افسر رهبین، سرودپرداز سپاهیان گمنام
۱۸ دلو (بهمن) ۱۳۹۴
«ترانههای شبانگاهی» گزینۀ شعرهای افسررهبین دربرگیرندۀ بخشی از سرودههای او در دهۀ شست خورشیدی است. اساساً رهبین در همین دهه بود که به نام یک شاعر متعهد و مخالف با سیاستهای دولت دست نشانده به شهرت رسید.
شعرهای این گزینه بیشترینه پرخاش آگاهانه و هدفمندانۀ شاعراست در برابر تجاوز شوروی و در برابر دولتی که در نتیجۀ این تجاوز هستی یافته بود. از پایداری و دشمن ستیزی مردم می گوید، مردمی که نمی خواهند مهار اختیار شان را در دست بیگانه گان قرار دهند. از پیروزی مردم می گوید و شکست دشمن با گونهیی از زبان نمادین و تصویری. در سوگ شهیدان سرزمینش نوحه سرایی نمی کند؛ بلکه سرنوشت آنها را در خود و سرنوشت خود را با آنها یکی می داند. در بخشی از سرودۀ بلند او زیر نام « سپاهی گمنام » می خوانیم:
های عزیبزاده
مرد رفته در پی دیوار بی سایۀ زمان!
من،
اسطورۀ شهامت مشرق را
در خط گامهای فراخت –
که بر جادۀ شهادت
گل زده است
باز می خوانم
هیهات!
در لحظههای مضطرب بدرود،
دیواری نبودی
سنگی نیافتی
که نامهیی به مادرت
یا برای عزیزی ناشناخته ات
پیامی می نوشتی.
فقط آفتاب
سلامت را به من گفت
های عزیز هزار روز و چندمین شب!
اگر ابلیس زمین،
با چکمههای پاشنه سنگین،
خونت را-
به پایکوبی گرفت
و کلاهش را
« صدقۀ سر» داد
مضحکۀ گریز، حلالش باد
و معجون شکست.
های غریبزادۀ گمنام
سپاهی آزادی
کدامین راه را به یاد فیض قدومت بوسه زنم
و کدامین درخت را
به نام قامت بلند و ستبرت
زیارت کنم
ترانههای شبانگاهی، ص ص 53 – 54
رهبین در این شعر با آن شمار از مجاهدان و رزمندهگان گم نامی که برای پاسداری سرزمین و برای رسیدن به آزادی تفنگ برداشته اند گفتگو می کند. آنهای که برای رسیدن به آزادی خون می دهند؛ اما در گمنامی آوازهیی ندارند. ابلیس زمین ؛ همان چکمه پوشان پاشنه آهنین که نماد دشمن متجاوز است روی خون آنان پایکوبی می کنند، با این حال شاعر از مضحکۀ گریز و شکست آنان سخن می گوید؛ پیام و سلام این غریبزادهگان گمنام را در لحظههای شهادت از خورشید دریافت می کند. خورشید خود نماد پیروزی روشنایی و حقیقت است بر شب. وقتی خورشید در میان است، امید و جود دارد امید به فروپاشی شب.
او در ادامۀ شعر« سپاهی گمنام» هم چنان به بیان وضعیت می پردازد، بالداران جهنمی یعنی بم افگنهای دشمن جاغور آتشین خودرا بر دهکدهها خالی می سازند. دهکدههای که سنگر مردم اند و پایگاه مجاهدان. مردمان کوله بار آوارهگی خود را از دهکده به دهکده بر دوش می کشند؛ اما چنگزیان عصر همچنان گام گام بر راهگذرهای مردم آتش فرو می ریزند. در چنین وضعیتی ، غریب زادهگان گمنام در کنار مردم اند و اگر لحظهیی هم که خواب بر چشمشان سایه می افگند، بالشتی جز تفنگ ندارند که زیر سر بگذارند. در سرگذشت یعقوب لیث صفار آمده است که چون به خواب می رفت شمشیرش را چنان بالشتی زیر سر می گذاشت.
وقتی بالداران جهنمی،
جاغورهای آتشپرشان را
به دامن سبز روستا
خالی کرد
مهاجران قریهگرد
اندوهبار ترین مرثیۀ زمان را
حس کردند
های مردم سنگسرود!
می دانم
در هزاران شب
تفنگ بالینت بود
وقتی ،
هودج خاطرههایت را
بر آسمان می نهادی،
صاعقۀ بیداد می کرد
و پشتارۀ خوابت را می دزدیدند.
خدا می داند،
در فصولی که چنگیزیان عصر
در صحاری قدومت
آتشنوالههای مرگ می ریختند
شعلهباد جنگ
پشمینه کلاهت را،
بر فرق کدامین تاک؟
کدامین بوته؟
و گدامین سنگ؟ تاج می گذاشتی!
ترانه های شبانگاهی صص 58- 59
رهبین در گزینۀ « ترانههای شبانگاهی» شعر دارد زیر نام «کک دیله». کک دیله یک واژۀ روسی است که چطورهستی یا چگونه هستی مفهوم دارد. همان گونه که درزبان پارسی دری چطور هستی را گاهی به گونۀ کنایی به کار می برند. گفته می شود که این واژه را در زبان روسی نیز با لحن کنایی نیز به کار می گیرند. در این شعر رهبین این واژه روسی را به همین لحن کنایی آن به کار برده و خواسته برای نیروهای شوری بگوید که آمدید؛ اما به چه روز و روزگاری افتادید؛ اما به چه روز و روزگاری گرفتار آمده اید، در حالی که شاعر از روزگار تلخ آنان خوب آگاه است! او در این شعر با متجاوزان شوروی گفتگو دارد. از نخستین روزهای تجاوز می گوید و از درماندهگی آنان در برابر مردم افغانستان.
ها، تو پشت راهوار ابترت سوار
با صفیر دلخراش،
غر زده در آمدی و
روی گندم و گیاه و آفتاب
نامهای کاذب،
از تبار خود گذاشتی.
هان ای سوار آهنی کلاه!
نامهیی به دست و نامهیی به جیب،
آمدی، مگر نگفمت؟!
« برو که نامۀ ترا زپشت خوانده ام »
لیک باورت نبود.
او پس از توصیف وضعیت به متجاوزان شوری این پیام را فرستاده است که مردم افغانستان از همان نخستین روزهای تجاوز نامۀ شما را پشت و روی خوانده و دریافته بودند که آمده اید تا روی همه چیز مهر حاکمیت خود را بکوبید! در پایان شعر رهبین سیمای دشمن و در ماندهگی او را این گونه بیان می کند.
عمرها گذشت و تو،
خانه را و کوچه را و کشتزار را،
شخم کردی و به جای گندم و گیاه و آفتاب،
زخم کاشتی.
من، درخت سرکش،
با هزار نامه یی که روی برگهای سرخ خود نوشته بودم،
قصههای جاودانهگی خاک خویش را،
بازگو شدم، مگر
کر شدی و کرشدی.
هان ای سوارۀ پیادۀ شکسته پا!
گفتمت که ریشههام، ساقههام و شاخهها و برگهای من صداست
گفتمت که سجدهگاه من
آسمان هفتم است.
با چی ات؟ برابر من و هوا و خاک و خانه ام،
در ستیزه ای
کور می شوی
کور
لیک کر شدی و کر شدی.
مرکب ترا که پای در گل است
قبلۀ مرا که فتح حاصل است.
های
« کک دیله» !
ترانه های شبانگاهی ، ص ص 47- 48
تعهد و سرایش در خط مقاومت برای رهبین همیشه یک امر بر خاسته از آگاهیهای سیاسی – اجتماعی و باورمندیهای مذهبی او بوده است. چنین اندیشه های همان محور اصلی اندیشه در شعر های او را می سازد.
شعرهای او در سال های پس از تجاوز شوروی و سالهای تاریک حاکمیت طالبان نیز از چنین و یژه گی هایی برخوردار است که بر رسی جداگانهیی را نیاز دارد.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته