محمد طاهر بدخشی و نمک ناشناس ها - بخش یکم

۱۰ حوت (اسفند) ۱۳۹۴

آنتون چخوف گفته بود:

"خطرناکترین نوع بشر انسانی است که اعتقادش زیاد و فهمش کم است."

استاد واصف باختری، به ناسپاسان و نمکدان شکنان، گوشزد می کند: "... اندوه بر ما اگر پنداریم که او (بدخشی) زندانی حصار تنگ‌چشمی های سرزمین برتر وقبیله برتر وملت برتر بود. اندوه بر ما بپنداریم که او در ویرانه های تاریخ تنها در جستجوی «شکوه» گمشدۀ قبیلۀ خویش بود واندوه بزرگتر برما که همۀ ما هم درآوان حسرت تاریخی خویش ازاو نان آگاهی قرض گرفتیم وهم دشنامش دادیم ...» (1)

بازگو کردن واقعیات و رویدادها، ضمن اینکه رسالت تاریخی تاریخ نویسان است، همزمان هنر نکو و والاست. چه بهتر صاحبان این رشته، در بیان رویدادها  خواستها، نیات و اراده‌ی خویش را دخیل نساخته، واقعیت نگر باشند. با تأسف در سرزمین ماتم سرا و استبداد زده‌ی افغانستان -  دستکاری، تحریف، تقلب و جعل، در همه سطوح به شیوه های گوناگون و متفاوت -  چه در گذشته ها و غمگینانه تا کنون با شدت هرچه بیشتر آن، بی باکانه با ابعاد گسترده توسعه یافته است. صرف نظر از متن و محتوا بیشتر از نوشته ها، حتا اصطلاحات جایش را عوض کرده، می بینیم کلمه های « تخیلی و خیالی » حاکم بر واژه ها شده است. چون افسر و سرباز خیالی، معلم- شاگرد و مکتب خیالی، معلول و شهید خیالی و مخصوصاً در این سالهای پسین، از جمله و همزمان گویا با حاکمیت دموکراتیک -  با چنین اصطلاحات بیشتر آشنا ایم. و خیالی های چون، رای گوسفندی، تعداد رای دهنده بالاتر از نفوس اهالی محل و منطقه را، در حوضه های انتخاباتی- انتخابات ها- و بخصوص در  دوره انتخابات سال 1393خ ریاست جمهوری، نه تنها مردم کشور ما دیدند، بلکه جهانیان خود ناظر بر اوضاع بودند که چگونه برنده گان بدون اعلان رقم رای، به نام های رئیس جمهور و رئیس اجرائیه برکرسی های رهبری کشور تکیه زدند و بعد از یکنیم سال حاکمیت ایشان، نتایج شمارش آرا آن دوره از انتخابات توسط رئیس کمیسیون موظف اعلان گردید. به این ترتیب رئیس کمیسیون مذکور هم به ریش خود خنید و هم به ریش همه دموکرات و غیر دموکراتها.

ما جوانان، در عمر کوتاه خویش، کلمه ها و اصطلاحاتی خلق، زحمتکش، سوسیالزم، خدمت، اتحاد، ائتلاف، اخوت اسلامی، عدالت اسلامی، قسم به خانه خدا و قرانکریم، خدمات اجتماعی، دموکراسی، مبارزه عیله‌ی تروریزم- علیه انواع فساد- علیه اعتیاد و مواد مخدر، همچنان شایسته سالاری، حکومت وحدت ملی و... به تکرار ادعا گردید و سوگمندانه، همه آنها برعکس از آب به درآمد. بشمول بابا و پدر سازی ها و قهرمان تراشی ها، مصالحه - شوراهای صلح، کنفرانس های صلح و جنگ. جالب چهره بدل سازی های « جهادی » به « طالبی » و خشونت طلب ترش « داعیشی ». راستی « کمونیست » را دیدیم « جهادی » و « طالبی » شد و هر سه آن را به یک پلک زدن، مشاهده کردیم « دموکرات » گردیدند و این چهره بدل کردنها در سرزمین ساخته و پرداخته‌ی - روس تزاری و بریتانیایی کبیر، با وقاحت تمام تا همین اکنون ادامه دارد و در بسا مسائل از برکت سیاست بازان و گرداننده گان سکان قدرت در افغانستان، دولتها و حکومتهای یکنیم دهه اخیر سرزمین ما، رتب منفی -  پیشتاز جهان را، ازآن خود کرد. 

 کنون از بررسی و ارزیابی مثالهای و فاکتورهای بی شماری چون جعل، تقلب، تزویر و خیالی که عام مردم و به خصوص آگاهان بر آنها، دقیق واقف اند، و بخشی از آنها را در بالا برشمردیم - فعلاً از همه میگذریم. صرف نموناً تاً به یک مسئله می پردازیم که مورد نظر و بحث فعلی ما است.

نویسنده پرکار، پرتلاش و بی قرار سرزمین بی پرسش ما، به نام محمد اسماعیل اکبر، توانست - سازمان « بدخشی » را مدت دو سال تمام ( تابستان  1356- تابستان 1354 خ )، همزمان با حرکت مسلحانه‌ی درواز ( 20/3/1354 خ ) و زندانی شدن بخشی از رهبری وقت سازمان، مصروف جنجالهای درونی تشکیلاتی و سیاسی سازد. و در فرجام، در پایان تابستان 1356 خ، سازمان مذکور را تجزیه و پارچه کند. نیز به تاریخ  24/3/1357 خ پارچه‌ی جدا ساخته شده را، سازمان فداییان زحمتکشان افغانستان نام گذارد و به تاریخ 26/4/1357 خ  اعضاء سازمان« سفزا» پرشور را، بدون تدارک و ارزیابی و بدون هیچ نوع محاسبه نظامی - سیاسی و ...، بی باکانه به قیام مسلحانه و نبرد بدفرجام سوق دهد. در نتیجه زیادی را در این راه کشت و بسیاری را به کشتن داد. با چنین عمل خویش، ضربه و سرکوب هر دو شاخه‌ی سازمان، م. ط. بدخشی را، توسط رژیم حاکم زودرس ساخته و مورد سرکوب قهری و غضب فاشستی رژیم قرارداد، خود و بی شماری دیگر زندانی گردید. با شکست خونین قیام مذکور ( پیش بینی آن حتمی بود )،  م. ا. اکبر-  بعد از گرفتاری در جریان تحقیق به گفته‌ی شماری از آگاهان از جمله جناب محمد یونس « مرادی »، با اعلان شهادت علیه م. ط. بدخشی، که گویا «... هدایت قومانده و عصیان عیله‌ی رژیم، از جانب « بدخشی » صادر شده بود...»، طومار و همزمان دستآویزی را فراهم کرد، برای اعدام  م. ط. بدخشی، وخود ( م. ا. اکبر ) به این ترتیب با اجرایی وظایف محوله از معرکه، صحت و سالم جان بدر برد.

م. ا. اکبر، بعد رهایی از زندان پلچرخی، در تداوم مذاکرات با حزب حاکم، سازمانش ( سفزا ) را به تاریخ 22/ 4/1363 خ، با متن و محتوای کره ای، منحل ساخت و با عضویت در حزب حاکم، در اداره حقیقت انقلاب ثور ( ارگان نشراتی حزب دموکراتیک خلق افغانستان  )، همچنان در شعبه های کمیته مرکزی حزب حاکم و ادارات حکومتهای آقایان کارمل و نجیب اجرای وظیفه نمود. نیز با سفر چند مرتبه‌ی به کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی به سیر و سیاحت پرداخت و خیلی مسائل تازه تر را، از دنیایی سوییتی برای آینده ها آموخت. بدنبال آن در حاکمیتهای مجاهد، طالب و ابتدایی حاکمیت آقای حامد کرزی، سیاست بدون دست آورد را ادامه داد و سرانجام از سیاست طور مستقیم دست کشید و با کمکی انجوی ها، به فعالیت فرهنگی پرداخت و در این عرصه خوب درخشید. برخی ها از زاویه گذشته سیاسی او ( اکبر ) به قضاوت نشستند، او را نمبر سیاه دادند و شماری از منظر کارها و فعالیتهای سالهای اخیر فرهنگی اش به قضاوت نشستند، سبز وسیفداش یافتند.. اما چه بهتر و بایست، شخصیت او ( م. ا. اکبر) را در همه ابعاد فعالیت کاری اش به ارزیابی گرفت و کارهای سره و ناسر او را از هم تفکیک کرد.

همچنان محمد اسماعیل اکبر، در پایان عمر خویش، حدوداً یکسال قبل از مرگ اش، دست به نشر «سرگذشت و چشم دیدها»  زد و بخشهای از آن را تا بخش هشتاد وچهار خود به نشر سپرد. اما مرگ مجال دوام -کارش را نداد. و محمد ابراهیم اکبر، فرزند با وفایش- مسئولیت به نشر رساندن متباقی بخشهای مذکور را به عهده گرفت و تا کنون تا نود و پنج  بخش آن به نشر رسیده است. در جریان پروسه نشر و پخش ( بخشهای چشم دیدها و سرگذشت ها )، م. ا. اکبر بعد نشر بخش های از ده تا دوازده، گویا بنا به درخواست جوانی (عظیم بشرمل)، نوشته‌ی را زیر عنوان «محمد طاهر بدخشی» به نشر سپرد. مطالعات و دریافت ما جوانان، از این نوشته و نشر آن چنین است، که حلقه های در تداوم ترور فزیکی، مرحوم م. ط. بدخشی، حال به اتهام زنی، شخصیت کشی، ترور شخصیتی، اندوخته های معنوی، فعالیت و کارکردهای محمد طاهر بدخشی را به عهده دارند و ماهرانه و حساب شده با کارنامه اختاپوسی صحنه آرایی نموده و به چنان کارستانی با پیشگامی، م. ا. اکبر پرداختند، به گفتۀ استاد محترم واصف باختری : "... اندوه بر ما اگر پنداریم که او (بدخشی) زندانی حصار تنگ تنگ‌چشمی های سرزمین برتر وقبیله برتر وملت برتر بود. اندوه بر ما بپنداریم که او در ویرانه های تاریخ تنها در جستجوی «شکوه» گمشده قبیله خویش بود واندوه بزرگتر برما که همه ما هم درآوان حسرت تاریخی خویش ازاو نان آگاهی قرض گرفتیم و هم دشنامش دادیم ...» (2) هیچ دشمن ایدئولوژیکی و سیاسی م. ط. بدخشی، تاکنون، این چنین بی انصافانه علیه او نپرداخته بود.

مطالعه دوباره‌ی متن نوشته، م. ا. اکبر- ما را متوجه توصیه‌ی چند هموطن ساخت و جای از آن یاد کرده بودیم: «...هموطنانی چند- زریعه ایمیل، ما را برحزر داشتند، که به نبشته‌های محمد اسماعیل « اکبر»، در مورد محمد طاهر « بدخشی» و همچون نوشته ها...، اهمیت نداده، و به هیچ وجه، وقت خود و دیگران را ضایع نسازیم. همچنان تاکید داشتند، این نوشته و همچون نوشته ها، در خود تناقض، تحریف حقایق، موضوعاتی من درآوردی و افراط و تفریط زیادی در واقعیت‌گوی درخود نهفته دارند... » (3)

اشاره: خوانندگانی که در جریان گفتمان مسائل مطروحه ما قبلاً قرار ندارند، قصه از اینقرار است:  متن «اعلامیه‌ی انحلال سفزا»، همچنان متن نوشته یاد شده‌ی، درباره م. ط. بدخشی توسط، م. ا. اکبر، هر دو را، به نشر سپرده بودیم. به تعقب آنها، گوشه گوشه‌ی از نقطه نظرات، دیدگاه ها و شعرهای صاحب نظرانی چند از جمله استادان :  واصف باختری، مومین قناعت، سمند غوریانی، عنایت شهرانی، سید عسکر موسوی، رسول رحیم، کامل بیکزاد، قاسم شاه اسکندروف، رهنورد زریاب، محمد صدیق روحی، دستگیر نایل، ع. م. سکندری، دستگیر پنجشیری، حضرت وهریز، عبدالعلی کوهی، رفیع، مرادی، صبورالله سیاهسنگ، جوره بیک نذری، حقننظر نظروف، محیی الدی مهدی، خداینظر عصازاده، محمد الله لطف، قاضی عزیزالرحمن ممنون، شبگیر پولادیان، فیاض مهرآیین، شجاع خراسانی، سید نورالحق کاوش، مولانا کبیر فرخاری، فهیم فرند، عبدالستار ناطق، نصیر خسرو فارسی، احمد ضیا مسعود، مسعوده جلال، ظهورالله ظهوری، جهانگیر ضمیری، عتیق کیوان، حفیظ بهروز، بهمن تکوین، خواجه محمد نیستانی، شفیق الله شهپر، انجنیر عالم، سیف الدین سیحون، محبوب الله کوشانی، عبدالکریم مثاق، میر بهادر واصفی، محب بارش، انجنیر بسم الله، غلام سخی غیرت، شمس علی شمس وغیره، را، درباره زندگی و ابعاد شخصیت و فعالیتهای سیاسی، تشکیلاتی، فرهنگی و اجتماعی، م. ط. بدخشی، یکی پی دیگری در چند نوبت به نظر خواهی و گفتمان در فیسبوک و چند تار نما وسایت نیز به نشر رسانده بودیم. (4)

آن بود - خواننده گان چند، نظریاتی خود را از ما دریغ نکردند و ما را در روشنایی بیشتر قرار دادند از مجموع ایشان سپاسگزاریم. اما به راستی قناعت ما  تا هنوز فراهم نگردیده است، چون زوایایی تاریک دیگری- برای دریافت کنه و کیف مسائل مطروحه  ( به استثنای علل وعوامل انشعاب، تقسیم و یا پاچه شدن سازمان م. ط. بدخشی، هموطنی ما توضیحات لازم ارائه داشتند. (5) متباقی چون، انگیزه ها و علل قیام بد فرجام در منطقه های بهارک، کشم و شهربزرک ولایت بدخشان و رستاق ولایت تخار. همچنان چگونگی اختطاف سفیر امریکا در کابل و ضرورت انحلال سفزایی خونین و دعوت اعضاء سفزایی سابق به عضویت در حزب حاکم و...)  تا هنوز باقیست. البته در زمان دیگر و در نوبت دیگر، هر یکی از مسائل یاد شده را برای « گفتمان»، جهت ارزیابی و واکاوی بیشتر علاقمندان، به نشر دوبارۀ آنها خواهیم پرداخت. ما نیز دریافت های تازه‌ی با خود داریم با علاقمندان نیز شریک خواهیم ساخت.

اکنون جهت اشباع معلومات جناب عظیم بشرمل ( جوان علاقمند به مسائل خاص ) ونیز آنانکه، میخواهند در باره‌ی شخصیتهای سیاسی کشور وعجالتاً در مورد، م. ط. بدخشی، که موضوع بحث فعلی ما است- چیزهای بدانند، همچنان در جهت تکمیل، تعدیل، رفع کمی و کاستیهای نوشته‌ی، م. ا. اکبر م، مختص به،  م. ط. بدخشی نیز می پردازیم.

 

محمد اسماعیل اکبر می نویسد: « این مطلب به جواب درخواست یکی از جوانان علاقه مند به تاریخ جنبش های چپ افغانستان و رهبران آنها جناب عظیم بشرمل نوشته شده امیدوارم تا حدی سوالشان پاسخ یافته باشد.» (6)

در ادامه در باره‌ی تبار و خانواده‌ی پدری و مادری محمد طاهر بدخشی و زندگی او ( بدخشی ) الی سفر اش به کابل ( سال 1332خ ) برای ادامه تحصیل، مجموعاً یک پاراگراف می نویسد و اینطور: « محمد طاهر بدخشی: فرزند وکیل محمد ذاکر از صاحب رسوخان ولایت بدخشان که این وکیل محمد ذاکرتبار به گفته خود بدخشی ها ترکی داشت. که البته حوادث اخیر موجب شده که همه آنها که د ر گذشته به ترک بودن خود افتخار میکردند حالا خود را اوزبک میدانند. خانواده پدری بدخشی در ولسوالی ارگو در قریه ای به نام حافظ مغول زندگی می کردند که از قریه های بزرگ ولسوالی ارگوست و خانواده ای زمیندار محسوب می شوند. اما بدخشی در شهر فیض آباد بزرگ شده و احتمالاً از جانب مادر تاجک بوده است. زیرا خودش به زبان ازبکی تسلط نداشت. بدخشی زمانی که در فیض آباد متعلم بوده در گروهی به نام خانه آباد قوم عضویت داشته است. قرار اظهارات مطلعین این گروه میکوشیده است در میان مردم افکار اتحاد، پیشرفت و ترویج معارف را انتشار دهد. بعد وکیل محمد ذاکر پسرش را که در او استعداد برجسته میدیده برای ادامه درس و تعلیم به کابل نقل مکان داده و بدخشی صنف های یازدهم و دوازدهم را در لیسه حبیبیه به انجام رسانده است.» (7)   محمد طاهر « بدخشی »،  خود در مورد تکوین شخصیت انسانی و شناخت آن مینویسد : « ...فرد مجرد از جمعیت مطالعه شده نمیتواند و سرنوشت آن را جامعه و طبقه اش قبلاً تعین می کند و در تکوین شخصیت وسجایای آن  صدها نه بلکه هزارها عامل و علت تاثیر دارد که شناختن و بازگو کردن آنها کار آسانی نیست، خوب بازهم اگر فرد سرگذشتی داشته باشد ...»  (8)

م. ط. بدخشی فرزند محمد ذاکر، صبح روز دوشنبه  8/8/1312خ، در گذر میرشکاران، در خانۀی پدری متولد شد، نیز در آنجا بزرگ گردید. محمد ذاکر پدر بدخشی فرزند میرزا محمد ناصر فرزند میرزا عزیز مغل بیکی، همه اصلاً تبار ترکی و اوزبیکی مختلط دارند. (9) ملا ناصر پدر محمد ذاکر یعنی پدرکلان م. ط. بدخشی از قریه حافظ مغول ارگو ( نیاکانش آنجا سکونت داشته و اکنون به ولسوالی ارتقا یافته )، به شهر فیض آباد در ناحیه سوم و در گذرمیر شکاران ( زمانی از جنگل پوشیده بوده و محل شکارگاه امبران حوضه مرکزی بدخشان بزرگ بوده است ) با خرید قطعه زمین در آن محل مقیم میگردد. محمد ذاکر فرزند بزرگ خانواده و سه تن برادرش درآغاز نوجوانی و جوانی مشغول نان فروشی در نانوایی محل میشوند. در بیست سالگی محمد ذاکر با کمک برادر مادرش، مدتی دکان بوت فروشی ( بوت زنانه ساخت شهر فیض آباد ) باز می کند و به دنبال آن با مامای خویش غرض تجارت راهی یارکند ( مربوط به چین امروزی ) میشود. در بازگشت، محمد ذاکر نخست گدامدار ( آنوقت مالیات جنسی بوده ) و بعد تر خزانه دار ( البته در آن وقت هر دو پست انتخابی بود ) انتخاب میگردد. در تداوم کارهایش، بار اول در زمان امان الله خان بحیث وکیل مشوره در کابل موظث میگردد، اینجا است که،  پیشوند وکیل به نام اش افزوده شده، وکیل محمد ذاکر میشود. با دوم دوره دوم شورای ملی محمد نادر خان بحیث وکیل انتخاب گردید. دراین دور وکالت از برخورد شیرخان و محمد گل مومهند ( هر دو تاریخ سرکوبگرانه و خشنی درکارنامه های خود دارند ) درمی یابد که هردو آشکارا دارایی افکار شوونیستی و برتری قومی اند. در انتخابات بعدی یکی پی دیگر اشتراک میورزد، از اینکه حریفانش از پشتوانه حاکمان محل برخوردار اند، موفق نمی شود و به صاحب رسوخی و پیشکاره گی قوم خویش ( بخشی ازمردم ارگو ) مصروف میشود. در سالهای آخر عمرش زمین می خرد، زمیندار متوسط  ( زمین های للمی شاید زمین درجه شش کشور باشد ) شده و به زمین داری می پردازد. به تناسب زمینداری به استسمار دهاقین و با راه اندازی حشر درو به سود جوی از مردم محل دست میزند. بار دیگر بخت خود را می آزماید و در آخرین دوره صدارت شاه محمود خان ( کاکای محمد ظاهرشاه )  شورای ملی کاندید می کند، باز هم موفق نشده، بعد از مرگ خانم اش ( 1232خ مادر بدخشی ) در ماه ثور سال 1233 خ زمانی که، م. ط. بدخشی در کابل در لیسه حبیبه مصروف درس است فوت میکند. حدوداً با گذشت پنج سال از فوت پدر خانواده، شیرازه زمینداری و بهره کشی خانواده مذکور ازهم میکسلد. (10 )     

   خانواده‌ی مادری محمد طاهر بدخشی،احتمالاً نه ( به نوشته‌ی م. ا. اکبر )، بلکه صد درصد و نسل اندر نسل تاجیک تبار بودند ( اولاده هایشان تا هنوز تاجیک تبار باقی ماندند و تا اکنون با دیگر اقوام خلط نشده اند)، مادر بدخشی (  مشهور به سپید موی ) دختر لطف الله « لطفی » فرزند میرزا قاسم از تاجیکتبارهای شیوه شغنان امروز که سالها قبل از آنجا کوچ کردند و بخشی از آنها در قریه دانشمندان ولسوالی ارگو مقیم گردیدند از جمله خانواده های پدری لطف الله لطفی شامل این گروه بودند. موصوف بعداً در ناحیه سوم شهر فیض آباد ( مرکز ولایت بدخشان ) در گذر کفشدوزان ( سرکنده ) اقامت گزید. و از همینجا وکیل انتخاب گردید. باید گفت که، نواسه ها و نواده های بی شمار، اعضای خانواده های وکیل محمد ذاکر و وکیل لطف الله لطفی به طور گسترده در شهر فیض آباد، همچنان دو منطقه « حافظ مغول » و « دانشمدان » ارگو ولایت بدخشان و در چند ولایت دیگر افغانستان و خارج از آن در چند قاره زیست دارند و تعداد ایشان بی شمار است. (11)

  محمد طاهر بدخشی ( 8/8/1312- 8/8/1358خ ) تعلیمات ابتدایی مذهبی را نزد عمه و مادرش ( بی بی رابعه و بی بی سپید موی اولین آموزگاران ) فرا گرفت و از سن شش تا ده سالگی، در مدرسۀی به نام خرقه مبارکه  ( چپن پشمی حضرت محمد ص، اینجا در زمان میر یار بیک خان حاکم بدخشان جابجا شده و نگهداری می شد و داستان درازی دارد. این شعر برای جابجای خرقه مذکور در فیض آباد سروده شده است با هم میخوانیم : خرقه پاک سیدعربی / می­دهد از ریاض جنت یاد / در هزار و صد و نه از هجرت / محمل او به جوزگون افتاد / جوزگون گشت لایق این فیض /  زان سبب نام گشت فیض‌آباد (12) در سال 1146خ به امر احمد شاه درانی، خرقه یاد شده، باید از شهر فیض آباد بدخشان به شهر قندهار انتقال می گردید. مردم شهر فیض آباد به مخالفت بر خواستند، اما پای تفنن به میان آمد، مسئول انتقال خرقه متبرک قسم خورد و در دشتی نزدیک به شهر فیض آباد، در سنگی مهر کرد که از آن پیش نخواهد برد، تا نیت ما ( لشکریان احمد خان ) برای انتقال خرقه عملی شده باشد. < از آن بعد آن دشت بنام دشت سنگ مهر یاد گردید > آن بود خرقه را، محل و سنگ مهر شده رساندند، سنگ مهر شده را، در اشتر اولی گذاشتند و اشتر دومی با خرقه مذکور، از دنبال اشتر اولی هر دو وباکاروان لشکری احمد خان درانی یکجا از شهر فیض آباد خارج گردیدند. و مردم هالی زمانی آگاه شدند و بر فرق خود زدند فایده‌ی نداشت. در زمان حاکمیت محمد داود خان، برای گم کردن رد پای تاریخ مذکور، والی وقت بدخشان تاج محمد وردک، آن دشت سنگ مهر  و آن محل را، به آشیانه و تپه عقاب تغیر ام داد.) (13) نزد مرحوم داملا عبدالحکیم ادامه داد و از تعلیمات سید عبدالکریم حسینی بدخشان » مولیف « بهار فیض برد. در سال 1323 خ  شامل یگانه مکتب متوسطه فیض آباد در باغ کوتی ( باغ ولایت امروزی، بعدتر در تعمیر لیسه مخفی امروزی و در اخیر در متوسطه شاه محمود و امروز به نام لیسه کوکچه یاد میشود ) شامل گردید و پیوسته شاگرد ممتاز دوره خویش بود. در صنف چهارم ( 1327خ ) به ایجاد جریده دیواری بنام « ارشاد » دست زد، تمرین نوشته و مقالات را از همینجا آغاز کرد و در کنفرانسهای مکتب سهم فعال گرفت و فن سخنوری و نطاقی را در این مکتب آموخت. از صنف هفت ( 1330خ ) همکاری قلمی را با روزنامه بدخشان بنام « اخبار بدخشان » اغاز کرد، مقالات زیادی نوشت و رساله های را تدوین و در مطبعه دولتی بدخشان به چاپ رساند. (14) من صرف جزوه بنام « لعل بدخشان » او را از نظر گذرانده ام. ( فرزاد مجیدپور)    

محمد طاهر بدخشی در صنف نهم ( 1332 خ ) به مناسبت استقلال افغانستان زیر عنوان ( استقلال حقیقی چیست ؟ و محصل استقلال واقعی کیست ؟ ) را به خوانش گرفت چون با پالسی و سیاست رژیم وقت و مزاح حاکم اعلی بدخشان ( جمعه گل خان « صدیقی ») سازگاری نداشت، مورد لت وکوب حاکم موصوف قرار گرفت، اگر وساطت قاضی عبدالله « صافی » در آن سال اخیر تعلیمی « بدخشی » در میان نمی بود، از مکتب اخراج میگردید. (15)

همچنان، م. ط. بدخشی با عده‌ی از روشنفکران شهر فیض آباد، زیر سایه‌ی عبدالروف « ضیا زاده » در روز هفتم ماه حمل سال ( 1331 خ ) با الهام از افکار و اندیشه مشروطه خواهان دوره هفتم شورای ملی، ( 1330 خ ) هسته تشکلی را بنام « آباد خواهان میهن » پی ریزی کردند اما دوام نیاورد. م. ط. بدخشی در سال 1332 خ با فراغت از صنف نهم ( لسیه در آن وقت در سراسر ولایت بدخشان وجود نداشت، اشاره‌ی بیان نقل مکان توسط م. ا. اکبر اساس ندارد ) غرض دوام تحصیل راه مرکز کشور ( کابل ) شد (16) و سرنوشت اش به گو نه رقم خورد در قسمت های بعدی به آن می پردازیم. 

از خوانندگان معزز می طلبیم نقطه نظر و ملاحظات خویش را برای واکاوی بیشتر ارائه دارند. آدرس ایمیل :  

ادامه دارد ....

( تشنگان راه حقیقت و واقعیت...)

 

 (1) و (2) آخرین وخشور گوگل. (3)، (4) و (5) گوگل. (6) و (7) فیسبوک محمد اماعیل اکبر و شمار از سایت ها. (8)، (9)، (10) و (11) دستنویس م. ط. بدخشی در کتابخانه شخصی حقننظر نظروف و مصاحبه با کهنسالان خانواده بدخشی. (12) روزنامه بدخشان.  (13) روزنامه بدخشان و چشم دید اهالی شهر فیض آباد. (14) دست نویس م. ط. بدخشی همانجا. (15) دست نویس بدخشی همانجا و شاهدان عینی در فیض آباد. (16) دست نویس بدخشی همانجا و مصاحبه با بزرگان خانواده‌ی بدخشی.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

میرزاعلی صدیقی30.10.2022 - 11:40

 بسیار نوشته نغز بود، آز این نوشته نکته ها آموختم. اگر برای شناخت هر چه بیشتر بدخشی شاد روان یگان کتاب یا مقالات را معرفی کنید بسیار خوب میشود.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



فرزاد مجیدپور