نزیهی جلوه، شاعری که بسیار می خواند، کم می نوشت

۲۴ عقرب (آبان) ۱۳۹۴

محمد کریم نزیهی که به زبان‌های پارسی دری و ترکی اوزبیکی شعر می سرود در شعرهایش «جلوه» تخلص می کرد. شخصیت با شکوهی داشت با ابعاد گوناگونه فرهنگی و سیاسی – اجتماعی. پا بند به اصول و ارزش‌های انسانی در سیاست،  تعهد و مسوُولیت در شعر و پژوهشهای ادبی – تاریخی. آشنا با فسلقه و جامعه شناسی و آگاه از جریان‌های‌فکری مغرب زمین.

نصیر مهرین در چند جملۀ کوتاه این گونه شناختی  از او به دست می دهد: «شخصیتی با چنان اندوخته‌های ادبی، فلسفی و جامعه شناسانه در زنده‌گی‌اش دارای بعد دیگری از علایق و فعالیت‌ها نیز بود. مبارزۀ ضد استبداد و خواهان اطلاح طلبی و بهبود خواهی اوضاع افغانستان و مردم آن.»

لاله رخان سرو قد، نصیر مهرین، 1391، ص80.

 

او به سال 1285 خورشیدی برابر با 1906 میلادی در شهرمزار شریف چشم به جهان گشود. پدرش قاضی بابه مراد نام داشت از عالمان و زمین‌داران اندخوی. میر محمد صدیق فرهنگ در کتاب خاطرات اش نزیهی را این گونه معرفی می کند: « پدرش در عصر امیر عبدالرحمن خان و امیر حبیب الله خان در کابل منصب قضا داشت و از جملۀ درباریان به حساب می رفت. نزیهی تحصیلات عصری نداشت؛ اما علوم قدیم را از نزد پدرش و دیگر ملایان در خانه آموخته بود و در فارسی، عربی و ترکی صاحب سواد بود. از انگلیسی به کمک کتاب لغات استفاده می کرد.»

خاطرات میر محمد صدیق فرهنگ، 1394، ص 146.

 

ظاهراً از نوجوانی به شعر روی آورد، شاهد تحولات سیاسی- اجتماعی  و ادبی-  فرهنگی دهۀ استقلال بود.  این که گاهی گفته اند که او از شمار مشروطه خواهان دوم  در دوران امیر حبیب الله بوده است، نظر به سال تولدش اشتباهی بیش نیست. با در نطر داشت سال تولد او که در چندین منبع آمده است می توان گفت که شخصیت ادبی و سیاسی  او در همان سال‌های پادشاهی امان الله شکل گرفته و به ثمر رسیده است.  نصیر مهرین در این پیوند در کتاب «لاله رخان سرو قد» به تفصیل سخن گفته است.  نزیهی به سال 1310 خورشیدی به عضویت انجمن ادبی کابل در آمد. فرهنگ  در کتاب خاطرات از دوستی بسیار  نزیدک خود با نزیهی سخن گفته و در پیوند به شخصیت او این گونه داوری می کند: « آن چه او را در انجمن ادبی که فضلای جوان آن عصر به شمار می رفتند، امتیاز می بخشید ژرفی و عمق معلومات او بود. در برابر گسترده‌گی و سطحی بودن  معلومات سایرین. از نظر سجیه و روش اجتماعی نیز بین او و دیگران یک تفاوت بارز احساس می شد. به این معنی که نزیهی به رتبه و مقام دولتی بی علاقه یا اقلاً کم علاقه بود، در حالی که سایرین تمام فهم شان را به کسب رتبه و تقرب به مقامات مصروف ساخته بودند. بنا براین نزیهی بسیار مطالعه می کرد و کم می نوشت. در صورتی که دیگران کم مطالعه می کردند و زیاد می نوشتند و توسط دستگاه انتشاراتی دولت، که در اختیار شان بود، انتشار می دادند؛ اما آن‌چه از همه بیشتر ما دو نفر را به هم نزیک ساخت ، مخالفت مشترک ما با دولت و خاندان شاهی و علاقه‌مندی ما به آزادی و دموکراسی بود.»

خاطرات میر محمد صدیق فرهنگ، 1394، ص 148.

به هر صورت در هیمن سال‌ها بود که نزیهی « تاریخچۀ ادبیات افغانستان » را نوشت که از ارزش‌ بزرگ پژوهشی برخوردار است و به همین گونه تاریخ شیبانیان را.

نزیهی باورمند بود که تاریخ ادبیات افغانتستان یک مفهوم کلی و گسترده است و این مفهوم بر می گردد به هستی ادبیات همه زبا‌ن‌های که در افغانستان به آن سخن گفته می شود. تاریخ ادبیات یک یا دو زبان نمی تواند کلیت تاریخ ادبیات افغانستان را در خود داشته باشد. چنین بود که پیوسته  تلاش می کرد تا برنامه های مشخصی جهت تدوین تاریخ ادبیات ترکی ازوبیکی و دیگر زبان‌های افغانستان نیز فرهم شود. چنینی دیدگاه‌هایی برای نظام‌‌هایی که ماهیت آنان را تفوق طلبی زبانی و نژادی تشکیل  می دهد نه تنها پذیرفتنی نیست، بلکه سرکوب کردنی نیز است. چنان‌که بر بنیاد نوشته‌های پژوهش‌گران ، نزیهی نیز با چنین سرنوشتی رو به رو گردید. او را در دوران صدارت هاشم خان ممنوع القلم ساختند. همیشه چنین بوده است،  نظام‌های خودکامه روشن‌فکران و نویسندۀ متعهد را یا می کشند و خاموش می سازند، یا هم  به گفتۀ مردم توته قندی در دهانش می کنند تا خاموش بماند. در حالت دیگرهم قلم‌اش را از او می گیرند، یا قلم‌اش را می شکنند. این دیگر خشین‌ترین سانسوری است که بر نویسنده‌یی روا داشته می شود. یعنی دیگر مجالی برای نشر نوشته‌های او نمی گذارند. در مورد نزیهی چنین شد. همان گونه که گفته شد او را ممنوع القلم ساختند.

میر محمد صدیق فرهنگ  دلایل این امر را که چگونه نزیهی به سوی جنبش‌های سیاسی و دموکراسی کشانده شد، این گونه می نویسد: «  تا جایی احساس کردم دو رشته او را با این طرز تفکر مربوط می ساخت. یکی رشتۀ خانواده‌گی؛ زیرا او داماد غلام محمد خان معروف به " پروفیسر" رسام و نقاش میمنگی از مشروطه خواهان عصر حبیب الله خان بود و مدتی  با این عنوان در زندان سپری کرد. رشتۀ دوم رفاقت او در انجمن ادبی با میر غلام محمد غبار و سرورجویا و سایر آزادی‌خواهان بود که در عصر نادرخان به زندان رفتند و نزیهی که به نسبت آشنایی نادرخان با پدرش یا بر سبیل اتفاق از حبس نجات یافت، در برابر آنان احساس یک نوع مسوُولیت می کرد و در هرحال عنعنۀ ایشان را در برخورد با دولت که عنعنۀ سرکی و یا دست کم دوری گزیدن از مرکز قدرت بود، حفظ می کرد. در حالی که هم‌کاران‌اش در نزدیک شدن به مراکز مذکور بر یک دیگر پیشی می گرفتند.»

1394، ص 148.

فرهنگ در همین یادداشت کوتاه خود در پیوند به شخصیت سیاسی و فرهنگی نزیهی همه خطوط شخصیت او را روشن می سازد. سیاست و ادبیات برای نزیهی به مانند دیگران نردبانی نیست که از آن بر بام شهرت و ارضای غرایز بهیمی فراز آید  و خود را به لذت‌های حقیری برساند؛ بلکه شعر او آمیخته است با بینش های سیاسی او که همانا رهایی انسان‌است از استبداد. شعرش شعر مقابله و شعر استقامت است در برابر استبداد و رهایی انسان. مردی است که پیوسته  چراغ امید در دست دارد و می خواهد در دل تاریکی‌ها راه بزند و آن‌گاه هم که احساس می کند که دیگر پاهایش در این کوره راه پر سوسمار و سوزان توان راه رفتن ندارد، به نسل جوان را فریاد می زند که بیایند و مشعل مبارزه را هم چنان به پیش برند.

 

به قول میرغلام محمدغبار سقوط پادشاهی امان الله خان یک فاجعۀ تاریخی بود. او جلد نخست تاریخ خود را  با این جمله ها به پایان آورده است: «  این واقعه در افغانستان به حیث یک "  فاجعۀ تاریخی" تلقی گردید، مخصوصاً در بین طبقۀ روشن‌فکر. زیرا این‌ها از بازی‌های که در افغانستان واقع شده بود، پیش بینی می کردند که با انهدام دولت امانیه و انعدام تحولات اجتماعی پلان یک تخریبات و ویرانی های متداوم در پیش است و محتمل است که استبداد داخلی و استعمار خارجی افغانستان را برای مدت طولانی واژگونه نگه‌دارد. پس البته در کشور ریشۀ وطن‌پرستان مبارز از بیخ کشیده خواهد شد. فقر عمومی آغاز خواهد گردید، وحدت ملی افغانستان به واسطۀ تولید نفاق عمومی به نام‌های پشتون و تاجیک، هزاره و  اوزبیک سنی و شیعه و امثال آن برهم خواهد خورد و بالاخره فضای دیگر و قشر دیگری ایجاد خواهد گردید که با نفع و مصالح مردم افغانستان ارتباطی نداشته و به ساز دیگران خواهند رقصید. این تصورات تلخ در طبع روشن‌فکران تاثیر دو جانبۀ مثبت و منفی نمود. یعنی گروهی نا امید گردیدند و گروهی برای مبارزه حاضر شدند. » افغانستان در مسیر تاریخ، ج نخست، انتشارات میوند، 1382، ص 384-385.

 

در درازای تاریخ همیشه چنین بوده است. آنانی که احساس‌های سیاسی شان از خرد سیاسی آنان  بیشتراست، نمی توانند شکست را تحمل کنند.  چون با شکشت رو به روی می شوند زانوی نا امید در بغل می گیرند و می اندیشند که گویا مدینۀ فاضلۀ سیاسی آنان فرریخته و دیگر امید برپایی آن وجود ندارد. در مقابل آنانی که با خرد سیاسی ، جنبش‌های سیاسی را دنبال می کنند یا به آن می پیوندند، شکست‌ سیاسی می تواند برای شان سرچشمۀ تجربه‌های تازه‌یی باشد.  از مبارزه دست بر نمی دارند. زنده یاد غبار در مقایسه با چنین افرادی  شعر شاعری را می آورد که نه تنها فروپاشی پادشاهی امان‌الله او را در هالۀ نا امیدی‌ها فرو نمی برد؛ بل‌که امید به پیروزی را از دست نمی دهد به نوحه سرایی نمی پردازد. مردم را به مبارزه و استقامت فرا می خواند و می خواهد میراث مبارزه  را چنان مشعلی به دست پرتوان نسل آینده برساند. غبار آخرین جمله اش را در این کتاب این گونه نوشته است: «یک شاعر روشن‌فکر (از گروه دوم) در بین این ویرانی و انهدام کشور، جوانان را به مبارزه دعوت کرده و چنین سخن گفت:

 

تاکی از جور وستم، شکوه و فریاد کنید

سعی برهم زدن منشأ بی‌داد کنید

دست ما دامن تان باد، جوانان غیور

که از این ذلت و خواری، همه آزاد کنید

صد هزاران چومنت آتش بی‌داد بسوخت

نه نشینید زپا، دم به دم ارشاد کنید

فتنه انگیخته تبعیض نژادی در خلق

فکر آیندۀ ملک خود و اولاد کنید

چندی از خون نعم، سرخوش و شیرین کامند

گریه بر فاقه کشان خود و فریاد کنید

خانمان کرد تبه تا شود آباد خودش

خانۀ ظلم و ستم یک سره بر باد کنبد

تا شود بر همه‌گان امن و امانت قایم

عالمی نو زمساوات و حق ایجاد کنید

ای جوانان ستم مرتجعان چند کشید

تا به کی رحم به این دستۀ شیاد کنید

ننگ دارد بشریت زچنین کهنه رژیم

طرح ویرانی این بنگه زبنیاد کنید

آشیان همه مرغان زستم آتش زد

قصد آتش زدن خامۀ صیاد کنید

ندهند ارزش‌گاهی به حقوق بشری

تکیه به، بر خود و بازوی  چو فولاد کنید

غازه سازید زخون شاهد آزادی را

تا زخود روح شهیدان وطن شاد کنید

سوخت ای هم‌نفسان آتش استبدادم

شرح این سوخته را بر همه انشاد کنید

چشم امید به تو نسل جوان دوخته ام

در خور شان شرف و ممکلت آباد کنید

روزی آید که شود خلق به خلق حاکم و ما

رفته باشیم از این ورطه، زما یاد کنید

می برم در دل زار حسرت آزادی را

کاش خاکم به بر سایۀ شمشاد کنید

شعر من لالۀ باغ دل خونین من است

مهوشان زیب لب و حسن خداداد کنید

هر کجا لاله رخی با قد سروی دیدید

یک نفس یاد از این « جلوۀ» ناشاد کنید

 

1382، ص  836-837

این شعر نزیهی به پیروی از همان شعر معروف ملک الشعر بهار سروده شده است. بهار شاعر، پژهش‌گر، دانشمند، روزنامه‌نگار و شخصیت مبارز ایران است که پیوسته در هوای رسیدن به مشروطیت و دموکراسی نوشت، سرود  و مبارزه کرد. تا جایی که به سروده‌های شاعران مانند نزیهی، باقی قایل زاده ، میر علی اکبر شامل، سرور جویا و چند تن دیگر نگاه می کنیم در می یابیم که این شعر بهار در شعر سیاسی و مقاومت افغانستان تاثیرگذاری‌های مشخصی داشته است. شاید یکی از دلایل آن در این امر نهفته باشد که روش‌فکران، شاعران، نویسینده‌گان و آگاهان هر دو کشور در هوای مشروطیت و دموکراسی پرچم مبارزه بر افراشته  و دستگاه حاکمه را به آوردگاه فراخوانده بودند. البته  از این میان سرور جویا به تعریض به پاسخ بهار پرداخته است. شاید بهتر باشد که شعر ملک الشعر بهار را نیز این بیاوریم:

 

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

قفسم برده برده به باغی و دلم شاد کنید

فصل گل م گذرد هم‌نفسان بهر خدا

بنشینید به باغی و مرا یاد کنید

یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان

چون تمنای گل و لابه و شمشاد کنید

 هر که دارد زشما مرغ اسیری به قفس

برده در باغ و به یاد من‌اش آزاد کنید

آشیان من بی‌چاره اگر سوخت چه باک

فکر ویران شدن خانۀ صیاد کنید

شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب

یاد پروانۀ هستی شده بر باد کنید

بی‌ستون بر سر راه است، مباد از شیرین

خبری گفته و غم‌گین دل فرهاد کنید

جور و بیداد کند، عمرجوانان کوتاه

ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید

گر شد از جور شما خانۀموری ویران

خانۀ خویش محال است که آباد کنید

کنج ویرانۀ زندان شد اگر سهم بهار

شکر آزادی و آن گنج خداداد کنید

 

این شعر را بهار در 1312 در زندان شهربانی سروده که در این زمان نزیهی 27 سال داشته است.اگر این امر را در نظر بگیریم که این شعر یکی چند سال بعد به افغانستان رسیده، در آن صورت می توان گفت که شعر نزیهی از سروده‌های او در دوران استبداد صدارت هاشم خان است. شعر نزیهی در حقیقت تبلوری است از تجربه‌های تلخی که شاعر در زمان حبیب الله کلکانی، استبداد نادر خانی و هاشم خانی پشت سر گذاشته است. شعر بهار بدون تردید گونه‌یی از شعر مقاوت در برابر استبداد خودی است که پرخاشی است آمیخته با اندرز به حاکمان، که از این نگاه بیشتر به  شعرهای محمود طرزی شباهت دارد. هم ‌پرخاش وجود دارد  و هم پند و اندرز به نطام حاکم. در شعرهایی محمود طرزی نیر روحیۀ حاکم چنین است. هر دو شاعر در تلاش به هم ریختن دست‌گاه حاکمه نیستند، بلکه بیشتر می خواهند تا دستگاه از بیداد دست بردارد و به سوی دادگری گام گذارد.  در شعر بهار می خوانیم:

 

 

جور و بیداد کند، عمرجوانان کوتاه

ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید

 

شعرنزیهی شعر مقابله رویا روی با استبدادحاکم  است. شعری است که چنان شیپوری که به هدف دیگرگونی نظام نواخته شده است.  به حاکمان پند و اندرز نمی دهد؛ بلکه به نسل جوان  هشدار می هد که راه رستگاری در نوجه  و زاری نیست؛ بل‌که  باید به پا  بر خیزند و دشمن را به آوردگاه فرا خوانند.

 

دست ما دامن تان باد، جوانان غیور

که از این ذلت و خواری، همه آزاد کنید

 

استبداد نظام حاکم  مردم را ذلیل و خوار ساخته است و باید این وضعیت را  با فرو افگندن نظام از ریشه دگرگون ساخت. در خانۀ صیاد باید آتش افگند. این صیاد همان نظام حاکم نادر- هاشم است که مردم را در بند و زنجیر کشیده است. می دانیم تا صیاد هست مرغان آزاد که همان مردم اند، در آمان نخواهند ماند و آزادانه نخواهند توانست که سرود خوانی کنند. او  نظام حاکم را  دستۀ شیادانی  می داند که بر کشور حاکم شده اند.  نیروی مبارز در برابر چنین شیادانی همان نیروی جوان است وچنین است که بار بار بر جوانان  فریاد می زند:

 

ای جوانان، ستم مرتجعان چند کشید

تا به کی رحم به این دستۀ شیاد کنید

چشم امید به تو نسل جوان دوخته ام

در خور شان شرف و ممکلت آباد کنید

 

 به هرصورت بهار و نزیهی این شعرها را در روزگاری  سروده اند که در هر دو کشور خودکامه‌گانی حاکم بودند و روشن‌فکر کشی و به زندان افگندن آزادی‌خواهان و دیگر انیشان، پایۀ اصلی سیاست آنان را می ساخت.  بهار خود در زندان است. دل‌اش در هوای دیدن باغ تنگ ‌شده است . به نظام حاکم هش‌دار می دهد که اگر هوای  آبادانی خانۀ خود را دارد خانۀ دیگران ویران نکند؛ اما نزیهی با حاکمان گفت و گویی ندارد. وضعیت را  و استبداد حاکم  را روشن می سازد و به مردم و عمدتاً برای جوانان هشدار می دهد که بر خیزند و نظامی را ننگ بشریت است از پای در اندازند.

 

ننگ دارد بشریت زچنین کهنه رژیم

طرح ویرانی این بنگه زبنیاد کنید

آشیان همه مرغان زستم آتش زد

قصد آتش زدن خامۀ صیاد کنید

 

نصیر مهرین در پیوند به چگونه‌گی شعر نزیهی این گونه  می نویسد: « استبداد پادشاهی نادرخان و صدارت  محمد هاشم خان بیشتر نخبه‌های جامعه را از راه اعدام از میان برداشت و یا در زندان‌ها اسیر گرفت، سخن‌دان و اندیش‌مند را به ستوه آورده بود، شعر تاکی او مرام‌نامه و جوی‌بار خروشند‌ه‌یی از سینه‌های پر درد است. این پارچه شعر سر تا پا سیاسی، نیز مانند شعر شادوروان بهار ، سرور جویا که به بهار کنایه و طعنه می زند در دورانی سروده شده است که آن  استبداد مطلقۀ خاندانی به بیدادگری دست می یازید.»

1391، ص 86.

 

 نزیهی دراین شعر ستم همه‌گانی را بیان می کند. دشمن یکی است، سوار بر اسب چموش قدرت و مردمان را شلاق می زند. به جز آنانی را که در سایۀ رکاب سیاه او گام زده اند و دست درکاسۀ او دارند.  وقتی استبداد همه‌گانی است، پس عدالت نیز باید همه‌گانی باشد. در سرزمینی که همه‌گان را نیروی حاکمه سرکوب می کند، هیچ گروهی و هیچ قومی به تنهایی نمی تواند به سعادت و به‌زیستی دست یابد.  نزیهی در هوای عالم دیگری است. یعنی خواهان نظامی است که هم‌گان درزیر چتر آن بدون تمایز رنگ، نژاد و زبان بتوانند در کنار هم  به آسایش – سیاسی – اجتماعی دست یابند؛ اما چنین چیزی ممکن نخواهد بود تا زمانی که این کهنه رژیم از پای در انداخته نشود:

 

 

تا شود بر همه‌گان امن و امانت قایم

عالمی نو زمساوات و حق ایجاد کنید

 

 

پرسش این است که این علم نوی که نزیهی می خواهد، چگونه نظامی است؟ این نطام یا این عالم نو او همان است که  حاکمیت مردم برقرار شود، نه آن که دشمن مردم  حاکم بر مردم باشد. او باور دارد که روزی چنین خواهد شد.

 

روزی آید که شود خلق به خلق حاکم و ما

رفته باشیم از این ورطه، زما یاد کنید

 

انتحاب و راه‌یابی نزیهی در دورۀ هفتم و هشتم شورا یکی از دوره‌های درخشان زنده‌گی سیاسی او را می سازد. او در این دور به جناج چپ و روشن‌فکرانه مجلس نمایند‌گان پبوست و در خط پاس‌داری دموکراسی ، آزادی و عدالت اجتماعی در هم‌هنگی با روشن‌فکران دیگرهم‌چنان گام برداشت. دیدگاه‌های سیاسی او ان سوتر از مرزهای زبانی و قومی راه می زد. اندیشۀ فراگیر همه افغانستانی داشت. اندیشه‌های که در نه تنها همه شهروندان بتوانند با حقوق مساوی شهروندی زنده‌گی کنند؛ بل‌که اقوام گوناگون کشور نیز باید در ساختار سیاسی کشور جایگاه مناسب خود را داشته باشند.  نزیهی را با چنین دیدگاهی در کمیسیون مشورتی قنون اساسی دهۀ مشروطیت می بینیم. چنان که مسودۀ  قانون اساسی  دهۀ مشروطیت در اواخر سال 1342 برابر با 1963 تکمیل گردید، قرار بر این شد تا این مسوده پیش از آن که به جرگۀ بزرگ یا لویه جرگه جهت تصویب ارائه شود، باید از نظر یک کمسیون مشورتی بگذرد. میر محمد صدیق فرهنگ در کتاب خاطرات خود نام 24 تن از شخصیت‌های وابسته به رده‌های گوناگون اجتماعی را نام برده است که عضو این کمیسیون بودند و نام کریم نزیهی به شمارۀ یازدهم آمده است.  این کمیسیون در نهم حوت 1342 به کار خود آغاز کرد. فرهنگ در پیوند به بحث‌هایی که در این کمیسیون روی مسألۀ زبان‌ها صورت گرفته بود، این گونه می نویسد:«  در قسمت زبان رسمی  زبان دری که به جای زبان فارسی به پیشنهاد من در متن درج شده بود هواخواهان برتری پشتو را غافل‌گیر کرد. آن‌ها ترجیح می دادند که این زبان مانند سابق زبان فارسی نامیده می شد تا آن را بیگانه و منسوب به ایالت فارس از ایالات ایران قلم داد کرده در افغانستان از رسمیت ساقط نمایند و زبان پشتو را یگانه زبان رسمی و ملی کششور اعلان نمایند. باید گفت که در این موضوع پشتو زبانانی که در کمیتۀ تسوید عضویت داشتند، خصوصاً شفیق و حامد منصفانه رفتار نمودند. یعنی از اصل رسمی بودن هر دو زبان و مساوات در بین ایشان، که در متن درج شده بود، صادقانه دفاع نمودند. معذالک چون تعداد هواخواهان پشتو زیاد بود، فقره‌یی در متن علاوه شد که به حکومت وظیفه می داد برای انکشاف " زبان ملی پشتو" تدابیر خاص اتخاذ کند و این توصیه در سالیان بعدی از طرف پشتو زبانان یا بهتر است بگوییم بیروکرات‌های پشتو زبان، به حیث سلاح موثری در جهت حصول هر گونه امتیاز برای خودشان به کار رفت و موضوع مساوات در بین دو زبان  رسمی را مسخ کرد. از همه بدتر این که  در جملۀ اضافی مذکور زبان پشتو به حیث زبان ملی یاد شده بود. به طوری که ممکن بود  از آن چنین نتیجه گیری کرد که سایر زبان‌ها ملی نمی باشند؛ اما این نکته بعدها، چنان‌چه خواهیم دید در لویه جرگه به طور ضمنی اصلاح گردید.»

1394، ص  335.

این که پیشنهاد زنده‌یاد فرهنگ در آن نشست برتری جویان زبان پشتو را به عقب نشینی واداشته بود، در آن برهۀ زمان گونه‌یی از پیروزی می توانست به شمار آید؛ اما مشکلی که این مساًله بعداً ایجاد کرد که این است که فاشیستان بعدی هم چنان به زبان های افغانستان از روزنۀ سیاست‌های فاشیستی خود نگاه کردند و تلاش نمودند تا این تلقین غیر علمی را در افغانستان ایجاد کنند که گویا فارسی و دری دو زبان جداگانه است که  به یکی در ایران و به دیگری در افغانستان سخن گفته می شود. در حالی که فارسی دری زبان یک حوزۀ تمدنی بزرگ است و امروزه دست کم تمامی دست آوردهای تمدنی و فرهنگی این حوزه در زبان فارسی دری باز تاب یافته است. به زبان دیگر فارسی دری روایت‌گر  دانش، هنر ، ادبیات، تاریخ فسفه، سیاست و تمدن این حوزۀ بزرگ فرهنگی است. چنبن امری نه تنها برای فارسی زبانان افغانستان ، بلکه برای تمام مردم افغاستان مایۀ سر بلندی است. آنانی که در برابر زبان فارسی دری می ایستند و در جهت محدود سازی آن تلاش می کنند نا دانسته تیشه بر ریشۀ زبان خود نیز می زنند.

به روایت فرهنگ: « در روز دوم مذاکرات هنگامی که مساًلۀزبان مطرح بود، کریم نزیهی موضوع حقوق زبان اوزبیکی و سایر زبان‌های محلی کشور را مطرح ساخت. به واقع سکوت از حقوق آن‌ها خلای مهمی در متن قانون شمرده می شد؛ اما پیش از آن که موضوع مورد مباحثۀ اصولی قرار بگیرد قدیر تره‌کی در ضمن رد نمودن پیشنهاد نزیهی، زبان‌های مذکور را به حیث زبان‌های منحط یاد کرد. این امر موجب آن شد که نزیهی هم مجلس را ترک بگوید.»

1394، ص 336.

تا تاریخ، زبان و فرهنگ  وجود دارد این جملۀ« منحط» قدیر تره‌گی  که غیر از زبان پشتو دیگر زبان‌ها و فرهنگ‌های این سرزمین را حتا در دورانی که سلطنت شرم‌سار افغانستان می خواست بوزینه وار تقلید دمکراسی کند، بر پیشانی  دموکراسی گویا افغانی ! چنان خطی ازشرمساری و سر افگنده‌گی باقی خواهد ماند. باهمین جملۀ قدیر تره‌گی بسنده‌ است تصور کنیم که اگر او نیروی هیتلر، موسولینی  و صیهونیست‌های اسراییل را می داشت خداوند می داند که چه آتشی بر فرهنگ و زبان‌های دیگر نمی ریخت.  شاید این بیمار روانی  زبان و فرهنگ مردم همان کوه های اند که هیچ فاشیستی نمی تواند آن را از جای بر کند هم‌چنان  صدها و هزارا فاشیست دیگر چون قدیر تره‌کی می آیند و آب و خاک می شوند واما مثنوی معنوی مولانا و خمسۀ امیر علی شیرنوایی  به ماننده دهها شهکار دیگر بر جای خواهند ماند.  این که در سده‌های آینده کدام زبان‌ها می میرند و از حوزۀ فرهنگی و تمدنی جهان بیرون می شوند، مربوط می شود به این امر که این زبان‌ها چقدر ظرفیت داد وگرفت دارند و چقدر می توانند هستی خود شان به حیث یکی از استوار ترین و موثر ترین پیوند در میان انسان‌ها نگهدارند. سیاست‌های فاشیستی هرگز و هرگز نمی تواند ماندگاری ادبیات و فرهنگی را تضمین کند.  سیاست‌ها فاشیستی خود دشمن فرهنگ و زبان اند. با این همه تشدید سیاست های چرکین زبانی،  نژادی و مذهبی در رژیم نادرخان و میراث سیاسی او نه تنها جلو هرگونه توسعه اجتماعی و فرهنگی را سد کرد، بلکه سبب شد تا چنین اختلاف‌های روزتا روز ژرفا و دامنۀ بیشتری پیدا کرد. سیاست‌های که سنگ‌بنای فاشیزم قومی و زبانی را گذاشت و تا امروز فاشیستان به اصطلاح مدرن می آیند و خشت و سنگ ‌دیگر بر این دخمۀ جهنمی می گذارند و در میان اقوام ، زبان‌ها و فرهنگ‌های رنگا رنگ افغانستان دیوار می کشند!

تاریخ واژۀ فراموشی را به حافظه نمی سپارد. تاریخ روشن می سازد که پیشنهاد نزیهی « منحط» بود یا سخن فاشیستی قدیر تره‌گی که هنوز بوی گند فاشیزم آن دماغ انسانیت را آزار می دهد!

این هم شاید یکی از طنزهای سیاه روزگار است که نزیهی که پنجه در پنجۀ فاشیستان کرده بود تا جایگاه زبان ترکی ازوبیکی و دیگر زبان‌های کشور در قانون اساسی مشخص گردد و تاریخ ادبیات ترکی ازبیکی نیز  نوشته شود، تا هنوز سروده‌های ترکی ازبیکی او گرد آوری نشده و به نشر نرسیده است.

نزیهی که همه هستی‌اش عشق سرزمین بود و مردم آن و زنده‌گی اش را در مبارزه برای آزادی و دموکراسی  به سر برده بود، پس از تجاوز شوری، در حالی که دیگر بار سنگین زنده‌گی و نا توانی‌های پیری شانه های استوارش را خم کرده بود به سال 1361 خورشیدی  کشور را ترک. می دایم درختان کهن‌سال درخاک و درآب و هوای دیگر سبز نمی شوند، این گونه بود که او به سال 1362 خورشیدی در شهر دهلی هند چشم از جهان بست و قلب تپندۀ او  که همیشه آش‌فشانی از عشق مردم و کشور را در خود نهفته داشت خاموش گردید؛ اما نام‌اش در فهرست مبارزان راه دموکراسی ، آزادی و شعر مقاومت افغانستان جایگاه بلندی دارد.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری