نقش بهار خامه
۶ حوت (اسفند) ۱۳۹۳
درد آغــــوش دلـــم بر چشم تر پیچیده ام
بر ســراپای نگه همچون شرر پیچیده ام
نیست خاکی کز غبار ناله ام لبریز نیست
چون دعــــا هر جا به دنبال اثر پیچیده ام
چشـــم گرداب امیدم نیست, بی سامان ناز
حیـــرتم آیینه بر دور نظــــــــر پیچیده ام
هرکسی چیزی از این عبرتسرا بگرفت و من
زاد راه خویشتن , دل بر کمـــر پیچیده ام
اعتبار هستی ام جز سجده ی تسلیم نیست
کی زحکم آستان ناز , ســـــــر پیچیده ام
ما پریشان مشــــربان , آسوده نتوان زیستن
همچو زلف مهوشان یک پا و سر پیچیده ام
ننگ منت بر نمیـــــــــــدارد دمــــــاغ همتم
همچو تاک از هرچه بر خود بیشتر پیچیده ام
گــــــردنم را منت آرایش دســـــتار نیست
دود سودای کسی یارب به سر پیچیده ام
دانشـــــا نقش بهار خامه همـــرنگ دل است
سالهـــا این رشته بر پای گــــهر پیچـیــده ام
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته