نقدی برکتاب «سایهي چراغ» اثر زبیر هجران
٢ حوت (اسفند) ١٣٨٧
یاد یار مهربان آید همی
نقدی برکتاب «سایهي چراغ» اثر زبیر هجران
سخن در باره شعر، آنهم در باره غزل (عواطف شخصی یک انسان)، در واقع بازی با عاطفه شاعر است زیرا، از تجربه عاطفی منتقد تا تجربه عاطفی شاعر خیلی فاصله است. اگر چه ميشود با دید منتقد دانشگاهی، اصول و معیارهای کلیشهای را در نظر گرفت و طبق آن سخن چوکاتی، ارایه کرد. این چنین نقدهای قالبی یا لغوی را آدم گاهی اینجا و آنجا میخواند، اين چنین نقدها نمي تواند رهگشاه متن باشد، پس می شود گفت: سخن در باره شعر، آنهم در باره غزل؛ شریک شدن حس خواننده است با شاعر البته این حس خواننده نه مدیون شاعر بلکه مدیون حقیقت و جهان غزل است.
با همین بینش وارد شدم به مجموعه شعری سایه ی چراغ، از زبیر هجران:
به راستی در غزل آنچه مهم است: عواطف عاشقانه شاعر، برخورد عاشقانه شاعر به اشیا، تبدیل کردن شاعر اشیا را به ابزار بازی عاشقانه ( تا از آنها برای مغازله بتوان استفاده کرد) صمیمیت عاشقانه شاعر با اشیا، و در نهایت ایجاد فضای صمیمی در خود غزل، می باشد.
غزلهای زبیر هجران این همه را دارد به ویژه صمیمیت شاعر خیلی سیال است که همین سیالی صمیمیت تغزلی شاعر حس خواننده را هم در درون غزل حرکت میبخشد و خواننده را از واقعیت بیرون و از دنیایی مدلول میبرد به جهان دالهای حقیقی غزل، تا آنجا که آدم میتواند با این دالهای تغزلی حس مشترک پیدا کند و جهان بیرون را فراموش کند و گذر زمان را در مکان غزل احساس کند:
بیا آتش بزن این بوته تاک شمالی را
بیا در موزه ذهنم شکن نقش سفالی را
ترورست قشنگ من ز تاکستان من مگذر!
پر ازفریاد کن این کوچهگرد لاابالی را
مرا از آسمایی نگاهانت نیندازی
من بیهوده تراز سنگ های خال خالی را
بیا لبریزکن این کوچه را از حس چشمانت
ز عطر خندههایت سبز گردان این حوالی را
ببین یک لحظه رقص شاعری از نسل مولانا
کمی سرکن زلب هایت غزلهای قوالی را
مرا در حس دست کردگار عشق جاری کن
دمی از من بشوی این نقش های خشک و خالی را
ترورست قشنگم! نازنین یک دفعه دیگر
بیا آتش بزن این بوته تاک شمالی را
اگرچه قافیه در این غزل و گاه گاهی در غزل های دیگر شایکانی میشود و گاهی هم واژه های که نباید قافیه شود، قافیه شدهاند. در این غزل شمالی در قافیه شایگانی شده، و قافیه شدن واژه خالخالی هم سبب سنگیني، در سبکی و روانی قافیه شده است.
اگر بگذریم از این خردهگیریهای اصولیان و دانشگاهی، می توانیم بگوییم غزلیت دراین غزل خیلی جان گرفته است، حتا واژههای که جان مایه تغزلی ندارند، شاعر با توانایی که دارد بسیار به سادگی توانسته است به آن جان تغزلی ببخشد، مانند: واژه های ترورست، دست کردگار، موزه ذهن و... شاعر با آنکه در تمام غزلهایش از واژه های تغزلی یا ترکیبهای تغزلی خیلی کار نگرفته اما شعر را در فضایی ارایه کرده است که سراسر شعر تغزلی شده است و واژه های که تغزلی هم نبوده در این فضا روح تغزلی دریافته اند، این ویژگی را می توان از توانایی هایی زبیرهجران در سرایش غزل دانست.
شاعر هم واژه های سنگین را (که نمونهاش رفت) به سادگی توانسته در فضای تغزلی شعر، مایه تغزلی بدهد، و هم واژههای عامیانه را:
در غنچه دهانت تریاک قندهاریست
یا اینکه از لبانت آب انار جاریست
از بس که شهره گشتی در شرق وغرب کابل
گویی که حس دستات انگور چاریکاریست
و
زتریاک لبانت قند قندی واژه میچینم
پر از گل میکنم پلوان سرخ قندهارانت
به جای قهر خشخاش تو سیب خنده میکارم
که تا یکجا شود احساس من با حس چشمانت
و
وبرگ برگ شدم در هوای چشمانت
غزل نساختهام جز برای چشمانت
بیا و پلک بهم زن که پاش پاش شود
تمام دارو ندارم فدای چشمانت
و از این حس بخشی تغزلی شاعر به واژه در سراسر مجموعه شعری میتوان یافت، که م شود گفت یک تجربه ی تازه است اما در محدودهای واژه ها.
آنچه که در غزلها کم است تصویر است یعنی شاعر تجربههای عاطفیاش را در تصویر ارایه نکرده است از اين روی تجربههای شاعر فاقد تجسم میماند و خواننده نمیتواند در یک مکالمه تجسمی هنری قرار بگیرد و تجربه شاعر را به نوعی تجربه کند.
اگر به این بندهای از شعر فروغ توجه کنیم با آنکه از ترفندهای فن ادبی عاری است اما تصویری است و حس هنریی با خواندنش به آدم دست میدهد:
در اتاق کوچکم پا مینهد
بعد من، با یاد من بیگانهای
در برآیینه میماند به جای
تارمویی، نقش دستی، شانهای
یا
شبانگاهان که ماه میرقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو درخوابی و من غرق هوسها
تن مهتاب را گیرم در آغوش
در فضاسازی تغزلی شاعرتوانا است اما شاعر تجربههای تغزلیاش را چندان تصویری نکرده است با آنکه ميتوان نشانههای تصویری سازی برخی از شعر ها یافت:
یک حس تلخ دوروبرش را تنیده بود
تا انتهایی شیشه، شکستن رسیده بود
از تارهای فلسفه کهنه سکوت
روح شکستهاي خسته شاعر چکیده بود
آن سیب سرخ باغ دلش یک غروب سرد
در حجم تنگ خانه رویا کفیده بود
تصویر یک پرنده گک پرشکستهای
درپیش چشمهای خدا قد کشیده بود
هرچیز بود، شهد و شراب و غم و غزل
یک حس تلخ دور سرش تنیده بود
شعر آغاز و انجام خوب دارد وچنان ریخته شده که شعررا تا حد یک اندام واره دالی رسانده و می توان از فضای شعر حس تصویری کرد.
در فرجام آنچه که گفتنش برایم مهم است، این که : تفاوت غزل کلاسیک و مدرن نه در موضوع بلکه در ارایه شاعر است همان طوری که برخورد زیبایی شناسانه شاعر با معشوق کیفیت تازه یافته است. طوری که نیما میگوید تنها از رو بهروی معشوق دیدن به زیبایی رسیدن نیست بلکه از بناگوش هم اگر نگاه کنی میتوانی زیبایی را تجربه کنی بنابراین برای سرايش غزل مدرن زاویه دید را باید تغییرداد با تغییر زاویه دید به تجربه تازه خواهی رسید و همین طور ارایه متفاوت از قبل را هم در شعر تجربه خواهی کرد، مانند این بند شعر از فریبا شاد کهن:
نیلوفرانه می پیچمت؛ نیلوفرانه
با هزار دهان آبی نرم
با ساقههای لطیف نیایشی
که ستونهای پیکرت را
نازکانه میخرامند
نیلوفرانه گل میدهم
کبود
کبود
از عاشقانههای لبی
که لذت و درد را
چون سیاهی شب
به دندانهای سپید التماس
آمیخته است.
شعر های زبیرهجران در کتاب سایه چراغ، از قوت خوبی برای بالیدن برخوردار است و جرقههای تازهای است برای غرق شدن شاعر، در آینده سرنوشت غزلآلودش.
و در غزلهای زبیر هجران میتوان تاثیر نسبی غزلهای قهار عاصی را هم حس کرد، که بر زیبایی غزل های هجران افزوده است.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته