وضعیت دشوار پشتون ها – بخش دوم: روایتهای قومی در افغانستان و گفتمان روایت مسلط قومی (تقابل و حذف)
۴ عقرب (آبان) ۱۳۹٣
محمد طاهر بدخشی گفته بود بی پشتون هم نمیشود در افغانستان سیاست کرد و با پشتون نیز سیاست کردن در افغانستان دشوار است؛ این برداشت سیاسی طاهر بدخشی را از قوم پشتون این گونه میتوان تعبیر کرد که سرنوشت قومها و مردم افغانستان به طوری جدی به سرنوشت سیاسی قوم پشتون در ارتباط است؛ بنابر این تا وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قوم پشتون تغییر نکند و خوب نشود؛ سرنوشت قومهای دیگر مردم افغانستان نیز خوب و بهتر نخواهد شد. پس تا توجهی همهی ما معطوف به مشکل قوم پشتون نشود، وَ در گفتمان روایت مسلط قومی پشتون هم در ساختار اجتماعی و سیاسی درون قوم پشتون توجه نشود و هم در مناسبات قدرت و سیاست در افغانستان توجه نشود، نه سرنوشت قوم پشتون تغییر میکند و خوب میشود نه سرنوشت مردم افغانستان.
روایتهای قومی از دوره عبدالرحمان شکل گرفت؛ این عبدالرحمان بود که خواست ارادهی قومیت پشتون را بر قومهای دیگر تعمیم بدهد و به گونهای اعتبار هویت قومی پشتون، محور هویت ملی قرار بگیرد؛ بنابر این از همین دوره بود که روایتهای قومی در افغانستان با همه اجباری که عبدالرحمان بر قومهای افغانستان به ویژه بر هزارهها داشت، جان گرفت، وَ کم کم گفتمان روایت مسلط قومی و گفتمانهای روایت حاشیهای قومی شکل گرفتند، وَ در تقابل بههم، تداوم یافتند.
تا پیش از عبدالرحمان، یک زمینه و بستر عام فرهنگی وجود داشت که این زمینه همان پیشینهی زبان و ادبیات فارسی در افغانستان و منطقه بود، که همه حکومتها با همین زمینهی فرهنگی ساختند و درپی حذف این فرهنگ و جابجایی زبان و فرهنگ خود شان نبرآمدند، از غزنویان گرفته تا مغول و تیمور و بابریان. در آغاز حکمرانان پشتون نیز نسبت به زبان و فرهنگ مردم همین رویکرد حکومتهای پیشین را داشتند، فقط حکومت میکردند با پذیرش زبان و فرهنگ موجود، معمول و عام مردم افغانستان که همان فارسی زبانی بود؛ با همین زبان سخن میگفتند، شعر میسرودند، حکومتداری و کتابت می کردند. برای این که جدا از جعلهای پتهخزانه، پشتونها بنا به داشتن فرهنگ روستایی و بَدوی زبان و کتابت نداشتند؛ از اینرو فرهنگ مسلط شهری را که فرهنگ فارسی زبانها و تاجیکان بود پذیرفتند. البته در دورهی عبدارحمانی نیز کتابت و حکومتداری به زبان و ادبیات فارسی بود طوری که کتاب خود عبدالرحمان نیز به زبان فارسی نوشته و کتابت شده است؛ فقط در دورهی عبدالرحمان به طوری جدی کوشش شد تا قوم پشتون از نظر هویت ملی در مرکز گفتمان هویت ملی قرار گیرد. در آخرهای دورهی ظاهرشاهی و آغاز دورهی داوود بود که مهندسی فرهنگ، ادبیات و زبان قومی آغاز شد، وَ روایتهای قومی در افغانستان جان گرفتند؛ حکومت شروع کرد به مدیریت کردن گفتمان قومی و به قومیسازی مردم افغانستان بنا به ارزشهای فرهنگی قوم پشتون و زبان پشتو؛ حتا کتابهای درسی مکتب در سراسر افغانستان به پشتو نشر و چاپ شدند و باید به زبان پشتو درس داده میشد اما بنا به کمبود منابع انسانی که آدم باسواد در بین پشتونها به این اندازه نبود تا در سراسر افغانستان بروند و به زبان پشتو درس بدهند این روند پشتونیزه کردن معارف و آموزش به شکست برخورد؛ با اینهم حکومت بنا به نسخههای ناسیونالیسم نازییسم و مشاورین آلمانی، انگلیسی و روسی در پی پشتونیزه کردن زبان رسمی کشور، سرود ملی، ترمنولوژی حکومتی و... برآمدند. اما این رویکرد پشتونیزهسازی حکومتداری در افغانستان، معمولن برای ثبات نظام سیاسی در افغانستان آسیب غیر قابل جبران وارد کرده است؛ برای این که حکومتهای افغانستان خلاف بستر و زمینهی فرهنگی تاریخی هزار سالهی افغانستان به جریان فرهنگسازی و زبان سازی مسلط قومی برآمدهاند؛ این جریانسازی بی آنکه از طرف گروههای قومی در افغانستان به چالش کشانده شود، به طور طبیعی در تقابل با زمینه و بستر فرهنگی مردم افغانستان که این بستر شامل مردم پشتون هم میشود، قرار گرفته است، وَ این تقابل بنا به پیشینهی فرهنگی زبان و ادبیات فارسی در منطقه، باعث شده است که جریان فرهنگسازی حکومتی به طور طبیعی، پایه نگیرد؛ بنابر این، حکومت وادار شده است که با رویکرد زور و خشونت و اجبار به این جریانسازی فرهنگی و زبانی و رسمیتسازی بپردازد تا گفتمان مسلط فرهنگی قومی را در افغانستان به وجود بیاورد که این گفتمان، همان جریان پشتونیزهکردن و تعمیمبخشی زبان و فرهنگ قوم پشتون برای قومهای دارای زبان و فرهنگهای متفاوت افغانستان بوده است به عنوان ارزشهای ملی، شاخصههای ملی، ملی شدن و وحدت ملی. اما نباید از راستی گذشت و دست به کتمانکاری زد، بهتر است راست گفت این که متاسفانه فرهنگ، زبان و ادبیات پشتو، ظرفیت و گنجایش فرهنگ حکومتداری یا گنجایش تعمیمپذیری بر فرهنگهای متفاوت مردم افغانستان را ندارد. با آنکه حکومت، شاخصههای ملی شدن فرهنگ و زبان پشتو را میداند و فقط به شاخصههای زبانی و فرهنگی قوم پشتون به عنوان شاخصههای ملی رسمیت بخشیده است اما این شاخصهها هیچگاه نتوانست با وصف پشتوانهی رسمی حکومت، در افغانستان توسعه پیدا کند و تعمیمپذیر شود. طوری که همه در جریان ایم تا پیش از دروهی حکومت کنونی (حکومت کرزی)، زبان ملی دولت در قانون اساسی حکومتها زبان پشتو بود، همین طور ترمینولوژی ملی به زبان پشتو بود که فعلن هم حکومت تاکید دارد که پشتو باشد، نام وزارتخانه و ادارات دولتی هم به پشتو است، که در این دوره، اعتراضهای گسترده از طرف قومهای دیگر در افغانستان، صورت گرفته است که وزارتخانهها و ادارههای دولتی بایستی لااقل دو نامه باشد هم به فارسی و هم به پشتو که روی نام دانشگاه و پوهنتون در سراسر افغانستان راهپیماییهای گسترده صورت گرفت، پول، شناسنامه (تذکره) و پاسپورت نیز به زبان پشتو است؛ اما این همه رسمیسازی نتوانست به طور طبیعی در بین مردم افغانستان جا باز کند و رواج پیدا کند؛ این که نمیتواند جا باز کند و رواج پیدا کند، روشن است که کمبود گنجایش و ظرفیت فرهنگی و زبانی فرهنگ و زبان پشتو است. در برابر، امکان گستردهی گنجایش و ظرفیت فرهنگ و زبان فارسی به عنوان زمینه و بستر طبیعی فرهنگی مردم افغانستان و منطقه است؛ این امکان گنجایش و ظرفیت فرهنگی زبان فارسی، در هیچ صورتی در درون فرهنگ و زبان پشتو، حل نمیشود بلکه با گستردگیِ فرهنگی که دارد زبان و فرهنگ پشتو را در دروناش جا میدهد، وَ این قرارگیری زبان و فرهنگ پشتو در درون فرهنگ و زبان فارسی، سبب بلعیده شدن زبان و فرهنگ پشتو توسط فرهنگ و زبان فارسی میشود؛ این بلعیده شدن فرهنگی زبان پشتو توسط زبان فارسی، کارگزاران و مدیران جریانساز گفتمان مسلط فرهنگ قومی را دچار وحشت میکند، وَ آنان بی آنکه به بستر اجتماعی و فرهنگی مردم افغانستان توجه کنند، همچنان به طبق میل خویش به جریانسازی فرهنگ قومی میپردازند با آنکه متوجه شده اند که نتیجه نداده است و نمیدهد، نه تنها که نتیجه نداده است حتا زمینهساز تقابلها و خشونتهای قومی و سیاست قومی در افغانستان شده است.
این اقدام عجولانهی حکومتها برای گفتمان مسلط فرهنگی قومی در سطح ملی، زمینهساز گرایشهای فرهنگی قومی شد؛ احساس و گرایشهای فرهنگی قومی در قومهای دیگر افغانستان برانگیخته شد تا که این برانگیختهشدن گرایشهای قومی حساسیت آفرین در سطح تصمیمگیریهای ملی شد که امروز نمونهاش را در حزبسازیهای افغانستان میبینیم؛ هر حزب ساختار قومی دارد، انتخابات ساختار قومی دارد، وَ کرسیهای حکومتی بر اساس تقسیمبندیهای قومی تقسیم میشود و بین چند تکهدار قومی معامله، سودافروخت و تجارت میشود که نمونهاش را در همین چند دوره حکومت کرزی همه دیدند؛ البته این تقسیمبندیها بر اساس همان گفتمان مسلط قومی صورت میگیرد که به تکهدار قومی قوم پشتون شصت فیصد میرسد و به تکهداران قومی دیگر قومها چهل فیصدی که باقی میماند.
قومی شدن همه جریانها و ساختارهای کشوری ارتباط میگیرد به فربه کردن غیر معمول و غیر طبیعی گفتمان مسلطسازی فرهنگی قومی توسط حلقههای بنیادگرای که در درون حکومتها همیشه وجود داشته اند و گفتمانهای قومیسازی را به طور خاص در افغانستان مدیریت میکنند؛ درحالی که باید نتیجه میگرفتند که خونسرد بودن در مقابل روایتهای قومی بهتر است از پرداختن به روایتهای قومی و رسمیتبخشی و رسمیتسازی یک روایت قومی برای تعمیمدهی بر همه فرهنگ مردم افغانستان.
گرچه کشور افغانستان، تقریبن از هزار سال دارای بستر فرهنگی، ادبی و کتابت همگانی و مردمی است که این بستر فرهنگی، جنبهی فراقومی حتا فراکشوری دارد و قومهای افغانستان همه شامل این بستر فرهنگی میشود و این بستر فرهنگی از همهی شان است طوری که پادشاهان پشتون، تا پنجاه سال پیش یا کمتر از آن خود شان را شامل همین بستر فرهنگی میدانستند و این بستر فرهنگی را از کشور شان و از خود شان میدانستند؛ وَ این بستر گنجایش این را دارد که همه تفاوت فرهنگی را دروناش جا بدهد و هرگروهِ قومی میتواند بی آنکه احساس بیگانهگی با این بستر فرهنگی داشته باشد، شامل این بستر فرهنگی شود و این بستر فرهنگی را از خودش بداند. زیرا بستر فرهنگی و ادبی زبان و ادبیات فارسی یک بستر خاص قومی نیست بلکه ترک ها، ازبیکها، هزارهها، تاجیکها، پشتونها، ایرانیها و... شامل این بستر فرهنگی بوده اند و تا هنوز استند. البته تاکید ندارم که زبانها و رویکردهای فرهنگی مردم افغانستان را به زبان و بستر فرهنگی زبان فارسی تقلیل بدهیم، منظورم این است که مردمان افغانستان با زبان و فرهنگهای متفاوت با بستر فرهنگی زبان فارسی میتوانند باهم گفت وگو کنند و از این بستر فرهنگی میشود بی هیچ هزینهای برای همگرایی ملی استفاده کرد با حفظ زبانها و فرهنگهای متفاوت مردمان افغانستان. پس بهتر این بود که حکومتهای پسین پشتون به حساسیت فرهنگسازی قومی دامن نمیزدند و گفتمان فرهنگی قومی را که پیشینه و جنبهی فرهنگی نداشت، وَ گنجایش بستر فرهنگی را برای یک حکومت نداشت نباید این قدر فربه میکردند تا این که این حساسیتهای روایتهای فرهنگی قومی دامنگیر خود شان و همه مردم افغانستان نمیشد؛ شاید هنوز هم دیر نباشد برای بازاندیشی سیاست گفتمان مسلطسازی فرهنگی قومی در افغانستان، وَ دست برداشتن از چنین روایتسازیهای قومی که به نفع مردم افغانستان نیست.
ادامه دارد...
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته