نگاهی به لجن پراگنی ها و سیاهنوشته های آقایان غلام سخی سخا و محمد نور
۳۱ سنبله (شهریور) ۱۳۹۴
نگاهی به لجن پراگنی ها و سیاهنوشته های آقایان غلام سخی سخا و محمد نور
در پیوند با مقاله های
«نگاهی به پیشینه تورکان باستان (تورکان آشینایی)، ظهور و بر افتادن خاقانات کبیر تورک»
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه یی جان من خطا این جاست
به گونه یی که دوستان آگاهی دارند، این کمترین چندی پیش نوشته یی را در چهار بخش در سایت خراسان زمین به دست نشر سپردم که بی گزافه می شود گفت نخستین نوشته به زبان پارسی دری در باره اتنوژنیز توده های تورکی زبان و تاریخ تباری تورکان باستان است. دردمندانه و سوگوارنه در زمینه نوشته دیگری که متکی بر منابع دست اول و نو باشد، در دست نداریم.
در نوشتن این مقاله از آثار بزرگترین تورک شناسان جهان مانند اکادمسین برتلد، اکادمسین گومیلیف (نوه بانو آنا اخموتوا سخنور بزرگ تاتاری تبار) (به ویژه کتاب های بی نظیر شان: «تاریخ تورکان باستان» و «تاریخ خلق هونو»)، اکادمیسین کلشتورنی فقید-رییس مرکز تورک شناسی پژوهشکده خاورشناسی پژوهشگاه علوم روسیه در پتربورگ، اکادمیسین عثمانف- رییس انجمن تاریخ پژوهشگاه علوم جمهوری قرغیرستان، اکادمیسین اسماعیلف- رییس پیشین انجمن تاریخ و رییس پیشین پژوهشگاه خاورشناسی تاتارستان، اکادمیسین اسحاقف – رییس پژوهشکده خاورشناسی پژوهشگاه علوم تاتارستان، داکتر الماسف- پژوهشگر شناخته شده تاریخ اویغورستان، داکتر اسکند بایاریف- پژوهشگر تاریخ در تاتارستان و نویسنده کتاب وزین «تاریخ اسرارآمیز تاتارها»، داکتر اسکندر قادربایف- پژوهشگر قزاقستانی در پژوهشکده خاورشناسی پژوهشگاه علوم روسیه و ده ها تن از بزرگترین پژوهشگران روسی .... بهره گرفته شده است.
همین گونه در برخی از موارد از دانشنامه (دایره المعارف کبیر روس) و برخی آثار نقل قول هایی شده است.
برای مقایسه در این نوشته ها بخش هایی را از ویکی پیدیا به زبان روسی به پارسی دری برگردان و چاشنی کار نموده بودم.
روشن است این کمترین در برخی از جاها برداشت ها و دیدگاه های خود را نیز که ره آورد سه دهه مطالعات تیوریک و نیز آشنایی عمیق با گروهی از بزرگترین خاورشناسان کشورهای مختلف به ویژه روسیه، قزاقستان، تاجیکستان، قرغیزستان، ترکیه، ایران، تاجیکستان، افغانستان، آلمان و... است را (چه شخصی و چه آثار و چه یادداشت هایم از کنفرانس های علمی بین المللی) از جمله یادداشت هایم از گفتگوها با پروفیسور بانو مروارید ابو سعیدوا- رییس پژوهشکده خاورشناسی پژوهشگاه علوم قزاقستان، پروفیسور کروپنف– رییس پژوهشکده تبارشناسی روسیه، پروفیسور بانو غوزل محی الدینوا (دانشمند اویغوری تبار) و... نیز آورده ام.
به هر رو، همین دانشمندان بزرگترین و شناخته شده ترین دانشمندان تورک شناس و ایران شناس هستند که آثار شان همه مبتنی بر اسناد، مدارک، شواهد و دلایل معتبر و نوین علوم بسیاری چون تاریخ چین باستان، علم ژنیتیک، باستانشناسی، ریشه شناسی، جغرافیای تاریخی، دیرین شناسی، زبان شناسی تاریخی، اتنولوژی و کاوش های چندین دهه یی و مطالعه آثار باستانی چین، آسیای میانه، مغولستان و سال ها پژوهش عمیق علمی است.
خوشبختانه این نوشته ها با استقبال گرم شمار فراوانی از دوستداران علم و دانش رو به گردید. با این هم، دو تن از هم میهنان ما به نام های (غلام سخی سخا و محمد نور) با نوشتن دشنامنامه هایی تا توانسته اند بر من تاخته و با رکیک ترین شیوه های بازاری به دشنامدهی، ناسزاگویی و زهرپاشی و سیاهنمایی پرداخته اند و یکی مقاله ها را «رزیلانه و بیشرفانه» ارزیابی و دیگری بنده را جاسوس ک.گ. ب و ایران خوانده و متهم به پول گرفتن برای نوشتن این مقاله ها نموده اند.!
به هر رو، در این جا قصد من دفاع از این نوشته های «رزیلانه و بی شرفانه» به قول آقای سخا که برای نوشتن آن به قول آقای نور از ک. گ. ب و ایران پول گرفته شده است!!! نیست، تنها می خواهم برای رفع مسوولیت تاریخی بر شماری از نوشته های گمراه کننده این دوستان که می تواند کسانی را به بیراهه بکشاند، روشنی بیفکنم.
در آغاز می خواهم خاطر نشان سازم که دشنام دادن و ناسزا گفتن و اتهام بستن به نویسنده به جای نقد اصل نوشته، کار ناشایستی است که باید سخت از آن پرهیز گردد. سوگوارانه چنین شیوه یی در کشور ما به سنت سخیفی مبدل شده است.
نخست می خواهم توجه دوستان را به نوشته های بازاری آقای محمد نور که سایت جنبش به نشر رسیده است، جلب می کنم:
«...آقای آریانفر در بدل پول، خود و شخصیت و وجدان خویش را فروخته اند، باید هم این دون همتی و دروغگویی را در میان مردم بالا نمایند تا پول های گرفته شده را جان نشین بسازند و باید بدانند که این نوع درآمد مردار و چتل و حرام نه به فامیل شان و نه به خود شان وفا می نماید، زیراکه حرام، حرام است و کار خیلی مفسدانه و خاینانه می باشد .
تمام نوشته های آقای آریانفر از منابع روس ها است و یقین دارم که آقای آریانفر از سال ها باین طرف ایجنت روس ها بوده و روس ها زمانی که تورکستان را استعمار کرده بودند، می خواستند که تاریخ آن ها را تغییر بدهند، چنانچه دیده شد که آن خیال خویش را به گور بردند. شما هم از پسمانده های لینین می باشید.
...یاوه سرایی دروغبافی گورسوختگی است، حرام خوری است، ایمان فروشی و جدان فروشی و اصلیت فروشی است .
خود فروشی بی همتی را به خاطر شهرت کذایی و خوش ساختن باداران روس و پارسی ایرانی اش در مقابل یک مشت پول حرام و کلمه «شاباش» بدنام بدنام تاریخ می سازد. من هر وقت نوشته های شما خود فروش را می خوانم، شما قهرمان خودفروشی، قهرمان دروغ بافی، قهرمان انحرافیت از علم و دانش، قهرمان شارلتانی، قهرمان بی غیرتی، قهرمان تعصب، قهرمان تبعیض و منحرف تاریخ باید نام بگذارم. شما متکبر مدمغ خود خواه بی عقل شما را یاد کرد.
...و چه مرد کذایی و بی فرهنگ و بی دانش می باشید.
جناب شما از سه منبع تمویل می شوید، روس ها؛ تاجکستانی ها و پارسی های ایران»
خوب، روشن است تنها پاسخ این لجن پراکنی ها خاموشی و «سلام دادن» است. من سخنی برای گفتن ندارم . تنها سفارشی که می توانم به دوستان جوان نمایم، این است که باید سخت از نوشتن همچو اراجیف بپرهیزند، چون با دست یازیدن به چنین کارهای زشتی تنها می توانند با آبرو و حیثیت خود بازی نمایند و خود را خرد و بی شخصیت و رسوا بسازند.
اما درفشانی های دیگر این دوست بی نام و نشان بسار جالب است:
«...فارسی زبانان اصلی در ایران در اقلیت می باشند... در افغانستان هم اگر تورک هزاره؟؟ تورک تورکستان و پشتون را جدا سازیم، فارسی زبانان اصلی که به نام خیالی و مبهم آریایی خود ها را معرفی می دارند، به فیصدی بسیار قلیل و کم قرار می گیرند!!!
...و ایران اصلآ مال تورکان است چنانچه معنی لغوی (ایران) تورکی است- ایران یعنی مردان (ایر) معنی اش مرد است.!!!!
[حالا می گذریم از این که در زبان های تورکی مرد را «اَر» می گویند مانند افشار و قاجار و تاتار و.. نه ایر]
...در مدت تاریخ اسلام همه آثار تاریخی هنری یادگار اسلامی آبادی ها چون تاج محل، مسجد آبی استانبول، مسجد گوهرشاد در مشهد، مصلای هرات، روضه شاه ولایت مآب بلخ مزارشریف، گور میر در سمرقند، منار بزرگ و مدرسه های بزرگ در بخارا آثار به فرد ریگستان سمرقند و صدها آثار تاریخی همه آثار تاریخی چه در ایران باشد، چه در خراسان و تورکستان چه در هندستان چه در عربستان؟؟ همه و همه تمامی از دستآورد تورکان است، شما بفرمایی که شما چه دارید ؟»
به قول معروف تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! با این هم باید از دوست عزیز خود بسیار سپاسگزار باشیم که دست کم ما را متوجه ساخت که هم در ایران پارسی زبانان در اقلیت اند و هم در افغانستان و هم دانستیم که هر چه دستاوردهای تاریخی در عربستان است، همه از دستاوردهای تورکان می باشد!!!!
این که ایشان از تاریخ هند آگاهی ندارند و نمی دانند که در ساختن تاج محل بیشتر مهندسان و معماران ایرانی نقش داشتند، به کنار. این را به ایشان می بخشیم.
برای کسانی که خواستار دانستن اطلاعات دقیق تاریخی در زمینه اند، از ویکی پیدا نقل قول می کنیم:
«تاجمحل (به هندی: तIज महल، به اردو: تاج محل) از پرآوازهترین بناهای جهان و آرامگاه زیبا و باشکوهی است که در نزدیکی شهر آگره و در ۲۰۰ کیلومتری جنوب دهلی نو پایتخت هند واقع شدهاست و یکی از عجایب هفتگانه جدید دنیا بهشمار میرود.
این بنا به دستور شاه جهان، پنجمین امپراتور گورکانی هند به منظور یادبود همسر ایرانیتبارش، به نام ارجمند بانو بیگم مشهور به ممتاز محل که در سال ۱۶۳۱م در سفری جنگی بههنگام وضع حمل فوت کرد، بنا شدهاست. خود شاهجهان نیز بعدتر در همانجا به خاک سپرده شد.
همانطور که مشخص است، نام این بنا، ایرانی است. این ساختمان بر پایه مخلوطی از معماری ایرانی، هندی و اسلامی بنا شدهاست و در ساخت آن ۲۰،۰۰۰ هنرمند و معمار از نقاط مختلف آسیا بهخصوص ایران، شبه قاره هند، آسیای میانه و آناتولی شرکت داشتهاند.
آغاز ساخت تاجمحل سال ۱۶۳۲م (۱۰۴۲ ش) بوده و در سال ۱۶۴۷م (۱۰۵۷ ش) تکمیل شدهاست.
احمد لاهوری و برادرش استاد حمید لاهوری (سده یازدهم هجری) سرمعماران ایرانی سازنده تاج محل در هندوستان بودهاند. در برخی متون نیز از عیسی خان شیرازی و امانت خان شیرازی طغرانویس، که هردو ایرانی بودهاند، نام برده شدهاست، که گویا خوشنویسی کتیبههای در و دیوارهای تاجمحل به امانت خان واگذار شدهبودهاست.»
بر می گردیم به اصل گفتار:
دردمندانه پیروان ایدئولوژی ارتجاعی پان ترکیسم به جز از دشنامدهی، تهمت بستن، افترا و لجن پراکنی و پخش افواهات بی بنیاد کار دیگر ندارند. ایدئولوی پان ترکیسم که از سوی صهیونیسم جهانی ساخته و پرداخته شده است، هیچ پیوندی با مسایل علمی و اکادمیک ندارد. همان گونه که هیچ پیوندی با اقوام شریف تورکی زبان باشنده آسیای میانه و قفقاز و ایران و افغانستان ندارد. پان ترکیست ها به جز از تحریف تاریخ، زهرپاشی و دروغ پردازی حرفی برای گفتن ندارند. از همین رو هم است که حرف آنان در هیچ مجمع علمی خریدار ندارد. پان ترکیست ها همیشه به یک نژاد موهوم یا تبار موهوم و گاهی هم ملت موهوم به نام تورک می پردازند. در حالی که به گواهی همه داده های علمی، امروز نه نژادی در جهان به نام تورک وجود دارد و نه تبار خاصی، بل که واژه تورک مطلقا بار زبانی دارد و در ترکیه اصلا قومی به نام تورک وجود ندارد.
مسایل علمی چیزی نیست که با سر دادن چند شعار واهی تبارپرستانه و .... روی آن پرده انداخت. نویسنده مورد نظر ما مانند همه پان ترک ها اصلا از تاریخ و مسایل علمی آگاهی ندارد و مانند سایر پان ترکیست ها تنها با سر دادن شعارهای زننده و دروغ پردازی و دشنامدهی می خواهد خود را تبارز دهد.
نویسنده چنان در تاریکی به سر می برد که قزلباشان را تورک می خواند. در حالی که هرگز در جهان قومی به نام قزلباش وجود نداشته و ندارد. در برنامه دارم تا در آینده نوشته مفصلی در باره قزلباشان به رشته نگارش بیاورم. دردمندانه ناآگاهی از تاریخ و رفتن زیر تاثیر بار تبلیغات گمراه کننده سیاسی پرده تاریکی جلو چشمان پیروان پان ترکیسم انداخته است. آن ها در حالی که همه علوم ثابت ساخته اند که ازبیک ها آمیزه یی از مغولان و تاجیک ها هستند، و تنها زبان شان آمیزه یی از پارسی و تورکی است، بیهوده پا می فشارند خود را به نژاد و تبار موهوم تورک پیوند بزنند و خلاف همه داده های علمی ترکتبار!!! بخوانند. در حالی که چنین کلمه یی در هیچ یک از زبان های جهان دیده نشده است. اگر نه چنین است پس بفرمایند بنویسند که در زبان های انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و روسی ترکتبار چه ترجمه می شود. در کدام دانشنامه (دایره المعارف) چنین واژه موهومی را دیده اند؟
برای همه دوستانی که می خواهند حقایق تاریخی را بدانند توصیه می کنم تا در سایت کانون مطالعات و پژوهش های افغانستان کتاب هزار برگی «خاوران، ایران و توران» را دقیق بخوانند. نادانی از این بیشتر نمی شود.
به گونه یی که دوستان آگاهی دارند، بنده سال گذشته کتاب هزار برگی «خاوران، ایران و توران در سپیده دم تاریخ» را برای رهانیدن شماری بسیار از خوانندگان که از دست مهمل بافی های صهیونیست ها، پان آریایست ها و پان ترکیست ها غرق در سر در گمی بودند، در باره مفاهیم بحث برانگیزی چون آریایی و تورک و... نوشتم.
همین گونه امسال سلسله مقالاتی در سایت خراسان زمین به نشر رساندم که روشن است نشر این سری مقالات و نوشته ها، بازار گرم شماری از نویسندگان هنگامه پرداز «برنامه یی» را که سال هاست نوشته های بی سر و پای دارای بار سیاسی تبلیغی ارائه می کنند، کساد ساخته و نوشته های شان را از ریشه بی اعتبار گردانیده است.
آن چه را که آقای غلام سخی سخا در سایت پان ترکیستی «بابر» نوشته، هم سراپا اهانت آمیز و آگنده از ناسزاگویی و دشنامدهی است که دردمندانه کوچکترین نشانه یی از برخورد علمی- اکادمیک مانند سایر سایت های پان ترکیستی در آن دیده نمی شود و روش معمول چنین سایت هایی هم روشن است: زهرپاشی، دروغ پردازی، اتهام بستن، خلط مبحث و لجن پراکنی.
آن چه من نوشته ام، برعکس پنداشت نادرست آقای سخا تراویده ذهن بنده نه بل که برگرفته از آثار شماری از بزرگترین دانشمندان روسی، تاتاری، قزاقی، اویغوری، قرغیزی و.... است. بخشی از این نوشته ها در کتاب هزار برگی «خاوران، ایران و توران در سپیده دم تاریخ» با ذکر همه منابع و مآخذ آمده است. این که من در مقاله ها برای جلوگیری از فربه شدن بیش از حد در برخی از جاها تنها به ذکر نام ماآخذ اشاره کرده ام، و صفحات کتاب ها را نیاورده ام، دلیل شده نمی تواند که ایشان با پالیدن مو در خمیر بنده را متهم به انحراف از اصول تحقیق نمایند و همه این نوشته را که در سیمای یک کتابواره آمده است، یکسره دور بیفکنند.
چنین بر می آید که جناب ایشان اصلا با مسایل علمی و تاریخی سر و کار ندارند و بیشتر در چهارچوب تبلیغات پان ترکیستی قلمپردازی می فرمایند. و الا باید می دانستند که اصلاحات علمی یی چون «پرو تورک» و «پراتورک» اصلاحات پذیرفته شده یی اند که از سوی مجامع علمی و اکادمیک وضع شده اند، نه این که به فرموده ایشان گویا اختراع من باشد.
من لازم نمی دانم به همه نوشته سراپا جفنگ گونه ایشان پاسخ بدهم زیرا اصلا ارزش آن را ندارد تا وقت گرانبهایی خود را صرف پرداختن به چنین جفنگ هایی نمایم. دیده می شود که ایشان فرسنگ ها از مباحث علمی دور هستند و الا به جای پذیرفتن حقایق علمی، گفته های بی سر و پای چند پان ترکسیت بیمار ایرانی مانند پیر پیرار و وحید مازندرانی را که بی پایگی آن برای اهل دانش اظهر من الشمس است؛ تکرار نمی کردند. آن هم در رد گفته هایی دانشمندان بزرگی چون اکادمیسین گومیلیف تاتاری، پروفیسورکلاشتورنی، داکتر اسکندر بایارف تاتاری، پروفیسور اسماعیلف تاتاری و داکتر قادرف قزاقستانی و پروفیسور الماسف اویغوری که بنده در نوشتن مقاله های خود از آثار آنان بهره گرفته ام.
دیده می شود که جناب ایشان کوچکترین اطلاعی از تاریخ یوئه شی ها (یوچی ها) ندارند و الا آن ها را مانند رنه گروسه افسانه پرداز فرانسوی تورک نمی خواندند. طرفه این که من در باره یوئه شی ها (نیاکان کوشانیان) مقاله مفصل دیگری هم در همین سایت به نشر رسانده ام که ایشان حتا اشاره یی هم به آن نکرده اند. باآن که در این مقاله از قول ده ها دانشمند بزرگ و آوردن ده ها سند و مدرک اروپاییدی بودن یوئه شی ها ثابت شده است، ایشان باز هم به افسانه معروف تورک تبار بودن ؟! ئو ئه شی ها پا می فشارند بی آن که حتا یک سند هم در زمینه ارائه بتوانند.
گذشته از این آشکارا بر می آید که ایشان میان واژه هایی چون آسیای میانه، آسیای مرکزی و اروآسیا نمی توانند تفکیک قایل شوند. از همین رو، با خلط مبحث کوشیده اند، برخی از بندهای مقاله مرا که اتفاقا ترجمه نوشته داکتر اسحاقف و داکتر اسماعیلف تاتاری است، به زعم خود شان رد کنند و حتا بنده را بی سواد و ناآگاه از تاریخ تورک ها و منطقه آسیای میانه وانمود سازند. در حالی که مطمن هستیم ایشان توانایی درک و درست خواندن درست برخی از بندهای این مقاله ها را ندارند چه رسد به تحلیل آن.
ایشان گاه فرضیه هندی بودن آریایی ها را که از سوی چند نویسنده افسانه پرداز هندی برای کارچاق کردن خود به بازار آشفته شبه علمی وارد کرده اند (که بارها از سوی دانشمندان بزرگ جهان رد شده است)، در رد مقاله بنده می آورند و گاه هم نشخوارهای چند نویسنده صهیونیست را که در گرماگرم جنگ جهانی دوم در رویارویی با هیتلر می کوشیدند تیوری نژاد برتر آریایی او را رد نمایند، می آوردند و چنین وانمود می سازند که گویا در مبحث پیچیده علمی یی چون خاستگاه آریایی ها وارد باشند و می نویسند که گویا بنده از کنکاش های دو سده یی دانشمندان اروپایی در زمینه اصلا خبر نداشته باشم!
حال می گذریم از یاوه سرایی هایی دیگر شان ...
متاسفانه مطالعات جناب ایشان غیر اکادمیک، پراکنده و بینش شان فاقد منطق علمی می باشد. از همین رو هم به ایشان توصیه می کنم اگر به زبان روسی یا انگلیسی بلدیت کامل دارند، بروند به سایت پژوهشکده خاور شناسی اکادمی علوم روسیه شعبه سان پتربورگ و چندتا از دو صد مقاله علمی چاپ این پژوهشکده به ویژه نوشته های پروفیسور کلاشتورنی- بزرگترین تورک شناس جهان را بخوانند.
من در این جا بحث با جناب ایشان را بیهوده می دانم. چون دیده می شود که با البفای تاریخ باستانی توده های تورکی زبان و توده های آریایی که بر خلاف همه داده های علمی بیخی منکر شان هستند، آشنایی ندارند. از این رو، به ایشان توصیه می کنم که به سایت بنده (کانون پژوهش ها و مطالعات افغانستان) تشریف برده، نخست کتاب «خاوران، ایران و توران در سپیده دم تاریخ» را سرتا پا بخوانند تا عمیقا به بحث وارد شوند، آن گاه می توانیم با جناب شان در یک بستر علمی به درو از فحاشی و هتاکی به کنکاش بپردایم. و الا ادامه سخن با ایشان ضیاع وقت است.
چگونه می توان با کسی به بحث علمی پرداخت که بدون کوچکترین آگاهی از توده های اروپاییدی، مانند صهیونیست ها و پان ترکیست های بیمار یکسره منکر آریایی ها می شود. بدون این که خود را زحمت بدهد و باری به ویکی پیدیا برود و به زبان انگلیسی آن چه را که در بزرگترین دانشنامه ها یا انسکلوپیدی های جهان مانند بریتانیکا، امریکانا، لاروس فرانسوی یا دایره المعارف کبیر روس ذیل «آریایی» آمده است، بنگرد. یا این که کوچکترین آگاهی یی از تاریخ داشته باشد، یکسره تاریخ ایران را صد ساله بداند.!
به هر رو، در این جا به برخی از نوشته های ایشان می پردازیم.
پیش از هر چیز دیگر باید خاطر نشان ساخت که آریایی ها توده های بودند از نژاد سپیدپوست اروپاییدی که نقش بسیار بزرگی در اتننوژنیز و تاریخ باستان بخش بزرگی از قاره آسیا و اروپا بازی نمودند. در باره آریایی ها چه در آثار مکتوب بازمانده از توده های گوناگون از هند گرفته تا ایران و یونان باستان و ارمنستان و بین النهرین و چه در سایت های باستان شناسی هند، ایران، آسیای میانه و بین النهرین و... و چه در دستاوردهای کاوش های تازه ژنیتیک اسناد و مدارک انکار ناپذیری هست.
با این هم در بسیاری از آثار دارای بار تبلیغی و سیاسی نوشته شده از سوی برخی از محافل صهیونیست و پان ترکیست دیده می شود که پیوسته منکر آریایی ها می شوند. دردمندانه شماری از نویسندگان احساسی هم زیر تاثیر تبلبغات شوم صهیونیست ها و پان ترکیست ها رفته، همین نوشته های بیمایه و فاقد پایه های علمی را نشخوار می کنند.
در این جا می بینیم که چنین رفتارهایی از کجا بر می خیزند. هر چند من در کتاب «خاوران، ایران توران در سپیده دم تاریخ» به تفصیل به ریشه یابی این شگرد پرداخته ام، باز هم به گونه فشرده می نویسم:
«شاید کمتر واژه هایی در جهان مانند «آریایی» و «ترک» و «ایران» و «توران» مورد جر و بحث و مناقشه و کنکاش قرار گرفته باشد. در این میان، برای پی بردن به واقعیت این واژه ها، باید ابهام زادیی هایی صورت گیرد و از لا به لای افسانه ها و هنگامه سازی های سیاسی و تبلیغی، حقایقِ مبتنی بر داده های علمی- اکادمیک بیرون کشیده شود. در غیر آن، به بیراهه و کژراهه کشانیده خواهیم شد.
دشواری کار در آن است که دایره مسایل ذیربط بسیار گسترده است و مربوط علوم گوناگونی از زبان شناسی و باستان شناسی و سکه شناسی گرفته تا تبارشناسی و مردم شناسی و انسان شناسی و نسب شناسی (ژنیتیک) و اقلیم شناسی و یخچال شناسی و فرهنگ شناسی و ..... می گردد، که در هر مورد بایسته است تا کارشناسان همان بخش پاسخ بدهند. این در حالی است که در باره بسیاری از موضوعات، میان دانشمندان همنگری وجود ندارد و هر یک دیدگاه ها و آوندها و برداشت های خود شان را دارند.
از سوی دیگر، پس از سده نزدهم بدین سو، با پدیدآیی ایدئولوژی های ناسیونالیستی تندروانه طراز فاشیستی مانند پان آریاییسم، پان ترکیسم، پان عربیسم و پشتونیسم، که از سوی صهیونیست های انگلیسی، آلمانی ها، شوروی ها، پهلوی ها، پان ترکیست های ترکیه و آذربایجان و اولتراناسیونالیست های پشتون در افغانستان و....برای بهره برداری های سیاسی مطرح شده اند، کار بارها پیچیده تر گردیده است. به گونه یی که تشخیص حقیقت و واقعیت از دروغبافی ها و تحریف ها و گمراه کردن ها و تمیز راه از چاه و بیراهه ها و کژراهه ها بسیار دشوار است.
به باور راسخ من، هنگامی که سخن از نژاد و تیره و تبار و زبان و مذهب در میان می آید، سزاوار است در چهارچوبی به مسایل پرداخته شود که ارجگزاری به جایگاه بالای انسان چونانِ برترینِ جانداران، فراتر از همه چیزها قرار گیرد. همین گونه، شاینده است تا با توجه به ارزش های والای فرهنگی، میهنی و ملی و آرمان های بزرگ انسانی و با دیدگسترده، بیزار از تنگ نگری های رایج به این مساله بنگریم.
از سویی هم، برای دستیابی به تفاهم، همسویی، نزدیکی، سازش و همدیگرپذیری در راستای ملت سازی، در تراز سراسری ملی و همگرایی گسترده در تراز منطقه یی؛ داشتن شناخت گسترده از توده های باشنده منطقه و آشنایی با ویژگی های تباری، زبانی، آیینی، زیستبومی و... تیره های باشنده در سرزمین ما و کشورهای همسایه، ارزش بالایی دارد.
...با این همه، با توجه به این که از اواخر سده نزدهم و به ویژه پس از سده بیستم، با رواج یافتن ایدئولوژی های لگام گسیخته ناسیونالیستی و فرازآیی اولتراناسیونالیسم (ملیت پرستی تندرو) در بسیاری از کشورها به ویژه در کشور ما، از مسایل قومی و زبانی و مذهبی به سود محافل و حلقه های حاکم و حامیان خارجی شان سوء استفاده های ناشایست و ابزاری صورت گرفته است (و هنوز هم می گیرد)، بسیاری از مسایل تحریف و چیزهای زیادی کتمان یا به «آگاهانه» باژگونه گردیده اند؛ هرگاه از بازگویی حقایق و افشای بسا از ناگفته ها خودداری هم ورزیم، جفای بزرگی در حق همبستگی ملی، برابری شهروندی، دمکراسی و دادگری اجتماعی کرده ایم.
از میانه های سده بیستم بدین سو، بازار نوشته های گمراه کننده در باره زبان پارسی دری، خاستگاه و پرورشگاه آن و نیز این که نام سرزمین ما در در گذشته های دور چه بوده است و نیز تقسیم ناروا و نابخردانه ارثیه بزرگ یگانه و پر بار فرهنگی میان کشورهای ایریانی (ایرانی) تبار تاجیکستان، افغانستان و ایران، زیر تاثیر داربست سیاست های برنامه یی، آگاهانه و هم ناآگاهانه از سوی کسانی که یا در زمینه مطالعات سامانمند علمی- اکادمیک نداشته اند و یا هم دچار آشفته اندیشی بوده اند؛ گرم بوده است و نتیجه هم از پیش روشن- به بیراهه و کژراهه بردن خوانندگان.
دشواری کار در این است که از عهد پیدایی امپریالیسم بدین سو، مسایلی چون نژاد و تبار و آیین و زبان با مسایل ابزاری سیاسی و ایدئولوژیک و جیوپولیتیک با هم آمیخته اند- چیزی که سردرگمی های فراوانی را به بار آورده است. به ویژه به مسایلی از این دست، در بزرگترین نبرد تاریخ؛ در آستانه جنگ جهانی دوم، به نیروی بزرگی دامن زده شد. دو اردوگاه در همه عرصه ها به شدت با هم درگیر بزرگترین جهالت تاریخ بودند که به مرگ ده ها میلیون انسان و ویرانی و نابودی نیمی از اروپا انجامید. در عرصه ایدئولوژیک، از یک سو نازی ها و هیتلر با همه بوق و کرناها در دهل برتری جویی نژادی و ادعاهای بزرگ بینانه در باره «نژاد برتر آریایی» می درنگاندند و از سوی دیگر صهیونیست های یهودی و دیگر اروپاییان که با هیتلر در همه جبهه ها از جمله جنگ روانی و تبلیغاتی درگیر نبرد بودند، در برابر به رد موضوع برتری جویی نژادی می پرداختند که دردمندانه در این کار تا جایی جلو رفتند که بیخی منکر تیره هایی به نام آریایی شدند. این در حالی بود که هم شواهد زبان شناسی، هم شواهد باستانشناسی، هم متونی مانند اوستا، ریگویدا و هم مدارک مکتوب تاریخی در چین، بین النهرین، مدارک یهودان و اسطوره های روس ها و ارمنی ها و نیز یافته های باستانشناسی در آسیای میانه و ایران و هند، همه و همه حضور توده هایی سپیدپوست به نام آریایی ها را تایید می کند.
در این حال، به همان پیمانه که نظریه نژاد برتر آریایی مردود است، به همان پیمانه تبلیغات افراطی صهیونیست ها بیرون از دایره علمی است. چنانی که می دانیم، صهیونیسم، یک ایدئولوژی افراطی سیاسی ابزاری است. به سخن دیگر، هم تبلیغات بی پایه نازیسم هیتلری در زمینه مردود است و هم تبلیغات صهیونیسم یهودی.
چنانی که گفتیم، تبلیغات نژادپرستانه آلمانی ها تنها یک رخ قضیه است. از آن سوی دیگر، صهیونیست های امریکایی، انگلیسی و...نیز بیکار ننشسته بودند. لشکری از دانشمندان یهودی از پولیاکف روسی که به عنوان مهاجر در پاریس بسر می برد تا ...... ده ها مقاله و کتاب در رد نظریه نژاد برتر آریایی و آلمانی نوشتند و در این راه چنان جاده افراط را پیمودند و کار را به جایی رساندند که بیخی منکر موجودیت تیره هایی به نام آریایی شدند و بحث آریایی را از ریشه بی پایه و افسانه خواندند وحتا اوستا را نیز ساختگی شمردند و توپونیمی یی با قدمت شکوهمند تاریخی مانند ایران را نیز منکر شدند!
دردمندانه، دامنه این جدل، حتا پس از برافتادن نظام نازی ها هم پایان نیافت. در میانه های سده بیستم که جهان در اوج عصر جهالت عصیبت های اولتراناسیونالیستی به سر می برد، در آسیا، به ویژه در ایران و افغانستان هم حلقات حاکمه در پی بهره برداری ابزاری از ایدئولوژی ناسخته نازیسم و فاشیسم برآمدند. حتا پس از جنگ هم که دیگر نه آلمان نازی مانده بود و نه هیتلر، کماکان مدت ها بر این دهل درنگانده می شد.
پسان ها چنین تبلیغ شد که گویی که آریایی ها اصلا در تاریخ وجود نداشتند و مساله آریایی گویی ساخته و پرداخته آلمان نازی و فاشیستی باشد!. روشن است به رغم بی پایه بودن و مردود نظریه نژاد برتر آریایی، تبلیغات محافل صهیونیستی نیز از پشتوانه علمی برخوردار نبود و نیست. چه، آریایی ها به عنوان شاخه یی از نژاد سپید پوست، در چه در تاریخ اسطوره یی و چه در تاریخ مکتوب حضور داشتند.
ناگفته پیداست که ناروایی بهره برداری ابزاری هیتلر از مقوله آریایی، به هیچ رو نمی تواند توجیه کننده نفی کامل توده هایی باشد که بخش بزرگی از تاریخ جهان را ساخته اند. آری! اریایی ها به عنوان تیره های سپیدپوست حضور داشتند. از آن ها در آثار ایرانی، هندی، سومری، یهودی، در اسطوره های سلاوی، در توپونیم هایی چون ایران، ایرستان (اوستیا)، ایرلند؟ و... یاد شده است. آثار باستان شناسی تردید ناپذیری دال بر حضور آن ها هست. در سنگنبشته ها و یادمان های بسیاری کارکردهای آنان بازتاب یافته است. این نام بارها و بارها در متون کهن تاریخی در معانی گوناگون بهکار رفته است. از اوستایی و ویدی گرفته تا پارسی و یونانی، رومی، آشوری و...
شگفتی برانگیز این که شماری از پان ترکیست ها تا هنوز هم از بهره برداری ابزاری از نوشته های بی سر و ته صهیونیست های یهودی و مسیحی دست نکشیده، گاه به گاه، دست به نوشتن مقالات بی پایه و مایه در باره آریایی ها می یازند که بیشتر بار تبلیغی و سیاسی دارد و با حقایق علمی اصلا سر و کار ندارد. دردمندانه شماری از نویسندگان ما هم آگاهانه یا ناآگاهانه، بدون توجه به حقایق تاریخی، بیخی منکر وجود آریایی ها اند.
برای مثال، پان ترکیست ها با مطرح نمودن مسایل بی پایه، کوشیده اند گویا ثابت بسازند که چیزی به نام آریایی وجود ندارد؟!!! و آن را با موضوع سوء استفاده ابزاری هیتلر از نژاد آریایی و این که او این نژاد را نژاد برتر می خواند، خلط مبحث نموده اند که سراسر با مستندات علمی منافات دارد. یعنی به تکرار همان چیزهایی می پردازند که صهیونیست ها نوشته اند و هیچ وجه مشترکی با مسایل علمی ندارند. یکی بحث های مردم شناسی، نژادشناسی، زبان شناسی، باستانشناسی و... است و دیگر بحث بهره برداری های ابزاری سیاسی از مسایل نژادی، تباری، زبانی و.... این درست است که هم صهیونیست ها و هم هیتلر از موضوع «نژادآریایی»، سوءاستفاده های بسیاری نمودند.
همین گونه از همین مساله آریایی، شاه ایران و داوود خان در افغانستان بهره برداری های فراوان نمودند. اما در عین حال باید بدانیم که یهودیانی که مخالف هیتلر بودند، هم تا توانستند به تبلیغات پوچ و بیهوده یی در برابر ژرمن ها و دیگر سپیدپوستان پرداختند و یکسره منکر موجودیت تیره های به نام آریایی شدند. این در حالی است که آریایی ها شاخه یی از نژادسپید پوست بودند که شامل دو گروه بزرگ ایرانی و تورانی می شدند. نام ایریا و توریا هم در اوستا و هم در سایر آثار آمده است. اگر قبایلی به نام آریایی ها وجود نداشتند، چرا نام آن ها- پنجاه و اندی بار در اوستا و در حدود 36 بار در ریگویدا آمده است؟
پان ترکیسم هم یک ایدئولوژی فاشیستی ابزاری است که از سوی وامبری- جاسوس سرشناس سازمان اطلاعات انگلیس که یک صهیونست بود، برای اغراض و مقاصد خاصی به میان آمد.
بهره برداری ابزاری از مسایلی چون زبان، تبار، نژاد، فرهنگ و آیین تاریخچه دیرینه دارد. هنگامی که اسکندر ایران را گرفت، دستور داد تا تخت جمشید را آتش بزنند و هر آن چه را که از تاریخ ایران باستان مانده بود، نابود کنند. این بود که کتاب مقدس ایرانیان را که بر پوست جانوران نوشته شده بود، سوختاندند. همین گونه، هنگامی که ساسانیان روی کار آمدند، تا توانستند هر آن چه را که از اشکانیان مانده بود، نابود کردند. هنگامی هم که عرب ها بر ایران دست یافتند، همه آثار برجا مانده از ایرانیان را تا جایی که توان داشتند، نابودند کردند. در مراحل بعدی هم شاهد چنین رفتارهایی هستیم.
انگلیسی ها در هند، در اثر کاوش های زبان شناسی دریافتند که بسیاری از واژه های هندی با واژه های اروپایی همریشه اند. برای مثال بگوان (خدا) ی هندی همان با بوگ روسی و کلمه هایی چون «بگ» و «بغ» و «بخ» در نامجاهای بغلان و بغداد و بگرام و بَخدی (بغدی) ...همانند است. ما- ی هندی، با مادر پارسی و مور پشتو و مات یا مامای روسی و مودر انگلیسی یکی است و.....
گذشته از این ها، همانندی های فراوانی در سنت ها و باورها و برگزاری مراسم و نام های اروپاییان و ایرانیان و هندیان هست. (نگاه شود به مقاله تیوری قطبی پیدایش آریاییان). از همین جا بود که به اندیشه زیستگاه و خاستگاه زبانی باهمی رسیدند. پسان ها مساله تبار و نژاد مشترک مطرح شد. انگلیسی ها کوشیدند از همتباری و همنژادی مردمان هند و اروپا برای استمرار استعمار هند بهره برداری ابزاری نمایند. پسان ها آلمانی ها هم کوشیدند از عین چیز بهره برداری ابزاری نمایند و نظریه فاشیستی نژاد برتر یا نژاد نوردیک (شمالی) آریایی مطرح گردید.
در مقابل، یهودی ها که خود از شاخه دیگر نژاد سپید پوست یعنی سامی ها بودند و نیز دیگر جنوبیان مانند فرانسوی ها و... که خود را تحقیر شده می پنداشتند، آغاز به تردید و افسانه خواندن کامل بحث آریایی ها نمودند. یعنی به همان اندازه که مطرح ساختن نظریه نژاد برتر آریایی مردود است، به همان پیمانه تردید کامل آن هم مبنای علمی ندارد.
پرسشی که مطرح می گردد، این است که چرا صهیونیست ها و پان ترکیست ها با این همه شور و شیفتگی به رد کامل موجودیت آریایی ها و حتا توپونیمی با قدمت دست کم دو هزار ساله به نام ایران می پردازند؟ در پاسخ باید گفت که هر یک انگیزه های خودشان را دارند.
مخالفت سرسختانه یهودان، جنبه دیگری دارد. برای پی بردن به این انگیزه، گوشه یکی از نوشته های یک دانشمند صهیونیست در زمینه را با اندکی ویرایش می آوریم:
داکتر مالوری (ترجمه و تلخیص: سخا) می نگارد: «کشف گروه زبانی هندواروپایی و رابطه اش با برخی زبان های آسیایی، این پندار را که همه زبان های جهان منشاء عبری دارد، یک باره و برای همیشه از میان برداشت.»
درست سر نخ مخالفت های گسترده محافل صهیونیست را باید در همین یک جمله بازیافت. در گذشته، صهیونیست ها با بالندگی چنین می پنداشتند که همه زبان های جهان خاستگاه عبری دارد و آن را چونانِ برتری و بالادستی بنی اسراییل بر دیگران می پنداشتند و خود را در جایگاه بلند قوم برتر قرار می دادند. مگر، دریافت های نوین علوم زبانشناسی چنین پنداری را از ریشه برانداخت. وانگهی که دانستند که دیگر هنگامه سازی های شان جایی را نمی گیرد، اشتراوس– فیلسوف آلمانی تباری صهیونیست، فلسفه «ملت برتر امریکا» را جانشین «نژاد برتر آریایی» ساخت- ایدئولوژی یی که کنون شالوده باوری جمهوریخواهان تندرو امریکا را می سازد و شمار بسیاری از سیاستمداران تندرو جمهوری خواه امریکا از شاگردان او به شمار می روند.
گفتیم که بحث آریایی ها بر خلاف تبلیغات گروهی که از مسایل آگاهی ندارند، دستاورد هیتلر و نازی ها نیست. این بحث از دوران استعمار انگلیس در هند آغاز گردیده بود. من کتابی را ترجمه نموده ام به نام «خاستگاه و پرورشگاه تاجیک ها» که در تارنمای «کانون مطالعات و پژوهش های افغانستان» (www.arianfar.com) بازتاب یافته است. کتاب در سال 1910 در تاشکنت از سوی یک دانشمند روسی به نام شیشف نگاشته شده است- هنگامی که هنوز از نازیسم هیتلری خبری نبود. از این رو، آنانی که می پندارند که این نظریه را فاشیست های نازی ساخته و بافته اند، در اشتباه به سر می برند. نازی ها تنها از آن سوء استفاده ابزاری نمودند و مساله آریایی را در آغاز تنها جنبه زبانی و پسان تر تباری داشت، با دادن جنبه نژادی به آن، بار فاشیستی بخشیدند. نه این که آن را ابداء نموده باشند.
واکنش پان ترکیست ها بیشتر جنبه سیاسی دارد و در مخالفت با دولت های ایران در گذشته از سوی شوروی پیشین و کنون از سوی غرب، آذربایجان، ترکیه و اسراییل و نیز اعراب به عنوان یک پروژه تمویل می گردد و هدف دامن زدن به تنش های تباری و زبانی در ایران را دنبال می کند.
در ایران شماری از پان ترکیست ها (که از سوی شوروی وقت پول می گرفتند و کنون هم از سوی دولت های آذربایجان، ترکیه، اسراییل، عربستان و امریکا حمایت و تمویل می شوند)، به لجن پراکنی و دروغ پردازی دست یازیدند و بیخی منکر وجود آریایی ها، و حتا ایران شدند و آن را جعلی و ساخته و پرداخته هیتلر قلمداد کردند.
بزرگترین فتنه یی را که پان ترکیسم آفرید، در عرصه فرهنگی بود. پان ترکیسم با جعل و تحریف تاریخ سردرگمی های بسیاری را پدید آورده اند. هر چند در مجامع علمی جهان کسی حرف پان ترکیست ها را جدی نمی گیرد، با آن هم به گونه فزاینده یی همه روزه با نوشته های سراپا کذب و دروغ پان ترکیست ها بر می خوریم که برای گمراه ساختن باشندگان کشورهای گوناگون نشر می کنند.
دولت ترکیه دلایل مختلفی برای چسپیدن به پان ترکیسم دارد. برای نمونه با توجه به این که در ترکیه در حدود 25 تا 30 میلیون کرد بود و باشد دارند، و از همه حقوق انسانی خود محروم هستند، برای خاموش ساختن صدای آن ها، ایشان را خلاف همه واقعیت های تاریخی به نام ترک های کوهی یاد می کردند و بیخی منکر هویت کردی آنان بودند. روشن است کسی در جهان چنین چیزی را نمی پذیرفت تا این که در اثر مبارزات قهرمانانه توده های کرد، دولت ترکیه ناگزیر گردید زیر فشار جامعه جهانی به هستی 25 تا 30 میلیون انسان اعتراف نماید. اما در یک سده گذشته دولت ترکیه با بوق و کرناهای کر کننده یی شب و روز تاریخ را جعل کرد که در جهان توده هایی به نام آریایی وجود ندارد و آریایی ساخته و پرداخته اروپاییان و به ویژه هیتلر است. تا این که مردم ترکیه در اثر پدیدآیی علوم نوینی مانند ژنیتیک و ... دانستند که پیوندهای بسیار ناچیزی با تورک ها و مغولی ها دارند و خود اروپاییدی و سپید پوست اند نه زردپوست.
از سوی دیگر، برای پرده پوشی بر کشتار عام ارمنی ها، جعل تاریخ و تحریف حقایق به پیمانه یی رسید که بیخی منکر سرزمین تاریخی- جغرافیایی مانند ارمنستان شدند. این در جالی یود که در همه نقشه های دیرین جغرافیایی سرزمین ارمنستان دیده می شود و شماری از تاریخ نویسان قدیم ارمن مانند موسی خورنی در همه محافل علمی جهان نامی آشنا دارند.
با این که در علم تاریخ بیخی روشن است که باشندگان قدیمی توران همه توده های اروپاییدی و سپیدپوست بودند و تورک ها در اثر آمیزش سپیدپوستان با زردپوستان در دوره یی از نیمه هزار سال پیش از میلاد تا سده ششم میلادی به میان آمدند و درست در سده ششم میلادی بود که پس از تشکیل دولت خاقانات ترک، به آسیای میانه سرازیر شدند، سخن از حضور ترک ها از هزاران سال پیش در این سرزمین ها و حتا قفقاز و ایران می زنند.
این در حالی است زبان تورکی و «نژاد» تورکی در اثر آمیزش توده های سپید پوست با زردپوستان چینی از دو و نیم هزار سال پیش آغاز و در دوره هونوها در حوالی چند صد سال پیش از میلاد آغاز به تشکل کرد. اما هونوها قسما زیر سیطره چین رفتند و بقیه هم نابود شدند و از میان رفتند. از همین رو، حتا هونوها را هم تورک بشماریم، نمی توان سخن از هزاران سال به میان آورد.
آن چه که روشن است، این است که هیچگونه سند و مدرکی در دست نیست که بتواند حضور توده های تورکی زبان را در آسیای میانه و پشته ایران پیش تر از سده ششم میلادی تثبیت کند.
اگر به شهنامه فردوسی نگاهی بیفکنیم، می بینیم که هنگامی که تورک ها به آسیای میانه سرازیر شدند، در شرق ایران یفتلی ها فرمان می راندند و در غرب ساسانیان. روشن است در آن هنگام نه کسی به زبان تورکی سخن می گفت و نه اقوامی به نام تورک در این سرزمین شناخته شده بودند. اگر نه چنین است، پس باید حتا یک سند هم که شده، ارائه کنند. اما واقعیت این است که پان ترکیسم تنها متکی بر شعار و فریب است و بس.
اکنون دولت ترکیه دست به ترفند دیگری زده است و با تلفیق پان ترکیسم و پان اسلامیسم که آن هم ساخته دست محافل فراماسونری و صهیونیستی است، در صدد احیای امپراتوری ارتجاعی عثمانی برآمده است و در این راستا باز هم فتنه های بزرگی به راه انداخته و کشورهای همسایه خود چچنستان، سوریه و عراق را به خاک و خون کشیده و تلاش دارد تا شمال کشور ما را هم به تخته خیز صدور پان ترکیسم به آسیای میانه مبدل گرداند که پروژه بسیار خطرناکی است. (در هنگام نوشتن این بخش هنوز فتنه داعش به میان نیامده بود)
به هر رو، برخورد علمی با مساله از زهرپاشی های سیاسی تفاوت دارد. اما در جهان ده ها کتاب و اثر متین علمی که مستند به داده های علمی است، وجود دارد. باید به همه چیز با قید احتیاط برخورد کرد.
...و اما نویسنده، از سال ها بدین سو دست اندر کار مطالعه و پژوهش و کاوش در باره مفاهیمی چون آریایی و ایران و ترک بوده ام. در این راستا، مقالات و کتاب های بسیاری را (بیشتر از منابع دست اول روسی) مطالعه و در بسیاری از کنفرانس ها و نشست های بین المللی در نهادهای علمی- اکادمیک جامعه کشورهای همسود اشتراک و با بسیاری از دانشمندان طراز اول این کشورها در رشته های زبانشناسی، تاریخ و باستان شناسی و... آشنایی به هم رسانده ام. همچنان توفیق داشته ام تا مقالات و کتاب هایی را در مسایل تاریخی از این زبان به پارسی دری ترجمه نمایم.
من به همه کسانی که می خواهند در باره نوشته های من و نوشته های سراپا آلوده آقای سخا داوری بیطرفانه و بیغرضانه داشته باشند، توصیه می کنم نخست نوشته مرا دقیق بار دیگر مطالعه فرمایند، و برای کسانی که حوصله چنین کاری را ندارند، بخشی از نوشته را در این جا می آورم:
بایسته است یادآور شوم که دانشمندان تاریخ توده های تورکی را به سه بخش تقسیم می کنند: پروتوتورک ها (پیشینیان تورک ها )، پارتورک ها (نیاکان تورک ها یا هونوها /خونوها) و تورکان آشینایی. پس از افتادن ایران و آسیای میانه به دست عرب ها، تورک ها از صحنه تاریخ ناپدید می شوند و با ذوب شدن در میان توده های بومی آسیای میانه و بخش هایی از پشته ایران، صحنه تاریخ را ترک می کنند. اما از خود تاثیر بزرگی چه بر بافتار تباری و چه بافتار زبانی گستره پهناوری بر جا می گذارند. پس از آن تنها می توان از تاریخ توده های تورکی زبان سخن بر میان آورد.
«پروتو تورک ها یا پیشینیان تورکان باستان:
روشن است اصطلاح تورک یا ترک پیشینه یی بیش از سده ششم میلادی ندارد. اما توده هایی را که در اثر آمیزش پروتو اروپاییدی های سپید پوست با چینی های زردپوست در سیزده هزار سال پیش به میان آمده بودند، می توان به گونه مفروض پروتوتورک (پیشینیان تورک ها) و زبان شان را هم پروتو تورکی خواند.
نخستین توده هایی که می شود آنان را به گونه مفروض پروتوتورکی خواند، دارندگان فرهنگ گورستان های تخته سنگی اند. در حدود سیزده هزار سال پیش از امروز در گستره پیرامون دریاچه بایکال توده های پروتو اروپاییدیی دارای هاپلوها یا گروه های پیوستگیP با توده های زردپوست آمده از چین آمیزش یافتند. در نتیجه انسان های دورگه یی پدید آمدند. روشن است زبان این ها هم آمیزه یی بود از زبان پروتواروپایی و چینی دیرین. نماینده های این گونه آدم ها را امروز می توان در میان باشندگان شمال اقصی روسیه و شمال خاوری این کشور و نیز در میان بومیان امریکا یافت. این ها دارای هاپلوهای نوع Q و N هستند. بخش بیشتر این ها با گذشتن از فراز یخ ها به سوی قاره امریکا کوچیدند و توده های بومی امریکا را ساختند. پسان ها با وارد شدن سپیدپوستان اروپایی به امریکا، اسپانیایی ها، پرتگالی ها و انگلیسی ها و.... نسل این ها در اثر کشتارهای گروهی رو به انقراض گذاشت و نابود شد و اکنون تنها بومیان امریکایی از بازماندگان آنان به شمار می روند. سایر باشندگان قاره امریکا در اثر آمیزش سپیدپوستان مهاجر با سرخ پوستان بومی یه میان آمده اند. سرخ پوست شدن آن ها هم متاخر است و ناشی از شرایط اقلیمی قاره امریکا. شایان توجه است که در زبان بومیان هم واژه های دارای ریشه پروتوتورکی و هم پروتواروپاییدی را می توان یافت.
به هر رو، این ها در تشکل توده های پسین تورکی و نیز زبان های تورکی نقش بسیار کمرنگی داشته اند.
روشن است هیچ سند و مدرکی از حضور این توده ها در گستره آسیای مرکزی، آسیای میانه و پشته ایران در دست نیست. از این رو، حضور توده های تورکی در این سرزمین ها پیش از سده ششم منتفی است و کسی نمی تواند آن را ثابت سازد. زیرا نه اثری از گورهای تخته سنگی است، نه اسکلت هایی که بتوان از روی آن با بهره گیری از روش های نوین علومی چون انسان شناسی (انتروپولوژی، اتنولوژی یا انتروپومورفی) و یا هم علم ژنتیک تاریخی، پیوستگی آن ها را با پروتوتورک ها ثابت ساخت و نه کدام اثر مکتوب و سنگنبشته از آن ها بر جامانده است و نه ذکری از ایشان در منابع مکتوب دیرین در دست است .
داستان پدیدآیی این توده چنین است که حدود 23 هزار سال پیش سرما و یخبندان بزرگی آغاز گردید. این بود که نیاکان اروپاییدی ها که در آن برهه در جنوب سایبریا می زیستند، ناگزیر شدند به دامنه های جنوبی گستره پیرامون دریاچه بایکال بکوچند. بخش بزرگتر آنان در بیست هزار سال پیش به سوی جنوب (به گستره قزاقستان) و جنوب غرب یعنی گستره میان کارپات پهنه های غربی رودهای ولگا- دانیوب کوچیده بودند که تا 18 هزار سال پیش در آن جا آخرین بازمانده های نئاندرتال ها را اسیمیله و نابود کردند.
از داده های زمین شناسی تاریخی می دانیم که در حدود ده هزار سال پیش از امروز آخرین عصر یخبندان رو به پایان گذاشت و ارتباط قاره امریکا با اروآسیا قطع شد. حدود هشت هزار سال پیش هم گرمای سختی آسیای مرکزی را فرا گرفت و این سرزمین بزرگ را تهی از باشنده ساخت. باشندگان بخش غربی آن به سوی کرانه های غربی رود ولگا کوچیدند و باشندگان گستره خاوری آن- مغولستان شمال خاوری (پیشینیان تورکان) هم به سوی شمال اقصی و شمال خاوری روسیه به امتداد جریان رودخانه ها رهسپار شدند (که تا کنون همان جا زندگی دارند).
دانشمندان از روی کاوش های باستان شناسیک، زبان شناسیک، انتروپولوژیک، نسب شناسی (ژنیتکی) تاریخی، ریشه شناسیک (ایتمولوژیک) و ....توانسته اند موجودیت این ها را در گستره پهناوری از شمال و شمال خاوری روسیه و قاره امریکا تثبیت نمایند. »
پس از این مقدمه چینی می خواهم توجه دوستان را به شماری نوشته های بی سر و پای آقای سخا جلب نمایم:
جالب ترین نکته این است که ایشان در اپی گراف نوشته شان برگفته یی را از یک نویسنده هندی آورده اند که ربط مستقیمی به نوشته من ندارد. تنها ایشان خواسته اند همان افسانه های تکراری صهیونیست ها و پان ترکیست ها را در انکار موجودیت توده های اریایی تکرار کنند. اما این بار در یک سیمای دیگر یعنی این که گویا آریایی ها تنها باشندگان هند بوده باشند!»
روشن است مهر تایید گذاشتن بر نوشته یی که دست کم بر موجودیت توده هایی به نام آریایی تاکید می کند (بگذار تنها هندی) با نوشته های معمول پان ترکیست ها (از جمله خود آقای سخا) که بیخی منکر توده هایی آریایی اند، انحراف از خط قرمز این دبستان فتنه انگیز است. اما به گونه یی که بارها شاهد بوده ایم، پان ترکیست ها برای به کرسی نشاندن سخنان نادرست شان هرگز از چسپیدن به هیچ دستاویزی دریغ نمی ورزند. ولو مغایر ادعاهای پیشین خود شان هم باشد.
روشن است افسانه پردازی های چند نویسنده هندی مبنی بر این که هند خاستگاه توده های آریایی بوده باشد، بی ریشه و خلاف همه داده های علمی است و بارها از سوی مجامع علمی و اکادمیک جهان به گونه مستند رد شده است. زیرا چنین فرضیه های پسیودوساینتیفیک (شبه علمی)، خیالپردازی و هنگامه سازی یی بیش نیست و مغایر همه داده های علومی چون ژنیتیک؛ زبان شناسی و فرهنگ شناسی و باستان شناسی است.
طرفه این که پان ترکیست ها حتا از این هم پیش رفته و دارندگان فرهنگ هاراپ را هم تورکی می خوانند!!!!! .
به هر رو چون من در کتاب خاوران، ایران و توران در سپیده دم تاریخ بخش هایی از کتاب بسیار مهم دو دانشمند برجسته روسی- بوک گراد- لوین و گرانتوفسکی.....«پدیده های قطبی، آریایی ها، اسکیت ها، سارمات ها» و «آریایی های قدیم، میهن نخستین و مسیرهای پراکندگی» را ترجمه نموده ام که در لابه لای این نوشته ها به بی پایگی فرضیه های برخی از هندی ها مبنی بر خاستگاه هندی آریایی ها اشاره شده است، در این جا بار دیگر به آن نمی پردازم.
ایشان می نویسند: «...آنچه که در متن آمده از لحاظ گوناگونی و غیر متجانس بودن به دکان بقالی می ماند و هیچ ربط و نسبتی هم با «عنوان» منتخبه نداشت.»
از نوشته چنین بر می آید که ایشان تنها بخش های یکم و دوم را خوانده باشند و بخش های سوم و چهارم را اصلا ندیده باشند و از همین رو هم به چنین برداشت نادرست رسیده باشند. خوب، چه می توان گفت؟ کسانی که هر چهار بخش نوشته را خوانده باشد، روشن است نمی توانند چنین برداشتی داشته باشند. مقایسه یک نوشته تحقیقی به دکان بقالی برخاسته از همان روش و برخورد بازاری و نویسنده با مسایل علمی است. با چنین روشی کاری نمی توان کرد.
در بخشی دیگر ایشان می نویسند: «آریانفر هنوز ندانسته که ما تاریخ خود را بهتر و بیشتر از این آدم پر مدعا و نویسندگان مغرض و متعصب و عقده مندی چون او، می دانیم...»
ای کاش چنین می بود. از نوشته های بی سر وپای آقای سخا چنین بر می آید که ایشان کمترین اطلاعاتی به جز از نوشته های بازتاب یافته در سایت های پان ترکیست های ایرانی در باره پیشینیان و نیاکان تورک ها ندارند.
اگر نه چنین است، لطفا ایشان بگویند که به جز از کتاب افسانه گونه رنه گروسه فرانسوی چند تا کتاب را در باره تاریخ هونوها و تورکان باستان و اتنوژنیز ترکان خوانده اند؟
ایشان می نویسند که گویا آریانفر «در زمینۀ تاریخ تورکان، از کوچکترین سواد ابتدایی هم برخوردار نبوده است. آنچه را هم که از این جا و آنجا جمع آوری کرده، سلسله ای از دروغ ها و سرسام ها و سفسطه هایی است که به مقصد تخلیۀ عقده های سرکوفتۀ خویش تحویل صفحۀ انترنت نموده است. اگر این نوشته ها به نظر محدود و تنگنظرانۀ او "تحقیقی" شمرده شود، با کمال تاسف هنوز از " تحقیق" چیزی نداسته است.»
خوب، باز هم در برابر چنین یاوه هایی نمی توان چیزی گفت. کسانی که حتا برای یک بار فهرست کتاب «خاوران، ایران و توران در سپیده دم تاریخ» را از نظر گذرانده باشند، می توانند به سیاهنمایی چنین اظهاراتی پی ببرند. اتفاقا (بدبختانه) بنده شاید تنها پارسی زبانی باشم که کتاب هایی اندکشمار نوشته شده در باه تاریخ هونوها و تورکان باستان (از جمله آثار اکادمیسین گومیلیف) را خوانده و بخش هایی از این کتاب ها را ترجمه و نشر نموده ام. اگر آقای سخا کدام کس دیگر و نوشته دیگر را سراغ داشته باشند، لطف بفرمایند.
سپس ایشان دو نوشته زیر را که یکی در واقع فشرده برداشت هایی است که من از کتاب تاریخ اسرارآمیز تاتارها نوشته داکتر اسکندر بایارف نموده ام و دیگری هم از نوشته های پروفیسور اسماعیلف و پروفیسور اسحاقف تاتاری را آورده اند:
«روشن است که اصطلاح ترک پیشینۀ بیش از سدۀ ششم میلادی ندارد. اما توده هایی را که در اثر آمیزش پروتواروپاییدی های سپید پوست با چینی های زرد پوست در سیزده هزار سال پیش به میان آمده بودند، می توان به گونۀ مفروض پروتوتورک (پیشینان تورک ها) و زبان شان را هم پروتو تورکی خواند».
«تاریخ تعامل و با آهم آمیزی دو گروه باشندگان [ اروپاییدی و آسیایی] در درازای دو – دونیم هزار سال دیرین روندی که در جریان استحکام تباری عملی گردید و جوامع تباری تورکی زبان شکل گرفت».
سفسطه ها و مهمل بافیی های این نویسنده، اگر فقط به این دو پره گراف محدود می ماند از قبال آن سرسری می گذشتیم . بدتر و زشت تر و بی معنی تر ازین دو را در زیر ملاحظه خواهید کرد. ده ها بار در بیشتر از ده پره گراف کلمۀ «آمیزش» تکرار شده معلوم نشد که با این حرف های پوچ و بیهوده چه چیز را می خواهد به اثبات برساند.»
خوب، این که نوشته شده «اصطلاح تورک پیشینۀ بیش از سدۀ ششم میلادی ندارد، حقیقتی است مانند آفتاب روشن و بر سر آن همه پژوهشگران تاریخ تورکان باستان دیدگاه واحد دارند. واژه تورک در آثار باستانی چین هم پیشتر از سده ششم پیشینه ندارد. در آثاز زبان پارسی و عربی و دیگر زبان ها هم همین گونه است. اگر نه چنین است، پس لطفا دست کم یک سند بیاروند که در آن واژه ترک پیش از سده ششم یاد شده باشد! این چیزی نیست که بتوان با کله شقی و لجاجت با آن به مخالفت برخاست.
پروفسور داکتر اسحاقف و پروفسور داکتر اسماعیلف در کتاب «تاریخ تباری- سیاسی تاتار ها (در سده های سوم- شانزدهم)» کازان، 2007 می نویسند:
«گلوتوژنیز Glottogonic و اتنوژنیز پروتوتورکی گستره پهناوری از آسیای مرکزی و جنوب سایبریا را زیر پوشش می گرفت. در شکلگیری تباری فرهنگی(اتنوکلتوری) و انسان شناسی (انتروپولوژیک) و به پیمانه بسیار ویژگی های زبانی این مردمان، نقش عمده را آمیزش و اختلاط تدریجی گروه های منگولوییدی (مغولی سیما)، تورکی- مغولی با گروه های ایرانی اروپاییدی (اروپایی سیما) و نیز هندو اروپایی ها و همچنین با بسترها یا زیرلایه های اوگری- فینی Finno-Ugric، سامویدها و جمعیت کت زبان بازی کردند. (نوفگورودوا، 1981 ص. ص. 207-2011)
روند این تعامل که در درازای دوره درازی ادامه داشت، شاید از عصر حجر آغاز گردیده باشد (چبوکسارف، 1980، باسکاکف 1969، سو شپ 1992، اویسزو 1998)
در نتیجه روندهای تباری- سیاسی و تباری- فرهنگی قبایل تورکی چندین اتحادیه تباری- سیاسی را تشکیل دادند (هونویی، اتحادیه سیان بی ها، توباها و ...)
اسحاقف و اسماعیلف در ادامه از قول داکتر زویف می نگارند:
«وضعیت تباری در استپ های اورآسیا در هزاره یکم پیش از میلاد- نیمه نخست هزاره یکم میلادی را می توان همچون همزیستی و اختلاط تدریجی اقوام کوچرو و چادر نشین ایرانی زبان و تورکی زبان دارای فرهنگ های مختلف باستانشناسیک توصیف کرد. اما سر از سده های نخست عصرمیلادی، فرآیند تورکزاسیون Turkization استپ های آسیای مرکزی به یک پدیده سراسری مبدل می گردد. از همین رو هم است که سیمای تباری- زبانی مردمان باشنده این گستره دگرگون می شود. (Zuev، 2002: 44)».
تاریخ تباری سوبسترات یا بستر پاراتورکی از سنتز یا آمیزش دو گروه باشندگان مشخص شده است:
گروه [اروپاییدی] تشکل یافته در باختر رود ولگا، در هزاره های سوم و دوم پیش از میلاد در روند مهاجرت های چند سده یی در جهات شرقی و جنوبی، جمعیت غالب منطقه ولگا و قزاقستان، آلتایی و دره ینی سئی ظاهر شده پسان ها در استپ های شرق ینی سئی و گروه هایی که منشای درون آسیایی دارند.
تاریخ تعامل و با آهم آمیزی دو گروه باشندگان [اروپاییدی و آسیایی] در درازای دو- دو نیم هزار سال دیرین روندی که در جریان آن استحکام تباری عملی گردید و جوامع تباری تورکی زبان شکل یافت. همانا از جمع این قبایل نزدیک به هم در هزاره دوم میلادی توده های معاصر تورکی روسیه و گستره های همسایه جدا گردیدند.»
به گونه یی که دیده می شود، این نوشته ها مربوط دو تن از بزرگ ترین و سرشناس ترین دانشمندان تاتارستان است که از قول یک پژوهشگر روسی نوسته اند، نه تروایده خامه من! اما برای آقای سخا این ها مهم نیست. باید به هر بهایی که شده در باره من به لجن پراکنی بپردازند.
برعکس آن چه که آقای سخا نوشته اند، من آشکار نقل قول ها و نوشته های دیگران را در «...» وآن چه را که یا خود نوشته ام و یا برای توضیحات از دیگر منابع آورده ام، در داخل [] آورده ام. یعنی اگر پژوهشگری با دقت با آن برخورد نماید، دچار سوءتفاهم نخواهد شد.
[بر افتادن شاهنشاهی یوئه شی ها به دست هونوها و راندن آن ها (از گانسو، حوضه رود تاریم، تورفان، ختن،کاشغر و هفترود) به آسیای میانه، به معنای آغاز عصر فرمانروایی توده های تورکی زبان و مغولی بر استپ های اروآسیا بود که روند استقرار آنان را در این پهنه فراهم نمود.
با برافتادن هونوها در اثر دسایس چین، زمینه برای عروج نیاکان مغول ها در گستره توران خاوری (مغولستان) فراهم گردید. برآمدن تورکان آشینایی و در آینده اویغورها و قرغیزها هر چند توانست، برای چندی بار دیگر زمینه را برای فرمانروایی توده های تورکی زبان (که آمیزه یی بودند از تورانیان ایرانی زبان و مغول ها و چینی ها)، هموار گردانید، اما دیرپا نبود.
سر انجام هم برافتادن دولت اوسون ها به دست ژوژان ها و کوچیدن آن ها از ترکستان خاوری به هفترود به معنای پایان فرمانروایی تورانیان ایرانی زبان در گستره توران خاوری بود.
در پایان کار هم، برافتادن سامانیان به معنای پایان فرمانروایی توده های ایرانی زبان بر گستره توران غربی (قزاقستان و هفترود) بود.
در آخرین پرده، بر افتادن امارت بخارا، و افتادن آن به دست روس ها به معنای پایان فرمانروایی توده های ایرانی زبان بر میانرودان ورز رود و تثبیت فرمانروایی نهایی تورکی زبانان بر آسیای میانه با پشتیبانی روس ها بود.-گ.]
ایشان سپس در باره نوشته های بالا چنین درفشانی می فرمایند:
«طوری که ملاحظه نمودید، نامبرده در قدم اول سیزده هزار سال قبل، پروتواروپایی های سپید پوست را با چینی های زرد پوست یکجا می سازد و «پروتوتورک ها» را پدید می آورد. و بار دیگر، باشندگان اروپایی و آسیایی را در یک بستر قرار می دهد و شاهد پیدایش جوامع تورکی زبان می باشد.
عقل سلیم نمی پذیرد که این نوشته تاریخی بوده باشد. اگر لحظۀ کوتاه قبول نمائیم که این آدم راست می گوید، سیزده هزار سال " پروتو تورک ها" با آمیزش دو گروه غیر متجانس در کارخانۀ " قوم سازی " نویسنده پدید آمدند، باز هم این سوال را از خود می کردیم که اصولاً و منطقاً مرحلۀ بعدی " پروتو تورک ها " تورک ها می بودند. در موجودیت و حضور " پروتو تورک " چه لزومی داشت که نویسنده خودرا به زحمت ساخته برای پدید آمدن تورک ها آن هم ده هزار سال بعد اروپایی ها و آسیایی ها را با هم همبستر کند.
این سفسطه و مهملات یک چیز را به خوبی ثابت می کند که نویسنده یا مریض است یا کوک شده که در غیر آن، آدم سالم و برخوردار از عقل و منطق زیر عنوان " نگاهی به پیشینۀ تورکان باستان " مهمل بافی نمی کند.»
روشن است پرداختن به جرو بحث علمی در چهارچوب اکادمیک با کسانی مانند آقای سخا تقریبا ناممکن است. زیرا آن چه در باره پروتورک ها نوشته شده است، چیزی نیست که من آن را از خود ساخته باشم. اگر ایشان خود را زحمت بدهند و باری کتاب خاوران، ایران و توران را دقیق مطالعه کنند، بارها با چنین اصطلاحات پذیرفته شده از سوی مجامع علمی بر می خورند. از جمله در نوشته های داکتر اسکندر بایارف تاتاری.
در باره بخش دیگر نوشته شان، با آن که من آشکارا نوشته ام که این گفته ها از اسماعیلف و اسحاقف است، باز هم آن را به من نسبت داده و به نکوهش من پرداخته اند!
طرفه این که آقای سخا به گونه گزینشی هر آن چه را دل شان می خواهد کنده و بریده می آورند و از کنار پرسش هایی که باید به آن ها پاسخ داده شود، با نیرنگبازی می گذرند و آن را سانسور می کنند.
برای نمونه من نوشته ام که «روشن است هیچ سند و مدرکی از حضور این توده ها (توده های پروتوتورکی) (و همین گونه پرا تورکی و تورکی) در گستره آسیای مرکزی، آسیای میانه و پشته ایران در دست نیست. از این رو، حضور توده های پروتوتورکی (و حتا پراتورکی و تورکی) در این سرزمین ها پیش از سده ششم منتفی است و کسی نمی تواند آن را ثابت سازد. زیرا نه اثری از گورهای تخته سنگی است، نه اسکلت هایی که بتوان از روی آن با بهره گیری از روش های نوین علومی چون انسان شناسی (انتروپولوژی، اتنولوژی یا انتروپومورفی) و یا هم علم ژنتیک تاریخی، پیوستگی آن ها را با پروتوتورک ها ثابت ساخت و نه کدام اثر مکتوب و سنگنبشته از آن ها بر جامانده است و نه ذکری از ایشان در منابع مکتوب دیرین در دست است» .
در این جا برای این که به یاد دوستان بیاورم، بار دیگر بخش های دیگر نوشته خود را می آورم:
پاراتورک ها (نیاکان تورکان یا هونوها):
می توان هونوها را به گونه مشروط و مفروض به عنوان پاراتورک ها (نیاکان تورکان) شمرد. هونوها در واقع بخشی از خیونی های تورانی بودند که در اثر آمیزش با زردپوستان به میان آمدند. در این جا باید متوجه چند نکته باشیم:
بیشتر دانشمندان اروپایی نتوانسته اند میان سه واژه (خیون ها، هونوها و هون ها) تفکیک قایل شوند. در نتیجه گمراهی هایی را سبب شده اند. «خیون» قومی تورانی می باشد. کتاب پهلوی- تفسیر اوستا، آن ها را خیونان مینویسد. اما در خود کتاب مقدس زردشتیان – اوستا، صفت هیائونا (Hyaona) یعنی خیونی نگاشته آمده است. هونوها (هیونگنوها) که در منابع چینی نام این قوم سینهو یا سیونو آمده است. در انگلیسی Hsiung-nu و در آلمانیHiung-nu.
بیشتر پژوهشگران بر آن اند که همانا همین خیون ها، نیاکان هونوها بوده اند که از سرزمین های نیایی خود به سوی مرزهای جنوبی سایبریا و شمال چین در امتداد مرزی که کنون دیوار بزرگ چین در آن جا برپا است، شتافته بودند. در آن جا دو قبیله خیونی استقرار یافتند که پسان ها در اثر آمیزش شان با چینی ها – تبار نوی به نام هونوها (خونوها، سیونوها) پدید آمد.
به نوشته اکادمیسین گومیلیف در کتاب «تاریخ خلق هونو»، چنین پنداشته می شود که «در حدود 1650 سال پیش از میلاد (بنا به داده های دیگر- هزار سال پیش از میلاد که دقیق تر می نماید)، شماری از زردپوستان چینی با بخشی از سپیدپوستان- خیان یون ها (хяньюнь) و خون یوی ها (хуньюй) آمیزش یافتند و هونوها را به میان آوردند. خیان یون ها و خون یوی ها در دشت های کناری جنوبی بیابان گوبی بود و باش داشتند. در افسانه های چینی آمده است که شهزاده یا سرداری از دودمان نیمه افسانه یی سیا (سیه) با خانوار و پیروان و هواداران خود در برابر دربار برافروخت و به بیابان گریخت و در آن جا با شماری از تیره های کوچرو و دامدار بیابانگرد و دشتنورد خیان یون ها و خون یوی ها آمیزش یافت.»[1]
این ها را روشن است نمی توان هونو خواند. اما می توان نیاکان هونوها یا پروتوهونو شمرد. نسل نوی که از آمیزش چینی های زرد پوست و بیابانگردان سپیدپوست پدید آمد، هونو نام گرفت. هونوها هر چند هم از بازماندگان خیونی ها بودند، با توجه به آمیزش با چینی ها و سایر بومیان میتیست (دورگه و چندرگه) از آن ها متفاوت گردیده بودند. همین گونه زبان آن ها که در آغاز از گروه ایرانی خاوری بود، به زبان پاراتورکی مبدل گردیده بود. هونوها در آغاز زیر سلطه یوئه شی ها (ماهبانویان یا تُخارها) بودند. اما مائودون شانیو توانست تخاریان را بر اندازد و خود شاهنشاهی بزرگی را در مرزهای سده سوم و دوم پ. م. پی بریزد که تا سال 96 میلادی داوم کرد.
برخی از دانشمندان اروپایی، هونوها را برای آسانی کار خود «هون های آسیایی» خوانده اند. اما روشن است با این کار دشواری های دیگری را آفریده اند. دشواری در این است که پس از تسلط یابی هونوها بر سرزمین های گسترده، همه 24 قوم زیر فرمان آن ها برای چند سده هونویی خوانده می شدند- یعنی «باشندگان کشور هونوها» که سر درگمی های بسیاری را پدید می آورد. روشن است اگر کشور شان را به گونه فرضی «هونوستان» بخوانیم، در آن صورت می توان سایر اقوام باشنده این کشور را هونویی نه بل که «هونوستانی بخوانیم». با توجه به همین سر درگمی بوده است که شماری از پژوهشگران، برای رهایی بابی از این کلاوه سر درگم، برای توصیف برخی از توده های زیر فرمان هونوها که دارای خاستگاه اروپاییدی تورانی بودند، و به زبان های ایرانی خاوری سخن می گفتند، واژه موهوم هون های سفید!!! (در واقع هونوهای سفید) را به کار بستند که درست نمی باشد. زیرا چیزی به نام هون های سفید یا حتا هونوهای سفید وجود نداشته است. این تنها یک اصطلاح به گفته ایرانی ها «من در آوردی» است.
در واقع، اقوامی که به نام ها هون های سپید خوانده شده اند، در اصل هونویی نه بل که توده های تورانی زیر فرمان هونوها بودند که متشکل از یوئه شی ها یا نیاکان کوشانیان، دی ها یا نیاکان یفتلیان و اویغورها، سیرها، دینلین ها، اوسونی ها و ..... بودند. روشن است زبان این ها هم زبان سکایی ختنی بود. از این رو اصطلاح «هون های ایرانی؟؟؟» هم بی پایه است. چگونه می شود تورانیانی را که برای چندی زیر دست دولت هونوها بودند، هون ها آن هم ایرانی !!! خواند؟
با آغاز فرمانروایی سیان بای ها و ژوژان ها یا روران ها (نیاکان مغول ها)، دیگر چتر سیاسی هونوها ها هم مدت ها از سر شان پس شده بود. از همین رو، هونویی خواندن آن ها درست نیست. حال چه رسد به هون خواندن شان . زیرا در پهلوی سایر دلایل، گستره بودوباش هونوها جنوب شرقی مغولستان و شمال شرقی چین بود و شمار شان هم در اوج اقتدار از 260 هزار نفر بیش نبود و در گستره گانسو و تورفان و ختن و کاشغر (جایی که دی ها و اوسون ها و سیرها می زیستند) اصلا حضور نداشتند. تنها سایه و تاثیر سیاسی داشتند.
پس از باژگون شدن دولت هونوها، آن ها چهار بخش شدند. بخشی که در جنوب بودند، یا چینی ها مخلوط شدند. بخشی که در شمال غربی بودند، به سوی اروپا آمدند و بر سر راه با اورها (اورالی ها) و اوگرها و دیگر توده ها آمیزش یافتند و توده نو هون های اروپایی را به میان آوردند که آتیلا از میان شان برخاست. بخشی که در شرق بودند، با بازماندگان دونخوها یا دونهوها آمیزش یافتند و تنها دودمان شاهی هونوهای شمالی نزد اوسون ها گریختند که پسان ها در این جا نابود شدند.
تا این جا دیدیم که خیون ها نیاکان هونوها بودند و هونوها نیکان هون های اروپایی. اما این سه توده از هم از دید تباری و زبانی تفاوت داشتند. زیرا خیون ها تورانی یا سکایی بودند و زبان شان هم سکایی ختنی. در حالی که هونوها در اثر آمیزش با چینی ها پاراتورکی شده بودند و زبان هونوها هم پارا تورکی بود. روشن است هون ها بیخی به عنوان یک توده نو تبارز کردند و در باره زبان شان هم منابع فراوان اروپایی هست.
اما اصل مطلب در باره یفتلیان است که نادرست آن ها را از جمع «هون های سپید» خوانده اند. در باره یفتلیان دو دیدگاه هست: یکی این که آن ها برخاسته از «بای دی ها» یا دی های سپید اند. در اوستا از دی ها به نام «داهه ها» یا دهایی ها یاد شده است. شاخه دیگر قوم دی عبارت است از «چی دی ها» یا دی های سرخ که اویغورها از بازماندگان شان به شمار می روند. آن ها در نیمه دوم هزاره یکم پیش از میلاد در مرزهای چین می زیستند. اما پسان ها در نیمه نخست هزاره یکم میلادی زیر فشار چینی ها و ... گریختند. شماری از دانشمندان می پندارند که بای دی ها نخست به سینکیانک و ار آن جا به بدخشان آمدند و به پامیر مسکن گزیدند. [2]
بر سر این که هونوها به چه زبانی سخن می گفته اند، در میان دانشمندان ریشه شناس (ایتمولوژیست ها) جر و بحث های فراوانی روان بوده است. بیشترین دانشمندان در این که زبان نخستین نیاکان آن ها تورانی یعنی ایرانی خاوری (سکایی ختنی) بوده است، تردیدی ندارند. اما روشن است که پس آمیزش با چینی ها زبان شان به زبانی که آن را پاراتورکی (زبان نیاکان تورکان باستان) می خوانند، تغییر یافته است.
دشواری در این است که از هونوها آثار مکتوب بر جا نمانده است. همه داوری ها هم از روی چند نامی است که از شاهان آنان در آثار چینی برجا ماده است. باز هم مشکل در این است که تا چه اندازه این نام ها با نام های راستین آن ها مطابقت داشته است. گذشته از این ها از هونوها چند جمله از نامه یکی از شانیوهای هونویی عنوانی امپراتور چین بر جا مانده است. دانشمندان کوشیده اند با ریشه یابی این واژه ها نوعیت زبان هونوها را تعیین نمایند. باز هم در این جا با دشواری هایی بر می خوریم. برای نمونه، در زبان هونویی خرگوش را قویان می گفتند. در این جا شاید بتوان گفت که چون در زبان های کنونی تورکی هم خرگوش را قویان می گویند، باید زبان هونوها هم تورکی بوده باشد. اما به گونه یی که پسان ها دیده شد، قویان از کیهان ایرانی یعنی آسمان گرفته شده است و ریشه ایرانی خاوری دارد. شاید هونوها خرگوش را موجود مقدس آسمانی (کیهانی) می پنداشته اند.
پروفیسور اسحاقف و پروفیسور اسماعیلف در زمینه از قول داکتر زویف چنین می نویسند:
«بنا به برخی از ورسیون ها ( نسخه ها) فراکسیون کاتون Katun منشای خود را از تیره Rat - gineok (تیره مهتاب) یوئه شی می دانند که دارای خاستگاه هند و آریایی بودند. همانا در نزد یوئه شی ها یکی از خدایان بزرگ راه شیری کئییان Kuyan بود (جریان سفید، درخت زندگی) بود، که با مهتاب پیوند داشت. تصادفی نیست که واژه omonic تورکی قووبان/ قویان koyan/Kuyan با نماد کییان پیوند دارد. (Zuev 2002: 75).
آن چه به هونوها می گردد، از روی داشته های تاریخی می توان گفت که گستره بود و باش آنان هم مناطق جنوب خاوری مغولستان و شمال خاوری چین بوده است و نمی توان از حضور آنان در گستره تورکستان شرقی، غرب مغولستان و قزاقستان و بالاتر از آن آسیای میانه و پشته ایران سخن به میان آورد.»
ایشان همین گونه بعه درفشانی های شان ادامه می دهند:
«از نوشتۀ چند صفحه یی مدعی سه دهه مطالعات به اندازۀ چهار سطر سخنان معنی دار و سودمند را هم نمی توان استخراج کرد...»!
روشن است اگر کسی چشمان خود را بر حقایق ببندد، نمی تواند حتا آفتاب را ببیند. خوب، اگر ایشان نمی توانند از نوشته های من حتا چهار سطر را برتابند، دست کم خود را مورد استهزای خوانندگانی قرار ندهند که با نام های بزرگی چون اکادمیسین گومیلیف، اکادمیسین کلاشتورنی و ... دیگر دانشمندان بزرگ آشنایی دارند و من از آثار شان مطالب بسیاری را ترجمه کرده ام. یا دست کم آن چه را که از ویکی پیدیا ترجمه نموده ام، بپذیرند.
ایشان در ادامه پریشانگویی های شان می نویسند:
«از نوشتۀ آقای عزیر آریانفر معلوم می شود که موصوف، متاسفانه هیچ اطلاعی از اختلاف نظرها و نتایج کاملا متناقض دو صد سالۀ دانشمندان حوزه های فیلالوجی، آنترپالوجی، آرکیالوجی وغیره در مورد منشاء اقوام " هندو-اروپایی ها نیز کاملاً خالی ذهن به نظر می رسد.
هندو-اروپایی و آریایی ها که به جائی که در پیدایش ملت تورک نقش داشته باشد، خودش زادۀ استعمار غرب بوده اگر باور ندارید پس توجه نمائید به فشردۀ نتایج تحقیقات و بررسی های بیطرفانه و محققانۀ داکتر جگات ماتونی دانشمند هندی الاصل امریکایی که این جانب از کتاب وی به نام " هند (بهارات) تنها گهوارۀ آریایی ها..." ترجمه نمودم.
بر اساس نوشتۀ دانشمند موصوف فرضیۀ هندواروپایی و آریایی زادۀ استعمار غرب است به هدف و نیت وصل کردن مردم هویت گم کردۀ اروپا به هندو های آریایی و سهم بردن از به میراث ارزندۀ آن ها این فرضیه را تحویل شرق نموده اند. مطالعۀ این کتاب را به همه فریب خوردگان نیرنگ های غربی ها توصیه می نمایم.
داکتر جگات ماتونی می نویسد:
« به عقیدۀ من اصطلاح هندو-اروپایی یک تصور نادرست و نامعقول بوده و اکثر زبان شناسان تا عصر حاضر به طور خستگی ناپذیر کوشیده اند تا به سراب خاستگاه ابتدایی " لسان پروتو هندو –اروپایی " دست یابند.» ( ص. 221 ). چیزی به نام " خاستگاۀ مشترک " وجود می داشت دانشمند مذکور به " سراب " تشبیه نمی کرد. از نظر این دانشمند که در صفحۀ 2 کتاب اش درج و ثبت می باشد اصطلاح " هندواروپایی" را یک اصطلاح غلط و نامعقول دانسته است. تقریباً نظر مشابه را دانشمند دیگری به نام زولتا ارائه نموده که: « اصطلاح هندواروپایی و آریایی یک نام گذاری ساده لوحانه است که متناسب با معلومات ناقص کنونی ما در نژاد شناسی و تاریخ طراحی شده است.» ( اقتباس از صفحه 99 کتاب " دوازده قرن سکوت" تالیف پور پیرار.
داکتر جگات در کتاب خود اظهارات نیکلای تروبتسکوی دانشمند روس را مبنی بر تردید و تکذیب اندیشۀ " پروتو هندو-اروپایی " انعکاس داده است.» بعد ها جان پال دانشمند فرانسوی هم با تغییر دیدگاه فبلی اش، با تروبتسکوی هم عقیده می شود. نظر تروبتسکوی مندرج کتاب " در جستوی خاستگاۀ هندو-اروپایی ها " تالیف ج. پ. مالوری دانشمند امریکایی در صفحۀ 98 کتاب پور پیرار نویسندۀ ایران به عنوان " دوازده قرن سکوت" چنین آمده است: « تروبتسکوی به کلی منکر ریشه واحد زبان ها شد و حتی مدعی شد که که شاید اصلاً چنین مردمی وجود نداشته اند...»
خوب، کسانی که کتاب خاوران، ایران و توران را خوانده باشند، می دانند که من بخش بزرگی از کتاب را به بررسی همین مساله «اختلاف نظرها و نتایج کاملا متناقض دو صد سالۀ دانشمندان حوزه های فیلالوجی، آنترپالوجی، آرکیالوجی و غیره در مورد منشاء اقوام «هندو-اروپایی» تخصیص داده ام. این که ایشان بنا به برداشت نادرست خود می نویسند که گویا من از این مسایل بیخی خالی ذهن بوده باشم، کار خود شان است. من در بالا به تفصیل به ریشه یابی این اختلافات پرداخته ام. اما آقای سخا در پشت پرده این گفته های ناسخته هدف دیگری را تعقیب می نمایند: همان افسانه انکار توده های آریایی آن هم از کتاب کسی مانند پور پیرار که به نوبه خود مبتنی است به افسانه پردازی های مالوری صهیونیست معروف.
حالا می گذریم از این که شمار بسیاری از دانشمندان زبان شانس و تبارشناس جهان بر اساس تحقیقات گسترده موجودیت یک خاستگاه واحد را برای گویشوران زبان های هندو اروپایی ناگزیر خوانده اند.
من در کتاب خاوران، ایران و توران به تفصیل به این موضوع پرداخته ام، و از همین رو نمی خواهم در این جا بار دیگر به آن بپردازم.
سپس ایشان چنین ادامه می دهند:
«حال مختصر اشاره هم به طرف دیگر تعامل آریانفر داریم که از نظر خام و ساده لوحانۀ او در شکل گیری ملت بزرگ و کهن سال تورک سهم داشته است.
طوری که در فوق خواندید، نویسنده بدون ارائۀ کوچکترین سند از موجودیت چینی ها، در سیزده هزار سال قبل خبر می دهد. در حالی که بر مبنای مطالعات و تحقیقات چین شناسان برجستۀ غربی، مورخان و نویسندگان چینایی چندین قرن است که مصروف و مشغول تحقیق و بررسی اند تا منشأ و آغاز تاریخ خویش را رد یابی نمایند اما تا کنون به این کار موفق نشده اند و هنوز نتوانسته اند سندی بیابند که دلالت به تاریخ چهار هزار سالۀ آن ها نماید. لازم است آقای آریانفر " کشف " خود را با چینیان در میان بگذارد تا تحایف و جوایزی را نصیب شود. چینیان یقیناً مدال مائو را هم در سینۀ اوتعلیق خواهند نمود.
« داکتر لیگDr. Legge [ چین شناس بریتانیایی ] بعداز تحلیل و تجزیۀ دقیق کلیه اسناد موجود به این نتیجه رسیده که چینیان قبل از 2000 ق.م وجود نداشته است و ارزش و اعتبار روایات موجود به ارتباط دورۀ میان سال های 2000 ق.م تا 1600 ق.م هم بیشتر از ارزش و اعتبار داستان های هزار و یک شب نمی باشد ". این مطلب از کتاب زیر که در آرشیف انترنت موجود می باشد ترجمه شد و علاقه مندان می توانند با مراجعه به صفحه چهار آن اطمینان پیدا کنند. صریح و روشن می نویسم و ازاین عادت زشت که یک عده نویسنده ها دارد و منابع خویش را معرفی نمی کنند و خواننده ها را پشت نخود سیاه می فرستند، متنفرم.
The Origin of the Chinese: An Attempt to Trace the Connection of the Chinese ... By John Chalmers
ویل دورانت در بخش مربوط به چین کتاب " مشرق زمین گهوارۀ تمدن " در بارۀ چینی ها نوشته است:
« هیچ کس نمی داند که چینیان از کجا آمدند و از چه نژادی بودند و قدمت تمدن آنان تا چه پایه است».
همین مورخ سطوری بعد می نویسد:
« نژاد " مغولی " چینیان کنونی نتیجۀ آمیختگی های مکرر و پیچیدۀ اقوام متجاوز یا مهاجری است که از روسیۀ جنوبی ( سکاها؟ )، و نیز از آسیای میانه، به سرزمین چین فرا آمده اند».
از سطر اولی مورخ ما بر می آید که چینیان یک " نژاد" کاملاً ناشناس می باشند و سابقۀ تمدن شان هم به کسی معلوم نیست. در پره گراف ثانی، مثل اینکه خبری از غیب رسیده باشد، " چینیان " را نتیجۀ اختلاط و آمیختگی اقوام مهاجم می داند.
در نوشته های دیگر این مورخ " تورک ها " نیز از جملۀ " اقوام مهاجم " شمرده شده است. دراین مورد و حسن نیت فوق العادۀ مورخ این دانشمند و عدۀ دیگر نوشتۀ داریم که در قسمت چهارم مقالۀ راقم سطور حاضر تحت عنوان " حقایق پشت پردۀ تمدن قدیم چین " خواهید خواند.
به هر حال، لازم به تذکر است که از نوشته های برخی دانشمندان بر می آید که جریان تعامل و آمیزش بیشترین مصداق را بر ایرانی ها دارد نه بر تورک ها.»
ناگفته پیداست که چنین اظهارت بی سر وته گواه بر بی اطلاعی آقای سخا از تاریخ باستان چین است. روشن است سخن زدن با کسانی مانند آقای سخا که نمی توانند میان تاریخ مکتوب و تاریخ غیر مکتوب تفاوت قایل شوند، بسیار دشوار است.
نمی دانم ایشان چگونه منکر وجود بزرگترین توده جهان که اکنون شمار شان به 1.5میلیارد نفر می رسد، در 4000 سال پیش می شوند. این درست همان موردی است که می شود با شنیدن آن شاخ کشید. گوبا چینی ها ناگهان در 4000 سال پیش از آسمان نازل شده باشند! . پیش از آن اصلا وجود نداشته بودند. روشن است آقای سخا که کوچکترین اطلاعاتی از علم دیرین شناسی (پالیونتولوژی) ندارند. و الا باید می دانستند که یکی از دیرین ترین نمونه های انسان های قدیم- سین انتروپ نام دارد. (برای به دست آوردن اطلاعات در زمینه نگاه شود به: به ویکی پیدیا و یا دایره المعارف ها).
ایشان همین گونه نمی دانند که دانشمندان شمار بسیاری از اسکلیت های انسان هایی را کشف کرده اند که دارای هاپلوگروه های نوع O ویژه چینی ها هستند.
ایشان همین گونه اطلاع ندارند که چند سال پیش کتاب 24 جلدی تاریخ چین باستان به همت تیم مشترک دانشمندان چینی و جاپانی از چاپ برآمد.
همین گونه نمی دانند که نفوس چینی ها در 2500 سال پیش یعنی در دوره یی که همسایه هونوها بودند، نزدیک به 50 میلیون نفر بود.
آن چه در زمینه آمیزش توده های اروپاییدی (سپیدپوست) با توده های زردپوستِ آمده از چین در جنوب سایبریا و گستره بایکال و در گستره شمال خاوری مغولستان در سیزده هزار سال پیش می شود ؛ دانشمندان بسیاری از جمله داکتر اسکندر باریارف تاتاری بر اساس تازه ترین داده های ژنیتیک و آثار دانشمندان سرشناس این علم نوشته اند و امر ثابت شده یی در علم است. نه این که من آن را از خود ساخته و پرداخته باشم. باز هم چون در کتاب خاوران، ایران و توران چند بار نوشته های آقای بایارف را در زمینه آورده ایم، از بازنگاری آن برای فربه شدن بیش از حد نوشته خودداری می ورزیم.
آقای سخا در ادامه باز هم به نشخوار همان نوشته های بیمایه و بی پایه نویسندگان رسوایی چون وحید مازندرانی و پیر پورار و...می پردازد:
در کتاب " تاریخ ایران ..." تالیف رابرت گرانت واتسن ترجمۀ ع. وحید مازندرانی در مورد هویت مغولی ایرانی ها، نوشته شده
« ... از دو نژاد عمده ای که در ایران دیده می شوند، ترک ها و ایرانی ها ( یا مغول) هستند. دستۀ نخست به طور کلی در ایالت های شمالی و دستۀ دوم در قسمت جنوبی پراگنده اند. ایرانیانی که نسب مغول دارند، بیشتر شان فقط به زبان فارسی سخن می گویند و آن هایی که از نژاد ترک اند، حرف زدن ترکی را به زبان فارسی ترجیح می دهند». ( مراجعه شود به صفحۀ 10 کتاب نشر انترنت)»
روشن است از خامه کسانی چون آقایان سخا و وحید مازندارنی چیز دیگری را نباید انتظار داشت. خوب شد دانستیم که در ایران دو نژاد عمده بود و باش دارند: یکی ترک ها و دیگری هم مغول ها !!!!! این در حالی است که در جهان نژاد (راس) هایی به نام تورک و مغول اصلا وجود ندارند. ما تنها نژادهای زردپوست (چینی) و سپیدپوست (اروپاییدی) و سیاه پوست (افریقایی) داریم و حتا نژاد سرخ پوست آمیزه یی است از زردپوستان و سپیدپوستان.
ما در مقاله ها بارها از قول دانشمندان بزرگ آوردیم که تورک ها توده هایی بودند که در اثر آمیزش سپید پوستان با زردپوستان به میان آمدند و به هیج رو نژاد مستقل نیستند. حالا باید آقای سخا نشان بدهند که درکدام زبان اروپایی نژاد (راس)ی به نام تورک آمده است تا همه بدانند.
گذشته از این ها، همه پژوهش های ژنتیک نشان می دهند که در خون باشندگان کنونی ایرانی هاپلوهای مغولی و تورکی از 4 درصد بیشتر نیست. از این رو مغول خواندن بیش از نیمی از مردم ایران خنده آور است. هر کسی که ایران رفته باشد، نیک می داند که آدم هایی با چهره های مغولی در آن کشور آن هم در جنوب بسیار کم اند.
در حالی که هاپلوهای نوع R1a بیش از 30 درصد و بقیه هاپلوهای نوع j است که ویژه شاخه قفقازی نژاد سفید پوست می باشد. از نگاه انتروپولوژی هم ایرانیان بیشتر دارای سیماهای قفقازی اند تا مغولی.
حقیقت تاریخی این است که مغول ها توده یی بودند بسیار اندکشمار. شمار سپاهیان چنگیزخان هم بیش از چند ده هزار نبود. بخش بیشتر این سپاهیان هم با باشندگان آسیای مرکزی و آسیای میانه و بخش های شمالی ایران و افغانستان و ترکیه آمیزش یافتند که قزاق ها، قرغیزها و ازبیک ها و هزاره ها از آن میان اند. مغولی خواندن بخش بزرگی از باشندگان ایران و تقسیم باشندگان آن کشور به دو بخش تورک نژاد! و مغول نژاد! از سفسطه هایی اند که تنها دیوانگان می توانند به آن باور کنند. در واقع از دید تباری و نژادی هیچ تفاتی میان آذری زبان ها و پارسی زبانان ایران نیست. اختلاف آن ها تنها در زبان است.
آقای سخا در ادامه درفشانی های خود چنین ابراز می دارد:
آقای آریانفر می نویسند:
« مسئلۀ خاستگاه نژادی و ریختایی تبار تورکان باستان یکی از جنجالی ترین و بحث انگیزترین مسایل تاریخ بوده است که در این جا به آن می پردازیم.
...به هر رو، این ها در تشکل توده های پسین تورکی و نیز زبان های تورکی نقش کمرنگی داشته اند. روشن است هیچ سند و مدرکی ار حضور این توده ها در گسترۀ آسیای مرکزی، میانه و پشتۀ ایران در دست نیست. از این رو، حضور توده های تورکی دراین سرزمین ها پیش از سدۀ ششم منتفی است و کسی نمی تواند ان را ثابت سازد. زیرا نه اثری همان گونه که اکادمیسن بارتولد گفته است، هیچ گونه سند و مدرکی از حضور تورکان پیش از سدۀ ششم در گسترۀ آسیای مرکزی در دست نیست.»
همان گونه که نوشتیم، آقای سخا به گونه گزینشی هر آن چه را دل شان می خواهد کنده و بریده می آورند و از کنار پرسش هایی که باید به آن ها پاسخ داده شود، با نیرنگبازی می گدرند و آن را سانسور می کنند.
برای نمونه من نوشته ام که «روشن است هیچ سند و مدرکی از حضور این توده ها (توده های پروتوتورکی) (و همین گونه پراتورکی و تورکی) در گستره آسیای مرکزی، آسیای میانه و پشته ایران در دست نیست. از این رو، حضور توده های پروتوتورکی (و حتا پراتورکی و تورکی) در این سرزمین ها پیش از سده ششم منتفی است و کسی نمی تواند آن را ثابت سازد. زیرا نه اثری از گورهای تخته سنگی است، نه اسکلت هایی که بتوان از روی آن با بهره گیری از روش های نوین علومی چون انسان شناسی (انتروپولوژی، اتنولوژی یا انتروپومورفی) و یا هم علم ژنتیک تاریخی، پیوستگی آن ها را با پروتوتورک ها ثابت ساخت و نه کدام اثر مکتوب و سنگنبشته از آن ها بر جامانده است و نه ذکری از ایشان در منابع مکتوب دیرین در دست است .
خوب، دوست عزیز این من نیستم که چنین می پندارم: تا جایی که من آثار بسیاری از دانشمند بزرگ تورک شناس را خوانده ام و بسیای از ایشان را از نزدیک می شناسم، همه با یک زبان متفق القول اند که مساله اتنوژنز و خاستگاه نژادی و ریختایی تباری تورکان یکی از جنجالی ترین بحث انگیزترین مسایل تاریخ بوده است. بارتلد که خود شما از آن نقل قول کرده اید، هم همین را می نویسد:
« چنان که خواهیم دید نتایج تحقیقات چندان رضایت بخش نیست و مشکلات متعددی که به تحقیق در مورد این اقوام مربوط می شود، هنوز به درستی حل و فصل نشده. بخشی از این مشکلات از این است که مطالعۀ قدیم ترین متون تاریخ اقوام ترک مستلزم تسلط بر دانش هایی است که در موارد نادر گرد آمدن آن ها نزد یک انسان، نامیسر است. برای فهمیدن تاریخ و فرهنگ هر قوم پیش از هر چیز زبان او را دانست.»
گذشته از این، پژوهشگر دیگری که شما خود به بنده خواندن کتاب وی را توصیه کرده اید – آقای یعنی اسماعیل موسایف در این زمینه نوشته اند:
»... проблема происхождения тюркских народов до сих пор остается спорной.«
پرابلم پیدایش توده های تورکی (زبان) تا همین اکنون بحث انگیز مانده است».
دیگر چه می گویید؟
در این جا بار دیگر نوشته خود را در باره تورکان می آورم:
«دشواری در این است که در زمینه هیچ گونه سند مکتوب (منهای گزارش های گاهنامه های چینی) در دست نیست. آن هم این گاهنامه ها اطلاعات ضد و نقیضی را در باره خاستگاه آشینایی ها ارائه می کنند. تنها چیزی که می تواند در زمینه به ما کمک نماید، ریشه شناسی چند واژه و نام بازمانده از پادشاهان آنان به ویژه –بنیادگذاران دودومان- نولوشاد و آشینا و نیز مسقط الرس یا محل بودوباش نخستین آن ها، افسانه های تاریخی و کارگیری از روش های پیچیده علوم گوناگون است. درست تجزیه و تحلیل واژگان، پژوهش پیرامون اسطوره ها و تعیین دقیق خاستگاه آن ها می تواند در زمینه به ما کمک نماید. می توان گمان زد که آن ها در جایی در نزدیکی دامنه های جنوبی آلتای در شمال باختری چین زندگی می کرده اند و از آن جا به آلتای کوچیده بودند. اما کجا؟
به هر رو، در باره خاستگاه نژادی و تباری ایل آشینا- ایل هسته یی تورکان باستان، زبان نخستین شان و زیستگاه نخستین شان- در میان دانشمندان تفاوت های بنیادی وجود دارد. برای مثال گروهی آنان را مغولی تبار و مغولی زبان و گروه دیگر تورانی (سکایی- اوسونی تبار) و ایرانی زبان و برخی هم پاراتورکی (هونویی) می شمارند.
سپس در داخل «.... » از ویکی پیدا آورده ام که ترجمه می باشد:
«ل. ن. گومیلیف LN Gumilyov ، ن. یا. بیچورین Y Bichurin، و. و. گریگوریف VV Grigoryev، ان. آ. اریستوف NA Aristov، گ. ای. گروم-گرژیمایلوGrum Grzhimailo، ک. آ. اینوسترانتسیف، س. ای. رودینکو، می. ای. ارتامانفMI Artamonov و شمار دیگری از دانشمندان دبستان تاریخ روسیه ضمن پرداختن به مساله کوچی شناسی (مطالعه توده های کوچرو و چادرنشینان) بر پایه سوابق و منابع مکتوب منحصر به فرد حفظ شده تا به امروز در باره تورک های باستان- تاریخ های دودمان های چینی و گاهنامه های تان شو Tanshu، وی شو، Weishu، سویی شوSuishu و تاریخ های یونانی- رومی (بیزانتینی یا روم شرقی) شرقی و منابع نوشته شده ارمنی، عربی و پارسی و به این نتیجه رسیدند که نمایندگان دودمان آشینا Ashina که رهبری خانات بزرگ تورک را در دست داشتند، دارای خاستگاه مغولی [و زبان پروتومغولی-گ.] بوده اند.
پژوهشگران دیگری همچون هاوسیگ H. B. Haussig، س. گ. کلیاشتورنی Klyashtorny SG، آ. ان. برنشتام Bernshtam، زویف Yu.A.Zuev، ساوینف DG Savinov، گوشچینSP Gushchin، ار. ان. رونا-تاش، ریچارد نلسن فرای، فیندلای، ماخپیرفMahpirov و دیگران کوشیده اند فرضیه خاستگاه ساکایی و اوسونی(سغدی- ساک + دی») آشینا را مطرح نمایند و به سود این نسخه آوندهای زیر را می آورند:
ریشه های نام تباری «آشینا» را بایسته است در نامکسان یا انتروپونیمی antroponimii تیره یی ساکایی- اوسونی جویید. هاوسیگ Haussig و کلیاشتورنی Klyashtorny چنین می پندارند که پیوند میان نام تیره آشینا و نام پارسی باستانی اخشاینه ahşaẽna می تواند برآیند ریشه شناسیک (ایتمولوژی) رضایت بخشی به دست بدهد.»
نمی دانم که آقای سخا چه می خواهند بگویند. من نوشته ام که موضوع یکی از جنجالی ترین و بحث انگیز ترین مسایل علمی می باشد. البته نه از دل خود بل که بر اساس همه داده های علمی. اما ایشان می خواهند برعکس این را بدون ارائه کوچکترین دلایل و برهان به اثبات برسانند.
ایشان سپس باز هم می نویسند:
«انسان های معتاد به دروغگویی پروای خویش و دیگران را ندارند. آخرین پره گراف تهمت آشکار بر بارتولد می باشد. آقای آریانفر عادت ندارد ادعاهای خودرا با دلایل مثبته تقویت کند و آدرس مشخص نقل قول های خویش ارائه نماید. او نمی تواند به خاطری که مشت اش باز می شود، قولی که به بارتولد نسبت داده، اتهامی بیش نیست و بارتولد هرگز چنین چیزی نگفته است. دانشمند موصوف در صفحه 15 ( مقدمه ) کتاب " تاریخ ترک های آسیای میانه " می نویسد:
« این اثر به مردمانی تعلق دارد که برای اولین بار در تاریخ خودرا " ترک " نامیده اند. این قوم در قرن ششم در عرصۀ تاریخ ظاهر می شود و در مدت زمانی کوتاه تمامی اقوام ساکن سراسر دشت ها (استپ ها) میان مرز های چین و ایران و امپراطوری بیزانس مسلط می شود. »
بارتولد در همین صفحه نوشته است: « ازاین گذشته، منشاء ترکی فاتحان قرن ششم میلادی، حتی پیش از کشف و بازخوانی کتیبۀ اورخون، هیچگاه مورد تردید نبوده است.»
خوب بنده در این زمینه چه نوشته بودم؟. اگر کج بحثی را کنار بگذاریم، من با اشاره به گفته های برتلد نوشته بودم که همان طوری که برتلد در کتاب تاریخ ترک های آسیای میانه نوشته است، هیچ سند و مدرکی که حضور ترک ها را در آسیای میانه و پشته ایران پیش از سده ششم میلادی ثابت کند، در دست نیست.
من در نوشته های خود بارها مطالبی را از کتاب تاریخ ترک های آسیای میانه برتلد برداشت نموده ام و اکنونی دیگر یک امر بدیهی پنداشته می شود که کسانی که در باره تاریخ ترک ها مطالعه داشته باشند، این کتاب را حتمی خوانده اند. گذشته از آن من در این مقاله باری به این منبع چنین اشاره کرده ام « و به گونه یی که پروفیسور برتلد در کتاب تاریخ «ترک های آسیای میانه» نوشته است، کلمه شاد از شاه ایرانی گرفته شده است». از این رو، برای جلوگیری از دراز شدن کلام، بار دوم به نوشته بالا بسنده کردم و از همین رو از ذکر آن خود داری ورزیدم. حالا می گذریم از این که برتلد ده ها کتاب دیگر هم دارد که آقای سخا شاید تنها نام های بسیاری از آن ها را هم نشنیده باشد، خوب می گذریم. من تنها به اشاره به گفته برتلد بسنده کرده بودم که به گونه یی که برتلد در کتاب تاریخ ترک های آسیای میانه نوشته است، ترک ها پیش تر از سده ششم میلادی در آسیای میانه حضور نداشتند و منظورم هم این است که هیچ سند و مدرکی هم در زمینه نیست.
طرفه این ایشان سپس برتلد را هم متهم به جعل تاریخ به سود ایرانیان فرموده اند!
«بارتولد، بدون شک مورخی بود دانشمند و خیانت های بزرگ او در حق تورکان و تاریخ سازی وی به نفع ایرانی ها هرگز قابل بخشش نمی باشد. او در اوضاع و احوال اختناق و خفقان زندگی می کرد. حاکمان دیکتاتور زمان هم به تورک ها از چشم دشمنی نگاه می کردند. اگر او به شرح و بیان حقایق و واقعیت های تاریخی همان طوری که بوده، می پرداخت مانند صد ها دانشمند واقع بین دیگر، مسلماً به دیار عدم سوق می گردید.»
تردیدی نیست که در شوروی اختناق حاکم بود و بیشتر دانشمندان ناگزیر بودند، به دستور بالاییان تاریخ بنویسند. چنان چه همین سنت همین اکنون در ازبیکستان، ترکمنستان و آذربایجان و تا جایی در قزاقستان باقی است. اما برعکس فرموده های هوایی آقای سخا که در باره زندگی و آثار ماندگار برتلد اطلاعات درستی ندارند، برتلد از انگشت شمار دانشمندانی بود که به دلیل داشتن وزن بزرگ علمی زیر بار حزب نمی رفت و به همین دلیل هم در زندگی با فشارهای بزرگی رو به رو بود.
آقای سخا در ادامه برگرفته هایی را از نوشته های اسحاقف و اسماعیلف می آورند:
«اسحاقف و اسماعیلف در ادامه از قول داکتر زویف می نگارد: «وضعیت تباری در استپ های اورآسیا در هزارۀ یکم پیش از میلاد- نیمۀ نخست هزارۀ یکم میلادی را می توان همچون همزیستی و اختلاط تدریجی اقوام کوچرو و چادر نشین ایرانی زبان و تورکی زبان دارای فرهنگ های مختلف باستانشناسیک توصیف کرد. اما سر از سده های نخست عصر میلادی، فرآیند ترکیزاسیون استپ های آسیای مرکزی به یک پدیدۀ سراسری مبدل می گردد. از همین رو هم است که سیمای تباری-زبانی مردمان باشندۀ این گستره دگرگون می شود.»
سپس نوشته بنده را می آورند:
«برافتادن شاهنشاهی یوئه شی ها به دست هونو ها و راندن آن ها (از گانسو، حوزۀ رود تاریم، تورفان،، ختن،کاشغر و هفت رود) به آسیای میانه، به معنای آغاز عصر فرمانروایی توده های تورکی زبان و مغولی بر استپ های اورآسیا بود که روند استقرار آنان را دراین پهنه فراهم نمود»..»
چون ایشان نمی دانند که میان اصطلاحاتی چون آسیای میانه، آسیای مرکزی و اروآسیا تفاوت های ریشه یی وجود دارد، باز هم دست به خلط مبحث می زنند.
برای اطلاع شان باید گفت که وقتی که سخن از آسیای میانه باشد، منظور از گستره ماورالنهر یا ورزرود (فرارود) است یعنی سرزمین های بین میانرودان آمو و سیحون. آسیای مرکزی گستره بزرگی است که شامل تبت، مغولستان، جنوب روسیه و شمال افغانستان می گردد.
اروآسیا گستره به بارها پهناور تر از آسیای میانه و آسیای مرکزی است. منظور از استپ های اروآسیا هم بیخی روشن است که کجاست.
سپس ایشان چنین می فرمایند:
«متن زیر انگلیسی در مورد «اورو سیا» از ویکی پدیا اقتباس شده تا دوستان انگلیسی دان آریانفر ترجمه کنند و محدودۀ "اورآسیا" را به ملاحظۀ او برسانند.
History[edit]
Further information: Foreign interactions with Europe Eurasia has been the host of many ancient civilizations, including those based in Mesopotamia and the Indus Valley.
The Silk Road symbolizes trade and cultural exchange linking Eurasian cultures through history and has been an increasingly popular topic. Over recent decades the idea of a greater Eurasian history has developed with the aim of investigating the genetic, cultural and linguistic relationships between European and Asian cultures of antiquity, which had long been considered distinct.
Geography[edit]
Located primarily in the eastern and northern hemispheres, Eurasia is considered a supercontinent, part of the supercontinent of Afro-Eurasia or simply a continent in its own right.[14] In plate tectonics, the Eurasian Plate includes Europe and most of Asia but not the Indian subcontinent, the Arabian Peninsula or the area of the Russian Far East east of the Chersky Range.
آقای آریانفر، اگر همین دو پره گراف اخیر خودرا با دقت مطالعه می نمود، از ما نمی خواست که حضور و موجودیت تورک ها را در آسیای میانه قبل از قرن ششم به اثبات برسانیم.
در متن پره گراف اولی حضور تورکان در آسیای میانه تائید و تصدیق شده و نویسنده بدون اندک اعتراض با آن در حقیقت، کلیه سخنان بیهودۀ فوق خود را به بطلان کشانده است. اگر موصوف با نویسنده هم عقیده نمی بود، باید با ارائۀ دلایل به تکذیب آن می پرداخت. افزون برآن، پره گراف دومی ( شاید هم از خودش باشد) نیز نافی صریح ادعای او می باشد.»
دوست عزیز!
شما چه آسان و ساده حضور ترک ها را در آسیای میانه به زعم خودتان پیش از سده ششم میلادی ثابت ساخته اید.!
من از شما می خواهم :
1- به جای این همه سفسطه پردازی ها حتا یک سند تحریری و مکتوب تاریخی ارائه بفرمایید که حضور توده هایی تورکی را پیش از سده ششم میلادی در آسیای میانه و سین کیانک و قزاقستان نشان بدهد. نمی توانید. چون چنین سندی وجود ندارد. به همه روشن است که قدیمی ترین سند مکتوب به زبان ترکی همان کتیبه ارخون است که متعلق به سده هشتم می باشد.
2- حتا یک سند از دید ژنیتیک ارائه بفرمایید که حضور انسان هایی دارای هاپلو گروه های نوع سی ویژه مغولان و یا نوع کیو و ان- ویژه توده های تورکی را با قدمت بیش از سده ششم در گستره آسیای میانه و قزاقستان نشان بدهد. نیست. چون این توده در سده ششم به این سرزمین ها آمده بودند.
3- یک اسکلت دارای قدمت بیش از سده ششم میلادی را که دارای نشانه های منگولوییدی باشد در این گستره پیش از سده ششم نشان بدهید. نیست. چون پیش از سده ششم هنوز تورک ها به عنوان یک قوم تشکل نیافته بودند و هیچ نشانی از حضور شان در این گستره دیده نمی شود و نمی تواند هم وجود داشته باشد.
باز هم می نویسند:
بر اساس نوشتۀ ویکی پدیا محدودۀ " اورآسیا " تا منطقۀ سند را در بر می گیرد. توجه وی را دو باره به پره گراف خودش که در زیر تکراری آوردم، جلب می نمایم.
بر اساس آن، وضع تباری اورآسیا در نیمۀ نخست هزارۀ اول قبل از میلاد، ایرانی زبان ها!؟ و تورکی زبان توصیف شده، ثانیاً در سده های نخست میلادی در استپ های آسیای مرکزی فرآیند تورکی شدن ( مزخرف است تاکید از من) آغاز شده است. متن پره گراف کاملاً صریح و عام فهم است و به تفسیر نیاز ندارد. حتی آدم های کم سواد هم می توانند معنی آن را درک کنند که در آن وجود تورک علیرغم ادعای بی پایۀ آقای آریانفر حتا در هزارۀ قبل از میلاد تائید گردیده است.»
به قول معروف ده کجا، درخت ها کجا. نخست این که این بخشی از این نوشته ها از خامه دو دانشمند تاتاری تراویده است که به نوبه خود از دانشمند بزرگ تورک شناس روسی زویف نقل قول کرده اند، نه آریانفر که تنها گناهش این است که این نوشته ها را ترجمه کرده است و باید به او به این خاطر دشنام داده شود.
دو دیگر وقتی داکتر زویف از استپ های اروآسیا سخن می گوید، روشن است منظورش از اروپای غربی یا هندوستان یا بین النهرین نمی باشد. او در پاراگراف بعدی آشکارا سخن از آسیای مرکزی دارد . نه آسیای میانه یا ماورالنهر. چون شما فرق بین آسیای میانه و آسیای مرکزی و اروآسیا و استپ های اروآسیا را نمی دانید، چنین چهار نعل تاخته اید.
کسانی که با تاریخ ترکان باستان سر وکار دارند، نیک می داند که منظور او دقیقا کجا است. اما کسانی که تنها به سیاهپردازی و سوء تعبیر از نوشته ها خو گرفته اند، می توانند گپ را بر سرتاسر اروآسیا تعمیم بدهند و کار را به مغالطه بکشانند. در این صورت کسی نخواهد دانست که منظور نویسنده دقیقا از کجا است: کرانه های رود گنگا یا کرانه های رود دانیوب؟ این در حالی است که استپ های اروآسیا در علم جغرافیا تعریف معینی دارد و این اصطلاح از سوی انجمن جغرافیایی روسیه وضع گردیده و مورد پذیرش همه کارشناسان حوزه تاریخ و جغرافیا است.
خوب او چه می دانست که سال ها بعدکسی مانند آقای سخا می آید و چنین سفسطه هایی می بافد. یعنی در حالی که سخن زویف بر سر استپ های اروآسیا است، ایشان می خواهند با دیده درایی آن را بر سرتاسر اروآسیا تعمیم ببخشند.
آن چه مربوط به نوشته من می شود، آشکارا سخن از آسیای میانه و استپ های اروآسیا زده ام و باز هم هم روشن است چون آقای سخا نمی توانند میان آسیای میانه و آسیای مرکزی و اروآسیا تفاوت قایل شوند، چنین طاماتی را بافته اند. من در کتاب خاوران به تفصیل این تفاوت هارا روشن ساخته ام.
آریانفر در نوشتۀ خودش نیز آوراسیا را بعد از شکست یوچی ها به تورک ها یا به گفتۀ خودش به " توده های تورکی زبان و مغولی " تسلیم می کند. با عذر خواهی از خوانندگان محترم باز هم پره گراف را تکراری آوردم تا نویسنده اش دقیق شود و تا در آینده مرتکب همچو خطا های بزرگ نگردد.
شکست یوچی ها مصادف است به سال 140 یا 160 قبل از میلاد. در همین سال یوچی های بزرگ، بلخ را از وجود مهاجمین یونانی پاک می کنند. بدون شک خود یوچی ها هم تورک بودند و دلایل و براهین زیادی مبنی تورک بودن سکاها و یوچی ها وجود دارد که قسمت های از آن در سطور بعد خواهد آمد. بر اساس متن این دو گره گراف صریح و روشن آقای آریانفر به دست های خودش، چاه خودرا کنده است.
« برافتادن شاهنشاهی یوئه شی ها به دست هونو ها و راندن آن ها ( از کانسو، حوزۀ رود تاریم، تورفان،، ختن،کاشغر و هفت رود) به آسیای میانه، به معنای آغاز عصر فرمانروایی توده های تورکی زبان و مغولی بر استپ های اورآسیا بود که روند استقرار آنان را در این پهنه فراهم نمود.»
این دیگر اوج دیده درایی آقای سخا است که می نویسد بدون شک یو چی ها (یوئه شی ها) ترک بودند و و دلایل و براهین زیادی مبنی تورک بودن سکاها و یوچی ها وجود دارد که قسمت هایی از آن در سطور بعد خواهد آمد.
روشن است ایشان به جز از تکرار نوشته های بی پایه رنه گروسه فرانسوی که هفتاد سال پیش نوشته شده است و بر اساس ترجمه های نادرست و گمراه کننده از آثار چین باستان بنا یافته است، سخن دیگری برای گفتن ندارند.
این در حالی است که من در نوشته دیگرم زیر نام «خاستگاه و ریشه های زبان چند کانونی و سنتزی (آمیزه یی) پارسی دری بخش هفتم دوره کوشانی» که در همین تارنمای خراسان زمین به نشر رسیده است، باز هم بر اساس آخرین داده های علمی با آوردن ده ها سند از علوم گوناگون ثابت ساخته ام که کوشانیان اروپاییدی و زبان شان ایرانی شرقی بوده است و هیج سند و مدرکی در دست نیست که یوئه شی ها را تورکی زبان یا تورکتبار بخوانیم.
البته، من بارها نوشته ام که پس از افتادن ایران و آسیای میانه به دست عرب ها، نویسندگان عرب که با منطقه آشنایی نداشتند، مرتکب اشتباه بزرگی شدند و همه باشندگان کوچرو آسیای میانه و آسیای مرکزی را بلا استثناء تورک خواندند. چنانچه حتا خاقان چین را هم خاقان تورک می خوانند و برعکس. درست همین خبط موجب گردید که شمار بسیاری از نویسندگان دیگر از جمله اروپاییان و ایرانیان هم پیرو ایشان همه توده های کوچرو را تورک بخوانند و در نتیجه سر درگمی های بسیاری پدید آید. اکنون پان ترکیست ها در همه جا به گونه تکراری همان نوشته ها را می آورند . برای مثال نهرو کوشانیان را تورک خوانده بود یا فلان دانشمند اروپایی یا عربی آن ها تورک خوانده بود و....
اما ما با این مهملات کاری نداریم. اسناد و شواهد و مدارک دقیق عبارت اند: آثار مکتوب باستانی، سکه ها و داده های نومیزماتیک، داده های زبان شناسی، داده های باستان شناسی، آنالیزهای ژنیتیک، اسکلت هایی که بتوان از روی آن ها با بهره گیری از علومی چون انتروپولوژی، انتروپومورفی و..... بر مبانی علمی سخن زد. اگر کسی بنویسد که مثلا شاد روان دهخدا هم ایشان را تورک خوانده برای کسانی که در چهارچوب های علمی می اندیشند، سند شده نمی تواند زیرا ایشان بر این علوم اشراف نداشتند و همان گونه که نوشته نهرو نمی تواند در زمینه سند شود، نوشته ایشان و مانند ایشان هم سند شده نمی تواند. برعکس، اسکلت های مومیایی شده یافته شده یوئه شی ها در گانسو سند بسیار مهمی است که اروپاییدی بودن آن ها را تایید می کند. سکه هایی با تصاویر کوشانیان سند مهم تاریخی است که در آن آشکارا بینی های بلند، چهره های اروپاییدی شان و ریش های انبوه شان نشان داده شده است. سنگنبشته های رباطک و سرخ کوتل مهم است که و آن که کوشانی ها آشکارا زبان خود را اریایی خوانده اند.
ما از شما سند و مدرک زنده می خواهیم. نه این که نهرو در هشتاد سال چه گفته بود و شاد روان دهخدا در هفتاد سال قبل چه نوشته بود و.... حتا یک سند مکتوب هم که نشان بدهد کوشانیان تورکی زبان بوده باشند، در دست نیست.
آقای سخا در بخش دیگری از نوشته های بی سر وته شان باز هم دست به دامن فال بینی و خیالبافی می زنند:
«آقای آریانفر را اگر خواسته باشد در مورد ساکنین " اوراسیا " معلومات پیدا کند و نوشته های زیر را که از دو دانشمند روسی است بخواند و ترجمۀ آن ها را به صفحۀ انترنت بگذارد. اگر چنین کرد، آن گاه است که می گوییم این آدم با حقیقت کنار آمده است. اگر واقعاً جرئت و شهامت روبرو شدن به حقایق و واقعیت های تاریخی تورک ها را داشته باشد، این کار را می کند. اما مطمئن نیستم، بنابراین، از خوانندگان علاقه مند به درک و فهم تاریخ تورک ها و مسلط بر لسان روسی می خواهم نوشته های این شخصیت را بیابند و خلاصۀ آن را جهت آگاهی ما ترجمه نموده و به صفحۀ انترنت قرار دهند. با این کار خدمت بزرگ و صواب بزرگی را نصیب خواهند شد:
О происхождении тюркских народов
Кажи Т. Лайранов, Исмайл Муссаевич Мициев.
Ancient Turkic Memorials in the Altai. Archaeology, Ethnology & Anthropology of Eurasia 1 (9): 76–95
Kubarev, V. D., and D. Tseveendorj. 2002
باید به آگاهی دوست عزیز ما جناب آقای سخا برسانم که بنده به عنوان کسی که سی سال آزگار با تاریخ توده های تورکی زبان سر و کار داشته ام، تقریبا با همه آثار شایان توجهی که به زبان روسی در زمینه نوشته شده است آشنایی دارم. روشن است مهم ترین و وزین ترین چنین آثار را خوانده ام. اما با برخی از آثار دست دوم و سوم که از دید علمی ارزش کم و بیشی ندارند، هم آشنایی دارم .
اتفاقا کتابی را که شما از آن نام برده اید، دارم و سراپا خوانده ام.
О происхождении тюркских народов
Кажи Т. Лайранов, Исмайл Муссаевич Мициев.
Скифы, Bалкарцы и Осетины
Черкесск, ПАО “ПУЛ”, 1993,
ISBN 5-7796-0006-6
В 3 т. - И 90 Нальчик: Издательство М. и В. Котляровых, 2010. Т. 2. - 368 с., 72 с. ил.
این کتاب در سه جلد نوشته شده است که به قلم یکی از دانشمندان از کاباردینو و بالکار قفقاز می باشد که بخشی از آن به مساله اتنوژنیز توده های تورکی زبان، و بخش دیگر آن به تاریخ توده های بالکاری و قره چاقی و همین گونه سایر توده های قفقازی مانند اوست ها و... تخصیص داده شده است.
خوب، از دید علمی این کتاب حاوی مطالب بسیار جالبی در باره تاریخ، شیوه زیست و اوضاع توده های بالکاری و قره چاقی ودیگر توده های قفقازی است که برای مطالعات قفقاز شناسی منبع خوبی به شمار می رود. زیرا نویسنده - آقای اسماعیل موسایف یک باستان شناس و تبار شناس می باشد. وی به سال 1997 دیده از جهان بربسته بود.
... و اما همه تلاش ایشان در این کتاب چنین است که ثابت بسازند «بالکارها و قره چاقی ها توده های بومی و اصیل قفقاز مرکزی اند!» و با این کار قباله روباهی برای قوم خود مبنی بر مالکیت زمین دست و پا کنند. روشن است چنین بیماری یی تنها برای اقوام تورکی زبان باشنده قفقاز مختص نیست. پس از فروپاشی شوروی پیشین تقریبا همه دولت های کشورهای دارای باشندگان تورکی زبان به دانشمندان شان دستورد داده اند تا هر گونه که می شود، «افتوختون» (بومی) بودن قوم شان را در سرزمین هایی که اکنون در آن می زیید، ثابت بسازند. چیزی که دانشمند روسی شنیرلمان در مقاله «گذشته نمادین:کشاکش ها در آسیای میانه بر سر نیاکان» آن را به گونه همه جانبه به بررسی گرفته و نقد بسیار جامعی در باره آن ها نوشته اند. و من آن را ترجمه نموده ام و در کتاب خاوران، ایران و توران بازتاب داده ام. همین گونه در سایت خراسان زمین هم به نشر رسیده است. امیدوارم این نوشته را بخوانید که سخت عبرت انگیز است.
اما بخش دیگری از نوشته های موسایف که در آن یک تیوری (در واقع افسانه نوی بافته اند)، فرضیه خاستگاه نو خیالی برای توده های تورکی زبان می باشد. ایشان در این نوشته کوشیده اند که گستره میان رود ولگا و کوه های اورال را همچون خاستگاه نخستین توده های تورکی زبان قلمداد نمایند. در حالی که همه نظریه ها (تیوری های) موجود بر دامنه های جنوبی کوه های آلتایی تاکید دارند.
در این جا می بینیم که دلیل ایشان به چسپیدن به چنین فرضیه یی چیست:
برای درک سخن باید یادآور شویم که ایشان درست مانند آقای عسکرف دانشمند ازبیکستانی نیک می دانند که ثابت ساختن حضور توده های تورکی زبان در گستره آسیای میانه، قزاقستان و چه رسد به گستره یاد شده و بالاتر از آن قفقاز ناممکن می باشد. چون هیچ مدرکی از حضور توه های منگولوییدی در این سرزمین ها در دست نیست. از این رو دست به دامن خیالبافی دیگری یازیده اند که ثابت بسازند آریایی ها تورکی زبان بوده اند.!
برای پی بردن به هدف آقای اسماعیل موسایف بسنده است تا یک بند از فرضیه شان که لب لباب آن را تشکیل می دهد و سرتاسر کتاب گرد محور آن می چرخد، را برای تان بیاروم:
Вместе с тем подобного рода исследователи совершенно необоснованно считают чуть ли не главным этническим признаком тюрок монголоидность, тогда как лишь часть их приобрела монголоидные черты при общении с людьми желтой расы, а абсолютное большинство тюрок в древности и настоящее время относились и относятся к белой европеоидной расе.
«...همراه با آن این گونه دانشمندان آشکار بی اساس می پندارند که گویا عمده ترین نشانه تباری تورک ها داشتن چهره های منگولوییدی آن ها باشد. این در حالی است که تنها بخشی از تورکان در اثر آمیزش با آدم هایی زرد نژاد چهره های منگولیایی به خود گرفته اند و اکثریت مطلق تورک ها چه در دوران باستان و چه در حال حاضر متعلق به نژاد سپیدپوست اروپایی می باشند.»
روشن است نویسنده نیک می داند که تورک ها بنا به همه داده های علمی دارای چهره های منگولوییدی بودند و از سرزمین مغولستان چه از مرز با چین و چه از گستره دامنه های جنوبی کوه های آلتایی در سده ششم میلادی به سوی قزاقستان و آسیای میانه و قفقاز سرازیر شده بودند و همین گونه نیک می دانند که تورکی زبان شدن توده های سپید پوست قفقازی از جمله آذربایجانی ها همه متاخر است و در اثر سلطه توده های تورکی زبان و یا زیستن در همسایگی با آنان بوده است. از این رو آشکارا می کوشد برای رفع تناقض فرضیه مبهی دیگری را ببافد و آن این که گویا گستره میان رود ولگا و کوه های اورال یعنی گستره فرهنگ اندرونوفا خاستگاه توده های تورکی زبان بوده باشد. به سخن دیگر یا این ترفند کوشیده است همه توده های اروپاییدی آریایی از جمله سکایی ها یا تورانی ها، حتا اوست ها و سارماتی ها و ... همه را تورکی زبان جا بزند. آن هم سپید پوست اروپاییدی!!!
روشن است در این صورت همان گونه که آقای عسکرف ازبیکستانی نوشته است، گویا آریایی ها همه تورکی زبان بودند و با رفتن به پشته ایران زبان تورکی شان را از دست دادند و همه زبان پارسی را که زبان توده های بومی ایرانی بود، فرا گرفتند!!!!!!
ناگفته پیداست که هم اکادمیسین عسکراف و هم پروفیسور موسایف متفاوت از دانشمندنماهای پان ترکیست ایرانی و ترکیه یی تاریخ اروآسیای میانه را نیک می دانند و نیک آگاه هستند که به هیچ رو نمی توان حضور توده های تورکی زبان آمده و مهاجر از گستره آلتای را با داده های علمی پیش از سده ششم ثابت ساخت. از این رو برای رفع این تناقض تنها راهی که می ماند؛ این است که ادعا کرد که گویا توده های آریایی (که شامل سکاها یا تورانیان هم می شوند) از همان آغاز با وصف اروپاییدی بودن یعنی آریایی بودن تورکی زبان بوده باشند. !!!
با این هم چون ثبوت این موضوع هم از دید علمی ناممکن می باشد، نیرنگ تازه یی زده و تلاش کرده اند تا از راه های غیر مستقیم به چنین هدفی نایل آیند. این است که آقای اسماعیل موسایف کوشیده اند با اتکا به داده های باستان شناسی و این استدلال که چون سکاها یعنی تورانیان همه کوچرو بودند، مذهب شان با مذهب زردشتی ایرانیان متفاوت بود، پس تورکی زبان اند!
اما کیست که نداند که در آغاز ایرانیان زرتشتی نبودند و پیامبر زرتشت در دوره های بعدی آیین خود را نشر کرد و ایرانیان همه آن راپذیرفتند. و این گونه ایرانیان و تورانیان دارای مذاهب متفاوتی شدند.
به هر رو، کتاب مورد نظر شما که در سه جلد و چند صد برگ نوشته شده است، ارزش ترجمه را ندارد که سر خود را برای آن یک سال آزگار به درد بیندازم. اگر قرار باشد، کتابی ترجمه شود، آثار بسیار ارزشمندتر دیگری اند که می توان به آن پرداخت.
باید گفت که این کتاب نارسایی های بسیار دارد و می شود آن را نقد کرد. اما برای این کار باید یک کتاب قطور به همین حجم نوشت.
برای نمونه، ایشان می نویسند که تورک ها 90 درصد باشندگان ترکیه کنونی را می سازند یعنی این گونه بیخی موجودیت 25 میلیون باشنده کرد ترکیه را که حدود 30 درصد باشندگان می سازند و همین گونه موجودیت سایر اقوام باشنده ترکیه را بیخی نادیده می گیرند.
حالا آثا شما بدون این که این کتاب را خوانده و یا دیده باشید، می نویسید که:
...عدۀ یی از دانشمندان واقعبین در روسیه نیز بعداز سقوط و فروپاشی شوروی سابق سکوت خودرا شکستانده به بر ملا کردن حقایق و واقعیت هایی که از سال 1930 میلادی به این طرف کتمان بودند، آغاز نمودند. بنابر قول پروفیسر داکتر فاتح ذکی اف، دانشمندان هر یکی K.Laipanov و I. Miziev جملۀ کسانی اند در دوران شوروی سابق ساکت و خاموش بودند.
آری! در دوره شوروی همه خاموش بودند. چون به هر رو حساب و کتابی در کار بود. اما اکنون در فضای بی پرسان پس از شوروی هر کسی هر چرندی که دلش خواست می نویسد و کسی هم نیست که بگوید بالای چشم تان ابرو است.
در پایان آقای سخا می نویسند:
«همه می دانند که از عمر ایران کمتر از یک قرن می گذرد و کجاست آن وجدان صادق و بیطرف که این حقیقت مسلم را قبول نماید. مگر یقین کامل دارم گذشت زمان مجبور شان می سازد که چنین کار را کند.!!!!
آری! آقای سخا. چه آسان است یاوه سرایی و طامات بافی. چه کسی است در جهان به جز از پان ترکیست ها و شماری از اولترناسیونالیست های کشور ما که حقیقتی به این روشنی را نداند!
باز هم به آگاهی شما می نویسم که شما نتوانسته اید میان مفاهیمی چون پشته ایران یا فلات ایران، توده های ایرانی، و کشوری به نام ایران به عنوان یک واحد سیاسی معاصر تفاوت قایل شوید و همان گونه که موجودیت توده عظیمی چون چینی ها را فراتر از 4000 سال پیش به گونه شگفتی برانگیزی زیر سوال برده اید، موجودیت ایران را هم فراتر از صد سال نمی دانید.!!!!
آن چه در بخش دوم نوشته های آقای سخا آمده، باز هم تکرار همان جفنگ هایی اند که بارها در نوشته های پان ترکیست های ایرانی آمده است.
برای نمونه، برای کسانی با تاریخ هونوها آشنایی دارند، روشن است که بیشترین کار را در باره این توده ها، دانشمندان روسی و تا جایی هم مغولی و چینی نموده اند. به ویژه در چند دهه اخیر. با این هم ایشان همان نوشته های کهنه یی را که هفتاد، هشتاد سال پیش برخی از دانشمندان اروپایی از راه دور بر اساس ترجمه های ناقص از روی متون چین باستان انجام داده بودند، نشخوار نموده اند. این در حالی است که بیشتر دانشمندان اروپایی حال چه رسد به امریکایی و آسترالیایی بنا به بُعد فاصله و عدم آشنایی با منابع دست اول روسی و مغولی به ویژه دستاوردهای شگرف کاوش های باستان شناسی، داده های نو علومی چون ژنیتیک و پژوهش های زبان شناسی، ریشه شناسی و.... آشنایی و دسترسی ندارند، و بسیاری از آثار دست اول تا کنون به زبان های اروپایی ترجمه نشده اند، نمی توانند از دقت لازم برخوردار باشند.
به هر رو، بهترین و مستند ترین کتاب در باره هونوها را چند سال پیش یک دانشمند روسی به نام داکتر کاردین بر پایه پشته یی از اسناد و مدارک و آخرین داده های علمی و کاوش های باستانشناسی و تازه ترین ترجمه ها از منابع چین باستان و ... نوشت که من گوشه هایی از آن را در کتاب «خاوران، ایران و توران در سپیده دم تاریخ ترجمه و آورده ام.»
ایشان باز هم در ادامه بخش دوم می نویسند:
سفسطۀ دیگر:
1. تاریخ تباری سوبسترات یا بستر (زیر لایه) پاراتورکی (نیاکان تورکان) از سنتز یا آمیزش دو گروه باشندگان مشخص شده است:
گروه [اروپاییدی] تشکل یافته در باختر (غرب) رود ولگا، در هزاره های سوم و دوم پیش از میلاد در روند مهاجرت های چند سده یی در جهات شرقی و جنوبی، جمعیت غالب منطقه ولگا و قزاقستان، آلتایی و دره ینی سئی ظاهر شده پسان ها در استپ های شرق ینی سئی
و گروه هایی که منشای درون آسیایی دارند (یعنی زردپوستان چینی).»
من که چندین بار پره گراف فوق را مرور کردم به معنی آن پی نبردم بنابراین، شرح و تفصیل آن را از خود نویسنده تقاضا می نمایم.»
نخست این که این ترجمه است. این که شما آن را سفسطه می خوانید، باید توضیح دهید که چرا و به کدام دلایل. و چگونه پاراگرافی را نتوانسته اید معنای این را بفهمید، سفسطه می دانید؟ خوب اگر از نویسنده می خواهید بپرسید، باید بروید به روسیه و اگر از گزارنده، بنده در خدمت هستم.
دوم روشن است کسی که عمیقا و به گونه علمی و اکادمیک با علومی چون اتنولوژی، اتنوگرافی و تاریخ مهاجرت های توده ها آشنایی نداشته باشد و با ابتدایی ترین ترمینولوژی آن مانوس نباشد، روشن است چیزی از آن نخواهد دانست. به ویژه آن که متن لغزش هایی تایپی داشته باشد. روشن است وقتی که سوبسترات-سویسترات و باختر- باختی تایپ شود، نمی شود چیزی از آن دانست. با این هم این گناه بزرگ نیست. چون لغزش های تایپی در همه نوشته ها جا دارد.
اما اکنون می خواهم به جناب شما توضیح بدهم که نویسنده چه می خواهد بگوید زیرا از سویه کسانی مانند شما بسیار بالا است:
در علم چیزی است به نام اتنوژنیز (منشای تباری). یعنی این که این یا آن تبار چگونه پدید آمده اند. با توجه به این که در جهان تبار ناب و خالص بسیار کم پیدا می شود و بیشتر اقوام در اثر آمیزش های پی در پی نژادها و تبارهای گوناگون در اثر مهاجرت ها و جنگ ها پدید آمده اند، در ترکیب تباری ایشان دو لایه یا دو سازه متشکل بر سوبسترات (بستر یا زیرلایه) و سوپر استرات (یا بالا لایه) وجود دارد.
در قرینه مشخص مورد نظر، به باور همه دانشمندان سرشناس تورک شناس، تورک ها توده یی بودند که در اثر آمیزش توده های سپید پوست اروپاییدی و زردپوستان چینی و تا حدودی هم مغولی به میان آمده بودند. یعنی در ترکیب تباری ایشان دو لایه متشکل بر سوبسترات (بستر یا زیرلایه) و سوپر استرات (یا بالا لایه) وجود دارد.
در این جا نویسنده خواسته است بگوید که پاراتورکان (نیکان تورکان) که در این جا منظور وی هونوها است، متشکل بر دو سازه تباری بوده اند و روشن است تاریخ تباری سوبسترات یا بستر (زیر لایه) پاراتورکی (نیاکان تورکان) از سنتز یا آمیزش دو گروه باشندگان مشخص شده است:
گروه [اروپاییدی] تشکل یافته در باختر (غرب) رود ولگا، در هزاره های سوم و دوم پیش از میلاد در روند مهاجرت های چند سده یی در جهات شرقی و جنوبی، جمعیت غالب منطقه ولگا و قزاقستان، آلتایی و دره ینی سئی ظاهر شده پسان ها در استپ های شرق ینی سئی
و گروه هایی که منشای درون آسیایی دارند (یعنی زردپوستان چینی).»
من برای درک بهتر موضوع در قوسین توضیحات اضافی نوشتم. امیدوارم موضوع درک شده باشد. موضوع دیگری است که شما با این تز مخالف هستید و این فاکت علمی را که تورک ها در اثر آمیزش توده های سپید پوست و زرد پوست پدید آمده اند، بر خلاف همه داده های علمی نمی پذیرید. و در حالی که بارها آشکارا نوشته شده است که این دیدگاه ها از گومیلف و اسحاقف و اسماعیلف و دیگر دانشمندان است، شما آن را به من نسبت داده و به رگبار اتهام بسته اید.
در این جا زیر لایه اروپاییدی (دقیق تر سکایی ها یا تورانیان) اند که در هزاره های دوم و سوم پیش از میلاد در غرب رود ولگا تشکل یافتند و سپس طی چند سده در جهات شرقی و غربی مهاجرت نمودند جمعیت غالب منطقه ولگا و قزاقستان، آلتای و دره ینی سئی که پسان ها در دشت ها یا استپ های شرق رود ینی سئی ظاهر شدند.
و گروه هایی که منشای درون آسیایی دارند (یعنی زردپوستان چینی).
آقای سخا باز هم می نویسند:
باز هم سفسطه:
«شایان یاد آوری است که تورکان به گمان غالب از خود نوشتار نداشتند. سنگنبشتۀ اورخون را هم سغدیانی که از ترس فرمانروایان یفتلی خود به گسترۀ تورکان پناه برده بودند، برای همپیمانان خود نوشتند.- گ]
این سفسطه و مهمل بار دیگر بر فقدان سواد و خالی ذهن بودن نویسندۀ آن را از تاریخ تورک صحه می گذارد. نوشتن در بارۀ موضوعی آن هم موضوع تاریخی مستلزم معلومات و سواد کافی راجع به آن موضوع می باشد. چند سال است که آثار و تالیفات انگلیسی مورخان و محققان نام دار دنیا را ورق می زنم، به همچو چیزی که این آدم از خود راضی ادعا کرده، تا کنون ملاحظه ننمودم. البته از کتاب هایی که " اکادمی علوم تاجکیستان " بیرون داده، خبر ندارم از آن ها شکی نیست. یوسف شاه یعقوب اف عضو هیئت رئیسۀ اکادمی علوم تاجکستان در مقالۀ خود مندرج صفحات 27 تا 34 مجوعۀ مقالات " جهان ایرانی و تورانی " به اهتمام مرضیه ساقیان از انتشارات مرکز اسناد و تاریخ دیپلوماسی تهران-ایران 1381 می باشد، چنین نوشته است:
« دولت قراحانیان، سلجوقیان و غزنویان را دولت تورک نامیدن روا نیست. اگر ما شجرۀ سلطان محمود را بیاد بیآوریم، خودش را از اولاد بهرام چوبینه می نامد. »
ادعای مضحک و مسخرۀ فوق و سفسطه ها و مهمل های که آقای آریانفر پشت هم قطار کرده به نظر من از عهدۀ هرکس بر نمی آید. دورغ دیگر آریانفر این که، سغدی ها از دست یفتلی ها گریخته به گسترۀ تورک ها پناه برده بودند. در نوشته های حتی مورخان مغرض و بی انصاف هم چنین چیزی مشاهده نمی شود از لحظۀ که سغدی ها وارد تاریخ شده تا زوال شان تابع و تحت حمایت مستقیم تورک ها قرار داشته اند. از قرار دادن دروغ پشت دروغ و اتهام به تعقیب اتهام، چه عایدی به این آدم می رسد، نمی دانم. ولی اینقدر از نوشته های او دانستم که سرآتشفشانی از عقده و تنفر نشسته است.»
نمی دانم آقای سخا برای چه نوشته مرا با نوشته آقای یوسف شاه یعقوب اف پش سر هم آورده است و نمی دانم نوشته های آقای یعقوب اف با نوشته های من چه ربطی دارند؟
روشن است من این را از دل خود ننوشته ام. این که کتیبه ارخون را سغدی هایی گریخته از دست یفتلیان (چنین بر می آید که شما اشتباه تاپی نموده باشید، زیرا منظور سغدی هایی گریخته از دست یفتلی ها است نه سغدها) نوشته اند، شمار بسیاری از دانشمندان در آن تردیدی ندارند. در این جا منظور بیخی روشن است- یعنی آن عده از سغدیانی که از دست یفتلیان گریخته بودند. بی تردید آقای سخا می دانند و همان گونه من در بخش های سوم و چهارم مقاله نوشته ام، دولت خاقانات کبیر ترک، اندکی پس از تاسیس به دو بخش خاوری و باختری تجزیه شد. در این وقت میان این دو بخش دشمنی سختی ایجاد شده بود. در این که سغدیان با ترکان غربی متحد و همپیمان بودند، کسی تردیدی نکرده است. اما با توجه به همین همپیمانی بود که میان سغدیان همپیمان با ترک های غربی و یفتلیان خصومت ایجاد شده بود و روشن است شماری از سغدیان مغضوب می توانسته اند از دست یفتلیان به سرزمین امن ترکان شرقی بگریزند.
به هر رو، دست کم آقای سخا خود را زحمت نداده اند که به ویکی پیدیا سری بزنند و ببینند که در زمینه چه نوشته شده است:
«الفبای اورخون یا الفبای قدیمی ترک یا الفبای گؤکترکان الفبایی است که توسط گوگترکها و دیگر خانات ترک در میانه سدههای ۸ تا ۱۰ میلادی (۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ سال پیش) برای نوشتن زبان ترکی قدیم استفاده میشده است. نظر غالب بر این است که این الفبا برگرفته از الفبای سغدی است که خود برگرفته از الفبای آرامی بود. عموماً عقیده بر این است که ترک ها از طریق مسیحیان نسطوری سغدیزبان با این خط آشنا شدهاند. الفبای اورخون در سال ۱۸۸۹ توسط ویلهلم تومسن دانمارکی رمز گشایی شد. این الفبا از زمانی که در سال ۱۸۸۹ توسط نیکولای یادرینتسف در دره اورخون در مغولستان کشف شده الفبای اورخون نامگذاری گردید. این الفبا قدیمیترین الفبای کشف شده برای نوشتن هر گونه زبان آلتایی است.
خود تومسن و ترک شناس دیگر آلمانی الاصل روس رادلف،اولین مترجمان این کتیبه ها بودند.گرچه به ترجمه های آن ها نیز انتقاداتی وارد است.
بارتولد ترک شناس معروف روس در باره این الفبای اورخونی می نویسد: دقیقترین تحقیقی که در باره اصل و منشا خط کتیبه های اورخون و ینی سئی انجام شده است کار دونر دانشمند فنلاندی است. وی شباهت های بسیاری میان خط این کتیبه ها و خط سکه های اشکانیان که در قرن سوم پیش از میلاد تا قرن سوم بعد از میلاد بر ایران فرمان میرانده اند، یافته است. ر. گوتی یو، ایرانشناس بر آن بود که این احتمال وجود دارد که الفبای کتیبه های اورخون و ینی سئی از الفبای سغدی مشتق شده باشند، اما معتقد بود الفبای این کتیبه ها را باید باید اشکال حروف الفبایی قدیمی تر از الفبای سغدی که از قرن اول میلادی بر جای مانده است مرتبط دانست. با وجود این کتیبه های ترکی که تا زمان ما یافت شده است،از قرن هفتم میلادی فراتر نمی رود و تا زمان کشف آثار ترکی قدیمی تر، نمی توان با یقین علمی اصل و منشا قدیمی ترین الفبای ترکی را تعیین کرد و تکامل تدریجی آن را دنبال نمود.
او در ادامه می افزاید: از قرائن چنان بر می آید که ترکان به پذیرش الفبای خاص و آماده راضی نمیشدند و چند حرف صدادار به آن می افزودند. افزون بر این ترک ها الفبا را با ویژگی های آوایی زبان خود مخصوصا، با هماهنگی دستگاه صوتی خود(حنجره و دهان) سازگار می کردند. بدین سان میتوان گفت که قدیمی ترین الفبای ترکی را می توان در عین حال کاملترین الفبایی دانست که ترک ها در طول تاریخ خود به کار برده اند.»
توصیه من به آقای سخا این است که در گوگل به پارسی دری بنویسند : کتیبه اروخون یا سنگ نبشته ارخون، ده ها نوشته در زمینه است که تقریبا همه با یک صدا نوشته اند . برای نمونه در سایت میهن چنین چیزی آمده است:
«نگاره ها و الفبای اورخون از سغدیان ایرانی تبار به ترک ها منتقل شده است. اورخون به هیچ عنوان خطی ترکی نیست. این خط چون اولین بار در مناطقی در مغولستان کشف شد، به ترکان نسبت داده شد در صورتی که بعدها طی تحقیقاتی مشخص شد که ترک ها از طریق مسیحیان نسطوری سغدیزبان با این خط آشنا شدهاند.
این الفبا از زمانی که در سال ۱۸۸۹ توسط نیکولای یادرینتسف در دره اورخون در مغولستان کشف شده و اورخون نامگذاری شد یعنی ترکان مانند همین الان که خطشان عاریه از خطوط فارسی و الفبای سیریلیک است، در آن زمان ها هم از این خطوط استفاده می کرده اند. این خط برگرفته شده از خطوط الفبای آرامی بود.
آرامی سامانهای نوشتاری بود مشتقشده از الفبای فنیقی که از سده هشتم پیش از میلاد به کار میرفت. حرفهای این الفبا همگی به صورت همخوان بودهاند. همان طور که می دانید این خط الان توسط یهودیان اسراییل به کار می رود و خط یهودی یا عبری خوانده می شود.»
در سایت ورزقان در زمینه چنین آمده است:
نکته جالب این است که این کتیبه ها مربوط به پیش از اسلام هستند.
حال به متن آیات سوره کهف و متن کتیبه بیلگه خان مراجعه می کنیم.
سوره کهف آیه 85 و86
فأ تبع سببا(85)
حتى إ ذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عين حمئة و وجد عندها قوما قلنا يذا القرنين إما أن تعذب و إما أن تتخذ فيهم حسنا(86)
ترجمه
پس راهى را تعقيب كرد ( 85 ).
چون به غروبگاه آفتاب رسيد آن را ديد كه در چشمه هاى گل آلود فرو مى رود و نزديك چشمه گروهى را يافت. گفتيم اى ذو القرنين يا عذاب مى كنى يا ميان آن طريق هاى نيكو پيش مى گيرى ( 86 )
سوره کهف آیه 89 و90
ثم أتبع سببا(89)
حتى إ ذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا(90)
ترجمه
و آنگاه راهى را دنبال كرد ( 89 ).
تا به طلوع گاه خورشيد رسيد و آن را ديد كه بر قومى طلوع مى كند كه ايشان را در مقابل آفتاب پوششى نداده ايم ( 90 )
ترجمه ترکی آیات سوره کهف
Şimdi, Kehf Suresi 85. Ayet ile başlayalım: " O DA BİR YOL TUTUP GİTTİ."
Kehf Suresi 86. Ayet: NİHAYET GÜNEŞİN BATTIĞI YERE VARINCA, ONU KARA BİR BALÇIKTA BATAR BULDU. ONUN YANINDA (ORADA) BİR KAVME RASTLADI. BUNUN ÜZERİNE BİZ: EY ZÜLKARNEYN! ONLARA YA AZAP EDECEK VEYA HAKLARINDA İYİLİK ETME YOLUNU SEÇECEKSİN, DEDİK.
Kehf Suresi 89. Ayet: SONRA YİNE BİR YOL TUTTU.
Kehf Suresi 90. Ayet: NİHAYET GÜNEŞİN DOĞDUĞU YERE ULAŞINCA, ONU ÖYLE BİR KAVİM ÜZERİNE DOĞAR BULDU Kİ, ONLAR İÇİN GÜNEŞE KARŞI BİR ÖRTÜ YAPMAMIŞTIK.
Kehf Suresi incelenirse açıkça: Bilge Kağan'ın anlattıklarının birebir aynısı olduğu ve Yüce Kitabımız Kur'an-ı Kerim'de bu konunun aslının nakledildiği görülecektir.
ترجمه ترکی متن کتیبه بیلگه خان
" Ben Türk Bilge Kağan; doğuda gün doğusuna, güneyde gün ortasına kadar, batıda gün batısına, kuzeyde gece ortasına kadar hep milletler bana bağlıdır. Bunca milleti hep düzene soktum, ilerlettim. Doğuya ordu sevk ettim. Bunca yerlere gittim.
Tanrı (Tengri) yardım ettiği için milletime; gözle görülmeyen, kulakla işitilmeyen yerler kazandırdım. Tanrı buyruğu olduğu için, Devletli olduğum için size Kağan oldum. Tanrı yardım ettiği için dört yöndeki milleti derleyip topladım.
Ey Türk Milleti; Üstte gök çökmedikçe, altta yer delinmedikçe, ilini, töreni kim bozabilir? Ey Türk Milleti, titre ve kendine dön!"
ایشان بار دیگر بر تز آمیزه یی بودن ترکان (منظور از ترکان آشینایی است ور نه کنون دیگر چیزی به نام تبار ترک وجود ندارد) تاخته اند.
«از سوی دیگر، تبار یا اتنوس تورک هم آمیزۀ بوده است از سازواره های تباری گوناگون که در اثر آمیزش انسان های دارای خاستگاه های نژادی و تباری گوناگون به میان آمده است. اما باید به یاد داشت که در شالودۀ این اتنوس نژاد سپید ایرواروپایی ( تورانی-سکایی) و در شالودۀ زبان تورکی چه هونی و چه آشینایی، زبان های ایرانی خاوری قرار دارد). گ.«
روشن است من این نوشته را برای دادن توضیحات بیشتر در باره تیوری های پیچیده دانشمندان برای خوانندگان عادی آورده ام . با این هم آقای سخا دیگر بیخی هار شده و نتوانسته است جلو نابخردی خود را بگیرد و به شیوه همیشگی خود آغاز به دشنامدهی نموده است:
«این تنها سفسطه و مهمل بافی صرف نیست بلکه تهمت و توهین بزرگی است به ملت تورک؟ که ریشه های نیرومند اش در عمق تاریخ آسیا و اروپا فرو رفته است. ایران پرست تورک ستیز با این کذب و سفسطۀ خود، اوج سفاهت و حماقت و جهالت و جنون خود را آشکار ساخته است. با معذرت بسیار زیاد از خوانندگان محترم که ممکن است مرا به عدم رعایت ادب متهم کنند. صبر و تحمل هم مانند هرچیز حدودی دارد. تمسک به صبر در برابر سیلی از اتهامات رذیلانه، بیشرمانه، ناجوانمردانه و غیر اخلاقی نسبت به یک ملت بزرگ به هیچ وجه و هرگز جایز نیست.
صد ها مورخ و محقق و نویسندۀ چه منصف و چه مغرض در بارۀ تاریخ تورک ها تحقیق و نوشته اند از زبان و قلم هیچ یکی از ایشان حرف مشابه حرف این آدم علیل و بیمار نه بر آمده است. به فکر خام و ناپختۀ این آدم سبک مغز و بی اندازه متعصب، کینه توز و پرعقده، تورک ها مانند هندو-آریایی های از اقوام رنگارنگ و نا متجانس و زادۀ استعمار غرب (به قول داکتر جکات دانشمند هند) تشکیل شده است.
اگر از دشنام ها و بی ادبی های آقای سخا بگذریم، ایشان برخلاف همه دانشمندان بزرگی که از آنان در مقالات نام گرفتیم و دیدگاه های شان را آوردیم، معتقد اند که ملت ترک؟! ناب است و در روند تاریخ با هیچ توده دیگری آمیزش نداشته است؟!. ایشان تنها آریایی ها مانند هندو-آریایی های را اقوام مخلوط می دانند که از اقوام رنگارنگ و نامتجانس و زادۀ استعمار غرب (به قول داکتر جکات دانشمند هند) تشکیل شده است.
نخست دیده می شود که آقای سخا معنی دقیق ملت را نمی داند. ملت یک مقوله بیشتر دارای بار سیاسی است که در چهارچوب فرماسیون (ریختار) کشور- ملت قابل تعریف است. مثلا می شود گفت که ملت ازبیکستان یا ملت قزاقستان و.... همین گونه ملیت ترکیه یی (تورکش)...
اما چیزی به نام «ملت ترک»؟! که همه اقوام تورکی زبان را پوشش بدهد، وجود ندارد و چیزی به گفته ایرانی ها من درآوردی است. اگر چیزی به نام ملت (ناسیون) ترک وجود دارد، لطفا آن را به زبان انگلیسی در جایی نشان بدهند. اما بیهوده است. پان ترکیسم هیچ پابندی یی به ترمینولوژی علمی ندارد و پیهم از ملت تورک و نژاد تورک و تبار تورک سخن می زند. بی آن که لحظه یی بسنجد که حساب و کتابی هم در کار است.
البته، اگر قرار باشد، به همه یاوه سرایی های آقای سخا بپردازیم، شاید یک کتاب هم بسنده نکند.
تنها سفارش من به آقای سخا این است که بروند آنالیز دی. ان. ای بدهند، تا به چشم خود ببینند که در خون شان چند درصد هاپلوهای سی ویژه مغول ها و چند درصد هاپلوی نوع j ویژه تاجیک ها و ایرانی ها و عرب ها و قفقازی ها دیده می شود و چقدر هاپلوی کیو ویژه تورک ها؟
برداشت من این است که ایشان سوگند خورده اند حقایق علمی را به هیچ رو نپذیرند و به یکدندگی و خیره سری ادامه بدهند. روشن است در چنین حالتی نمی توان کاری کرد. حقیقت مسلم علمی این است که ازبیک تباران، تورکی زبان اند، نه تورکی تبار یا بخشی از ملت تورک. بحث دیگری است که آن ها عضوی از خانواده بزرگ گویشوران زبان های تورکی اند. آن هم شاخه شرقی آن و از دید تباری آمیزه یی اند از مغولان (به گونه میانکین 44 درصد) و تاجیک ها.
دست کم لطف بفرمایند بروند در ویکی پیدیا یا انسکلوپیدی های معروف جهان به زبان های اروپایی ببیند که ذیل واژه «ازبیک» چه نوشته شده است.
ایشان در ادامه هزیانگویی ها و یاوه سرایی های خود باز هم این نوشته ها را آورده اند:
« بر سر این که هونوها به چه زبانی سخن می گفته اند، در میان دانشمندان ریشه شناس ( ایتمولوژیست ها) جر و بحث های فروانی رون بوده است. بیشترین دانشمندان در این که زبان نخستین نیاکان آن ها تورانی یعنی ایرانی خاوری ( سکایی ختنی) بوده است، تردیدی ندارند. اما روشن است که پس آمیزش با چینی ها زبان شان به زبانی که آن را پاراتورکی (زبان نیاکان تورکان باستان) می خوانند، تغییر یافته است.»
به هر رو، در بارۀ خاستگاۀ نژادی و تباری ایل آشینا- ایل هسته یی تورکان باستان، زبان نخستین شان و زیستگاه نخستین شان- در میان دانشمندان تفاوت های های بنیادی وجود دارد. برای مثال گروهی آنان را مغولی تبار و گروهی دیگر تورانی ( سکایی- اوسونی تبار) و ایرانی زبان و برخی هم پاراتورکی ( هونویی) می شمارند.
داده های پسین علمی به سود دیدگاه تورانی بودن و ایرانی زبان بودن آنان از کار برآمده اند.»
نمی دانم آقای نویسندۀ ایران پرست از کدام " داده های پسین علمی " حرف می زند؟ در کجا می توان این داده ها را پیدا کرد؟ این آدم خیال پرداز هنوز به تشخیص و تمیز سرحد میان تاریخ و داستان قادر نشده است اگر چنین نبود دلایل کافی برای اثبات ادعاهای خویش ارائه می داشت یا حد اقل، خواننده را در جریان می گذاشت که قول خود را از کجا اقتباس نموده است. هر نویسنده به استثنای شخص مورد خطاب من از این آگاهی دارد که خواننده هایش خریدار حرف های مفت او نیستند. خصوصاً در مسایل تاریخی نوشته های بی سند و مدرک به اندازۀ پوست کچالوی گنده و پوسیده هم ارزش ندارد. نوشته های آقای آریانفر به صراحت حاکی است که گوش های وی به این چیز ها بدهکار به نظر نمی آید لاغیر قبل نوشتن تاریخ ما این را باید می دانست. این آدم، اگر یک چرند نویس و مهمل باف تمام عیار نمی بود و ذرۀ از سواد تاریخی بهرۀ داشت تورک ها را نتیجۀ آمیزش نژادها و تبارهای گونان قلمداد نمی کرد. توجه نمائید به یاوه سرایی های دیگر نویسندۀ بیمار.
به پنداشت پروفیسور دیمیتری واسیلیف تورک شناس روسی، «در حوالی سده های چهارم – پنجم میلادی در میان قبایل هونو های بعدی در استان تورفان در ترکستان شرقی، مردمانی می زیستند که به گمان غالب به زبان پروتورکی سخن می گفتند. ( شایان یاد آوری است که دراین هنگام در تورفان در آغاز کوشانیان و سپس هم یفتلی ها حاکم بودند) منظور از پروتور تورکی هم همان زبان بازمانده از هونو ها است که آمیزه یی بود از ایرانی شرقی و چینی میانه.»
[این گفته های پروفیسور واسیلیف در مصاحبه یی در یوتوپ موجود است. من لینک آن را در کتاب خاوران آورده ام. ]
«در افسانه های چینی آمده است که شهزاده یا سرداری از دودمان نیمه افسانه یی سیا(سیه) با خانوار و پیروان و هواداران خود در برابر دربار برافروخت و به بیابان گریخت و در انجا با شماری از تیره های کوچرو و دامدار بیابانگرد و دشتنورد خیان یون ها و خون یوی ها آمیزش یافت"
[به گونه یی که در مقاله نوشته ام، این نوشته ها از اکادمیسین گومیلیف است که آن را از روی ترجمه هایی بیچورین از متون چینی برگرفته است نه از من]
این ها را روشن است نمی توان هونو خواند. اما می توان نیاکان هونوها یا پروتوهونوها شمرد. نسل نوی که از آمیزش چینی های زرد پوست و بیابانگردان سپیدپوست پدید آمده، هونو نام گرفت. در منابع چینی نام این قوم سینهو یا سیونو آمده است. در انگلیسی Hsiung-nuو در آلمانی Hsiung-nu»
چرندیات و سفسطه های نویسندۀ پر مدعا در مورد هون ها (هیونگ – نوها ) مطلقاً اساس و پایه ندارد. هون ها یا هیونگ نو تورک بودند و به لسان تورکی تکلم می کردند. اگر تنها به این جملۀ آخر که زیر آن خط کشیده شده، اکتفا کنم و سندی دراین زمینه ارائه ننمایم، در آن صورت هیچ فرقی بین خود و آریانفر نمی بینم، هرچند که مسئلۀ هون ها ( هیونگ نو ها " قطعی شده است. تورک بودن هون ها را حتی مورخی تصدیق کرده که بر اساس سفارش پان ایرانیست ها ده ها نوشتۀ ضد تورکی از خود به جا گذاشته است. مقصد من رنه گروسه مورخ فرانسوی است.
موصوف در صفحه 157 فصل اول کتاب " امپراطوری صحرا ها" [صحرانوردان- اگر از بیسوادی آقای سخا و لغزش های فاحش املایی و انشایی ایشان بگذریم، بی دقتی شان در همچو موارد قابل بخشش نیست. ] نوشته است: « این ملت؟ [ توکیو ها ] از نژاد تورک بود و نام خود را به مجوعۀ مللی داده است که به آن زبان تکلم می کردند.» او چند سطر بعد در مورد اسلاف توکیوها که همان هیونگ نو ها باشند می نویسد: « این ها از اولاد و احفاد هیونگ نو های کهن سال اند و این خود شباهتی به طبع و حالت و اخلاق ترک های ابتدایی دارد که آقاِی پلیو در هون ها پیدا کرده است.»
پال پلیو چین شناس مشهور دیگر فرانسوی است که نظر وی در مورد هون ها از روی نوشتۀ رنه گروسه قابل استخراج می باشد.
در صفحه 131 کتاب ( Introduction To the Science Of Religion) تالیف فریریک ماکس مولر، صفحه 63 " تاریخ تورک های آسیای مرکزی " تالیف زاپلیکا، صفحه 58 " تاریخ آسیا " A History of Asia)) تالیف رودز مورفی (Rhoads Murphey )، صفحه 60 " تاریخ آسیای شرق " (East Asia…) تالیف سه پروفیسر یونیورسیتی هاروارد به نام های البرت مورتون کریگ Albert M. Craig)) و ادوین اورایشاویEdwin O. Reischauer )) و جان فیر بانکـJohn k. Fairbank) ) و صفحه 221 " تاریخ قدیم هند " History of Ancient India)) تالیف راماشانکار تریفاتی )Ramashankar T )، هیونگ نو ها تورک گفته شده است.
مورخان و محققان چین شناس ذیل هر کدام آن بعداز تحقیقات و بررسی های جامع و دقیق خویش، بر تورک بودن هیونگ نو ها یقین حاصل کرده حکم بر تورک آن ها صادر نموده اند.
لیست اسامی دانشمندان چین شناسی در زیر می خوانید از کتاب " فرهنگ ملی تورک" نوشتۀ پروفیسر داکتر ابرهیم قفس اوغلو اخذ گردیده است.
( J. De Guignes, 1757; J. Klaproth, 1825; F. Hirth, 1899; J. Maruart, 1903; P. Pelliot, 1920; O. Franke, 1930; Gy. Nemeth, 1930;McGovern, 1939; R. Grousset, 1942; Wolfram Eberhard, 1942; B. Szasz, 1943; L. Bazin, 1949; F. Altheim, 1953; H. V. Haussig, 1954;W. Samolin, 1958; O. Pritsak, 1959 ;G. Clauson, 1960.)
البته، گناه آقای سخا نیست که چنین چرندیاتی را پیهم قطار می کنند. روشن است از کسی مانند ایشان نباید انتظار داشت که فرق میان هون ها و هونوها را بدانند. هون ها قومی بودند که در اثر آمیزش هونوهای شمالی گریخته از دست ارتش مشترک چین و هونوهای جنوبی به سوی اروپا با توده های دیگری مانند اوگرها و اورها تشکیل یافتند و تاریخ بیخی جداگانه یی دارند که آتیلای مشهور از میان آنان برخاسته است.
آن چه من نوشته ام، بر اساس نوشته های شماری از بزرگترین هونوشناسان جهان است که بر اساس تازه ترین دستاوردهای علوم معاصر نوشته شده است و من گوشه هایی از این دستاوردها را در کتاب خاوران، ایران و توران آورده ام. و آن چه ایشان بر آن استناد می کنند، همان نوشته های هفتاد سال پیش رنه گروسه فرانسوی است و کسانی مانند ابراهیم قفس اوغلو .... آن هم در کتاب «فرهنگ ملی تورک؟!»
تا همین چندی پیش تنها کتاب ارزشمند مستند در باره هونوها همان کتاب پرآوازه «تاریخ خلق هونو» نوشته اکادمیسین گومیلیف بود که بر اساس ترجمه های دقیق بیچورین (دانشمند بزرگ زبان چینی) از آثار مکتوب چینی و پژوهش های ارزشمند پروفیسور گریم گرژیمایلو و مبتنی بر انبوهی از داده های باستان شناسان شوروی پیشین در گستره مغولستان و دستاوردهای یک سده کار در عرصه های تبارشناسی، زبان شناسی و... انجام شده بود که از ریشه از آثار افسانه گونه یی مانند امپراتوری صحرانوردان تقاوت دارد.
در این اواخر پروفیسور داکتر کاردین کتاب جامعی در باره هونوها (خونوها یا کسینوها) زیر نام «شاهنشاهی هونو» نوشته است، مسکو 2001 . از دید من، این کتاب بی نظیر، بهترین کتابی است که تا کنون در باره هونوها نوشته شده است. زیرا آقای کاردین بیش از نیم قرن نه در دفتر بل در گستره پهناوری از سایبریای جنوبی گرفته تا قزاقستان و مغولستان و شمال چین به تحقیق و کاوش های میدانی در باره هونوها پرداخته و با مطالعه تقریبا همه کتاب های معروف به زبان های گوناگون در باره هونوها اثر بی بدیلی نوشته اند.
به هر رو، من در باره هونوها از قول دانشمندانی چون اکادمیسین گومیلیف و گرژیمایلو و داکتر کاردین نوشته ام و ایشان در باره هون ها از قول چند دانشمندی که آثار شان دست کم هفتاد، هشتاد سال پیش و حتا یک قرن پیش نوشته شده است، و دیگر به آثار موزه یی تبدیل گردیده است، می نویسند. روشن است جر و بحث علمی با کسی که با این همه ادعاهای بلندپروازانه بدهیات و مسایل بسیار عادی را نمی داند، آب در هاون کوبیدن است.
لطفا باری به تاریخ های چاپ این آثار توجه نمایید:
( J. De Guignes, 1757; J. Klaproth, 1825; F. Hirth, 1899; J. Maruart, 1903; P. Pelliot, 1920; O. Franke, 1930; Gy. Nemeth, 1930;McGovern, 1939; R. Grousset, 1942; Wolfram Eberhard, 1942; B. Szasz, 1943; L. Bazin, 1949; F. Altheim, 1953; H. V. Haussig, 1954;W. Samolin, 1958; O. Pritsak, 1959 ;G. Clauson, 1960.)
از نوشتن جدید ترین شان بیش از 55 سال می گذرد. می گذریم از این برخی از آن ها در سده هژدهم و نزدهم و اوایل سده بیستم نوشته شده اند. من به گونه جدی شک دارم، که آقای سخا حتا همین آثار را هم خوانده باشند، چون تقریبا کمیاب و حتا نایاب اند. خدا خانه انترنت را خراب کند که میدان را برای خود نمایی شماری دانشمندنما چنین شغالی ساخته است!
روشن است دست کم در صد سال اخیر به برکت کاوش های باستان شناسی، داده های نوین زبان شناسی، ترجمه های تازه از زبان چینی و تدوین کتاب های نو در زمینه تاریخ چین باستان و علم تازه نفس ژتیتیک تقریبا همه تصورات پیشین در باره تاریخ آسیای مرکزی و توده های مغول و تورکی زبان از ریشه دگرگون شده است. اما بیماران پان ترکی از جمله آقای سخا، کماکان بی توجه به این داده های نو، چهار نعل می تازند. بی آن که خمی به ابرو بیاورند. و کماکان در مواجهه با منطق علمی چنگ به دامان همان شیوه سنتی دشنامدهی و ناسزایی گویی می زنند.
آری! کسانی که نزدیک به نیم قرن از کاروان علوم عقب افتاده اند، باید همین گونه رفتار نمایند. به قول معروف: کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش!
[1] . اکنون بار دیگر نوشته های آقای سخا را می آوریم. اگر این نوشته ها در برابر نوشته های گومیلیف بگذاریم، سوء نیت ایشان که این نوشته ها را به من نسبت داده اند، آشکار می شود:
«طوری که ملاحظه نمودید، نامبرده در قدم اول سیزده هزار سال قبل، پروتواروپایی های سپید پوست را با چینی های زرد پوست یکجا می سازد و" پروتوتورک ها " را پدید می آورد. و بار دیگر، باشندگان اروپایی و آسیایی را در یک بستر قرار می دهد و شاهد پیدایش جوامع تورکی زبان می باشد.
عقل سلیم نمی پذیرد که این نوشته تاریخی بوده باشد. اگر لحظۀ کوتاه قبول نمائیم که این آدم راست می گوید سیزده هزار سال " پروتو تورک ها" با آمیزش دو گروه غیر متجانس در کارخانۀ " قوم سازی " نویسنده پدید آمدند با ز هم این سوال را از خود می کردیم که اصولاً و منطقاً مرحلۀ بعدی " پروتو تورک ها " تورک ها می بودند. در موجودیت و حضور " پروتو تورک " چه لزومی داشت که نویسنده خودرا به زحمت ساخته برای پدید آمدن تورک ها آن هم ده هزار سال بعد اروپایی ها و آسیایی ها را با هم همبستر کند؟
این سفسطه و مهملات یک چیز را به خوبی ثابت می کند که نویسنده یا مریض است یا کوک شده که در غیر آن، آدم سالم و برخوردار از عقل و منطق زیر عنوان " نگاهی به پیشینۀ تورکان باستان " مهمل بافی نمی کند.»
[2] . در این میان وجه تسمیه بدخشان بسیار جالب می باشد. شاید بدخشان در آغاز «بایدیشان» (بای دی شان) بوده باشد. یعنی کوهستان بای دی ها. در این جا «شان» به معنای کوه است که از زبان چینی گرفته شده است. شاید این واژه را بای دی ها هنگام بودو باش در مرزهای شمالی چین از آنان عاریه گرفته باشند. به گفته گومیلیف همین اکنون هم در بدخشان در پامیر مردمی زندگی می کنند که خود را بادی می خوانند. به زبان عوام یعنی مردم که در منطقه وزش بادها زندگی کی کنند. (به راستی هم در آن سامان پیوسته بادهای تندی می وزد). اما روشن است که این تنها یک همانندی ظاهری دو واژه بای دی و بادی است. طبق این فرضیه، بدخشان یعنی کشور کوهستانی بای دی ها.
اما دیدگاه دیگری هم است که بدخشان را را کشور خیونیت ها می خواند. جیلانی داوری- استاد زبانشناسی در دانشگاه هایدلبرگ آلمان در مقالتی نوشته است که «خیوینت ها را به زبان باختری: الخانّalxanno و الخنّان alxannano و به سانسکریت میانه ٲله خانه alakhāna می نامیدند. از همین رو نام بدخشان به معنی «توانمند و نیرومند است که از طریق واژه باختری «پادخشان» padaxšano از واژهٔ باستانی *pāti-xšāna- مشتق شده است، جایی که پادشاهان، توانا بر تخت نشسته و حکمروایی می کردند.».
در این جا دو نکته شایان توجه است: یکی pāti که همان «پاد» یا تخت شاهی است. از سوی دیگر، همانندی «پاتی» و «بادی» بسیار جالب است. اگر به جای «پاتی»- «بادی» یا «بای دی» را بگذاریم، در آن صورت با مفهوم شاهان نیرومند بای دی ها رو به رو می شویم.
آنالیز سکه های شاهان یفتلی نشان می دهند که خود ایشان خود را خیون می خوانده اند. به سخن دیگر، یفتلی ها یک از گروه های تباری- سیاسی (اتنوپولیتیک) خیونیت ها بوده اند. مقایسه منابع گوناگون نشان می دهد که چنین گروه هایی حد اقل دو گروه بوده اند: «سپیت خیون» (خیون های سپید) و «کرمیر خیون» (خیون های سرخ).
به گونه یی که کیلاشتورنی نوشته است، خیون ها یکی از گروه های قدیمی کوچیان ایرانی زبان بودند در دشت ها و دامنه های نوار جنوبی آسیای مرکزی بسر می بردند. گریشمن در ص. 115 کتاب خود در باره یفتلی ها نوشته است که یفتلی- نام تیره دودمان حاکم بوده است و خیونیت (به شکل خیون) نامی بوده است که مردم خود را با این نام می خوانده اند که عبارت بودند از اتحادیه قبایل ایرانی که با کوشانیان خویشاوندی داشتند.»
در باره منشای نام یفتل به قول کیلاشتورنی «خیتل» به معنای شاه خیونی ها است (که شاید در آغاز «خیون تل» بوده باشد). همچنین توپونیم (نام جغرافیایی منطقه خیتل) که پسان ها هیتل و یفتل شده است.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
رضا | 13.08.2019 - 19:38 | ||
درپاسخ شما باید گفت نژاد خالص در دنیای امروزی کم پیدا می شود تاجیکها و افغانیها از نظر قیافه هیچ شباهتی با مردم فارس زبان ایران ندارند آیا افغانها وتاجیکها فارس نیستند؟قیافه براثر اختلاط با قومیتهای دیگر تغییر می کند |
َآرمزد | 07.03.2018 - 09:56 | ||
با سلام بند ه ایرانی و اهل مازندران در شمال ایران هستم. می خواستم به این نکته اشاره کنم که درست است که زبان مادری همه ایرانیان پارسی نیست. اما غیر از ترک زبانها و عرب زبانهای خوزستان، باقی جمعیت ایران به زبانهایی سخن می گویند که ریشه آریایی و هندواروپایی دارد و همه به هم وابسته اند و خویشاوندی دیرین دارند. این زبانها شامل: کردی، لری، لکی، بلوچی، گیلکی، مازندرانی، تالشی، تاتی، سیستانی و بسیاری از گویشهای مختلف پارسی است که در مناطق مرکزی ایران کنونی رواج دارند. البته جمعیت ترک زبانها به ویژه در منطقه آذربایجان قابل توجه است، اما همانطور که فرمودید حتی با نگاه کردن به چهره آنان می توان پی برد که ایشان از نژاد ترک نیستند و زبان ترکی دارند. |