ایرانیزاسیون و تورکیزاسیون منطقه قفقاز مرکزی

۱۸ جوزا (خُرداد) ۱۳۹٣

 

پروفیسور داکتر کوزنتسف و. ا.

برگردان: عزیز آریانفر

 

ایرانیزاسیون و تورکیزاسیون منطقه قفقاز مرکزی[1]

 

به رغم مطالعات طولانی تاریخی و باستان شناسیک در باره پیچیده ترین و چند قومی ترین منطقه فدراسیون روسیه- قفقاز شمالی، انباشت انبوه منابع و توسعه علمی مثبت، تاریخ تباری (اتنیکی) این منطقه تا هنوز به پیمانه بایسته مورد پژوهش قرار نگرفته است.

 

درک عینی علمی تاریخ تباری توده های قفقاز شمالی بر پایه تجزیه و تحلیل و سنتز مجموعه منابع، در کل، هم از لحاظ پشتوانه و پایه «منبعی»، هم از لحاظ تراز کنونی نظریه های تباری و هم به لحاظ نیاز اجتماعی (که به هر حال، در شرایط قفقاز شمالی به اندازه کافی بالا است) عقب مانده است.

 

ایده ها و تعمیمدهی های جالب تدوین شده از سوی چچنف (Chechenov)، وینوگرداف (Vinogradov)، ابرامووا (Abramova)، کئرئفوف (Kerefov)، کووالفسکایا (Kovalevskaya) و دیگر باستان شناسان، بیشتر به مسایل کلی اما روی هم رفته، جداگانه می پردازند. در این حال، رساله های ناسخته از لحاظ جهتگیری های میزییف (Miziev) و لایپانف (Laypanov)[2] از سوی کامینسکی (Kaminsky)، کوزنتسف (Kuznetzov)؛ گاگلویف (Gagloyev)، چچنف،  مارکوفین (Markovin) و...[3]سخت به باد انتقاد گرفته شده اند. کارهای جدی و ارزشمند و سزاوار ستایشی در بررسی تاریخ تباری اوایل سده های میانه قفقاز شمالی، نسبتا به تازگی از سوی آ. و. گادلو و و. ب. کوالفسکایا انجام شده است.[4]

 

قفقاز شمالی را معمولا، به سه زیرمنطقه تقسیم می کنند: شمال باختری، مرکزی و شمالی خاوری. در زیر ما تنها به بررسی ناحیه قفقاز مرکزی می پردازیم.

 

جهات اصلی تاریخ تباری قفقاز مرکزی، یعنی سرزمین هایی میان رودخانه های «لابا»ی بزرگ (Bolshaya Laba) در باختر و ارگون در خاور (این مرزها را ما به گونه مشروط و مفروض می پذیریم)، می توانند به شرح خصوصیات بستر یا زیر لایه تباری قفقازی (Caucasian ethnic substratum) و روابط پیچیده آن با جهان ایران باستان و تورک باستان، یعنی به روابط سنتی کوهنشینان و دشت نشینان مربوط گردند. درست همین روابط، عوامل طولانی تبارزایی یی اند که نقش تعیین کننده یی را در منطقه قفقاز مرکزی در تشکل اوستی های کنونی، بالکارها و کاراچایی ها بازی نمودند. در حالی که در بیرون از منطقه قفقاز مرکزی، مردم بومی آبخازی- ادئگی (Adyghe) و خانواده های زبانی وایناخی-داغستانی (Vainakh-Dagestani) حفظ گردیدند.

 

در این جا، روندهای تباری عهد کهن به راه های دیگری رفتند. جریان فرآیندهای تباری باستانی در این منطقه، نه تنها با منافع اقتصادی و مشوق ها تعیین شدند، [لاوروف، ل. ای.، 1978]، بل نیز با ویژگی عمودی محیط جغرافیایی طبیعی (vertical natural geographic environment).

 

در  قفقازشناسی، تقسیم قفقاز به سه منطقه پذیرفته شده است:

- منطقه استپی (دشتی- جلگه یی) آستانه قفقاز (Ante steppe)،

-  منطقه هموار دامنه یی (کوهپایه یی)

- و قفقاز کوهستانی.

 

چنین پذیرفته شده است که هر منطقه از روی توابع (functions) خود در فرآیندهای تباری- ژنتیکی جدا شده است: استپ های آستانه قفقاز، عبارت است از حاشیه استپ های جنوبی روسیه (southern Russian periphery). استپ های شمالی دریای سیاه، همواره در دست کوچی ها بوده است (گفتنی است که تا به سده هژدهم، زمین های سیاه در کالمیکستان «خاراگازار» نام داشتند.[5]استپ آستانه قفقاز در سده هژدهم هنوز به نام «دشت کومان» یاد می شد.[6]

 

در قفقاز کوهستانی دشوارگذر، قبایل قفقازی بومی بودوباش دارند. همواری های دشت و دامنی، بیشتر مطلوب و مساعد از دید محیط زیست، در درازای تاریخ، گستره آمیزش ها و پیوندها میان کوهنشینان و دشت نوردان بوده است. آمیزش های میانتباری در همه مناطق، اما چنین به نظر می رسد که بیشتر در منطقه تماس دامنه ها روان بوده باشد. آن چه گفته شد، در گام نخست به ایرانیان باستان بر می گردد.

 

  1. اسکیت ها. مرحله نخست ایرانیزاسیون:

ظهور دیرین ترین هندو ایرانیان در گستره قفقاز شمالی- مساله بحث برانگیزی است که در دائره فرضیه های بسیار محتاطانه مطرح شده، قرار دارند. مجازترین و محتمل ترین فرضیه در زمینه از دید ما، کنون نسخه مطرح شده از سوی ادوین گرانتوفسکی (EA Grantovsky) در باره منشاء هندوایرانی دارندگان فرهنگ کاتاکومبی (Catacomb culture) (فرهنگ گورستان های دخمه یی) در  هزاره دوم پیش از میلاد،  می باشد.[7]

 

ایرانی زبان بودن کیمیری ها (Cimmerians)،[8] درست مانند واقعیت حضور آن ها در قفقاز مرکزی، به اندازه کافی مدلل نشده است. بنابراین، بررسی مسائل مورد علاقه را از حقایق درخور اعتماد تثبیت شده حضور اسکیت ها در آستانه قفقاز شمالی آغاز می کنیم.

 

مدت ها بودوباش اسکیت های ایرانی زبان را در استپ ها و دامنه های قفقاز شمالی نمی پذیرفتند. کنون دیگر، بیشتر به دلیل تلاش های کروپنف[9](EI Krupnov) و کاوش های تازه باستان شناسیک، این پندار نادرست کنار گذاشته شده است. تثیبت شده است که استپ های آستانه قفقاز (Ciscaucasia)، به شمول منطقه آستانه کوبان، زیستگاه تشکل اسکیت ها سر از آغاز سده هفتم پیش از میلاد بوده است.[10]

 

گذشته از آن، به باور برخی از اسکیت شناسان، پادشاهی اسرارآمیز «اشکوز» (Ishkuz) بازتاب یافته در منابع نوشتاری آشوری همین جا قرار داشت- از جایی که اسکیت ها به سوی آسیای صغیر دست به لشکرکشی زدند.[11]اسکیت ها به این جا پس از لشکرکشی های آسیای مقدمی شان بازگشته بودند.[12]اکنون بیش از صد یادمان و اثر تاریخی اسکیتی مربوط سده های هفتم- پنجم از 43 مکان جغرافیایی،[13]در قفقاز شناخته شده است که شالوده استوارِ باستان شناسیک برای آرایه  های تاریخی به شمار می رود.

 

نقشه برداری آثار باستانی ناب اسکیتی و یادمان های بومی با عناصر فرهنگ اسکیتی، چاپ شده در یک تحقیق خاص،[14]فارمات فشرده پیشروی آثار اسکیت ها را در منطقه دامنه یی در قفقاز مرکزی  نشان می دهند (مهم ترین یافته ها- ولنی آول و نارتان (Nartan) در کاباردین و بالکاریا، ایستگاه نیکولایسفسکایا در اوستیای شمالی[15]و بسیار کمتر پیشرو در اعماق قفقاز شمال باختری و داغستان است.

 

چنین به نظر می رسد که اسکیت ها با پیشروی در یک جبهه گسترده در کوهپایه های قفقاز مرکزی، از داغستان و منطقه بودوباش قبایل میوتو-پروتوادئگی (Meotic-protoadygs)  در غرب  گذر کرده بودند.

 

سرازیر شدن (projection) اسکیت ها به اعماق دامنه ها از شهر «منرالنی یی ودی» (آب  های معدنی Mineral Waters)- کوه های بیش تاو (Beshtau) تا شهر پیتیگورسک (Pyatigorsk) (پنجکوه) آغاز می شود. این جناح (flank) باختری آن است. این روند در خاور، به روستای شِلکوفسکی  (Shelkovsky)و جریان پایین آب یا پستاب (سفلی) رود تریک (Terek) می رسد. این جناح خاوری آن است. پهنای گستره یاد شده اسکیتی از باختر به خاور، در خط مستقیم  به 280 کیلومتر می رسد.

 

در قلمرو تعریف شده «سرازیری اسکیتی» (درست مانند منطقه کوهستانی)، قبایل بومی دارنده فرهنگ کوبان (Koban) زندگی می کردند، که در زمان پیش از آمدن اسکیت ها تشکل یافته بودند (مرز تقویمی پایینی- سده دوازدهم پ. م.)[16]و از نگاه ژنتیکی با جهان ایران باستان در کل و با اسکیت ها علی الخصوص ربطی نداشتند.

 

آخرین و کامل ترین نقشه برداری از بناهای تاریخی فرهنگ کوبان،[17]همپوشانی شایان توجه گستره های فرهنگ های کوبانی و اسکیتی در قفقاز مرکزی را نشان می دهد. چون یادمان های هر دو فرهنگ در حدود یک گستره، اساسا همزمان اند، برای بازسازی فرآیندهای تباری، این چنین نتیجه گیری ها دارای اهمیت اصولی است.

 

بدون ورود به بحث در باره جزئیات، به منظره پرداز شده به طور کلی می پردازیم و تلاش می ورزیم جهات کلی منشای تباری و فرهنگی را درک نماییم.

 

هنوز در سال 1949 و. آبایف (Abaev) - زبانشناس نامدار گرجی نوشت: «روشن است، الن های بیگانه و آمده به این جا از دیاران دیگر، در سرزمین هایی که در قفقاز به اشغال درآوردند، بیابان تهی از آدمیان را نیافته بودند. برعکس، با مردم قدیمی و باشندگان دیرین این سرزمین برخورده بودند. باید چنین پنداشت که زبان آنان، شاید با زبان های دیگر مردمان بومی قفقاز خویشاوند بوده باشد. آوندی در دست نداریم بپنداریم که این جمعیت بومی پیش از ایرانی سرزمین النیا (alania) و اوستیا همه کشته شده و یا مرده بودند. خیلی بیشتر احتمال دارد که آنان با ایرانیان تازه وارد آمیزش یافته و مخلوط شده بودند و این پیوند خویشاوندی، شالوده نوع تباری اوستی کنونی را ریخته بود.[18]

 

عین ایده ها را آبایف در گزارش خود در سال 1966 گنجانیده بود. تنها افزوده بود که «هیچ نظریه اتنوژنیتیک (ethnogenetic) در باره اوستیی ها، که فاکت مخلوط شدن قبایل اسکیتی- سارماتی با باشندگان بومی دیرین را در نظر نگرفته باشد، نمی تواند به عنوان نظریه یی همخوان با دانش امروزی، پذیرفته شود.[19]

 

آن چه در بالا در باره انطباق گستره های یادمان های اسکیتی و فرهنگ کوبانی در حدود قفقاز مرکزی گفته شد، به معنای رخنه متقابل دو فرهنگ باستان شناسیک دارای ریشه های مختلف در یک دیگر و همچنین آمیزش دو تبار دارای خاستگاه مختلف با همدیگر می باشد. این محدوده، گستره اختلاط تباری ایرانیان و بومیان قفقازی، ظاهرا دیرین ترین محدوده در قفقاز شمالی می باشد. این گستره تماس های تباری درون منطقه یی است که با «نفوذ عمیق توده های بزرگ گویشوران یک زبان در قلمرو گویشوران زبان دیگر» مشخص می گردد.[20]

 

پیوندها و آمیزش های درون منطقه یی تباری در جریان مدت طولانی، پیامدهای پردامنه ژنیتیکی به همراه داشته است. در واقع، مهاجرت دسته جمعی یک گروه تباری به گستره بودوباش گروه تباری دیگر،  (در پیوند با دوره مورد مطالعه) با فتوحات به همراه بوده است.

 

می توان پنداشت که استیلای کوبانی ها از سوی اسکیت ها، بیشتر محتمل می باشد. هر چه باشد، م. پ. ابرامووا خاطرنشان می سازد که مواد باستانشناسیک به دست آمده از دوره اسکیت ها و سارمات ها، از زون تماس های کوهپایه یی، «نظر به نوع فرهنگ های مربوطه شان، بسیار نزدیک تر به آثار تاریخی دشت ها اند تا کوه ها»[21] که می تواند تسلط عناصر ایرانی زبان دشت نشین را در این جا هنوز در مرحله اسکیتی بر پایه مواد باستانشناسیک تایید نماید.

 

اسکیت شناس دیگر- و. گ. پترنکو (VG Petrenko) بی پرده تر می نویسد که «اسکیت ها، با پیشروی در آستانه قفقاز، قبایل کوهی را از این جا راندند و قسما سرکوب نمودند».[22]در همان زمان، پترنکو، نفوذ رو به رشد فرهنگ کوبانی را در مواد به دست آمده از آرامگاه اسکیتی نارتان (Nartan) در مجتمع اواخر سده های ششم- پنجم پ. م.، تثبیت می کند[23]که به گمان غالب، نه تنها به آمیزش فرهنگی، بل نیز اختلاط تباری قبایل زیرلایه یی (substratum) کوبانی و قبایل بالا لایه یی یا زبَرلایه یی (superstrate) اسکیتی در این مرحله پیوندهای آغاز شده کوبانی-اسکیتی گواهی می دهد.

 

آمیزش های درون منطقه یی کوبانی- اسکیتی برای درک ریشه و خاستگاه تباری مردم اوستی که به گونه ارگانیک با روند ایرانیزاسیون بخشی از باشندگان بومی قفقاز شمالی بسیار مهم است.

 

آمیزش های شرح داده شده کوبانی- اسکیتی، در سده های هفتم- پنجم پ. م.، مبنایی را به دست می دهند تا در باره نخستین و دیرین ترین مرحله آغاز ایرانیزاسیون زبانی- تباری و دور آغاز شده روند اختلاط تباری در اواخر این مرحله سخن گفت.

 

مهم آن است که از لحاظ جغرافیایی همه این ها به منطقه تماس دامنه قفقاز مرکزی، یعنی به آن گستره که در حدود آن در اعصار بعدی، ایرانیزاسیون ادامه یافت و گهواره توده های باشنده اوایل سده های میانه النی گردید، بر می گردد.

 

در این راستا، یک بار دیگر به «استیلای» بخش شایان توجهی از  گستره کوبانیا از سوی اسکیتی ها (هر چند آرامگاه های گورگانی اسکیت ها در منطقه جنوب کوبان هم موجود است) و شمال داغستان توجه می کنیم. این امر ممکن است نشان دهد که در این جا فرآیندهای فشرده ایرانیزاسیون روان نبودند و آمیزش های تباری دارای بار حاشیه یی بودند. گروه های قومی ادئگی(Adyghe)- ابخازی و وایناخی(Vainakh)- داغستانی در حدود قلمرو یاد شده مشمول اختلاط و همگونسازی (اسیمیله) نشده بودند و هویت تباری مستقل باستانی خود را حفظ نموده بودند.

 

برداشت ها و نتیجه گیری های ما در باره تماس های میان منطقه یی (intraregional) کوبانی- اسکیتی شامل منطقه کوهستانی قفقاز مرکزی  نمی شود. در این جا، فرآیندهای تباری به گونه دیگری روان بودند و در باره زون کوهستانی ما می توانیم تنها بر آمیزش های حاشیه یی  استدلال  نماییم که برآیند (نتیجه) مادی آن - عناصر فرهنگ اسکیتی در دره های قفقاز مرکزی می باشد.[24]اما درست عناصر، نه مجتمع. ما نمی توانیم در باره اسکان اسکیت ها در منطقه کوهستانی سخن بگوییم.

 

  1. 2.     سارمات ها، مرحله دوم ایرانیزاسیون:

در مرحله بعدی آمیزش ها و پیوندهای میان منطقه یی کوبانی- اسکیتی در داخل قفقاز شمال خاوری حضور ساورومات ها یا سارمات ها آغاز به تثبیت شدن می نماید. ناحیه شکلگیری فرهنگ سارماتی سده های هفتم- چهارم پ. م. شمال تر از قفقاز شمال خاوری واقع است.[25]

 

بدیهی است که قفقاز شمال خاوری، حاشیه جهان سارماتی شده بود. در همین، تفاوت ماهوی از اسکیت ها است که (چنانی که کنون برخی از پژوهشگران می پندارند)[26]در شمال قفقاز تشکل یافته بود که در آن تریاد (سه گانه) معروف اسکیتی شکل گرفته بود.[27]

 

گورگان هایی واقع در نزدیکی روستای اچیکولاک (Achikulak) و باژیگان (Bazhigan) در جریان سفلی (پستاب یا پایین آب) رود کومه، و گورگان های گویتینی (Goytin)  (که در آن و. ای. مارکوین(Markovin) کاوش های باستان شناسی انجام داده بود و دستاوردهای آن از سوی و. ای. وینوگرادف[28] (Vinogradov VB) و دیگران تفسیر شده اند)، از گورگان های سارماتی به شمار می روند.

 

 وینوگرادف با اشاره به گستره بودوباش سارمات ها در شمال خاوری قفقاز می نویسد: «آثار تاریخی استپ آن سوی رود تریک (زاتیریچیاZaterechya ) را می توان همچون یادمان های ناب سارماتی شمرد».[29]پیوند آن ها با یادمان های گروه ولگا-دنی سارماتی آشکار به نظر می رسد.[30]

 

آمیزش های تباری سارمات ها با بومیان کوبانی از دید من مبهم و بی ثبات بوده اند: عناصر فرهنگی سارماتی در آرامگاه بومی لوگوفی[31]سده های ششم-پنجم پ. م. با مکانیسم آمیزش های حاشیه یی پیوند دارند، در حالی که گورگان های گویتینی (Goytin) در دامنه کوهستان، نفوذ واقعی گروه سارمات ها را در اعماق سرزمین دارندگان نسخه شرقی فرهنگ کوبانی نشان می دهد و در نتیجه ما واقعیت آمیزش های درون منطقه یی را داریم.

 

به گفته باستان شناسان، این آمیزش ها چندان پردامنه (مانند آمیزش های درون منطقه یی با  اسکیت ها در قفقاز مرکزی) نبودند. با این هم، انگیزه های آمازونی حماسه اوستی نارت (Nart) را که من با اقامت سارمات ها در قفقاز شمالی مرتبط دانسته ام،[32]امکان می دهد خصلت به پیمانه بسنده پویای تماس ها با سارمات ها و بومیان را گمان زد.

 

وینوگرادف که این مساله را اختصاصی مطالعه کرده است، به این نتیجه رسید که پس از لشکرکشی های اسکیت ها، پیکان تعیین کننده تعامل بومیان با سارمات های باشنده شمال کرانه های کسپین، بیشتر روابط با باشندگان منطقه ولگا بوده است، و گاهی هم با باشندگان جنوب کوه های اورال؛ و درآمدن آستانه قفقاز به حوزه نفوذ «جهان سارماتی» زمینه را تا اندازه یی [برای آمیزش های بیشتر-گ.] فراهم نمود و موفقیت اسکان نیرومند سارمات ها را در قفقاز شمالی در سده های بعدی از پیش تعیین کرد.[33]

 

به گفته بانو ابرامووا، در عهد سارماتی یعنی در سده سوم پ. م.-سده چهارم میلادی نیز جریان روندهای تباری تابع بستگی آن ها به لندشافت های خاص مرکزی قفقاز بود: در کوه ها قبایل دارنده فرهنگ بعدی کوبانی به بودوباش ادامه می دادند که با ثبات سنت های پایدار کهن مشخص می شوند. در حالی که در منطقه دشت های دامنه ها، قبایل دارای مبدای سارماتی چیرگی داشتند و یا هم قبایلی که به شدت با سارمات ها یا دیگر ایرانیان مخلوط شده بودند [34].

 

در ناحیه های پربار دشت های دامنه های کوه ها کماکان نه تنها عناصر قدیمی (اسکیتی) ایرانی تجمع یافته بودند، بل نیز گروه های نو رسیده باشندگان ایرانی زبان که از سوی شمال سرازیر بودند- سارمات ها  که سر از سده سوم پ. م. به پیمانه گسترده از آن سوی ولگا  به سوی  غرب و جنوب غرب، به استپ های کرانه های شمالی دریای سیاه و آستانه قفقاز آغاز به راه افتادن نموده بودند.[35]

 

ابرامووا سایت های باستان شناسی عهد سارماتی دامنه های کوه ها را به دو گروه محلی تقسیم می کند: گروه خاوری و گروه باختری. گروه خاوری در زاتیریچیی (Zatereche) (در آن سوی رود تریک)، یعنی در شرق تریک (Terek) موقعیت دارد و گروه باختری در کاباردیا- پیتی گوریا (Kabardino Pyatigorye) یعنی در غرب رود تریک. یادمان اصلی گروه خاوری- آرامگاه خانکالی (Khankalskaya) سده چهارم پیش از میلاد- سده یکم میلادی است.[36]اما این آرامگاه باشندگان بومی است که دستخوش سارماتیزاسیون گردیده بودند.

 

یادمان های اصلی گروه غربی– آرامگاه های نژنی ژولاتسکی (Dzhulatsky Nijni-)[37]و چگِمسکی(Chegemsky)[38]اند. در گورستان های گروه خاوری، حفره های گورستانی سنتی دیده می شود، در حالی که در گروه باختری، نوآوری هایی به شکل بیشتر دخمه ها پدیدار می گردد.[39] به پنداشت بانو ابرامووا، حقایق ارائه شده به حفظ همان جمعیت بومی در فراسوی رود تریک (زاتیریچیا Zatereche) اشاره می کنند و هم این که زاتیریچیا هم در زمان اسکیت ها، و هم در آن زمان،  محیطی حاشیه یی و نسبتا امن بوده است.[40]

 

گستره گروه باختری بحث دیگری است. موجودیت دیرین ترین دخمه ها در این جا، که به باور ابرامووا[41]یکی از نمونه های نخستین دخمه های النی سده میانه یی گردیدند، و همچنین دیگر نوآوری های سارماتی، در فرهنگ مادی بومی مبنایی را به دست دادند تا بپنداریم که قلمرو کاباردیا- پیتیگوریا (Kabardino-Pyatigorje) برای رخنه و تهاجمات سارمات ها بیشتر باز بوده است: «قلمرو گروه باختری در سده های سوم- یکم پ. م. بیشتر در معرض استیلای کوچروان ایرانی زبان نسبت به گستره خاوری بود». افزون بر این، ابرامووا موجودیت مردم بومی قدیمی مخلوط شده با اسکیت ها را (در مرز عصر میلادی) در این جا مجاز می پندارد. و سپس بعد از آن حضور باشندگان ایرانی شده (Iranicized) را[42]

 

من مایل هستم با برداشت ابرامووا در باره فضای باز و چشم انداز قابل دسترس بودن بیشتر کاباردیا- پیتی گوریا موافقت کنم که در زیر هنگام بررسی  وضعیت در اوایل سده های میانه تایید خواهد شد.

 

پیشرفت روند اتنوژنیتیک و ایرانیزایسیون باشندگان دشت های دامنه های کوهستانی در عهد سارماتی را، تنها می توان به شکل عمومی ترصد کرد. دلیل چنین چیزی، وضعیت منابع و حضور «لکه های سفید» بر روی نقشه باستان شناسی می باشد.[43]اما کاملا به وضوح به نظر می رسد که منطقه کوهستانی هنوز هم تقریبا برای کوچروان دشت نورد دسترس ناپذیر باقی می ماند و استاتوس قدیمی گستره بومیان کوبانی بعدی را حفظ می نماید. در این مرحله دوم ایرانیزاسیون، روابط قبایل کوهستانی با ساورامات ها و سارمات ها در چهارچوب تماس های حاشیه یی باقی می ماند.

 

آمیزش ها و پیوندهای درون منطقه یی در قلمرو عمدتا کاباردیا- پتی گوریا رخ می دهد و بعد در غرب در حوضه علیای کوبان، جایی که در آن حفظ هسته تباری قبایل سارماتی سیراک ها (Siraces) ممکن است و در آثار باستان شناسی زوبوفسکو-وزدویژنسکووا (Zubovskaya Vozdvizhenskoe) تمثیل گردیده است.[44]اگر چه ابرامووا به این گونه لوکالیزاسیون سیرک ها اعتراض می کند.[45]

 

سمیرنوف و وینوگرادوف می پندارند که میانرودان رودخانه های کوبان و لابای بزرگ در سده های سوم- دوم پ. م. کانون اتحاد قبیله یی سیراکی گردیده بود.[46]که (برخلاف دیدگاه وینوگرادف) با شناسایی قانع کننده رودخانه قدیم آخاردی (Achard)، تایید می گردد که در آن، به گفته استرابو،[47] سیراکی ها با کوبانی ها زندگی می کنند.[48]با این هم، همه کارشناسان با این ملاحظات موافق نیستند. برای مثال، به باور انفیمف (Anfimov)[49] کشیدن مرز میان میوت ها (Meotians) و سیراک ها در لابا صائب نیست و نفوذ سیراک ها به نواحی خاوری آن سوی کوبان (زاکوبانیا Zakubanye) را باید نه به سده سوم پ. م. ، بل مقارن اواخر سده های دوم- اول پ. م. –زمان گروه اصلی گورگان های زوبوفسکو- وزدویژنسکی (Zubovsko-vozdvizhenski) ،  مقارن دانست.

 

ابرامووا، مرکز اتحادیه سیراک را در خاور کرانه های دریای آزوف در کرانه راست کوبان سفلی جا می دهد، که در آن بیش از چهار صد آرامگاه سده های سوم- یکم پ. م. کشف گردیده است.[50] اما این ویرایش ها منظره اصولی را تغییر نمی دهند: حضور گروه سیراکی در آن سوی کوبان (زاکوبانیا) خاوری شک و تردیدی بر نمی انگیزد و در این منطقه واقع در همسایگی قفقاز مرکزی در غرب هم، ما روند تشکل فرهنگ سینکرتیک (syncretic culture) (همتایی- به عربی- توفیقیه) را می ببینیم، ترکیب عناصر میوتین (Meotian) بومی و سارماتی که دربرگیرنده فرهنگ سارماتی و عناصر فرهنگ بومی میوتی می باشد که دیگر در سده پنجم پ. م. آشکار دیده می شود اما به خصوص به وضوح در سده های سوم- یکم پ. م. دیده می شود.[51]

 

چنین بر می آید، محق خواهیم بود هر گاه در پشت سر این روندها، آمیزش های دورن منطقه یی  و اختلاط و خویشاوندی های تباری را ببینیم که در سراسر گستره دامنه های کوهی گروه غربی (به گفته ابرامووا) می بایستی آغاز پدیده بس مهم برای موضوع مورد بررسی ما- شکلگیری یک بستر یکپارچه متشکل از زیرلایه جامعه نو تباری را می گذارد که در برخی از مطالعات قفقازی، نوپدیدآیی تباری (ethnic neoplasms) همچون برآیند روندهای اسیمیلاسیون (همگونسازی)  و «فرهنگ پذیری»  (acculturation) نام گرفته است.

 

در پیوند با قفقاز شمالی قدیم، کئرئفوف (BM Kerefov)، این ایده را در سال 1978 بر پایه شواهد باستان شناسی پیشنهاد کرد. با سخن گفتن در باره تعامل قومی سارمات ها و بومیان در قلمرو کاباردینو- بالکاریا، او به نتیجه «همگونسازی یکی از اجزای یاد شده در بالا و پدیدآیی تبار از ریشه نو (new ethnic entities)، به پیمانه چشمگیر متفاوت از سارمات ها و بومیان، که وارث و گیرنده پایدار ترین سنت های فرهنگ های معنوی و مادی هم زیر لایه یا بستر (بومی) و هم لایه بالایی سوپراسترات (سارماتی) بودند؛ رسید.[52]

 

تئوری مدرن اتنوژنیتیک بر آن است که همگونسازی برای تبار همگون کننده (assimilable) (بالا لایه یا تباری که تبار دیگری را مورد اسیمیلاسیون قرار می دهد)- ترانسفارماسیون (transformation)  (دگرگونی، تحول یا استحاله) است و برای تبار همگون شونده  یا زیر لایه (assimilating)-  «یکی از اجزای تکامل».[53]از این جا چنین بر می آید که در روند آمیزش های دورن منطقه یی در گستره تماس قفقاز مرکزی در زمان اسکیتی، مهم ترین روند امتصاص یا جذب (absorption) زیر لایه قفقازی از سوی لایه بالایی ناهمگون ایرانی زبان و تشکل تبار نو در برگیرنده مجموع ویژگی های لایه بالایی و زیر لایه، آغاز و در آینده به روی بستر پهن تری ادامه یافت. آن چه در مورد اختلاط اتنوژنیتیک گفته شد، بی تردید گواه بر تکامل بلندمدت، کشیده در زمان و نه یکنواخت در مناطق مختلف محلی منطقه تماس می باشد. در باره عمق پیامدهای آمیزش های درون منطقه یی و اختلاط تباری در مراحل اولیه، به ویژه اسکیتی نباید اغراق کرد.

 

یو. س. گاگلویتی (S. Gagloyti) بر آن است که «فرآیند همگونسازی تباری قبایل بومی از سوی ایرانیان به پیمانه چشمگیری مقارن با پدیدآیی الن ها در قفقاز شمالی، یعنی در آغاز عصر میلادی و در عهد تسلط اسکیت هایی به گونه متکاثف اسکان یافته نه تنها در همواری های آستانه قفقاز، بل نیز در دره های کوهستانی، به پایان رسیده بود.[54]در این تعاریف (definitions)، تمایل پیوند دادن تشکل تباری اوستت ها، نه آن قدر با الن ها که با اسکیت ها دیده می شود.

 

اما ارزیابی های واقع بینانه تری هم هست. برای مثال، س. م. ماخورتئخ (Makhortykh) با پذیرفتن حضور عناصر فرهنگ مادی اسکیتی در دره های قفقاز مرکزی (دستاورد آمیزش های دیرپای حاشیه یی) خاطرنشان می سازد که نقش اسکیت ها در ریختیابی و تشکل اقوام قفقازی «شایان توجه» بود، اما با این هم به خصوص در مقایسه با دوره های بعدی تاریخی- دوره های سارماتی و سده های میانه، بیخی کمرنگ​ بود.[55]

 

تا به دست آمدن و انباشت شواهد، مدارک و حقایق نو و به اندازه کافی نمایانگر واقعیت ها، من  از همین گونه دیدگاه ها پیروی می کنم، و می پذیرم که فاز دوم سارماتی ایرانیزاسیون- روند پویا، ممتد و ژرفتر از روندهایی بود که در مرحله اسکیتی آغاز شده بود. سرازیری و تجمع قبایل نو ایرانی زبان در آستانه قفقاز، بنیه (پتانسیل) فزاینده روندهای اتنوژنیتیک شرح داده شده در بالا را تامین  می کرد.

 

در مرحله سارماتی ایرانیزاسیون، ما ناظر و شاهد آغاز یک پدیده بسیار مهم از نظر پیامدهای آن- شکلگیری نوزایی(neoplasms) تباری سینکریتیک (همتایی) هستیم که به گفته و. پ. الکسییف و  یو. ب. بروملی (V. Bromley)، با گزینه سوم فرآیندهای اتنوژنیتیک پس از مهاجرت های کتله یی و فتوحات مطابقت می کند.[56]

 

  1. 3.     الن ها. مرحله سوم ایرانیزاسیون:

این مرحله ایرانیزاسیون قفقاز مرکزی نه تنها به خاطر این که پویاترین مرحله و «تبارزا» ترین مرحله بود، بل نیز به خاطر این که آخرین مرحله ایرانیزاسیون هم بود، بسیار مهم بود- در جریان حمله هون ها به سال 375 میلادی و «مهاجرت بزرگ توده ها» در پی آن در سده پنجم میلادی، انبوه جمعیت ایرانی زبان (قبایل سارمات های متاخر باشنده کرانه های شمالی دریای سیاه– حوضه رود ولگا و منطقه دریای ارال) که پیوسته در درازای سده ها در آستانه قفقاز و منطقه تماس کوهپایه ها بودوباش داشتند، کاهش یافت.

 

با حمله هون ها، دوره هزاران ساله سلطه ایرانیان باستان در این زیستگاه استپی شان به پایان رسید، و سیطره قبایل کوچی تورکی جایگزین آن گردید. در عوض، تهاجم (invasion) پیوسته دشت نشینان ایرانی زبان، به قفقاز مرکزی، تهاجم تورک ها آمد که با فرآیندهای تباری فرهنگی همانندی در ارتباط بود، اما با نیروهای عامل دیگر و پیامدهای واقعی دیگر که روی  آن پسانتر درنگ خواهیم کرد.

 

تثبیت آغاز تقویمی مرحله سوم بسیار دشوار است. در منابع نوشتاری  نخستین یادآوری ها در باره الن ها در قفقاز سر به سده یکم میلادی می کشد.[57]بر این اساس، برخی از محققان در باره مهاجرت قبیله سارماتی الن به دشت شمال قفقاز در سده یکم  از استپ های ولگا- دُن نتیجه گیری می کنند.[58]در حالی که دیگران بر این باورند که موج های سده یکم [(سرازیری الن ها)-گ.] شمال قفقاز را در ننوردیده بود و ظهور اتنونیم نو الن ها با تغییرات در نامگذاری تباری سارمات ها مرتبط بوده است، هنگامی که همه قبایل دارای منشای سارماتی از دریای ارال تا به دانیوب سفلی یا پایین زیر چتر و پوشش نام تباری عمومی «الن ها» قرار گرفتند.[59] این نام، متضمن معنای جامع واژه الن ها به ویژه در مرحله نخستین اتنوژنیز تبار «الن» است که با پولی اتنوستی بزرگ (large multi-ethnicity) مشخص می گردد.

 

با این حال، س. گاگلویتی (S. Gagloyti) محق بود که در پیوند با وجه تسمیه «الن» در باره نخستین پدیدآیی این نام- «الن» در نام قبیله سارماتی روکسالنی(یا-روکسولنی) roksalany (Rhoxolani)  (رُکس + الن+ی یا روکس+ اُلن+ ی)  در سده دوم پ. م. نوشت.[60]   

 

از دید باستانشناسی، این زمان با زمان پدیدآیی دیرین ترین آرامگاه های دخمه یی در قفقاز مرکزی مطابقت می کند که به گفته ا. س. اسکریپکین[61]می تواند در پیوند با رخدادهای تاخت و تازهای تند قبایل در استپ های اوراسیا در سده دوم پ. م. قرار داده شود.[62]

 

مساله کاربرد واژه تبار (اتنوس) برای دارندگان فرهنگ دخمه یی در شمال قفقاز سر از سده دوم پ. م.  و تقریبا تا حمله تاتارها و مغول ها در سال های دهه 30 سده هشتم، برای روشنایی افگنی بر تاریخ تباری قفقاز شمالی، و به ویژه برای تاریخ الن ها و اتنوژنیز اوست ها بسیار مهم است.

 

 در پیرامون این مساله در نتیجه یک گفتمان دور و دراز، ادبیات کاملی انبار گردیده است. برای من در این جا مقدور نیست تا همه دیدگاه ها و بحث ها را در زمینه بازآفرینی نمایم. از این رو، تنها به ایده های اساسی دارای اهمیت کلیدی که امکان بازسازی در تراز دانش امروزین ما را می دهند، بسنده می کنم.

 

در پیوند با منشاء الن های دخمه یی اوایل سده های میانه، هنوز هم دیدگاه واحدی نیست. به گونه یی که در بالا گفته شد، به باور بانو ابرامووا، دخمه یی های اولیه آفریننده گروه غربی یادمان های سارماتی، از دید ژنتیکی با جمعیت اسکیتی مختلط کاباردی- پیتی گوری مرتبط اند،[63]و از نمونه های اولیه دخمه یی های سده های میانه النی شمرده می شوند.[64]

 

همزمان، ابرامووا نمونه نخستین دخمه یی های النی را  در گورهای دخمه یی مدفون در زیر گورگان های سده های سوم- چهارم کرانه های راست رود  تریک (Terek) و پستاب یا پایان آب (حوضه سفلی) رود سونژ (Sunzh)، یعنی در گستره گروه خاوری یادمان های سارماتی می بیند،[65]و همچنین می پندارد که مراسم خاکسپاری دخمه یی برای قبایل بومی شمال قفقاز، از جمله همچنین آن هایی که در آستانه قفقاز مرکزی هنوز پیش از ورود اقوام سارماتی  به این جا، می زیستند، شناخته شده بود (یعنی اسکیت ها؟ اما در یادمان های اسکیتی قفقاز شمالی هیچ دخمه یی نیست و این نسخه به همین دلیل، بی پایه است).

 

ابرامووا همچنین امکان تاثیر آرامگاه های اتاقی بسفر عهد عتیق و گنجینه های خاکی میوتینی (Meotian) را محتمل می پندارد.[66]تنوع رویکردهای مختلف ارائه شده در عین زمان از سوی یک محقق داننده و با تجربه، نشاندهنده پیچیدگی، ابهام و حتا سردرگمی مساله پیدایش آرامگاه های دخمه یی به عنوان یک شکل خاص ساختمان های آرامگاهی است. در نوشته دست داشته، جایی برای پرداختن به این مساله به راستی پیچیده نیست. تنها یادآور می شویم که پس از انتشار مقالهء ل. گ. نیچایوا[67]و بدون توجه به منشای گورستان های دخمه یی، تعلق این گورستان ها در حدود قفقاز مرکزی درست به الن ها (با پژوهش های نو  ژدانف،[68]گابویف، کاوالفسکایا[69] و ن. ی. برلیزوف)[70] تایید گردیده است.

 

مقاله ویژه یی را در باره این موضوع و. ب. وینوگرادف و ی. ب. بیریزین نوشته اند که به گونه مدلل اظهار می دارند که به معنای وسیع، مراسم خاکسپاری دخمه یی را نمی توان تنها ویژه الن ها پنداشت. اما  نقش سارمات های دشت نشین ایرانی زبان در کل در تشکل دخمه های قفقاز شمالی سده های اخیر پیش از میلاد را نمی توان انکار کرد  و حتا تعیین کننده به نظر  می رسد.[71]

 

من با آن دسته از دانشمندان که به گونه خردورزانه (reasonable) پدیدآیی دخمه ها در قفقاز را نه در گستره کوهستانی، بل در گستره استپی خاطر نشان می سازند و نیز با بانو کوالفسکایا که به قرار دادن آرامگاه های دخمه یی اوایل سده های میانه درست در آن زنجیره (continuum)  گستره یی- زمانی، که در آن، این دوره از لوکالیزاسیون الن ها از روی منابع نوشتاری تاکید می ورزد، همنگر می باشم.

 

مجموع این انطباق ها نمی تواند تصادفی باشد، و این (بر خلاف دیدگاه ابراموو) ما را به آن متقاعد می سازد که مراسم خاکسپاری دخمه یی در اوضاع قفقاز مرکزی یا آیینی است استپی ایرانی و یا هم ترکیبی (به ویژه در مراحل بعدی) در نتیجه آمیزش های درون منطقه یی نئوپلاسم تباری همچونِ برآیند اختلاط قبایل زبرلایه یی (superstrate) و زیرلایه یی یا بستر (سوبستراتی). این همان الن های آمده در منابع نوشتاری است. ما بالاتر در باره گورستان های خاکی دخمه یی واقع در منطقه تماس آستانه کوهی سر از ناحیه «مین ود» (آب های معدنی قفقاز) در باختر تا دره رودخانه ارگون در خاور سخن گفتیم. این گورستان ها در ارگون در خاور به پیمانه بسیار  فشرده می باشد. آرامگاه های دخمه یی اوایل اعصار سده های میانه (گسترده تر- هزاره یکم میلادی) هم  غربی تر[72]و هم شرقی تر[73]موجود اند. اما آن ها ، به جز از آرامگاه های بایتال- چپکان (Bajtal - Chapkan) در بیرون از سرزمین النیا قرار دارند. این سایت های باستان شناسی، گروه های جداگانه سارماتی-النی پیشرفته در منطقه حوضه کوبان و داغستان کنار دریا در این جا هم به شدت با بومیان مخلوط می شوند.

 

اندکشمار بودن آرامگاه های خاکی دخمه یی در بالاآب یا حوضه سرچشمه رود کوبان در هزاره یکم پ. م. شایان توجه است که در آن حضور الن ها به گونه قابل اعتماد در منابع مکتوب، مستند می باشد. این فاکت مرا برانگیخت تا در همان هنگام اندیشه یی را در باره اندکشمار بودن الن ها در حوضه کوبان علیا و تاثیر کمرنگ آن بر جمعیت های بومی ابراز نمایم.[74]

 

شاید، چنین بوده باشد که شالوده تباری الن های باشنده کوبان علیا را نه دارندگان فرهنگ مراسم خاکسپاری دخمه یی قفقاز مرکزی می ساخته اند، بل گروه دیگر سارماتی که به دخمه یی ها ربطی نداشته بودند. چنین گروه سارماتی در این ناحیه می توانستند سیراک ها باشند که با گذشت زمان، گورگان های نوع منطقه وزدویژنسکی را برپا نمودند.  من بیش از سه دهه پیش، این فرضیه را مطرح کردم، که تا کنون کسی آن را رد ننموده است. در شالوده الن های حوضه علیای کوبان می تواند هسته تباری سیراک های بعدی قرار گرفته باشد...

 

...به هر رو، حضور گسترده الن ها در حوضه بالایی رود کوبان و روند ایرانیزاسیون سوبسترات ها یا بسترهای بومی، در حال حاضر شک و تردیدی را بر نمی انگیزد. مجاز است بیندیشیم که بر شالوده هسته دیرین تر سیراک بعدی،خصلت تعیین کننده فرآیند اتنوژنیتیک محلی لایه بعدی تر النی تشکل یافت و در نتیجه، ایرانیزاسیون در حوضه علیای رود کوبان در دو مرحله تحقق یافت. این فرض نیازمند کندوکاو و بررسی بیشتر است.

 

با جمع بندی همه آن چه که گفته آمد، می بینیم که آرامگاه های خاکی دخمه یی در شرق و گورهای صخره یی در باختر سرزمین النیا در دوران پس از حمله هون ها، نه تنها در حدود منطقه تماس آستانه کوه ها، به گونه یی که در دوره های پیشین بود، بل نیز در منطقه کوهی گسترش یافتند. گسترش مراسم خاکسپاری در دخنه ها در کوهستان ها به ویژه در اوستیای شمالی سر از سده ششم میلادی و پسانتر از آن آشکارا و برجسته می باشد. [75]

 

کشف آرامگاه دخمه یی از سوی و. خ. تمئنوف (Tmenov) و ا. گ. دزاتیاتی (Dzattiaty) در سال 1993 (شاید مربوط سده های نهم-یازدهم میلادی) در نزدیکی روستای مرتفع کوهی دارگاوس (Dargavs) در تگاوریا (Tagauria) در منطقه کوهی کاباردیا- بالکاریا از اهمیت ویژه یی در این راستا برخوردار است. اکنون، تنها دو دخمه خاکی مربوط سده های هشتم- دهم قابل اعتماد در بئلما و هولام شناخته شده است.[76]و این، احتمالا با دامنه یابی کمتر پویایی الن ها در دره بالکاریا نسبت به اوستیا مطابقت می کند.[77]

 

مشابه همین منظره را می توان در کوه های چچن- اینگوشتیا به سمت خاور دره رود آسا دید. محراق پیشروی حاملان مراسم گورسپاری های دخمه یی، از دشت و دامن های آستانه کوه  ها در اوستیای شمالی واقع است.

 

این مشاهده، که مدت ها پیش انجام یافته بود، برای احیای اتنوژنیتیک (renovations ethnogenetical) بسیار مهم است. برای نخستین بار منطقه کوهی در این بخش قفقاز مرکزی برای سرازیری سیل الن های باشنده آستانه کوهی- و دشت ها و از گستره تماس های حاشیه یی درون منطقه یی (intraregional) قابل دسترس گردید. پس از این، دیگر در حوالی اوستیای شمالی، فرآیندهای اتنوژنیتیک در دشت ها و کوه ها در بستر واحدی روان بودند.

 

آمیزش های تباری قابل ردیابی از نگاه باستانشناسی (Archaeologically traceable) دو ناحیه اصلی – ناحیه کوهی زیر لایه یا بستر و دشتی زبرلایه  superstrate، تعامل های دراز مدت آن ها با یک دیگر، روند ادغام یا یکپارچه سازی (integration)، همگونسازی (اسیمیلاسیون) و فرهنگ پذیری (acculturation) در مرحله سوم ایرانیزاسیون، دارای پیامدهای در بر دارنده اهمیت سترگ تاریخی بودند. به ویژه این واقعیت مهم است که در این مرحله سنتز تباری نه تنها دامنه های آستانه کوه ها، بل نیز  منطقه کوهستانی را در بر گرفت، و به موجودیت گروه های همگون تباری و فرهنگی در این جا پایان داد.

 

تبار تشکل یابنده الن تقریبا در سراسر گستره النیا به گونه ناهمگون (heterogeneous) ریخت یافت. تنها در دور افتاده ترین و دشوارگذار ترین مناطق کوهستانی، گروه های بومی کوهی قفقازی همچنان حفظ شده بودند که عبارت بودند از جزیره گک هایی از رگه های باشندگان قدیم (populations  relict) باقی مانده پس از دوره کوبانی (برای مثال، در دره های بالکاریا).

 

جوامع باشنده در کوهستان های مرتفع و دور افتاده قفقاز، نمونه های خیره کننده کهن ترین سنت های حفظ شده در دور دست ترین زمانه ها (deepest archaic) را به دست می دهد: این گونه تداوم دیرپای (دیاکرونیک diachronic) سنت ها در درازای زمانه ها، تنها در صورت حفظ پایدار تبار امکان پذیر است.

 

اینک به تحولات عمیق تباری اتفاق افتاده در قفقاز مرکزی در مرحله سوم ایرانیزاسیون می پردازیم. همان گونه که در بالا گفته شد، دو مرحله نخستین، نه تنها زمینه را برای تعامل های بیشتر هموار کردند، بل که نیز پایه و اساس اختلاط و همگرایی و یکپارچه سازی تباری تشکل های ایرانی زبان اسکیتی- سارماتی و ریختواره های تباری قفقازی زبان کوبانی راگذاشتند.

 

مکانیسم فرآیندهای یاد شده، آمیزش های آغاز شده درون منطقه یی بود. در نتیجه، در عهد دوم (سارماتی) و در پس زمینه (background) هجوم مهاجران نو سارماتی از شمال، تبارزایی سینکریتیک (syncretic) در منطقه تماس دامنه ها شکل می گیرد.

 

سنتز زیرلایه یا بستر (سوبسترات) و بالا لایه (سوپراسترات) منجر به آغاز روند اتنوژنیتیک می گردد که در فرجام به تشکل تبار النی قفقاز مرکزی می انجامد. در مرحله دوم، آن فرهنگ مادی ویژه ریخت می یابد که آن را بانو کوالفسکایا به نام «فرهنگ کوبانی- سارماتی بعدی» می خواند.[78]

 

در همان زمان، احتمالا وضعیت دو زبانی بودن (یا شدن) به وجود آمد که با آمیزش های (پیوندهای خویشاوندی) درون منطقه یی در مدت طولانی به همراه بود.[79]

 

 مناسبات شکل گرفته اغلب خصمانه با قبایل بومی «کادزی» (کاجی) در حماسه اوستی نارت (Nart) بازتاب یافته است.[80] همان حکایات نارتی به پیوندهای زناشویی به شکل «برون همسری» یا «برون پیوندی» میان کاجی ها و نارت ها (سارمات ها و الن ها) گواهی می دهند[81]که از لحاظ نظری درست در همین دوره «دوزبانی» ممکن بود. همه عوامل تبارزایی (اتنوژنیز) مشخص شده در بالا، بی تردید در مرحله سوم  هم پابر جا بودند و از این نظر، بیخی می توان از تداوم ایرانیزاسیون در همه مراحل سخن به میان آورد که بسیار مهم است.

 

در هنگام بررسی مرحله دوم، ما در باره همگون سازی (اسیمیلاسیون) تباری سخن گفتیم، که در قفقاز مرکزی در دوران سارماتی روان بود. جانب همگون شونده یا زیر لایه (بستر) جذب کننده و گیرنده در این مورد- سوبسترات-کوبانی های بعدی بودند که آهسته آهسته به تدریج به تبار (اتنوس) الن تحول یافتند.

 

بی تردید به نظر می رسد که برخلاف دیدگاه ی. س. گاگلویتی، این روند مقارن با پدیدآیی الن ها به پایان نرسیده بود، بل در اوایل سده های میانه ادامه داشت و پردامنه تر می شد، چون دیگر دربرگیرنده قبایل کوهی نیز می گردید.

 

همگونسازی قبایل زیرلایه (بستر) از سوی قبایل بالا لایه زبَرلایه (سوپر استرات) ایرانی زبان از لحاظ زبانشناسی مستند سازی شده است: در نتیجه دوره طولانی «بی لنگویسم» (دوزبانه یی بودن) قبایل کوبانی بعدی به تدریج به سوی النی شدن پیش می روند و سپس در معرض ایرانیزایسیون کامل زبانی قرار می گیرند.[82]پیروزی زبان ایرانی- النی به معنای نه تنها برتری تعدادی، بل نیز سیطره سیاسی – نظامی عناصر ایرانی زبان بود.[83] پندار ویژه و. پ. الکسییف در باره نقش برتر زیرلایه تنها بر مواد و مدارک جمجمه شناسی کرانیالوژیک (cranial) بدون در نظرداشتن داده های دیگر مبتنی است.[84]

 

اختلاط تباری و یکپارچه سازی و همگرایی، تشکل جامعه النی در حدود ساحه کلی تثبیت شده، خطر پیوسته خارجی و جنگ های پی در پی، به استحکام و شکلگیری هویت یا خویشتن شناسی تباری (consolidation and formation of ethnic identity) در چهارچوب کل کنفدراسیون قبیله یی (که در ظاهر در توزیع اتنیکون تعمیم دهنده الن ها (Alans) بازتاب یافته بود)،  مساعدت کردند که سپس به نام کشور - «النیا» منتقل گردید.

 

لاجرم، پس از حمله هون ها و در متن مهاجرت های گروهی در این رابطه، که مهاجرت های بزرگ نام گرفتند، توده های نو سارماتی- النی به قفقاز مرکزی (شاید بیشتر از استپ های ولگا و دُن (الن ها- تانیاتی امیانوس مارسیلینوسtanaity Ammianus Marcellinus ) که پس از آن زمین های هون ها گردید)، سرازیر گردیدند. ظاهرا، پدیدآیی شبکه متراکم شهرک های النی و گورستان های دخمه یی را در منطقه دامنه کوهی، کنون می توان به دلیل سرازیری گسترده مهاجران نو توضیح داد. آن هم در حالی که بسیاری از شهرک ها سنت های آغاز شده در دوره هون ها را ادامه می دهند. این فاکت ها مبنایی را به دست دادند که حتا از انفجار دموگرافیک در النیا در سده های ششم- دوازدهم سخن گفت.[85]بایسته است چنین فرض شود که مهاجرت نو النی، تکانه های تازه یی به روند ایرانیزاسیون در مرحله سوم داده، روند اسیمیلاسیون را سرعت بخشیدند. 

 

با این هم، همگونسازی  بومیان قفقازی، به معنای از میان رفتن کلی آن ها نیست. در روند پیدایش و تکامل نئوپلاسم تباری النی، قبایل زیر لایه یا بستر به گونه یی که شناخته شده است، سهمی بزرگی داشتند. بر چنین چیزی نه تنها رد پای زیرلایه (بستر) در زبان، عناصر فزونشمار دارای خاستگاه قفقازی در فرهنگ باستان شناسی الن، حفظ برخی از سنت های فرهنگی، بل نیز مواد انسان شناسیک دلالت می کنند و گواهی می دهند.

 

آمیزش انتروپولوژیک را ممکن نیست با «وام گرفتن» و یا تاثیرگذاری صرف یک گروه تباری بر گروه دیگر توضیح داد. و. پ. الکسییف  و یو. ب. بروملی اشاره  می کنند که الن های سده های میانی از اوستیی ها چنان بسیار فرق می شدند که تفاوت میان آن ها به تفاوت میان واریانت های متفاوت نژاد اروپاییدی مطابقت می کرد.[86]نوع انتروپولوژیکی زیرلایه یی یا بستری (سوبستراتی) کوتاهرخ (براخی سیفال) که از لحاظ بیولوژیکی در تراز محیط بیوتیک قفقاز مرکزی با اوضاع اکولوژیک بیشتر سازگارپذیرتر از کار برآمد، چیرگی یافت.[87]  

 

نوع انتروپولوژیک درازرخ دولیخوسیفال ویژه الن های دارای منشای سارماتی پیدا شده در گورستان های دخمه یی[88] نتوانست شرایط زیست محیطی دگرگونشونده را بر تابد، و از دست دادن آن نتیجه طبیعی سازگاری بیولوژیکی گروه های تباری متلاقی بود.[89]این گونه، اگر بالا لایه (سوپر استرات) ایرانی زبان در عرصه زبانی چیره گردید، زیرلایه (بستر) (سوب استرات) قفقازی در روند سازگاری بیولوژیکی بالا دست شد که چنین ادعایی از لحاظ  باستان شناسیک با بازیافت جمجمه های کوتاهرخ در گورستان های دخمه یی تثبیت گردیده است.[90]چینش و چیدمان این نشانه های در آغاز تفاضل دهنده تباری (ethnodifferentiating) در یک پایگاه باستان شناسی بسته، بهتر از هر چیزی  آن فرآیندهای تباری را نمایش می دهد که ما در بالا در باره آن گفتیم که به شکلگیری تبار النی «اُس» انجامیده بود.

 

یو. و. بروملی، بر پایه انبوهی از مواد و مدارک مقایسه یی تاریخی، ایده موجودیت دو تراز  قومی را در جوامع طبقاتی اولیه مطرح ساخت. شایان یادآوری است که جامعه النی در نیمه دوم هزاره یکم دیگر یک جامعه طبقاتی اولیه بود.[91]

 

تراز نخست– اقوام گستره یی شکل یافته در دائره قبیله یی در چهارچوب گستره های  کوچک،

تراز دوم- اقوام منطقه یی، تشکیل شده بر شالوده جوامع متاتریبال (فراقبیله یی) در چهارچوب ساحات -مناطق پهناور.[92]

 

من بر آنم که این ایده، برای تاریخ تباری قفقاز مرکزی در اوایل سده های میانه بیخی قابل تطبیق است. در چهارچوب النیا در نیمه دوم هزار یکم ما می توانیم بیخی در باره حضور دو قوم گستره یی سخن بگوییم :

1-     باختری- در بالاآب یا سرچشمه کوبان (حوضه کوبان علیا)، که در فهرست نو «جغرافیای ارمنی» سده هفتم - تیگور یعنی اس ها- دیگورها از آن نام برده شده است.[93] (از فهرست نو- 1983، ص. 30).

2-      خاوری- بیشتر در قلمرو کاباردیا- بالکاریا، اوستیای شمالی و چچن- اینگوشتیا، که از لحاظ ژنتیکی با گروه خاوری (ایرانی) الن  ها مرتبط اند.[94]

 

این رده بندی تباری- قبیله یی با تقسیم النیا به دو بخش غربی و شرقی و نسخه ارائه شده از سوی ما در باره ساختار دوگانه النیا همخوانی دارد.[95] جدا کردن دو قوم گستره یی یاد شده سده های اولیه میانی در درون النیا در اوایل سده های میانه و تقسیم مقتضی خلق اوست به دو واحد تباری: دیگورها (Digors) و ایرونی ها.

 

همزمان، این امکان هست فرض کنیم که بر شالوده این دو گستره یادشده و از لحاظ تباری اقوام خویشاوند، روند شکلگیری اقوام منطقه یی روان بود. ما در گذشته استحکام و تثبیت هویت و خودشناسی مشترک تباری را یادآور شدیم که در توزیع اتنیکون الن بیان گردیده است.

 

با سخن گفتن از مرحله سوم ایرانیزاسیون قفقاز مرکزی، در کل می توانیم با  برداشت بروملی موافقت کنیم که گفته است: «یکی از پیامدهای تیپیک تعامل مهاجران فاتح با بومیان، پدیدآیی ترکیب ویژه در جامعه نو تباری- زبان بالا لایه (سوپراسترات) با چیرگی یافتن نوع فیزیکی زیرلایه (بستر) بود». به سنجش گرفتن این نکته در برخی از موارد اجازه می دهد تا از  اندیشه های توهم آمیز برتری یابی همواره مهاجران [(اغراق در چیرگی یافتن بی چون چرای مهاجران در برابر بومیان در فرآیندهای آمیزشی تباری)-گ]، بی آن که همزمان در دام اغراق «بومی گرایی» بیفتیم، رهید.[96]

 

نیازی به اثبات کردن اهمیت هر سه مرحله بررسی شده ایرانیزاسیون قفقاز مرکزی برای درک علمی اتنوژنیز مردم اوستی نیست. ظاهرا، سیمای فیزیکی اوست ها، فرهنگ تبارنگاری آن ها در سده چهاردهم به گونه نهایی ریخت می یابد (به گواهی انبوه مواد فراوان از سردابه واقع در دزیوگیس (Dzivgis) که در سال 1982 در آن کاوش هایی صورت گرفت اما دردمندانه دستاوردهای آن منتشر نشد)، اما این دیگر نه در دشت و دامن ها، بل بس عمیق در کوه ها رخ می دهد و دیگر با ایرانیزاسیون تباری - زبانی ربطی ندارد.

 

روند چندین سده یی ایرانیزاسیون قفقاز با یورش های ویرانگر تاتارها- مغول ها و تیمور لنگ برهم خورد. اما مدت ها پیش از ورود تاتارها و مغولان به قفقاز مرکزی، تورک های کوچی پدیدار شده بودند که سرآغاز فرایندهای تورکیزاسیون را گذاشتند. این بود که وضعیت تباری و سیاسی در منطقه به گونه جدی پیچیده گردید.

 

4. تورک ها- نخستین مرحله تورکیزاسیون قفقاز:

می دانیم که محیط جغرافیایی تا اندازه یی (با آن چه که جبر (دترمینیسم) جغرافیایی خوانده می شود)، با تاثیر بر برخی از پدیده ها، بر تاریخ جامعه تاثیر می گذارد. از این منظر، بایسته است تا به دو منطقه اصلی قفقاز شمالی توجه شود- منطقه آن سوی رود کوبان و منطقه آن سوی رود تریک. یعنی گستره کرانه سمت چپ رود کوبان، کرانه راست رود تریک و همواری های کوهپایه یی روکشی شده میان این دو رودخانه (میانرودان) و زنجیره نخست کوه های قفقاز –که گستره بیشترین آمیزش ها و  پویاترین پیوندهای اتنوژنیتیک است.

 

می توان بسیار سادگی متوجه شد که رودهای کوبان و تریک به روی نقشه کانفیگوراسیون ها یا پیکربندی های همانند (similar configuration) دارند: هر دو رود در سرچشمه گاه ها در جهت «از جنوب به شمال» روان اند، اما در نزدیکی شهرهای نیوینومیسک  (Nevinnomyssk)  و مایسکی (Maisky) خم و پیچ هایی است که در آن هم رود کوبان و هم رود تریک تغییر جهت نصف النهاری (meridional direction) در جهت عرضی (direction latitudinal) می دهند.

 

رودهای کوبان و تریک از نقطه پیچیدن و تا حوضه های سفلی، به وضوح سرزمین آن سوی کوبان و آن سوی تریک را از استپ های آستانه قفقاز  Ciscaucasianجدا می کنند و مرز دشوار گذر طبیعی را می سارند. مرز در امتداد کوبان و تریک، همیشه جهان کوچروان دشتن نشین را از جهان کشاورزان زمیندار که در زمین های آن سوی کوبان و آن سوی تریک زندگی می کردند،  جدا می کرد.

 

در میان رودان کوبان و تریک، جریان های بزرگ و  مایل به راندمان در عرض آبی نیست و این منطقه که پهنای آن از شمال باختری تا جنوب خاوری به 200 کیلومتر از طریق پشته  استاوروپول می رسد، از سوی دشت ها باز است.

 

از دید زمین ریخت شناسی (جیومورفولوجی)، این ناحیه، دارای ساختارهای لوکالیت های (laccoliths) با منشای آتشفشانی پیتی گوریا است که هیچگونه موانع طبیعی جدی در برابر تهاجم بیگانگان ندارد. بنابراین، میانرودان کوبان و تریک به راحتی می تواند مورد تاخت و تاز کوچروان دشت نشین قراز گیرد. هنوز، در گذشته، بانو کوالفسکایا و و. ب. چچنف[97]متوجه این وضعیت مهم که در جریان روندهای بومی اتنوژنیتیک بازتاب یافته اند، گردیده بودند.

 

تصادفی نیست که درست در همین جا، در قلمرو میانرودان کوبان و تریک، دیرین ترین ردپاهای باستانشاسیک (هر چند هم هنوز بسیار کمرنگ) تورکان باستان آغاز به شناسایی شدن می نمایند. در میان آن ها تندیس سنگی یک جنگجوی تورک که دو سگک قلب نما به روی سینه اش آویخته two heart-shaped buckles on the chest   و دو نوار از سرش به پشتش  دراز آویزان افتاده اند and two braids running down from the head to the back شایان توجه است.[98]چنین چیزی که در میان تورک ها مد بود، اغلب در تندیس های مردان تورک آسیایی به تصویر کشیده شده است.[99]و در قفقاز شمالی هم مشاهده شده است.[100]من، این تندیس را که در نزدیکی پیتیگورسک یافت شده است، متعلق به سده های هفتم-نهم میلادی می دانم.[101]

 

بسیار جالب است که پیکره های تراش شده به شیوه شمایل پردازی (iconographic) گرایش به مواد به دست آمده از آسیای مرکزی و آسیای میانه دارد و می تواند از سوی کوچی هایی که از جلگه های آسیای میانه به شمال قفقاز مهاجرت نموده بودند، جا گذاشته شده باشد.

 

اما مهاجرت تورک ها به میانرودان کوبان و تریک بیشتر واضح تر سر از سده هشتم ترصد می شود، هنگامی که در آستانه قفقاز استپی و در پشته استاوروپول، شبکه یی از شهرک ها در سده های هشتم- نهم ساخته می شود، آغاز می شود که به ظروف سرامیک اشکال سالتوفی- مایاکی (که پیش از این، در قفقاز شمالی دیده نمی شد و به طور واضح از جای  دیگری آورده  شده بود)، می دهد.

 

در دشت های آستانه قفقاز، نشیمنگاه های دارای فرهنگ سالتوفی-مایاکی بیشتر از سوی گادلو (Gadlo) کشف و بررسی است که شمار آن ها نزدیک به پنجاه می رسد.[102]بزرگترین دهکده های کشف شده در نزدیکی روستاهای کنونی کنام شاخدار (به روسی روگاتایا بالکا)، گوفیتسکویی (Gofitskoe)، کیتایفکا (Kitaevka)، شهرهای بلاگودارنایا و ژوکوفسکی (Zhukovsky) واقع اند.[103]شمالی ترین این نشیمنگاه ها- در نزدیکی ایستگاه راه آهن نووالکساندروفسکایا (Novoaleksandrovskaya) و ترونوفسکوفو (Trunovskogo)، و جنوبی ترین آن ها در کوه های بیش تاو (Beshtau) نزدیک پیتیگورسک و در نزدیکی حلقه کوه ها در نزدیکی کیسلوودسک قرار دارند.

 

در جنوب خاوری، مرز نشیمنگاه های سالتوفی- مایاکی در امتداد رودخانه کومه می گذشته است- در کرانه راست آن دهکده ها و روستاهای دارای سیرامیک النی آغاز می گردد. در این جا دیگر اشکال سالتوفی دیده نمی شود.[104]

 

در کمپلکس سرامیک سالتوفی- مایاکی روستاهای آستانه قفقاز ظروف شیاردار بی شکل (amphorae) کریمه یی و دیگ های ساخته شده از گل رُس آویزان شونده که برای زندگی عشایری سازگار اند، شامل می شوند که هیچ وجه مشترکی با ظروف معمول النی ندارند. [(یعنی، پدیدآیی این ظروف را می توان همچون آغاز زمان آمدن گروه تباری نو تورکی به این جا شمرد)-گ.]

 

مشاهدات و نتیجه گیری های ا. و. گادلو در پشته استاوروپول با کارهای متمم اجرا شده از سوی ن. ا. اوخونکو (NA Ohonko)،[105] (که 78 نشیمنگاه را کشف و بررسی کرده بود)، و و. ا. فومینکو (Fomenko)، در نزدیکی کوه های بیش تاو، مورد تایید قرار گرفته اند.[106]

 

یادمان های باستان شناسی برشمرده که گادلو قدمت آن ها را سده های هشتم-نهم میلادی تعیین نموده است، آشکارا از لحاظ ژنیتیکی به یادمان های بلغاری واریانت زلوفکینی (zlivkin) فرهنگ سالتوفو- مایاکی نزدیک اند و به خوبی از یادمان های معاصر النی خود متمایز اند، که فاکت سرازیری گروهی تبار (اتنوس) دشت نشین تورک را از طریق پشته استاوروپول  به سوی  جنوب، به مرکز میانرودان کوبان- تریک – پیتیگوریا مستند می سازد.

 

دیگ های ساخته شده از گل رُس با دستگیره های درونی، که نقشه برداری شده اند، نتایج جالبی می دهند: گستره پخش آن ها به وضوح در میانرودان کوبان- تریک نهفته است.[107]این دیگ ها فراتر از حدود این گستره، به گونه پراکنده پیدا می شوند، اگر چه در حوضه میانی کوبان وفور انبوه آن ها انتظار می رود.[108]

 

این هم بسیار مهم است که یادمان های واریانت قفقاز شمالی فرهنگ سالتوفو- مایاک، که از سوی چ. بالینت (Balint)، تثبیت و نقشه برداری شده اند، گویی در آستانه قفقاز در میانرودان کوبان- تریک درست به شکل یک خنجر فرورفته اند.[109]

 

چنین تصور می شود که هدف این مهاجرت تورک ها اساسا دستیابی به چراگاه های  سرسبز وخرم تابستانی آستانه البروسیا و راه های زیرگذر در مسیر این چراگاه ها بوده است و  شاید هم تمایل برای به دست آوردن کنترل «جاده بزرگ ابریشم» که در سده ششم از حوضه علیای کوبان از راه کومباشی (Kumbashi) به دره پودکوم (Podkumok) (حومه رود کومه) و فرورفتگی کیسلوودسک می گذشت.[110]

 

در کیسلوودسک، بنا به داده های بانو کوالفسکایا، 54، 7 درصد  همه گورستان های دخمه یی متمرکز است و درست در این جا هسته اصلی الن ها قرار داشت، که از آن جا به سوی باختر و خاور  رفتند.[111]شایان یادآوری است که به باور  ابرامووا، ناحیه کاباردیا- پیتیگوریا- ناحیه موقعیت گروه باختری یادمان های سارماتی سده های دوم- سوم میلادی است.[112]در همین جا وی تاثیر نیرومند اسکیت ها را خاطرنشان ساخته است.[113]به گفته ابرامووا، درست همین جاها به خاطر دورافتادگی و دسترسی ناپذیری خود، نشیمنگاه های مناسبی برای کوچیدن مردم کشاورز از جاهای باز و بی دفاع نواحی استاوروپول بوده است.[114]

 

بانو ابرامووا در تازه ترین مونوگرافی خود می نویسد: «روند ایرانیزایسیون باشندگان گروه باختری در دوره اسکیتی، هنگامی که اسکیت ها در این جا واحدهای بزرگی را ایجاد کردند و بر قبایل بومی حاکمیت سیاسی اعمال نمودند، نیرومند تر از هر دوره یی بود».[115]

 

به نظر می رسد این امکان هست که (بگذار در محتاطانه ترین شکل)، تداوم گروه های تباری ایران باستان را در قلمرو کاباردیا- پیتیگوریا (Kabardino-Pyatigorje) حداقل از دوره اسکیتی گمان زد، که مقارن با هزاره یکم پیش از میلاد به شکلگیری «هسته اصلی الن ها» انجامید. به پنداشت بانو کوالفسکایا و درست در همین جا، در منطقه آب های معدنی قفقاز و سرچشمه های رود کوبان، به تدریج  رد پای آثار باستان شناسی تورک ها چند برابرتر می شود. نشیمنگاه های دشتی با سرامیک های سالتوفی- مایاکی، دیگ های گلی و اجاق های سنگی ساخته شده از تخته سنگ های عمودی، پدیدار می گردند. بزرگترین آن ها – نشیمنگاه مربوط سده های هشتم- نهم میلادی در ناحیه کلتسو-گوری است.[116]

 

نشانه های دیگری هم از حضور تورکان هست: مانند بناهای یادبود مربوط نیمه نخست سده هشتم در «کنام نمناک» (موکرایا بالکا)،[117]اشیای قدیمی تورکی همانند اشیای یافت شده در گورستان دخمه یی «دیرکتورسکایا گورکا» مربوط سده های هفتم- هشتم میلادی و...[118]

 

بانو کوالفسکایا در شهرک «اوکازاتل» ردپای چادرهای کوچیان را با ظروف سرامیک سالتوفی-مایاکی و نشیمنگاه های ویران شده النی مربوط سده های ششم-هشتم یافت.[119]

 

من، موضوع راهیابی عناصر تورکی-بلغاری تبار در منطقه کیسلوودسک را در سال های  1961-1962 مطرح ساخته بودم.[120]به سال 1969 (با داوری از روی کرونولوژی آرامگاه های دخمه یی النی)، این اندیشه را پیشنهاد کردم که «ناپدید شدن گورهای دخمه یی در سده هشتم و پدیدارشدن دوباره آن ها در سده دهم، می تواند به رانده شدن الن ها از حوضه فرورفتگی کیسلوودسک در این سده زیر تاثیر جمعیت نو تورک گواهی بدهد. بر آن بودم که «هسته» الن ها از ناحیه پیتیگوریا در نیمه نخست سده هشتم می توانسته است به خزر بکوچد و در آن جا واریانت النی فرهنگ سالتوفی-مایاکی را نمایندگی کند. در حالی که پیتیگوریا از سوی اردوی چهارم بلغارها که پس از فروپاشی «بلغاریای بزرگ» کوبرات در نیمه دوم سده هفتم، به این جا سرازیر شده بودند، اشغال گردیده بود.[121]بانو کوالفسکایا رخنه بلغارها را از آستانه قفقاز به دامنه های کوه ها، در پیوند با حضور آوارها در شمال قفقاز در سده های ششم-هفتم میلادی می پندارد.[122]ا. و. گادلو، ی. ا. فئودروف و گ. س. فئودروف هم خاستگاه یادمان های تورکی پیتیگورسک- کیسلوودسک را بلغاری می شمارند.[123] 

 

سر انجام گ. ای. افاناسییف GE Afanasyev ، مقاله ویژه یی در زمینه نگاشت و آوندهای خود مطرح ساخت: «در فرورفتگی کیسلوودسک، شمار باشندگان النی در سده های ششم- هشتم آن چنان بسیار بود (30 شهرک)، که منجر به جنگ های داخلی بر سر زمین ها میان دارندگان فرهنگ های «گورهای دخمه یی» و «گورهای صخره سنگی» گردید. دخمه یی ها شکست خوردند و به کمک آوارها از این جا به منطقه سرچشمه رود دُن کوچیدند.[124] تقریبا عین چیز را هر چند هم به شکل بسیار احتیاط آمیز- گ. ای. افاناسیف در مونوگراف های خود تایید می نماید.[125]اما در مقاله گ. ای. افاناسیف توضیح داده نمی شود که منظور وی از دارندگان فرهنگ گورهای صخره سنگی که بر دخمه یی ها یورش آورده و بر آنان پیروز گردیده بودند، چیست؟

 

چنین بر می آید که تهاجم تورک ها در سده هشتم تنها به حوضه پیتیگوریک- کیسلوودسک محدود نمی شد، بل که سراسر میانرودان کوبان- تریک تا کرانه های راست رود کوبان را که در آن دژ نیرومند خماری (خومارینسکوی) مربوط سده های هشتم-دهم با کتیبه های طلسمی تورکی باستانی مستندسازی شده است، در بر می گرفت.[126]

 

من، این فرضیه را تدوین و فرموله کردم که دژ خماری (Khumarian) را خزرها برای  کنترل راه های کتل کولخوری (Klukhori) ساخته بودند  و در آن پادگان خزر ها و بلغارها و شاید هم اقامتگاه  تودون Tudun (شاه ) خزرها قرار داشت. این فرضیه تا کنون با  اعتراض محققان رو به رو نگردیده است.[127]

 

همزمان، گروه تورکی- بلغاری در خاور به کرانه چپ رود باکسان (Baksan) رسیده بودند  که احتمالا مرز خاوری گستره تهاجم تورک ها را می ساخت. در این جا حضور تورکان در نشیمنگاه های خرگاهی یا خیمه گاهی در روستای  ژانخوتیکو (Zhanhoteko)  مستند سازی شده است که ای. م. چچنف (IM Chechenov) آن را با نشیمنگاه های خیمه گاهی (encampments)  در محدوده کوچروی های سنتی قبایل تورک کرانه های دریای ازوف، پایان آب یا پستاب رود دُن، جزیره نمای کریما و آستانه قفقاز شمالی مقایسه می کند.[128]

 

ظروف سرامیک یافت شده در این متطقه دارای اشکال سالتوفا-مایاکی و دیگ های گلی اند. چچنف، قدمت این یادمان را سده های دهم- یازدهم می داند[129]و از لحاظ تباری آن را با «موج نو سرازیری قبایل بلغاری» گره می زند.[130]

 

با بررسی مساله تورکیزاسیون (Turkization) در سرچشمه های رودهای کوبان- پیتیگوریا، چچنف در کل، منظره تاریخی و از دید ما تاریخی- دموگرافیک پذیرای را پرداز می کند که  می توان با آن موافق بود.[131]

 

به گونه یی که می بینیم، گستره تهاجم تورکی- بلغاری در قفقاز مرکزی در شرق محدود بود به دره رود بایسان (Baisan)، در غرب – به سرچشمه های رود کوبان. غرب تر، در کرانه های چپ رود کوبان، یادمان های  تورکی سده های هشتم-نهم شناسایی نشده است و می توان گمان برد که در منطقه میان رودهای کوبان و لابای (Laba) بزرگ باشندگان قدیمی النی حفظ شده بودند.

 

به جا خواهد بود هرگاه اشاره نماییم که در یکی از کتیبه خماری،[132]ا. م. شیرباک  Shcherbak  موفق شد بر اساس الفبای نامهناد پیچینیگی Pechenegian کلمه های «ایرک» (irk)- به معنای ستون یا پایه؛ میژا mezha - به معنای مرز، «سله» (sala)- به معنای پوشاندن، نصب کردن، برپا کردن؛ و اوگوزوگ(oguzug)  به معنای رودخانه[133]را تشخیص بدهد و بازخوانی نماید - یعنی مرز را به روی رودخانه بکشد. (این مطلب را ا. م. شیرباک در گفتگوی خصوصی به من بازگفت). می توان چنین نتیجه گیری کرد که رودکوبان در جریان نصف النهاری آن، مرز میان گستره بودوباش تورک ها و الن ها بوده است.

 

فرضیه ما هنگامی بیشتر قطعی خواهد شد که توپونیم ها (نام جاها)ی قدیمی گستره تورک نشین گردآوری، تجزیه و تحلیل و بازشناسی شوند. در آن باید فارماسیون (ریختار)  formation تورکی باستان آشکار گردد. اکنون، به عنوان نمونه، نام کوه «بیش تاو» (Beshtau) در نزدیکی ژلیزنوودسک (Zheleznovodsk) را می آوریم. این نام تورکی  (بیش تاو-پنج کوه) را پ.گ. اکریتاس (Akritas) به تاتارهای کوهی اطلاق کرده است (یعنی به بالکارها)ی کوچیده در سده شانزدهم از جزیره نمای کریما به پیتی گوریا و کاباردا.[134]برای ما چیزی به نام کوچیدن «تاتارهای کوهی؟!» ناشناخته است. اما بحث تنها بر سر این  نیست.

 

نام جغرافیایی «بیش تاو» برای نخستین بار در نیمه نخست سده چهاردهم هنگامی سر زبان ها افتاد که اردوگاه تابستانی خان ازبیکی اردوی طلایی در پیتی گورسک برپا شده بود. ابن بطوطه در این باره گزارش داده است.[135]چون اردو در بیش تاو پاییده بود، یعنی در جایی که از خود نام داشت، باید قدمت این نام را به زمانه های دیرین تر از سده چهاردهم میلادی پیش ببریم- یا به مرحله نخستین یا مرحله دوم مهاجرت گروهی  تورک ها به این دیار.[136]

 

با جمع بندی مطالب آمده در بالا، می توان گفت که در نیمه نخست سده هشتم، میانرودان کوبان- تریک (باز و گشاده به سوی استپ ها از دیدگاه جغرافیای طبیعی)، پذیرای مهاجرت دسته جمعی  تورکان، به گمان بسیار، بلغارها– دارندگان فرهنگ واریانت استپی سالتوفی-مایاکی، که با خانات خزر پیوندهای تنگاتنگ داشتند، بوده است.

 

گستره تهاجم تورک ها از کرانه راست رود کوبان تا کرانه چپ رود باکسان پهن بود. زمان این مهاجرت، نیمه نخست سده هشتم- آغاز سده دهم تخمین زده می شود.  بیخی احتمال دارد که کوچیدن و اسکان تورک ها به این دیار، یک اقدام سیاسی از سوی خزرها بوده باشد که در پی دستیابی به اهداف راهبردی خود (که در بالا در باره آن یادآور شدیم)، بودند.

 

شاید، این مهاجرت یک علت دیگر دارای بار بیخی سیاسی هم داشته بوده است. به گفته ابن اثیر، «در 722 میلادی، «اتراک (ترک ها) بر آلان (الن) ها هجوم بردند».[137]من در این زمینه چنین نوشته بودم که «بخشی از الن ها زیر بار اطاعت خزرها نرفتند که این کار، اقدامات واکنشی خزرها را برانگیخت.»[138]در این گیرو دار، از جنوب قفقاز، عرب ها به یاری الن ها شتافتند. به سال 723، لشکریان عرب به سرداری ثابت النهارانی [(شاید النهرانی)-گ.] از راه گردنه دریال به سرزمین النیا (alania) رسیدند. اما در جایی به نام «لوگ کامنی» («سبزه زارهای سنگی») از خزرها شکست خوردند.[139]

 

تلاش عرب ها برای جذب الن ها به عنوان متحدان با ناکامی رو به رو گردید. الن ها در نبرد با خزرها شکست خوردند و [به گناه اتحاد با عرب ها-گ.] مجازات شدند. این بود که «هسته»  الن ها از منطقه پینی گورسک-کیسلوودسک به گستره سرچشمه های رودهای دُن و دُنتس (Donets) در مرز خطرناک شمال باختری خزرستان تبعید گردید که در آن جا الن ها زیر فرمان خزرها به پاسداری از مرزها می پرداختند.

 

اگر این پنداشت ها درست باشند، تاریخ کم و بیش دقیق ویرانی شهرک های النی پیتیگوریا- کیسلوودسک، کوچیدن الن ها از آن جا به سرچشمه گاه های رودهای دُن و دُنتس، پدیدآیی فرهنگ سالتوفی- مایاکی در این دیار و جاگزین شدن تورک ها در میانرودان کوبان- تریک را به دست می آوریم- سال های دهه بیست سده هشتم (شاید 724-725 میلادی).

 

مرحله نخست مهاجرت تورکان به قفقاز مرکزی، نقش بزرگی را در تاریخ تباری و سیاسی قفقاز شمالی بازی کرد که سه پیامد بسیار مهم  داشت:

نخست، روند اصلی تکاملی ایرانیزاسیون قفقاز مرکزی، که در مراحل تعریف شده در بالای ایرانیزاسیون شکل گرفته بود، ناگهانی برهم خورد، و در میانرودان کوبان- تریک بیخی قطع گردید. 

 

دوم، آغاز آمیزش ها و خویشاوندی های حاشیه یی و درون منطقه یی تورک ها با باشندگان بومی، دیگر با زیرلایه یا بستر النی، و در نتیجه، آغاز فرآیندهای اختلاط تباری تورک ها و الن ها و تورکی سازی (تورکیزاسیون) الن ها در گستره آمیزش های درون منطقه یی، یعنی آغاز  تورکیزاسیون و اتنوژنیز کاراچای ها و بالکارهای کنونی.

 

سوم: پدیدآیی جامعه نو تورکی، محیط تباری (ethnosphere)  الن ها را به دو بخش تقسیم کرد- باختری و خاوری و (در اوضاع شکلگیری اولیه اقوام منطقه یی) زمینه را برای حفاظت و صیانت نشانه های روشن تفاضلی تباری (ethnodifferentiating)  دیگوری ها (Digors) و ایرونی ها که تا روزگار ما زنده ماندند، فراهم ساخت.

 

به گونه یی که می بینیم، همه این ها ارتباط مستقیمی به اتنوژنیز و تاریخ اولیه سه توده قفقاز مرکزی– یعنی اوست ها، بالکارها و کاراچای ها (Karachai) دارد. برای دو قوم اخیرالذکر، الن ها (که خود مقارن با سده هشتم به شدت دورگه (میتس metis) شدند)، این بار نقش زیرلایه یا بستر (سوبسترات) را در برابر زبَرلایه یا بالا لایه (سوپر استرات) تورکی بازی نمودند. این گونه، تاریخ بار دیگر در یک دور تازه تکرار شد- همزیستی نو تباری الن ها و تورک ها آغاز گردید.[140]

 

ما در باره روند اختلاط تباری و تورکیزاسیون در حدود میانرودان کوبان- تریک سخن گفتیم.   این فرآیند به کوچیدن یکسره همه الن های ایرانی زبان به شمال نینجامید، بل بخشی از آنان در گستره تماس ها و آمیزش ها ماندگار شدند.

 

درست دلیل موجودیت النیسم های فزونشمار (تا 200 واژه) در زبان های بالکاری و کاراچایی، همین است که مبنایی را برای آبایف در دست دادند تا بنویسد: «بالکارها و کاراچایی ها، توده های قفقازی اند. آن ها بر بستر یا زیرلایه النی تشکیل شدند- این یک گمانه زنی و توهم نیست، فرض هم نیست. این یک حقیقت تثبیت شده محکم علمی است.»[141]

 

آن چه گفتیم، با همانندی های تبارنگاشتی (اتنوگرافیک) اوستی ها و بالکاری ها و به ویژه عناصر سارماتی- النی در سنت های فرهنگ مادی بالکارها و کاراچایی ها تایید می گردد.[142]

 

همه این حقایق را بایسته است نه آن چنان به عنوان یک نتیجه وامگیری (borrowing)، بل که به عنوان نتیجه ریختیابی یا تسجیل یک تشکل (فارماسیون) نو تباری در نظر گرفت- این بار تورکی زبان.

 

بر می گردیم به فرهنگ سالتوفی-مایاکی سده های هشتم-دهم و می کوشیم فرضیه کاری یی را در باره سرنوشت ممکنه دارندگان آن در سده دهم، پس از انقراض و بی فروغ شدن خود فرهنگ مطرح سازیم. مساله مبهم و بحث انگیز است. شاید به همین دلیل، محققان بسیار کم به آن می پردازند.

 

الن های دارنده فرهنگ سالتوفی، که در خدمت نظامی خزرها بودند، نیروی رزمی حرفه یی بزرگی را می ساختند. به گونه یی که د. ت. بریزوفتس   Berezovtsتخمین زده است، در یک گورستان سالتوفی تا 30 هزار گور دخمه یی به مشاهده رسیده است.[143]باستان شناسان بر این باورند که نسخه النی فرهنگ سالتوفی- مایاکی دیگر در آغاز سده نهم از میان رفته بود.[144]

 

س. آ. پلیتنیوفا گاهشماری دقیق تری از نسخه النی این فرهنگ به دست می دهد: میانه های سده هشتم- دهه های نخست (تا میانه های) سده دهم میلادی.[145]

 

گاهشناسی باستان شناسیک محدود اجازه می دهد تا رویدادهای شناخته شده از روی منابع نوشتاری را ویرایش نمود. همان گونه که در بالا اشاره شد، الن ها در سال های دهه بیستم سده هشتم از میانرودان کوبان- تریک به گستره رودهای دُن-دونتسکوچیده بودند- چیزی که زمان ظهور فرهنگ سالتوفی-مایاکی را دقیق تر می سازد. م. ای. ارتامانف (MI Artamonov) تصویر دراماتیکی را از کشتار و سرکوب سیستماتیک الن های باشنده وادی رود دُن به دست خزری ها پرداز کرده است، که نابودی کامل فرهنگ سالتوفی- مایاکی را به دنبال داشته است. به گونه یی که ویژگی های مشخصه این فرهنگ نتوانستند هیچگونه تداومی بیابند و اس های باشنده دُن که از دست خزری ها نجات یافته بودند، به متحدان پیچینیگی Pechenegs خود پناه برده بودند.[146]

 

راستش، در واقع، س. ا. پلیتنیوفا، گ. ای. افاناسیف و و. ک. میخییف، در آثار شان به علل نابودی این فرهنگ نپرداخته اند. میخییف (Mikheev) بدون چون و چرا می نویسد که در خانات خزر «الن ها هم شامل بودند که دولت مرکزی خزر آن ها را از قفقاز شمالی به وادی رود دُن  انتقال و اسکان داده  بود.[147]او (با داوری از روی اظهارات محتاطانه اش)، علت نابودی فرهنگ سالتوفا- مایاکی را ، در تهاجم پیچینیگی ها در سده نهم می بیند.  

 

من مایلم در زمینه دیدگاه م. ای. ارتامانف (MI Artamonov) را بپذیرم، دال بر این که  فرهنگ سالتوفی-مایاکی به علت جنگی که، بر اساس «سند کمبریج» در سده دهم میان خزری ها و الن ها در دوره پادشاه آرون خزری رخ داد، نابود گردید.

 

به پنداشت آ. پ. نوواسیلتسیوفا (AP Novoseltseva) جنگ در اوایل سال های دهه سی سده دهم رخ داده بود.[148]ناگفته نماند که این تاریخ، با تاریخ تثبیت شده از لحاظ باستانشناسی نابودی بسیاری از نشیمنگاه های سالتوفی حوالی میانه های سده دهم و ویرانی همزمان شماری از شهرک های یهودی نشین در سرزمین های همسایه سلاوی و کریمای خاوری به خوبی مطابقت می نماید.[149]

 

با توجه به زمینه های تاریخی و گواهی المسعودی در باره نپذیرفتن آیین مسیحیت از سوی الن ها در 932 (که مینورسکی[150] آن را در اثر خود آورده است)، می پندارم که جنگ می توانسته است در سال های 931-932 در دوره رومان لاکاپین (Lakapin) - امپراتور روم شرقی رخ داده باشد.

 

جنگی که «سندکمبریج» و مسعودی در باره آن سخن می گویند، بی چون و چرا از سوی شاه النیای قفقازی پیش برده می شد. در باره شرکت النی های دارنده فرهنگ سالتوفی در این جنگ مدارک و شواهد مستقیمی وجود ندارد. اما در ادامه متن «سند کمبریج» به صراحت آمده است که در میان توده هایی که با خزری ها می رزمیدند، «اسیه» ها یعنی «اس» ها هم بودند. دلیلی هست که منظور کاتبان خزری از «اس ها»- النی های دارنده فرهنگ سالتوفی بوده است.[151]  

 

این گونه، منبع به ما اجازه می دهد فرض کنیم (البته، بسیار احتاط آمیز) که در جنگ سال 931-932، الن های سالتوفی باشنده حوضه رود دُن- دُنتس- «اس ها» می توانسته اند به هواداری از الن های شمال قفقازی همریشه خود، برخاسته باشند. در این جنگ، هر دو گروه النی ها شکست خوردند. النی های قفقازی از پذیرفتن آیین مسیحی سر باز زدند و در پایان کار، النی های دارنده فرهنگ سالتوفی سرکوب (execution) شدند که شرح آن را اراماتف نوشته است. سپس، در سال 932-933، الن های سالتوفی خزرستان را ترک کردند و به شمال قفقاز بازگشتند. تنها بخش کوچکی از گروه تباری اس ها (یاس ها) در وادی رود دُن تا سده دوازدهم ماندگار شدند.[152]

 

بازگشت الن ها، پس از دوصد سال بودوباش در گستره دولت خزر، به گستره فرورفتگی کیسلوودسک، با رستاخیز آیین های خاکسپاری درگذشتگان در آرامگاه های دخمه یی در سده های یازدهم- دوازدهم به همراه بود.[153] اما این آرامگاه ها تا هنوز هم بسیار کم مطالعه شده اند و پیش از خواهد بود تا در زمینه نتیجه گیری های مدلل تر نماییم.

 

فرضیه ما در باره برگشتن دوباره الن های سالتوفی به قفقاز، با همه بی باکی یی که در مطرح ساختن آن در سال 1969 به خرج داده شده بود،[154]تا کنون با واکنش منفی پژوهشگران برنخورده است. در قرینه تاریخی، از دید ما، این فرضیه به گونه عینی در افزایش بسیار چشمگیر نفوس الن ها و نیرومندشدن کشور النیا در سده دهم  تایید می گردد که بارها و بارها در ادبیات به آن اشاره شده است و نیازی به اثبات ندارد. بازگشت یگان های بزرگ رزمدیده و به خوبی مسلح تکاوران سواره نظام به رهبری طرخان های «اسی» و رزمندگان جوانمرد (chivalrous warriors) توان رزمی و بنیه سیاسی کشور النیا را به گونه چشمگیری تقویت کرد و پیداست چنین چیزی نمی توانست در منابع بازتاب نیابد.  

 

روشن است، نیروی محرکه اصلی تقویت کشور النیا در سده بیستم، روند پایدار توسعه اجتماعی و اقتصادی داخلی آن بود. با این هم، عوامل مساعد بیرونی نیز تا جایی نقش خود را داشتند. بازگشت الن ها به میانرودان کوبان- تریک تاثیر معینی بر فرایندهای محلی تباری نیز داشت: روند تورکیزاسیون با سرازیر شدن موج مهاجران ایرانی زبان آمده از سالتو Saltov پیچیده تر شد، و گسستگی ارضی میان باختر و خاور النیا که مُخِل فرآیند استحکام سیاسی و تباری بود، دوباره بازسازی و احیاء گردید. پادشاهان النی قادر به اعمال حاکمیت ملی خود در سراسر گستره النیا گردیدند.[155]اما روند تورکیزاسیون طی دو صد سال خیلی پیش رفته بود و می توان فرض کرد که در میانرودان کوبان- تریک، نئوپلاسم های تباری تورکی توانستند جان سالم به در برند.

 

  1. تورک ها- مرحله دوم تورکیزاسیون:

اتنوگرافی کشور النیا مقارن با سده یازدهم که هنگامی که در استپ های اروپای خاوری کومان ها (Cumans) یا پولوی های تورکی زبان ظهور می کنند، چنین پرداز می گردد. در تاریخ های روسیه برای نخستین بار در 1055 از پولوفی ها سخن می رود.[156]روشن است، که آن ها اندکی پیش تر از این در استپ ها ظاهر شده بودند- در نیمه نخست سده یازدهم. سپس آن ها، شاید به استپ های قفقاز شمالی رخنه کرده بودند، که به زودی شامل «دشت قپچاق[157] گردید –دشت قپچاق و یا استپ پولوفتسیا (Polovtsia).

 

استیلای گستره استپ های آستانه قفقاز تا شمال داغستان از سوی پولوفی ها یا پولوفتسی ها (کومان ها) در سده های یازدهم- دوازدهم در رسالهء  ی. ا. فئودروف (Fedorov) و گ. س. فئودروف بررسی گردیده است.[158]از این رو، در این جا به آن نمی پردازیم. مرحله دوم تورکیزاسیون قفقاز مرکزی به حمله پولوفی ها مرتبط می باشد. این مرحله را شاید بتوان به دو فاز (مرتبه) تقسیم کرد: فاز پیش از یورش اردوی زرین و فاز یورش اردوی زرین.

 

فاز پیش از یورش اردوی زرین:

بررسی موشکافانه داده های باستان شناسی نشان می دهند که پولوفی ها در اعماق گستره تماس میانرودان کوبان- تریک و در برخی از جاها به کوه ها در ناحیه چراگاه های کوهستانی بیچیسن (Bichesyn) رخنه نموده بودند.[159]

 

متفاوت از مرحله نخست  تورکیزاسیون، در مرحله دوم (سده های یازدهم-دوازدهم) تبار تورک در کرانه چپ رود کوبان- در بخش خاوری منطقه آن سوی کوبان یعنی به قلمرو میان  کوبان و رود لابا (Laba)، به مرکز النیای باختری هم رخنه نموده بود.

 

پخش گسترده تندیس های کتله یی غیر منقول تورکی (massive, non-transportable turkic statues)(متفاوت از دیگ های گلی، یا اشیای دیگر) در آن سوی کوبان خاوری، به معنای اسکان مجدد بی چون و چرای (indisputable resettlement) تورک ها در میانرودان کوبان– لابای بزرگ در سده های یازدهم- دوازدهم می باشد. این برداشت در مشاهدات مینایوا (TM Minayeva) تایید می گردد: «آرامگاه های پولوفی ها در شهرک ویران شده النی سده های دهم-یازدهم (کوبینا Kubina) واقع اند. مقارن با زمان ظهور پولوفی ها در این جا، زندگی در آن پایان یافت».

 

در همان هنگام زندگی از شهرک های اوچکورکا (Uchkurka) و ادییوخ (Adijuh) هم رخت بربست بست. در سده یازدهم نشیمنگاه های النی در نزدیکی دهکده های البورگان (Elburgan) و نووکوینسک نابود شدند. در این زمینه، مینایوا می نویسد: کشف گورگان های پولوفی کوبانی، چنین وضعیتی را توضیح می دهد. دلیل آن را می توان در حمله کوچیان به دشت های کوهپایه ها - تهاجم پولوفی های خطرناک برای جمعیت کشاور؛ دید.

 

این هجمه را نباید همچون حمله نظامی تصور کرد. این پیشرفت کند کوچی ها در چراهگاه های سر سبز بود. با سرازیر شدن کوچروان، باشندگان کشاورز به تدریج به سوی جنوب به پناهگاه های کوهستانی عقب نشینی کردند. اثری از یور ناگهانی دشمن در شهرک  های ادییوخ (Adijuh) و کوبینا (Kubina) دیده نمی شود. ساکنان این شهرک را به گونه مسالمت آمیز ترک گفته بودند و آن را با جا گذاشتن همه دارایی های خود رها نموده بودند.[160]

 

در اثر دیگری، مینایووا خاطرنشان می سازد که مواد باستان شناسی هنوز بر موضوع روشنی اندکی می اندازند که چه زمانی و تحت چه اوضاعی، النی ها حوضه علیای گستره نزدیک کوبان را ترک گفته بودند. آیا آن ها به سوی خاور به کوه ها عقب نشینی نموده بودند و یا این که از سوی تورک ها اسیمیله شده بودند.[161]نوشته های بانو مینایووا به درستی سرشت اوضاع اتنوپولیتیک سده های یازدهم- دوازدهم این منطقه را بازتاب می دهند. از همین رو هم ما برگرفته هایی از آن (extensive quotations) را در این جا آوردیم.

 

اعتبار دریافت های آورده  شده، با کاوش ها و حفاری های طولانی مدت من در شهرک  بزرگ ارخیز پایین (Arkhyz) مربوط سده های دهم-دوازدهم تایید می گردند.[162]در دره زیلینچوک بزرگ (Zelenchuk) در سده دوازدهم این شهرک دیگر متروک گردیده بود. هر چند زندگی در این جا تا سده های سیزدهم- چهاردهم در جوش و خروش بود.

 

شکی نیست که با واقعیت آمیزش های عمیق درون منطقه یی و اختلاط تباری و اینتیگراسیون زیر لایه یا بستر (سوبسترات) النی و بالا لایه یا سوپراسترات تورکی پولوفی بر مبنای دو زبانی بودن (دوزبانگی) و تشکل جامعه  نو تورکی سر و کار داریم.

 

در نتیجه، در مناطق باختری و خاوری سرچشمه رود کوبان نئوپلاسم های تازه تباری تشکل می یابد – هسته مردم بالکار- کاراچای. این نسخه در حال حاضر با منابع و اطلاعات بازتاب یافته در آن ها در باره  اتنوژنیز و فرهنگ زایی این توده های کوهی تورکی مطابقت دارد.هر چند، ادعای کامل بودن را ندارد.

 

دلیلی برای سوء تفاهم در دست نیست که بالکارها و کاراچای های مدرن را همسایه های شان یا خود شان اس ها یا الن ها خوانده بوده باشند.[163]آن ها در عین حالی که النی تبار و ایرانی زبان نیستند، با این هم به روی زیر لایه یا بستر النی پدید آمده اند، و از همین رو هم به خود نام تباری النی گرفته اند. با این که  با این کار، النی ایرانی زبان نشده اند. در این جا سخن بر سر الن های از بن تورکی زبان نیست، بل که بر سر جامعه نو تباری است که ویژگی های بستر النی و بالا لایه تورکی را یکجا با هم جذب کرده است. در این مفهوم، بالکار ها و کاراچای ها جوانترین مردم کوهی قفقاز اند.

 

پرسشی مطرح می گردد مبنی بر این که آیا جمعیت النی از گستره سرچشمه های رود کوبان، آن گونه که مینایووا می انگارد، به جای دیگری کوچیده بود یا نه؟ در پاسخ می توان گفت که بخشی از آن، از گستره بالکاریا می توانسته است به دره دیگورسک (Digorsky) اوستیای شمالی بکوچد و اما بخش اصلی الن های باختری در خاک خود پاییدند و ماندگار شدند و به تدریج از سوی تورک ها اسیمیله گردیدند.

 

به حضور الن های ایرانی زبان در کوه های نزدیک کوبان، سنگنبشته هاس النی زیلینچوکی (Zelenchukskaya) که قدمت آن از سوی زگوستوی (L. Zgustoy) سده های یازدهم-دوازدهم میلادی تخمین زده  شده است، به گونه مطمئن گواهی می دهد.[164]

 

این گونه، گستره حوضه علیای رود کوبان، در نتیجه دو مرحله متوالی تورکیزاسیون، دستخوش تغییرات دگرگونی های عظیم دموگرافیک گردید- به جای الن تباران تشکل یافته، جوامع تباری نو تورکی پدید آمدند. فرآیندهای همانندی در بخش های خاوری تر قفقاز شمالی هم مشاهده می شوند. هر چند ردپای آن ها هنوز  کم است و می توانند داوری های گوناگون را برانگیزند.

 

 ما گذشته در باره یادمان های باستان شناسی تورکی منطقه آب های معدنی قفقاز در مرحله نخست تورکیزاسیون آن که نه پسانتر از سده دوازدهم آغاز گردیده بود، آن هم در گستره پرجمعیت النی، سخن گفته بودیم.

 

آوندهایی در دست است بپنداریم که حمله تورک ها در منطقه آب های معدنی قفقاز، در فاز پیش از اردوی زرین  مرحله دوم تورکیزاسیون هم ادامه  یافته بود.  بر چنین چیزی می توانند کاوش های باستان شناسی انجام شده از سوی ا. پ. رونیخ (AP Runich) و ن. ن. میخاییلوفا  (N. Mikhailov) در آرامگاه های دخمه یی سده های یازدهم- دوازدهم منطقه «کالتسو-گور» و در نزدیکی کیسلوودسک در سال  1959 گواهی بدهند.

 

از ویژگی های مراسم خاکسپاری، موجودیت تابوت های چوبی و تزیینات تدفینی در زیر کف گور ساخته شده از تخته های گذاشته شده به موقعیت عرضی (transverse position) است که در یک مورد به یاد آوردنده چیزی همانند زینه یا نردبان است. برای گورستان های دخمه یی النی، این چنین سازه های چوبی غیر معمول است.[165]

 

پدیدآیی تابوت های چوبی را می توان با نفوذ مسیحیت که سر از سده دهم  در بخش غربی  النیا گسترش یافته بود، توضیح داد. اما موجودیت تخت های چهارپایی روان (boardwalks)  صلبی (solid) و یا برانکاردهای چوبی مشبک انتقال میت یا بیمار (funeral stretcher) را دشوار است مربوط آیین مسیحیت بداینم  ممکن است دلایل دیگری در کار بودند.

 

 

 

مجاز می پنداریم فرض کنیم که این ها با مراسم خاکسپاری پولوفی ها پیوند داشته بودند. بر اساس طبقه بندی بانو س. ا. پلیتنیوا (SA Pletneva) این چهارمین گروه گورستان های تورکی است که متعلق به پولوفی ها بوده است. یکی از ویژگی های آن –تابوت ها اند که از تخته های جداگانه با برش عرضی ساخته می شدند.[166]

 

اگر این گمانه زنی ها درست باشند، ما با جالب ترین پدیده سنکریتیسم  (توحید ارزش های) تباری و فرهنگی دو توده مواجه می شویم که دوره آمیزش های دورن منطقه یی و اختلاط را از سر گذرانیدند. ما در  ته «گلدان» ویژه اتنوژنیتیک قرار می گیریم. زمینه تاریخی مرحله نخست تورکیزاسیون  با طرح ما در تناقض نیست، بل برعکس با آن هنخوانی دارد.

 

داده های ارائه شده محدود در باره حمله پولوفی ها در سده های یازدهم- دوازدهم در ناحیه  کیسلوودسک می توانند با کاوش ها و حفاری های تازه کورنفسکی (SN Korenevsky) در سال 1982 در نزدیکی کیسلوودسک در ساحل راست رود پودکومک (Podkumk) (حومه رود کوم) کامل تر شوند.

 

مشاهدات بسیار مهمی به تازگی بر روی مواد به دست آمده از آرامگاه النی دخمه یی قرن یازدهم- دوازدهم در اوستیای شمالی انجام گرفته است. دلچسپی خاص برای ما در این جا این است که، مانند گورستان دخمه یی ذکر شده در نزدیکی کیسلوودسک، ردپاهای تورکی بار دیگر دوباره در گورستان (necropolis) تیپیک  النی که همزمان در جاهای دیگر النیا رایج بوده است، ظاهر می شود.

 

چنین بر می آید که در هر دو منطقه النیا، فرآیندهای همانند ادغام (اینتیگراسیونی) تباری روان بودند. جان مطلب در این است که در مواد  craniological آرامگاه زمیسکی تیپ جمجمه نوع انتروپولوژیک سیبیری جنوبی ارائه گردیده است، که به خصوص به گونه گسترده در گورهای پولوفی های کولمیکیا گسترش داشت.  انسان شناس-ا. ب. شفچنکو این واقعیت را  همچون «گواهی مشارکت پولوفی ها در پیدایش نژادی گروه زمیسکویی الن ها به سنجش می گیرد. و این حقایق را باید به طور کامل در نظر گرفت.[167]

 

فاز اردوی زرین در ادبیات از سوی ی. ا. فئودروف و. ل. ای.  لاورف مطالعه شده است.[168]به گفته ابن اثیر، در 1222 الن ها و قبچاق ها (متحدان دیرین)، دوشادوش هم در برابر حمله مغول ها و تاتارها به آستانه قفقاز ایستادگی کردند. متفقین به نوبت شکست خوردند، که پس از آن، بخشی از قپچاق ها در مرداب ها پنهان شدند و بخشی دیگر به کوه های قفقاز پناه بردند.[169]چیزی که نقطه عطفی در اتنوژنیز بالکاری ها و کاراچای های مدرن شمرده می شود. رادیکال تر از هر کسی این کانسپت را لاوروف تدوین کرد.

 

با این هم، و. ام. باتچایف (VM Batchayev) با تایید دادگرانه بودن تز نقش تعیین کننده پولوفی ها- نه بلغارها در تورکیزاسیون بالکاریا (که زبان شناسان هم آن را تایید می کنند)، به گونه خردورزانه با دیدگاه در باره این که آغاز این روند با حوادث  1222 به همراه بوده باشد، موافقت نکرد و خاطرنشان ساخت: «کنون دلایل قانع کننده یی به سود نسخه سنتی رخنه پولوفی ها به کوه  ها در 1222 در دست نداریم».[170]

 

خود باتچایف به این نتیجه گیری مایل است که تورکیزاسیون بالکاریا را نه پیشتر از سده چهاردهم می داند. و تخته پرش این روند- النیای هموار سده های سیزدهم- چهاردهم بود که از سوی پولوفی ها پس از حمله مغولان اشغال گردید.[171] درست گروه آستانه قفقاز پولوفی های بیرونرانده شده از استپ ها به آستانه کوه ها  که زیر فشار کابارده ها آواره شدند، هسته قوم بالکار را ساختند.

 

روشن است که اردوی زرین چه نقش عمده یی را در اتنوژنیز پولوفی ها در محیط تباری (اتنوسفیر) بازی کردند.[172] دلیلی در دست نداریم بپنداریم که در قفقاز مرکزی غیر این بوده باشد. بر پایه مواد باستان شناسیک، کنون می توان پنداشت که حمله تورک های دوره اردوی طلایی در آغاز در منطقه تماس آستانه، و سپس در دامنه ها و سرانجام هم در منطقه کوهستانی، واپسین و  فیصله کننده ترین موجی تورکی بود که به گونه نهایی و قاطع روند پیدایش تبارزایی نو تورکی زبان  را در کوه های قفقاز مرکزی به پایان رساند.

 

لئو گومیلیف در آخرین کتاب خود نوشته است که: «مطابق مشاهدات، گروه های تباری نو نه در سرزمین های یکنواخت، بل در مرزهای مناطق پیچیده لندشافتی، و در نواحی تماس های تباری پدید می آیند.  در مناطقی که آمیزش های پردامنه اجتناب ناپذیر است».[173]

 

مواد ارائه شده در بالا، هر چند در بعضی از قسمت ها و جزئیات سر از نو مورد بازنگری قرار گرفته اند، با این هم به طور کامل با برداشت های گومیلیف سازگار اند. قفقاز مرکزی، با قرار گرفتن در مرزهای زون های  لندشافتی از دید تاریخی در طول تاریخ محکوم بود تا به یک زمین تمرین فعل و انفعالات پیچیده  تباری مبدل گردد.[174]در فرجام بایسته است تا یک بار دیگر به نقش آشکارا ویژه قفقاز مرکزی در فرآیندهای اتنوژنیتیک محلی توجه کرد. این روندها در سراسر قفقاز شمالی روان بودند. اما تفاوت های محلی، که در حدود  قفقاز مرکزی به مشاهده می رسد، عبارت اند از- باز بودن ویژه میانرودان کوبان- تریک در شمال، به سوی جلگه های جنوبی روسیه، و تبعیت معین تاریخ تباری -سیاسی قفقاز مرکزی از آن پدیده ها و رویدادهای تاریخی مهم که در این جلگه ها رخ داده بودند.

 

این اوضاع، به هجوم پیوسته باشندگان استپ ها به قفقاز مرکزی و تجمع آن ها در این جا مساعدت می کرد، چیزی که روند و نتایج فرآیندهای اتنوژنیتک را در این جا تعیین می کرد . منظور از پدیده های ایرانیزاسیون و تورکیزاسیون با چنان نیرو وپویایی است که مثال آن نه در نواحی قفقاز باختری، نه در قفقاز خاوری به مشاهده رسیده است. در همین، فینومن و خودویژگی عظیم قفقاز مرکزی است که به زیستگاه تشکل اوست ها، بالکارها، و کاراچای ها مبدل شد، در حالی که نواحی غرب تر و شرق تر آن و بیرون از سرزمین تاریخی النیا، هسته اساسی اتنوسفیر را کماکان قبایل بومی ادئگو-ابخازی و وایناخی- داغستانی تشکیل می دادند که تا روزگار ما همچون نمونه های از ثبات تاریخی دیاکرونیک (diachronic) حفظ گردیده اند.

 

بر آنم که دو فرایند ایرانیزاسیون و تورکیزاسیون در قفقاز مرکزی چنان با هم تنگاتنگ مرتبط اند که آن ها را نمی توان به گونه تجریدی و جدا از یکدیگر به طور مستقل بررسی کرد. به گفته و. م. ماسون،[175]به رسمیت شناختن سنتز فرهنگی و همگرایی در پیدایش فرهنگی (کلتوروژنیز) یک جهت دارای اولویت است . برای ما اتنوژنیز نیز یک جهت دارای اولویت مشابه می باشد.

 

 

نقشه تباری- زبانی قفقاز (برگرفته از ویکی پیدیا)




[1] . کوزنتسف و. ا.، ایرانیزاسیون (Iranization) و تورکیزاسیون (Türkization) منطقه مرکزی قفقاز، مسکو، 1997،/ /  آثار  و یادمان های تاریخی دوره های پیش از بودوباش اسکیت ها و دوره اسکیتی در جنوب خاوری اروپا / / مواد و پژوهش ها در زمینه باستان شناسی روسیه، شماره یکم، تدوینگر: با ویرایش  Munchaev RM و  VS Olkhovsky، پورتال «باستان شناسی روسیه»، 2006.

Кузнецов В. А., Иранизация и тюркизация Центральнокавказского субрегиона, М., 1997, // Памятники предскифского и скифского времени на юге Восточной Европы // Материалы и исследования по археологии России, № 1, Редактор: под ред. Мунчаева Р.М., Ольховского В.С.

 

پروفیسور داکتر ولادیمیر کورنتسف (زاده 1927)، بزرگترین الن (آلان) شناس جهان، داکتر علوم تاریخ  و باستان شناسی، کارشناس بنام  و پرآوازه تاریخ باستان قفقاز است. او بیش از چهار ده (در سال های 1965-2007) مدیر شعبه تاریخ و باستان شناسی پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی اوستیای شمالی بود. او در همین سال ها کاوش های فزونشمار باستان شناسیک را در قفقاز انجام داد که دستاوردهای بس ارزنده یی به همراه داشتند. کوزنتسف مولف آثار فزونشماری در باره تاریخ الن ها و در کل تاریخ و باستان شناسی قفقاز است که برخی از آثار او به زبان های انگلیسی، فرانسه، ترکی و سایر زبان ها ترجمه شده اند. در کل 15 اثر او در خارج از روسیه (از جمله دواثر در پاریس) چاپ شده است.

 

آخرین شهکار او «سیری در تاریخ باستان» در 2010  منتشر شد. او طی بیش از نیم سده زندگی علمی- اکادمیک، صدها اثر (از جمله بیش از بیست کتاب)، چند ده کتابواره و شمار فراوان مقاله نوشت. از مهم ترین آثار او «اوچرک تاریخ الن ها» است.

یادداشت گزارنده: مقاله دست داشته، در واقع یک کتابواره (رساله یا جزوه) است در 50 صفحه. با توجه به حجم بالای آن، از  ترجمه برخی از بندهایی که برای خوانندگان پارسی زبان از دیدگاه علمی دارای اهمیت اصولی و دلچسپ نیستند، صرف نظر کردیم.-گ.

[2]. [Мизиев И. М., 1986; Лайпанов К. Т., Мизиев И. М., 1993]

[3] . [Каминский В. Н., 1988, с. 272-281; Кузнецов В. А., 1987]

с. 133-135; Гаглоев Д. С., 1987; Чеченов И. М., 1990, с. 144-153;

Чеченов И. М., 1994, с. 10-12; Марковин В. И., 1994, с. 59, 60]

[4] . [Гадло А. В., 1979; Он же, 1994]، [Ковалевская В. Б., 1988]

[5] . [Эрдниев У. Э., 1970, с. 10]

[6] . [Pallas P. S., 1799, с. 172]

[7] . [Грантовский Э. А., 1970, с. 21, 37-41, 358, 359, 370]

[8] . [Абаев В. И., 1965, с. 125]

[9] . [Крупнов Е. И., 1960]

[10] . [Мурзин В. Ю., 1990, с. 9, 16, 26, 69]

[11] . [Мурзин В. Ю., 1990, с. 47; Махортых С. В., 1991, с. 103]

[12] . [Петренко В. Г., 1983, с. 47, 48]

[13] . [Махортых С. В., 1991, с. 5]

[14] . [Махортых С. В., 1991, с. 7, 9, рис. 1; 2]

[15] . [Махортых С. В., 1991, с. 116, 117]

[16] . [Крупнов Е. И., 1969, с. 16]

[17] . [Козенкова В. И., 1989, с. 253, карта 24]

[18] . [Абаев В. И., 1949, с. 78, 79]

[19] . [Абаев В. И., 1967, с. 18]

[20] . [Серебренников Б. А., 1956, с. 36]

[21] . [Абрамова М. П., 1984, с. 29]

[22] . [Петренко В. Г., 1984, с. 71]

[23] . [Петренко В. Г., 1989, с. 220, 223]

[24] . [Техов Б. В., 1980, с. 72-81] .

[25] . [Смирнов К. Ф., 1964, с. 191, рис. 84]

[26] . [Мурзин В. Ю., 1990, с. 16, 26, 47]

[27] . [Петренко В. Г., 1989, с. 228]

[28] . [Виноградов В. Б., 1972, с. 46-58]

[29]. [Виноградов В. Б., 1972, с. 59]

[30] .  [Максименко В. Е., 1983]

[31] . [Мунчаев P. M., 1963, с. 211]

[32] . [Кузнецов В. А., 1980а, с. 45-65]

[33] . [Виноградов В. Б., 1971, с. 182, 183]

[34] . [Абрамова М. П., 1989а, с. 272]

[35] . [Смирнов К. Ф., 1984, с. 118-123]

[36] . [Виноградов В. Б., Петренко В. П., 1984, с. 15-36]

[37] . [Абрамова М. П., 1972]

[38] . [Керефов Б. М., 1985, с. 135-259]

[39] . [Абрамова М. П., 1989б, с. 8]

[40] . [Абрамова М. П., 1989, с. 15]

[41] . [Абрамова М. П., 1989б, с. 5]

[42] . [Абрамова М. П., 1989а, с. 276]

[43] . [Абрамова М. П., 1989а, с. 269, карта 25]

[44] . [Кузнецов В. А., 1962, с. 70-72; Кузнецов В. А., 1967, с. 63-65; Виноградов В. Б., 1965, с. 117]

[45] . [Абрамова М. П., 1993, с. 2]

[46] . [Виноградов В. Б., 1965, с. 111-113; Смирнов К. Ф., 1952, с. 13, 14]

[47] . [Страбон, 1964, с. 480]

[48] . [Каменецкий И. С., 1965, с. 99; Марченко И. И., 1984, с. 68, 69]

[49] . [Анфимов Н. В., 1975, с. 50]

[50] . [Абрамова М. П., 1989б, с. 19]

[51] . [Каминский В. Н., 1987, с. 40]

[52] . [Керефов Б. М., 1978, с. 18; Он же, 1988, с. 101, 102]

[53] . [Бромлей Ю. В., 1983, с. 241]

[54] . [Гаглойти Ю, С., 1966, с. 242]

[55] . [Махортых С. В., 1991, с. 111]

[56] . [Алексеев В. П., Бромлей Ю. В., 1968, с. 35]

[57] . [Гаглойти Ю. С., 1966, с. 52, 53; Ковалевская В. Б., 1984, с. 80;

Кузнецов В. А., 1992, с. 5]

[58] . [Гаглойти Ю. С., 1966, с. 54-62]

[59] . [Гаглойти Ю. С., 1966, с. 67, 82, 86-89; Кузнецов В. А., 1992[

с. 6; Гаглойти Ю. С., 1989, с. 85, 86; Ждановский A. M., 1985, с. 15]

[60]. [Гаглойти Ю. С., 1966, с. 59; Он же, 1969, с. 82, 83]

[61] . [Скрипкин А. С., 1989, с. 87]

[62] . [Абрамова М. П., 1989б, с. 5; Габуев Т. А., 1986, с. 6]

[63] . [Абрамова М. П., 1989а, с. 276]

[64] . [Абрамова М. П., 1989а, с. 280]

[65] . [Абрамова М. П., 1989а, с. 280, 281]

[66] . [Анфимов Н. В., 1947, с. 148-157]

[67] . [Нечаева Л. Г., 1961, с. 151-159]

[68]. [Ждановский A. M., 1985, с. 15, 16]

[69] . [Габуев Т. А., 1986, с. 17, 30; Ковалевская В. Б., 1984, с. 91, 155]

[70] . [Берлизов В. Е., 1990, с. 5]

[71] . [Виноградов В. Б., Березин Я. Б., 1985, с. 45]

[72] . [Байтал-Чапкан — Минаева Т. М., 1956; ст. Старокорсунская — Каминский В. П., 1984, с. 11-27]

[73] . [Верхний Чирюрт, Паласасырт — Кузнецов В. А., 1961а, с. 265-270; Гмыря Л. Б., 1986, с. 20-22]

[74] . [Кузнецов В. А., 1962, с. 70]

[75]. [Чми, Балта, Гоуст, Тарский, г. Владикавказ, Верхний Ларс, Архон,

Садон, Алагир, Кобань, Камунта и др.: Кузнецов В. А., 1962, с. 61;

Кузнецов В. А., 1973, с. 62]

[76] . [Чеченов И. М., 1987, с. 105-123, рис. 20; 21; 22; 23; 24; 25; 26; 27;

28; 29; 30; 31; 32; 33; 34; 35]

[77] . [Чеченов И. М., 1987, с. 118, 119]

[78] . [Ковалевская В. Б., 1988, с. 18]

[79] . [Материалы дискуссии..., 1956, с. 52, 71]

[80] . [Кузнецов В. А., 1980а, с. 78]

[81] . [Кузнецов В. А., 1980а, с 66-81]

[82] . [Абаев В. И., 1949, с. 79; Он же, 1967, с. 17, 18; Материалы дискуссии..., 1956, с. 57-59]

[83] . [Генинг В. Ф., 1970, с. 103, 108, 111, 113; Бромлей Ю. В., 1983, с. 280;[

[84] . ]Алексеев В. П., 1974, с. 198]

[85] . [Ковалевская В. Б., 1988, с. 20; Кузнецов В. А., 1992, с. 146]

[86] .[Алексеев В. П., Бромлей Ю. В., 1968, с. 39]

[87] . [Алексеев В. П., 1971, с. 43-45]

[88] . [Ковалевская В. Б., 1988, с. 33;  همان, 1984, с. 171]

[89] . [Алексеев В. П., 1971, с. 45]

[90] . [Алексеев В. П., Беслекоева К. Х., 1963, с. 108, 113-121]

[91] . Кузнецов В. А., 1971, с. 239, 241]

[92] . [Бромлей Ю. В., 1983, с. 278]

[93] . [Hudid al-Alam, 1937, Р. 335; Гаглойти Ю. С., 1966, с. 187, 188; Кузнецов В. А., 1962, с. 73]

[94] . [Кузнецов В. А., 1967, с. 55]

[95] . [Кузнецов В. А., 1988, с. 76, 77]

[96] . [Бромлей Ю. В., 1983, с. 283].

[97] . [Чеченов И. М., 1986, с. 7]

[98] .  [Кузнецов В. А., 1980б, с. 70, рис. 1, 1]

[99] . [Шер Я. А., 1966, табл. I, 3; табл. II, 9, табл. III, 16; и др. ]

[100] . [Ждановский A. M., 1977, с. 289-292; Навротский, 1995, с. 158, р. 1, 2]

[101] . [Кузнецов В. А., 1980б, с. 76]

[102] . [Гадло А. В., 1975, с. 75-77; Он же, 1980, с. 63-64; Он же, 1982, с. 19, 20]

[103].[Гадло А. В., 1980, с. 63]

[104] . [Kuznecov V. A., 1990, Р. 255-274]. [Гадло А. В., 1975, с. 75]

[105] . [Охонько Н. А., 1988, с. 259-291[

[106] . [Фоменко В. А., 1989, с. 108, 109]

[107] . [Kuznecov V. A., 1990, Р. 260, карта]

[108] .[Нарожный Е. И., 1993, с. 12-13]

[109] . [Balint Cs., 1990, S. 45, карта II]

[110] .["Мисимианский путь" Менандра: Кузнецов, 1993, с. 23-47]

[111] . [Ковалевская В. Б., 1984, с. 155]

[112] . [Абрамова М. П., 1990, с. 44-51[

[113] . [Абрамова М. П., 1993, с. 22]

[114] .[Абрамова М. П., 1992, с. 28]

[115] . [Абрамова М. П., 1993, с. 106]

[116] . [Кузнецов В. А., 1961б, с. 218]

[117] . [Кузнецов В. А., 1985, с. 206-213]

[118] . [Абрамова М. П., 1982, с. 138, 148, 149]

[119] . [Ковалевская В. Б., 1981, с. 84, 85]

[120] . [Кузнецов В. А., 1961б, с. 214-216; Он же, 1962, с. 76, 88]

[121] . [Кузнецов В. А., 1969, с. 298, 299]

[122]. [Ковалевская В. Б., 1988, с. 30]

[123] . [Гадло А. В., 1975, с. 78; Он же, 1980, с. 64; Он же, 1982, с. 20; Он же, 1975, с. 74, 75; Он же, 1986, с. 20], [Федоров Я. А., Федоров Г. С., 1978, с. 72.[

[124] . [Афанасьев Г. Е., 1981, с. 62, 63]

[125] . [Афанасьев Г. Е., 1987, с. 148, 149; Он же, 1993, с. 151]

[126] Биджиев Х. Х., 1983, с. 6]. [Кузнецов В. А., 1963, с. 298-305; Scerbak A. M., 1962, Р. 283-290; Байчоров С., 1974, с. 89-93]

[127] . [Кузнецов В. А., 1974, с. 92; Он же, 1992, с. 164]

[128] . [Чеченов И. М., 1987, с. 67]

[129] . [Чеченов И. М, 1987, с. 71.[

[130] . [Чеченов И. М., 1987, с. 75]

[131] .[Чеченов И. М., 1987, с. 120, 121]

[132] . [Кузнецов В. А., 1963, с. 283, рис. 1]

[133] . یادداشت گزارنده: با توجه به این که خانواده زبان های تورکی، بسیار بزرگ و پر شاخ و برگ است، شاید این  واژه ها در زبان پیچینیگی ها به همین مفاهیم به کار می رفته اند. ایرک، شاید شکل تحریف یافته ارک یا ارگ ایرانی  بوده باشد. در ترکی استانبولی، ستون، مانند زبان پارسی دری، «شتون» (با تلفظ س– ش) یا «شوتون» گفته می شود. در زبان ازبیکی، ایرک به همین معنای ستون یا پایه کاربرد دارد. در ترکی استانبولی، به مرز-  «سینیر» می گویند. رودخانه را هم مانند عربی نهیر- نهر می گویند. در زبان ازبیکی، کلمه «سله» تقریبا در همین مفهوم به کار می رود. اما دو واژه «میژا» و «اوگزوگ» هم در تورکی استانبولی و هم در ازبیکی ناشناخته اند.–گ.

[134] . [Акритас П. Г., 1954, с. 214]

[135] . [Тизенгаузен В., 1884, с. 289]

[136] . [Федоров Я. А., Федоров Г. С., 1978, с. 80]

[137] . [Ибн-ал-Асир, 1940, с. 23]

[138] . [Кузнецов В. А., 1992, с. 156]

[139] . کتاب «الکامل فی التاریخ» ابن اثیر که به نام «تاریخ ابن اثیر» شهرت یافته است، از آثار بنام و ماندگار او است. نخستین چاپ علمی-انتقادی از الکامل، میان سال های ۱۸۷۶-۱۸۵۱ میلادی در ۱۲ جلد با ۲ جلد فهرست به دست کارلوس یوهانس تورنبرگ (خاورشناس شهیر سوئدی) در لیدن منتشر شد. این کتاب را ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی به فارسی ترجمه کرده‌اند و ترجمه ناتمام دیگری نیز از سید محمود روحانی عرضه شده است، 370 ، چاپ انتشارات اساطیر، تهران.-گ.

[140] . [Гумилев Л. Н., 1988, с. 228-234; Цулая Г. В., 1993, с. 85]

[141] . [Абаев В. И., 1960, с. 133]

[142] . [Колоба Б. А., 1972, с. 20-30] [Батчаев В. М., 1986, с. 41-79]

[143] . [Плетнева С. А., 1967, с. 88]

[144] . [Плетнева С. А., 1967, с. 135, 143; Афанасьев Г. Е. , 1987, с. 155; Плетнева С. А., 1981, с. 64; Михеев В. К., 1985, с. 3; и др.]

[145] . [Плетнева С. А., 1981, с. 64]

[146] . [Артамонов М. И., 1962, с. 357, 258]

[147] .[Михеев В. К., 1985, с. 99]

[148] . [Новосельцев А. П., 1990, с. 195, 196]

[149] . [Плетнева С. А., 1981, с. 64]. [Ляпушкин И. И., 1958, с. 148]

[150] . [Минорский В. Ф., 1963, с. 204]

یادداشت گزارنده: «ولادیمیر فیودورویچ مینورسکی (به روسی: Владимир Фёдорович Минорский) (متولد ۶ فبروری  ۱۸۷۷ – مرگ ۲۵ مارچ ۱۹۶۶) خاورشناس و ایران‌شناس روسی و استاد دانشگاه لندن، شناخته شده به خاطر آثارش در تاریخ، ادبیات، جغرافیا و فرهنگ فارسی و کردی. مینورسکی کتاب‌ها، رساله‌ها و مقاله‌هایی به زبان‌های روسی، فرانسه، انگلیسی، فارسی و عربی نوشت. برخی از آثار وی عبارت‌اند از:

کردها نوادگان مادها

ایران، دین و تاریخ آن

عوامل جغرافیایی در هنر ایران

حماسه ملی ایرانیان

مقدمه قدیم شاهنامه

ایران در قرن پانزدهم (به فرانسه)

فرقه اهل حق

تذکره الملوک، رساله‌ای در باب دستگاه‌های دیوانی و تأسیسات و بنیان‌های اداری دولتی در عهد صفویه

مقالاتی در باب اصل و منشا «گوران و ادبیات گورانی»؛ «خاقانی و اندرونیکوس»؛ «ویس و رامین»

تحقیقاتی در باب «تاریخ قفقاز» (به انگلیسی)

ترجمه رساله دوم ابودلف در باب سفرهای او در ایران و وصف بلاد آن در حدود ۳۳۰ هجری

ترجمه خلاصه عالم‌آرای امینی تالیف فضل‌الله بن روزبهان به انگلیسی

ترجمه و تعلیقات بر «تاریخ شروان و دربند»

جنگ‌های رومیان و بوزنطیان در آذربایجان

اصلاحات ارضی در عهد آق قویونلو

مقاله‌های متعدد در دایرةالمعارف اسلام»

«المسعودی- «علی بن حسین مسعودی (حدود ۲۸۳ هجری / ۸۹۶ میلادی – ۳۴۶ هجری / ۹۵۷ میلادی) تاریخ‌نویس و جغرافی‌دان و دانشمند و جهانگرد بغدادی بود. نام کامل وی ( ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی)

آثار:

مروج‌الذهب

التنبیه والاشراف

ذخائر العلوم وماکان فی سالف الدهور

الرسائل والاستذکار لما فی مر فی سالف الاعصار

التاریخ فی اخبار الامم من العرب والعجم

خزائن الملک وسر العالمین

القضایا والتجارب

المقالات فی اصول الدیانات

الاستبصار فی الائمة

السیاحة المدنیة فی السیاسة والاجتماع

اخبار الخوارج

البیان فی اسماء الائمة

الابانة فی اصول الدیانة

المسائل والعلل فی المذاهب والملل

سر الحیاة

کتاب الاوسط

اخبار الزمان»

- برگرفته از ویکی پیدیا.-گ.

[151] . [Артамонов М. И., 1962, с. 246; Кузнецов В. А., 1992, с. 168 и др. ]

[152] . [Кирсанов А. Н., 1988, с. 67-71]

[153] . [Кузнецов В. А., 1962, с. 27-29; Савенко С. Н., 1986, с. 75-92]

[154] . [Кузнецов В. А., 1969, с. 297]

[155] . [Кузнецов В. А., 1992, с. 169; Он же, 1988, с. 79-81]

[156] . [Федоров Я. А., Федоров Г. С., 1978, с. 240]

[157] . دشت و ناحیه یی در شمال دریای خزر که طایفه ترکان منسوب بدان را ترکان قبچاقی گویند. سلجوقیان در آغاز درین ناحیه به گله‌چرانی مشغول بودند. هنگام تقسیم ممالک چنگیز، دشت قبچاق به جوجی و خود جوجی و پسرش باتو در آن ناحیه به سر می‌بردند. به قول تاریخ نویسان، تا سال ۹۲۹ ه ق. فرزندان جوجی در دشت مزبور حکمرانی کرده و دشت قبچاق را به دو قسمت تقسیم کردند، دشت قبچاق شرقی یعنی ناحیه بین دره سفلای سیحون و کوه‌های الغ طاغ (الغ تاغ) و کوچک طاغ (کوچک تاغ) که محدود بود از مغرب به مساکن قبایل گوگ (کبود) اردو، مطیع باتو از شمال به مساکن ازبکان مطیع شیبان از مشرق به خانات اولوس جغتای، از جنوب به ریگزار قزل قوم و کوه‌های الکساروسکی.

 

دشت قبچاق غربی، یعنی ناحیه یی که رودهای دن و رود ولگا آن را مشروب می‌سازد و محدود بود از مشرق به کوه‌های اورال از مغرب به رود دنپیر از شمال به دریای خزر و از جنوب به دریای سیاه.

 

قومی از ترکان قبچاقی، ترکان قنقلی بودند و ترکان خاتون (مادر محمد خوارزمشاه) از ترکان قنقلی بود.»- برگرفته از ویکی پیدیا-گ.

[158] . [Федоров Я. А., Федоров Г. С., 1978, с. 216-256]

[159] . [Биджиев Х. Х., 1987, с. 34-35]

[160] . [Минаева Т. М., 1964, с. 189-191]

[161] . [Гадло А. В., 1986, с. 217-221]

[162] . [Кузнецов В. А., 1986, с. 246]

[163] . [Алборов Б. А., 1960, с. 108-112; Волкова Н. Г., 1973, с. 94]

[164] . [Zgusta L., 1987, Р. 19]

[165] .  [Кузнецов В. А., 1962, с. 27-29, рис. 2, 4, 5]

[166] . [Плетнева С. А., 1958, с. 173, рис. 13, в, 8].

[167] . [Шевченко А. В., 1986, с. 105-106]

[168] . [Федоров Я. А., Федоров Г. С., 1978, с. 257-290; Лавров Л. И., 1969, с. 65-77; Он же, 1974, с. 10, и др. ]

[169] . [Тизенгаузен В., 1884, с. 25, 26]

[170] . [Батчаев В. М., 1980, с. 80, 84]

[171] . [Батчаев В. М., 1980, с. 88]

[172] . [Федоров-Давыдов Г. А., 1966, с. 204 сл. ]

[173] .  [Гумилев Л. Н., 1990, с. 55]

[174] . این برداشت نویسنده، باورمندی به نوعی دترمینسم (جبر) جغرافیایی را به نمایش می گذارد.-گ.

[175] . [Массон В. М., 1995, с. 7].







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عزیز آریانفر