شعر پسا طالبانی
٢٣ حمل (فروردین) ۱۳۹٣
شعرما درسال های اخیر نه تنها بسیار گسترده شده؛ بلکه متنوع نیزشده است. این امر داوری در این مورد را دشوارمی سازد.من در این جا بیشتر به شعر درون مرزی توجه دارم. در سال ها پس از طالبان شعر افغانستان بیشتر از هر زمان دیگری به زبان های مهم جهان ترجمه شده است که این امر می تواند در شناسایی شعر معاصر افغانستان به جهانیان بسیار سود مندی باشد. چیزی که در گذشته بسیار اندک بوده است. به همین دلیل است ما همیشه چهره های کمی ادبی درعرصۀ جهانی داریم.
در جهت دیگرزمینه های دست رسی شاعران به شعر معاصر جهان گسترش یافته است. شاعران جوان به کارهای هم آهنگ روی آورده اند. یعنی تلاش می کنند تا با ایجاد نهاد های ادبی و فرهنگی درشهر کابل وشهر های دیگر با پویایی بیشتری کارکنند. کارهای تازۀ خود را و دید گاههای خود را با یک دیگر درمیان گذارند و درپیوند به شعرهای یک دیگر داوری کنند. شمار شاعران جوان رو به افزایش است. دیگرشعر افغانستان به چند آقا و بانوی از خود راضی تعلق ندارد. درگذشتهها چنین چیزها و چنین امکاناتی یا وجود نداشت و یا هم اندک بود.شعرسالهای پسین در یک جهت همان غزلسرایی است، اما غزلسرایی نو آیین و غزل با هنجار های دیگر گونه که در گذشته چنین دید و چنین زبانی در غزل ما وجود نداشت. براین گونه غزلها چه نامی می توان داد و یا این غزلها خود چه نامی خواهند یافت، گذشت زمان آن را مشخص خواهد کرد. این غزلها در یک جهت با سنتهای قدیم شعری بسته است، یعنی در یک جهت آن محدویت های ساختاری و وزنی شعر کلاسیک را با خود دارد و در جهت دیگر از نظر دید و زبان و ارائه های ادبی با گذشته قابل مقایسه نیست، همین مساله است که هویت این نوع غزل ها را تعین می کند.دراین گونه غزلها شاعران، تصویر پرداز مفاهم انتزاغی نیستند؛ بلکه از مشخصات می گویند. حسی را بیان می کنند که در نتیجۀ رابطۀ ذهنی شاعر با جهان پیرامون به وجود آمده است.در همین حال دیده می شود که شماری از جوانان با تمام نیرو تلاش می کنند تا توسن غزل را از مرزهای غزل مدرن و تصویری آن سو بجهانند، برای این سواران نجیب پیروزی آرزو می کنم؛ اما می خواهم بگویم که غزل هرقدرهم که دور منزل بزند و ازهفت خوان مدرنیزم هم که بگذرد درنهایت ریسمان چهار اندامش به میخ سنت های دیرن بسته است ودر نهایت به بن بست می رسد و نمی تواند شعر مدرن روزگار ما باشد. درحالی که امروز وقتی از شعر مدرن تا سخن به میان می آید ذهن ها می دود به سوی غزل. گویی شعر مدرن روزگار ما هیمن غزل است و بس. من می بینم که از هم اکنون شماری از شاعران جوان می روند تا این گونه غزل را نیز رها کنند. من باور دارم که چنین جوانانی، خود در برابر غزلهای مدرن خود قد علم می کنند و در تلاش رسیدن به فراخنا های گسترده تری دیواره های ساختار آن را فرو می شکنند. این را هم باید بگویم که این امر نیازبه بحث گسترده یی دارد که من با شتاب و به گونۀ پراگنده دریافت های خودم را گفتم.
درمقابل این گونه غزل، نوع شعر دیگری که آنهم عمدتاً پس از طالبان شکل گرفته است دیده می شود. این شعرهم از نظر زبان و هم از نظر ساختار و فرم شیوه های تازه و مدرن تری را تجربه می کند. شاید بتوان گفت که این شعر نوع شعری جدا شده از شعر سپید درافغانستان است وهنوزنمی توان به آن نام مشخصی داد. آیا این نوع شعر پست مدرن است! دشواری کار در این جاست که با دریغ هنوزدر ادبیات ما مرز های مدرن و پست مدرن مشخص نیست وشاید هم در جهان چنین باشد. آیا مدرن و پست مردن و پسا پست مدرن و چیز های از این دست یک حرکت قانونمند ادبی و هنری در افغانستان است و یا هم گونۀ هیجان ادبی و هنری و خراب کاری، بی آن که پایه گذاریی در میان باشد. هر کسی به ظن خود چیزی اندر این باب می گوید. به هر صورت این گونه شعری را که شماری از شاعران جوان می سرایند، نه شعر نیمایی است و نه هم از آن نوع دیگرکه بیشتر به نام شعر سپید معروف است، نه هم از موج نو. گاهی در این شعرها هیچگونه منطق شعری دیده نمی شود. گویی نوع ویرانی فرم ومحتوی است. گاهی هم فکر می کنی که سطر های پراگنده یی از جا های گوناگونی به گونۀ تصادف در کنار هم قرار گرفته اند. در شعر نیمایی و سپید بیشتر شاعران تلاش می کردند تا یک پیام کلی را در شعربیان کنند؛ اما در این شعرها گویی شاعر می خواهد در هرسطری چیز تازه یی را بگوید. چنین است که گاهی فهم این شعر ها دست کم برای نسل من دشوار می شود. من از بخشی از چنین شعرهایی نمی توانم یک تصور و برداشت کلی به دست آرم؛ اما آن خیال انگیزی این شعر ها را دوست دارم. گاهی یک سطر در چنین شعر هایی می تواند خیلیها خیال انگیز باشد. ذهن من همین گونه است که باید هر چیز را در شعر با نوع خیال انگیزی ذهنی دریافت کنم. چنین است که گاهی شعر فلان استاد رسیده به هفت اورنگ شعر و شهرت، خوشم نمی آید واما شعر فلان شاعر جوانی که شاید هنوز خانواده اش هم نمی داند که او شاعر است، خوشم می آید. به هر صورت این شاعران جوان باید خود در پیوند به معرفی ویژه گیهای شعر شان چیز های بگویند وچیزهای بنویسند.
نوع خیالپردازی در شعر سالهای اخیر به مقایسۀ گذشته بسیار دگرگونه است، هر چند شماری با این امر مخالفت می کنند؛ اما من باور دارم که اگر جوان بیست ساله ویا بیست و اند ساله یی به مانند فلان استاد شصت و هفتاد ساله تخیل پردازی کند و همگون یا همانند با زبان و بینش شاعرانۀ او شعر بسراید، در حقیقت دست به خود کشی ادبی زده است. او باید تخیل روزگارخودش را داشته باشد. تو که در هوا پیما پرواز می کنی خیالات دگرگونه داری تا آن مردی سوار بر الاغی که از راه سنگزار و دشوار گذاری می گذرد. این دیگر گونی خیال اگر نباشد، ما نمی توانیم چشم انتظار گونهگونی آثار ادبی و هنری باشیم. یک سیب سرخ در کام جوان وپیر مزه های گوناگونی دارد. این گونه گونی مزه از سیب بر نمی آید؛ بلکه مربوط به حس چشایی آن جوان و پیر است. در همه عرصه های دیگر نیز می توان چنین گفت.
به تصورمن درمیان این دونوع شعر که عمدتاً به وسیلۀ جوانان سروده می شوند، شعر شاعران نسلهای پیشین قراردارد که هنوز نه تنها به آن هنجارها، معیارها و موازین ادبی گذشته پای بندی نشان می دهند؛ بلکه ازنظرچگونه گی دید شاعرانه، کمابیش آن نگرش شاعرانۀ خود را نگهداشته اند. این جا هنوزهمان شعر آزاد عروضی دیده می شود، هم شعرسپید با همان ویژه گیهای پیشین و هم نوع غزل سرایی درهم آمیختۀ سنتی و مدرن.
در پیوند به چگونه گی موضوعات شعرسالهای پسین باید گفت که غزل سرایان مدرن عمدتاً ازبیان مفاهم سیاسی و اجتماعی فرار می کند. تنها شماری اندکی از شاعران جوان اند که در شعرهای آن ها می توان با چنین موضوعاتی رو به رو شد. نوع تغزل نوین موضوعات شعر این شاعران را تشکیل می دهد.البته این سخن آخرین نیست، من از گرایش همهگانی در غزل سالهای پسین سخن می گویم نه از موضوعات همهگانی و کلی این شعر. برای آن که این امر نیاز به پژوهش گسترده دارد.
در جهت دیگر به پندار من، موضوع شعر در شعر شاعران دستۀ دوم گسترده تراست. این جاهم عشق است، هم سیاست، هم فلسفه و هم دغدغه های درونی شاعر. البته این موضوعات گاهی چنان پیوسته با هم بیان می شوند که خواننده به درستی نمی داند که شعر از نظر محتوا بیانگر چه موضوعی است.
گاهی هم این موضوعات در این گونه شعر ها به گونه ای پراگنده و جدا از هم بیان می شوند. چنان که در نخستین سطرها احساس می کنی که شعرعاشقانه یی را می خوانی، همین که به سطر های دیگر می رسی در می یابی که شعر چیز دیگری را غیر ازعشق و معشوق بیان می کند و تو به روشنی نمی دانی که آن چیز، چیست؟ چنین است که این گونه شعرها به مقایسه غزل جوانان خواننده گان کمتری دارند. می خواهم بگویم که این شعرها با همین ویژه گیهای که دارند برای من به مقایسۀ غزل جوان خیال انگیز تر اند. نمی دانم چرا ذهن من این گونه پرورش یافته است که در شعربه دنبال ارضای خیال و عاطفه هستم نه به دنبال ارضای خرد. من در شعر کمتر به دنبال معانی می کردم. من به دنبال بیانم که آن معانی چگونه بیان شده است. من همیشه با معنا کردن شعر میانه یی نداشتم و گاهی هم کسانی از من می خواهند که این شعر را معنا کن! حس می کنم که پرسنده هنوز با جهان درونی شعر بیگانه است.
اما در شعر نسل های پشین هنوزهمان تعهد اجتماعی، پرخاش و اعتراض سیاسی - اجتماعی دیده می شود. البته این سخن به این مفهوم نیست که همه شاعران نسلهای پیشین شاعران متعهد اند و شاعران جوان نه! من ازشمارشاعران جوان شعرهای خوانده ام که ویژه گیهای شعر مقاومت را به گونۀ بر جسته یی درخود دارند، اما چنین ویژه گیهای را درغزل سالهای پسین کمتر می توان یافت. به هرصورت من چه در موج شاعران جوان غزل سرا و چه در موج شاعران که توسن از شعر سپید هم آن سو رانده اند ، چهره هایی را می بینم که بدون تردید فردا از نامهای بزرگ شعر افغانستان خواهند بود و از هم اکنون نیز نامهای احترام برانگیزی اند و شعر شان چند و چند سال پیشتر از خودشان راه می زند.
با این حال بزرگترین نقیصه در شعر جوانان گاهی همان همگون بودن زبان و حتا تصویر پردازی و بینش شاعرانۀ آن هاست. گویی شعر ها را به گونه مشترک سروده اند. گاهی این شباهت مضمون و زبان در شعر شمار آنان به حدی است که خواننده را خسته می سازد. آخر گفته اند که شعر سفری است به سر زمین های نا شناخته و خواننده در شعر هر شاعر دوست دارد تا با راز هایی درونی او آشنا شود و این رو به رویی با این همه راز های گوناگون است که موجودیت این همه شاعر را توجیه می کند. مسالۀ دیگر نوع بی اعتنایی شماری از شاعر جوانان به ادبیات کلاسیک است. هیچ چیزی نوی وجود نخواهد داشت تا زمانی که ریشه در گذشته و یا درچیز کهنه یی نداشته باشد. به زبان دیگر هر نوی ادامۀ همان کهنه است. آن که برهمه چیز گذشته تیشه میزند در حقیقت بر ریشۀ خود نیز تیشه می زند و اساساً چنین کسی خود ریشه ندارد.
وحشتناکترازهمه این است که شماری با نوع نهلیسم قهرمانانه همه ادبیات گذشته و شاعران نسلهای پشین را نفی می کنند. می خواهم بگویم دوست من! نه غزل مدرن تو و نه سروده های پست مدرن تو و یا هر نام دیگری که بر آن می گذاری، آن سمارق کوهی نیست که یکی و یک بار پس از تندر فروپاشی طالبان روییده و یک روزه پنجاه سانتی قد کشیده است.
هر کسی که گذشتۀ هر تحولی را رد می کند، در حقیقت خود در برابر آن تحول شمشیر برداشته است.یکی ازشاعران جوان در یکی از بر نامه های تلویزیونی با افتخار می گفت: شاعران افغانستان رانمی شناسم و شعر آن ها را نخوانده ام. این سخن را به گونه یی می گفت که گویی نیازی به چنین کاری ندارد، یا خود یک روزه صدر نشین همه گان شده است. او گفت که با کلاسیک های زبان فارسی دری نیز میانه یی ندارم. وحشتناک است! زمانی که می پرسند پس چه می خوانی؟ با نوع رضایت خاطر می گوید که سایت های ادبی ایرانی را می خوانم و از آن جا مایه می گیرم و الهام. من می خواهم بگویم دوست من تو از آن سایت ها مایه نمی گیری؛ بلکه از آنها تقلید می کنی. این گفتۀ معروفی است که فرهنگ با فرهنگ جذب می شود. به گفتۀ مولانای بزرگ:ای دوصد لعنت بر این تقلید باد! و این تقلید شعر ترا بی هویت می سازد.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته