شبی از تبار مصیبت
۶ حوت (اسفند) ۱۳۹۳
<یک>
هزاران
هزاران دلِ تازه خشکید
هزارانِ دیگر
به آیینه های شکسته بَدَل شد
ولی من
مجسم ترین معنی آسمانِ سیاهِ تهی از ستاره
به تو
نگفتم. هیچ چیزی
<دو>
زمانی که در باغِ باور به دوران
درختانِ بی ریشه رویید
و گُل ها ز جذام مردند
به تو
هیچ چیزی نگفتم .
<سه>
چه نفرین
چه نفرین تلخی
به گاهی که پایانِ ره شد نمودار
و من در شبی از تبارِ مصیبت
ز باران شنیدم که از شهر ما می شود دُور
به تو
نگفتم . هیچ چیزی
<چهار>
به هنگامِ تدفینِ ایمان
که تـنها ترین مَـرد از عهدِ پرواز و آواز
ز دروازۀ روشنایی گذر کرد
و در دود و در غصه گُم شد
به سانِ صدایی که می روید از درد
آغاز گشتم
ولیکن
به تو
هیچ چیزی نگفتم .
-----------------------------------------------------
برلین
دوهزار و سیزده ترسایی
تحریر نهایی
از دفتر شعرمنتشر شدهء
«شبی از تبار مصیبت»
)))
)))
)))
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته