محمود طرزی و شهیدان ظلم فرنگ!

۲۹ عقرب (آبان) ۱۳۹۴

یکی از شعرهای معروف محمود طرزی « شهیدان ظلم استعمار» نام دارد. از شعرهای نشر شدۀ او در سراج الاخبار. شاعر ظاهراً جنگ امپراتوری عثمانی با بلغاریا را در نظر دارد؛ اما با این بهانه  خواسته است تا روحیۀ ضد انگلیسی را در میان مردم افغانستان هم‌چنان زنده نگهدارد. به زبان دیگر این شعر فریاد آزادی‌خواهانۀ شاعر است در روزگاری که انگلیس همه اختیارات سیاست خارجی افغانستان را در دست دارد. این شعر در زمانی سروده شده است که افغانستان  دو جنگ خونین با انگلیس را پشت سرگذاشته و خاطرات تلخ و زجر دهندۀ آن جنگ‌ها هم چنان در حافظۀ اجتماعی و تاریخی مردم وجود دارد که نباید به فراموشی سپرده شود. به گواهی تاریخ امیر حبیب الله  در قرارداد 1905 با انگلیس به گونۀ پدرش همه اختیارات سیاست خارجی افغانستان را دو دسته به انگلیس تقدیم کرد. می شود گفت حبیب الله با این قرارداد بود که بر قرارداد ننگین دیورند بار دیگر مهر تایید گذاشت.  چنین بود که روشن‌فکران، آزادی‌خواهان و مردم افغانستان پیوسته در تلاش آن بودند تا کشور به استقلال کامل سیاسی  خود دست یابد. این شعر که آن را  می توان گونه‌یی از ترجیع بند گفت، شاعربا تکرار این بیت: شهیدان ظلم فرنگیم ما / به خون وطن لاله رنگیم ما /  خواسته است تا ظلم و خونریزی  انگلیس در افغانستان را بیشتر بر جسته سازد  و برای مردم این پیام را بفرستد که سرزمین‌شان هنوز به گونه‌یی در چنگال انگلیس قرار دارد. طرزی می داند که سرانجام مردم افغانستان جهت دست‌یابی به استقلال کامل خویش در برابر انگلیس به پا بر می خیزند. پس باید این پیام برای آینده‌گان فرستاده شود.

 

شــبـی بـود تــاریـک چــون زلفِ یــــار

زیــک جـنــگــلــی مـی ـنــمـــودم گـــذار

چـــه جـنــگل مـهـیــب و مخوف سیــاه

درخـتـــان ســروش چــوعـفـریـت سـار

زمـیــن پــر زخــون وهــوا پــر دمــــه

بـه هـــر سـو جـســدهای خـونـیـن نثـــــار

بـه تــرس وبــه لــرز و بــه اندوه و فـکر

بـه آهــســتـه‌گی مـی شـــدم رهـســپـــــا ر

رســـیــدم بـه یـک مـقــبـر سـهـم‌‌گین

زانـــدیــشـــه وغـــم شـــدم بــی‌قــــرار

زبــیـــم و ز انـــدوه و درمــــانـــده‌گــــــی

نــشــســـتــم کـه یـک د م شــوم رسـتگار

نـیـــاســوده بـــودم دمـــی از تــعــــــب

کــه شـــد حـــالــت دیـــگــری آشــــکار

صــدای حـــزیــــنــی بــه گــوشـم رسیــد

کــه مــی گــفــت بــا نـالــــــش، زار زار

 

شهیــدان ظـلم فـرنگـیــم ما

به خون وطن لاله رنگیم ما

ازاین صوت محزون ازاین خوش بیان

به گــرداب غـم غــوطــه خــوردم روان

زخــود بـی خـبــر بـودم از جوش غـم

که نــاگــه دگــر حـالـتــی شــد عـیـــان

سـه کــالــبـد بـرآمـــد ز زیــر زمـیـــــن

نـبـد هـیـچ چـیــزی به جـز اسـتـخـوان

به پـیــش یـکـی لــوحــه سـنـگ مـــزار

رسـیـدنـدنـد بــــا نــــا لــه و با فــغــان

شــنــیـــدم کـه گــفــتــنــد بــا یک دگــــر

کــه مـــارا چــرا کـشـــت ایـن دشمنــان

بــیــاییــد تــا بــهـــر اخــلاف خــویش

خــصــوصــاً بـه اخــوان افــغــانـیــــان

وصــیــت نـویــســـیم وآگـــه کـنــیــــــم

کــه غــافـــل نـبــاشــیــد از مکـر شـان

شهیــدان ظـلم فـرنگـیــم ما

به خون وطن لاله رنگیم ما

 

 همان گونه که گفته شد «شهیدان ظلم استعمار» نه تنها یکی از معروف‌ترین شعرهای طرزی است؛ بلکه با مضمون و محتوای مقاومت‌گرانه و دشمن ستیزانه،  زبان و نماد گرایی‌های که دارد، یکی از شعرهای تاثیر گذار او بر شاعران دیگر نیز بوده است.  سرور صبا شعری دارد که در آن می توان این تاثیر را به گونۀ روشن دید. این شعر صبا نیز شعری است آزادی‌خواهانه و از شمار شعرهای مقاومت که از پیروزی مردم در برابر تجاوز انگلیس و آزادی‌خواهی مردم سخن می گوید. به گفتۀ نویسندۀ کتاب ادبیات دری در نیمۀ نخستین سدۀ بیستم این شعر در شمارۀ نزدهم، سال پنجم سراج الاخبار به نشر رسیده است.

 

در آن دم که از جور دهر کهن

اجانب در آمد به خاک وطن

ز دست ستم‌پرور دشمنان

به خون غوطه زد طفل و پیرو جوان

پسر بی پدر شد، پدر بی پسر

زمین سوگوار آسمان نوحه‌گر

چو عهد خزان گلشن افسرده شد

گلستان شاداب پژمرده شد

زبس در وطن ظلم شد آشکار

بر آشفت یک دم صغار و کبار

به جان عدو آتش افروختند

تن شوم شان را چو نی سوختند

تن چند این جا به خاک اندریم

از آن مردمان وطن پروریم

به عشق وطن نقد دل باختیم

فدای وطن خویش را ساختیم

تپیدیم چون لاله در خون خویش

دل داغ‌دار و تن ریش ریش

چو شد خاک از خون ما لاله زار

شد از غصه قلب شفق پر شرار

وطن پروران جوانیم ما

شهید کف دشمنانیم ما

 

گذشتیم در عشق کشور زمال

ز فرزند دل‌بند و اهل و عیال

به تن جامۀ رزم آراستیم

ظفر از خدای جهان خواستیم

به دشمن نمی دیم جنگ  و ستیز

به بازوی عزم و به شمشیر تیز

که تا دشمنان را زبون ساختیم

از این ملک مینو برون ساختیم

جوانان میدان جنگیم ما

شهید رۀ نام و ننگیم ما

1381، ص 72-73.

 

طرزی در شعر «شهیدان ظلم استعمار» در نخستین سطرها، یکی از دشوارترین دوره‌های تاریخ  کشور را تصویرگری می کند. به زبان دیگر شاعر می خواهد بگوید دشمنی که در کمین نشسته هر آن آماده است تا چنین وضعیتی را در افغانستان پدید آورد. این شعر با نمادهایی که همه بیان‌گر استبداد و تجاوز بر آزادی کشور است آغاز می شود.

شب تاریک، جنگل سیاه، جنگل مخوف و هیبت‌ناک، درختان عفریت سار، زمین خون آلود، هوای تاریک و پردمه، جسدهای خونینی فتاده به هر سوی که از آنان خون جاری است همه و همه دریک سکوت ترس‌ناک و اضطراب انگیز، چشم انداز خونین و استخوان سوزی را در برابر خواننده می گشاید. چنین وضعیتی جز هراس، دلهره و نگرانی چیزی دیگری را پدید نمی آورد. شاعر در نخستین تصویرها خواسته است وضعیتی را نشان دهد که استعمار با خون سرزمین های دیگر و با خون پاس‌داران آزادی است که قامت بر می افرازد و زنده می ماند.

در این شب تاریک کسی از میان چنین جنگلی با این همه درختان عفریت سار می گذرد. او چه کسی است؟ شاید نمادی است از حس آزادی خواهی و آگاهی سیاسی مردم که از میان عفریت‌های سیاه و دیوهای خون آشام می گذرد.  تا او گام بر می دارد در هرگام پایش به جسدی بر می خورد و صدای گام‌هایش در آن هوای تاریک پردمه می پیچد. گویی  او از صدای گام های خویش صدای مرگ، ویرانی و غارت را می شنود.  شاعر در هر بیت خواننده را گام گام با اضطراب تازه‌یی رو به رو می رساند.

 هشدار می دهد؛ اما با تلخ ترین و هرآس آورترین تصویرها. این همه با زبان ساده و به دور از هرگونه تکلف ادبی بیان می شود و در کلیت شعر از چنان تاثیری بر ذهن خواننده برجای می گذارد که انسان خود را در دامن چنان شب خوف‏انگیر و چنان جنگل عفریت سار و زمین پوشیده از جسدهای خونین احساس می کند. خامشی  ترسناکی همه جا چادر افراشته و تا می شنود صدای گام های لرزان و هراسناک خودش است که او را بیشتر در پیلۀ ترس فرو می کشد.

این همه احساس زجر دهنده تمام هستی خواننده را در بر می گیرد که نا گهان به گور یا مقبر ترسناکی می رسد،  می خواهد  لحظه یی بیاساید؛ اما نمی تواند و بعد این بیت او را بیشتر از گذشته  در میان بازوان هول و اضطراب فرو می افگند:

نـیــاســوده بـــودم دمــی از تــعـب

کــه شــد حـالــت دیـــگـری آشکار

 

این چه حالتی است که در کنار این گور ترس‌ناک پدیدار می شود! آیا حالت بدتر از این هم می تواند وجود داشته باشد؟ چنین است که شعر وسواس و نگرانی بیشتری را درخواننده بیدار می کند. بعد در آن سکوت سیاه و ترس‌ناک، صدایی می شنود حزین و دردناک که با نالش زار زار می خواهد چیزی برای او بگوید:

صــدای حـــزیــــنــی بــه گــوشـم رسیــد

کــه مــی گــفــت بــا نـالــــــش، زار زار

 

طرزی در این شعر قدم به قدم ، به زبان دیگر بیت به بیت خواننده را از هفت خوان هول و اضطراب به دنبال می کشد و در هر بیت آتش جستجویی را در او بیدار می سازد. حال آن سکوت دردناک شکسته است و خواننده صدای حزینی را می شنود که با نالش زار زار می خواهد پیامی را به او برساند، بعد می شنود که صدای شهیدان این سرزمین است، صدای مردانی که جان دادند و از جان گذشتند تا دیگران زنده بمانند؛ اما این صدا می خواهد به آینده‌گان بگوید که هیچ گاهی دشمن را فراموش نکنید و هرگز شهیدانی را که برای آزادی این سرزمین جان داده اند از یاد مبرید:

 

شهیــدان ظـلم فـرنگـیــم ما

به خون وطن لاله رنگیم ما

 

وقتی شعر «شهیدان ظلم استعمار» را می خوانی مانند آن است که یک نمایش‌نامۀ تراژیدی تاریخی را تماشا می کنی، در دو پرده. این شعر از نیروی برزگ تجسمی برخوردار است. چنان که هر پرده ترا با حالتی رو به رو می سازد. بهتر است گفته شود که ترا با حالتی گرفتار می سازد. تو خود را در آن تاریکی در آن جنگل در میان آن درختان عفریت سار می یابی!  در نهایت پیام آخرین همان است که دشمن را فراموش مکن و خود را و هویت خود را فراموش مکن و تاریخ خود را.

در بخش دوم شعر یا در پردۀ دوم این تراژیدی، دیگر آن صدای حزین و هراس‌ناک را از ورای درختان عفریت سار نمی شنوی؛ بل این بار با حالت هراس آور تر، دردناک‌تر و در نهایت تراژیک‌تری  رو به رو می شوی. تو که از آن صدای حزین همه هیجان شده ای و از خود تهی، حالت دیگری ترا پیش می آید و تو بیش‌تر از پیش دگرگون می شوی:

 

زخــود بـی خـبــر بـودم از جوش غـم

که نــاگــه دگــر حـالـتــی شــد عـیـــان

سـه کــالــبـد بـرآمـــد ز زیــر زمـیـــــن

نـبـد هـیـچ چـیــزی به جـز اسـتـخـوان

 

این کالبدها همان شهیدان ظلم فرنگ اند که با ناله و فغان از دشمن شکوه سر می دهند و در کنار گوری با هم گرد می آیند و می خواهند بر لوح آن گور برای آینده‌گان پیامی بنویسند که از مکر دشمن غافل نمانید که دشمن در هزار چهره بازهمان دشمن است. سه کالبد از زیر زمین فراز می آیند با هم می نالند از بیداد دشمن و در کنار یک گور سر به هم میآورند و یک پیام را می نویسند نه بر روی چند تخته سنگ بل، بر روی یک تخته سنگ، آن هاسه تن اند، بیانگر تنوع گروهی مردم؛ اما در پیام یکی میشوند، پیامی هر سه تن خود را در آن می بینند:

 

شهیدان ظلم فرنگیم ما

به خون وطن لاله رنگیم ما

 

 ما مردمان گوناگونی هستیم، به قوم های گوناگون تعلق داریم، تا خون مان برزمین می ریزد، همه اش یک رنگ دارد. رنگ سرخ، تا به هم می آمیزند دیگر نمی توان در میان خون ها فرقی و تمایزی را دید. دیگر نمی توان خون‌ها را از هم جداکرد. چون می میریم در زیر یک خاک فرو می رویم. در زیر یک خاک می پوسیم.

 

 وقتی شعر پایان می یابد خواننده را رقتی نا شناخته‌یی فرا می گیرد و ذهنش می دود به گذشته های دور. به میدان‌های جنگ آزادی و مقاومت که جوان‌مردانی درخت آزادی را با خون خود آب‌یاری کردند و امروزه روح آنان از ما می خواهد که خون آنان را پاس داریم ، رادی و مردانه گی آنان را پاس‌داریم. نام آنان را پاس‌داریم که ستاره‌گان تاریخ ما هستند، سپاهیان گم‌نام آزادی خود را پاس داریم که بی هیچ هیاهویی خون شان را روی خاک‌های تشنه و سنگ های داغ این سرزمین ریختند تا گل  آزادی همیشه شگوفا بماند! تاریخ را جعل نسازیم، که جعل تاریخ  زنده‌گی اجتماعی را به جهنمی بدل می کند و چنین می شود گفت: «جعل کنند‌ه‌گان تاریخ سگان دوزخ اند!»

 

 با این همه در تمام این شعر چیزی که در ذهن من جایگاه خوش نیافت، همان «زلف یار» است که از مصراع نخستین شعر آویخته شده است. در شعر گذشتۀ پارسی دری تا ورق بر می گردانی این زلف یار است که روی برگ‌های شعر شاعران سنبل افشانی می کند. گاهی هم این زلف یار است که چنان ماران سیاه بر گردن شاعران حلقه می زند.

 

زلف او مار است و من بیمار اویم کاشکی

حلقه گردد یک شبی بر گردن بیمار مار

 

 گاهی هم ریسمانی شده است تا شاعر منصوری شود خود را از آن فرو آویزد. زلف بیشتر کاربرد تغزلی داشته و هر جا که با زلف یار بر می خوری گونه‌یی از عاطفۀ عاشقانه و تغزلی در تو بیدار می شود؛ اما این جا زلف یار ترا به چنان شب و جنگلی می کشاند که در هرگام هراس است و خون و مرگ و پیکرهای خونینی به هر سوی افتاده. از یک نگاه این غیر منتظره بودن زلف یار در مصراع نخستین می تواند شگفتی انگیز باشد؛ اما در کلیت با تصاویری که در پی می آیند، تناسب و هم‌خوانی ندارد.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری