یک امشب را ...
۳۰ سرطان (تیر) ۱۳۹۴
بخشیده به: مومن خان بیلتون
از آدابِ وزیدنِ باد ، بگذار
و رسوم ِ باریدن ِ باران
و آیین ِروییدنِ گیاه سخن گوییم امشب
و از عنعنه یی که عشق دارد
و از روش ِ زیستن ِ یک مرغزار
و از نحوۀ سفر های آب درزمین
>< <> ><
همسایگی لحظه های مکدر ِ بی شتاب ، بیا
کهنه رفته یی باشد امشب
اگر به چشمی که زیبا ترین است
و به زلال ِ چشمه یی سالمند
و خجستگی سرزمینِ آرامش
و به آنچه باغِ باور را سبز میکند ، بیندیشیم
< <> ><
فکر کنیم امشب
به گیسوی راه برده درخرام ِ باد
و دریا های بی خشونت
و معبدی بر شاخسارِ یک درخت که پرنده یی بنا می نماید وبه کندو های لبالب از آرد
و عطر ِ همیشه مستِ شببو ها درتاکستانهای باغهای دلبند
>< <> ><
به حقیقتِ شب خوی تلخ ، امشب
چون رفته یی دیرینه بنگریم
و شعله های آتش را ندیده ایم ، فکر کنیم
و صدای انفجار را
و شتابناک گردش ِ طیاره های جنگی را
و غریو پرهیبتِ بمب و مَین را نشنیده ایم مدتهاست
>< <> ><
پایش را درمحله از دست نداده است کسی
و مردن را با هجوم ِ خشمناکِ راکت پیوندی نیست
و پرچه های بدن ِآدمی بر شاخسار ِ درختان نیست
وگرسنه یی نیست
و تلخیی نیست
ونیست پریشانیی
>< <> ><
امشب را ، بگذار، هوش بسپاریم
به صدای «بیلتون» و طنبورش
و آواز ِ شیفتهء امیر خان
و شعر های سرود ِ امجد علی
که کوهِ دردی را آب می کند
>< <> ><
یک امشب را
تنها
با پیاله باشیم
---------------------------------
برلین ، دوهزار وسیزده عیسایی
تحریرنهایی
برگرفته از دفتر شعرمنتشر شدهء :
«بنفشه هایی که نرویدند»
((( ((( (((
))) )))
««»»
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته