خفته گان درد
۲۰ سنبله (شهریور) ۱۳۹٣
به پای رخنهء دلتنگ
که جور تیر شبگردی
فسرده قامت و بنیاد سنگینش
چنان افسرده ورنگ زرد
زجور توده سفاک خون آشام
گریبان میدرید هردم
نشستم لحظه ی با او
پرسیدم چرا ها یی
نگاهش بر زمین افید
نمیبینی کنارم خفته گان درد
تنان زخمین وخون آلود
به جرم هیچ خوابیدند
در این جغرافیای درد
مگو از سبزه ودریا
مگو ازعشق وهمسانی
بگو از جویبارخون
بگو از کشته و زخمی
بگو از نفرت انسان بر انسان
زنام این شقاوت پیشه
بیزارم بیزارم
برو تنهائیم بهترـ بروتنهائیم بهتر
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته