«مزرعۀ دهقان» و آن روز داغ تابستان
۶ جوزا (خُرداد) ۱۳۹٣
شاید تابستان 1354 خورشیدی بود و من آخرین سال آموزشی خود را در دانشگاه کابل می گذشتاندم که روزی به «مزرعۀ دهقان» راه یافتم و آن روزی بود که با یکی ازدوستانم به سینما می رفتیم، به سینمای آریانا. آن روزها رفتن به سینمای آریانا چه لذتی داشت! هنوزدلم برای شنیدن موسیقی آغاز فلم در این سینما چنان کبوتر واماند در بندی پرپر می زند. مزرعۀ دهقان را از یکی ازکتاب فروشان دوره گرد خریدم. تکت که گرفتیم، منتظرماندیم درسالون، من آغاز کردم به برگ گردانی کتاب. هرغزلی را که می خواندم، صدایم اندک بلند و بلند تر میشد و کسانی هم متوجه من، دوستم تکانی به بازویم داد و گفت پرتو مردم متوجه تو اند! کتاب را بستم. شاید این نخستین باری بود که دلم می شد، فلم زود تر تمام شود و من برگردم به خوابگاه و روی چپرکت خود دراز بکشم و یکباره کتاب را تمام کنم. بعد این بیت در ذهن من باقی ماند و همیشه اندیشیده ام که بیتی است از مزرعۀ دهان: پیر گردیدم و دل را به جوانی دادم / موسمم گرچه خزان بود بهاری کردم /
اخیراً دلم هوس کرد تا بار دیگر به آن مزرعۀ خرم و همیشه سبز سری بزنم، در جستجو بر آمدم؛ اما نیافتم ، تا این که دوستی نسخهیی از مزرعۀ دهقان را برایم آورد؛ اما این کتاب را دگرگونه یافتم. قطع این کتاب با آن مزرعۀ دهقان که من در آن سالهای دور خریده بودم فرق دارد. این کتاب ظاهراً به سال 1388 خورشیدی به نشر رسیده است. بدون تردید این نشر نخستین کتاب نیست. باید نشر دوم باشد. کتاب به کوشش شاعر ارجمند ناصر طهوری به نشر رسیده است، درحالی که ناصر طهوری در این سالها در بیرون کشور به سر می برد. افزون بر این در پایان مقدمۀ استاد علی اصغر بشیر که در پیوند به چگونهگی شعر دهقان نوشته شده است، 18 اسد 1356 خورشیدی آمده است. به همین گونه ابوذر ویسی که نوشتۀ تحلیلی دارد برشعر وشاعر دهقان، در پایان نوشتۀ خود اول حمل 1356 را نوشته است. فکرمی کنم که نخستین بار مزرعۀ دهقان به کوشش ناصر طهوری به نشر رسیده است. اگر این کتاب نشر دوم است، پس چرا آقای یوسف نظری که به گفتۀ خودش بنا بر ارادتی که به دهقان داشته، به گرد آوری و نشر شعرهای او همت گماشته، این مساله را در مقدمه گونۀ خود روشن نساخته است. اگر کتاب به کوشش ناصر طهوری آمادۀ چاپ شده است، پس نقش آقای یوسف نظری در کجاست. باور من چنین است که مزرعۀ دهقان که به سال 1388 به نشر رسیده است، نسبت به نشر نخستین در 1354 یا 1356 تفاوتهای دارد. حس می کنم که نشر نخستین هم زیبا بود و هم پیراسته. شاید آقای نظری شعرهای دیگری دهقان را گرد آوری کرده و آن را به همان نام نخستین « مزرعۀ دهقان» به نشر رسانده است. به هرصورت وقتی مزرعۀ دهقان 1388 را مرور کردم، با کاستیهای بر خوردم که باور دارم دلیل عمدۀ آن بر می گردد به ویرایش کتاب، اشتباهات تایپی، املایی و مسایل تخنیکی دیگر. گاهی چنین اشتباهاتی سکتگیهای را در وزن شعر پدید آورده که می تواند که برجایگاه ادبی و شاعری دهقان بسیار زیان آور باشد. چنان که درغزل «کعبه وبتخانه» چنین می خوانیم:
بگیر باده و لاحول گوی و بسم الله
مباد در این پس پرده، اهرمن باشد
من می پندارم که مصراع دوم این بیت باید این گونه باشد: « مباد درپس این پرده اهرمن باشد». در غزل« خوب وخراب» می خوانیم:
ابلق دهر را گرت، زین مراد مطلب است
به یک شتر سوارکن، غلام و شهریار را
مصراع دوم از نظر وزن مغشوش است . گاهی هم مصراعهای به گونۀ ناقص آمده است. مثلا در این بیت که چیزی از مصراع دوم کمبود است.
سحر گهواره می رُفت…
به هردم باغبان مهپاره می گفت
ویا در بیت زیرین که باید در اصل به جای ادات تشبیه « چون» ،« چو» به کار رفته باشد.
درینجا جمله دختر می فروشند
چون مرکب یک به دیگر میفروشند
یا در بیت زیرین که باید مصراع دوم این گونه باشد: « زملا و ز دهقان داد برخاست »
به یکبار از چمن فریاد برخاست
زملا و دهقان داد بر خاست
به همین گونه در مقدمۀ کتاب می خوانیم: راز درونم همه ناگفته ماند / در صدفم لولوی ناصفته ماند / که در این جا املای واژۀ ناسفته به اشتباه ناصفته نوشته شده است. یا نوشتن واژۀ تزویر به صورت تذویر نادرست است. در غزل « گنج در ویرانه » می خوانیم:
چون پر طاووس این تزویرها بی دام نیست
سبزو سرخی را چو خال هرجا که بینی، دانه است
غزل « روز اول سال» این گونه آغاز میشود: مرا که جام می ام از ازالست هست به دست / به وعض بی خردان این خمار ما نشکست/ که باز هم واژۀ وعظ نادرست نوشته شده است.
یک چنین مواردی در « مزرعۀ دهقان» 1388 بادریغ خیلی چشمگیر است. بدون تردید چنین مواردی بر می گردد، به ویراستاری غیر دقیق و غیر مسوُولانۀ ویراستار. چیزی دیگری به نظرم در این کتاب می تواند آزار دهنده باشد، همانا نقطه گذاری هایی است که ویراستار بیش از این که از فن نقطهگذار استفاده کرده باشد. پیرو سلیقۀ خود بوده است. می پندارم که این همه بی اعتنایی، جفای بزرگی به مقام آن شاعر وارسته و عارف بزرگوار است.
من باور دارم که نخستین بار مزرعۀ دهقان به سال 1354 یا 1356 خورشیدی در شهرکابل به نشر رسیده است. و نوشته های استاد بشیر و ابوذر ویسی از همان نشر نخستین گرفته شده و به گونۀ مقدمۀ درنشر 1388 استفاده شده است. برای آن که ممکن نیست، نویسندهگانی 34 یا 32 سال پیش از نشر کتابی بر آن مقدمه بنویسند. آقای نظری در زمینه هچگونه ایشارهیی ندارد. آرزو دارم تا روزی نسخهیی از نشر نخستین کتاب را پیدا کنم و بعد این دو را با هم مقایسه نمایم.
در پیوند به نشر نخستین« مزرعۀ دهقان » می خواهم بگویم که این گزینۀ شعری آن روز درمن هیجان بزرگی را پدیید آورده بود. من در آن سالها همهجا به دنبال شعر سرگردان بودم در مجلهها در روزنامهها و در کتابها. تا آن روز نامی از دهقان نشنیده بودم. دوستی داشتم به نام شاه محمود که در دانشکدۀ طب درس می خواند که بعداً آدم کشان امین خونش را در پلیگون های پلچرخی ریختند که نفرین خدا بر آنان باد! من و او داد و گرفت کتاب داشتیم. روزی مزرعۀ دهقان را از من گرفت و زمانی که کتاب را بر گرداند، گفت: این شاعر حافظ روزگار ماست وخداوند می داند که ما چقدر او را درایستگاه های بسهای شهری به شانه زده و ازکنارش بی اعتنا رد شده ایم! «مزرعۀ دهقان» نخستین گزینۀ شعری دهقان است که انتشار یافته است. هرچند جای جایی خوانده ام که دهقان دست کم سه هزار بیت شعرسروده؛ ولی شعرهای آمده در مزرعۀ دهقان، بسیار کمتر از این رقم است.
تاریخ تولد دهقان را 1282 خورشیدی برابر با1904 میلادی نوشته اند. او در چهاردهی کابل چشم به جهان کشود. پدر دهقان، میرزا محمد اعظم نام دارد. گفته شده است که او از ترکان چغتایی بود ودرمستوفیت امیر امان الله خان شغل دفتری داشت. سلسله نسبی دهقان به شاهرخ میرزا و امیر تیمور کورگان می رسد. شاید بتوان گفت که سلسلۀ میراث سخنوری او به ابوالمعانی بیدل می رسد، برای آن که بیدل نیز از سلسلۀ ترکان چغتایی است.
دهقان پنج تا شش سال داشت که به آموزشهای دینی پرداخت پس از آن با خواندن حافظ و گلستان سعدی نخستین گرایش های شعری در روان شاعرانۀ او پدید آمد. دهقان به مانند دهها دانشمند، شاعر و اندیشهگردیگر این حوزۀ بزرگ فرهنگی، از آموزش های رسمی کلاهی برسرنداشت؛ آموزشهای او آموزش سنتی مدرسه ای بود. او ازشمار آن دانشمندان و شاعران کشور است که با همت خود بر پلکان های دانش، شعر و ادبیات گام گذاشته و امروزه یکی از نام آوران این میدان است. دهقان در نو جوانی به خوش نویسی نیز پرداخت و گفته اند که خط نستعلیق را به شیوۀ استادان این هنربه نیکویی می نوشت. نوجوان بود که در وزارت مالیۀ امان الله خان به کار پرداخت و روزگاری هم در پنجشیر و استالیف علاقداری کرد.
با این حال کاردیوانی دهقان زمان زیاد ادامه نیافت، بل او ازکار کنار رفت و سال های چندی در شهرهای غزنی، بلخ وهرات به گشت و گذار پرداخت و با بزرگان این سرزمین ها از نزدیک آشنایی به هم رساند. شاید این امر در نتیجه همان دلتنگیهای صوفیانۀ او پدید آمده است. صوفی و عارف پیوسته خواهان گشایس روحی اند و چنین است که به سیر در افاق و انفس می پردازند، سفری در خود و سفری درجهان. دهقان در شعر« بازار دل » به همین سفر اشاره دارد و از بی قراری های دل خویش شکایت می کند؛ اما همین بیقراری های دل است که او را به سفرهای چند سالهیی می کشاند.
به کابل بد او من به غزنی رسیدم
من از دست این دل به بینی رسیدم
زغزنی به شب تا هراتش رساندم
تو گویی به شاخ نباتش رساندم
درهرات باعبدالحسین توفیق، استاد مایل هروی،عاطفی و محمد حسین طالب قندهاری رشتۀ دوستی و آشنایی تنید. با آنها نشت و برخاست داشت و بحث های علمی و ادبی وشعرخوانی نیز. در سرگذشت زندهگی دهقان آمده، باری که می خواست، به سفر کعبه رود، چون به بندرگاه کراچی رسید، کشتی حاجیان از ساحل بسیار دور رفته بود. ظاهراً این بیت یکی از غزلهای او ایشارهیی به همین رویداد دانسته اند:
از پیش اشکم ساربان، محمل به صحرا می برد
محمل به صحرای جنون از راه دریا می برد
در کتاب « نقد بیدل» علامه صلاح الدین سلجوقی، پس از تحلیل این غزل بیدل:
همه کس کشیده محمل به جناب کبریایت
من و خجلت سجودی که نکرده ام برایت
نه به خاک در بسودم نه به سنگش آزمودم
به کجا برم سری را که نکرده ام فدایت
می گوید که: « ظاهراً چنان به نظر می خورد که بیدل این غزل را وقتی سروده است که کاروان حجاج به طرف حجاز حرکت می کرد و صوفی فقیر عایله مند ما که استطاعت نداشته است.، حرمان وحسرت خود را با این کلمات اظهار می نمود». البته بعداً دهقان به سال 1322 به زیارت خانۀ خدا رسید؛ اما ظاهراً ابوالمعانی را هیچگاهی استطاعت مالی این سفر فراهم نشد.
دهقان در شهرکابل نیز با سخنوران سرشناس و نخبهگان آن روزگار پیوند دوستی و ادبی داشت، چنان که با باقی قایلزاده، محمد انور بسمل، شایق جمال، مولانا قربت، مولانا خسته، دوست بود و آن ها به دیدارش می آمدند و خانۀ دهقان به بزمگاه شعر و ادب بدل می شد. تا آخرین سال های زندهگی شخصیت های بزرگ فرهنگی، دلبسته گان تصوف وعرفان و نسل نوی از شاعران جوان به خانۀ زنده یاد دهقان می رفتند واز سخنان او سود می بردند. تصوف او یک تصوف پویا بود، او بی اعتنا به بی عدالتی حاکم درجامعه نبود، بلکه خواهان مبارزه بر ضد بی عدالتی اجتماعی نیز بود. این بُعد شخصیت او سبب شده بود تا شماری از شخصیتهای مبارز و آنانی که خواهان تغییر در زندهگی سیاسی – اجتماعی مردم بودند، نیز با دهقان نشست و برخاستی داشته باشند.
دهقان شکوهمندانه و صوفیانه زیست، در زهد و پرهیزگاری، اما این بینش عارفانه و سلوک صوفیانه، سبب آن نشد که او دست از تلاش زندهگی باز دارد، بلکه او با کار خود، چرخ زندهگی به پیش می برد. با این حال سالیان اخیر زندهگی را در انزوا به سر برد، تا این که شب دو شنبه یازدهم حوت 1354 خورشیدی برابر با 1975 میلادی به سخن اهل عرفان خرقه تهی کرد و در گلخانۀ چهاردهی کابل به خاکش سپردند. بدینگونه اوسفرعاشقانه اش را به سوی آن عشق وهستی برتر آغاز کرد که دیدار دوست مبارکش باد!
مرغ روحم به وطن میل پریدن دارد
چون کبوتر دلم از شوق تپیدن دارد
شعر و شاعری دهقان
دهقان عمدتاً شاعری غزل سراست، با این حال او در فرم های مثنوی، رباعی ، قصیده و قطعه نیز شعر سروده است. دریافت من چنین است که دهقان بیشتر به حافظ ، سعدی و بیدل دلبستهگی دارد؛ اما زبان شعر او، کمتر به مکتب هند و شگرد های آفرینشی بیدل گرایش نشان می دهد؛ بلکه بیشتر به حافظ متمایل است و شاید بتوان گفت که زبان شعری او در میان زبان حافظ و سعدی در نوسان است. این در حالیاست در روزگاری که دهقان می زیست گرایش به سبک بیدل در میان شاعران افغانستان گرایشی چشم گیری بود و بیدل برترین شاعر پارسی دری دانسته می شد. چنین است که دهقان نیز گاه گاهی به استقبال بیدل رفته و به پیروی غزلهای او، غزل سروده است.
محمل آبله اندرتۀ بار است اینجا
چقدر شور و شرر ناله سوار است اینجا
در غزل بیدل می خوانیم:
جوش اشکیم و شکست آیینه دار است اینجا
رقص هستی همه دم شیشه سوار است اینجا
در شعر دهقان همچنان می توان موارد زیادی را نشان داد که او پارهیی از مضامین شعر حافط را به گونه یی باز آفرینی کرده است. به زبان دیگر او به مضامین شعر حافظ نظر داشته و گاه گاهی به پیروی غزلهای او نیزغزل سروده است.
اگر جانان سرم از تن جدا کرد
کف خونم، حق تیغش ادا کرد
غزل حافط این گونه آغاز می شود:
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ماچهها کرد
حاجی غلام سرور دهقان زندهگی صوفیانه یی داشت و شعرش بیشتر آمیخته با جلوه های تصوف وعرفان است. البته باز بازتاب مفاهیم عرفانی و صوفیانه در شعر او برخاسته از نفس عرفانی وسلوک صوفیانۀ اوست تا آگاهی های او در پیوند به تصوف وعرفان. او در مشرب عشق است.
زمشرب گفت، گفتم عشق سرکش
بگفتا خانه ات؟ گفتم در آتش
به گفتۀ استادعلی اصغر بشیر درمقدمۀ کتاب: « دهقان شاعری بود عارف و عارفی بود شاعر؛ ولی نه از آن شاعرانی که معنی را فدای لفظ می کنند و نه از آن عارفانی که علم عشق (عرفان) را از لای کتاب و گوشۀ مدرسه، یا خانقاه فرا می گیرند». شاید بتوان گفت که او در میان کلاسیک سرایان آن روزگار یگانه شاعری است که بیشتر از دیگران مفاهیم و بینشهای تصوفی وعرفانی را درشعر خود باز تاب داده است. بدینگونه او را می توان یکی از برجسته ترین شاعرعارف این روزگار دانست و شاید هم یگانه. البته در شاعران پس از دهقان این میراث بزرگ به حیدری وجودی رسیده است.
قناعت از نظر دهقان گنج زوال ناپذیر است. در حقیقت وابستهگی به اسباب زندهگی است که روان آدمی را از پویش و رسیدن به آن حقیقت برتر باز می دارد. وقتی حافظ می گوید: غلام همت آنم که زیر چرخ کبود / زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است / در حقیت به همین آزادهگی صوفیانه تاکید دارد. وقتی آسمانهیی در میان نیست، آسمان خود آسمانۀ تست و آن گاه ماه و خورشدی در خانۀ تو می درخشند.
بس که بی سقف است بزمم، ماهم اندرخانه است
تا شدم قانع مرا خورشید در ویرانه است
آزاده گی دهقان تنها بی اعتنایی او به جلوه های فریبندۀ همین جهان نیست؛ بلکه قناعت وآزادهگی دهقان ازاین جهان گذشته و در آن جهان دیگر، بیرق می افرازد. در میان زاهد و صوفی فرق بسیار است. زاهد خدا را عبادت می کند؛ اما از عبادت خود پاش می خواهد و چشم به دروازۀ بهشت دارد و رسیدن به جویبارهای شراب، شیر، عسل و آغوش لذتبخش حور و غلمان. این گونه بندهگی استوار بر یک معامله است. یعنی عبادت در برابر بهشت و رسیدن به آن نعمت هایی که در آن جا وعده داده شده است. زاهد همیشه بر خط چنین معاملهیی ایستاده است. ظاهراً پس از رسیدن به بهشت دیگر خدا برای زاهد بهشت جو، تمام می شود؛ اما عارف و صوفی در جستجوی دیدار خداوند اند و حتا بهشت را نیز اسبابی می دانند که آن ها را از خدا دور می سازد. همان گونه که اسباب این جهانی نیز چنین میکند. عارف خدا را عبادت می کند برای آن که عاشق اوست و نمی تواند که عبادت نکند و از این عبادت، پاداشی هم نمی خواهد. در جستجوی بهشت نیست، بل در جستجوی رسیدن به آن عشق برتر است. و چنین است که مولانا می گوید: « عشق اصطرلاب اسرار خداست». درغزل « تارمحبت» دهقان می گوید تا او با خدای خود پیمان بسته ، دیگر از همه چیز و همهگان بریده است.
آن عهد را که با تو ببستم، بسته به
عهدی اگر به غیر توبستم، شکسته به
غلمان بود برادرم و حور خواهرم
عشاق وصل را درجناب بسته به
بی تو به روی ما در گلزار بسته باد
بلبل خموش و شیشۀ عشرت شکسته به
دهقان ز رهروان طریقت وداع کن
کز غیر دوست تارمحبت گسسته به
او درهوای بهشت ، حور و غلامان و نعمتهای رنگارنگ نیست. برای آن که تنها در هوای استواری یک پیوند عاشقانه است، یعنی پیوند باخداوند! این زاهد وشیخی که همه زهد و عبادتشان همانا رسیدن به بهشت و نعمتهای آن است، دهقان آنان را دام گسترانی بیش نمی داند.
شیخم نهاده دام مگر دانه اش بهشت
هم دام را بریدم و هم دانه را زدم
او خداشناسی را در خود شناسی می داند و رسیدن به خود شناسی هم کارسادهیی نیست. باید از منیت و ازآن خودی که در میان تو وخداوند چنان دیواری ایستاده است بگذری. با چنین خود شناسی است که می توانی به خدا شناسی برسی. البته راه چنین خود شناسی ازهمان بیابانهای درازعشق می گذرد.
شیخم به خنده گفت خدا را شناختی
گفتم گذشتم از خود و خود را شناختم
دهقان باور دارد که آسمان با ترک این خودی است که یگانهگی می رساند.
با خود برفته بودم و بی خود به درشدم
یعنی دو دانه رفته بودم و یک دانه آمدم
پس ازغزل، بخش بیشتری سروده های دهقان در فرم مثنوی است. دهقان همانقدر که درغزلهایش یک شاعرعارف و صوفی است به همان پیمانه در مثنوی هایش شاعری است پند پرداز واندرزگوی. چنان که در مثنوی « صیاد» پس از این گونه به پند و اندرز می پردازد.
به شاهان چاپلوسی چون گدایی است
چو « دهقان » کار کردن پاد شاهی است
اگر فرزند مایی پند ما گیر
چو شاهین بر فلک گرد و هما گیر
در مثنوی « یک دلی» همه انسانها را به گوهر یگانۀ آنان فرا می خواند:
ای بنی آدم بیا یک دل شویم
کاروان دشت یک منزل شویم
داده چون بر ما و تو یک دایه شیر
هر دو بگرفته زیک مایه، خمیر
گل بغل پروردۀ یک دایه ایم
ای بنی آدم چرا بیگانه ایم
زبان مثنویهای او به مقایسۀ زبان غزلها وقصیدههایش، از پویایی و روانی و پیراستهگی بیشتری برخوردار است که زبان نظامی درخمسه را به یاد می آورد. مثنوی های دهقان بیشتر در اوزان مثنویهای خمسۀ نظامی سروده شده اند. البته مثنویی هم برای مولانا دارد که آن را در وزن مثنوی معنوی سروده است.
آنچه درمن وصف حال مولویاست
من بگویم گرچه او ناگفتنیاست
خیز« دهقان» فاش کن اسرار او
بوی حق می آید از گفتار او
او درمثنویهایش بیشتر داستان پردازی می کند و با ارائۀ تمثیلهای شاعرانه به نتیجهگیریهای پند آمیزی و حکمت آموز می پردازد.
نکتۀ دیگر این که دهقان گاهی گاهی به کاربرد واژگان عامیانه نیز توجه نشان می دهد و حتا گاهی کابرد واژه های عامیانه وتلفظ عامیانۀ واژگان قافیۀ شعرهای او را برهم می زند. گاهی هم در شعرهای او با کار برد ضرالامثل ها برمی خوریم، مثلا:
به کابل بد او من به غزنی رسیدم
من از دست این دل به بینی رسیدم
*
حق پرستی کن، مکن زهد و ریا
تا نگردد عذر بد تر از گناه
کاربرد واژگان عامیانه:
عشقی گرو نمودم و دنیا بباختم
تا خویش را به عشق تو« نراد» ساختم
*
چنان از« بنجک» آوردت طبیعت
به شیر ابر پروردت طبیعت
*
هرکه درین ورطه سخن گفته است
گر ولی هم بوده «جفن» گفته است
*
خواجهیی خواست که گیرد خرکی
خوب و ارزانکی و« یرغه» گکی
در بخش آخر کتاب رباعیها و دوبیتیهای دهقان آمده است. با تاسف تدوین کننده نه با وزن دوبیتی آشنا بوده و نه هم با رباعی. مثلاً این دوبیت.
خاکسارم کرد از بس عشق صحرا گرد ما
کاروانیها تیمم می زند بر گرد ما
بعد مردن تا نگویندم که دهقان بیکس است
درد ما با داغ گردد، داغ ما با گرد ما
به همین گونه چند شعر دیگرکه زیرنام دوبیتی و رباعی آمده اند ، نه در وزن دوبیتی اند و نه هم در وزن رباعی. شاید دوبیت آغازین یک غزل و یا هم یک غزل نا تمام بوده اند. وقتی به این بی توجهی رسیدم کاملا یقینم که به هیچ صورت «مزرعۀ دهقان» 1388 به کوشش و ویراستاری ناصر طهوری به نشر نرسیده است؛ بلکه او ویراستار همان چاپ نخستین است، به همین گونه مقدمه های استاد علی اصغر بشیر و ابوذر ویسی نیز به همان چاپ نخستین تعلق دارد. ای کاش آقای محمد یوسف نظری افزون بر ارادتی به زنده یاد دهقان داشتند، اندکی هم درنشر شعرهای او توجه نشان می داند تا این گزینه این گونه پراگنده، نا پیراسته و پر از اشتباهات و با کیفیت پایین به نشر نمی رسید. امید در نشربعدی یک چنین اشتباهاتی که چنان گیاهان هرزه در کشتزار خرم شعرهای دهقان راه یافته اند، برچیده شوند! به امید چنان روزی!
روان دهقان شاد و مزرعه اش جاودانه سبزباد!
جدی 1392خورشیدی
کابل
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
دوکتورعبید الله فضل پور | 12.06.2014 - 17:23 | ||
جناب استاد پرتو نادری سلام واحترام: بلی شاه محمود از خان آباد قندز بود به ادبیات فارسی علاقه زیاد داشت اکثرا سروده های خودرا در کوه علی آبادبمن قرائت میکرد.شخص بسیار شریف ,مهربان,موئدب,خاموش,بااوتوریته و تحلیلگر عینی بود که نظراتش بعد یکی پی دیگر واقعیت پیداکرد ولی افسوس وصد افسوس که جلادان ساطور بدست امین وامینی های فاشیت اورا بردند ودیگر برنگشت. او دوصنف از من پیش بود ولی در لیلیه با من دوست بسیار صمیمی من بود.دریغا.. |
پرتو نادری | 08.06.2014 - 05:30 | ||
جناب داکتر صاحب فضل پور، یک جهان سپاس از شما! این شاه محمود همان دوست عزیزی بود که در دوران حفیظ الله امین شهید شد ، شنیده بودم اسدالله امین صنفی اش بود، از خان آباد بود، مرد بزرگواری بود که کمتر نظریش را می توان یافت، بیشتر کتاب های سیاسی و تاریخی می خواند ، اما هیچ گاهی هم مطالعه در زمینۀ ادبیات را از نظر دور نداشت! |
دوکتور عبید الله فضلپور | 01.06.2014 - 07:02 | ||
جناب محترم شاعر توانارا سلام باد موضوع جالبی بود که مطالعه نمودم در ضمن از شاه محمود شهید محصل طب کابل آن وقت نام بردید.در آن وقت دو شاه محمود محصل طب کابل بودندیکی آن از پروان که هم صنف من بود. دیگرش شاه محمود(زرتشت)از کندز که دوصنف از من بالاتر بود ولی همین شاه محمود که از کندز ودوصنف بالاتر از من بود دوست صمیمی من بود در تبادله یگان آثار فرهنگی وسرودن اشعار باهم همکاری داشتیم.شخص حلیم ,مهربان,برده بار,صمیمی بادانش بود.اکثرا به اطاق من درلیلیه مرکزی بودیم می آمد ویکسال قبل از حادثه 7ثور1357 باهم هم اتاق هم بودیم صبح ها قبل از طلوع آفتاب به کوه علی آباد میرفتیم یگان سروده های خودرا بمن میخواند ونظر میخواست. بعدازحادثه ثور تحلیل های خودرا از اوضاع مشخص وقت میگفت واقعا تحلیل خوب داشت.چیزی که گفته بود همه یک به یک همان طور شد. وهمیشه مرا نصیحت میکرد که احتیاط کن کتب وآثار غیر از فاکولته را از لیلیه بیرون کن خطر است من همان طور کردم.وقتیکه دورهءستاژ شان شروع گردید از لیلیله رفتنداز مادورشد بعد ازمدتی درجسجوی ایشان شدم به کسی هم گفته نمیشد که من درجستجوی کیستم در شفخانه ها میرفتم لیست داکترانستاژررا که معمولا در وترین شافاخانه ها نصب بود میدیدم درچند شفاخانه نام اورا درلیست ندیدم تصادفا داکتر ستاژرهمصنفی شاه محمود مرادید وپرسید من بسیار به آهستگی مطلب را برایش گفتم درجوابم گفت دیگر اورا پرس ان نکنید برده شده برای شما هم خطر است بروید به کسی دیگر چیزی نگویید(بعدهااین داکتر عبدالله هم توسط جلادان ساطور بدست امین شهید گردید)عبدالله از پروان بود ضمن اینکه همصنفی شاه محمود بود در اطاق ما نزد وی می آمد بامن هم صمیمی بود ).روحشان شادباد. |