تازه های غم
۲۵ اسد (مرداد) ۱۳۹۴
قصه کن یار و بیـا شعربخوان
و درین روزِ سیه بادۀ بسیار بریز !
[ ] [ ] [ ]
سربکن !
باران را می فهمی ؟
شده ، وقتی ، که به یک ابرِ مسافر
تازه های غمِ خود را
تک تک
برگویی! ؟
[ ] [ ] [ ]
آسمان را،لحظه هایی ،در سکوتت جاری می سازی ؟!
به درختی ، هنگامی ، برادر می گویی ؟!
[ ] [ ] [ ]
قصه یی ! :
عشق چی دردیست
و با دار چی نسبت دارد ؟!
[ ] [ ] [ ]
ز چی رو خیس و عمیق است گهی شب
و چرا ذهنِ پیام آور و بیداری دارد
وتودر فکرت می آید
که به چیزی مثلِ یک وحشتِ پیدا شده می اندیشد ؟
[ ] [ ] [ ]
سبزه هارا چو تبی می گیرد
توچسان آگه می گردی
و چی گونه دَمِ غمگینی و دلشادی باران را می فهمی ؟
[ ] [ ] [ ]
روزِباران بهاری که زمین
«رودکی» وارغزل می شنود
یا به شبهای خزان
کز قصاید باران دیوان می سازد
تو به آن خستۀ یمگان* می اندیشی ؟
[ ] [ ] [ ]
با کدام اندیشه
شعر « بیدل » را میخوانی
غزلِ بی بَدَ لِ « حافظ » را
«شمسِ تبریزی» را ؟
[ ] [ ] [ ]
سخن آغاز بکن تازه شدن با شعری را
تا به ژرفِ حس کردن ، اندیشیدن ،
ره سپردن در بیتی را می دانی ؟!
[ ] [ ] [ ]
شده آنی که ز موسیقی شعری مست و بی خویش شوی
و تمامِ واژه ها در نظرت پای بکوبند و پرواز کنند !؟
[ ] [ ] [ ]
عاشقِ کوهی هستی ؟ نامش چیست ؟
از درختان دلبرت کیست ؟
بوی نرگس ،عطرِ سنجد
و تماشای چناری در رقص
بیخودت می سازد ؟
[ ] [ ] [ ]
نامه های خبرِ گُمشدنِ عشق و عشاق به دستت می آید ؟!
[ ] [ ] [ ]
تو به تنهایی دشتی بی مجنون می اندیشی
و بگو ، عشق ، دگر باره،برین خطه گذر خواهد کرد ؟
«لای خوارِ**» دگری خواهد رویید ؟!
[ ] [ ] [ ]
قصه کن یار دمی
شعر بخوان !
ودرین روز سیه بادۀ بسیار بریز !
---------------------------------------------------------
*منظور ناصر خسرو است.
**مردی خاک نشین و موقر که معاصر « سنایی » شاعر بود.
برلین ،
اگست دو هزار و پانزده ترسایی
تحریر نهایی
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته