نازنين

۲۸ جدی (دی) ۱۳۹۳

گفتا كه شب را تا سحر كردم صدايت نازنین

بنما رخِ مهتاب را ، بر اين گدايت نازنين

گفتم چه می خواهی زِ من؟ ای رهروِ شيرين سخن

گفتا بنوشان جرعه ای، مهر و وفايت نازنين

گفتم كه ای شوريده حال، عشقت بوّد بر من محال

گفتا كه سر را می نهم، من پيشِ پايت نازنين

گفتم پريشانی چرا؟ از غصه حيرانی چرا؟

گفتا كه افسون می كند، جور و جفايت نازنين

گفتم كه ای صاحب نظر! زین ماتم و شادی گذر

گفتا مرا فرخنده باد، درد و دوايت نازنين

گفتم پريشانت كنم، از ريشه ويرانت كنم

گفتا كه از خود نيستم، هر چه رضايت نازنين

گفتم زِ آنكه شاعری، هر لحظه عاشق می شوی

گفتاكه من در هر غزل، گويم ادايت نازنين

گفتم كجا باشد چنين؟ گويی مرا هی نازنین

گفتا كه يلدای منی، جانم فدايت نازنين







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



یلدا صبور