زنی هستم بیست وهشت ساله
١٢ عقرب (آبان) ١٣٨٨
(روایتی، از مجموعه شعری«من عسی بن خودم»، اثر مانا آقایی)
ببین چطور من چشم بسته عاشق می شوم!
جسارتم سوزنی ست که بغض بادکنک را می ترکاند (هذیان)
می ترسم آدم ها بروند
زمان برگردد
و من همچنان اینجا ایستاده باشم (بازگشت)
در آغوشم بگیر
و امروز را فراموش کن
من خواب دیده ام که کودکی
راز درهم تنیدن ما را
از پیله ی مقدس یک نطفه
با خود به آینده خواهد برد (فراخوان)
نام این نوشته، برای این، یکی از مصرع های شعر شاعر «زنی هستم بیست وهشت و ساله» گذاشته شد تا بیشتر به دریافت زنانه در شعر پرداخته شود. زیرا این دریافت، در شعر پارسی، یک امر تازه است، که جهان شناختی مسلط مردانه، هنوز به عنوان یک بدعت، به این دریافت می نگرد.
فروغ فرخزاد هنوز قربانی همین حق انسانی اش، است. ادیب مردانی که زنان را لعبت و زینت خانه اش می داند، موقع یاد کردن نام فروغ، دهن کجی می کنند (هنگامی که دانشجو سال چهارم دانشکده ادبیات دانشگاه کابل بودم. استاد کهدویی، رای زن فرهنگی ایران در افغانستان، به صنف ما حافظ درس می داد. روزی، دانشجویی ازش در باره چگونگی شعر فروغ پرسید. کهدویی، حالت اش بهم خورد. فقط گفت: او (فروغ) زناشویی نتوانست. تعجب کردم، چگونگی شعر به مساله خانوادگی، اخلاق فردی، و زناشویی چه ربطی خواهد داشت!). پروین اعتصامی را می ستایند و می گویند، او مانند مردان شعر سرود. به راستی، از شعرش، نمی توانی بشناسی که پروین اعتصامی، زن باشد؛ تصور می کنی مرد است.
در مجموعه ی «من عسی بن خودم»، شعر مانا آقایی، از نظر صورت و محتوا، تکامل یافته است. شاعر پراگنده نیست. به گفته ی مانا آقایی: «ما به دنیا می آییم تا با واقعیت تصادف کنیم» شاعر با واقعیت تصادف می کند و در این تصادف می خواهد، سهم خود را در این جهان مشخص کند.
شاعر، فردیت اش را مشخص می کند، پس از مشخص کردن فردیت اش؛ فردیت خود را به عنوان یک فرد کلی، تکامل می بخشد. برای همین، جهان را وطن اش می داند: جناب بوش!/ شنیده ایم از آسمان مزارشریف/ برای مازماندگان گرسنه غذا شلیک کرده اید/ البته ما به شخصه جهان وطنیم/ اما برای اطاعت از پدر و شما/ گردن نهاده ایم بر تحکم جغرافیا.../. شاعر با محور قرار دادن خود به عنوان یک زن-انسان، جهان را با دلهره گی های انسانی اش، تفسیر می کند. از همه مهمتر، شاعر، در زبان تصرف می کند و بینش یک زن-انسان را بر زبان شعر تعبیه می کند. در سراسر شعرها، بی آن که بشناسی، شاعر این شعر کیست؛ می توانی درک کنی، این شعر سروده ی زن است.
تجربه های زنانه را، از جمله زن بودن، بچه داری، مورد تجاوز قرار گرفتن و... را در شعرها تبارز می دهد. در ضمن، در جهان شناختی مردانه در عرصه زبان تصرف می کند: برادرم - خدای خشمگین خانه -/ که فکر می کند تمام راه های برگشت را می داند/ هیچ وقت با خودش کلید ندارد/ سمج تر از او/ مردی چسپیده به دکمه ی پیراهنم/ که نمی افتد/.
این موردهایی که اشاره شد به عنوان پیش فرض های بود، که در شعر، گسترده تر به آن، پرداخته می شود:
برداشت متفاوت، از «من عسی بن خودم»
این مصرع را می توان چند گونه تعبیر کرد: 1- شاعر می خواهد، فردیت اش را با این عنوان و این مصرع، بیان کند؛ 2- شاعر می خواهد به برداشت مردانه اعتراض کند، به این معنا که، چرا عسی، نمی تواند بن مادرش باشد! و چرا مادرش، نمی تواند، نامش را به عسی بدهد!؛ 3- شاعر، در شعر «همسریابی» تاکید می کند: «زنی هستم بیست وهشت ساله»، با اینهم، می خواهد خودش را در قالب نام یک مرد (عسی) جا بزند! نکند که شاعر، هنوز مانند هر زنی شرقی - بی آن که آگاه باشد- آرزویی مرد بودن را در در ناخودآگاه اش داشته باشد، که «من عسی بن خودم» ناخواسته از زبان اش سر زده است. (عنوان این نوشته در تقابل به عنوان کتاب گذاشته شد: «زنی هستم بیست وهشت ساله»).
زنان شرقی تا هنوز - بنابه برداشت های مردانه (مرد، برتر و مقدس پنداشته می شود و زن، پست و پلید)- آرزو دارند که کاش مرد می بودند.
یک زن زیبا ترجیح می دهد که یک مرد بد جنس و کوتوله باشد. همین طور یک مادر و پدر هم ترجیح می دهند تا از یک دختر زیبا کرده، یک پسر بدجنس داشته باشند.
خدا نکند شاعر، هنوز هم درگیر این برداشت جمعی نرینه، باشد؛ 4- این برداشت ها همه اش نسبی است. شاید، روان شناسی متن و تاکید شاعر به این مصرع «من عسی بن خودم»، چنین سو معنا را ایجاد کرده باشد. یکی از زیبایی های متن ادبی، همین گریز از معنای مطلق است، تا امکان تداوم معنا و معناهای متعدد، در متن ادبی فراهم شود.
خردورزی شاعر در شعر
شعر مانا آقایی را می توان در زمره ی شعرهای دانست که نوعی از اندیشیدن، در آن مهم پنداشته می شود. اگرچه وارد کردن اندیشه، آنهم اندیشه متعارف در شعر سبب کسالت در شعر می شود و شعریت را در شعر کاهش می دهد. اما جهت دهی به شعر، با نوعی از خردورزی ویژه، که شعریت را از میان نبرد، به دید شاعر در شعر قوت می بخشد.
در شعر مانا آقایی، نوعی از خردورزی را می توان، احساس کرد، که این خردورزی، یک خرد متعارف نیست بلکه خردورزی است که خرد متعارف، از جمله خرد مردانه را به چالش می کشد.
برداشت فیمنستی، نوعی از اندیشیدن و خردورزی سیاسی است که به زنان، مجال می دهد تا سهم شان را در هستی شناختی، تبارز بدهند. این سهم، به وقوع نمی پیوندد جز این که، زنان در زبان تصرف کنند. با این تصرف، فهم و دانش زنانه در هستی شناختی، قابل احساس می شود.
شعر «بازگشت»، «دستگاه پیامگیر» و«مانیفست از شعرهای بلندی است که شاعر خردورزی اش را در آنها به عنوان یک زن-انسان، می پروراند:
اینجا تهران است
در تهران هر دقیقه یک نفر
پشت خطوط اشغال بیمارستان جان می سپارد
در تهران هر دقیقه یک نفر با واقعیت تصادف می کند
در تهران جنین سقط شده ی دختران فراری
در توالت های عمومی پیدا می شود
...(دستگاه پیامگیر)
در شعر «مانیفست»، شاعر به خردورزی اش، با حفظ شعریت شعر، بیشتر قوت می بخشد:
...
اجازه آقا؟
حالا که قد کشیده ایم و
دستمان لااقل تا بالای تاقچه می رسد، اجازه هست حرف هایی
از روی صندلی هایمان بزنیم؟
...
و همین طور زمین می چرخد
تا بهای نهفت خام را بالا ببرد
تا هیچکس نداند
که سنگ از کجا پرتاب می شود
و هیچکس نبیند
که ما چقدر
پایین تر از حق خود ایستاده ایم.
اعتراض های زنانه شاعر
شعر شاعر، شعر اعتراض یک زن-انسان، نیز است که با همین ابراز اعتراض، حضور کنشگر زن-انسان را می خواهد مجسم می کند:
...
خدای من سنگی ست
که حقیقت را بر پیشانی خود حک کرده
من خدای خودم را
بالاتر از ابر وسوزنده تر از آتش
در چهار جهت می پرستم
و در همین پیراهن با دشت ها همخوابه می شوم
همیشه باد از پشت سرم می آید
تا کفش هایم ایمانم را از شن بتکاند
می دانم
هنوز کوچک تر از آنم
که شکم از مرزهای یقینم فراتر برود
اما روزی می رسد
که روحم از جسمم بزرگ تر شود
و من زنجیرهای تنم را پاره کنم
رستگاری من
صعود کردن از مردی ست
که کوه پستان هایم را جابجا می کند
و پروازم می دهد
تا لذت را در عقاب ترین قله فتح کنم
من بازوان لخت تو را
به بیابان ترجیح می دهم
و سوگند می خورم:
برایت فرزندی به جا خواهم گذاشت
که از شدت دست هایش
دنیا به حاشیه خواهد رفت (شهادت)
در شعر «ثبت احوال» می خوانیم:
این جماعت
که اسم شان را یوسف گذاشته اند
می خواهند با ذلیخا بخوابند
برای زنا کردن به ثبت احوال می روند
در شعر بلند «کفش نامه»، شاعر به اعتراض اش قوت می بخشد:
برلن دیوارهایش رو به رویم می ایستد
مسکو برایم ودکای ارزان قیمت می ریزد
لندن مرا به فاحشه خانه هایش دعوت می کند
کم کم می فهم که چرا
از آزادی مجسمه می سازند
...
سرانجام شاعر با اعتراضی، خودش را چنین معرفی می کند:
...
هیچکس باور نمی کند
من ماهیگیر فقیری بودم
که یک شب اقیانوس را به تختخوابم آوردم
و صبح روز بعد صیادان
درشت ترین مروارید جهان را
از میان ران هایم دزدیدند
نگاه کن!
دست در جیبم می برم
تا زمان را مانند توری پاره کنم
و آخرین سکه های غرورم را
از لای دستمال ها
و بلیط های باطله بیرون بکشم
...(فراخوان)
بازتاب اطلاعات شاعر در شعر
شاعر، از اطلاعات اش در شعر، کار می گیرد. از جمله در شعر «فامیل»، «هذیان» و«ثبت احوال».
شعر «فامیل»، با مایه گیری از کتاب مقدس، سروده شده است. در کتاب مقدس می آید: در آغاز کلمه بود، کلمه نزد خدا بود، کلمه خدا بود. شاعر همین اندیشه را طوری دیگر، جان می بخشد. و تناسب های که شعر را شکل و معنا بخشیده است؛ فضای شعر را اسطوره ای کرده است و به شعر عمق بخشیده است: در آغز کلمه بود، یهودا، بیابان، مقدس ترین کتاب ها، صلیب و عسی.
وارد کردن اطلاعات در شعر، شاید برای خواننده ها مایه سرگردانی شود. از این روی، وارد کردن پیهم اطلاعات در شعر، سبب سنگینی فضای شعر می شود.
در شعر «هذیان»، شاعر از اطلاعات نجومی، هنرمندانه کار گرفته است:
...
و اینک آخرین اعتراف عاقلانه ی من:
اینجا قمر در عقرب است
و سالنماهای شمسی می گویند
ورق بر می گردد
در شعر«ثبت احوال»، قصه یوسف وذلیخا را در یک شعر کوتاه ارایه می کند. این که شاعر یک داستان را در یک شعر، خیلی هم راحت گنجانده، بیانگر توانایی شاعر است. اما اطلاعات در این شعر، سرهم شده و فضای شعر را سنگین کرده است: انگشت بریده، بیابان و دست مادرشان نارنج ندیده اند!.
شاعر از ارایه این داستان، برداشت زنانه ای را تبارز داده است که این جهت دهی، به ظرافت شعر و به ظرافت دید شاعرانه ی شاعر انجامیده است.
تصرف شاعر در زبان (ایجاد فهم)
تصرف در زبان به دو جنبه در شعر منجر می شود: در شکل و در ایجاد فهم. فهم هم در چگونگی تصرف در زبان، آفریده می شود. فهم در شعر یک رویکرد زبانی است نه فراتر از زبان.
در اینجا مراد از تصرف در زبان؛ چگونگی ایجاد فهم در زبان، می باشد. زبان و ادبیات پارسی، خیلی تجربه اندک از فهم زنانه دارد، بنابراین مشکل است که شاعرپارسی سرا به سادگی بتواند، فهم زنانه را در زبان پارسی، ایجاد کند. زبانی که مردانه است چگونه می توان، برخلاف نگرش مردانه به کار بست، و برداشت متعارف از متن ادبی را در چنین یک زبانی، دیگرگون کرد.
مانا آقایی، با نگرش فیمنستی، توانسته است، نوعی از خردورزی غیر متعارف، در زبان شعری اش ایجاد کند، و سهمی در تصرف زبان برای ایجاد فهم زنانه در زبان - لااقل در شعرهایش - داشته باشد.
شاعر، حتا موقعی که شعر عاشقانه می گوید، رفتار معمول عشقی را با بیان زنانه، ابراز می دارد.
شاعر، با تصرف در زبان، روح زنانه، خواهش ومیل زن را بیان می دارد، که چنین بیانی، جهان زنانه را درمتن ادبی به میان می آورد، و خردورزی فیمنستی را قابل درک می سازد. در شعر «عسل» می خوانیم:
برای مکیدن لب هایش
زهرآگین ترین نیش ها را
به جان خریدم
قسم خورد به وجدان یک کندو
که دیگر هرگز به گل های روسری ام
هجوم نیاورد
آنگاه دکمه های پیراهنم را گشود
و با من درآمیخت
مثل زنبوری که با سر
بیفتد در جام عسل!
در این شعر، با زبان آراسته و بینش اروتیک، هماغوشی را با دید مثبت، ابراز می دارد. ارایه چنین برداشتی مثبت، در ادبیات پارسی چندان پیشینه ندارد.
در ادبیات نرینه، رفتارهای زنانه، زشت وپیش پاه افتاده تلقی می شود، بنابراین رفتارهای زنانه را سزاوار وارد شدن به متن ادبی نمی دانند. مانا آقایی، این رفتارهای زنانه و تجربه زنانه از زندگی را به عنوان واقعیت زندگی زن، وارد متن ادبی می کند:
...
همین حالاست که بچه ها
مثل گرگ گرسنه از مدرسه برگردند
و من باید
همین طور که تند تند پیاز سرخ می کنم
و مثل تمام زن های دنیا
نعناع داغ روی آش کشک می ریزم
...(طلاق)
د ر شعر «عاشقانه»، احساس، زن را نسبت به مرد ابراز می دارد:
...
ای مرد!
من نمی دانم این حقیقت که می گویند چیست
اما می دانم
هر وقت نام تو را بر زبان می آورم
یکی از دکمه هایم می افتد
ای مرد!
من راه می روم
می نویسم
برهنه می شوم
و در آینه نفس های عمیق می کشم
...
نام بردن از اندام زن، در ادبیات مردانه، ممنوع است. گاهی هم اگر مردان در متن ادبی، اندام زن را تجلی می دهد، یک واقعیت زنانه را بیان نمی کنند بلکه نگرش پرنویی خودشان را تبارز می دهند. و اندام زن را به عنوان ابزاری که فقط به درد لذت مرد می خورد، به نمایش می گذارد.
در شعر مانا آقایی، این نگرش دیگرگون می شود و شاعر از اندام ممنوعه زن، به عنوان یک واقعیت زنانه، سخن می گوید که این اندام نه ابزار، بلکه احاسا می کند، احساس می شود و کنش دارد:
اگر به من نزدیک می شوی
ای مرد!
بدنت را دور بینداز
من نوازش های روح تو را می خواهم
تا نور را لابلای پستان هایم
و صدا را
زیر کفش هایم احساس کنم
...(عاشقانه)
در شعر «گاو آهن»، شاعر، برداشت زنانه را از مرد بیان می کند. با شناخت دید زنان، مردان در باره خودشان، به شناخت زن، می رسد. هنگامی که این شناخت، در متن ادبی ارایه شود خیلی زیبا است. مردی که بینش فیمنیستی و دانش فیمنستی داشته باشد به این دید زیبای شناسانه ی زنان، بسیار جدی اعتنا می کند. به راستی، خیلی مهم است تا آدم، دید زنان را در باره مردان بداند که زنان چگونه مردان را در می یابند:
تو معشوق وحشی گندم زاری
یک گاوآهن متمدن
که به رختخواب من یورش می آوری
و محصول رسیده پستان هایم را
لگدکوب می کنی
می خندی و باد
اتم های پراکنده ی موهایت را
شخم می زند
با چنگال هایش
می وزی
و خواب هایم خیس می شود!
شاعر در ادامه این شعر به عنوان اعتراض، حضور مطلق مرد را برای تصرف زن بیان می کند:
انگار دریا در بزاق توست
که روحم ترک بر می دارد
بی آبیاری بوسه هایت
می خواهم ساقه ای باشم بلند
و لای دندان هایت گیر کنم
دهان باز کن!
تو چرم تازیانه ای
که گاری فصل ها را به جلو می برد
می خواهم نامت را
همچون یوغی بر گردنم بیندازم
قلبم از تو سیراب نمی شود
در قحطسال کلمه
و خشکی فریادها
تصرف شاعر در زبان (ایجاد تصویر)
شاعر با تصرف زبان، به شعرش، فرم داده است. در این شکل بخشی، تصویرهای زیبایی را ارایه کرده است:
تلیمح: برداشت من از تلمیح این است: استفاده هنری کردن شاعر از اطلاعات تاریخی اش سبب به میان آمدن تلمیح در شعر می شود. اگر از این اطلاعات، استفاده هنری نشود، اطلاعات وارد شده در شعر، سبب سنگینی و کسالت شعر می شود.
شاعر با استفاده هنری از اطلاعات اش، تصویری های خوبی در شعرش ایجاد کرده است:
می دانم کودکی می آید
که از سخن گفتن در گهواره بیزار است (تولد)
از پله های شب
پایین می روم
تا همچون پیامبران
در شکم نهنگ های کور
دعای صبر بخوانم (دعای صبر)
منظور من این است:
همیشه سهم من از رگ، چاقو بود (چسپ زخم)
بوم گرایی: بوم گرایی، ترجمه شعر را مشکل می کند اما به خواننده بومی، از بومی گرایی در شعر، حس آمیزی، دست می دهد. از سوی، توانایی شاعر را نمایان می کند که شاعر تجربه بومی را در یک تصرف هنری، در حقیقت، سر از نو کشف می کند و ارایه می دارد:
مادرم پشت کودکی هایمان آب می ریزد
من با خود عهد می بندم هیچ وقت برنگردم (کفش نامه)
و باز می گویم آب مدتهاست از سرم گذشته (طلاق)
هیچکس مثل من پرده ها را کنار نمی زند
هیچکس مثل من کفش هایش را رو به ماه جفت نمی کند (وداع)
تصویر وتوصیف: شاعر، در این مجموعه ی شعری (من عسی بن خودم) به کشف تصویرهای تازه دست می یابد که این تصاویر در کل به فرم شعرش ویژه گی بخشیده است.
من، نمونه های از تصاویر ارایه شده در شعر، می آورم:
و کلمه بیابان بود
و بیابان صلیبی که با من زاده شد (فامیل)
و از اتاق های کوچک یاد می گیرم
که فکرهای بزرگ نکنم (کفش نامه)
دلم می لرزد مثل پاکت شیر (طلاق)
درخت نیستم
روزگاری اسب بوده ام
با یال های سرخ پریشان (شهادت)
مرا فرشتگان یک شب
از سقوط ستاره ای
بر نیزه عمود صخره ها تراشیدند
و من از تلاقی نور
و انفجار ماده زاده شده ام (شهادت)
در عقیم ترین شب
که باد
همچون جنینی در اعماق تاریکی تاب می خورد (تولد)
و به صحبی
که مادر روزهای بلند است (تولد)
کودکی که بند ناف فریادهای زمین را پاره خواهد کرد
و پیامبر نفرت های آگهانه خواهد شد (تولد)
تو معشوق وحشی گندم زاری
یک گاوآهن متمدن (گاوآهن)
می خواهم نامت را
همچون یوغی بر گردنم بیندازم (گاوآهن)
ببین چطور من چشم بسته عاشق می شوم!
جسارتم سوزنی ست که بغض بادکننک را می ترکاند (هذیان)
یا نامه ام
که برگشت می خورم به خودم؟ (بازگشت)
می ترسم آدم ها بروند
زمان برگردد
و من همچنان اینجا ایستاده باشم (بازگشت)
چرا نماندید در خانه های بی روزن اطمینان
در کوچه های خاکی امنیت (بازگشت)
امروز تنها خوشبختی من این است
که جهان به اندازه ی خودم تنهاست (بازگشت)
خوشبختی سنگی سیاه بود
که من آن را
در حلقه های دود سیگارم پیچیدم
و به کهکشان فرستادم (دعای صبر)
در آغوشم بگیر
و امروز را فراموش کن
من خواب دیده ام که کودکی
راز درهم تنیدن ما را
از پیله ی مقدس یک نطفه
با خود به آینده خواهد برد (فراخوان)
و ما به دنیا می آییم
تا با واقعیت تصادف کنیم
زیرا واقیعت،
سنگی ست که به استقبال تو می آید
زیرا واقعیت، سری ست که به خاطر هیچ می شکند (مانیفست)
قد کشیده ام
و از تنهایی خودم بزرگ تر شده ام (وداع)
بر من فرود آیید ای جنون های عمود (دایره)
تمام روزهایم به پوچی می گذرد
زیرا صفر درشت تر از ریاضی
بلیعده است مرا (دایره)
قسم خورد به وجدان یک کندو
که دیگر هرگز به گل های روسری ام
هجوم نیاورد (عسل)
گاهی احاساسات، شعر را به هم می زند
شاعر، هنگامی که احساساتی شود، و با احساسات شعر بگوید، تخیل از ذهن شاعر می گریزد و تصویر در شعر به میان نمی آید.
موقع احساسات شاید شاعر بگوید: مرگ زشت است. این چنین برخورد با مرگ و با زبان شعر، منجر به شعر نمی شود. همه کس موقعی که مایوس می شود و بعد از مایوسیت، احساسات بهش دست می دهد، می گوید: دنیا، جای رنج و بدبختی است. اما شاعر باید، این بدبختی را سر از نو کشف کند که فقط یک نفرت کم عمق نباشد، و این کشف را در زبانی ارایه کند که بدبختی چنان تصویر شده باشد که بتوانی آن را در اشیای زبانی لمس کنی.
مانا آقایی، گاهی احساساتی می شود و شعرش کم عمق و سطحی از آب در می آید. هیچ شاعری، مبرا از چنین احساسات در شعر نیست.
اگر دنبال احساسات مانا آقایی در مجموعه ی «من عسی بن خودم» باشیم، به این شعرها برمی خوریم:
در قلب من سوراخی ست
که تاریک و عمیق است
و با هیچ چیز پر نمی شود
هر وقت به این سوراخ فکر می کنم
به یاد غارهای وحشت می افتم
...(سوراخ)
در قلب من سوراخی است تاریک وعمیق. تاریک وعمیق، تقریبا مترادف است و هیچ تصویری را اریه نمی دهد. این شعر تا آخر چنین ادامه یافته است.
در شعر «چسپ زخم» هم شاعر درگیر احساسات می شود.
شعر «فراخوان» با یک آغاز احساساتی شروع می شود، اما پس از بند آغازی، شعر خیلی تصویری می شود. اما این آغاز سطحی، ارتباط خودش را با ادامه شعر از دست می دهد:
امشب
زیر قلبم دو شمع روشن می کنم
من شاعرم
و انگشت های بلندی دارم
پروانه های دیوانه بیاید در خاکستر شعرهای من خود سوزی کنید
امشب می خواهم
برای هیزم درونم آتش بیاورم
در یک مورد شاعر درگیر ارایه معنای کلمه شده است. در شعر «مهربانی»، شاعر، در پی تعریف کلمه مهربانی برآمده است.
اشاره به این چند مورد، چندان جدی نیست. در مجموعه شعری هر شاعر، چنین اتفاقی پیش می آید.
مانا آقایی در مجموعه ی شعری «من عسی بن خودم» بر زبان مسلط شده است، با این تسلط بر زبان، در شعرش تصویر ایجاد می کند. و با ایجاد تصاویر، فهم و نگرش تازه به شعرهایش بخشیده است.
حکم مطلق در باره شعر مانا آقایی، هنوز بی وقت است. به گفته خودش، او به صحبی، که مادر روزهای بلند است. گام خواهد زد.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
حيدري | 07.02.2012 - 16:39 | ||
نوشته ات براستي نجواهاي قلبي ام از روزي كه با شعر هاي فروغ آشنايي پيدا كرده ام بوداميد كه هميشه پژوهشگر وموشكاف باقي باشيد.ضمنا ازسايت بسيار زيبا وپرمحتوايت تشكردارم كه نام خراسان زمين را زنده نگهداشته ايد وچون ذر سرزمين غربت زندگي مي كنم لباس ويخن زيبايت نيز تداعي روزهاي كابل زيبا ووطن راداشتوموفق وپيروز باشيد. |