سلیمان لایق و آن بادبان هفتاد ساله!
۴ قوس (آذر) ۱۳۹۳
سخنان آغازین
بحث در پیوند به آفرینش های ادبی شاعران و نویسنده گانی وابسته به جریان های سیاسی کشور، همیشه کار دشواری بوده است. چنین شاعرانی به دنبال خود حواریونی دارند و بد خواهانی نیز. گاهی بحث کردن در پیوند به شعر و آفرینش های ادبی آنان هر دو جهت را بر آشفته و خشمگین می سازد. با دریغ ما در چند دهۀ پسین عادت کرده ایم که شخصیت های هنری و ادبی و حتا زبان و ادبیات را نیز از پنجره های گشوده یا نیمه گشودۀ سیاسی خود نگاه کنیم و ببه داروی بر خیزیم. گویی ما هنوز به نسبیت مفاهیم دست نیافته ایم، گویی هنوز در دایره های مطلقیت خویش دست وپا می زنیم. چنین است که ما یا خوب مطق داریم یا بد مطلق. آن که از تبارما نیست و به گونۀ ما نمی اندیشد، برای ما خوش آیند نیست، بد است. آن که چشم انداز سیاسی اش با چشم انداز سیاسی ما دگرگونه است، نا پذیرفتنی است. گویی همۀ حقیقت با ماست و حریف سیاسی ما بویی از حقیقت نبرده است. چنین دیدگاه های بزرگترین درد روزگار ماست که پیوسته نه تنها در میان سیاستگران ما؛ بلکه درمیان شخصیت های فرهنگی ما نیز دیوار کشیده است.
شاعری که دارای کارگاه ذهنی مشخص فکری سیاسی است، بدون تردید جلوه های از اندیشه های سیاسی و بینش او نسبت به جامعه و هستی در شعرهایش بازتاب می یابد؛ اما این امر نباید تنها و تنها بنیاد داوری ما را در پیوند به چگونه گی شعر چنین شاعران پدید آورد.
چنین شاعرانی را گاهی شماری پیشوای ادبی خود می دانند و در مقابل شماری هم از شنیدن نام آنان چنین بر جبین می اندازند. برای آن که ساسیت های ایدیو لوژیک در دهه های اخر حتا عاطفه های انسانی ما را نیز به گونۀ ایدیولوژیک و سیاسی ساخته است. چنین است که همیشه تلاش کرده ایم تا جهان را تنها از پنجرۀ ایدیولوژی خود نگاه کنیم در حالی که هستی چه معنوی و چه مادی بسیار وبسیار وبسیار گسترده تر از آن است که بتوان آن را تنها و تنها از پنجرۀ این یا آن ایدیولوژی نگاه کرد و به شناخت آن دست یافت.
این چند نکته را از آن جهت گفتم که امروزه شخصیت سیاسی و ایدیولوژیک سلیمان لایق برابعاد شخصیت فرهنگی او سایه سنگنینی افکنده است. شاعری که عضویت حزب بزرگی را داشته، شعر و بینش او نسبت به زنده گی و هستی، در سایۀ چنان حزبی رنگ گرفته و هم گام با زنده گی اش فراز و فرودی داشته است. حزبی که دست کم پانزده سال حاکم بر مقدرات سیاسی و اجتماعی افغانستان بود. او در این حزب و حکومتی که به وسیلۀ این حزب رهبری می شد نه تنها به جایگاه های بلندی دست یافت؛ بلکه از اندیشه پردازان آن نیز به شمار می آمد. ای جا من در این نوشته به سیاست ها و ایدیولوژی حزب او و اندیشه پردازی های سیاسی او کاری ندارم، چون می دانم که این امربه بحث گسترده و جداگانه یی نیاز دارد. تنها این قدر می توان گفت: تاریخ بر بنیادعمل کرد شخصیت های سیاسی ، نظام های سیاسی، احزاب و گروه های سیاسی است که به داوری بر می خیزد.
با این همه سلیمان لایق برای من با شعر آغاز یافته است. او را ازهمان سال های جوانی که به دنبال شعر سرگردان بودم یعنی از نخستین سال های دهۀ پنجاه خورشیدی می شناسم. او برای من با این شعرها آغاز یافته که از سروده های دهۀ پنجاه اوست:
بیا بیا که فضاگرد کاینات شویم
که آرزوی بزرگ است و این جهان تنگ است
سرم زمشت حوادث فرو نمی آید
سرمبارزه سرنیست، صخرۀ سنگ است
بادبان ص 41
صدای ناخدا پیچید درشب
که هان ای رهروان بیدار باشید
من از وضع فلک دانم که امشب
نبردی می رسد هشیار باشید
سرو دل در کف توفان گذارید
تن وجان قدرت پیکار باشید
که این امواج توفان زای آبی
سرودی می نوازد انقلابی
بادبان ص 66
دوست دارم این وطن را
دوست دارم سنگ او را کوه او را
دوست دارم قلب خود را، خانۀ اندوه او را
دوست دارم این وطن را
خاک او را
ابرهای مست و هیبت ناک او
رود های یاغی و بی باک او را
بر فراز کوهساران آسمان پاک او را
دوست دارم این وطن را
بادبان ص 178
در نیمه شب ها، از کوهساری
آید صدایی
فریاد نایی
چون موج دریا
شاید جوانی،عاشق شبانی
از مهر رویی
وزبرق مویی
نالد شبانگاه
بادبان ص 59
ای شعلۀ حزین
ای عشق آتشین
ای درد واپسین
این شور تست یا که جنون سرشک ها
یا شعر من که می دهدم سوز جاودان
بادبان ص 45
دوره های شاعری سلیمان لایق:
دست کم هفت دهه است که سلیمان لایق شعر می سراید و می نویسد.شعر و شاعری او را می توان به سه دورۀ مشخص دسته بندی کرد:
- سلیمان لایق ازآغاز شاعری تا کودتای ثور 1357 خورشیدی.
- سلیمان لایق از 1357 تا سقوط حکومت حزب دموکراتیک خلق( هشت ثور 1371)
- سلیمان لایق ازسقوط حکومت حزب دموکراتیک خلق تا امروز!
در یک بررسی زمانی درمی یابیم که شعر سلیمان لایق از نخستین دوره تا امروزبیشتر وبیشترسیاسی و ایدیولوژیک شده است. چنان که در دهۀ شصت خورشیدی او نه تنها یک سیاسی سرای تمام عیار است؛ بلکه سایۀ ایدیولوژی نیز بر سرزمین عواطف و تخیل شاعرانۀ او سایه می اندازد و ما می دانیم که ایدیولوژی بر چگونه گی شکل گیری تخیل و عاطفه در شعر صدمۀ سنگینی می زند، برای آن که شاعر در چنین حالتی نه تنها در یک جهت می خواهد زنده گی و هستی را از منظر گاه ایدیولوژی بیان کند، بلکه تعهد به ایدیولوژی ابعاد عاطفی و تکوین خیال در شعر را نیز زیان می رساند.
با این حال او ازشمار پیش گامان شعر مدرن در افغانستان است. در پیوند به پیدایی شعر آزاد عروضی وبه زبان دیگر شعر نیمایی در افغانستان و این که نخستین علم برداران چنین شعری کی ها بودند، و چه زمانی شاعران افغانستان در جهت شکستن افاعیل عروضی تلاش کرده اند، پیوسته با دیدگاه های گوناگونی رو به رو بوده ایم؛ اما یگانه اثری که در آن نخستین نمونه های شعر مدرن یا آزاد عروضی در زبان های فارسی دری و پشتو گرد آوری شده، همان کتاب « نوی شعرونه» یا « اشعارنو» است که در ماه اسد 1341 خورشیدی به وسیلۀ ریاست مستقل مطبوعات افغانستان به نشر رسیده است. این کتاب دو بخش دارد که در بخش شعرهای پشتو، زیر نام « دپشتو نوی شعرونه» شعر های این هفت شاعر آمده است: « بینوا، پسرلی، شپون، شفیق، فارانی ، لایق و مجروح.»
بخش دوم کتاب« شعرهای نوی فارسی » نام دارد که در آن شعرهای این هفده شاعربه نشر رسیده است:« آرین پور، آیینه، الهام، بارق شفیعی، بهجت، توفیق، استاد خلیلی، رهگذر، دکتورسهیل، صفا، ضیا قاریزاده، فارانی، لایق، مایل هروی، منتظرو نهمت.» در این میان لایق و فارانی شاعرانی اند که به هردو زبان سروده اند و شعرهای شان در هردو بخش پشتو و فارسی آمده است. در بخش فارسی سه شعر از سلیمان لایق به نام های « دریای پنجشیر، شباب آرزو و غروب بامیان » به نشر رسیده است.
اگر سخن به مطلق نگفته باشم، سلیمان لایق اوج شعر وشاعری خود را در دهۀ پنجاه خورشیدی تجربه می کند. او در این سال ها صمیمانه می سراید، با نوع حس وعاطفۀ تغزلی و غنایی؛ اما آمیخته با گونه یی از بینش های اجتماعی – سیاسی که سر انجام این بینش سیاسی – اجتماعی عاطفه و خیال شاعرانۀ او را پس می زند و شعر های او بیشتر و بیشتر رنگ و بوی ایدیولوژیک پیدا می کنند. آرامان گرا و خواهان تحول و دگرگونی در جامعه است. تلاش می کند تا جهان و هستی در چارچوب ایدیولوژی او دگرگون شود، به زبان دیگر می خواهد تا این ایدیو لوژی جهان و هستی را دگرگون سازد.
همه یک دست و یک آواز شوند
یک جهان دگر آباد کنند
این وطن را و در آن انسان را
از بلای ستم آزاد کنند
در هوای طلوع خورشید دیگری است، او بدون آن خورشیدی که در ذهن دارد جهان را وهستی را تاریک می بیند.
بعد، خورشید جهان سر بکشد
آسمان خنده زند رام شود
خاک ها مشک شود عود شود
آب ها باده شود جام شود
باد بان ص 154
دلتنگ جهان نو است، اما این دلتنگی او از گونۀ دلتنگی حافظ نیست، که می گفت: فلک را سقف بشگافیم و طرح نو در اندازیم. دلتنگی حافظ دلتنگی همه گانیست. دلتنگی روان آدمی است در این جهان سپنج ؛ دلتنگی رسیدن به آن حقیقت و به آن عشق برتر است؛ اما دلتنگی لایق دلتنگی ایدیو لوژیک است. دلتنگی رسیدن به قدرت است تا در چارچوب آن اید یولوژی آیین زنده گی را دگرگونه سازد.
دل ما زورق دریای خون به
سر ما رهرو راه جنون به
بیا طرح جهان نو بریزیم
که این فرسوده دنیا واژگون به
*
چه خوش تا اوج توفان ره سپردن
برای جان خلق از جان بریدن
ولی پیش از سکوت جاودانی
غریو زنده گانی را شنیدن
بادبان ص 151
در گام های بعدی عواطف و خیال های شاعرانه در شعرهای او رنگ می بازند. شعر هایش بیشتر با شعار های سیاسی می آمیزند.
ما نسل انقلاب، بی ترس و بی حجاب
راهی کشیده ایم، روشن تر از شهاب
راهی به آفتاب
راهی به انقلاب
*
آینده گان به پیش، بالنده گان به پیش
در راه افتخار، با کاروان به پیش
تا پای جان به پیش
تا جاودان به پیش
بادبان ص ص 166- 167
سلیمان لایق با پشتیوانۀ بزرگی از میراث فرهنگی کلاسیکان بزرگ فارسی دری به میدان ادبیات آمده است. با آن ها محشور بوده است، از آن ها یاد گرفته است، در باغ های شش گانه مثنوی نفس کشیده و عطر گل های معنوی آن را شنیده است. در دیوان کبیر با شوریده گی مولانا آشنا شده و با خواجۀ رندان حافط شیراز گویی هم پیاله بوده و با اوجرعه هایی را نیز بر خاک افشانده است، به شهر پنج گانه نظامی سفرکرده و در کاخ بلند حکیم ابوالقاسم فردوسی روزان و شبان درازی را به سر برده است و صدای جهان پهلوان رستم و شیهۀ رخش را در سرزمین گستردۀ اسطوره ها شده شنیده است. وقتی هم که از پاییز و طبیعت می گوید گویی با استاد منوچهری دامغانی آن ستایشگر بزرگ طبیعت هم کلام شده است. گاهی هم در قفای اقبال آن قلندر لاهوری که بی خودانه از خودی سخن می گفت راه زده و عذوبت زبان دری را با او مزه کرده است. گاهی هم از پنجرۀ گشودۀ استاد خلیلی به زیبایی طبیعت نگاه کرده است.
چنین است که در سروده های لایق تاثیر بزرگی از کلاسیکان فارسی دری را می توان دید. شاید ممکن نبود که لایق بدون چنین تاثیر پذیری هایی بتواند این همه دوام بیاورد. لایق خود می داند که شماری از شاعران هم نسل او با آن که خود نفس می کشند ؛ اما بخش قابل توجه شعر های شان از نفس مانده و یا هم به سختی نفس می کشند. این نکته را نیر در همین جا باید گفت ک بخش از شعر های ایدیولوژیک و سیاسی لایق نیز اندک اندک از دایرۀ زنده گی بیرون شده اند و این درد بزرگی برای یک شاعر است، با این حال وقتی او می گوید:
همیدون، همین مرز مرز من است
همین طرز اندیشه طرز من است
اگر بند و زنجیر استمگران
بریزد مرا بارۀ استخوان
نگردم ز راهی که بگزیده ام
که بگزیده ام آن چه بگزیده ام
بادبان ص 9
در می یابیم که لایق چه توشه های بزرگی از کاخ بلند فردوسی با خود به ارمغان برده که به چنین زبان و بیان حماسی دست یافته است.
بخش قابل توجۀ شعرهای لایق از نظر محتوا به طبیعت بر می گردد. طبیعت افغانستان با کوه ها، دریا ها و دره هایش در شعر های او بازتاب گسترده یی دارند. طبیعت همان قدر که سرچشمۀ دانش های طبیعی است به همان پیمانه سرچشمۀ شعر و هنر نیز است، سر چشمۀ پایان ناپذیر. در شعر « خزان پغمان» می خوانیم :
باد سحر از جانب مغرب به وزیدن
رنگ شفق از جانب مشرق به دریدن
ابر سیه از جانب پغمان به دویدن
چون کوه که از ریشه برآید به پریدن
یا موج که در بحر در آید به تپیدن
*
گویی که ز زر کرده به بر جامه درختان
بر جامه زشبنم زده الماس درخشان
در دانۀ الماس ، جهانی است درخشان
از بازی روز و شب و از گردش دوران
وان سو شفق از رشک به خون در زده دامن
بادبان ص 108
این شعر با تاثیر پذیری کامل از این مخمس ستایشگر بزرگ طبیعت، منوچهری دامغانی سروده شده که شاعر در پایان آن می رسد به نتیجه گیری های اجتماعی و سیاسی خود.
خیزید و خز آرید ک هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
این برگ رزان است که از شاخ رزان است
گویی به مثل پیراهن رنگ رزان است
کاندر چمن وباغ نه گل ماند نه گلنار
او در مثنوی هایش بیشتر به ذهن وزبان مولانا ، نظامی گنجه یی و اقبال لاهوری نظر دارد.
آتشی کاندر نهاد ما فتاد
گرچه ما را سوخت ؛ اما زنده باد
زنده باد این آتش رسوای ما
آتش پوینده در رگ های ما
رگ رگ ما شعله گیر اتش است
تا رو پود ما اسیر آتش است
چیست آتش عشق مردم داشتن
دل به زیر نیش گژدم داشتن
بادبان ص 111
تا جای که من دریافته ام، در اوزان کلاسیک بزرگترین قدرت شاعری لایق در مثنوی سرایی اوست، او مثنوی هایش را در همان اوزان سنتی مثنوی می سراید، با زبان استوار؛ اما هرمضمونی را که می پرورد سرانجام می رسد به بیان وضعیت اجتماعی تا نیاز یک تغیر اجتماعی را به میان آورد، چنین است که در شعر های او یاس و نا امیدی راه نمی یابد.
آشنا شد تا به عصر آواز من
اوج می گیرد نوای ساز من
ساز من از سوز مشرق در خروش
ذوق من از طبع مشرق باده نوش
بادبان ص 69
بیت هایی می آوریم از مثنوی « پیام » که ما را بی اختیار به زبان خیال انگیز نظامی گنجه یی می اندازد:
الا ای رهرو آگاه هستی
نوای نغمه ها را شور و مستی
به اوج ماه و پروین محرم راز
ادب را آسمان، نی آسمان ساز
نوا پروردۀ شور کهستان
چراغ پخته سوز کشور جان
ترا فطرت درون دل جهان داد
زمین داد و زمان داد، آسمان داد
بادبان ص 119
به همین گونه زبان لایق در بخش از شعر های تغزلی و غنایی اش ، حال و هوای بعضی از غزل های مولانا را دارد. هر چند ، این گونه شعر های او با ساختار غزل های کلاسیک هم آهنگ نیست، بلکه بیشتر به فورم مسدس همانند است که در آن ها نوع حس تغزلی با گونه یی از نتیجه گیری سیاسی – اجتماعی در می آمیزد.
ای نای من ای نای من
ای همدم شب های من
خواهم کنی رسوای من
وزگرمی آوای من
کاخ کهن لرزان شود
طرز نوین بنیان شود
*
ای چنگ من ،ای چنگ من
کی وارهی از چنگ من
تا این دل از سنگ من
از گرمی آهنگ من
دریای پرتوفان شود
غمخانۀ انسان شود
بادبان ص 13
شعرهای جنون کاری، ای نای من، زنجیر دوران، مست از خود رفته، او در کجا تو درکجا، آواز یار، زی عشق، انگور ها، یاد رفته گان، در جستجوی میخانه، رنج آدمی و جام آتش، همه گان در یک وزن یعنی در بحر رجز مثمن سالم « مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن » با پیروی از زبان آهنگین مولانا سروده شده است. این شعر ها از نظر زبان ، وزن و فضای درونی آن قدر باهم دیگر نزدیک و همانند اند که اگر تمام آن ها را در زیر هم بنوسیم شاید خواننده گانی احساس کنند که با یک شعر سرو کار دارند! من این جا از هر شعر سطری می آورم که در کلیت، وزن، زبان و فضای درونی مشترک آن ها را در سیمای شعر یگانه یی در می آورد.
خواهم که می خواری کنم / مستفعلن / مستفعلن
می گیرم و مستی کنم / مستفعلن . مستفعلن
ای همدم شب های من / مستفعلن / مستفعلن
این بازی رندانه را
فریاد آزادی کشم
من تن به توفان داده ام
قربان این عصیانگری
دیشب سرشکی ریختم
پیمانه کو ، پیمانه کو
یاران من میخانه کو
من ناخدای مستیم
شوری بده ، کامی بده
تا پخته گردد خام عشق
در سروده های سلیمان لایق به شعر های بر می خوریم که می توان در آن شعرها ویژه گی های ساقی نامه را دید؛ اما ساقی نامه های سلیمان لایق نه به آن گونه است که کلاسیکان فارسی دری سروده اند. برای آن که در ساقی نامه های سلیمان لایق نمی توان تمام ویژه گی های ساقی نامۀ کلاسیک را دید . ساقی نامه در فارسی دری گونه یی از شعر غنایی است که در فرم مثنوی و در بحر متقارب مثمن مقصور یا محذوف یعنی « فعولن فعولن فعو لن فعل» سروده می شود. شاعر در ساقی نامه، ساقی را مخاطب می سازد و از ساقی می خواهد تا باده یی در جام کند تا او از اندوه خود، از درد و آرزو های خود، از گذر زمانه و از بیداد روزگاران و بی وفایی زندهگی سخن به میان آورد و به اندرز گویی بپردازد. نظامی گنجه یی، حافظ شیرازی، خواجوی کرمانی از شمار نخستین شاعرانی اند که ساقی نامه سروده اند که دراین میان حافظ زیبا ترین ها را سروده است.
بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد
به من ده که بس بیدل افتاده ام
وزین هر دو بی حاصل افتاده ام
بیا ساقی آن می که عکسش به جام
به کیخسرو جم فرستد پیام
بده تا بگویم به آواز نی
که جمشید کی بود و کاووس کی
دیوان حافظ، به تصحیح بهاءالدین خرم شاهی
ص 217
این یکی از با شکوه ترین نمونۀ ساقی نامه در فارسی دری است، که تا هنوز هیچ سخنوری نظیر آن را نسروده است؛ اما ساقی نامه های لایق نه در فرم مثنوی است و نه هم در وزن سنتی ساقی نامه؛ با این حال او در این گونه شعر هایش ساقی رامخاطب می سازد و بعد می پردازد به بیان عواطف و خواسته های درونی خود که گاهی به خواسته های سیاسی و اجتماعی او پیوند می خورند.
ساقی بیار آن باده را
آن آتش آماده را
ویرانگر آباده را
سوزندۀ سجاده را
تا خویشتن سوزی کنم
با جان خود بازی کنم
*
می ده که از زورش روان
مستی کند تا جاودان
ما را برد زی عشق مان
تا مرگ دل تا پای جان
سوزد کهن بتخانه را
گرمی دهد می خانه را
بادبان ص 24
پرتو نادری
بخشی از سروده های لایق در « بادبان» بر می گردد به زندانیه ها یا حبسیات او. حبسیه از فروعات ادب غنایی است که شاعر در آن اندوه ، درد و عواطف خود در زندان را بیان می کند. تا جایی که می دانیم مسعود سعد سلمان راکه هیجده سال در « حصار نای » نالیده بود سر قافلۀ حبسیه سرایان در فارسی دری می دانند. در تاریخ معاصر کشورما از زمان امیر حبیب الله تا سال های اخیر، شمار زیادی از سخنوران و اندیشه گران به زندان کشانده شده اند، در پشت میله های زندان جان داده اند و یا هم جان شان را گرفته اند. گراف این فاجعه بدون تردید در سال های حاکمیت حزب دموکراتیک بسیار بسیار بلند است. سلیمان لایق نیز مزۀ زندان را در این سالها چشیده است. یکی از شعرهای او در زندان زیر نام « برما گواه باش» سروده شده است. این شعریک تابلوی خونین است. سه بخش دارد. بخش نخست بیانگر درد استخوان سوز جوانانی است که در سازمان جهنمی « اکسا» به جرم دیگر اندیشی به بند کشیده شده اند و با غیر انسانی ترین شیوه ها چنان شکنجه می شوند تا از پای در افتند.
افتاده بود وسلی جلاد خورده گی
در کنج نامرادی « اکسا» خویده گی
لب ها ززخم مشت ستمگرشگفته تر
چشمان کبود و بیره و دندان شکسته گی
زیر فشار و ضربت اشکنجه وعذاب
آنگشت خون چکان و سرانگشت خورده گی
بینی شکسته، ناصیه خندان ز زخم چوب
رخسارها شکسته وناخن کشیده گی
نالان ز درد گردن و غلتان میان خون
کالا دریده، موی سر و رو رسیده گی
زیرعذاب برق، زآدم کشان پست
دشنام گونه گونه و نفرین شنیده گی
وان سوی تر شکنجه کشان وطن پرست
بعد از هزار سانحه و جور مرده گی
ص ص 204- 205
در بخش دوم پیکر افتاده در خون جوانی را می بینیم،که با مرگ فاصله یی ندارد. در مرز میان مرگ و زنده گی دست و پا می زند، با این حال نمی خواهد تسلیم دژخیم شود، در جهان خون آلود ذهنی خویش با مادر گفتگو دارد و از مادر می خواهد تا در مرگ او شیونی برپا نکند که او این راه را باگام های عشق پیموده است و هر زخم که بر اندام دارد خود ستاره یی است از عشق و وفاداری به مردم:
انگشت خود به جنگل مویم مبرمبر
آتش گرفته جنگل چنگیز دیده گی
پیراهنم مکش زتن نا توان من
از زحم ها جدا نتوان شد به ساده گی
مادر فغان مزن، دل آزرده را مرنج
طفل تو قهرمان شد و آتش کشیده گی
ص 205
پایان شعر گونه یی از دادخواهی است، شاعر ماه را بر این همه بیداد گواه می آورد. ماهی که بر پنجره های خونین بر در های بسته و قفل آویخته و بر گودال کشته گان، غمگینانه می تابد و شاهد این همه بیداد است.
برما گواه باش که سرباز صادقیم
از بیم مرگ و هیبت اعدام رسته گی
بر ما گواه باش که پیش «امینیان»
سرخم نکرده ایم به عنوان بنده گی
دادیم زندهگی و خریدیم آب رو
پاکیزه داشتیم ره و رسم زندهگی
ص 206
این صادقانه ترین تصویر از استبداد سرخ امین است یا بهتر است بگویم استبداد یک نظام سرخ که زنده گی را برای ما خاکستری ساخته بود. تصویری از آن سوی دیوار های خون آلود. از آن شکنجه گاه های سیاه و در بسته یی که دیوار هایش بوی خون می دادند و هوای شان سربی سربی بود. این زمانی است که دو جناج حزب دموکراتیک خلق چنان عمک بچه گانی به جان هم افتاده بودند و لایق نیز در نتیجه زور آزمایی های درون حزبی در زندان بود. باری دانشمندی گفته بود که دولت ها را نمی توان شناخت تا آن گاه که زندان های آن ها را نشاخته باشیم؛ خواننده از توصیفی که لایق از زندان آن حکومت می دهد، در می یابد که چه آسیا سنگی آتشینی بر فرق مردم می چرخید. من وقتی این شعر را خواندم صادقانه باید بگویم گریستم و زمانی که این سطر ها راهم می نوشتم می گریستم؛ اما این ایدیولوژی چه کار هایی که نمی کند، تا امین در نتیجۀ تجاوز شوروی از اورنگ می افتد، نمی دانم سلیمان شاعر گاهی با پروازی خیال خونینی تا آن سوی دیوار های « خاد » هم سفری داشت یا نه ؟ چون در شعر« طلوع » حادثۀ هجوم شوروی این گونه ترسیم شده است:
آسمان زیباست زیبا
سرخ و رنگین و فریبا
چشمۀ خورشید روی خرمن گل ها
بر فراز تارک ابر شناور
خنده سر داد است؛ اما خندۀ امید
خندۀ مستانه و بی باک یک آغاز
در کبود بی نهایت، خندۀ پرواز
بادبان ص 215
باز هم روزگار استبداد سرخ امین است. شاعر شاید در انزوا ، یا در زندان. آسمان خشمگین است که جای باران از آن سنگ پاره می بارد، این سنگ پاره ها می توانند نماد مرگ باشند. یعنی از آسمان مرگ می بارد با پرواز گوله ها و خم پاره ها که بر روی دهکده ها و شهرها می ریزند. مردم در آتش بیداد می سوزند، سخن از تیغ است، از آتش و از ریسمان ، در آتش می سوزانند ، با تیغ گلو می برند و با ریسمان آزادی را به دام می کشند! مگرغیر از این تصویر روشن تری می توان از آن وضعیت جهنمی ارائه کرد! با دریغ از آن روزگاران تا امروز هر کسی که آمد آسیا سنگ سرخ ، سبز، سپید و رنگ رنگ خود را بر فرق ما چرخاند و چرخاند و چرخاند و ما انبوه دست و پا بسته گان در میان این آسیا سنگ های آتشین آرد شدیم ، با خون خود در آمیختیم . خون ما رنگ سرخ داشت، خون ما به زمین می ریخت و چون ما با هم درمی آمیخت دیگر خون کسی را از کس دیگری نمی توانستی شناخت! خون ها همه یک رنگ داشتند، همه سرخ ، همه داغ ، همه بی گناه. خون های ریخته بر زمین نژاد را و ایدیو لوژی را نمی شناختند! ما آرد می شدیم و آن ها همان دژخیمان، قلدران و چه ها و چه های دیگر از خمیرۀ خون آلود ما کلچه های هوسانه می پختند و چنان بلعم باعور ما را می خورند، همان گونه که تا امروز ما را می خورند!
چنان زچرخ فلک سنگ ریزه می بارد
که نی به سبزه چمن ماند و نی به گل وطنی
زهر که می شنوم حرف سوختم بالاست
به هرچه می نگرم تیغ و آتش و رسنی
بادبان ص219
اما تاچند گاه دیگر که شاعر و هم رزمانش بر اریکه اند، و شاعر سنگ پاره هایی را که هنوز از آسمان فرو می ریزند، نمی بیند، شاید هم نمی خواهد ببیند، در مقابل همه چیز بر وفق مراد است، او صدای پای بهار را می شنود و سرود گل ها را و سرود کشته گان امین را که با سرود گل های سرخ می پیچد!
بهار می رسد و گل ترانه می خواند
سرود عشق به گوش زمانه می خواند
وطن حماسۀ مردان کار زار ترا
جهان و ملت افغان دوگانه می خواند
گل بهار و گل خون کشته گان امین
دو سرخ روی سرود یگانه می خواند
بادبان ص210
سلیمان لایق همانقدر که تا رسیدن به قدرت یک شاعر ضد دولتی است، و در هوای رسیدن به آن مدینۀ فاضلۀ سرخ برای مردم و سرزمینش سرود خوانی می کند و در هوای رسیدن به عدالت ذهنی خویش مردم را برای در هم شکستن اهرم های استبداد به قیام و مبارزه فرا می خواند، پس از آن خود به جریان شاعران دولتی می پیوندد، حزبش به قدرت رسیده است، شاید قدرت نیروی سحر انگیزی دارد، آتش را آب می سازد وآب را آتش. قدرت، حتا عاطفه های انسان را خیال شاعرانه را نیز دگرگون می سازد! روزگار دگرگونه شده است، حال دیگر شاعران وابسته به حزب، شاعران وابسته به دولت شاعران انقلابی نام گرفته اند و شاعران جدا از حزب و دولت شاعران اند مرتجع که شعر انقلابی نمی سرایند و آب خود را پف کرده می نوشند. لایق در آن روزگار یک شاعر پویای سیاسی بود و اما در زمان قدرت به یک شاعر سیاست زده بدل شد. باری نوشته بودم شعر سیاسی شاید آن گاه پدید آمد که خود در برابر سیاست ایستاد و به سیاست حاکم نه گفت، چنان که لایق روزگاری به سیاست حاکم نه گفت. سیاست و ایدیولوژی می خواهد تا عینک خود را روی چشمان شعر بگذارد تا شاعر جهان را از عینک او ببیند؛ اما شعر نمی پذیرد و می گوید که من جهان را از عینک خود می بینم و چشمانم نا توانی در بینایی خود ندارد، این گونه است که شعر سیاسی می شود. چون نه گفتن به سیاست ، خود سیاست دیگری است، حتا بحث کردن در پیوند به شعر و سیاست خود یک موضوع سیاسی است. اما زمانی که شاعر عینک سیاست را روی چشمان شعر خود می گذارد، دیگر شاعر سیاسی نیست ؛ بلکه شاعری است سیاست زده، رفته است تا شعر برای سیاست بگوید، نه شعر سیاسی، تا آن سیاست از میانه بر می خیزد ، چنان شعر هایی نیز از میانه بر می خیزند.
چند نکتۀ آخرین:
- همان گونه که پیش از این گفته شد، قدرت شاعری سلیمان لایق به پندار من بیشتردر مثنوی ها، غزل ها و سرود های میهنی او چهره می نماید. او در چنین شعر هایی کمتر ارائه های ادبی و بعد عاطفی شعر را فدای سیاست پردازی می کند، به زبان دیگر موضعات سیاسی و اجتماعی و تاریخی در این گونه شعرهای او بیشتر با ارئه های ادبی و خیال های شاعرانه می آمیزد و در یک زبان روشن ارائۀ می شوند؛ اما زمانی که در اوزان آزاد عروضی می سراید، گاهی شعر هایش به بیانۀ های سیاسی بدل می شوند که از آمیزه هنری وعاطفی بهره یی کمتری دارند و از تتابع اضافات رنج می برند. این نکته دیگر روشن است که شعر دیگر تنها بیان اندیشه نیست، بلکه این اندیشه با عاطفه و خیال در می آمیزد تا از تاثیرات حسی و عاطفی بیشتری بر خور دار گردد.
- زبان لایق در کلیت زبان روشن و خالی از ابهام و تعقید کلامی است، به اغراق، استعاره پردازی ونماد گرایی های دور از ذهن کمتر علاقه دارد. او وقتی به همه چیز به عشق ، به طبیعت، به موضوعات اجتماعی و کوه، دریا ، هستی و تاریخ افغانستان نگاه می کند و می خواهد شعری بسراید ، حتماً در پایان، شعرها را با سیاست می آمیزد و بدین گونه در چار چوب آن سیاست علاقه دارد تا هر شعرش پیامی داشته باشد برای مردم و جوانان در جهت یک دگرگونی. در دهۀ پنجاه این سخن همه جا تکرار می شد که شعر سلاح مبارزه است نباید آن را برزمین گذاشت! چنین است که حتا تغزلی ترین شعر او نیز با سیاست می آمیزد. این همه شاید به این باور سیاسی بر می گردد که در یک جامعۀ طبقاتی همه چیز و حتا عشق نیز طبقاتی است.
- در شعر « یاد رفته گان » به واژه های غرقیده و سرخیده بر خوردم که درست نیستند. ساختن چنین فعل هایی با قواعد دستور زبان فارسی دری هم آهنگ نیست ، بلکه چنین فعل سازی هایی را به نام مخالفت قیاس گویند!
- در شماری شعر های گونه یی نوستالوژی را در پیوند به گذشتۀ افغانستان و آن عظمت های گم شدۀ تاریخی و فرهنگی می توان دید. هر چند او گاهی از این گذشته با گونه یی تفاخر سخن می گوید؛ اما نهایتاً می خواهد این پیام را برای جوانان و مردم بفرستد که هیچ تغییری در جامعه پدید نخواهد آمد تا بر نخیزیم و این کاخ استبداد را از ریشه بر نکینم !
در آخر هم یک شوخی با شاعر :
گر جوان گردم دوباره
عشق را افسانه گردم
دختران شهر را در هر خم راه
در خیابان های پر گل
تنگ در آغوش گیرم
بوسه بستانم ز اتش خانۀ لب های تشنه
کوچه های شهر راه دیوانه گردم
آرزوی خیلی زیبا ، دل من هم چنین می خواهد؛ اما به خاطر داشته باشیم در این روز ها مسالۀ خیابان آزاری به یک امر جدی بدل شده است، نشود ما را پیرانه سر به جرم خیابان آزاری به زندان بکشانند!
سنبله 1393 خورشیدی
شهر کابل
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
کامران کمری | 25.11.2014 - 05:57 | ||
قحبه پیر توبه کند از نابکاری و شحنه معزول از مردم آزاری ان الله هوالتواب الرحیم |