بحثی در پیوند به شعر مقاومت پارسی دری در افغانستان - بخش سوم

۱۲ سنبله (شهریور) ۱۳۹۴

شعر پایداری در گذشته و امروز افغانستان

 

داکتر اسدالله حبیب با بحثی که در پیوند به « دورۀ شعر مقاومت و جنگ‌نامه سرایی» در کتاب « ادبیات دری در نیمۀ نخستین سدۀ بیستم» دارد از نخستین نویسنده‌گان و شاید هم نخستین نویسنده‌یی است که در ادبیات معاصر کشور  به طرح شعر پایداری پرداخته و تعریفی از آن ارئه داده است که در بالا یاد آوری کردیم. این کتاب نخستین بار به سال 1366 خورشیدی در کابل نشر شد که بعداً به سال 2002 میلادی در پشاور به نشر دوباره رسید.

 من می پندارم که پیش از نوشتۀ اسدالله حبیب تا آن روزگار هیچ گونه بحثی و نوشته یی در پییوند به ادبیات مقاومت در مطبوعات کشور دید ه نشده  و اگرهم وجود داشته تا کنون از نظر من نگذشته است. این که حبیب باتعریف کوتاهی از شعر پایبداری بیشتر به برسی دورۀ جنگنامه سرایی پرداخته است، دلیل آن می تواند نخست این بوده باشد که او نه تنها از شمار شاعران مقاومت یا پای‌داری  نبود؛ بلکه در جرگۀ شاعران وابسته به حزب دموکراتیک افغانستان قلم می  زد. با دریغ پس از سال 1357 اسدالله حبیب یک شاعر سیاست زده است و تا توانسته کشتی آفرینشی‌های ادبی خود را در مسیر بادهای سرخ سیاست‌های حکومت دست نشانده و انتر ناسیونالیزم پرولیتری و دوستی افغان – شوروی  بادبان افراشته است. افزون براین فضای حاکم سیاسی در آن سال‌ها هرگونه بحث و گفتگو در پیوند به شعر پای‌داری را بر نمی تابید. با این همه بر بنیاد همین بحث حبیب می توان گفت، گذشته از این که ریشه‌های شعر معاصر پای‌داری در افغانستان به ادبیات درون مرزی بر می گردد؛ بلکه نخستین بحث در پیوند به شعر پای‌داری و نخستین تعریف آن نیز در داخل کشورچهره نموده است.  البته این نکته  قابل یاد آوری است که در سال های تجاوز شوروی، نویسنده گان  و شاعران در داخل کشور این فرصت را نمی توانستند داشته باشند تا به بحث‌های گسترده یی در پیوند به چگونه گی  و یژه گی هایی شعر پای‌داری بپردازند. برای آن که رسانه‌ها در آن روزگار شدیداً به وسیلۀ حکومت دست نشانده نظارت می شدند و حکومت دست نشانده با هرگونه دیگر اندیشی مخالف بود و آن را بر نمی تابید.  با این یاد دهانی کوتاه اگر به کلیت مفهوم شعر پای‌داری در درازای شعر فارسی دری نگاه کنیم، این پرچم شکوهمند را بر شانه های بزرگ حنظلۀ بادغیسی  می بینیم که از همان اوایل سدۀ سوم هجری تا روزگاران ما راه پیموده و پیوسته آزادی، آزاده گی و میهن پرستی را فریاد زده است.

 

مهتری گربه كام شیر دراست

شوخطر كن زكام شیر بجوی

یا بزرگی و غزو نعمت و جاه

یا چو مردانت مرگ رویاروی  

 

شاید شماری این سرودۀ حنظله را شعر پای‌داری ندانند. دست کم آنانی که باور دارند که شعر پای‌داری تنها شعری است که در ضدیت و مقابله با نیروی متجاوز بیگانه پدید می آید. از همین دیدگاه هم که بر این شعر نگاه کنیم  در می یابیم که این شعر از زبان پاکیزۀ حماسی برخوردار است، شهامت و مردانه گی و حس مبارزه جویی که در آن موج می زند. خواننده را به اقیام و آزاده گی فرامی خواند که همه از ویژه گی‌های شعر پای‌داری اند. افزون بر این زمانی که شرایط اجتماعی – سیاسی روزگار حنظله را از نظر می گذرانیم دیگر نمی توان شک کرد که او پایه گذار شعر سیاسی و شعر پای‌داری در حوزۀ بزرگ پارسی دری نیست! بدون تردید او قافلۀ سالار سر افراز شعر پای‌داری پارسی دری است. تا کنون ما به شعری از این گونه در روزگار حنطله یا پیش از او بر نخورده ایم. پس می توان گفت که هرگونه بحث در پیوند به شعر پای‌داری می تواند از همین جا آغاز شود.

  حنظله در روزگاری زنده گی می کرد که سرزمینش زیر حاکمیت تازیان قرار داشت. تازیانی که دیروز با پیام اسلام به سرزمین او آمدند؛ ولی امروز خود را از نژاد برتر می انگارند و مردمان سرزمین های گشوده شده را هم سنگ خود نمی دانند. آن‌ها به نژاد خویش می بالند و مردمان دیگر را عجم یا الکن می خوانند. بر خورد تفاخر جویانۀ اعراب در برابر خرسانیان  سبب پیدایی  نهضت بزرگ اجتماعی – سیاسی  شعوبیه گردید. شعوبیه بر بنیاد کلام پروردگارعالمیان که اسلام  را دین صلح و وبرابری می گوید شکل گرفته است. پیروان اسلام از هرقبیله یی که باشند بر یک دیگر هیچ‌گونه امتیاز و برتری ندارند . تنها مایۀ برتری انسان بر تقوی و پرهیزگاری او استوار است.  خداوند درآیۀ سیزدهم در سورۀ حُجُرات بنده گان خود را این گونه هدایت می فرماید، ترجمه : « ای مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را به تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یک دیگر بشناسید، این ها ملاک امیتاز نیست، گرامی ترین ها نزد خداوند با تقوی ترین شماست.»  تمام اندیشه جنبش شعوبیه درست بر همین فرمودۀ خداوند استوار بود. خراسانیان از چنین موضعی بر ضد استیلای عرب ایستاده بودند و در جهت ایجاد یک حکومت مستقل مبارزه می کردند.  در حقیقت جنبش شعوبیه  با پیام  و گفتار خداوند در برابر جاه طلبی و بر تری جویی اعراب ایستادند و برتری جویی آنان را نپذیرفتند. جنبش شعوبیه از اوایل سده دوم هجری تا سدۀ چهارم هجری به تبلیغ افکار واندیشه‌های خود در میان خراسانیان می پرداخت و بدین‌گونه باچنین دیدگاه قرآنی در برابر برتری جویی اعراب چنان سدی ایستاده بود.  محمد یونس طغیان ساکایی استاد دانش‌گاه کابل، در پیوند به استبداد و برتری جویی  نژادی اعراب در سرزمین‌های گشوده شده از تاریخ افغانستان  نوشتۀ کهزاد این گونه روایت می کند: « آن‌ها حکام لایات مفتوحه و قاضی و امام  را از نژاد عرب مقرر می کردند. حجاج در کوفه نصب امام غیر عربی را قدغن کرده بود. عربی که مادرش عجم می بود( هجین) یعنی ناقص خوانده می شد. عرب‌ها دربازار اگر مطاعی خریده و عجمی یی را مقابل می شدند بلادرنگ آن مطاع را بردوش او گذاشته و تا خانۀ خود می رساندند.» در شناخت فردوسی ، ص 17.

یک چنین استبداد و برتری جویی نژادی بود که سبب شد تا خراسانیان با وجود پذیرش اسلام که بعد‌ها خو نیروی بزرگ گسترش اسلام در یک حوزۀ بزرگ مدنی بودند، دربرابر بی‌دادگری و نژادپرستی اعراب  آن در حوزه سالام را پذیرفتند بودند وقامت افرازند و هرگز این برتری جویی نژادی و این استبداد را نپذبرند. چنین بود که از همان نخستین سال‌های به قدرت رسیدن اموی‌های برضد آنان جنبش‌های آزادی خواهی را به راه انداختند و در این را قربانی های بزرگ و دوام‌داری دادند تا این که  سلسله دولت‌های خراسانی را پدید آوردند.  محمد یونس طغیان ساکایی جنبش‌ها و شخصیت‌های را که در برابر اعراتب از همان دوران اموی‌ها تا دوران عباسی‌ها در جراسان بزرگ در برابر سیطره جویی اعرات قامت بر افراشته بود این گونه نام می گیرد:« ماهوی سوری، قارن هراتی، ایران ابن رستم، نیزک طرخان، حیان خراسانی، رتبیل کابلی، ابومسلم خراسانی، سنباد، اسحاق ترک، سعید جولاه، استادسیس بادغیسی، یوسف البرم، ابولخصیب، مقنع، حصین سیستانی، حمزۀ آذرک، طاهر فوشنجی، بابک، یعقوب لیث صفار.» در شناخت فردوسی و شاهنامه، ص ص 8-15.

 

عباسیان که خود به قوت شمشیر خراسانیان بر خلافت بغداد تکیه زده بودند، حال دیگر شمشیر از نیام بر کشیده و سرداران خراسان را  سر می بریدند و جنبش‌های آزادی‌خواهان  را به خاک و خون می کشیدند.
ابومسلم را سر برید ند، قیام سنباد و استاذ سیس را در هم کوبیدند. المقنع و پیروان او را از دم شمشیر کشیدند. بابک و جنبش اورا درهم کوبیدند. خون مازیار را بر خاک ریختند و بدین‌گونه شمشیر عباسیان بر فراز خراسان زمین  می چرخید و پیوسته خون می ریخت وآزادی را نابود می کرد.

هرچند خلفای  بغداد بر جنبش ها پیروز شدند؛ ولی سر انجام خراسانیان نام آن‌ها از خطبه بر انداختند، طاهریان وبعداً به گونۀ گسترده و واقعی آن صفاریان  بنیاد حکومت مستقلی  را در خراسان پی افگندند. حنظله خود شاهد چنین استبداد هایی بوده و یاهم داستان‌های خونینی را در این ارتباط  شنیده است. این که حوادث ناگوار روزگار دیوان او را از میان برده است، دریغ بزرگی است که هیچ‌گاهی جبران نخواهد شد.  بدینگونه من می پندارم که پیشینۀ شعر پای‌داری  در پارسی دری به حنظلۀ بادغیسی  می رسد و می توان او را پایه گذار شعر پای‌داری یا مقاومت  دراین حوزۀ بزرگ زبانی خواند. نامش بشکوه باد!

شایدهم این اعتراض به میان آید، آن‌گاه که حنظله چنین شعرهایی را می سرود، سرزمین به نام افغانستان وجود نداشت. این سدۀ نزدهم است که سرحداتی به نام افغانستان مشخص می شود. این سخن درستی است؛ اما افغانستان امروز با اشتراک تاریخ، فرهنگ و تمدن با یک حوزۀ تمدنی و تاریخی است که  ریشه‌های تاریخی اش تا اوستا و آن سوتر می رسد. افغانستان امروز  یکی از میراث داران آن حوزۀ برزک تمدنی است که امروزه به کشورهای گونانی تقسیم شده است که تمام این کشورها حق میراث از این حوزۀ بزرگ تمدنی را دارند. از این نقطه می توان ریشه‌های تاریخ افغانستان امروز را در آن سوی هزاره‌ها جست وجو کرد نه در سدۀ نزدهم!

 از حنظله که بگذریم  جنبش حماسه سرایی و حماسی پردازی در سدۀ چهارم هجری با دقیقی بلخی آغاز می شود و فردوسی طوسی آن را به اوج می رساند. هرچند امروزه شاهنامۀ فردوسی را نه تنها اوج حماسه سرایی پارسی دری می دانند؛ بلکه آن را یکی از ستون پایه های بزرگ کاخ بلند شعر حماسی در سطح جهان نیز به شمار می آورند. با این حال فردوسی  در این راه  دقیقی را رهبر خود می خواند:

 

هم او بود گوینده را راهبر

که شاهی نشانید برگاه بر

 

از چگونه گی زنده گی دقیقی چیزهای زیادی نمی دانیم. او در سدۀ چهارم هجری می زیست و ظاهراً به دستور نوح بن منصور(365تا387)  سرایش شاهنامه را آغازکرد؛ اما به روایت فردوسی  هنوز بیش‌تر از هزار بیت در بارۀ گشتاسب و  ارجاسب نه سروده بود که در جوانی به دست برده یی کشته شد.

 

زگشتاسب و ارجاسب بیتی هزار

بگفتم سر آمد مرا روز گار

 

شعر مقاومت با شعر حماسی رابطۀ تنگاتنگی دارد. برای آن که شعر مقاومت آمیخته با رنگ و بوی حماسی است. همان گونه که  شعر حماسی به بیان ارمان‌های عدالت خواهانه و آزادی خواهانۀ مردم می پردازد،  شعر مقاومت نیز به دنبال یک چنین هدفی است.  شعر مقاومت  زبان خاموش مردم است. مردمی که به دنبال آزادی و داد اند و در تلاش رسیدن به آزادی و نظامی اند که بتواند آزادی و عدالت را برای آن‌ها به ارمغان آورد و از  آنان پاس‌داری کند. شاهنامه چه در بخش اسطوره ، پهلوانی و تاریخی خود شعری است با ابعاد گسترده. به تعبیری رنگین کمانی است که از افق‌های اسطوره تا تاریخ می درخشد. در این میان می توان گفت که یکی از امواج رنگین آن را شعر پای‌داری تشکیل می دهد. یعنی شاهنامۀ فروسی با آن محتوای اسطوره یی ، رزمی ، آزادی خواهانه  و تاریخی که دارد، خود شعر  پای‌داری همۀ روزگاران است. شاهنامه حماسۀ داد است و حماسۀ پای‌داری  مردم  است در برابر تجاوز بیگانه  و شعر مبارزه است در برابر پادشاهان بی دادگر! ما درشاهنامه مقابلۀ مردم را می بینیم که با تمام ایمان و تمام نیرو در برابر تجاوز بیگانه می ایستند  تا سرزمین و آزادی خود را پاس‌داری کنند. از این جا می توان گفت که شاهنامه خود یک اثر بزرگ ادبی مقاومت است. در شاهنامه کاوۀ آهنگر را می بینیم که در برابر ضحاک ماران به دادخواهی و مبارزه بر می خیزد و در تلاش آن است تا دم و دستگاه او را که نمادی از بی بیدادگری است از ریشه برکند. رستم را می بینیم که در برابر افراسیاب که نماد تجاوز است  ایساده و  برای پاس‌داری آزادی سرزمین‌اش می رزمد. اگر از تمام شاهنامه که بگذریم فردوسی تنها با همین بیت در حقیقت شعر پای‌داری همۀ روزگاران را سروده است:

 

چو کشور نباشد تن من مباد

بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

زبهر بر و بوم و فرزند خویش

زن و کودک و خرد و پیوند خویش

همه سر به سر تن به کشتن دهیم

از آن به که میهن به دشمن دهیم

جهان جوی اگر کشته آید به نام

به از زنده دشمن برو شاد کام

 

 

شاهنامه تنها شعر پای‌داری یک قوم نیست؛ بلکه شعر پای‌داری یک حوزۀ بزرگ تمدنی است که در زبان پارسی دری تبلور یافته است.  چنین است تا روزگارانی که ما به سر می بریم، تاثیر بزرگ  و سازندۀ شاهنامه را در  شعر پای‌داری خود می بینیم.  شاهنامه تمام معنویت اسطوره یی و تاریخی یک سرزمین  گسترده را در خود جای داده  و به ما رسانده است. از دیدگاه شعر پای‌داری شاهنامه از همان دوره های اسطوره تا بخش تاریخی خود در یک جهت شعر مقابله است با دشمن متجاوز و پاس‌داری سرزمین و آزادی و در جهت دیگر شعر مقابله است با بی عدالتی دست‌گاه‌های حاکمۀ خودی . گاهی شاهد قیام مردمان هستیم در برابر بیداد خودی که شکوهمند ترین چنان قیام‌هایی، قیام کاوۀ آهن‌گر است در برابر ضحاک ماردوش.

 

چو کاوه روان شد زدرگاه شاه

برو آنجمن گشت بازارگاه

همی بر خروشید و فریاد خواند

جهان را سراسر سوی داد خواند

از آن چرم کاهنگران پیش پای

بپشوند هنگام زخم درای

همان کاوه آن بر سر نیزه کرد

همان‌گه زبازار برخاست گرد

خروشان همی رفت نیزه به دست

که ای نامداران یزدان پرست

کسی کو هوای فریدون کند

دل از بند ضحاک بیرون کند

همی رفت پیش اندرون مرد گرد

جهانی برو انجمن شد نه خرد

 

ضحاک یک شاه نامشروع و خون‌خوار است.  روح خود را به شیطان فروخته است تا به ارضای غرایز بهیمی خود دست یابد. از این نقطه نظر در تاریخ معاصر شاه‌شجاع  و ببرک کارمل را می توان  با ضحاک ماران مقایسه کرد. ضحاک پدر را به رهنمایی اهرمن در چاه می کند و می کشد تا براورنگ برسد. روان اش در گروه اهرمن است. به زبان دیگر این اهرمن است که در او حلول کرده است  و اهرمن است در وجود  او حکم می راند. برای آن که همه اراده  و اندیشۀ او در دست اهرمن است. کارهایش همه اهرمنانه است. چنین است که بوسه‌های اهرمن روی شانه های او مار می رویاند و این مارها مغز جوانان را می خورند  تا به آرامشی برسند. می شود گفت  که او با چنین کاری در حقیقت جامعه را از تفکر و پوینده‌گی باز می دارد. نماد سیاه ترین استبداد است و حاکمیت او حاکمیت شیطان است. این حاکمیت شیطان باید بر انداخته شود. چنان است که کاوه به دادخواهی بر می خیزد و این دادخواهی، دادخواهی همه‌گانی است برای همه جوانان جامعه و برای جامعه. این قیام با فریدون می پیوندد. کسی که سزاوار تخت و پادشاهی است. فریدون در پیشاپیش این قیام  به جنگ ضحاک می رود و  آن  دم و دست‌گاه اهرمنی را از ریشه بر می کند. ضحاک را درهم می کوبد و او را در کوه دماوند در غاری تاریکی می آویزد تا شکنجۀ درازی داشته باشد و خود به داد گستری می پردازد.

 

بیاورد ضحاک را چون نوند

به کوه دماوند کردش به بند

به کوه اندرون تنگ جایش گزید

نگه کرد غاری بنش ناپدید

بیاورد مسمار های گران

به جایی که مغزش نبود اندر آن

فرو بست دستش بر آن کوه باز

بدان تا بماند به سختی دراز

ببستش بر آن گونه آویخته

وزو خون دل بر زمین ریخته

ازو نام ضحاک چون خاک شد

جهان از بد او همه پاک شد

 

در بعد دیگر شاهنامه شعر پای‌داری است در برابر دشمن متجاوز.  این هم چند بیت از نبرد رستم با افرسیاب که پیوسته در شاهنامه نماد تجاوز و دشمنی است.

 

سپاه اندر آمد به پیش سپاه

زمین گشت بر سان ابر سیاه

تهمتن  به آواز گفت آن زمان

که نیزه مدارید و تیرو کمان

 بکوشید و شمشیر و کرز آورید

هنر ها زبالا و برز آورید

پلنگ آن زمان پیچد از کین خویش

که نخپیر بیند به بالین خویش

سپه سر به سر نعره برداشتند

همی نیزه بر کوه بگذاشتند

چنان شد در و دشت آوردگاه

که از کشته جایی ندیدند راه

 

سنت شاهنامه خوانی در افغانستان ریشۀ دراز تاریخی دارد؛ اما بر بنیاد پژوهش های انجام شده، این سنت  در سدۀ نزدهم پس از نخستین هجوم سپاهیان انگلس گسترش بیشتری یافت و تا چند دهۀ گذشته در شماری از ولایات کشور رواج داشت. شاهنامه خوانی در بازارهای کابل نسب به شهرهای دیگری کشور رونق بیشتری داشته است. گفته می شود شاهنامه خوانان در بعضی از نقاط  پرجمعیت شهربا شیوۀ خاص و به گونۀ تمثلی به خوانش بخش‌های پهلوانی شاهنامه می پرداختند. این شاهنامه خوانان‌ها سیمای خود را چنان پهلوانان می آراستند و با به‌کارگیری شمشیری، خنجر و کمان تلاش می کردند تا به گونه‌یی  به اجرا و صحنه آرایی داستان‌ها نیز بپردازند. بدین‌گونه هنر تمثیل به میزانی با شاهنامه خوانی‌ها در بازار می آمیخت.  درحقیقت شاهنامه خوانان با چنین شیوه‌یی می توانستند تا توجه شمار بیشتری بازاریان به خود و شاهنامه خوانی خود جلب کنند. آنان داستا‌ن‌های پهلوانی شاهنامه را از حافظه می خواندند. این گونه شاهنامه‌ خوانی‌ها انگیزۀ بزرگ رزمیدن در برابر انگلیس را زنده وپویا نگه‌می داشت. در پرورش روحیۀ رزمی و حس حماسی مردم بسیار اثرگذار بود. هم‌چنان گونه‌یی آموزش بود برای بازاریان تا با تاریخ و اسطوره‌های رزمی خود آشنا شوند. چنین بوده که انگلیس‌ها پیوسته تلاش می کردند که از شاهنامه خوانی‌ در بازارها در میان مردم جلوگیری کنند.   به قول محمد یونس طغیان ساکایی: «  شاهنامه‌خوانی از یک سده بدین‌سو در افغانستان راه زوال می پیماید. در زمان امیر حبیب الله 01901- 1919) که افغانستان به نو تحت الحمایه انگلیس بود، شاهنامه خوانی در ملای علام ممنوع اعلام شد. چون خواننده‌گا دوره گرد، مسلح با سلاح‌های چون شمشیر و نیزه و خنجر و نیره  و کمان بر سربازارها، داستان‌های شاهنامه را می خواندند و به نوعی هم تمثیل می کردند و این اسباب پریشانی نمایندۀ انگلیس را فراهم کرده بود. پس او از شاه افغانستان خواست تا این سنت را ممنوع اعلام نماید.» در شناخت فردوسی و شاهنامه، ص 190.

البته استعمارگران غربی  در کشورهای افریقایی نیز مردمان را از اجرای سرودهای رزمی آنان در بازارها دور نگه می داشتند. چون می دانستند که اجرای سرود‌های زرمی و حماسی در میان مردمان، می تواند روح حماسی آنان را زنده ‌نگه‌دارد  و آنان را در برابر نیروهای متجاوز برانگیزد.

 

افزون براین در افغانستان گونۀ دیگری ازشاهنامه خوانانی در شماری از ولایات کشور نیز وجود داشته است. این شاهنامه خوانی‌ها عمدتاً در شب‌های زمستان در دهکده‌های صورت می گرفت. اهل دهکده و بیشترینه جوانان  در مهمان‌خانه‌یی گرد می آمدند و شاهنامه‌خوان بر صدر می نشست، شاهنامه را می گشود و با لهجۀ خاصی به شاهنامه خوانی می پرداخت. این سنت جلیل بیشترینه در ولایات بدخشان، تخار، بلخ، مناطق مرکزی، غزنی، پنچشیر، اندرآب بغلان ، پروان، هرات، ، سرپل و جاهای دیگر رواج داشت. این شاهنامه خوانی‌ گذشته از پرورش روحیه حماسی و رزمی در میان مردم از اهمیت بزرگ آموزشی نیز برخورداربود. چنان که در مناطقی که این سنت رواج داشت مردمان به پیمانه‌های گوناگونی با فروسی و داستان‌های  آشنا می شدند و چه بسا دیده شده است که یک مرد بی‌سواد یاکم سواد داستان‌ پهلوانی شاهنامه در را حافظه داشتند.  این نکته را نیز باید یادهانی کرد که در این ولایات اکثراً شخصیت های اجتماعی و با نفوذی وجود داشتند که در شب‌ها زمستان و یا هم در زمان های دیگری خود به راه اندازی شاهنامه خوانی می پرداختند. به همین گونه هر ولایت و منطقه از خود شاهنامه خوانان شناختۀ شدۀ داشتند که در چنین نشست‌های دعوت می شدند و گاهی چند شاهنامه خوان در یک نشست دعوت می شدند تا به شاهنامه خوانی بپردازند

در این شاهنامه‌خوانی‌ها چه دربازارها و چه در خانه‌ها بیشتر  بخش‌های پهلوانی شاهنامه خوانده می شود. مردم به آن داستان‌هایی که رستم در آن‌ها حضور دارد بیشتر علاقه داشتند. مانند جنگ رستم با اسفندیار، جنگ رستم با سهراب، جنگ‌های رستم با افراسیاب، هفت‌خوان رستم و داستان‌های دیگر.

بی سبب نیست که مردم افغانستان پیوسته در برابر بیگانه و نیروی متجاوز حساس بوده و در بد ترین شرایط در برابر آنان برخاسته و در هوای رسیدن به  آزادی و آزاده‎‌گی رزمیده اند. بدون تردید شاهنامه از زمانه‌های دور تا روزگار در پرورش چنین روحیه‌یی نقس بزرگی داشته است. فردوستی در تمام داستان‌های خویش به توصیف یک حوزۀ بزرگ تمدنی می پردازد. به بیان شهامت و پای‌مردی قرمانانی می پردازد که مفهوم زنده‌گی شان در مبارزه با دشمن متجاوز  و پاس‌داری از سرزمین خلاصه می شود. شاهنامه انسان را آزاد زیستن فرا می خواند، بی‌داد را نکوهش می کنند، شاهان را به داد و دهش فرا می خواند.

 

فریدون فرخ فرشته نبود

به مشک و به عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت این نکویی

تو داد و دهش کن فریدون تویی

 

 

 بادریغ درسالیان اخیر دیگرمهمان‌خانه‌ها از زمزمۀ شاهنامه خوانی خالی شده است و دیگر صدای چکاچاک شمشیر رستم را  از بدخشان  و تخار تا غزنه و بامیان و از پنجشیر تا اندراز و بلخ و هرات و نیمروز نمی شنویم. گویی روزگار خود همان شاهنامۀ بی رستم است. گویی شغادها در چاه می خندند و رسم‌ها در چاهساران تاریک فروافتاده اند. ابتذال جای اصالت را گرفته است. شبکه‌های تلویزونی سریال‌ها، نمایش‌نامه‌ها وفلم را به حریم خانواده  برده اند که نمی توانند کمترین ذوق هنری و ارزش‌های انسانی را در تماشاگران پرورش دهند. این درحالی است که گونه‌یی از جریان ابتذال ادبی ، پوچی گرایی و هوچی‌گری در ادبیات ما درحال شکل گیری است. به نام هیروتزم، تخیل بلند پیش‌وایان هوچی‌گراین از ایزاربند خود و معشوقکان شان بالاتر نمی آید. همان گونۀ که می گویند: همه راه‌ها به شهر رومی پایان می یابد، به همین گونه همه تخیل و آفرینش‌ها و نبوغ این جماعت به همان نقطه می رسد! با این همه شعر شاخۀ رویندۀ تکامل شعر معاصر فارسی دری در افغانستان روی به سوی خورشید هم چنان قامت می کشد.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

منیژه ظریفی04.02.2018 - 01:49

 با اظهار سپاس فراوان از خدمات شایان استاد پرتو نادری به ادبیات پارسی دری : بنده می خواهم منوگراف خویش را در باره شاعران انقلابی تحریر دارم به خصوص شاعرانی که حتی در زندان دست از قلم برنداشتند . کمک شما والا مقام را در زمینه خواهانم .

حمید الله محمدی15.09.2015 - 11:03

 جناب استاد پرتونادری قافله سالار شعر معاصر افغانستان را درود! همیشه زیبا می نویسی و تحلیل ات از همه جریان های ادبی و فرهنگی وسیاسی در برگیرنده تمام جهات در عرصه های مختلف بوده است. با تایید آخرین حرف هایت که امروز جایگا فرهنگ شاهنامه خوانی و نقل وصندلی وشب برات و.... را شبکه های دیداری و دیگر سریال ها قبضه کرده که گویی حماسی خوانی هم یک زمان محدود را داشت. و دیگر اینکه زمانیکه سخن از شعر مقاومت می رود به گفته خودتان "شعر مقاومت رابط تنگاتنگی با شعر حماسی دارد." اگر اشتباه نکنم شاید هم در آن زمان شاعران انگشت شمار در آن طرف مرزها به سرودن شعر مقاومت می پرداختند که افغانستان در آتش نفت می سوخت. در کل مقالۀ خوبی بود چیزهای از آن در یافتم.کامیاب سر فراز باشی. باعرض حرمت حمیدالله
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری