غزل

۱۴ جدی (دی) ۱۳۹۳

گر ترا کام طلب از حسرت دنیا پر است

از شراب ساغر همت دماغ ما پر است

تا دعایم سرمه در چشم اجابت می کشد

این کف بی مایه از سامان استغنا پر است

هرزه گویان آشنای عــــالم تحقیق نیست

دیدۀ این قـــوم از نقش ندیدن ها پر است

صرفه ی تکلیف ناصح را نمیدانم که چیست

اینقدر دانم ســر شوریده از سودا پر است

کس حریف وحشت این صید قربانی نشد

ورنه خون بسمل از شوق تپیدن ها پر است

گوشه گیران را ز ننگ کسب شهرت چاره نیست

زین همــه سنـگ ملامت دامن عنــقا پر است

نارســــایی شـــد مرا سر منزل سعی طلب

ورنه عالم شش جهت زان جلوه یکتا پر است

ذره ای زین وادیی اســـرار بی آیینه نیست

کاسه ی دست حباب از شوخی دریا پر است

"دانشا" سر مستم از یک مصرع "پیر سخن"

(باده تا در تاک جولان میکند مینا پر است)







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



احمد دانش