى شما در پيش شما زياد آموختم
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عزیز آریانفر