شعر سیاسی و چگونگی آن در افغانستان

٢٨ حمل (فروردین) ۱۳۹٣

شعر سياسي  شايد آن گاه به جهان آمد  که خود در برابر سياست ايستاد و گفت : من ترا نمي پذيرم ! بدينگونه شعر سياسي  از مقابله با سياست پديد  مي آيد  . شعر وقتي از سياست روي بر مي گرداند ، در حقيقت خود را سياسي ساخته است .

براي آن که روي برگشتاندن از سياست  خود سياست ديگريست . حتي بحث  در پيوند به شعر و سياست نيز يک موضوع سياسي است . اساساً مقابلهء شعر با سياست  ازآن جا آغاز مي  شود که  جامعه به  حيث منبع و سرچشمه ء بزرگ شعر  به وسيله ء سياست نظارت و رهبري مي  شود . سياست علاقه دارد تا جامعه  آن گونه بيان شود که او مي خواهد ؛ اما شعر اين را نمي پذيرد و مي خواهد زبان  و بيان خود را داشته باشد .

سياست آقا منش است و در نخستين ديدار  عينک هاي  سرخ ، سبز وسياهي  را  پيش روي شعر مي گذارد و از او مي خواهد  تا  جهان را  ازپشت  عينک هاي او  ببيند و  توصيف کند ،  شعر اين  هديه را نمي پذيرد  و مي گويد  او مي تواند جهان را به روشنايي ببيند  ونياز ي به عينک ندارد.

 اين مقا بله ء بزرگي است و امروزه شعر سياسي جهان خود سرگذشت همين  مقا بله است. گاهي ماجرا  در همين جا تمام نمي شود .چنان که گاهي سياست  جاي عينک، دوميلهء داغ آهنين روي  چشمان شعر مي گذارد .

 به روايتي  هزارو چند سال  پيش از امرزو ،روي چشمان رودکي سمرقندي  يکي از پدران شعر فارسي دري ميله هاي داغ  آهنين  گذاشتند . و آن پيشواي  بزرگ  شعر را  نا بينا ساختند ؛ شايد رودکي ،  نياي بزرگ من هديه ء آقايي را نپذيرفته بود .

شعر با مخالفت  و روي بر گشتاندن  از سياست ، نه تنها خود را سياسي  مي  سازد ؛  بلکه ضديت خود  با تاريخ را نيز اعلان مي کند   . همانگونه که روشنفکر پيوسته ضد تاريخ  بوده  است .از اين نقطه نظر شاعران بزرگ جهان روشنفکران بزرگ جهان نيز هستند ! آن ها  نه تنها در مخالفت با جريان تاريخ و سياست قرار دارند ؛ بلکه خواهان تغيير و ديگرگوني  وضعيت نيز مي باشند! وقتي حافظ هفتصد سال پيش ازامروز  مي سرايد که :

 

بيا تا گل  بر افشانيم و مي در ساغر اندازيم

فلک را سقف بشگافيم و طرح نو در اندازيم

 

نه تنها مخالفت  خود  را  با رسم  و آيين روزگار اعلان مي کند ؛ بلکه خواستار ايجاد نظام نويني نيز است و حتي مي خواهد  فلک تازه يي از نو پي افگند . و يا آن گاهي که ناصر خسرو بلخي شاعر بزرگ  فلسفي فارسي  دري  در سده ء يازدهم ميلادي مي  سرايد که :

 

من آنم که در پاي خوکان نريزم

مراين قيمتي در لفظ دري را

 

در حقيقت به پاسداري پاکي  و حرمت واژه گان و پاکي زبان آدمي  بر مي خيزد و مي خواهد  به شاعران وابسته به دربار  ها  اين پيام را بفرستد که  با توصيف شاهان  نبايد  دامان واژه گان را  آلوده سازند . اين  همان نه گفتن شعر در برابر سياست و ساختار هاي سياسي حاکم است؛اما هميشه همين گونه نيست ،  شعر گاهي پس از روي برگشتاندن از سياست به برج عاج انزواي خويش بر مي گردد.

شاعران برج عاج نشين ،  به  روي خويش دروازه بر  مي بندند و  با معشوقه هاي خيالي خود که هيچگاهي جسميت  آنها  را لمس نکرده اند به  رازو نياز  مي پردازند.   اهميت و ارزش چنين شعر هايي عمد تاً وابسته به همان  جنبه هاي ادبي و زيبايي شناختي  آن هاست . از نظر سياسي – اجتماعي اين گونه شعر ها را مي توان شعر هاي خنثي گفت.

شعر سياسي تنها پديده ء ادبي  روزگار ما نيست ، بلکه  اين شعر هميشه وجود داشته  است و جود خواهد داشت  و تا جهان باقيست مقابلهء شعر با سياست ادامه خواهد يافت . بدون ترديد  اين شيوه هاي مقابله است که تغير مي کند. اين  نکته را بايد روشن کرد که شعر سياسي و شعر  سياست زده دو مفهوم جداگانه از هم  اند.

شعر سياسي همانگونه که گفته شد در مخالفت با سياست حاکم و در مخالفت با ساختار هاي سياسي حاکم   پديد مي آيد ، در حالي که شعر سياست زده ،  شعر تسليم شده به سياست و ساختار هاي حاکم سياسي است .  شاعران روشنفکر پيوسته  شعر سياسي سروده اند و اما  براي سياست شعر نسروده اند  . آنها يي که براي سياست  مي سرايند  در حقيقت خود   و شعر خود  را قرباني  سيا ست مي کنند .

آنگاه که کتاب سياست ورق  مي خورد و سيا ست  جاي عوض مي کند شعر سياست زده نيز  مي ميرد .

اگر ادبيات جهان بدين شيوه آفريده مي شد و شاعران جهان بادبان آفرينش هاي ادبي خود را در مسير باد هاي سياست بر مي افراشتند، بدون ترديد ديگر امروز نه در حوزه ء بزرگ زبان فارسي دري  شاهنامهء فردوسي  خوانده مي  شد   و نه هم در غرب  الياد و اديسه هومر  و ياهم کميدي الهي  دانته .

 بدترين نوع سياست زده گي در شعر ، همان تجربه ء ادبي هفتاد سال سوسياليزم  در جهان است . در اين جا شعرنه تنها تابع  سياست ايديولوژيک و ساختار هاي  ايديولوژيک  است ؛بلکه  خود ماهيت ايديولوژيک و زبان ايديولوژيک  پيدا مي کند   . اين امر  بدترين مصيبتي ادبي بود که  کشور هاي زيادي و از جمله افغانستان با آن رو به رو گرديدند.

امروزه سوسياليزم  با همه پندار هاي سرخ و سياهش  به تاريخ پيوسته  و   رياليزم سوسياليتي نيز با خود به گورستان تاريخ برده  است .

 

شعر سياسي در ادبيات فارسي دري ريشه ء درازي دارد و حتي مي توان گفت که شعر در اين زبان با سياست آغاز شده است. حنظلهء بادغيسي  را  که در اوايل  سده ء نهم ميلادي مي زيست، يکي  ازنخستين شاعران فارسي دري مي دانند.  اين شعر او به حيث يکي ازنخستين شعر هاي فارسي دري،  بسيار معروف است:

 

مهتري  گر به کام شير در است

شو خطرکن زکام شير بجوي

يا بزرگي و عز و نعمت و جاه

يا چومردانت مرگ رويا روي

 

حنظله اين شعر  را  زماني سروده است که سرزمين او  در زير شلاق استبداد عرب قرار داشت . او در اين شعر آزادي و مرگ را در برابر هم مي گذارد و مردم را به آزادگي  و سربلندي و مقاومت در برابر  تجاوز بيگانه  دعوت مي کند .

 در اين  شعر مضمون بزرگ  مقاومت وجود دارد ، و مي توان گفت  که  نه تنها شعر سياسي ؛ بلکه  شعر مقاومت  فارسي دري  از همين جا ، از همين شعر  حنظلهء  بادغيسي در  اوايل سده ء نهم ميلادي  آغاز شده است .

با اين حال در بحث ادبيات مدرن شعر سياسي افغانستان به نخستين دهه هاي سده ء بيستم ميلادي  بر مي گردد. شايد بتوان سال 1911 سال پايه گذاري روزنامه ء سراج الاخبار را  نقطهء آغازشعر سياسي مدرن افغانستان دانست .

شعر سياسي افغانسان در اين مرحله با جنبش سياسي مشروطيت پيوند خورده است .

اين جنبش به هدف  آزادي کامل سياسي  افغانستان و نظام مشروطيت در  کشور  به وسيلهء شماري  از روشنفکران ،  نويسنده گان ، شاعران  و شخصيت هاي اجتماعي پايه گذاري شده بود . اين جنبش در  جهت بيان انديشه هاي سياسي و اجتماعي خود از شعر به گونهء گسترده يي استغاده کرده اند که بخشي از شعر کشوررا  به نام شعر مشروطيت مشخص ساخته اند.

اما شعر سياسي  افغانستان در دههء دموکراسي (1963-1973) با ايديولوژي  هاي چپ و راست  در آميخت . در اين دوره سازمانها و احزاب کمونيستي و اسلام سياسي  به وجود آمدند . اين سازمانها به طور گسترده يي   از شعر در جهت  تبليغ انديشه هاي ايديولوژيک خويش استفاده مي  کردند .

 

 نوع فورم جديد  در شعر افغانستان که از يکي دو دهه ء پيشين  شکل گرفته بود  در اين دوره   عمدتاً به وسيلهء  شاعران وابسته به جريان هاي چپ کمونيستي  گسترش  بيشتري  پيداکرد. شعر اين دوره در افغانستان شعري است آرمانگرا و پرخاشگر در برابر دولت  که  مردم را به انقلاب  و سرنگوني دولت  فرا مي خواند.

 

کودتاي کمونيستي 1978بيشتر ازهر زمان ديگري شعر افغانستان  را به  ساختار هاي  سياسي – ايديولوژيک وابسته  ساخت .در اين سالها در همه جا يک خط وجود داشت ، يک خط سرخ که همه چيز را به دو بخش انقلابي و ارتجاعي  تقسيم مي کرد .  اين خط شاعران را نيز به شاعران  انقلابي و ارتجاعي   دسته بندي کرد .

شاعراني حزبي که روزگاري در دههء دموکراسي  خود  بر ضد دولت شعر مي سرودند ، حالا  به ستايشگران  دولت بدل شده بودند و شاعران غير وابسته به حزب و دولت را شاعران ارتجاعي  مي دانستند . شاعران غيرحزبي  عمدتا با سه سرنوشت روبه رو گرديدند :

شماري آنها در زندان پلچرخي تيرباران شدند .شمار ديگر سالهاي درازي  را در پشت ميله ها ي  زندان سپري کردند .

به همينگونه شمار ديگري  به کشور هاي ايران و پاکستان پناهنده شدند و ادبيات مقاومت برون مرزي  را پايه گذاري کردند.

اگر ادبيات افغانستان در يک جهت  در اين سالها  گسترده ترين تجربه هاي شعرسياسي _ ايديولوژيک دولتي  را  پشت سر گذاشته است در جهت ديگرتجربه هاي شعر مقاومت  در اين دوره نسبت به هرزمان ديگري برحسته تر است . در اين دوره  شعر مقاومت درون مرزي  در دههء هشتاد ميلاد ي تشخص بيشتري دارد.

اين نکته قابل ياد دهانيست که در افغانستان هيچ دولتي به اندازه ء  دولت دست نشانده ء شوروي  سابق اين قدر به گسترده گي ازادبيات و هنر در جهت اهداف و سياست  هاي خود استفاده نکرده است . اين امر اگر در يک جهت سبب ايجاد نوع ادبيات دولتي سياست زده گرديد ، در جهت ديگر زمينهء شکل گيري ادبيات ضد دولتي را نيز فراهم آورد.

شاعران وابسته به تنظيمهاي جهادي نيز با شعر نوع برخورد افزاري داشتند .  پس ازپيروزي مجاهدين  آن ها خود به شاعران دولتي  بدل  شدند و شا عران  را که در کابل مانده بودند کمونيست  مي دانستند  .  سالهاي حاکميت مجاهدين ،  سالهاي جنگ هاي خونين در کابل بود ، اما  اين رويداد هاي خونين در شعر شاعران جهادي  بازتابي ندارد.

 در اين سالها گروههاي مجاهدين دهها  هزار جلد کتاب چاپ شده در دوران دولت دست نشانده ء شوروي را به گونه ء مواد سوخت ، دربخاري ها سوختاندن . من خود شاهد سوختاندن هزاران جلد کتاب در انجمن نويسنده گان افغانستان  بودم . کاروان مهاجران افغانستان در اين سالها دنبالهء درازتري  پيدا کرد و شاعران بيشتري کشور را ترک کردند.

طالبان که خود با سرود  و ترانه داخل کابل شدند ؛  مخالف شعر عاشقانه بودند ، انها  فکر مي کردند که  شعر عاشقانه سبب ايجاد  فساد اخلاقي  در ميان جوانان مي شود.

انها دروازه هاي نهاد هاي هنري – فرهنگي را  بستند و بدين گونه آخرين شمار شاعران شناخته شده کشور را ترک کردند و بيشتر در شهر پشاور پاکستان جا به جا شدند ، اين امر يک بار ديگر سبب گسترش فعاليت هاي فرهنگي افغانها در پاکستان گرديد.

شعر زنان که دردوران مجاهدين درداخل کشور  به سختي نفس مي کشيد  در دوران طالبان  کاملاً خاموش گرديد . هيچ شاعر زن شناخته شده يي در کشور باقي نماند و بد ينگونه شلاق همه چيز را به سکوت واداشته بود.

 

پنج سال است که طالبان از قدرت رانده شده اند . مرحله ء تازه يي در زنده گي سياسي-  اجتماعي افغانستان آغاز شده است . هم اکنون در شهر کابل هفت شبکه ء تلويزيوني  و ده دستگاه فرستنده ء راديويي فعاليت دارند و بيشتر ازسه صد نشريه  به نشر مي رسند .   افغانستان در شصت و نهمين کانگرس انجمن جهاني قلم در نوامبر 2003 به عضويت  اين انجمن جهاني پذيرفته شد و هم اکنون انجمن قلم افغانستان در شهر کابل فعاليت دارد.

ظاهراً زمينه هاي  خوبي براي  بالنده گي  شعر کشور پديد آمده است . با اين حال واقعيت اين است که شعر و ادبيات در اين سالها بيشتر از هر زمان ديگري  به حاشيه رانده شده است . به هميگونه شاعران و نويسنده گان يکي از منزوي ترين قشر اجتماعي  در کشور  را در اين سالها تشکيل مي دهند . شاعران و نويسنده گان کمتر موجوديت اجتماعي خود را احساس مي کنند!

حرکت کنوني شعر افغانستان بازهم به همت شماري از شاعران و نويسنده گاني بسته است که نمي توانند شرنوشت خود را از آفرينش هاي ادبي جدا سازند .چنين به نظر مي آيد که صداي شعر افغانستان در ميان اين همه هياهوي سياسي ، انفجار و خشونت  کمتر به گوش ها مي رسد . آن آرمان گرايي هاي پيشين که هميشه قوتي براي بالنده گي شعر افغانستان بود ديگر  در شعر اين سالها ديده نمي شود . در کشوري مانند افغانستان همه چيز بر بنياد آرمان مي چرخد . سياست ، هنر و  زنده گي ... وقتي آرمان از ميان بر مي خيزد مانند آن است که بسياري از موضوعات از مفهوم خالي مي گردند.

شايد بازار آزاد به  دوران آرمان گرايي  در کشور پايان   داده است . هجوم واژه هاي  انگليسي به زبانها فارسي دري و پشتو بيشتر از هر زمان ديگري آينده ء  هر دو زبان را در برابر پرسش بزرگي قرار داده است.

اگر وضع همينگونه ادامه يابد شايد ما تا چند سال ديگر زبانهاي  به نامهاي  انگلو – دري و انگلو- پشتو داشته باشيم.

هم اکنون در اظافه از دو هزار سازمان غير دولتي  افغاني و جهاني وبخش هاي  از ارگانهاي دولتي  زبان رسمي عملاً زبان انگليسي است .آموزش زبان انگليسي و برنامه هاي کامپيوتر در ميان نسل جوان علاقمندي آنها را  به آموزش هاي عرصه هاي گوناگون علوم و فرهنگ  به گونهء وحشتناکي کاهش داده است.

دولت برنامه فرهنگي مشخصي روي دست ندارد و همه را به بازار آزاد حواله مي کند . ظرف پنج سال گدشته وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان حتي پنج جلد کتاب هم به چاپ نرسانده است . از اين نقطه نظر مي توان آن را با وضعيت وزارت اطلاعات و فرهنگ مجاهدين و طالبان مقايسه کرد .

دولت حتي درجهت ايجاد  يک  جريان ادبي  دولتي هم ناکام مانده است . تلاش شاعران و نويسندهگان تا کنون در جهت پايه گذاري انجمن شاعران و نويسنده گان به ناکامي رو به رو شده است . با اين همه  نوع شعرمقاومت  و پرخاش در شعر شماري از شاعران  در حال شکل گيريست البته تا هم اکنون  عمدتاً چنين شعر هايي با استفاده از زبان طنز سروده  شده اند .

در رابطه به شعر سياسي پس از طالبان  هنوز پژوهش جديي صورت نگرفته است ، اما چنين به نظر مي آيد که تدريجاً شعر سياسيي دراين  دوره قوت بيشتري پيدا مي کند . گويي سياست و شعر  در افغانستان همزاد  جاودانه اند که پيوسته در کنار هم راه مي زنند.

 

آيا اين بحث هنوزمي تواند  ادامه  داشته باشد که شعر  هدفي  جز ايجاد زيبايي و لذت ندارد  و نبايد روي شانه هاي نازک آن ، اين همه موضوعات سياسي و اجتماعي را بار کرد!

من نمي دانم شايد اين گفته  در مدينه ء  فاضله  يي  درست باشد .  در سرزميني که عشق  حکومت مي کند  و  دست ها با تفنگ  و گوش ها با انفجار آشنا نيستند  و آزادي نام ديگر زنده گيست  .اما در سرزميني که  مسلماني تو را با ريش تو اندازه مي گيرند و دريا ها بوي خون مي دهند و جاي گل سرخ  در باغها و خيابانها خون مي رويد  ونان هنوز مضموني براي نوشتن است ، شعر هرگزنخواهد توانيست تا در برج عاج  زيبايي خود خاموشانه  اين همه بيداد  را  تماشا  کند.  آري  در چنين سرزميني اگر شعر سياسي نيست بايد آن راسياسي ساخت.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

گيلگمش21.04.2014 - 13:29

  >>> بــه استاد محترم نادري صاحب : در زمان هاي قبل در مورد رابعه دختر كعب شاه بلخ موضوع رابعه وبكتاش را خوانده وشنيده بوديم بعد در انترنت مضموني بنام سفرنامه قندهار كه يك ايراني نوشته بود خواندم وهمان موضوع را بعه رادر يكي از نقاط بلوچستان نشان ميداد كه فعلا قبرش هم گفته بود درانجا است بعدا در تاريخ سيستان اين مضمون نوشته بود :رابعه قصداريه دوشيزه شهيد عشق اهل سيستان كه داستانش را شيخ عطار آورده است به اتهام عاشق بودن برادرش رگ اورادر گرمابه زد واوبا خونش بر درو ديوارهاي حمام نوشت : زخــون جوهر زانگشتش قلم كرد دروديوار گرمابه رقـــم كرد كه گرعاشق شدن برزن حرام است بناي كــاخ گيتي نا تمام است مــگر كاين عشق آنــتش برفروزد هــمــه خامان عـالم رابسوزد حالا از شما تقاضا دارم اندكي درينمورد معلومات دهيد اصل رابعه چگونه بوده كدام اين نوشته ها صحت دارد؟ بلخ .بلوچستان .سيستان ؟ با استفاده از فرصت اينرا هم ذكر نمايم كه در كتاب هاي صنوف متوسطه مكتب نوشته بود : از بايزيد بسطامي پرسيدند چگونه به اين مرتبه رسيدي گفت : شبي مادرم آب خواست؟ ..... تابرگشتم آنرا خواب در ربوده بودآنقدر ايستادم تا ظرف اب بردستم يخ زد...... باقي اشرا شما ميدانيد و همين طور در جاي ديگري نوشته اند از ابوسعيد ابوالخير پرسيدند چگونه به اين مرتبت رسيدي؟ گفت شبي مادرم آب خواست تا برگشتم آنرا خواب در ربوده بود آنقدر ايستادم تا ظرف اب بر دستم يخ زد .... حالا كدامش درست است يا هردو واقع شده است ؟ گيلگمش
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری