بهار سوختن
۳۰ حمل (فروردین) ۱۳۹۴
چنـان دست قناعت از طمــــــع ببـــریده پیوندم
در این دشت طلب چون لاله با یک جام خرسندم
نمیدانم طلســـــم وحشت دل، بر کجـــــــا بندم
دمــــــاغ مجمر گـــــــردون ندارد تاب اسپندم
بهار است و فســـــــردن تا نگردد مانع شوقم
چو معمـــــــار نفس بر پیکر دل، ناله میبندم
اگر روزی حریف حسرت فرهاد، میگشتم
به مــــــــژگان تمـنا دامـــــن افلاک، میکندم
جنـــــــونم پاسدار بزم اقبال که خواهد شد ؟
که از باغ تپش، شـــور قیامت، دسته میبندم
بهیادش در بغــــــل پیچیدهام دیوان حیـــرانی
تحیر مطلعی، ســـــــر میکنم، آیینه میخندم
ز جــام باده دارم چشم از خود رفتنی کامشب
شــوم مدهوش و فردا از سر کویی تو آرندم
ســـــــــراپایم بهار سوختن گل میکند، دانش
بســــان شمع، تا یک مصرعِ برجسته میبندم
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته