گل سوری
۱۸ سرطان (تیر) ۱۳۹٣
خدا حافظ گل سوری
گلی کز دست من دوری
فراموشت نخواهم کرد، صد سال دگر ، بوی تومی آید
از هر چر خش ذهنم
از هر رنگ نارنجی
از هر خام دوزی حروف خانه گم کرده
بیادم است آن روزی که من از درد عشقت خام سوختم
پخته گشتم، دود گشتم
دود
همان دودی که دور تو، میان باغ می چرخید
ترا ای کعبه عشقم طواف میکرد
درست چهار عیدویک نو روز دورت گشت
ولی تو درهوا بودی
زعشق من جدا بودی
گمانم باخدا بودی
ازان بالا، ازان رنگین کمان سرخ ونارنجی
مرا، عشق مرا صد طعنه میدادی
غلامت را، که روی آتش عشق تو میرقصید
هرزه پنداشتی
دران روز من مسلمان بودم، و تو پیرو ترسا
خدارا سجده میکردم، بیاد تو
و تومست غذای شام ربانی
صدای من محمد بود
محمد، درفراقت روز آدینه
وتو روح القدس را خوانده چون عیسی
خدا! من از چه می نالم؟ ازان ترسا؟
ازان پاکدامن کابل؟ ازان رقاص کلیسا؟
ویا شاهدخت دانشگاه؟
من از هارون می نالم!
که روز رفتن موسی، همه گوساله را دیدند!
من از ابلیس می نالم!
که روز هستیی آدم، جفایش باخدا دیدند!
من از آن دوست نامردم!
ازان نامرد که دستت را، زدستم دور کرد
و دور دور و دور کرد
از آن می نالم
ولی تو، باخدا هستی
یقین ازمن جداهستی، به روحم آشناهستی
به روحم آشناهستی
تو تقصیری نداری یار
عیار کوهدامن ها
شکار اهریمن ها
خدا حافظ، گل سوری
خدا حافظ، الا ای شاهدخت من
الا شاهدخت دانشگاه
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته