ماموریت کابل – بخشهای پنجم و ششم

۲۳ عقرب (آبان) ۱۳۹٣

نویسنده: الکساندر برنز

برگردان: دکتور لعل زاد

لندن، نوامبر ۲۰۱۴

 

پیشگفتار برگردان: الکساندر برنز در اواخر سال 1836 از طرف ایرل اکلند گورنرجنرال هند دستور می گیرد تا "ماموریت کابل" را به عهده گیرد. موصوف در راس هیئتی بتاریخ 26 نومبر با کشتی از بمبئی حرکت کرده و بتاریخ 13 دسمبر وارد خشکه در سند می شود. در روز نو سال 1837 به تاتا رسیده و بتاریخ 18 جنوری به حیدرآباد می رسد. بتاریخ اول مارچ به میتانی رسیده، بتاریخ 30 مارچ از خیرپور حرکت نموده و به روری بکهر پیشروی می کند. اتک را در ماه اگست عبور نموده و وارد پشاور میشود.

 

در ماه سپتمبر به ننگرهار رسیده، بتاریخ 20 سپتمبر 1837 وارد شهر کابل شده، با شکوه و جلال بزرگ توسط اکبرخان پسر امیر دوست محمد مورد پذیرائی قرار گرفته و داخل بالاحصار میشود. پس از هفت ماه بودوباش، بتاریخ 26 اپریل 1838 شهر کابل را ترک نموده، بتاریخ 30 اپریل به جلال آباد رسیده، مورد پذیرائی گرم اکبرخان قرار گرفته، از طریق دریای کابل به پشاور برگشته، بتاریخ 17 جون وارد لاهور شده و به اینترتیب، ماموریت او در کابل به پایان میرسد. این گزارش یا اثر درواقعیت، سفرنامۀ دوم او است که درسال 1841 بنام "کابل" در لندن به نشر می رسد و فکر می شود که پس از "گزارش سلطنت کابل" توسط الفنستون، یکی از با اعتبار ترین ماخذ در مورد امارت کابل در آنزمان باشد:

 

خیرآباد

 

ما اتک را بتاریخ 7 اگست عبور کرده و در خیرآباد، جانب مقابل آن توقف کردیم: به هنگام انتقال، قایق لول خورده، با خشونت پرتاب شده، یکنفر شروع به باد کردن مشکی می کند که با خود همراه داشته و خواستار کمک از مقدسات خود می شود. وقتی ما بخیر گذشتیم، یکی از مردان فریاد کرد، "فرنگی ها بهنگام خطر تغیر رنگ نمی دهند"! با آنهم خطر درآنجا بیشتر یک تصور بود تا واقعیت. ما بهنگام رسیدن به خیرآباد با مدنیت زیادی از طرف پسر رنجیت سنگه مواجه شدیم که در پشاور مستقر بود. او برای ما یخ و میوه فرستاده و اجازه داده بود که بصورت آزادانه قلعه را ببینیم که با وجود نواقص زیاد، یک محل بمراتب مستحکم از آنچیزی بود که من توقع داشتم. من اندازه گیری مثلثاتی دریا را از "آب دزد" انجام دادم که آب گاریزون را تامین نموده و دریافتم که تا سنگ کمالیا دقیقا 800 فت است؛ اما پس ازآن دیدم که جریان در پائین تر از قلعه پل شده و پس از عبور و اندازه گیری آن دریافتم که عرض آن در این قسمت فقط 537 فت است. پل بواسطۀ 30 قایق ایجاد شده و آب دراینجا حدود 12 فاتوم عمق دارد؛ اما لتنانت وود دربین آن نقطه و کالاباغ عمق آب دربعضی نقاط را 30 فاتوم یافته بود. من لتنانت لیچ را به تربیله فرستادم تا گذر اندوس در آن محل را ارزیابی کند که زیاد در بارۀ آن شنیده ایم؛ اما دریافته بود، باوجودیکه گذرهای زیادی درآنجا وجود دارد، در این موسم عملی نیستند: اما در اوقات دیگر سال بطور ثابت استفاده می شوند. لتنانت لیچ به نقاط بالاتر تا درابند اندوس رفته، جائیکه عرض آن فقط 100 یارد بوده و از آنجا در بالای یک پشتۀ (چوبی) شناور به اتک باز گشته و از پذیرائی مسلمانان بسیار خوشحال بود. من بخاطر تجربه، یک بار سنگین خویش را تحت سرپرستی آقای ناک (یک نقشه بردار اروپائی) از طریق دریای کابل به پشاور فرستادم. او دریا را در نزدیکی اتصال آن با اندوس سنگدار یافته، اما سراسر آن قابل کشتیرانی بوده است.

 

کتیبۀ هَند

 

طبیعت دلچسب ناحیۀ که حالا ما خود را درآن یافتیم، باعث شد تا از هر امکانی برای بدست آوردن معلومات استفاده کنیم. من از دوست خود جنرال کورت آموختم که در بین دریای کابل و اندوس یکتعداد سنگ نبشته ها وجود دارد و قاصدانی که به آن جهت فرستادم بزودی با یک کلیشۀ بسیار ارزشمند از عین متن هَند برگشتند؛ چند روز بعد خود مرمرها برای من فرستاده شده و حالا به موزیم جوامع آسیائی بنگال انتقال داده شده است. قرارمعلوم کتیبه ها سانسکریت بوده و مهارت جیمز پرینسیپ باعث گردید که در مدت نچندان طولانی متن را لیتوگراف کرد؛ با وجودیکه مرمرها معیوب شده بودند، توانستند مهم ترین کتیبه های آنرا ترجمه کنند. او آنرا مربوط به سده های 7 یا 8 دانسته و به تَرَشا (یا ترک) های قدرتمند به عنوان دشمنان اشاره می کند که توسط قهرمان بی نامی مغلوب شده و مورد تحسین قرار می گیرد، این کتیبه حقیقت گسترش حاکمیت هندیان تا این نقطۀ اندوس و مبارزات باستانی آنها با قبایل تاتار در ماورای آنها را ثابت می سازد. من ترجمۀ آنرا با متن کتیبه و مونوگرام در پائین داده ام (تصویر).

 

ترجمه

1. ... دعاها؛ که حکومت شاهانه و روحانی حتی در میان دشمنان او گسترش می یابد.

2. ... بالاتر از جلال او میرود... برای لذت بردن...

3. ... تَرَشکاهای قدرتمند گوشت- خور، باعث خطر میشود به...

4. ... ایراد سخنرانی های مطلوب در بارۀ مقامات روحانی و برهمن های بدون شماره.

5. چنین شهزاده که تمام اشیا را بخود جذب می کند؛ در حمایت مردم خود حفظ می شود.

... تحقق کدام کار دنیا می تواند برای او مشکل باشد؟

6. ... شوهر پَرباتی... در بالای یک جاده رفت...

7. ... فیل... که تقوای مادران (؟)  و پدرانش

8. ... علوفه ها را تحمل می کند... شکوه و تعالی.

9. تقوا...

10. ثروت های بزرگ دیوا، ... حاکمیت... مهتاب.

11. ... بزرگ... آفتاب... زندگی کننده دربین

12. ... خوش فکر؛...

13. ... بعدا برهمن سیری تیلاکا... (باید قشنگ ساخته شود؟)

 

رسیدن به پشاور

 

ما بتاریخ 11 اگست بطرف اکوره حرکت کردیم. در مسیر ما گاریزون سیکه های جانگیره، یک قلعۀ که در ساحل جنوبی دریای کابل قرار داشت، یک دسته را برای خوش آمدید گوئی ما فرستاده و فیر سلامی کردند. ما روز بعد در وسیلۀ نقلیۀ جنرال اویتابیل به پشاور رفتیم که بصورت بسیار مهربانانه و در همراهی با یک قطعۀ موسیقی بزرگ چند میل به ملاقات ما آمده بود. تجدید ملاقات با آشنای سابق نجیب زاده باعث خوشحالی زیادی گردید ه و نامه های که از هموطنان او در لاهور اخذ کرده بودم، آقایان الارد و کورت، مرا به زمان های سابق برد. پشاور درحقیقت از زمان بازدید قبلی من تغیر خورده بود: حالا یک افسر فرانسوی آنرا اداره کرده و آنهم در یک سبک پر زرق و برق، درحالیکه روسای قبلی، سلطان محمد خان و برادرانش دریک حالتِ افتیده به دیدن من آمدند. برای من تا اندازۀ زیادی مشکل بود که در پیچ وخم جوانب متخاصم موضعگیری کنم؛ اما تا جائیکه ممکن بود تلاش کردم مکالمات خود را به مسایل شخصی محدود سازم، زیرا خاطرات من از مهربانی های گذشته چنان قوی بود که اگر نمی توانستم خواهش دوستان سابق خود را برآورده سازم، حد اقل کوشش کردم که علت این عدم توانائی خود را خاطرنشان سازم.

 

اولین بازدید ما پس از پیاده شدن در باغ وزیر که اقامتگاه ما تعین شده بود، با شهزاده کَرَک سنگه بود. کُند ذهنی او تا حدی بود که بندرت می توانست جوابی به ساده ترین سوال بدهد؛ اما فوق العاده مهربان بود؛ ما را مهمان کرد تا از قلعۀ جدید سمنگر دیدن کنیم که حالا در بالای خرابه های بالاحصار اعمار شده و وعده داد که وقتی تکمیل شود، یک محل دارای مقاومت زیاد خواهد بود. او همچنان نیروهای خود (هم پیاده و هم سوار) را برای بررسی ما رژه رفت: اولی متشکل از 12 گردان و 20 توپ بوده و تمرینات نظامی خوبی داشتند. اما دیدن 12 هزار سوار بسیار با ابهت بود، زیرا آنها در نظم خوب از مقابل ما در جلگۀ مرغوب پشاور عبور کردند. یگانه کمبود این تفریحات ضعف شهزادۀ بیچاره بود که واقعا رنج آور بود: او نمی توانست سوالی کند و یا جوابی بدهد، مگراینکه درخواست می شد. یک پشاوری برایم حکایت شاه بی خرد بلخ را تعریف کرد که توسط وزیرش حکومت می کرد. دریک مورد، وقتی یک سفیر خارجی حاضر میشد، وزیر با ترس از اینکه آقایش خود را رسوا نسازد، برایش گفت اجازه دهد که یک سر تار را در پای او بسته کند و سر دیگر آنرا از زیر قالین طوری عبور دهد که در دست وزیر باشد؛ دربین شان چنین قرار شده بود که وقتی وزیر کش می کند، شاه باید صحبت نماید و یا از هرگونه سخن نامناسب خود داری کند. مجلس شروع میشود: سفیر صحبت می کند، شاه جواب میدهد؛ اما افسوس که جواب او این بوده، "کش می کنید"! (او کش می کند). سفیر بازهم حتی متفاوت از دفعۀ پیشین سخن می گوید؛ اما شاه بیچاره بازهم با اندوه و ترس غیرقابل بیان صدراعظم خود، فریاد میزند "کش می کنید! کش می کنید"! پشاوری ما افزود، "حالا شهزادۀ ما مانند شاه بلخ به یک ریسمان رهنما نیاز دارد".

 

تغیرات توسط سیکه ها

 

من دریافتم که سیکه ها همه چیز را تغییر داده اند: تعداد زیاد باغهای مرغوب دراطراف شهر به قرارگاه ها تبدیل شده اند؛ درخت ها قطع گردیده و اطراف آن به قرارگاه بزرگی تبدیل شده که بین 30 تا 40 هزار مرد درآن مستقر شده اند. رسوم و عادات اسلامی محو شده - صدای رقص و موسیقی در تمام ساعات و تمام محلات شنیده می شود - و گرایسیز مرغوب پنجاب سربازان را با نژادهای متفاوت هندی، کشمیری، پارسی و افغانی مسحور کرده است. اما اگر بعضی چیزها بدتر شده، سایر چیزها بهبود یافته است. مغز فعال آقای اویتابیل زیاد کار کرده تا شهر را بهبود و محلات را آرام سازد: او بازارهای خوب اعمار کرده و کوچه ها را فراخ نموده است؛ با آنهم، مهم ترین سند اثبات مدنیت، نصب یک چوبۀ دار است که نشان میدهد او بخاطر تحت انقیاد آوردن این محلات وحشی چه کارهای انجام داده است. جنرال ادعا ندارد که با مفکوره های اروپائی رهنمائی می شود؛ با وجودیکه تدابیر او در مرحلۀ اول برای ما تا اندازۀ ظالمانه معلوم میشد، اما من مطمئین هستم، این اقدامات او سرانجام نسبت به اینکه اگر ملایمت بیشتر نشان دهد، به مراتب مهربان تر است. برای من کاملا ناممکن است تا نظرکافی در بارۀ مهمان نوازی شهزادگی و مهربانی بدون تغییر این آقا در مقابل هریک از ملت ما یاد آوری کنم و من امیدوارم او بزودی به اروپا برگشته و از بخت و ثروت بزرگ در شهر بومی خود برخوردار شود.

 

حادثۀ کنجاوانه

 

درپشاور ازیک موضوع دلخواه من درسابق یعنی یک اسپ ترکمنی خاکستری مرغوب برایم اطلاع داده شد که توسط رنجیت سنگه برای من تحفه داده شده بود. او یک حیوان بسیارعالی درمقایسه با نمای فقیر من بود که با خود ببرم، لذا آنرا به دو ملا دراینجا سپردم که از خدمات ایشان راضی بودم. آنها او را پیش پدرشان فرستاده که نزد شاه شجاع در لودیانه بوده و در شکست آن شاه در کندهار در سال 1833 بالای این اسپ سوار بوده و درحقیقت زندگی او مرهون سرعت این اسپ دلاور بوده که او را از میدان جنگ بیرون کشیده است. من پیش بینی نمی کردم که سرنوشت او چنین خدمات شاهانه بوده و خوشحال ازاین بودم که توانسته ام بطورغیرمستقیم خدمتی در مقابل بدبختی آن شاه کرده باشم.

 

درجریان اقامت ما در پشاور، دکتور لارد یکجا با دکتور فالکونر به کوهات رفتند تا تشکیل منرالی آنرا مطالعه کنند؛ اما مردم آنجا به علت موجودیت فلز در خاک و زمین های ایشان، نحوۀ برخورد و وضع آشفتۀ مملکت مانع برگشت هردو زمین شناس شدند. با آنهم لتنانت وود از طریق کوهات عبور کرده و هم از اندوس پائین رفته بود، درمجموع هر سه مسیر را بررسی کرده بود. حالا تمام دستۀ ما که خود را در پشاور متمرکز ساخته بودند، آمادۀ پیشروی به کابل بودند؛ چون ترمامیتر 98 بود، یک تغییر قابل توافق را پیش بینی می کردیم. حرارت پشاور کمتر ازآن چیزی بود که من پیش بینی میکردم؛ بازهم ناگوار بوده و یک مۀ ثابت در کوههای ماحول وجود داشت. میوه دراین موسم عالی بوده و برای ذایقه فوق العاده خوب بود.

 

رسیدن به جمرود

 

ما بتاریخ 30 عزیمت خود از پشاور را شروع کرده، توسط آقای اویتابیل و در واسطۀ نقلیۀ او تا جمرود به فاصله 3 میل از دهانۀ کوتل خیبر پذیرائی شدیم، محل جنگ اخیر دربین سیکه ها و افغان ها، جائیکه سیکه ها فعلا فعالانه مشغول اعمار یک قلعۀ جدیدی بودند که قبلا اشاره کردم و بنام "فتح گهر" یا قلعۀ پیروزی یاد می شود، با وجودیکه درواقعیت صحنۀ شکست بوده است. روستای جمرود در حالت تخریب قرار دارد، اما با یک تهداب خشتی نشان شده: قلعۀ کوچک آن نیز خوار و حقیر بوده و لذا برای اعمار یک محل جدید دفاعی نیاز است: آنها برای محل خود یک پشتۀ کهنه را انتخاب کرده اند که طورمعمول با عنعنات مان سنگه یکجا شده؛ طورمعلوم بهنگام کندن تهداب، سکه های مشابه استوپۀ مانیکیالا پیدا شده است. کار با فعالیت زیاد پیش برده شده و از آنجائیکه یک بخش برای هر سیکه فرمانده تعین شده، بزودی تکمیل خواهد شد. موقعیت خراب انتخاب شده، زیرا محل ذخیرۀ آب آن نامعلوم است.

 

کوتل خیبر

 

ما موقعیت خود در جمرود را به هیچوجه قابل توافق نیافتیم. نمایندۀ که برای بدرقۀ ما از طریق کوتل خیبر فرستاده شده بود نیامد؛ با وجودیکه چند ماه از جنگ گذشته، بقایای اجساد مردان و اسپان کاملا زننده و تهوع آور بود. بعضی شتربانان که محل را روز قبل از ورود ما ترک کرده و توسط چند سرباز بدرقه شده بود، مورد حملۀ کوهستانیان افریدی قرار گرفته بودند که از کوهها پائین شده، شترهایشان را گرفته و سر دو نفر شان را بریده بودند که اجساد تکه و پارۀ ایشان به قرارگاه آورده شد؛ برایمان گفته شد که این انتقام مرگبار یکی از حوادث مکرر است. گاریزون دراینمورد قاتلان را مورد تعقیب قرار داده و شتران را پس آورد.

 

سرانجام پس از یک معاملۀ گفتگو و متضاد به مشورۀ میزبان ارزشمند مان (آقای اویتابیل)، تصمیم گرفتیم که بیشتر منتظر پیشواز خویش نباشیم و بیکبارگی داخل خیبر شویم. حدود نیم درجن نامه قبلا در بین روسای کوتل و من تبادله شده بود؛ یکی از فرماندهان قطعات کوچک سربازان کابل، بنام لیزلی الیاس راتاری که حالا مسلمان شده ونام خود را فدا محمد خان گذاشته بود، برایم اطمینان داد که باید بالای آنها اعتماد کرد. ما در صبح 2 سپتمبر آمادۀ حرکت شدیم. آقای اویتابیل تا چند صد یارد از قرارگاه خود، ما را همراهی کرد، جائیکه با تشکرات زیاد به خاطر انواع مواظبت درمورد ما، از او جدا شدیم. یک قبیلۀ افغان بنام خلیل ها ما را حدود 2 میل بدرقه کرده و بعدا ما را بدست خیبری های اصیل سپرد که گلوگاه وادی را در اختیار دارند. اولین تعارفی که از آنها دریافت کردیم، دستور دور کردن پیشواز ما بود: مطابق آن، ما خلیل ها را برگردانده و بیکبارگی خود را دراختیار الله داد خان رئیس کوکی خیل قرار دادیم که با تعداد زیاد پیروانش ما را تا علی مسجد، یک قلعۀ ضعیف در مرکز کوتل، رهنمائی کرد. سفر ما بدون هیجان و اضطراب نبود: ما دربین یک قبیلۀ درنده حرکت می کردیم که به مقابل سیکه ها جنگیده و یکمقدار وفاداری غیرارادی به کابل داشته است؛ ما هیچ محافظی از خود نداشتیم، به استثنای حدود یک درجن عرب و مقدار زیاد اموال. ما همچنان در هر جادۀ فرعی و گردنه توقف داده می شدیم، چون دربین قبایل فرعی متفاوت می گذشتیم. آنها در جَبُگی از ما تقاضا کردند که یک شب توقف کنیم و سنگی را نشان دادند که نادرشاه بهنگام پیشروی به هند در جوار آن خوابیده: اما حتی نوشتۀ انجمن تاریخی در مورد محل خواب آن "دزد پارسی"، طوریکه گیبون او را نامیده، نمیتواند مرا از درست بودن محل توقف او متقاعد سازد؛ پس از یک معاملۀ گفتگوی خوب برای ما اجازه داده شد که پیشروی کرده و حدود ساعت 7 به علی مسجد رسیدیم، اما تمام بارما قبلا رسیده بود (یک احتیاط بسیار ضروری در سفر دربین خیبری ها). انها در مسیر راه برای ما چندین پشته های کوچک را نشان دادند، نقاطی که آنها پس از پیروزی اخیر سرهای سیک ها را بریده، با خود آورده و گور کرده اند: دربعضی ازاین پشته ها هنوزهم دسته های موهای سر دیده میشد.

 

ما قرارگاه خود را در زیر علی مسجد و در یک زمین خشک بستر دریا برافراشته بودیم که غرش رعد نشان باران میداد؛ بزودی چنان سیلابی پائین آمد که ما را پس به جمرود میبرد، اگر کار و فعالیت مردان ما و کمک خیبری ها نمی بود. خیمه ها، صندوق ها و تمام اموال ما توسط نیروهای عمده به جوانب گذرگاه کشیده شده و مجبور بودیم در بالای آنها مانده، کاملا تر شده و بدون کلبه بمانیم، دریک حالت نا آرامی که به هیچوجه نمی توانستیم از عظمت صحنه لذت ببریم (که واقعا والا بود)، آب پائین شونده بشکل سیلاب در بستر کوتل با انتقال بته ها وهمه چیز در پیش خود جریان داشته، درحالیکه آبشارها درتمام جهات و با تمام رنگها بطرف ما پائین آمده، بعضی ازآنها دریک جهش غیرشکنندۀ بیش از 300 فت؛ تمام اینها درحال انفجار بوده و یکی پس از دیگری از شکاف های نامعلوم سنگ های که اطراف ما را احاطه کرده بود. درتمام این سردرگمی و در حقیقت در سراسر سفر قبلی، ما فرصت خوبی برای مطالعۀ کوتل خیبر داشتیم که همیشه و بخصوص در اقلیم بارانی باید سهمگین باشد. ما راه را همانطورکه بودند، خوب یافتیم؛ مردم بی قانون طوریکه بدون شک عادت آنهاست، نسبت به انچه امیدواربودیم، بسیار دوستانه بود. صبح بعد با آغا جان، حاکم جلال آباد، سعادت خان رئیس مومند و یک شاغاسی یا افسر دربار یکجا شدیم که با حدود 5 هزار نفر آمده بودند؛ کوه ها با فریاد ها و هیاهوی مردان و سلاح ها پر شده و درجریان این جنجال و هیاهو تا جائیکه میتوانستیم با حوصله باقی ماندیم، ولی قلبا می خواستیم که بزودی از گذرگاه خارج شویم. این کار را صبح بعد با یک سفر 20 میل تا دَکه انجام داده و سرانجام کوتل مشهور خیبر را بدون کدام حادثه عبور کردیم. نیمۀ دیگر کوتل بسیار سهمگین است، اما حتی آنهم در مقابل توپچی سنگین نفوذ پذیر است. تشکیل آن عبارت از تخته سنگ های سیاه و سنگ چونه با بسترهای عمیق مخلوط کلوخه که درآن جغله های مدور وجود دارد. فواره های آب در علی مسجد بصورت قشنگ از سنگها فوران نموده و بطرف جمرود جریان دارند، اما در فاصلۀ معینی در بین این دو محل یک مسیر زیرزمینی دارد. چیزی دراین آب وجود دارد که خیبریان را در موسم گرما فوق العاده غیرصحی می سازد؛ گفته شد که پس از نگهداری این آب برای یک شب، با یک مادۀ روغنی پوشیده می شود.

 

دَکه

 

در آخرین قسمت جاده (در لندی خانه)، یک روستای متشکل از 30 یا 40 قلعۀ کوچک، جائیکه کوتل باز می شود، یک "استوپه" را درحالت خوب و دریک موقعیت فرماندهی دیدیم. کمی پیشتر و قبل از رسیدن به محلی بنام "هفت چاه"، بطرف چپ کوهی را عبور کردیم که دارای یک قلعۀ دراز بوده و توسط باشندگان بنام "کافر قلعه" یاد میشود که مطابق روایات مربوط به زمان های باستانی است. مخروبۀ مشابه آن درشمال دریای کابل وجود داشته و کاوش های من نشان میدهد که تعداد زیاد چنین مخروبه ها درافغانستان وجود دارد: بدون شک آنها آثارشاهان گذشته اند، صرفنظرازاینکه واژۀ "کافر" در رابطه به یک بکتریائی، یونانی یا هندو باشد.

 

میانه روی خیبری ها

 

در دَکه تمام روسای خیبر به بازدید ما آمدند: دراینجا چهار رئیس اساسی و چندین رئیس کوچک وجود دارد. آنها گفتند که در زمان شاهان کابل مبلغ یک لک و 32 هزار روپیه برای محافظت کوتل در پهلوی مالیۀ انتقال می گرفتند؛ آنها برای باز کردن راه برای تجارت بازهم این مبلغ را پیشنهاد کرده اند. با آنهم من دریافتم که این راه دراین وقت واقعا باز بوده و دوست محمد آنها را با پرداخت حدود 15 یا 20 هزار روپیه در سال راضی ساخته است؛ اما دشمنی مذهبی آنها به مقابل سیکه ها بهترین محافظت در مقابل پیشروی سیکه ها به مقابل کابل دراین جهت است. در کنار آن موانع زیادی به مقابل تجارت درپنجاب نسبت به کوههای خیبر وجود دارد. شرایط سهلی که ما را قادر ساخت تا خیبری ها را برای خدمت دوستانه راضی سازیم، اعتباری برای میانه روی آنها بخشید: چند تفنگ- چقماقی، چند لنگی و پوستین (بالاپوش) با 375 روپیۀ نقد که مجموعا حدود 500 روپیه میشد، تمام جوانب را راضی ساخت. یک نفر بنام رحمت الله اورکزی در تمام مسیر از پشاور با ما آمد: او یک موجود غیرعادی با یک زبان فوق العاده بزرگ برای دهن او بود. ما به او سرپرستی یک کجاوه را دادیم که درآن دکتور لارد به اثر بیماری مزمن خویش مجبور بود از طریق کوتل عبور کند: کمی پس از واگذاری، خود او بسیارخونسردانه درآن نشسته و به حاملان شگفت زده فرمان پیشروی داده بود. این به اندازۀ کافی کنجکاوانه بود که ما دریک کالسکه به جمرود آمده و یکی از اعضای دستۀ ما دریک کجاوه ازطریق خیبر سفر کرده بود. ازآنچه گفتم، دو اندیشۀ مطلوب جامعه خیبر را نباید از نظر دور داشت: آنها در مغاره های فقر زندگی کرده و یکی از قبیله های آنها بنام مموزی افریدی (برایم مطمئینانه گفته شد که) بعضی اوقات زن های خود را تبدیل کرده و تفاوت قیمت آنرا با پول می پردازند! وقتی یک مرد می میرد و بیوۀ بدون طفلی باقی می گذارد، برادرانش هیچ درنگی در فروش او نمی کنند. درمجموع زن ها بسیار بد معامله شده، اکثریت کارهای شاقۀ بیرونی را اجرا می کنند: با آنهم شرایط آنها در تمام قبایل یکسان نمی باشد.

 

بَسول

 

ما از طریق بَسول و بتیکوت به مزینه، یک روستا در نزدیک قاعدۀ سفید کوه گذشتیم، جائیکه در کنار یک جریان آب شفاف و اقلیم گوارا توقف کرده و پس از یک مدت دراز کباب شدن در بالای اندوس فوق العاده لذت بردیم. کوههای نزدیک ما بطور ضخیم با کاج و جلغوزه پوشیده بوده و برف در قله های آنها وجود داشت؛ این برف ها از سال گذشته بوده و هنوز هم از بین نرفته بودند. ما بعدا از وادی های زیبای ننگینار {ننگرهار} و نواحی چپریال به بیا و کَجه عبور کرده و بتاریخ 11 در کجه قرارگاه زدیم. این محل بخاطر انار بیدانۀ آن بسیار مشهور است، با وجودیکه میوه های خوب از روستاهای بالاتر و واقع در کوهها آورده می شود. کجه تابستان داغ داشته و ارتفاع آن زیاد نیست. ما دراینجا میوه (تحفه) های وافر از کابل گرفتیم که عمدتا شفتالو و ناک بودند؛ اما برایمان نصیحت کردند که آنها را تا اعتدال پائیزی زیاد نخوریم، وقتیکه تمام میوه جات سالم و بیخطر دانسته می شود. ما حالا خود را در مملکتی یافتیم که درمجموع با آنچه ترک کرده بودیم، تفاوت داشت: گدایان و حرارت باعث نا آرامی ما نشده و درمجموع مردمی که به دور ما جمع میشدند تا ما را ببینند، خوش رفتار و خوش لباس بودند؛ تعداد زیاد آنها کتاب های در زیر بغل خویش و عجیب تر اینکه در بالای سرهای خود داشتند، شاید چنین شیوۀ انتقال کتاب دراین بخش ها سلیقوی باشد. این مردان کتابدار ملاها و شاگردان بودند. تعداد هندوها در کجه زیاد اند: آنها سیکه ها بوده و یک معبد داشتند؛ اما با آنهم خود را فقیر اعلان می کردند تا خود را از باجگیری نجات دهند که بالای این مردم بخاطر جنگ با پنجاب تحمیل شده است – جنگی که (آنها بصورت درست گفتند) نسبت به آنچه کابل میتواند فراهم کند، به خزانۀ بزرگتری نیاز دارد.

 

کجه

 

ما در کجه یک پارک توپچی یافتیم که از جلال آباد جدا شده بودند تا مردان از حرارت اضافی رنج نبرند. حالا انار داران حدود 20 روز از موسم برداشت محصول فاصله داشته و تعداد زیاد تاجران انتقال دهندۀ میوه به هند جمع شده بودند. این درخت ها درمجموع نمای متفاوتی از انار های معمولی دارند؛ فقط در کلغو، توتو، حصارک و یک یا دو روستای دیگری که به زیبائی در بالای کجه قرار دارند، میروید: میوه ها درصورتیکه از آفتاب نگهداری (سایه) شوند، سالم تر می باشند. سالانه 1500 تا 2 هزار شتر از اینجا بار می شود: یکصد دانۀ آن در مقابل 3 روپیه فروخته می شود. پوست آن نیز یک مادۀ مهم صادراتی است، زیرا ازآن در کابل برای آماده سازی چرم استفاده می شود که توسط آن در یک شیوۀ عالی لباس تهیه می کنند. انتقال دهندگان بزرگ آن لوهانی ها و شنواری ها اند: اولی به هند می رود، اما معلوم می شود که دومی فقط دربین کابل و پشاور تردد می کند. گفته می شود که شتر های بسیار مرغوب مربوط یک منطقه بوده و قاطرهای خوب مربوط منطقۀ دیگری است.

 

گندمک

 

ما از کجه و از طریق باغ نیمله به گندمگ رسیدیم. این باغ شاهی درنظم خوبی قرار داشته و ما درآنجا توقف کردیم تا آنرا تحسین کنیم: درخت های سرو و چنار بصورت متناوب قرار داشته، ارتفاع آنها به 100 فت رسیده و طوریکه نظم پارسی می گوید، "هرکدام از دست یکدیگر گرفته و در زیبائی رقابت می کنند". قدم گاههای را که آنها سایه میکند، بسیار دوست داشتنی است. ما دراینجا توسط اکرم خان پسر وزیر شاه شجاع ملاقات شدیم: او با دو پسرش آمد تا سرسپردگی خویش به برتانیه را اعلام نموده و امیدوار بود بخاطر پدرش که در رکاب شاه قرار داشت، بخاطر سپرده شود. او دست یکی از پسرانش را در دست من گذاشته و گفت، "او غلام شما است: من او را به خواهش مادرش آوردم و او دختر فتح خان بزرگ است". به اینترتیب هردو پدربزرگ این جوان کوچک وزرای امپراتور بودند. آغا جان رهنمای ما در مورد اکرم صحبت کرده و گفت، "او اندیشۀ بزرگ شاهانه داشته، هرگز نه به لبخندی آرام میشود و نه غیرمحتاطانه در روی زمین می نشیند". من گفتم، یک شخص بزرگ باید بعضی اوقات آرامش داشته باشد. او با یک حکایت از نادرشاه جواب داد که یکی از قاصدانش وقتی برایش چنین ملاحظۀ داشته و افزود که، "او با چنان خیال راحتی شوخی می کند که گویا هیچ کسی ناظر او نیست". آقایش جواب میدهد، "چی، آیا خود نادرشاه حاضر نیست؟" آغاجان این را گفته و با رخصت گیری از ناظر علی محمد از پیش ما رفت. آغاجان یک سادات و آدم خوبی بود؛ او نسبتا صاحب معلومات و بسیار عاشق واین (شراب) بود، اما آنرا با مراقبت زیاد و در اختفا می نوشید. او برایم گفت که بهترین شراب درمملکت کافر تولید شده و در تحسین شربت انگور ضرب المثل ترکی را نقل کرد: "در نوشیدن میانه روی کن، شاید با شیری بجنگی؛ نه افراط، شاید مردم چشم هایت را بکشند".

 

یک دوست سابق

 

ما در سفر بسوی جگدلک از پل سرخرود عبور کردیم که تاریخ آن ظریفانه دریک سنگ کنده شده و ترجمۀ آن قرار زیر است:

 

"درسلطنت شاه جهان عادل، بنیاد گذار این پل علی مردان خان بود: من از خرد/عقل تاریخ اعمار آنرا پرسیدم؛ جواب داد، سازندۀ پل علی مردان خان است:" که سال 1045 هجری یا 1635 میلادی می شود.

 

من دراین پل توسط حیات قافله باشی، دوست سابق خود مورد پذیرائی قرار گرفتم که پس از انتقال محفوظ ما از بالای هندوکش، حالا میبیند که از جهت مقابل برگشته ام تا بار دیگر نمایندۀ ملت خود باشم. او با خود یک درجن قاطر بار میوه از نواب آورده و ملاقات ما بسیار صمیمانه بود. این دوست با ارزش از وقتی که ما جدا شده بودیم، جوانتر معلوم میشد: من او را با یک شال کشمیری ملبس کردم و او از حیرت و خوشی بندرت می توانست سخن بگوید. ما روی خاطرات یکجای خود از هندوکش صحبت کردیم؛ من در مورد مواظبت او بی توجه نبودم، زیرا او برای مدت درازی مراقبت مرا به عهده داشته و برایش یک خیمۀ راحت و یک پلو خوب دادم.

 

یک مفتی شوخ

 

دراینجا رئیس یا طوریکه او پادشاه کنر خوانده می شود، یک قاصدی نزدم فرستاد تا برایم بگوید که "مملکت او از ما بوده و امیدواراست خدمات او مورد پسند ما قرار گیرد که گسترۀ آن از نجراب تا باجور، از شیوه تا پشوط و هم مرز کافرهاست که او بالایشان نفوذ دارد". حامل این مکالمات، یک مفتی شوخ طبع بود، کسیکه در پنجاب بوده و ما را با گزارشات خود از یک مصاحبه با رنجبت سنگه سرگرم ساخت که او را از نزدیک و به ارتباط عادات مردم غرب و وضع امور ایشان مورد تحقیق و پرسش قرار داده است. سرانجام یکی از درباریان که پارسی میدانست، پرسید که آیا این درست است که مطابق دو بیتی ها، هر زن کابل یک یار دارد. مفتی جواب میدهد که او از وقتیکه مملکت خود را ترک کرده، بجز از فاحشه ها هیچ چیز دیگری ندیده و در عوض یک بیت (کنایۀ) دیگری را به مقابل آن ارایه میکند (آدم و حوا همه یک آبی اند / وای! برآن قوم که پنج- آبی اند!). مهاراجه سرانجام برایش یک لباس افتخار داده و افغان قبل ازاینکه آنرا بپوشد، 30 قاز دیگر سود خود را می خواهند. لذا مقدار آن بسیار زیاد بوده، او آنرا به دربار راجا برگشتانده، لباس خود را پیش پای او گذاشته و در بالای آن مقدار 200 روپیۀ را که با آن گرفته بوده است؛ او چنین شروع می کند: "شخصی پارچۀ را به خیاطی میدهد تا برایش کالا بدوزد و وقتی میخواهد آنرا به خانه بیاورد، خواستار پول بیشتری نسبت به ارزش پارچه می شود. مرد برایش می گوید، جامه را بردار و منتظرباش تا من بتوانم با یکمقدار پول قرض برگشته و تقاضای شما را برآورده سازم. راجا، وضع من نیز چنین است! خواستم لباس و پول را بگیرید تا من بتوانم یکی از اسپ های خود را به فروش رسانیده و باقی اجورۀ را بپردازم که درباریان شما تقاضا دارند". این خوشگوئی و نمایش باعث نجات مفتی از باجهای معمولی شده و او دربار را با لباس فاخره و 200 روپیه ترک میکند.

 

ملاقات آقای میسن

 

ما درنزدیک جگدلک درخت مقدس (بلوط) را بطرف چپ خود دیدیم؛ با عبور از یک کوتل بلند دارای ارتفاع حدود 8500 فت و پوشیده با درخت های کاج از طریق یک مسیرکوتاه مستقیما بالای تیزین پائین شدیم. از قلۀ اینجا لغمان و توگاور در زیر ما معلوم میشد: کوههای دور بالای کابل نیز نمودار بود؛ درعقب ما جنگل های کرکجه قرار داشت. وقتی پائین شدیم، آلوی تلخ و توت را دیده و عطر گوارای از گیاهان معطر بالا میشد: دراینجا همچنان سنبل (بنفش) وحشی، گلاب وحشی و خار وجود داشت. مسیر ما تا نیمۀ بالائی این گذرگاه کوهی از طریق یک مسیر آبی و پر از جغل های مدور بود؛ وقتی به بالا رسیدیم، سنگها بشکل پشته های عمودی چیده شده بودند. ما از تیزین "هفت کوتل" را تا خورد کابل و بتخاک طی کردیم، جائیکه با آقای میسن (یک تصویرگر مشهور آثار بکتریائی) یکجا شدیم. این ملاقات یک منبع رضائیت بزرگ برای تمام ما بود تا با این مرد آشنا شده و از تبادل افکار با او قویا لذت بردیم. ما بتاریخ 20 سپتمبر داخل کابل شده و با جلال و شکوه بزرگ توسط یک کتلۀ سوارۀ افغان تحت رهبری اکبرخان پسر امیر مورد پذیرائی قرار گرفتیم. او این افتخار را برایم بخشید که مرا در بالای فیل خویش با خود سوار نموده و به دربار پدر خود آورد که پذیرائی او فوق العاده صمیمانه بود. یک باغ فراخ نزدیک قصر و در داخل بالاحصار کابل برای ماموریت ما بحیث محل اقامت اختصاص داده شد.

 

 

ماموریت کابل – بخش ششم

 

 گفتگو با دوست محمد خان

ما بتاریخ 21 سپتمبر دریک محضر رسمی به حضور امیردوست محمد خان پذیرفته شده و من اعتبارنامۀ خود از گورنرجنرال هند را برایش تسلیم کردم. پذیرش او تمام آنچیزی بود که من توقع داشتم. من برایش گفتم که با خود بعضی از نایاب های اروپا را منحیث هدیه برایش آورده ام: او فورا جواب داد که خود شما از جملۀ نایاب ها بوده و تماشای آنها او را بسیار خوشحال ساخت (من مرهون دوست عزیزم لتنانت جاز راتاری از ان. آی. دوم بنگال بخاطر تصویر دوست محمد می باشم که شباهت عجیبی با او دارد). او با دیدن آقای گونزالویز رسام ما پرسید که کدام کشورها را دیده و با شنیدن اینکه او یک پرتگالی است، سوالات زیادی در بارۀ قدرت موجود و دورنمای آن ملت پرسان کرد. وقتی او شنید که پرتگالی ها با هندی ها ازدواج متقابل کرده اند، او گفت، دراینصورت اروپائی خواندن آنها ازبین رفته و سقوط آن ها حتمی است. ما از محضر امیر به پیش نواب جبارخان رفته، او مرا در گرمابۀ خود پذیرفته و به ناشتا دعوت کرد. وقتی از طریق شهر می گذشتیم، مردم صدا می کردند، "متوجه کابل باشید!"، "کابل را ویران نکنید!" و ما به هرجای این محل زیبا و شلوغ میرفتیم، با خوش آمدید قلبی مواجه می گشتیم. ملاقات های ما بزودی توسط امیر و نواب بردارش نتیجه داد. قدرت افراد را غالبا فاسد می سازد، اما در مورد دوست محمد (طوریکه معلوم می شود)، نه افزایش قدرت و نه لقب جدید امیر، هیچگونه صدمه و آسیبی به او نرسانده است. او حتی نسبت به دفعۀ پیش که او را دیده بودم، بیشتر مواظب و سرشار از اطلاعات معلوم می شود. او در جواب سوالات من راجع به نسب یهودی افغان ها گفت که، "چرا ما زن برادر خود را می گیریم و به دختر خود میراث نمی دهیم؛ لذا، ما چرا اولاد اسرائیل نباشیم؟" (پس ازآن کتابی را یافتم، بنام "مجموعِۀ انساب" که نشان دهندۀ نسب یهودی افغان ها بوده و گفته می شود که عرض بیگی حاجی فیروز در هرات دربر گیرندۀ جزئیات شجرۀ نَسَبی درعین موضوع می باشد). امیر با صحبت بعدی در بارۀ قانون انگلیس درمورد میراث و سهم دختر با پسر گفت که این باید از احترام عیسویان به مریم باکره منشا گرفته باشد. من لازم ندانستم از مقررات دادگاه برای او اطلاع دهم و نیازی نیست آنقدر عمیق رفته و دلیلی برای یک اقدام عادلانۀ معمولی پیدا کنیم.

 

وضع کابل

 

مشکل است بدون ذکر چند کلمه در بارۀ وضع جوانب در کابل پیش رفت: من با حذف آن در قابل فهم ساختن گزارش خود ناکام خواهم بود. پس از جنگ جمرود با سیکه ها، هر دو جانب از منازعه دست کشیده و موجودیت برتانوی ها اثرات خوبی بالای پایان وحشت جنگ داشته است. با آنهم وقتی پارس ها بالای افغانستان در غرب حمله نموده و هرات را محاصره کرده، آرامش در شرق بندرت میتواند وجود داشته باشد و طوریکه معلوم است، آنها فقط در اثر نمایش حقیقی نیروی ما در خلیج پارس و متعاقبا تهدید حکومت برتانیه عقب نشینی خواهند کرد. این اوضاع تاثیر زیان آوری بالای کابل داشته و با موجودیت یک اجنت روسی که چندی پس از رسیدن من به کابل آمده، بیشتر افزایش یافته است. تشویش دوست محمد خان در شرق کم شده، اما در غرب افزایش یافته است؛ دراین وضع، امیدواری او چنان تغیر کرده که نتیجۀ نهائی آن بیگانگی و دوری از حکومت برتانیه بوده است. برای معلومات کسانیکه علاقمند شرایط دقیق و روابط کابل اند، طوریکه این حوادث جریان دارد، من سکیچ استخراج شده از آثار مطبوع حکومت را ضمیمه نموده ام (ماموریت کابل 1 دیده شود).

 

شیمی

 

یکی از اولین درخواست های که ما از نواب اخذ کردیم، تقاضای او برای تهیۀ یک مقدار سیم پلاتین برای او بخاطر کمک در مطالعات او در شیمی بود. با استفاده ازاین فرصت خواستم در بارۀ وضع ساینس آنها کاوش کنم که همیشه دارای چنین طرفداران زیاد دربین افغان ها بوده و بیدرنگ با چندین طریقۀ طلاسازی آشنا شدم که یکتعداد اشخاص ماهر، استخدام کنندگان ساده لوح خود را فریفته اند. یکی ازاینها، گذاشتن مخفیانۀ یکمقدار طلا در داخل ذغال است که پس از تبخیر سیماب، یک فلز قیمت بها باقی مانده، باعث خوشی مدعیان عقل (ابلهان) و فریفتن برای مصارف بیشتر می شود. طریقۀ دیگر، پرکاری طلا دریک نل (لوله) و بستن انجام های آن با موم است؛ با این میله مواد در کوره (ظرف مخصوص ذوب فلز) شور داده شده و نتیجۀ مطلوب بدست میآید.

 

شمشیرهای با ارزش

 

ما دلایل زیادی داشتیم که افغان ها را در شمشیرزدن نسبت به مطالعات کیمیاوی ایشان تحسین کنیم. چند دانه تیغ (شمشیر) مرغوب جهت آزمایش ما توسط یک بیوۀ پیر فرستاده شد که شوهرش یکی از بزرگان قبلی درانی بوده است. یکی ازاین شمشیرها 5 هزار روپیه و دو عدد دیگرهر کدام 1500 روپیه قیمت داشتند. شمشیر اولی اصفهانی بوده و توسط شخصی بنام زمان، شاگرد اسد و یکی از بردگان عباس بزرگ ساخته شده است. تیغ آن از چیزی بنام "فولاد اکبری" ساخته شده و مربوط غلام شاه کالورای سند بوده که نامش در بالای آن درج بوده و ازآن مملکت درجریان جنگ های مدد خان آورد شده است. علت اصلی ارزش زیاد این بود که آب را میتوان در بالای آن مانند یک نخ ابریشمی در طول تیغ رد یابی کرد. اگر این آبداری با یک خط منحنی یا متقاطع می بود، شمشیر را نسبتا بی ارزش می ساخت. دومی نیز یک شمشیر پارسی آبدار بنام "بیگَمی" بود. خطوط آن بطور مستقیم پائین نرفته و مثل یک پارچۀ ابریشمی آبدار موجی بود. نام نادرشاه در بالای آن حک شده بود. سومی به نام تیغ خراسانی "قره" (سیاه) و آبدار "بدر" بوده که از قزوین آورده شده است. در بالای این شمشیر هیچ خطی (مستقیم یا موجدار) وجود نداشت، اما با نقاط سیاه خالدار ساخته شده بود. تمام این شمشیرها سبک و متوازن بوده و با ارزش ترین آنها منحنی ترین آنها بود: فولاد هرسه شمشیر مثل زنگ صدا داده و گفته می شود که با گذشت زمان بهبود می یابد. یک طریقۀ آزمایش اصلیت شمشیر اینستکه میتوان در بالای آن با طلا نوشت؛ طریقه های دیگر (بصورت دقیقتر)، قطع یک استخوان بزرگ و بریدن یک دستمال ابریشمی است، وقتیکه به هوا انداخته شود.

 

بازدید کوه ها

 

پس از غوغای نان شب، پذیرش بازدید کنندگان و بررسی کارها مصمم شدیم از دامنه های کوههای مشهور کوهدامن و کوهستان دیدن کنیم که در شمال کابل قرار دارند. امیر به آسانی اجازۀ بازدید اعطا فرموده و یک فرد با نفوذ را برای رهنمائی و حفاظت ما تعین کرد، زیرا چندین بخش آن و بخصوص شمال دریای غوربند یا آنچه بنام کوهستان خاص خوانده می شود، دراین اواخر زیر تابعیت آورده شده است. ما در صبح 13 اکتوبر از کابل حرکت کرده و در کاریزمیر (به فاصلۀ حدود 15 میل) توقف کردیم که ازآنجا می توانستیم در یک فاصلۀ مه دار، یک چشم انداز وسیع از باغ های امتداد داشته به طول 30 یا 40 میل و عرض نیم آن را ببینیم که توسط هندوکش (پوشیده با برف سپید) پایان می یابد. روز بعد به شکردره رسیدیم، جائیکه یک باغ شاهی وجود دارد، اما حالا در یک حالت فرسوده قرار دارد. سفر بعدی ما به کاهدره و بعدا به استالف (محل جاذبۀ بزرگ) بود. هیچ توصیف نوشتاری نمی تواند این مملکت دوست داشتنی و دلپذیر را به درستی انجام دهد. ما در سراسر مسیر خویش در بین باغ و بوستان های قشنگی درنگ می کردیم که کنارهای آن با نباتات و گلهای وحشی پوشیده شده، تعداد زیاد آنها در اروپا وجود داشته و بصورت وافر در حواشی جویبارهای بیشماری وجود داشتند که وادی را قطع می کنند.

 

منظرۀ قشنگ (استالف)

 

جاده ها توسط درخت های با شکوه و مرتفع چهارمغز سایه شده که باعث پنهان نمودن اشعۀ آفتاب گردیده که دراین اقلیم هرگز بی قدرت نیست. هرکوه (تپه) با یک عرصۀ جنوبی دارای تاکستان انگور بوده، کشمش ها در بالای زمین ها انداخته شده و یک رنگ خفیف بنفش به کوه ها داده است. نغمه سرایانی برای حیات بخشی صحنه وجود دارد، اما اکثریت ایل های بالدار به اقلیم های گرمتر پرواز کرده اند. سردی هوا که باعث کوچ آنها شده، برای ما فرح بخش و دلپذیر بوده و باعث افزایش لذت ما شده بود. با آنهم، من باید نه در بارۀ جزئیات این مملکت جذاب صحبت کنم و نه باغ های بسیار مشهور استالف به کمک من ضرورت دارند که برتری خود را به نمایش بگذارند. ما قرارگاه خود را در یک جانب وادی برپا کرده و مستقیما به مقابل ما، به فاصلۀ حدود یکهزار یارد، شهر استالف به شکل یک هرم، بالکن در بالای بالکن قرار داشته و یک زیارت در میان گسترۀ درختان چنار آن وجود دارد. دربین ما یک وادی عمیق و باریک قرار داشته و در پائین آن یک جویبار شفاف، سریع و آهنگین جریان دارد که در هر دو جانب آن با غنی ترین باغستان ها و تاکستان ها پوشیده شده است. با دیدن پایان جریان، دره بتدریج باز شده و در پیش روی چشم، یک جلگۀ وسیع پر از درختان، سرسبزی و قلعه های برجدار را به نمایش می گذارد: در ماورای تمام اینها، کوههای سنگی با برف های تازۀ دیروزی در بالای آنها دیده می شود؛ در بالای اینها بازهم برج جاودانی قله های برفی هندوکش وجود دارد. منظره نه تنها والا و بزرگ، بلکه قشنگ و دلربا نیز بود. برگ های زرد پائیزی در نسیم خش خش نموده و آب های شفاف با جریان سریع از بالای سنگ های ناهموار و سروصدای جریان می کردند که به قلۀ وادی می رسید. تیمپۀ تیسالیان هرگز نمیتواند چشم های یک آیونیائی را نسبت به استالف خشنود سازد که برتانوی بویتیان را خشنود ساخت. مردم شهرخود را به افتخار بازدید کنندگان در شب چراغبندان کردند. این امر تاثیر قشنگی داشت، اما قشنگی هنر آنها به نظرما نمی تواند با زیبائی طبیعت قابل مقایسه باشد. اما نه برای رهنمایان ما: آنها اعلام داشتند که استالف همیشه محل خوشگذرانی بوده و بدون شراب نه تنها چراغ بندان آن ارزش خود را از دست میدهد، بلکه طبیعت آن هم ارزشی ندارد. لذا ما چند بوتل شراب فرستادیم که آنها مفصل ترین لذت خود را بردند، با وجودیکه "محتسب"، پاسبان ارشد کابل نیز حضور داشت. من روز بعد او را بخاطر این سرکشی از قوانین مذهبی اش مشمول جریمه ساختم. او استهزای مرا با متانت بزرگی تحمل نموده و با وقار قهرمانانۀ ساختگی جواب داد، "پروردگار من، چه کسی بر من شک می کند، - بر من، محتسب، - بخاطر غرق شدن در شراب؟ وظیفۀ من اصلاح اخلاق دیگران است".

 

دشمنی دربین تاجیک ها

 

جای تاسف عمیق است که این مملکت قشنگ توسط یک نژادی از مردمان چنان یاغی و کینه جو مسکون شده، طوریکه تاجیک ها دراینجا خود را اینطور به اثبات رسانده اند؛ با وجودیکه، بصورت عام و در سراسر افغانستان، همین تاجیک ها صلح آمیز ترین طبقات مردم را تشکیل می دهند. اما دراینجا دشمنی- خونین ایشان بی پایان است: یک هفته بدون نزاع یا کشتار نگذشته و برای من از طرف بهترین مراجع اطمینان داده شد که یک مرد غالبا در برج خود برای دو یا سه سال از ترس دشمنان خود محصور مانده، خانم او مراقبت اموال او را به دوش گرفته و وظایف او را اجرا می کند؛ در بعضی موارد، این مدت به 8 تا 10 سال دوام کرده است. بندرت میتوان مردی را دید که بدون محافظت یک بخش از طایفه اش برای شستشو و شکار برود و یا سوار شود. دراین اواخر، یک حکومت قوی در بعضی موارد این تلخی و خشونت را نرمتر ساخته؛ اما انتقام خون را که قوانین اسلامی اجازه می دهد، بصورت کشنده این عادات خون آشامی را دایمی ساخته است. شعار و قانون ایشان "خون در بدل خون" است؛ ازآنجائیکه آنها هنوز این رسم را سخت پیروی می کنند، هرعمل تازۀ خشونت باعث افزایش دشمنی ها شده و بدبختی حاصله از آن را بازهم گسترش میدهد.

 

خصوصیات این مردم

 

اطفال متولد از مادران مختلف و یک پدر بندرت دوستان صمیمی اند؛ واژۀ یگانۀ "تربور" در بین ایشان به اندازۀ کافی معنای دوگانۀ پسر کاکا و رقیب را دارد. هر وقتی یک اغتشاش بوجود می آید، رسم حکومت اینستکه خاین را تبعید و "تربور" یا پسر کاکای او را ترفیع  میدهد تا به عوض او حکومت کند. اگر شما از بومیان کوهستان بپرسید که چرا چنان عادات خراب در بین شان رواج دارد، آنها به تلخی می گویند که علت آن حرارت رژیم غذائی توت است – این میوه خشک شده، آرد گردیده و غذای عمومی مردم می باشد. این مردم از اعتبار بهترین سرباز پیادۀ افغانستان برخوردار بوده و همگان گفتند که آنها شایستگی این امتیاز را دارند. آنها یک نژاد سالم و خوش قیافه و همچنان عاشق ورزش و جنگ اند. به هنگام ضرورت بتعداد 20 هزار آنها به میدان برآمده و با تفنگ های چقماقی مجهز می باشند. دوست محمد در بالای آنها با یک میلۀ آهنین حکومت نموده و تعداد زیاد مردان مهم آنها را اعدام کرده است. برای تعداد زیاد آنها که استقلال و آزادی غیرقانونی عزیزتر از ملکیت ایشان است، به عوض اینکه تابع هرگونه نظم حکومتی در دره های کوهستانی بومی خویش باشند، از مملکت فرار کرده و حالا در بین مزرعه های مرداب کندز و بلخ مشغول زراعت بوده و داوطلبانه خود را در معرض فقر و تنگدستی قرار داده اند. در زمان های گذشته، نادرشاه گفته که با یک باج 300 حلقه- خیمه از دورننه (یکی از نواحی ایشان) راضی بوده است؛ شاهان کابل این مملکت را زیر تصدی سهل بزرگان ایشان قرار داده و خود را با خدمت نظامی مردم راضی ساخته است. رئیس فعلی کابل برخلاف، بخاطر نگهداری قدرت خود مجبور بوده تعداد زیاد قلعه های ایشان را تخریب کرده که بصورت خوشۀ در سراسر وادی گسترده بوده و مشتاق تبدیل باشندگان به شهروندان دولت است. ما در مسیر برگشت از استالف از طریق استرغچ، سنجد دره، توپدره، سیاران و چاریکار گذشتیم؛ چاریکار دارای یک بازار کلان بوده و حدود 10 هزار باشنده دارد. تمام این محلات بصورت درست توسط امپراتور بابر توضیح شده است. این محلات توالی وادی های جداگانه در قاعدۀ کوه های مرتفع، درخشان و چندین شاخی است که تشکیل کنندۀ یک تناقض زننده در مقابل زمین لختی است که آنها را جدا ساخته  و کوههای لخت تری که در بالای آنها صعود نموده است. در هرجائیکه طبیعت یا دست آدم توانسته آب فراهم کند، درآنجا باغها و بوستان ها دیده می شود؛ آب اضافی که به پائین وادی جریان می یابد، محصولات غنی غلات را تغذیه میکند.

 

کوتل هندوکش

 

چاریکار در مسیر جادۀ عمومی دربین کابل و ترکستان قرار داشته و ما مسافران زیادی را دیدیم که با عجله در بین هر دو محل رفت و آمد دارند، زیرا زمستان پیش رو بزودی راه های تمام مسافران را می بندد. گفتگو با این مردم چنان کنجکاوی دکتور لیچ و دکتور لارد را برانگیخت که تصمیم گرفتند به کوهها بالا شده و کوتل معروف هندوکش را امتحان کنند. آنها این کار را با شیوۀ رضائیت بخش از طریق مسیر وادی های غوربند و کونشان شروع کردند، اما ملبس به شیوۀ آسیائی و تحت رهنمائی حیات قافله باشی دوست معتمد ما. آنها دریافتند که کوتل حقیقی حدود 15 هزار فت ارتفاع دارد که کمی کمتر از ارتفاع مونت بلانک است. آنها بتاریخ 19 اکتوبر به آنجا رسیده و دریافتند که در ده روز آینده توسط برف مسدود میشود و پس ازآن تا بهار هیچ کاروانی نمی تواند عبور کند. سربالائی تا محدودۀ 12 یا 15 میل از قلۀ آن بسیار تدریجی بوده و تا یک میلی کوتل نیز مشکلات قابل ملاحظۀ بنظر نمی رسد. مسیر بعدا بسیار میلانی شده و متعاقبا به علت ذوب قسمی بسیار لشم و خطرناک است. اسپ ها افتیده، بسیار به تکلیف شده و دسته مجبور می شود که پیاده راه بروند. آنها با هیچ مشکل شخصی مواجه نشدند، اما بومیان برایشان گفته که آنها خودشان غالبا با سرگیجی، ضعف (بیهوشی) و استفراق مواجه می شوند. قلۀ هندوکش از گرانیت (سنگ خارا) خالص بوده است. برف در جانب جنوبی فقط برای چهار یا پنج میل امتداد دارد، در حالیکه طول آن در شمال به 18 یا 20 میل می رسد. این تفاوت اقلیم بنظر میرسد که مشخصۀ این مناطق باشد، چون دکتر لارد در کوتل سر- اولنگ که نزدیک هندوکش است، در می یابد که زمین در جانب جنوبی در محدودۀ 10 میل از قله بدون برف است، در حالیکه در جانب شمالی آن حدود 60 میل طول دارد. آنها در برگشت خویش معادن غنی سرب فرنجیل را دیده و کارهای زیرزمینی آن چنان شدید بوده که بررسی آنها حدود سه ساعت را در بر می گیرد. آنها کمی پائین تر از وادی غوربند به غار بزرگ فلگرید می رسند که حدود 3 یا 4 صد یارد را مورد بررسی قرار میدهند، اما هیچ چیزی به استثنای بعضی چکیده های آهکی شفاف پیدا نمی کنند. معلوم می شود که تمام مملکت پُر از منرال (مواد معدنی) است.

 

کوهستان

 

وقتی دو رفیق همسفر ما مصروف سفر دلچسب و هیجانی خویش بودند، لتنانت وود و من به گردش در کوهستان ادامه دادیم. ما حدود چهار میل در شمال چاریکار مملکتی را یافتیم که 100 فت از زمین پائین بوده و یک صحنۀ بی نظیر زراعتی را به نمایش می گذاشت. ازطریق این حوزه یا وادی دریاهای غوربند، پروان و پنجشیر جریان می یابد که از تمام آنها عبور کردیم. آنها دراین موسم شفاف، سریع و با بستر سنگی بوده و به آسانی قابل عبوراند: اما در موسم بهار و تابستان بسیار می پندند. تمام آنها در مخروبۀ مشهور بگرام یکجا شده و با گذشتن از جولگه و تگاب به تنگی غارو می رسد (حدود 20 میل از کابل)، جائیکه یک آبشار بوده و قایق رانی را ناممکن می سازد. اینجا یکی از بزرگترین سرگرمی مردم برای به دام انداختن ماهیان بهنگام پرش ازاین آبشار است. ما پس از قطع دریای غوربند داخل کوهستان خاص یا یک مملکت غنی و بی مانند شدیم. اینجا وسعت زیادی نداشته، شکل آن مانند حلقۀ از یک دایره است که طول آن حدود 16 یا 18 میل و عرض آن 5 یا 6 میل می باشد. حاصل خیزی و بهره دهی خاک از هنرمندی مردم بوجود میآید، کسانیکه پَته یا لبه بالای لبه گذاشته، زمین را از کوه های سنگی تشکیل نموده و تمام آنرا با مراقبت و جانفشانی زیادی آبیاری می کنند که قابل تحسین است. کاریزها را میتوان غالبا در ارتفاع 50 یا 60 فت در کوهها دید که به هر بلندی و وادی رهنمائی میشود تا آب خود را در مزرعه های خاکی خالی کنند. بصورت آشکار آبیاری توسط جویبارهای طبیعی نسبت به کانالها یا مسیرهای زیرزمینی به مراتب اقتصادی تراست. در نزدیکی چاریکار یکتعداد کانال های مصنوعی مجلل وجود دارد که به اساس گفتۀ مردم، مربوط به روزگار تیمور است. کانال ها یا توسط حکومت کنده می شود یا روستاها کارهای مشترک می کنند. درصورت کار حکومتی، عواید اشتقاقی زیاد بوده و از هر محلی که می گذرد، سالانه 100 روپیه از آن محل اخذ می شود. آب در بعضی بخش های مملکت و پس از عبور از آن یک امتعۀ رایگان می شود، اما درجاهای دیگر محتاطانه توزیع شده و به فروش می رسد. قطع جویبار به عرض 10 انگشت و عمق 5 انگشت می تواند 8 خروار غله را آبیاری کند. اما سوئ استفادۀ زیادی در توزیع آب صورت گرفته و صاحبان زمین های قسمت پائین کانال غالبا مجبور اند از اقدامات کسانی مراقبت کنند که در قسمت بالای کانال زندگی کرده و حتی به آنها رشوه میدهند تا با قطع آب به مزرعۀ ایشان صدمه نرسانند؛ بعضی اوقات جنگ بر سرآب صورت می گیرد. برای آبیاری یک زمین 20 خرواری در یکشب، گاهی از 50 تا 100 روپیه داده می شود.

 

قیمت بلند زمین

 

من در بارۀ قیمت زرع و کار دراین مملکت معلومات زیر را بدست آوردم. یک مالک زمین که زمین خود را می کارد، حدود یکسوم مجموع تولید آنرا برای کاشت، پرورش و برداشت آن پرداخت می کند. دولت نیز یکسوم آنرا گرفته و یکسوم باقیمانده به مالک میماند. دراینصورت، او دانه و آب برای آبیاری را نیز تامین میکند. اگر مالک، گاو و تمام مواد مورد نیاز را تامین کند، کارنده کار دراینصورت فقط یک ششم را برای زحمات خود مستحق می شود. دراینجا استخدام کارگر روزمزد معمول نیست؛ اما وقتی یک شخم، دو مرد و یکجوره گاوآهن اجاره شود، اجوره ها نیم روپیۀ خان (معادل سه – هشتم روپیۀ کمپنی) در روز است. افغانستان یک مملکت ارزانتر از پارس است، زیرا غله بسیار وافر است. البته بازدهی دانۀ کاشته شده با درنظرداشت خصلت دانه و کیفیت خاک متغیر است. گندم از 10 تا 16 چند و بندرت بیش از 15 چند حاصل میدهد؛ برنج 16 یا 18 چند و جواری حدود 50 چند حاصل میدهد. بهترین خاک در ناحیۀ کابل عبارت از دِه افغانی (یک روستا در حومۀ کابل) است که یک جریب زمین آن (نیم ایکر انگلیسی) حدود 10 تومن یا 200 روپیه حاصل داده و در پهلوی مفاد مالک، یک عاید بلند حدود 40 برای حکومت میدهد؛ اما این زمین ها که درآن سبزیجات پرورش داده می شود، فروش آن مفاد زیاد دارد، زیرا افغان ها گلپی، زردک و شلغم را نگهداری می کنند، (هم چنانکه ما کچالو را می کنیم) با گور کردن آنها در زمین و پاشیدن یکمقدار خاک کم در بالای آن که تا ماه اپریل تازه میمانند.

 

ریگ روان

 

بعضی بومیان کوهستان مشابهت زیادی با مردم ماورای کوه ها داشته و آنها برایم عنعناتی را تکرار کردند که به اثبات می رساند آنها هندوکش را در روزگار تیمور قطع کرده اند. آنها در چندین محل ترکی خراب صحبت کرده و در بین روستاها دو دهکده بنام توغ ویردی و توغ بوغه نام داشت. با آنهم دراینجا یک نژاد دلچسب باشندۀ وادی پنجشیر بوده و به لهجۀ پشۀ صحبت می کنند که در بارۀ آنها بصورت کوتاه اشاره می کنم. یکتعداد مردم بنام افغان های صافی باشندۀ نجراب (یک وادی گسترده در شرق کوهستان و عمیقا فرورفته در کوه های هندوکش) اند.

 

ازآنجائیکه ما حالا در مجاورت "ریگ روان" قرار داشتیم، گردشی درآن کردیم. این یک پدیدۀ مشابۀ آنچیزی است که در جبل نقوس یا کوه های صدا دار در جوار تو در بحیرۀ سرخ دیده می شود. امپراتور آنرا چنین توضیح میدهد: "در بین جلگه ها یک کوه کوچکی وجود دارد که درآن یک زمین ریگی قرار داشته و از بالا تا پائین می رسد. آنها او را خواجه ریگ روان مینامند: آنها میگویند که در موسم تابستان صدای دُهل و نغاره از ریگ بوجود میآید".

 

توصیف بابر درحالیکه بسیارجالب است، کاملا درست بنظرمیرسد. ریگ روان حدود 40 میل در شمال کابل، بطرف هندوکش و نزدیک قاعدۀ کوه ها قرار دارد. دو تیغۀ کوه از باقیمانده جدا شده، امتداد یافته و با یکدیگر چسبیده اند. در نقطۀ تقاطع و جائیکه میلان کوهها یک زاویۀ حدود 45 درجه ساخته و تقریبا 400 فت ارتفاع دارد، یک صفحۀ ریگی که مانند ساحل بحر خالص است، به عرض حدود 100 یارد از بالا تا پائین فرش شده است. وقتی این ریگ توسط یکتعداد مردم لغزنده به پائین حرکت می کند، یک صدا بوجود می آید. ما در آزمایش اولی بطور واضح دو صدای بلند و خالی شنیدیم، مانند آنچه توسط یک دُهل کلان تولید می شود. اما در دو آزمایش بعدی هیچ چیزی نشنیدیم: شاید پیش از آنکه دوباره عین اثر تولید شود، ریگ به آرامش و زمان نیاز داشته باشد. باشندگان باور دارند که صدا فقط در روزجمعه شنیده می شود؛ آنهم به اجازۀ خاص روحانی ریگ روان که در جوان آن دفن است. موقعیت ریگ بسیار جالب است، چون چیز دیگری در اطراف آن وجود ندارد. روی ریگ روان بطرف جنوب است، اما باد پروان که قویا از شمال و برای بخش زیاد سال میوزد، احتمالا یک جریان مخالف (گردباد) تولید (ته نشین) می کند. خشونت (شدت) این باد به حدی است که تمام درخت های آنجا بطرف جنوب خمیده بوده و مزارع پس از هر چند سال به پاک کاری دوبارۀ جغل و سنگی نیاز دارند که باعث ضیاع خاک می شود. کوههای اطراف آن عمدتا از گرانیت یا میکا (شیشۀ معدنی) ساخته شده، لیکن ما در ریگ روان ریگ میده، چونه، سلیت (سنگ متورق) و کوارتز یافتیم. در نزدیک نوار ریگ یک پژواک قوی وجود داشته و عین ترکیب سطح که باعث آن می شود، بدون شک با صدای این ریگ متحرک ربط دارد.

 

تیوری پدیدۀ ریگ روان

 

در یک شمارۀ اخیر "مجلۀ انجمن آسیائی کلکته" خلاصۀ یک نامه از لتنانت ویلستید مربوط بحریه هند وجود دارد که او درآن کوه صدا دار در بحیره سرخ را توضیح می دهد که همچنان توسط گری و سیتزن ذکر شده است. با آنهم معلوم می شود که تفاوت های در نوع صدای تولید شده در دو محل وجود دارد؛ اما من تصور میکنم هر دو میتواند توسط نظریۀ داده شده توسط آقای جیمز پرینسیپ بارتباط جبل نقوس تشریح گردد که می گوید، این اثرات کاملا نتیجۀ "تکرار ضربۀ اصابت هوای اهتزازی در یک محراق پژواک است". ما در هر صورت، نمونۀ دیگر این پدیده را در ریگ روان داریم که برانگیزندۀ کنجکاوی علاقمندان اکوستیک (صوت و صدا) است. ریگ روان از فاصلۀ دور دیده می شود؛ موقعیت ریگ چنان عجیب و غریب است که تصور میشود کوه به دو حصه قطع شده و مانند یک کیسۀ- ریگ از روزنه فوران می کند: با آنهم احتمال آن وجود دارد که توسط باد آورده شده باشد.

 

تشنج و حوادث طبیعی دراین بخش جهان فوق العاده عام است. بابر یکی ازآنها را ذکر می کند که در زمان او دراین جلگه رخ داده است: "در بعضی محلات ارتفاع زمین به اندازۀ یک فیل بلندتر از سطح اولی بلند رفته و در محلات دیگری به همین اندازه پائین رفته است". یک زلزلۀ شدید شش سال پیش در کابل رخ داده و لرزه ها غالبا دو یا سه بار در ماه واقع شده است. ما کم از 3 لرزه را بتاریخ 14 دسمبر و تعداد زیاد دیگر آنرا پیش و پس ازآن نداشتیم: اما تمام آنها خفیف بوده اند. یک لرزش گذرا با صدای غرشی که بنام "گاوزور" یاد می شود و باید از "زلزله" فرق شود، اصطلاح مروج باشندگان است وقتی یک حرکت لرزشی بوقوع می پیوندد.

 

تصور مسلمانان از جیولوجی (زمین شناسی)

 

پژوهش های زمین شناسی و مشابۀ آن در کوهستان بطور طبیعی باعث ایجاد سوالات در مورد هدف خاصی گردیده که ما دنبال می کنیم. من به یک مسلمان گفتم، "ما در جستجوی بقایای عضوی از یک دنیای قدیم هستیم". پس از تصدیق من که عیسویان و مسلمانان در موضوع طوفان {نوح} موافقه دارند، او گفت که، "وقتی از محمد پرسیده شد که پیش از دنیا چه وجود داشت، او جواب داد، دنیا؛ و او عین جواب را هفت بار تکرار کرد. لذا من میتوانم بخوبی انگیزۀ پژوهش شما را درک کنم". شخص دیگری که با او عین مکالمه را داشتم، گفت، "ما حتی خود را نمی شناسیم؛ لذا ما از گذشته و حال چه میدانیم؟" با آنهم ملاحظات دوست اولی من بخوبی نشان میدهد، احتمالا زیاد مشکل نیست برای مسلمانان اسراری را توضیح داد که زمین شناسان در سالهای اخیر چنان پیروزمندانه آشکار کرده اند.

 

استوپه (برج/گنبد) های بگرام

 

ما پس از یک سفر لذت بخش خواستیم از مسیر شهر باستانی بگرام به کابل برگردیم. تصور میشود که این همان "الکساندریۀ زیر قفقاز" باشد؛ امتیاز کشف آن به آقای میسن میرسد که در جریان چندین سال هزاران سکه های این محل را از دل خاک بیرون آورده که در یک جلگۀ وسیع قرار داشته، میل ها گسترش داشته و با تومولی (پشتۀ روی قبر) پوشیده شده است. یک ارگ دارای طبیعت مستحکم و در یک موقعیت فرماندهی که بالای زمین پست کوهستان مشرف بوده و سه دریا در قاعدۀ آن قرار دارد. این ارگ توسط بعضی ها بنام "کافرقلعه" و توسط سایرین بنام برج عبدالله یاد می شود. حالا هیچ بخش آن مسکونی نیست، اما هنوزهم میتوان کاریزهای وسیع آنرا ردیابی کرد و اگر ترمیم شوند، حاصل خیزی مملکت را قویا افزایش خواهد داد. موقعیت آن برای پایتخت بسیار مناسب است؛ خشک، هموار و مرتفع در یک مملکت غنی و نزدیک قاعدۀ کوتل های که به تاتار هدایت می شود. در فاصله چند میلی آن در توپدره و جولگه، دو مخروبۀ کنجکاوانۀ از اعصار باستان وجود دارد که بنام "توپه ها" یاد می شود. آنها بازشده، محتوای جعبات و سکه های آن اثبات کنندۀ عمر آنهاست. یکی دیگر از آنها بنام سُرباولی در نجراب و در نزدیک یک مغاره قرار داشته، با یک پوش آبی لعابدار پوشانیده شده که هنوز دست نخورده بوده و باعث تشویق کاوش های آینده میشود. من وارد نقد این کاوش ها نمی شوم. در مورد باستانی بودن آن شکی وجود نداشته و ما فقط با عبور از آنها یکتعداد سکه ها یافتیم. من خود را با یک رسم توپوگرافیکی محتاطانۀ تمام آنها قانع ساختم که به دوست خود جنرال کورت در لاهور انتقال دادم که اشتیاق زیادی بخاطر آن ابراز داشت. باور دارم که او آنرا به پاریس انتقال داده و حالا در آرشیف های انجمن آسیائی آن پایتخت قرار دارد.

 

مرغان آبی

 

دریاهای این جا دارای ماهیان زیادی بوده و طوریکه برای من معلوم شد، مرغابی نیز دارد که من بر آنها فیر کردم؛ اما با کمال تعجب دریافتم که آنها مرغان مصنوعی بوده و بطور تحسین آمیزی ساخته شده اند که باعث فریب نمایندگان طبیعی آنها می شود، طوریکه مرا فریب دادند، زیرا هزاران مرغابی دراین موسم جلب آنها گردیده و در جریان شب توسط روستائیان بدام انداخته می شوند. مرغ- آبی دراین بخش ها فراوان است: من یک مجموعۀ نه کمتر از 45 نوع متفاوت مرغابی ساختم و کاملا آشکار بود که تعداد زیاد دیگری وجود دارد. مقبول ترین آنها مرغابی سرخ بزرگ و مرغابی وحشی است که در حالت وحشی مانند مرغابی اهلی معلوم میشود. آنها در پهلوی مرغ- آبی برایم پوست یک پرندۀ دیگری عبور کننده بنام "کجیر" را آوردند که وقتی پروبال های او کنده شد، مقدار زیادی درپائین آن باقی ماند که اکثرا در پوستین ها استفاده می شود. اما مرغ سعادت (کیمیای) کوهستان "کبک دری" بود که یک پرندۀ کمی کوچکتر از یک فیلمرغ و از گونۀ کبک است. این مرغ بار اول برای ما در غوربند تهیه گردید، اما وقتی برف میبارد، در نزدیک کابل هم یافت می شود. در میز غذا توسط هیچ پرندۀ دیگری تفوق نمی یابد؛ اما وقتی گرفته می شود، باید کشته شود، زیرا مزۀ خود را در حالت اهلی از دست میدهد. "داغدار" یکنوع مرغ (هوبره) دیگر نیز دراینجا وجود داشت.

 

حیوانات

 

فعال ترین جستجو در کوهستان بخاطر حیواناتی است که پوست دارند، زیرا تقاضای زیادی در کابل دارد. دراینجا حدود 8 یا 10 گونۀ متفاوتی یافت می شود که دربین آنها سیاه گوش، گورکن و موش خرما است؛ اما مهم ترین حیوانی که درجستجوی آن می باشند، "دله خفک"، یک جانور بزرگ دارای رنگ خاکستری میباشد که گردن آن سفید است؛ یکنوع موش صحرائی دم دراز و موش هزاره که یک جانور بی دم است، برای ما آورده شد. خارپشتک نیز فراوان است. موش خرمای کوهی نیز آورده شد، اما خرگوش ها دراین مملکت زیاد نبوده و اندازۀ آن کوچک است؛ به استثنای مرغ- آبی چیز دیگری وجود ندارد که بازی نامیده شود، با آنهم افغان ها هرچیزی را که پوست داشته باشد شکار می کنند. خرس های دارای رنگ سرخ نصواری و گرگ ها در زمستان ظاهر می شوند؛ همچنان روباه های سرخ و روباه های معمولی که بزرگتر از هند اند. مردم در بارۀ "سگ کوهی" زیاد سخن میزنند که از مملکت هزاره آورده می شود، اما من شک دارم که این واقعا سگ وحشی باشد، زیرا آن منطقه هیچ چوب یا جنگل ندارد. بیشتر در جستجوی جوانترهای آن می باشند. دراینجا حیوان دیگری مانند گورکن ما وجود دارد بنام "تبرگام" که در زمستان پائین می شوند. آنها برای ما یک پرنده بنام "عنکاش" از نجراب آوردند که یا شاهرخ یا کرگس است. بعضی نمونه های خوب گوسفند و بز وحشی در اینجا دیده شده است. آنها بومیان هندوکش اند؛ برای مشخصات کامل این حیوانات به گزارشات بسیار درست دکتور لارد مراجعه شود (که در ضمیمه 4 داده شده است).

 

برگشت به کابل

 

ما در مسیر خود در اقسرای پیاده شدیم (یک روستای حدود 20 میل از کابل). چندین خانواده در یکی از باغ های آن در زیر درخت ها اقامت داشتند، یک چیزیکه در موسم تابستان دراین مملکت عام و رایج است. تعداد زیادی ازآنها مصروف آماده کردن شیرۀ انگور بودند که بنام "شیره" یاد می شود. آنها اولا انگور کشمشی پخته را در یک سبد فشار می دهند که شربت آن داخل یک ظرف می شود، پس ازآن ظرف را بالای آتش گذاشته و جوش میدهند: که در ساختن شربت استفاده می شود. پوست و تفالۀ انگور را برای گاوها و اسپ ها میدهند. وقتیکه در زیر یک درخت نشسته و مصروف مشاهدۀ این پروسه از یک فاصلۀ کم بودم، یک دوشیزه یکمقدار کباب برایم فرستاد که بدور یک خمچۀ بید و خوب درست (کباب) شده و با خوردن آن پس از یک سفر حدود 30 میل فوق العاده لذت بردم. تصور می کنم شاید مرهون مداخلۀ افسر همرۀ خود برای مدنیت خوب آن دوشیزه باشم، اما بار من در عقب بوده و باید دوچند مشکور باشم. من بعدا داخل خانۀ یک هندو در شهر شده، باقیماندۀ روز را استراحت کرده و بطور آشکار باعث خوشحالی تمام همسایگان میزبان خود شدم؛ من طوری نشسته بودم که تمام آنها می توانستند از هر جهت نیم نگاهی (دزدی) برمن اندازند، طوریکه من در یکی از حجره های مرکزی بسته شده باشم. صبح بعد وقت برخاسته، از کوتل پائین مناره و جهیل گذشته و بزودی خود را در کابل یافتیم. ما در مسیرخویش چندین مسافر را دیدیم که اکثریت آنها زنان بوده و عجله داشتند تا از طریق کوهها عبور نموده و به اندراب برسند. تمام آنها بر پشت اسپ سوار بودند؛ یک اسپ بعضا یک زن، طفل او و یک دختر برده (کنیز) را انتقال میدهد. آنها بسیار خوب پوشیده بودند تا از سردی حفاظت شوند و مردان دارای جوراب های خالدار پشمی بودند که تا ران بوده و فوق العاده راحت معلوم میشد. با داخل شدن ازاین جانب کابل، برای ما، دو پشته در نزدیک بالاحصار نشان داده شد که بنام "خاک بلخ" یاد می شود، با روایت از یک عنعنه که وقتی افغان ها آن شهر را گرفتند، کیسه (جوال) های غلۀ خود را با خاک آن نیمه پر کرده و پس از انتقال در جای انداخته اند که حالا قرار داشته و بحیث جایزۀ فتح شناخته می شود. اما من تشویش دارم، زیرا این تپه ها بسیار بزرگ بوده و خاک آن شباهت بسیار زیادی به خاک اطراف خود دارد، نسبت به اینکه این افسانۀ افتخاری را بپذیریم.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دکـتـور لـعـل زاد