عباس خروشان در سرودههای زندان
۱۲ جدی (دی) ۱۳۹۴
میپندارم، کمتر جایی شنیدهام یا خواندهام، شایدهم بهتر باشد بگویم که هیچجایی نه شندهام و نه هم خواندهام که عباسخروشان نیز از تیرۀ شاعران پایداری افغانستان است و بخشی از این گونه شعرهایش را در زندان سروده است. شاید یکی از دلایل هم آن باشد که او در جوانی به عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان در آمده بود. با اینحال خروشان در سالهای تجاوز شوروی دستکم ده سال را در زندان پلچرخی در پشت میلهها ماند و از حزب فاصله گرفت.
در سالهای شکنجه و عذاب زندان هرگز ناامیدی نتوانست بر باغستان روان شاعرانۀ او سایه اندازد. گویی آن ایمان و باوری که عباس خروشان به فروپاشی شب داشته، همیشه پنجرۀ گشودهیی بوده رو به سوی بامدادی که شاعر حتا در ژرفای شب نیز تبسم خورشید را از آن پنجره، تماشا کرده است.
چو آفتاب درخشان منیر میمانیم
به آفتاب، که روشن ضمیر می مانیم
درین کرانۀ شب چون طلوع خورشیدی
به یاد و خاطر تاریخ، پیرمی مانیم
بمان که مثل گیاهان هرزه مست شوند
من و تو سرو بلند مسیر می مانیم
زتارهای غم عنکبوت، غصه مخور
گسستنیاست، نه دایم اسیر می مانیم
نه آن کسیم که زندان زبون مان سازد
به سان شیرژیان و هژیر می ما نیم
( یخ سکوت، ص64-65.)
خروشان در سالهای تجاوز شوروی در زندان با استواری و امید به آینده سرود و پس از رهایی از پلچرخی که به زندان بزرگ جامعه راه یافت بازهم برضد تجاوزشوروی سرود و برضد حکومت دست نشاندۀ آن. از حزب فاصله گرفت به شغل آزاد پرداخت و بعد تر مزۀ تلخ آوارهگی و غربت در پاکستان را نیز چشید. خروشان در کلیت شاعری است هدفمند. بر بنیاد بینش سیاسی – اجتماعی که دارد رسالتمندانه میسراید. او نه تنها نسبت به زندهگی و رویداد های سیاسی- اجتماعی کشور و بینش شاعرانۀ خود برخورد مسوُولانه دارد؛ بلکه میخواهد تا شاعران دیگر نیز باچنین مسوُولیتی بسرایند. او شاعر را پیامبرعشق میداند و پیامبر آزادی و پیروزی که نباید در برابر بیعدالتی و سیهروزی مردم، خاموش بنشینند.
الا شاعر الا پیغمبر عشق
در آن هنگامۀ بسیار اندوه
تو میگفتی که فرزند زمینم
در آن هنگامۀ درد و غم روح
تومیگفتی که فریاد زمانم
در آن شبها که جاویدان نما بود
در اقلیمی که از خشکی فنا بود
الا شاعر الا پیغمبر سبز
دوباره آسمان اندوهبار است
دو باره ابرهای تیره بر شد
زمان در روح خود فریاد پرورد
تو این فریاد را فریادگر شو
زمین در خویشتن جوشد
تو فریاد زمین و عشق و مادر شو
که در این پیشتازیها
هزاران رود
هزاران باد یار تست
اگر منصور بودن در نهاد تست
(نقاشیهای کودکی، ص 32.)
خروشان، در این شعر ظاهرأ وضعیت را برای خود بیان میکند و از خود نقبی میزند به سوی شاعران دیگر. میخواهد بگوید که شاعری تنها سخن گفتن در آسایش نیست؛ بلکه شاعر روایتگر مصیبتهای مردم و جامعۀ است که در آن زندهگی میکند. او اینجا از هنگامۀ بسیار اندوه میگوید. از هنگامهیی که روان مردم را در تاریکی فرو برده است. شب آمده است، همه جا خیمۀ سیاهش را بر افراشته است و این شب تاریک، هستی سیاه خود را جاودانه میانگارد. آسمان اندوهبار و پوشیده از ابرهای تاریک است. فریاد در گلوی زمان و زمین گره بسته است. زمین در خویش میجوشد. وقتی اینهمه مصیبت بیان میشود خواننده خود صدای فریاد را میشنود. برای آن که خواننده در این تصویر سیمای خونآلود یک رویداد را میبیند. رویداد تجاوز شوری بر افغانستان را. آیا شاعری که خود را فرزند زمین و فریاد زمان میخواند میتواند در برابر چنین رویداد سیاه خاموش بماند! واقعیت همین است که شماری خاموشی پیشه کردند و لبی به شکوه تر نکردند؛اما خروشان نمیتواند خاموش بماند و میخواهد که به فریاد زمان خود بدل شود.
چنین است که او از پیامبر ذهنی خویش میخواهد تا فریادهای زمین را فریادگر شود، فریاد عشق شود و مادر زمین شود. به پیش بتازد و اگر منصور بودن را فراگرفته باشد و اگر منصوری در نهاد او فریاد میزند، باید بداند که هزاران رودخانه او را دنبال خواهند کرد. این رودخانه میتواند امواج پایان ناپذیر مردم باشد که نسل در نسل در جست و جوی حق و عدالت راه خواهند زد ومبارزه خواهند کرد.
هرچند شاعر در پایان شعر بار دیگر از دشواری راه سخن میگوید، با اینحال از شاعران دیگر میخواهد تا از وحشت بیداد نهراسند و همچنان سرودگر روزگار خود باشند. برای آن که شب جاودانه نیست. شب میمیرد. او با چنین باورداشتهایی میرسد به پایان شعر که با سپیدهدم فردا رنگین میشود و سپیدهدم همان بهار مردم است. بهار بهروزی و بهزیستی مردم.
الا شاعر الا پیروز،
راه عشق دشوار است
طرب اینجا همان رقص مسیحا برسر دار است
مترس از وحشت بیداد، پیغام زمان برخوان
که این شب نیز میمیرد
که این شب نیز مردار است
و فردا، با طلوع آفتاب از شرق میخندد
و این فردا بهاران است
بهار خرم و بهروز انسان است
(همان، ص33.)
سال 1365 خورشدی است. ظاهراً داکتر نجیب الله بر خط مصالحۀ ملی ایستاده است. تا این زمان هزاران انسان در سرزمین شاعر کشته شده یا در پشت دیوارهای سنگین زندان اند. از ردههای گوناگون از روشنفکر تا دانشمندان، شاعران، نویسندهگان، کارشناسان، شخصیتهای سیاسی تا کشاورزان و تهیدستان دهکدههای گرسنه و خون آلود. چنین است که او نمیتواند ذهن شاعرانه اش را قناعت دهد که از حزب دموکراتیکخلق صدای راستین صلح را بلند کرده باشد. این گونه است که او میخواهد همچنان شاعر استقامت و پایداری باقی بماند و شعر استقامت و پایداری را برای زنده ماندهگان زمزمه کند.
اشک، شوره زار را کشتزار نمیسازد
هامون خشک را حباب، آب نمیشود
وقتی همزنجیران یک یک از پا در آمدند
دندان بر جگر بگذار
فریاد را کنار مردابهای حقیقی دفن کن
برای آنانی که هنوز زنده اند
شعر استقامت را زمزمه کن
و بر دیوارهای زندان
خاطره و یاد گار منویس
شعار حک مکن
مبادا لرزش دست و دلت را در یابند
مگر تو بهترین سرباز نیستی دلاور!
و گامهای تومسیر تاریخ را
رقم نزد!
پس درود خدا و خلق برتو باد، سرباز!
نه گریه ونه فریاد
بگذار تاریخ، شعر پایداری را بیاموزد!
او به وضعیت خوشبین نیست. هرچند حکومت دست نشانده بر بام سیاستهای روزمره، طبل سرخ صلح را میکوبد؛ با اینحال نام شب را شبانهها چنان قفل جادویی بر دروازۀ خیابانهای شهرها می آویزند. صدای گامهای دشمن در تاریکی میپیچد و خواب کودگان را آشفته میسازد.
بیرون هنوزفاجعۀ شش جدی است
کفتارها و زوزه و سرما وخرسها
خونریزیهای بیحد و بیمار کج روان
تمدید جادههای سیاه، آز و حرصها
(نقاشیهای کودکی، ص 96.)
در این شعر کاربرد ترکیب «کجروان» مفهوم دو بعدی را در ذهن تداعی میکند. نخست این که کج روان استعارهیی میتواند باشد برای آن مثلث شوم . یعنی حزب، حکومت دست شانده و شوری. با این مفهوم که از راه راست گمشده اند و به راه نادرست به پیش میروند. دو دیگر کجروان با چنین مفهوم استعاری میتواند این پیام را نیز در ذهن بیدار کند که آن مثلث شوم ،کج اندیشه است. اندیشۀ کج و نا صواب دارد. قاتل و آدم کش است و بیرون از ارزشهای آزادی و انسانی!
شب در ادبیات سیاسی و شعر پایداری افغانستان نماد استبداد است. نماد نظامهای استبدادی است، نماد بدبختی و سیه روزی است. میشود گفت که این مفهوم در شعرما به یک نماد قراردادی بدل شده است. نماد نظامهای استبدادی که یکی پی دیگری آمدند، در تاریکی آمدند، در تاریکی توطئه کردند و در تاریکی آزادیخواهان را و مردمان را کشتند و کشور را در تاریکی نگه داشتد تا بتوانند چنان خفاشانی خونخوار شکار کنند و خون بیاشامند. خروشان از این نماد برای تصویرگری نظام دست نشاندۀ شوری استفاده کرده است. اینجا شب، یک مفهوم عام و انتزاعی نیست، بلکه او به شب صفتها و مشخصههای گوناگونی داده است تا توانسته باشد به گونۀ بهتر و حسیتری، ذات آن نظام خون آشام را تصویرگری کند. روزگاری منوچهری دامغانی برای توصیف یک قطره باران دهها استعاره و تشبیه را در بیتهای یک شعر خود به کار میبرد تا خوانندۀ اشرافی او از آن همه تصاویر اشرافی لذت بیشتری ببرد؛ اما عباس خروشان در این شعر، شب را که نماد آن نظام حاکم است صفتهای گوناگونی میدهد و از تشبیههای تاریک و خوف انگیزی کار میگیرد تا خواننده اش را بیشتر با ژرفای آن فاجعه سیاه آشنا سازد. هرشاعر جهان ذهنی خود را دارد! مهم این است یک شاعر باید با جهان ذهنی خود با مسوُولیت و صمیمیت شاعرانه برخورد کند.
شب ایستاده بر روزن که بی ماه است و ناروشن
شب خورشیدها کشتن، شب مهتابها بستن
شب تندر، شب توفان، شب زوزه، شب گرکان
شب کولاک برف غم، شب خونین نا ایمن
شب اندیشۀ تاری، شب پرکینه کفتاری
شب کفتار سالاری، شب با روح اهریمن
شب هجرت، شب هجران شب سرما، شب زندان
بیابانهای بی پایان، شب پیروزی دشمن
شب چون مرگ طولانی، شب رنج و پریشانی
حصار نای و زندا نی، شب سوهان روح من
(یخ سکوت، ص 57.)
در این چند بیت ذهن خوانندهیی که چگونهگی استبداد سرخ در افغانستان را تجربه کرده باشد، یکی و یک بار به سالهای پرتاب میشود که ارتش سرخ شوری و حکومت دست نشانده کشور را به جهنمی بدل کرده بودند. هرچند جنایتها بیشتر شبانهها صورت میگرفت؛ اما خونخواران سرخ اندیشۀ سیاه مغز، روز را نیز برمردمان به شب یلدا بدل کرده بودند و مردمان در کوچه صدایپای تجاوز را می شنیدند که می آمدند تا چراغ ها را یکایک خاموش سازند. آزادهگان را شبانهها تیرباران میکردند. روی دهکدهها بم میریختند. شبانهها خانهها را غارت میکردند و شهروندان را به زندان می انداختند. مردمان شبانهها کشور را ترک میکردند. شب نام داشت و این نام بر روی همه جنایات نظام پرده می انداخت.
تا اینجا همهاش رنج مردم است. وضعیت حاکم و کامگاری دشمن؛ اما شاعر اینهمه وضعیت دردناک را از آن بیان میکند تا در فرجام هشدار دهد که اگرشب ماندگار شود، آنگاه میهن به چه روز و روزگاری خواهد افتاد! چنین است که آخرین بیت شعر با چنین هشداری به پایان میرسد!
به پا از بهر سربازی، کهن پوشان آزادی
اگر شب ماند و شد محکم، چه میآید براین میهن
چنین ویژهگی در شعرهای پایداری خروشان خیلیهم چشمگیر به نظر میآید. در شعرهای پایداری او بیشتر وضعیت با دردناکترین تصویرها چنان توصیف میشود که می پنداری هالۀ سیاه نا امیدی و افسردهگی روحی تمام هستی شاعر را در برگرفته و انتظار داری که این افسردهگی و ناامیدی در پایان شعر به اوج خود میرسد! بر خلاف چنین پنداری، پایان شعرهای او بیشتر روزنهیی میشوند به سوی یک امید برتر اجتماعی. به سوی یک امید همهگانی. شاعر همه امیدها و خوشبختی های خود را با جامعه پیوند میزند و این پیوند، روح او را استوار نگهمیدارد. شاید بتوان گفت که انسانها در زندان به اندازههای گوناگونی درگیر نا امیدی میشوند. زندان میتواند آزمایشگاهی باشد برای سنجش استقامت روحی انسانها. بسیار دیده شده است که شماری برای رهایی از زندان برهمه باورهای سیاسی – اجتماعی و انسانی خود خط کشیده اند. به زبان عام تسلیم دشمن شده اند؛ اما شماری هم در زندان خود نماد مقاومت و استواری در برابر دشمن بوده اند.
بیا ستایش روشنگری کنیم دمی
اگرچه روشنیان را به تیر میبندند
ولی دریغ
ملخ های سرخ زهرآگین
چو وحشت سیهی روی کشتها مان ریخت
تمام هستی ما را و مردم ما را
به خون وخاک کشید، آنگه از رجز ها بیخت
دریغ قامت آزادهگان سرو صفان
دریغ نسل عزیز مبارز نستوه
دریغ خون رفیقان ما که دشمن ریخت
کنون
توای ستارۀ روشن، عزیز زندانی
زمین حوصله را
از تکانههای غریب
نگاه دار چو کوه
به هرستاره که کشتند عاشقانه درود!
به هر ترانه که بستند بیکرانه سلام!
(نقاشیهای کودکی، ص 49-50.)
این بخش پایانی کی از شعرهای بلند خروشان است که در زندان سروده شده و شاعر بسیار مینالد و مویه میکند. گویی دیگر نمیتواند از زیر سایۀ سنگین وضعیت خود را بیرون کشد؛ اما در پایان شعر میبینی که او چنان مرد روزگار دیدهیی عزیزان زندانی خود را به استقامت و حوصلهمندی در برابر دشمن فرا میخواند. به یاران از دست رفته اش درود میفرستد! شعر در نهایت این حس را به خواننده میدهد که میتوان استوارانه در زندان نیز برای میهن و آزادی آن اندیشید، سرود و زندهگی کرد.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
جلال | 09.03.2020 - 09:39 | ||
هروقتکه نام عباس خروشان را می شنوم نام اسدالله سروری هم یادم و همچنین نام هزاران قربانی دفن شده در پولیگون های کابل و دیگر قبرهای دسته جمعی |
طرزی | 10.12.2016 - 18:19 | ||
این هم یکی از پیام هایش: «پیام عباس خروشان پیام عباس خروشان به گردهمایی یاد بود از ۳۶ سالروز شهادت رییس جمهور قانونی کشور حفیظ الله امین وتقبیح تجاوز لشکر سرخ بر افغانستان رفقا – دوستان – بزرگواران درود ها نثارتان باد درود ها نثارخانواده های خلقی که قربانیان بی مثال را در پیشگاه تاریخ تقدیم نمودند، رنج های بی اندازه کشیدند و تحمل و صبر ازدست ندادند .درود ها نثار انهای که زندان های ستمگران روس پرچم راطی کردند و هنوزچشم در چشم هرمدعی و باغرور می ایستند ودربرابرشان چشم ها به زیر می اید قراربود انها سوسیالیزم را اعمار کنند و بعد – و بعد ما با سرهای افگنده درکوچه های سوسیالیزم شان راه برویم وحتا فرزندان ما و خانواده های ما از ما بشرمند و برما لعنت کنند . ومارا درکوچه های سوسیالیزم شان با توهین و تحقیرسیربدهند … اما تاریخ اینطور نخواست – نخواست دروغ ها وکذب ها پیروز شود وکاهنان اساطیرپامال مشتی دروغگو ودلقک بلی تاریخ نخواست و برهرگونه اندیشه ی شیطانی خط بطلان کشید ونشان داد که این همه دلقک بازی نمی تواند برصحنه اید .و نشان داد که همه ی این دلقک بازی ها برای پوشاندن چهره ی کریه یک تجاوز خونین و یک فاجعه است که برمردم و میهن ما تحمیل شده است سلام برشهدا – سلام برمقاومت گران داخل زندان و بیرون زندان – سلام برخانواده ها و فرزندان شان – انها که لحظه لحظه درکنار شهدا و قهرمانان خود باقی ماندند – درودها به صف و سان خلقی که هنوز چون بابا و هندوکوه استوار ایستاده اند...» |
صدیق رهپو طرزی | 10.12.2016 - 17:59 | ||
تا جایی که من از این عباس خروشان آشنایی دارم، او پس از کودتای ثور، در کنار تره کی ـ به ویژه امین قرار گرفت و تا یکی از مهره های مهم ٫٫ سازمان جوانان خلقی ،، فراز آمد. او در این مدت این اهرم را در خدمت دستگاه جهنمی آکسا قرار داد. من پس از یورش ارتش سرخ، دیگر رد او را گم ن نمودم. آین هست برداشت من از او. به تازه گی از او یادداشت خواندم که در آن حفیظ الله امین را ٫٫ مرد موقر ،، خوانده و از وی ستایش ها نموده است. در مورد شعر هایش، من توان بیانی که شما ارایه داشته اید، هر گز ندارم |