سفرنامۀ الکساندر برنز (۱۸۳۴م)، فصل یازدهم

۲۹ ثور (اردیبهشت) ۱۳۹٣

برگردان: دکتور لعل زاد

لندن، می ۲۰۱۴

 

فصل یازدهم - شرح حوادث افغانستان1 پس از ۱۸۰۹

 

شرح مقدماتی

 

قبل از ورود به امور (سلطنت) کابل لازم است اولا به حوادثی تماس گیرم که از سال 1809 ببعد اتفاق افتاده است، یعنی پس از وقتیکه آقای الفنستون تاریخ خود را نوشته است.

 

سلطنت کابل در این دوره بصورت کامل تجزیه شده است؛ ولایات یا توسط روسای مختلف اعلان استقلال کرده و یا توسط سیکه ها اشغال شده اند. دو شاه کابل در سرزمین های بیگانه و در تبعید بسر می برند؛ از امپراتوری گستردۀ احمد شاه درانی فقط شهر هرات در ملکیت اولادۀ او باقی مانده است. این تجزیۀ سریع چنان یک قدرت توانمند شایستۀ توجه است، زیرا این تغیرات سیاسی در یک مملکت هم مرز با هند برتانوی شاید بالای سرنوشت او نیز موثر باشد.

 

عزل شاه شجاع

 

شاه شجاع الملک تخت خود را پس از عبور مامورین برتانوی از اندوس، در میدان جنگ نیمله در سال 1809 از دست میدهد. قدرت او پس از سقوط وزیر او و قتل میرواعظ دوست او به تدریج رو به زوال میرود. او از مصالحه با فتح خان رئیس خانوادۀ بزرگ بارکزی ناکام میشود، کسیکه از محمود برادر خود حمایت نموده و سرانجام او را بالای تخت کابل می نشاند. هرگز سرنوشت هیچ جنگی چنین خیالاتی و بی مورد نبوده است. شجاع با یک ارتش کاملا مجهز حدود 15 هزار نفری به میدان جنگ میرود: اکرم خان وزیر او به قتل رسیده و شجاع توسط یک نیروی 2 هزار نفری شکست داده میشود که توسط فتح خان فرماندهی می گردد. سربازان شاه منسجم نشده و اغتشاشیون که توسط یک جنرال مجرب رهبری می شود، پیروزی کامل را در یک میدان کاملا ناهموار کمائی میکند. شجاع با دستپاچگی به مملکت خیبر فرار کرده و بخش اعظم جواهرات و خزانۀ خود را در میدان جنگ باقی می گذارد که توسط فاتحان به غنیمت گرفته میشود. او چهار ماه پس از شکست خود برای اعادۀ تاج خویش در کندهار تلاش میکند؛ اما این اقدام او مانند تمام تلاش های قبلی اش غیرموفقانه میباشد.

 

صعود محمود بر تخت کابل

 

همانروز تصمیم اتخاذ گردیده و محمود بر فیلی سوار می شود که برای شجاع مزین و مجهز شده و ترومپت (شیپور) ها بار دیگر او را شاه اعلان می کند. گیجی در قرارگاه چنان زیاد و بزرگ است که تعداد زیادی تا این اعلامیه، بیخبر از نتیجۀ جنگ می باشند. بعدا نخبگان و فرماندهان محمود اطاعت خویش را به او ابراز داشته و تعداد زیاد درباریان شجاع به او بیعت می کنند. فتح خان به عالیترین مقام وزیر امپراتوری گماشته میشود، زیرا خدمت او شایستۀ چنان بزرگواری می باشد؛ تمام مملکت افغان به استثنای کشمیر به سلطۀ شاه محمود بیعت میکند. محمود خود را کاملا در اختیار وزیر خود قرار داده، این برخورد او به خصلت هرزگی اش افزوده و هیچگونه امیدواری برای آسایش یا حکومت خوب باقی نمی گذارد. جناح بندی های تحت رهبری شهزاده کامران در دربار بوجود میآید، زیرا او با قدرتی که وزیر بالای پدرش پیدا میکند، حسادت و رشک میورزد.

 

تسخیر کشمیر و پیمان با سیکه ها

 

اولین هدف حکومت تسخیر کشمیر است. این ولایت در اختیار عطامحمد خان یک پسر وزیر شجاع میباشد که تا این زمان تمام حملات بشمول حملۀ شاه آخر را دفع کرده است. فتح خان دراین مشکلات خواستار کمک سیکه ها و عبور سربازان خود به آن وادی ازطریق مسیر پنجاب میگردد. او در مقابل این درخواست وعده میسپارد که 9 لک روپیه عاید کشمیر را به رنجیت سنگه حاکم سیکه ها بپردازد. آن فرمانروای مقتدر و وزیر در جیلم و در سواحل هیداسپه با هم ملاقات می کنند. فتح خان با تمام برادران خود همراهی میشود که 18 نفر بوده و همگی در جریان مراسم حاضر می باشند. بعضی ازآنها قویا به قتل شاه سیکه ها مشوره میدهد و گفته میشود که یکی ازآنها در جریان ملاقات میخواهد برنامۀ خود را عملی سازد. اما این موضوع شامل سیاست فتح خان نمی شود. ملاقات با مارش ارتش بالای کشمیر به پایان می رسد که توسط یک نیروی 10 هزار نفری سیکه تحت فرماندهی مقام-چند تقویه می شود. درانی ها مسیر بیمبر را گرفته، از کوه های پیر-جنگل گذشته و وادی را بدون مخالفت مطیع میسازند، قبل ازاینکه سیکه ها برسند. این واقعه درسال 1811 رخ میدهد. حاکم کشمیر پس ازاینکه برای چند روز در ارگ محاصره میشود، خود را تسلیم نموده و با امتیاز معامله میشود. محمد اعظم خان بزرگترین برادر وزیر بحیث حاکم کشمیر مقرر میشود.

 

گسست با سیکه ها و از دست دادن اتک

 

وقتی وادی تسلیم میشود، وزیر در اجرای تعهدات خود به مقابل سیکه های متحد خویش هیچگونه علاقمندی نشان نداده و آنها مملکت را با نفرت ترک می کنند. دراین زمان حاکم پنجاب از فرمانده اتک پیشنهاد مخفی برای واگذاری آن قلعه دریافت می کند. این قلعه در اختیار یکی از برادران حاکم سابق کشمیر قرار داشته و این پیشنهاد فورا پذیرفته می شود. رنجیت سنگه این موقعیت گرانبها را با قربانی کوچک یک لک روپیه به دست آورده و آمادۀ دفاع از دستاورد جدید خود می شود. این حوادث باعث توجه فتح خان شده، کشمیر را با تمام اردوی خود ترک کرده و به طرف اتک مارش می کند. او با ارتش سیکه در جلگه های چاچ مقابل می شود که حدود 2 میل از قلعه مستقر شده اند: حرارت موسم نهایت سوزنده بوده و سیکه ها از هر دو برتری موقعیت و آب بهره مند می باشند. وزیر از حیلۀ در مقابل مخالفین خود کار می گیرد. منازعه با پیشروی دوست محمد برادرش در راس یک نیروی 2 هزار نفری آغاز شده و تمام توپخانۀ سیکه ها را تصرف می کند. او دو توپ ایشان را از بین برده و کوشش میکند که پیروزی خود را بهبود بخشد، اما متوجه میشود که بدون پشتیبانی بوده و تمام سربازان برادرش فرار کرده اند. دراین حملۀ دوست محمد خان بعضی اشخاص مغرض گزارشی به وزیر ارایه میکند که او با تمام قطعاتش اسیر شده است؛ عین گزارش خاینانه به دوست محمد خان داده میشود که برادرش از بین رفته است. برای او فقط راه عقب نشینی باقی میماند و او با افتخار آنرا انجام میدهد؛ او اندوس را عبور میکند، اما قبل ازآن بعضی تجهیزات قرارگاه خود را آتش زده و بخش اعظم آنرا میگذارد تا مورد غارت سیکه ها قرار گیرد. پس ازاین فاجعه در جلگۀ چاچ، قدرت افغان ها در جانب شرقی اندوس از بین رفته و آن مملکت از آنزمان در زیر سلطۀ رنجیت سنگه قرار می گیرد.

 

جنگ با پارسیان

 

نیرو و توان وزیر بزودی در جهت مخالف فراخوانده میشود، زیرا شاه پارس خواستار باج هرات یعنی ولایت غربی سلطنت میگردد. حکومت آن شهر در اختیار یک برادر شاه بنام حاجی فیروز بوده و ازاو تقاضا میشود که این درخواست را با بی اعتنائی معامله کند؛ وزیر با یک قوه به آن جهت مارش میکند تا پارسیان را عقب زند. فتح خان با رسیدن به هرات یکبار دیگر خود را آقای حاکم هرات می سازد، باوجودیکه برادر شاه است، نه تنها تمام دارائی های او را ضبط می کند، بلکه بخاطر تلاشی پول به حرم او نیز بی حرمتی میکند. او بعدا هرات را قبضه نموده و تمام آمادگی ها را بخاطر مقابله با پارسیان مهیا می سازد که تحت فرماندهی حسین علی میرزا (پسر شاه) پیشروی نموده بودند. جنگی در گرفته و نتایج آن قطعی نمی باشد. پارسیان بطور یقین فرار میکنند، اما افغان ها نیز میدان را گذاشته و پیروزی آنها با بزرگترین پاشیدگی همراه میباشد. یک مرمی به روی وزیر اصابت کرده و او بر روی گردن اسپ خود می افتد. سربازانش با دیدن این صحنه بی روحیه شده و فرار می کنند. با آنهم وزیر مزرعۀ این کمپاین را درو می کند، زیرا او پرداخت باج درخواستی پارس را رد نموده و ارتشی را شکست میدهد که برای جمع آوری آن آمده بود. او همچنان مرزهای غربی سلطنت را با گرفتاری حاکم هرات تقویه می کند، با وجودیکه او اطاعت کامل خویش به محمود برادر خود را ابراز داشته و فقط یک دوست مشکوک بوده است. اما دراثر این جنگ گاریزون کشمیر فوق العاده ضعیف میشود، زیرا مالیات وضع شده برآن باعث بزرگترین صدمه به منافع محمود دراین بخش سلطنت او میشود.

 

توقیف وزیر

 

پادشاهی محمود تا اینجا با پیروزی های همراه بوده که خوشبین ترین طرفداران او بندرت می توانستند متوقع باشند: او در بالای تختی نشانده می شود که با وجود تمام نمایش آن در دست دیگری قرار دارد؛ او کشمیر را در اختیار خود دارد و میتواند عواید آن وادی ثروتمند را برای محافظت ولایات دیگر به مصرف برساند؛ او مالیات معمول از تالپورهای سند را جمع آوری نموده و یک حمله از جانب پارس را دفع میکند، یگانه بخشی که از طرف آن خطر وجود داشت. اما خود شاه چیزی بیشتر از یک تماشاگر خاموش نبوده، این پیروزی ها مرهون وزیر او است که تمام امور سلطنت را اداره نموده و خود شاه غرق در میگساری و عیاشی میباشد. فتح خان از قدرت خود استفاده کرده و حکومت های مختلف سلطنت را در بین برادران متعدد خودش تقسیم می کند. او هیچگونه احترام و اطاعتی به شاه نشان نمیدهد؛ محمود نیز راضی معلوم می شود، زیرا زندگی و قدرت او مرهون وزیرش است. اما اگر محمود برای چنین حکومتی قانع می باشد، پسرش شهزاده کامران بزرگترین نارضائیتی به اقدامات وزیر داشته، تصمیم به از بین بردن چنان شخص قدرتمندی گرفته و برنامه های جاه طلبانۀ برای خود میسازد. شهزاده بالای پدرش کار کرده و در اقناع او موفق میشود که حالا مملکت او مستحکم شده و میتواند بدون کمک وزیر خود آنرا اداره کند. لذا او تصمیم به ازبین بردن آن رئیس قدرتمند، دوست و ولینعمت خود می شود. کامران با استفاده از یک فرصت مناسب فتح خان را در هرات توقیف نموده و فورا فرمان میدهد که چشم های او کشیده شود. کامران پس از 5 یا 6 ماه وزیر را در بین کابل و کندهار با رضائیت کامل شاه به قتل میرساند. این عمل عجولانه در سال 1818 بوقوع پیوسته و باعث اغتشاش تمام برادران فتح خان میشود.

 

مرگ وزیر

 

غمنامۀ پایان زندگی فتح خان بارکزی در دنیای معاصر شاید بدون شباهت باشد. او با چشمان کور و بسته به دربار محمود آورده می شود، جائیکه او تا این اواخر با قدرت مطلقه حکومت میکرد. شاه به گناهان او اشاره کرده و از او می خواهد که با استفاده از نفوذش مانع غلیان برادرانش شود. فتح خان بدون ترس و با بردباری پاسخ می دهد که او حالا یک آدم کور بوده و هیچگونه تشویشی در بارۀ امورات دولت ندارد. محمود با این لجاجت او تخریش شده و فرمان قتل او را صادر می کند؛ این مرد بیچاره توسط نخبگان دربار به صورت آگاهانه توته و پارچه می شود؛ مفصل از مفصل و اندام از اندام جدا شده، گوش ها و بینی او بریده می شود؛ او تا وقتی زنده است که سرش از تنۀ پاره پاره اش جدا کرده می شود. فتح خان تمام این شکنجه های ظالمانه را بدون آهی تحمل میکند؛ او اندام های مختلف خود را به کسانی اهدا میکند که تشنۀ خون او بودند و عین بی تفاوتی، تحقیر و بی پروائی به زندگی خویش را به نمایش میگذارد، همانطور که خود او غالبا برای دیگران نشان داده بود. بقایای خون آلود این مرد بیچاره در یک کیسه جمع آوری شده و به غزنی فرستاده می شود تا در آنجا دفن گردد.

 

سقوط محمود

 

میتوان گفت که سلطنت شاه با زندگی وزیر او به پایان میرسد. او قتل وزیر را به بهانۀ برخورد نادرست در هرات توجیه می کند، اما در واقع به امید رضائیت و خوشی بعضی از نخبگان دربار خود؛ درحالیکه او و پسرش عمیقا در اشتباه بودند. او حالا حتی از مقابله با یک دستۀ کوچک اغتشاشیون ترس دارد؛ محمود با وجودیکه در میدان جنگ و با ارتش خود است، بدون هیچ تلاش و با دستپاچگی به هرات فرار می کند. این فرار در واقعیت نشان دهندۀ استعفای او از قدرت است، زیرا با وجودیکه او هرات و عنوان شاه را با خود نگه میدارد، به یک رعیت پارس تبدیل می گردد. او درآن شهر درسال 1829 وقات کرده و پسرش کامران جانشین سلطۀ محدود او می شود. بزرگترین زنده خانوادۀ وزیر همان محمد عظیم خان است که حاکم کشمیر باقی مانده بود. او با اغتشاش برادرانش فورا به آنها پیوسته و آمادۀ براندازی قاتل برادر خود از تخت می گردد. عقب نشینی درماندۀ محمود مانع تدابیر بیشتر می شود؛ عظیم خان گام های فوق العادۀ برای اعادۀ شجاع الملک از تبعید بر می دارد که در قلمروی هند برتانوی است. او برایش تاج کابل را پشکش می کند و مطابق به عنعنۀ مملکت و اثبات صداقت خود یک قرآن با مهر خود به شاه سابق می فرستد. شجاع آمادۀ رفتن به پشاور میشود.

 

اعادۀ شجاع الملک

 

چون شجاع الملک در نیمله شکست خورده بود، بحیث یک فراری در نقاط مختلف قلمروی خود سرگردان میباشد؛ طوریکه واقعات او توسط خودش در یک جزوۀ کوچک تفصیل داده شده، انباشته از دلچسبی هاست (من یک نسخۀ این اثر کنجکاوانۀ او را در اختیار دارم که توسط خود شاه شجاع الملک برایم هدیه شده بود). او پس از ناراحتی زیاد در کندهار توسط عطامحمد خان پسر وزیر خود توقیف شده و با بی کرامتی زیاد مواجه میگردد. مدتی در قلعۀ اتک زندانی میشود. اغلبا نیشتری در بالای چشمانش قرار داده شده و یکبار نگهبانانش او را به وسط اندوس برده و با دست های بسته تهدید به مرگ فوری میکنند. هدف این تشدد ها گرفتن الماس مشهوری بنام کوه نور است که در اختیار او قرار دارد. درعین زمان عطامحمد خان بطرف کشمیر پیشروی کرده و این شاه اسیر را با خود انتقال میدهد. او با سقوط آن وادی توسط فتح خان رها شده و با خانوادۀ خود در لاهور یکجا میشود.

 

بلند فکری ملکۀ او

 

ملکۀ او که میتوانم او را وفادار بیگم بنامم و با نفوذ ترین بانوی حرم او، با تمام قوا کوشش می کند که مانع تسلیمی شجاع به رنجیت سنگه شود، اما او مشوره های این بانو را درنظر نگرفته و در پایان دلایل فراوانی برای تاسف از نادیده گرفتن مشوره های او دارد. این بانو یک زن بسیار قوی و دارای خصوصیات قاطع می باشد؛ غالبا مشوره های او برای شوهرش هم در روزهای قدرت و هم در روزهای فاجعه گرانبها بوده است.

 

این زن درلاهور و زمانیکه در اختیار سیکه ها و دور از شوهرش بوده، هم عزت خود و هم عزت او را با شیوه های قهرمانانه نگه داشته است. رنجیت سنگه او را فشار میدهد که بصورت فوری الماس گرانبهای کوه نور را که در اختیار او بوده، تسلیم کند و تمایل گرفتن آن به زور را نیز نشان میدهد. او همچنان در تکاپوی انتقال دختران شاه بیچاره به حرم خود می باشد. ملکه پیام رسان او را توقیف نموده و بشدت تنبیه می کند. او همچنان به مهاراجه می گوید که اگر به تقاضاهای بی حرمتی خود ادامه دهد، الماس را در یک هاون کوبیده، اولا به دختران خود و کسانی میدهد که تحت حمایت او هستند و بعدا خودش آنرا می خورد، با افزودن اینکه "تا خون تمام ما به گردن شما باشد"! این بانو سرانجام با درآوردن خود بحیث یک هندو موفق به فرار از لاهور می شود؛ برنامۀ فرار شوهر خود را می ریزد که کمی بعدتر اتفاق میافتد. اما اینها فقط در بدل الماس بزرگ بدست می آید. گزارش چگونگی تسلیمی آن دلچسب است، اما جای طرح آن دراینجا خارج موضوع است. کافی است گفته شود که اکثرا اسارت طبیعی، توهین و حتی گرسنگی نصیب این شاه بدبخت بوده است.

 

فرار شجاع از لاهور

 

برخورد های ظالمانۀ که شاه سیکه به مقابل شوهر او انجام میدهد باعث تحریک و برانگیختن توان و انرژی ملکۀ میشود که خود را در قرارگاه برتانوی لودیانه مستقر ساخته است. او ترتیبات جا بجا نمودن اسپ ها در بالای راه را مهیا می سازد؛ شجاع و افرادش تمام توان خود در لاهور را بکار میاندازند. آنها تمام خانه های مجاور سکونت خود را به کرایه می گیرند و با قطع یک معبر از طریق هفت دیوار به سرک عمومی راه باز می کنند. پس از چند ساعت که مردم استراحت میکند، شاه از طریق سوراخ بیرون شده و با یک لباس بومی پنجابی داخل کوچه میشود. هنوز باید از دیوار شهر عبور کند و دروازه ها بسته اند. شجاع از طریق مجرای فاضلاب خزیده و با دو یا سه خدمه بطرف مناطق کوهی کیشتوار فرار میکند. او دراینجا یکبار دیگر به سبک شاه درآمده و برنامۀ حمله بالای کشمیر را طرح می کند که توسط راجای کیشتوار کمک می شود. تهاجم باید موفقانه باشد، زیرا حاکم کشمیر پاسگاه های مرزی خود را تخلیه کرده است، اما یک موسم بی وقت باعث بندش راهها با برف شده، ذخیرۀ مهمات قطع گردیده و بار دیگر امیدهای شاه شجاع عقیم میشود. شاه سرانجام با سرگردانی در یک مملکت تیره و غمگین به قرارگاه برتانوی سباتو در هیمالیای خارجی رسیده و از آنجا وارد لودیانه می شود، جائیکه خانوادۀ او پناهنده شده است. او درآنجا به آنها پیوسته و از آنزمان مورد بخشش و سخاوت حکومت برتانیه قرار میگیرد. تعداد محدود شاهان و افراد در مقایسه با شجاع الملک با چنین بخت برگشته مواجه شده اند و ما همدردی خویش را در رابطه به بد چانسی او ابراز داشته ایم.

 

صعود شاه ایوب

 

شجاع پس ازاینهمه بدبختی ها شاید میتوانست اعاده گردیده و تخت اجدادی خود را بدست آورد؛ اما قبل از اینکه عظیم خان به پشاور برسد، او پیش از وقت افکار خود در بارۀ قدرت شاهی را با دشنام دادن به بعضی دوستان ولینعمت خود به نمایش می گذارد، کسانی را که او متعرض به کرامت خود می داند. تمام خانوادۀ بارکزی با این حملۀ بی ملاحظۀ او موضعگیری کرده و تصمیم می گیرند یک آقای سازگارتر را در بالای تخت بنشانند.

 

یک فرصت مطلوب برای ایوب برادر شجاع مهیا می شود. او داخل قرارگاه عظیم خان شده و تقاضای تخت را بحیث حقیرترین غلام ارایه می کند. او میگوید، "مرا شاه سازید و اجازه دهید که سکه بنام من ضرب زده شود، ولی تمام قدرت و منابع سلطنت در اختیار شما باشد؛ جاه طلبی من با نان و لقب شاه برآورده می شود". شرایط او پذیرفته میشود؛ این شاه دست نشانده هرگز شرایط خود را با بدست آوردن نام و تجملات شاهی نه تخطی می کند و نه تلاشی در جهت نقض آن می نماید. ایوب بحیث یک آله در دست های عظیم خان باقی می ماند که رسما وزیر او می باشد. دراینحالت وضع دربار شاهی کابل چنان ضعیف می شود که هر لباس عزتی را که وزیر به وزارت امپراتوری می پوشاند، بخشی از مال او بوده که به صورت خصوصی به شاه ارسال شده و او آنرا با تمام شکوه و نمایش شاهانه به وزیر اعطا میکند. چندین شهزادۀ جوان که آرزوی تخت داشتند، به ایوب سپرده شده و اعدام می شوند. شجاع فورا از پشاور رانده شده و به شکارپور سند عقب نشینی می کند که امیران آن مملکت آنرا برای او واگذار می کنند. یکتعداد دسایس توسط دشمنان او چیده شده و او را مجبور به عقب نشینی از اینجا می کند، طوریکه او از طریق راه های غیرمستقیم دشت و جیسلمیر به لودیانه فرار می کند. برخورد شجاع در شکارپور برای تقویۀ بخت برگشته اش بد بوده است. او کرامت یک شاه را در رابطه به دسایس کوچک با رعیت خود فراموش می کند، طوریکه هم عزت آنها و هم عزت خود را لکه دار می سازد. سازگاری شجاع الملک برای مقام سلطنت قابل تردید شده است. برخورد ها و تماس های او قویا صیقل شده؛ اما قضاوت او از حد وسط بالاتر نمی رود. اگر قضیه طور دیگری می بود، ما حالا او را در تبعید از کشور و تخت خود و بدون امید اعادۀ آن پس از غیابت 20 سال نمی دیدیم و آنهم قبل ازاینکه او به سن 50 سالگی خود برسد.

 

تسخیر کشمیر توسط سیکه ها و پیشرفت آنها

 

مرگ فتح خان که باعث بیرون شدن برادر او و بخش اعظم سربازان او از کشمیر میشود، آن ولایت غنی را بدون محافظت میسازد. سیکه ها از این موقعیت بحرانی استفاده کرده، افغان ها را تارومار نموده و وادی را تسخیر می کنند که از آنزمان تاکنون در اختیار خود دارند. جنگ های داخلی ایکه در افغانستان بوجود میآید قدرت دولتی را از بین برده و نمی توان فرض کرد که یک سرباز فعالی مانند رنجیت سنگه نتواند از این فرصت های بزرگ بهره برداری نکند. ولایات (سلطنت) کابل یکی پشت دیگری بدست او میافتد: ملتان، کشمیر، لیا و دیرۀ غازی خان با تمام ممالک سواحل اندوس و شاخه های شرقی آن او را بحیث یک فاتح بزرگ نشان میدهد. او در سال 1823 اندوس را عبور کرده و وارد جنگ نوشهره در جانب شمالی دریای کابل میشود، جائیکه با مخالفت زیاد مردم مواجه میشود. آنها در میدان جنگ بحیث "غازی" ها یا قهرمانان دین اسلام ظهور می کنند. جنگ فوق العاده شدید بوده و سرانجام با شجاعت رنجیت به انجام میرسد، طوریکه او محافظین خود را به یک بلندی میآورد که سربازان او سه بار رانده شده بودند. عظیم خان و تمام برادرانش شاهد این اعمال از جانب جنوبی دریا بوده و نمی توانند دریا را عبور کرده و هموطنان خود را یاری رسانند، چون دریا قابل عبور نبوده و آنها قایق نداشتند.

 

این شکست تا اندازۀ زیادی در ناسازگاری با امید درانی ها است که رئیس آنها شب هنگام فرار کرده، توپ ها و خیمه های خود را در اختیار سیکه ها می گذارد که آنها به پشاور پیشروی کرده و قصر آنرا می سوزانند. همان طوریکه جنگ با فتح خان در جلگه های چاچ تفوق سیکه ها را در جانب شرقی اندوس نشان داد، این کمپاین قدرت آنها را در بین دریا و پشاور مستقر می سازد. آن شهر از آنزمان باج سالانۀ خود را به رنجیت سنگه می پردازد. گفته میشود که عظیم خان با هراس اینکه خزانۀ خود را در مچنی گذاشته (کمی بالاتر از دریا نسبت به میدان جنگ)، با دستپاچگی مجبور به عقب نشینی می شود. همچنان گفته میشود که او از وفاداری برادران خود مطمئین نبوده و در پهلوی آن از افزایش ارتش سیکه ها ترس داشت. رسوائی تسلیمی به کافران بدون یک فیر مرمی بالای مغز او فشار آورده و نمی تواند زنده بماند: او در مسیر راه کابل بیمار شده و به مجرد رسیدن به کابل میمیرد. او در بستر مرگ زنان خود را فراخوانده، جواهرات آنها را گرفته و تمام آنها را با اموال خود به حبیب الله پسر بزرگ خود میدهد. بعدا به او می گوید که این رسوائی را از نام پدر خود پاک کند و آتش و شمشیر را به قلمروی سیکه ها انتقال دهد. یک خزانۀ حدود سه ملیون سترلینگ شاید وسیلۀ بزرگی برای خشنودی تقاضای یک پدر در حال مرگ باشد؛ اما سیکه ها نیز از زمان تسخیر کشمیر بطور خوبی با تاروپود جنگ تامین می شوند. آنها در میدان جنگ نیز پیروز بوده و حالا با درک قوت خویش به دشمنان بسیار قوی تبدیل شده اند. هنوزهم شاید یک کنفدراسیون روسای درانی بتواند قدرت صعودی ایشان را بشکند؛ اما پس از مرگ محمد عظیم خان یک موسم نفاق و انارشی بوجود می آید. پس از آنزمان پشاور به حالت یک تابع کاهش یافته و رنجیت سنگه حالا در تمام فتوحاتی که قبلا انجام داده، مورد تصدیق قرار گرفته است.

 

فروپاشی کامل حکومت درانی ها

 

مرگ عظیم خان به علامۀ برای نزاع خانوادگی تبدیل می شود. حبیب الله خان پسر او پس از انواع ظلم و جنایت از قدرت و بخت خویش محروم ساخته می شود. کاکاهای او دسیسه ساخته، خود را مالک او دانسته، مادرش را با تهدید پراندن او توسط توپ می ترسانند، اگر تمام خزانه را تسلیم ندهد. این جوان قبلا قسمت زیاد ثروت خود را حیف و میل نموده و باقیمانده را تسلیم می کند. شیردل خان با خود حدود نیم ملیون سترلینگ را انتقال داده و یک ریاست مستقل را در کندهار برپا می کند؛ دیگری در پشاور تشکیل می شود؛ کابل پس از داشتن چندین آقا سرانجام بدست دوست محمد خان بردار دیگر وزیر میافتد. چنین نفاق باعث کاشتن دانه های اختلاف دوامدار در بین این خانواده می شود. شاه دست نشانده، شاه ایوب پسر خود را در این مشکلات از دست داده و به پنجاب فرار می کند، جائیکه در دربار لودیانه پناهندگی یافته و هنوز هم آنجا است. دربار شاهی کابل قبل از اینکه او نقش شاه را بازی کند ازبین رفته و حالا دیگر بحیث یک بخش نمایان حکومت وجود ندارد؛ روسای مختلف به صورت مستقل از یکدیگر حکومت میکند: سندیان یوغ خود را در نبود هیچ قدرتی برای تقویۀ باج خویش گسترش میدهند؛ هرات در اختیار خانوادۀ تبعیدی محمود است؛ بلخ به قلمروی شاه بخارا ضمیمه شده؛ اما غنی ترین ولایات به دست سیکه ها افتیده است. با یکمقدارحقایق گفته میشود، اگر کشمیر در اختیار کابل نباشد، کابل هرگز نمی تواند بحیث یک سلطنت وجود داشته باشد. عواید و منابع اکثر ولایات در آن به مصرف رسیده و سبسیدی سالانۀ کشمیر و سند شاهان درانی را توانا میساخت تا قدرت خود را گسترش دهند، عزت خود را نگه دارند و ملل همسایه را بترسانند. به این ترتیب سلطنت درانی ها پس از یک دورۀ 76 سال یعنی از زمان تاج گذاری احمد شاه در کندهار در سال 1747 سقوط می کند. حال به گزارش ریاست های مختلفی می پردازیم که سلطنت تقسیم شده است.

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------

1. جورج فاستر گردشگر انگلیسی که درسال 1783 و در وقت سلطنت تیمورشاه درانی از طریق پشاور، کابل، کندهار و هرات عبور می کند، با چاپ سفرنامۀ خود در سال 1798 م در لندن، برای اولین بار واژۀ "افغانستان" را بدون ذکر حدود آن، در منابع اروپائی معرفی می کند. موصوف کابل را پایتخت امپراتوری افغان و بلخ را پایتخت ازبیک های ترکستان میگوید (این سفرنامه دو سال قبل توسط من برگردان و در کابل به نشر رسیده است).

 

پس از او الفنستون که در سال 1809 به دربار شجاع الملک شاه "کابل" در پشاور مشرف می شود و کتاب مشهور خود را بنام "گزارش سلطنت کابل" در 1815 م در لندن به چاپ می رساند، "سلطنت کابل" را شامل "افغانستان و سسیتان با بخشی از خراسان و مکران، بلخ با ترکستان و کیلان، کاتور، کندهار، سند، کشمیر با بخشی از لاهور و بخش بزرگتر ملتان" میداند. اما بعدا مینویسد: "حال میتوانم حدود پیچیدۀ قلمروی افغانان را توضیح دهم: در شمال آن هندوکش و سلسلۀ پاروپامیز قرار دارد. در شرق آن رود سند واقع است… کوههای سلیمان یا محدود کنندۀ سیوستان تعین کنندۀ مرزهای جنوبی قلمروی افغانان میباشد… افغانان نام عمومی برای قلمرو خود ندارند، اما من نام افغانستان که شاید بار اول در پارس بکار رفته…، برای این قلمرو بکار خواهم برد… آنان نام عمومی برای قلمرو خود ندارند… نامی که بصورت عام توسط باشندگان آن به تمام سرزمین اطلاق میشود، خراسان است". این کتاب زیر عنوان "افغانان" توسط آصف فکرت برگردان و درسال 1376 خورشیدی به نشر رسیده و در منابع غربی یکی از با اعتبارترین منابع افغانستان شناسی محسوب میشود!

 

پس از الفنستون، سایر اجنت های انگلیسی (مانند مورکرافت، برنز، ویلسن و...) که در لباس بازرگان، سیاح، گردشگر یا نماینده داخل سرزمین های ما شده اند، با پیروی از الفنستون، "قلمروهای زیر فرمان حکام افغان" را در گزارشات خود به نام "افغانستان" نامیده اند، در حالیکه هیچیک از حکام افغان تا زمان امیرعبدالرحمن خان (یا ایجاد "دولت حایل افغانستان" توسط انگلیس و روس)، خود را نه شاه، امیر و یا حاکم افغانستان، بلکه شاه، امیر، رئیس و یا حاکم کابل، پشاور، هرات و کندهار خوانده اند که شمال هندوکش شامل آن نبوده است! محتوای فصل حاضر و سه فصل بعدی این موضوع را به خوبی روشن می سازد.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دکـتـور لـعـل زاد