اقبال و افغانستان – بخش دوم

۳ قوس (آذر) ۱۳۹۴

پیش زمینه هایی برای پیام مشرق!

 

در سال 1911 میلادی هنگامی که جریده سراج الاخبار افغانیه از سوی علامه محمود طرزی پدر ژورنالیزم افغانستان و شماری از پیش کسوتان عرصه فرهنگی دیگر آن زمان، در کابل اساس گذاشته شد و نمایندگی های آن در شهرهای پشاور، بخارا و مشهد بازگشایی گردید تا از طریق آن به شهرهای مختلف سه حوزه بزرگ تمدنی منطقه (آسیای میانه، شبه قاره هند و ایران) که از دیرباز پیوندهای مشترک فرهنگی با هم داشتند و کابل و غزنه و کندهار در مقاطع مختلف تاریخ، نقطه اتصال و رهبری این سه حوزه بزرگ پنداشته می شد، نسل های آزادی خواه منطقه متوجه گردیدند که افغانستان تصمیم دارد تا از طریق این نشریه گرانسنگ، زنگ آزادی از قید و بند استعمار را به گوش جان ملت های همسایه به صدا در آورد.

    علامه اقبال یکی از محدود کسانی بود که تحرکات سیاسی و فکری در کشورهای اسلامی را به دقت زیر نظر داشت و با آگاهی کامل از تاریخ آزادی خواهی ملت های مسلمان به ویژه افغانستان باور داشت که چرخ رهبری امت اسلامی بعد از ترکان عثمانی به دست افغانها به حرکت خواهد در آمد؛ بدین لحاظ تاسیس مجدد سراج الاخبار افغانیه بعد از جریده "شمس النهار" که حدود سی سال و اندی را احتوا می کند، به مدیریت شخصیت سیاسی و فرهنگی ای به سان علامه محمود طرزی که از یک طرف ضمن تأثر از اندیشه سید جمال الدین افغانی، پیوند فکری عمیق با اندیشمندان مسلمان در کشورهای مصر، ترکیه، سوریه و هند داشت و از سوی دیگر با تسلط به زبانهای فرانسوی و آلمانی خود را به نهضت ترقی خواهی اروپا نزدیک احساس می کرد و در عین زمان با شاه امان الله خان در افغانستان رابطه خانوادگی نزدیک داشت.

    اقبال بزرگ در جستجوی مردان فکر و قلم به سان محمود طرزی در کشورهای اسلامی بود تا میان سنت و تجدد آشتی برقرار کنند و از این طریق فاصله میان دین و دنیا از میان برداشته شود و اسلام واقعی در عرصه های سیاسی و اقتصادی و اخلاقی در زندگی بشر متجلی گردد.

    در سال 1919 بعد از پایان جنگ سوم افغان و انگلیس به نفع افغانها و معاهده راولپندی هنگامی که شاه امان الله خان استقلالیت سیاسی افغانستان را از استعمار انگلیس اعلام کرد، امیدواری علامه اقبال نسبت به این کشور بیشتر از پیش افزایش یافت و بدین باور شد که دارد خواب وی آهسته آهسته تعبیر می شود.

    در این آوان، صلاح الدین سلجوقی شاعر و نوسینده مشهور کشور که در یک خانواده فاضل و متدین پرورش یافته بود و از اندوخته های علمی گسترده یی بهره مند بود و به زبانهای عربی و انگلیسی و پشتو و اردو دسترسی کامل داشت و پیرو اندیشه سید جمال الدین افغان مبنی بر آزادی مشرق زمین از بند استعمار و حاکمیت سیاسی اسلام واقعی و مسلمانان مترقی بود، به حیث نماینده ویژه (وزیر مختار) از سوی شاه امان الله خان به دهلی رفت و سپس در کراچی و همچنان به حیث قونسل افغانستان در ممبئی چند سال ایفای وظیفه نمود که این امر فرصت خوبی برای اقبال و سلجوقی بود تا از طریق نشست های متداوم از اندوخته های یکدیگر مستفید گردند.

    همین انگیزه ها بود که اقبال را بر انگیخت تا در خلال سالهای (1923-1922) مجموعه "پیام مشرق" را در پاسخ به دیوان شرقی گویته شاعر مشهور آلمانی بسراید و آن را به پادشاه جوان افغانستان تقدیم کند.

    گویته شاعر اواخر قرن هژدهم و اوایل قرن نوزدهم مسیحی است که از اندیشه های شاعران و حکمای فارس همچون سعدی، مولانای رومی و به خصوص حافظ شیرازی سخت متاثر بود و به نسبت دلبستگی شدید به درونمایه عمیق فلسفه و عرفان در ادبیات فارسی، بر این زبان تسلط کامل داشت و دیوان شرقی اش را که یکی از شاهکارهای ادبی اروپا به حساب می رود به روح حافظ شیرازی اهداء کرد. در این کتاب، گویته از پیشرفت های مادی غرب برای شرقیان پیام داده است و مردمان خاور زمین را به تاریخ علمی و تمدن گذشته شان متوجه ساخته است؛ اقبال در پاسخ به آن گفته است:‌

پیر مغرب شاعر المانوی

آن قتیل شیوه های پهلوی

بست نقش شاهدان شوخ و شنگ

داد مشرق را سلامی از فرنگ

در جوابش گفته ام پیغام شرق

ماهتابی ریختم بر شام شرق

پیام مشرق و شاه امان الله خان

    جانبازی های عاشقانه سربازان افغان در جنگ سوم افغان و انگلیس در ساحات خیبر، وزیرستان و پیشاور به خاطر آزادی میهن شان در مقابل ارتش تا به دندان مسلح بریتانیای کبیر که آفتاب در قلمرو سیاسی اش غروب نمی کرد و اعلام استقلالیت سیاسی افغانستان توسط شاه جوان افغان امیر امان الله خان در سال 1919  در حالی که اندیشه یک سلسله تغییرات کلی را در زیرساختارهای سیاسی و فرهنگی دولت مستقل افغانستان در سر داشت، و موجودیت شخصیت های علمی ای به سان علامه محمود طرزی و صلاح الدین سلجوقی و غیره در کنار وی از نقاط درخور توجه و امیدوار کننده برای ظهور خورشید آزادی از افق خاور زمین برای علامه اقبال بود؛ به همین دلیل است که پیام مشرق را به حضور امیرامان الله خان فرمانروای دولت مستقله افغانستان‌ پیشکش میکند.

ای امیر بن امیر بن امیر

هدیه یی از بی نوایی هم پذیر

    شاعر در آغاز مجموعه پیام مشرق شهریار جوان افغان را به لحاظ اینکه در خانواده شاهی پرورش یافته است و از خردورزی بلندی در عرصه مملکت داری برخوردار است به پختگی فکر و اراده پولادین در مقابل دشواری های روزگار و همت بلند توصیف می کند.

از آنجایی که شاعر به سرزمین کوهستانی افغانستان عشق می ورزید، عزم و همت شاه جوان افغان را به کوه های سفت و سهمگین این مرزبوم تشبیه نموده و و عزم و جزم مردمان باصلابت و سخت کوش و سخت کیش این خطه باستانی را می ستاید.

    شاعر،‌ در آغاز پیام مشرق خواسته است تا امیر جوان را به مسئولیت و جایگاه بلند سیاسی اش در میان کشورهای اسلامی متوجه بسازد و ایشان را تشویق کند تا شیرازه وحدت و یکپارچگی ملت افغانستان را که از نیاکان به میراث گرفته است و رمز مؤفقیت این ملت در درازنای تاریخ سیاسی اش در مقابل بیگانه گان متجاوز بوده است، نگذارد تا دستبرد دشمنان در کمین نشسته شود و ضایعه یی را به بار آورد که دیگر قابل جبران نخواهد بود.

    شاعر در خطاب به شاه افغان می گوید: اگر از سوی شاهان عالم هدایای گرانقیمتی از لعل و یاقوت دریافته یی، "هدیه یی از بی نوایی هم پذیر" که پیام مشرق است:

ای امیر کامگار ای شهریار

نوجوان مثل پیران پخته کار

همت تو چون خیال من بلند

ملت صدپاره را شیرازه بند

    سپس از جوهر اندیشه ی خود و رمز و راز زندگی سخن گفته و از گویته شاعر آلمانی یاد می کند که مجموعه پیام مشرق را در پاسخ به دیوان شرقی او سروده است.

    شاعر به حضور شاه افغان با روش زیبایی هم خود را معرفی می کند و هم شاعر آلمانی را؛ چنانچه می گوید:‌

او ز افرنگی جوانان مثل برق

شعله ی من از دم پیران شرق

     گویته از جوانان غربی است که اندیشه ی تابناکش تاریکی ها را درنوردیده است و من از سوز سینه پیران شرق آتشی از عشق و ایمان در سینه دارم؛ او چمن زاد و چمن پرورد است و من از زمین مرده یی روییده ام اما هردوی مان قلب کاینات را شگافته ایم و از آنسوی طبیعت برای مرده گان پیام زندگی آورده ایم؛ هردوی مان به سان شمشیر براقیم اما "او برهنه من هنوز اندر نیام" ام؛ هردو به سان مروارید در قعر دریای ناپیدا کناریم، اما او باری در خود تپیده و گریبان صدف را بردریده است و به بازار گوهر شناسان زمان ره برده است و من هنوز در اعماق اوقیانوسم و چشم شور صرفان گوهر ناشناس روزگار به من نیفتاده است!

آشنای من ز من بیگانه رفت

از خمستانم تهی پیمانه رفت

    بدین ترتیب از معاصرانش به حضور شهریار شکایت می کند که این طایفه هیچ گاهی بی تابی جانم را ندیدند و به شعله های آتش عشق در نهادم نظر نگشادند!

    حق تعالی با بر افروختن آتش عشق در نهادم، پرده از اسرار ملک و دین را از پیش چشمانم برداشت و خون جدیدی در رگهای وجودم جاری ساخت و از هنر سرمایه دارم کرد و برایم فرزانگی آموخت اما در دیار هند احساس غربت و تنهایی می کنم:

بسکه گردون سفله و دون پرور است

وای بر مردی که صاحب جوهر است

    شاعر در پیام مشرق به حضور شاه جوان افغان از ملت های مسلمان شکایت می کند که غیرت و همت شان سلب گردیده است و پیوندهای ایمانی آنها از هم گسسته است و مرزهای سیاسی آنها را از همدیگر جدا ساخته است و آفتاب بخت امت اسلامی غروب کرده است؛ او می گوید: شور و شوق ایمان در نهاد اعراب مرده است؛ مصریان در گرداب نیل دست و پا می زنند و تورانیان سست گردیده اند و عثمانیان در شکنج روزگار گیر مانده اند؛ و مسلمان هندی از بند شکم نرسته اند و در هر گوشه و کناری از ممالک اسلامی دروازه امید و آرزو به آینده درخشان امت و برگشت به عزت و شکوه و آزادی مجدد، بسته دیده می شود؛ فقط یگانه ملتی که امت اسلام به او چشم دوخته است، ملت کوهسار افغانستان است؛ در رگهای جوانان این ملت خون شیران دیده می شود و تا هنوز قسمت و بخت خود را در عرصه قیادت امت اسلام، نیازموده اند و کوکب تقدیر شان بر آسمان عدالت و آزادی جهان ندرخشیده است.

    شاعر در خطاب به پادشاه افغانستان می گوید: در مقابل دشواری های روزگار شکیبایی و پایداری پیشه باید کرد و در عرصه تعلیم و تربیت ملت افغانستان آخرین سعی و تلاش خود را به خرچ باید داد تا فردا روز بازپرس، در قطار صدیقان امت اسلام ایستاده باشی!

تازه کن آئین صدیق و عمر

چون صبا بر لاله ی صحرا گذر

تا ز صدیقان این امت شوی

بهر دین سرمایه قوت شوی

    یکی از نقاط برجسته یی که اقبال شاه جوان افغانستان را با جدیت به آن متوجه ساخته است، توجه به رشد علمی و فرهنگی نسل جدید این کشور در رابطه به انفس و آفاق است که خدا آن را خیر کثیر خوانده و ارشاد کرده است که حکمت گمشده مؤمن است، هرجایی که آن را دریابد، از آن اوست!

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم با وجود آنکه پرده از اسرار علم و حکمت را خداوند برایش گشوده بود اما "رب زدنی علما" می گفت و دعا می کرد؛ غرض از علم، تنها علم تفسیر و حدیث و فقه و زبان عرب نیست بلکه علم اشیاء مراد است که برای نخستین بار آن را حضرت آدم آموخت تا در دنیا متمدن زندگی کند و همین علم اشیاء است که امروز باعث پیشرفت و ترقی مغرب گردیده است؛ اگر مسلمانان این احساس را در خود پرورش دهند، از خاک ریزه ها الماس به دست خواهند آورد.  

سید کل صاحب ام الکتاب

پردگیها بر ضمیرش بی حجاب

گرچه عین ذات را بی پرده دید

"رب زدنی" از زبان او چکید

جان ما را لذت احساس نیست

خاک ره جز ریزه الماس نیست

شاعر به شهریارش توصیه می کند که علم و دولت لازم و ملزوم یکدیگر اند و از طریق علم کار ملک و ملت نظم می یابد و افغانها در میان سایر ملل جهان، اعتبار و هویت و سربلندی کسب می کنند؛ علم را در دل مردانی جستجو کن که از قید و بند زمان آزاد اند و دولت را از قلب زنده و پویای مردان کوهسار که خنجر بر کمر دارند و جان بر کف و برای خدا و میهن و ملت شان عشق می ورزند؛ با این دو قوت بر پیکر کاینات خنجر خواهی راند و لعل و جواهر را از شکم  سومنات بیرون خواهی کرد! تو در بدخشانت لعل ناب و در کوهستانت برق سینا داری!

لعل ناب اندر بدخشان تو هست

برق سینا در قهستان تو هست

و از همین طریق کشور و نظام مستحکم سیاسی و دیده مردم شناسی باید داشت تا فریب ابلیسان آدم روی را نخوری! خیلی از شیطان هایی اند که خود را پاک و معصوم جلوه می دهند اما دل های شان آکنده از کینه و عداوت و غدر و نفاق است! ای پادشاه نیکو اندیش، دقت کن که هر سنگ تابنده گهر نخواهد بود! مرشد رومی که اسرار مرگ و زندگی را بر ما بیان کرده است، می گوید: یگانه دلیل هلاکت امت های پیشین، اعتماد کردن بر رنگ هایی بوده است که در خود نیرنگ ها را داشته اند.

مرشد رومی حکیم پاک زاد

سر مرگ و زندگی بر ما گشاد

"هر هلاک امت پیشین که بود

زانکه بر جندل گمان بردند عود"

قدرت و دولت را باید متوجه بود که در دین ما به معنای امتیاز نه بلکه به معنای خدمت گری به خلق خدا و کسب رضا و خوشنودی او تعالی است:

سروری در دین ما خدمتگری است

عدل فاروقی و فقر حیدری است

وقتی کارهای کشورداری یکی پی دیگر می آید و تراکم می کند، به سان فاروق و حیدر ساعتی خلوت گزین و با خود تنها شو و با خدایت به راز و نیاز بپرداز و گیر دارهای روزگار را با خدایت در میان بگذار!

در هجوم کارهای ملک و دین

با دل خود یک نفس خلوت گزین

هرکسی که در کمین نفس خویش نشست و نفس سرکش را شکار کرد، هیچ صیدی از کمین او نخواهد رست!

هر که یکدم در کمین خود نشست

هیچ نخچیر از کمند او نجست

در قبای پادشاهی درویشانه زندگی کن؛ شب ها را بیدار باش و به فکر و ذکر خدایت بپرداز و هیچ گاه از او غافل مشو!

در قبای خسروی درویش زی

دیده بیدار و خدا اندیش زی

    سلطان مراد سوم که یکی از شاهان عثمانی مقتدر بود و در عدل و داد مثال زده می شد، در عین زمان که شمشیر برهنه اش بر کمر می درخشید و بالا و دوشش با زره پوشیده بود، به سان ابوذر فقیرانه می زیست و از این طریق خدای دستیاری اش می کرد!

غرق بودش در زره بالا و دوش

در میان سینه دل موئینه پوش

    مسلمانانی که جهان را رهبری کردند، در هنگام شاهنشاهی، به سان سلمان در مداین، فقیرانه زیسته اند و از این راه به شکوه و عظمت رسیده اند و خیلی از حکمروایان مسلمان گذشته اند که به جز از شمشیر و قرآن، سامانی در زندگی نداشته اند:

آن مسلمانان که میری کرده اند

در شهنشاهی فقیری کرده اند

در امارت فقر را افزوده اند

مثل سلمان در مدائن بوده اند

حکمرانی بود و سامانی نداشت

دست او جز تیغ و قرآنی نداشت

    اگر محبت مصطفی را سامان ره کنی، اقلیم دلها را فتح خواهی کرد؛ محبت پیامبر و سوز و گداز ایمانی ابوبکر صدیق و علی مرتضی را از خدای بطلب و باور داشته باش که اگر این سامان را به دست آوردی بحر و بر از تو فرمان خواهد برد.

هر که عشق مصطفی سامان اوست

بحر و بر در گوشه دامان اوست

سوز صدیق و علی از حق طلب

ذره ئی عشق نبی از حق طلب

    حیات ملت ها و برگ و ساز کاینات همه با محبت این بنده بزرگ الهی پیونددارد! عشق مصطفی اگر شامل حال کسی شد، دیگر از قید و بند زمان بیرون جهیده است:

زانکه ملت را حیات از عشق اوست

برگ و ساز کائنات از عشق اوست

روح را جز عشق او آرام نیست

عشق او روزیست کو را شام نیست

در آخرین بیت، از شاه جوان افغانستان، به تعبیر عارفانه و امیدوارکننده یی می خواهد تا جام عشق را به گردش بیاورد و پیام عشق را بر گوش ملت گیتی شکن افغانستان برسان تا با نشاط و حرکت عاشقانه یی از خواب هوا و هوس برخیزند و پرچم عدل الهی را بر قله های بلند کابل و غزنه و کندهار، یکبار دیگر به اهتزاز در آورند:

خیز و اندر گردش آور جام عشق

در قهستان تازه کن پیغام عشق







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

طوطی الدین نیروز25.11.2015 - 01:46

 مرحبا ای حاشیه داران عشق توتیای چشم سرگردان عشق
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عزیز احمد حنیف