در بهار طبیعت، ما نیز می توانیم آنچه هستیم؛ نباشیم!

۲۱ حوت (اسفند) ۱۳۹۳

انسان و آنچه در اوست، قابلیت نوسازی و تغییر وتحول را دارد. نوسازی زمین دربهار طبیعت، بهانه ای خوبی است برای سخن گفتن از نوسازی ساختار فکری وشخصیتی انسان. در بهار طبیعت مهمترین چیزی که اتفاق می افتد  این است که تن پوسیده و رنجور زمین به سبزی، سرزندگی وشادابی می گراید، به زیبا ترین شکل ممکن خود را به بهترین ساختار وجودی می آراید واین درس خوبی است برای ما که می توانیم آنچه هستیم نباشیم.

در این تحول ونوسازی، انسان می تواند به تغییرات بنیادی تر و عمیق تر نیز دست یازد، ومی تواند خود را از تمام قالب ها وشاخصه های تعریف شده  در گفتمان عرف و جامعه پیراسته سازد. در افغانستان، انسان ها در قالب قوم، ملیت، جغرافیا، مذهب ، .... شناخته می شود، هرچند این پدیده،  فراگیر و گریزناپذیر است که در جای خودش فلسفه عمیق ودر عین حال قابل شناخت دارد که قرآن کریم آن را شناخت یک دیگر و ارج نهادن به کرامت انسانی تفسیر وتعلیل کرده است. اما در افغانستان چند گانگی و تعدد اقوام،  باعث  تخاصم و دشمنی های پرکینه گردیده وهمان  نیز باعث  شده است  که خاک پاک وطن را از گذشته های دور،  در  سردی، انجماد و در عین حال فرسودگی زمستانی نگهدارد و این سرزمین بعنوان کشور عقب مانده، بیسواد، تولید کننده مواد مخدر، صادر کننده تروریسم های  بین المللی  وجهانی ... شهره افاق وانفس  گردد.  اما سرنوشت محتوم ما چنین نیست، چون افغانستان تافته جدا بافته از جغرافیایی زمین نیست، ما در دنیای زندگی می کنیم که نه تنها پیشرفت ونوسازی قابل کنترل نیست بلکه قابل پیش بینی هم نیست. ما نمی توانیم فارغ از پیشرفت های دنیا در گوشه ای خزیده به هستی و هستندگان نیندیشیم، زیرا اندیشیدن به خود ودیگران تنهاترین ویا مهمترین شاخصه ی است که می تواند انسان را از گربه ناقلای هایدگر متفاوت وممتاز سازد که گفت گربه ناقلایی من هرچند زیرک وباهوش است اما هیچ نشانه به من ارائه نکرده است که قبول کنم او به خود ودیگران فکر می کند.[1] تأسف آور است که طبیعت زمین به  تعداد بی شمار بهاری می شود، سبزه ها شکوفا می شود و رشد می کند  وطبیعت ما هم چنان اسیر فرسودگی زمستان است واز خود نمی پرسیم چرا اسیر فرسودگی  شدیم؟  چرا در این دنیایی پهناور، بقیه هفت شهر عشق حضرت عطار را طی کردند و تنها ما در خم یک  کوچه مانده ایم.؟ یا تلخ تر و ناشنیدنی تر از آن مصداق شعرعلامه سید اسماعیل بلخی بودیم وهستیم که گفت :

 دیگران را به فلک سبقت دانش به دوام                رفتن ما به عقب هم به دوام است اینجا

 آیا این سرنوشت محتوم ماست که باید آنچه هستیم باشیم ویا می توانیم آنچه هستیم نباشیم؟ باید قبول کنیم که با نداری های خود بسوزیم و بسازیم ویا می توانیم آنچه را نداریم داشته باشیم؟ وسوال مهم واساسی اینکه علت این همه بد بختی، عقب ماندگی، انحطاط و....  چیست؟

جواب این سوال روشن است ونباید آن را چون فیل مولانا به تاریک خانه هندوستان  برد ودر تلاقی آراء فلاسفه، تئوریسین های سیاسی، جامعه شناسی، روسانشناسی و... قرار داد تا به ستون، باد بزن، تخت، ... بازگویی شود، بلکه با اتکاء به تجربه تاریخی و وضعیت پرسبوتاژ کنونی جان کلام در  این است که  این اقوام وملیت های مختلف بوده که همواره در فرآیند پیشرفت ونوسازی کشور چالش آفرینی کرده اند، زیرا اقوام وملیت ها در افغانستان تنها شاخصه نژادی وژنتیکی نیست که از ساختار ظاهری وفزیکی نمایندگی کند، بلکه شاخصه فکری واعتقادی است. قوم، نژاد، قبیله، حزب، جغرافیا در افغانستان تنها سرشت انسان را تعریف نمی کند بلکه سرنوشت او را نیز تعیین می کند.  با زبان ساده بگویم یعنی من که در خانواده هزاره متولد شده ام، تنها الزاما چشم وبینی  وساختار فزیکی ام هزاره نیست، بلکه تفکر واندیشه ام نیز مطلقا هزاره است، همینطور پشتون، تاجک، ازبک، نورستانی، پشه ای....  رسالتی را که این نوشته به دوش می کشد تبیین این پارادوکس و  خاطر نشان کردن  این مسئله است که هم باید پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک و... باشیم وهم باید نباشیم.

پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک و... نژادی باید باشیم وغیر آن نمی توانیم باشیم، اما پشتون و .... فکری، فرهنگی واعتقادی نباید باشیم.

توضیح:

اگر ما در خانواد هزاره واز پدر ومادر هزاره متولد می شویم، از نظر ژنیتیکی و ساختار فزیکی وقومی نمی توانیم هزاره نباشیم، در این بخش سرنوشت محتوم ما این است که آنچه هستیم باید باشیم. اما از نظر فکری، شخصیتی و اعتقادی می توانیم چنین نباشیم ونباید باشیم، کدامین قانون محتوم و مکتوم این تقدیر را سرشته است که حتما باید طبق هنجارهای قبیله ای فکر کنم؟ چون پشتون هستم حتمام پشتونیسم باشم؟ چون تاجک ووووو

عقلانیت ومنطق دینی و غیر دینی باورمند است که  اگر چنین  باشیم به جرم تقلید مذموم، محکوم به  انحطاط، شکست و انجماد فکری خواهیم شد.  اگر اعیان ثابته که ابن عربی از آن  سخن ها رانده است، حقیقت داشته باشد مربوط به سرشت انسان می شود نه سرنوشت آن، در اعیان ثابته قالب فزیکی و طبیعی انسان تعریف شده است که همان پشتون وتاجک هزاره و.. نژادی است،  نه قالب فکری، اعتقادی ورفتاری انسان، پس می توان وباید سرنوشت را از سر نوشت، با رهایی از حصار پشتون، تاجک، هزاره وازبک فکری و اعتقادی می توانیم راه خود را در فردای تاریخ پیدا کنیم. زیرا برای همه قابل فهم ودرک است که سرشت وسرنوشت تاریخ افغانستان را پشتون نژادی به شوربختی نکشانیده و در محاق خونین وناخوشایند کنونی نبرده است، بلکه پشتون فکری، تاجیک، هزاره، ازبک فکری.... این روزگار را بر ما تحمیل کرده است.

با زبان ساده تر نیز می توان بیان کرد، همانطوری که سرنوشت محتوم  فرزند دهقان، دهقان بودن، فرزند چوپان، چوپان بودن نیست، فرزند وزیر، وزیر بودن و فرزند رئیس، رئیس بودن نیست.... می تواند فرزند دهقان وچوپان به وزیر ویا رئیس توانمند تبدیل شود وهمینطور فرزند رئیس ووزیر به دهقان و چوپان شور بخت فروکاسته شود، هردو مسیری است که می تواندخودش انتخاب کند وچنان شود که می خواهد. به همین متد فرزند پشتون از نظر فکری و اعتقادی می تواند پشتون نباشد، وفرزند هزاره، هزاره نباشد وتاجیک تاجیک نباشد وازبک ازبک نباشد... این آسان ترین درسی است که می توانیم از نوسازی وبهار طبیعت  بگیریم. وقت زمین می تواند آنچه بود نباشد ما نیز می توانیم آنچه بودیم و هستیم، نباشیم بلکه بهترین باشیم چون بهار، گل، گلستان...

نماندیم آنچه بودیم و نباید باشیم آنچه هستیم 

ما باید بدانیم وباور کنیم تاریخی داریم سرشار از شهامت، شجاعت، دین ودانش. ما با شهامت وشجاعت خود در برابر چنگیز ایستادیم وبه ابر قدرت های جهان چون روس وانگلیس طعم تلخ شکست را چشانیدیم. از نظر دینی تنها مردمی هستیم که در سخت ترین شرایط، در تمام جغرافیای زمین به حق وعدالت اعتراف کردیم و به امیر المومنین( ع) لعن نگفتیم. به گفته شاعر توانمندمان کاظم کاظمی : من ایستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد** نماز خواندم‌، اگر دهر ابن‌ملجم شد

ما اسلام را به هندوستان بردیم، اگر فردوسی می گوید : چو ایران مباشد تن من مباد  در این بوم وبرزن یک تن مباد....  منظور همین افغانستان فعلی وبخصوص غزنی بوده است، این شعر در غزنی سروده شده است، یعنی این ما بودیم که فارسی را پاس داشتیم وقند کردیم وآن را به بنگال فرستادیم،  و حضور چهار صد شاعر فارسی گوی درغزنی، افتخار بزرگی است که در تاریخ مصداق وعینیت خارجی نداشته وندارد.

اما دیگر از آن افتخارات خبری نیست و جابجای های بزرگ صورت گرفته است به گفته علیرضا قزوه شاعر ایرانی؛ مصداق ومعنایی  خیلی چیزها عوض شده است از جمله  :

من فکر می کنم مزه ی نان عوض شده ست      آواز کوچه ، لحن خیابان عوض شده ست

 عارف ترین کسی ست که  پشتش به قبله است     این روزها که معنی عرفان عوض شده ست

 خانها و خواجگان همه جا صف کشیده اند         مصداق خان و معنی خاقان عوض شده ست

   ودر این جا بجایی ها وتغییرات وتحولات رسیدیم به جایی که هستیم .

نماندیم آنچه بودیم و نباید باشیم آنچه هستیم

 

خار در گلستان:

اما چه شد ورق تاریخ برگشت که به گفته کاظم کاظمی:

  بین تمام مردم دنیا گل و چمن ++ بین من و تو آتش و آهن درست شد

ادگار  مورن می گوید : من همیشه از خودم پرسیده ام:« چگونه کشوری که به لحاظ فرهنگی- یعنی به لحاظ شعر، فلسفه وهنر- یکی از غنی ترین کشورها بوده است، توانسته است در عین حال هیولایی به نام هیتلر را بیافریند؟»[2] پس چگونه یک منبع واحد می تواند هم چیزهای دهشتناک بیافریند وهم چیز های ستودنی.

این مرز وبوم روزی مولانا را در خود پروید، وروزی دیگر ابوریحان بیرونی، بوعلی سینا...  و  وروزی هم سید جمال را؛ کسی که  از سرزمین افغانستان، کمر همت بست تا دنیا را بیدار کند و از اسارت استعمار واستحمار نجات دهد، خود را وقف نجات دنیا کرد، اما امروز چگونه ناکسانی چون طالب، داعش، و.... برتاریخ این مردم تحمیل می شود که خود را وقف کرده اند تا دنیا را خراب کنند؟

اگر انسان محکوم به خوب بودن نیست، محکوم به بد بودن هم نمی باشد، اگر نمی توانی سید جمال باشی حد اقل می توانی طالب هم نباشی، داعش هم نباشی......اگر نمی توانی دنیا را بسازی، می توانی دنیا را خراب نکنی، اگر نمی توانی افتخار باشی، می توانی افتضاح نباشی....

هرچند این خاری است که در گلستان افغانستان روییده است، اما گوش کنیم  به گفته ولتر بزرگ: « نیش های چند مگس هرگز اسب چابك را از تاختن باز نمی دارد. »



[1] - هایدگر وپرسش های  بنیادین، بابک  احمدی، تهران، نشرمرکز، 1381، چ4، ص248

[2] - - نقد عقل مدرن: مصاحبه رامین جهانبگلو با بیست تن از صاحب نظران وفیلسوفان معاصر، ترجمه: حسن سامعی،  تهران، نشر وپژوهش فرزان روز،  1383، ج 1، ص 47







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



محرم علی خلیلی