عشق پاک دل

۱۰ جوزا (خُرداد) ۱۳۹٣

عشق دل را مست و شیدا می کند

عـقـده هـای خـفـته را وا می کنـد

ســـنگ خارا می کند مـانـند مـوم

بـوریــا را رشـــک دیـبـا می کند

می پـرد از خـاکـدان بـر آســـمان

آشــــــیــان اوج ثــریــّا مـی کـنـد

بشـکـند بـنـد و غـل و زنجـیــرها

رنگ رنگ زندان رسـوا می کند

خـاکــدان را گــنــج آزادی کـنـــد

خـانـه را فـردوس اعـلا می کـنـد

صد هزاران راز و اســـرار نهان

در حضور خـلـق افـشــــا می کند

نکته هـای بســــته و نـاخوانده را

بـا جنون عـشـــق خـوانـا می کند

صد نیســــتان نـاله دارد بر زبان

صد هـزاران نـغـمـه پیـدا می کند

مکه چون مأوای ابراهیم گشـــت

کعـبه را پر عشـــق سارا می کند

غـرق می گــردد در نــور بـقـاء

طور موسی ذکر عیســـا می کند

می کـنـد خلـوت بـا کنفـاسـیـوس

رازهـا بـا قـلـب بـودا می کـنـــد

بـاده می نـوشـــد از نجـوای نی

رقص و شادی با کریشنا می کند

خـاتـم ملک ســلـیـمـان می دهـد

هـدهـدش بلـقـیـس پیـدا می کنــد

آتـشـی گـنـج دل رزتــشــــت را

نقـش هـای طرح مانا می کـنــد

یوســفی از چه بـرون می آورد

بـا زلیخا، گـنـج ســــودا می کند

شور داوود افگند در تار ســـاز

صد نوا و نغـمـه انـشـــا می کند

می کشـــد حلاج را بر اوج دار

سـرّ حق از دل هـویدا می کـنـد

از دل رابعـه در حـمّام عـشـــق

نهر خون جاری ز رگها می کند

داسـتان و قـصه و حمـاســــه را

از دل  فـردوســـی گویا می کند

رودکی را در ســمرقند و خجند

مـوج جیحون، دُرّ دریا می کـند

بـادۀ خـیـام می آرد بـه جــــوش

شـــوق ها بـر گرد مینا می کـند

شـیخ صنعان را ز محراب نماز

عـاشـق ابـروی ترســــا می کند

جـام جـم را می کند گـنـج غزل

شعر حافظ مست صهبا می کند

مثنوی و شــمـس می آرد پـدید

رایـت عــرفــان بالا می کـنــد

جامی و انصـــاری و بهزاد را

زیب بُســــتان هـریـوا می کنـد

خسـرو و بیدل که اندر باغ هند

چون پر طاووس زیبا می کـنـد

قیس را دیـوانه میســازد عجب

عـاشـق و رسـوای لیلا می کند

تیشه برسـرمی زند فرهاد لیک

قصر شــیرین را مطلا می کند

فتنه های حاســدان را مو به مو

از درون و ریشه رسوا می کند

چشـــم کـور مفـسـدان کینه توز

بـا فـروغ مهـر بـیـنـا می کـنــد

قلب سنگ دین فروشان را ز نو

روشـــن و نرم و مصفّا می کند

ســـختگیری و تعصب را ز دل

می برد نور ســخـن جا می کند

در بهـاران بـلـبـل مســــتانـه را

در چمـن محـو تماشــــا می کند

شــاعــر آواره و بـیـچــــاره را

بیخود و مجنون صحرا می کند

می کُشد هـردم بـه تیغ کُـندِ ناز

کشـته را از نـو مـداوا می کند

بس یقین دارم که عشـق پاک دل

صد هزاران "نَهّ" را "ها" میکند

با قرار سبز و قول و وعده لیک

بازهـم امـروز و فــردا می کنــد







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

رضا12.02.2018 - 12:56

  چگونه انسانی خرافی میشود تجربیات و مشاھدات نشان می دھد آنھائی که عمری با باورھای دینی و احکام اخلاقی سرعناد و انکار دارند بتدریج با اتکاء به این کفر و دنیاپرستی و خود پرستی به انواع مفاسد و مھلکه ھا و بن بست ھا مبتلا می شوند که تجربه شخصی و علوم و فنون و امکانات مادی قادر به پاسخگوئی نیست. اینان در حالیکه قلوبشان به اشد کفر و انکار و عداوت با دین رسیده اساساً علیرغم میلشان بسوی فال و غیب گوئی و دعا نویسی و جن گیری و کف بینی و احضار روح و انرژی درمانی و .... می گرایند. این گرایش به لحاظ فکر نوعی عذاب است که برای رفع مشکلات آنھا را بسوی مسائل متافیزیکی که منکرش بودند کشانیده است ولی این غیب گرائی و میل به ماورای طبیعت از جنبه شیطانی است و نه رحمانی. و لذا در ابتلای به این خرافات که ابتلای به شیاطین و اجنه و آدمھای شیطان صفت است در نخستین برخورد چه بسا گشایشھائی توھمی می یابند و لذا در دام این توھمات می افتند و آنگاه کل فکر و زندگیشان ملعبه جنون و مالیخولیا می شود. اگر به گذشته این نوع آدمھا رجوع کنیم جز کفر و انکار و عداوت با دین و اخلاق نمی یابیم. و این عذاب آن کفران و عداوت است و ابتلای به دوزخ است. به ھمین دلیل قلمرو خرافات، عرصه اشد کفر تا سرحد جنون است، کفری که به جنون رسیده و عرصه رسوائی ادعاھای دروغین است. بنابراین آنانکه خرافه را از دین و یا شعبه ای از مذھب می دانند بکلی از این حقیقت بیگانه اند. خرافات شعبه ای از مذھب ضد مذھب است. و آنانکه کارگزاران دستگاه خرافات ھستند خود تجسم شیاطین و تسخیر شدگان بواسطه اجنه می باشند . از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص92
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



رسول پویان