حکیم عمر خیام یا خیامی و نوروز نامه

١٩ حمل (فروردین) ۱۳۹٣

شناس‌نامه و جایگاه علمی

شاید بتوان گفت که عمرخیام یکی از کم‌سرا ترین شاعران پارسی دری است. عمدتاً رباعی سراست. یگانه شاعری که با معدود رباعی‌های خویش نه تنها تمام حوزۀ گسترده زبان پارسی دری را در نوردیده ؛ بلکه امروزه یکی از بزرگترین شاعرانی پارسی گوی در سطح جهان نیز معرفی شده است. نام او با رباعی چنان پیوند دارد که نام مولانا با مثنوی. شاعری که با همین رباعی های معدود به چنان پیروزی دست یافته است که از او درکنار بلند ترین قله های شعر پارسی دری نام برده می شود.

این نکته روشن است که شعر و شاعر تنها بخشی کوچکی از طیف گستردۀ شخصیت علمی و فرهنگی خیام را تشکیل می دهد؛ اما امروزه شهرت او به شاعری و تاثیر گذاری او بر رباعی سرایی از همان سدۀ ششم هجری بدینسو، سبب شده است تا به ابعاد دیگر شخصیت علمی و فلسفی او کمتر توجه شود.

بدیع الزمان فروزانفر درکتاب  تاریخ ادبیات ایران ( بعد ازاسلام تا پایان تیموریان)  می نویسد:« ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری؛ دراین که اسم او عمر و کنیۀ او ابوالفتح و نام پدرش ابراهیم بوده، هیچ گونه شک و شبهه نیست... در مولد او مابین مورخین اختلاف است. بعضی او را  از قریۀ شمشاد بلخ و بعضی از قلعۀ بسنگ استر آباد دانسته اند و اصح اقوال آن است که خاندان او در نیشابور وطن داشته و خود او نیر در آن شهر متولد شده است.» ص 319

علامه شبلی نعمانی در شعرالعجم  آورده است که پدر او شغل خیمه دوزی داشت ، از این سبب او را خیام گویند. خیام به مفهوم خمیه نشین ، خیمه دوز و خیمه فروش آمده است که  اگر پدر او چنین شغلی داشته  پس باید او را خیامی می گفتند.

به همین گونه دکتر ذبیح الله صفا از قول  ابوالحسن علی بن زید بیهقی، که او خود خیام را  در ایام جوانی ملاقات کرده بوده می نویسد:« الدستور الفیلسوف حجة الحق عمر بن ابراهیم الخیام درنیشابور ولادت یافته و نیاکان او هم از آن شهر بوده اند و او خود تالی ابوعلی در اجزاء علوم حکمت بود جز آنکه خویی تند داشت، ذکای او چندان بود که در اصفهان هفت بار کتابی را خواند و حفظ کرد و چون بنیشابور باز گشت آنرا املاء نمود وبعد از آنکه املاء او را با نسخۀ اصل مقابله کردند بین آنها تفاوت بسیار ندیدند.» تاریخ ادبیات در ایران، ج دوم، ص 524

تاریخ تولد او نیز برای ما روشن نیست، اما باورها بیشتر چنین است که  حکیم خیام  در نیمۀ نخست سدۀ پنجم هجری در نیشابور چشم به جهان گشوده است. استاد محمد محیط طباطبایی در کتاب « خیامی یا خیام» تاریخ تولد او را 427 خورشیدی تخمین می زند.  درپیوند به رویداد‌های دوران کودکی خیام واین که او چگونه ونزد کدام یک از استادان به آموزش فلسفه، حکمت، ریاضیات، طب و ادبیات پرداخته است، چیزهای بیشتری نمی دانیم؛ اما به روایت  تاریخ ادبیات در ایران خیام در رسالۀ « کون وتکلیف » ابن  سینا را استاد خود خوانده است:« ... و معلم من افضل المتاخرین شیخ  الرییس ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینای بخاری اعلی الله درجته...»

ابن سینا به سال 428 خاموش شده است، اگر این گفته خیام تنها گونۀ ادای احترام به معنویت  اونباشد، پس در این سال‌ها خیام  باید جوانی بوده باشد برومند که با در نظر داشت سال خاموشی اش زنده‌گی درازی داشته  است. به هر حال او در فلسفه از ابن سینا پیروی می کرد و به او چنان اراده و باوری داشت که هیچ گونه اعتراض مخالفان  را بر گفته های ابن سینا نمی پذیرفت.

خیام  در نیمۀ سدۀ پنجم هجری در همه شهرهای خراسان بزرگ به شهرت گسترده یی دست یافته  بود؛  او را ازشماربزرگان ستاره شناسی می دانستند. حتا پنداشته اند که شاید او در ریاضات نسبت به اوبوعلی سینا برتری های داشته است. در طبابت نیز دستی داشت ، چنان که گاه گاهی او را به درمان پادشاهان نیز فرا می خواندند. خیام  در سال 467 در پایه گذاری رصد خانۀ ملک شاه سلجوقی سهمی داشت و به همین گونه  تقویمی خورشیدی را که به نام تقویم جلالی نیز یاد می شود و امروزه در افغانستان و ایران کاربرد دارد،  در هم‌ کاری با شماری از دانشمندان هم روزگار خود پایه گذاری کرده است.او ندیم ملک شاه سلجوقی بود وقراری که گفته شده است شمس الملوک خاقان سمرقند  او را با خود بر تخت می نشاند. شمس الملوک در میان سالهای460  تا 470 خاقان سمرقند بود. پس خیام باید در هین سال‌ها به دربار او رفته باشد. با این همه او در روزگار خود به شاعری شهرتی نداشت.  آن گونه که گفته اند او این  رباعی ها را  به هدف بیان  اندیشه های فلسفی  خود می سروده نه این که می خواسته است تا پرچم شعر وشاعری بر افرازد. چنین است  که شهرت او در روزگارش بر می گردد  به ابعاد دیگرشخصیت او، یعنی دانش او در  فلسفه، حکمت، ستاره شناسی، ریاضیات ، طب  و موضوعات دیگر. فلسفه گویی و فلسفه نگری خیام  در روزگاری که گونۀ فلسفه ستیزی خراسان بزرگ را فراگرفته بود، و تنک اندیشان ، اهل فلسفه را  دهری و زندق می خواندند،  برای او مشکلاتی را  پدید می آورد، چنان که او را به بی دینی و الحاد متهم می کردند. بدیع الزمان فروزانفر در کتاب تاریخ ادبیات ایران می نویسد: « خیام به عداوت علمای ظاهر فوق العاده مبتلا بود و ظاهراً به واسطۀ همین دشمنی که مابین او و علمای ظاهر اتفاق افتاد، خیام را به صفات بد از قبیل سوء خلق و ضنت در تعلیم معرفی کرده اند.» ص320

 علامه شبلی نعمان در شعرالعجم به روایت از تاریخ الحکما از جمال الدین قفطی می نویسد: « خیام بیشتر به تدریس فلسفه می پرداخت و ناشر افکار و عقاید فلاسفۀ یونان بود و آزادانه اظهار عقیده می نمود و این در عوام سوء تاثیر بخشیده عالم نمایان او را با الحاد و زندقه متهم ساختند و قصد قتل او نمودند و لذا مجبور به سفر حج گردید، در مراجعت به بغداد آمد، جمعی برای تحصیل حکمت دورش جمع شدند؛ و.لی او قبول نکرد تا بعد از چندی به وطن خویش بر گشت.» ج  اول ص 179.

 به قول دکترذبیح الله صفا در جلد دوم تاریخ ادبیات در ایران، نخستین اثری که در آن از خیام یاد شده، چهار مقالۀ عروضی سمرقندی است. آن جا که عروضی خیام را در کوی برده فروشان بلخ در 506 هجری دیدار کرده و  در چهار مقاله این ماجرا را این گونه می نویسد: « « درسنۀ ست خمسمایه بشهر بلخ  درکوی برده فروشان در سرای امیر ابوسعید جره خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند، و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجة الحق عمر شنیدم که او گفت: گور من در موضعی باشد که هر بهار شمال بر آن گل افشان می کند.» ص  102

در پیوند به سال خاموشی او نیز قول یک دستی وجود ندارد. سال خاموشی او را 509 ، گاهی هم 517 نوشته اند؛ اما زمانی که عروضی سمرقندی به سال 530 به نیشابور می رود آگاهی می یابد که خیام چند سال پیش از رسیدن او به نیشابور خاموش شده است. او در چهارمقاله دراین پیوند نوشته است:

«  درسنۀ ثلاثین به نشابور رسیدم. چهار ( چند- سال ) بود که آن بزرگ  روی در نقاب خاک کشیده بود، و عالم سفلی از او یتیم مانده و او را بر من حق استادی بود. آدینه‌ای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او یمن نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد، و بر دست چپ گشتم در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زرد آلو سر از باغ بیرون کرده ، وچندان برگ و شگوفه بر خاک او ریخته بود که او در زیر گل پنهان شده بود  ومرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد ...» ص ص 100- 101

نتیجه یی  که از تاکید عروضی بر چهار ( چند – سال ) به دست می دهند، این است که احتمال دارد که خیام  به سال 526 یا 527 به تعبیر خودش با هفت هزار ساله گان سر به سر شده باشد. با این همه بشترینه  خاموشی او را 517 نوشته اند. تا جایی که روشن است این کتتب و رساله ها  از حکیم عمر خیام نیشابوری بر جای مانده است..

  •  جبر و مقابله به عربی
  • ترجمۀ شرح مشکلات اقلیدس در مصادرات هندسه به عربی
  • ترجمۀ فارسی از خطبۀ عربی ابن سینا
  • کون و تکلیف به عربی
  • جواب سه سوال به عربی
  • اوصاف موصوفات به عربی
  • رسالۀ وجود به عربی در دو روایت
  • کلیات وجود به فارسی
  • تربیع دایره به عربی
  • ترازوی آبی در وصف قسطاس المستقیم
  • رسالۀ در نسبت‌های موسیقی
  • نوروز نامه

پیش از این که وارد بحث‌های بیشتری شویم این نکته را باید همین جا یاد آوری کنیم که به جز از یکی دو مورد دیگر در مقدمۀ تمام  این اثار  از نویسنده  به نام عمربن ابراهیم  خیامی یاد شده است.

خیام یا خیامی

در پیوند به حکیم عمر خیام استاد محمد محیط طباطبایی در کتاب « خیامی یا خیام» که در 1370 خورشیدی در تهران انتشار یافته رشته موضوعاتی را به میان می آورد که می تواند بنیاد بسیاری از باورداشت‌ها را در پیوند به حکیم عمر خیام که ما او را هم به نام  شاعر و هم به نام حکیم ، فیلسوف و ستاره شناس می شناسیم،  مورد پرسش قرار دهد.

او می نویسد که درسدۀ پنجم هجری حکیم ریاضی دان و مشهوری به نام عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری و شاعر فارسی گوی به نام علی بن محمد بن احمد بن خلف، معروف به خیام در خراسان می زیستند. به روایت او در این کتاب: « شهرت خیامی حکیم وعالم ریاضی در محافل خاور شناسی و علمی مغرب زمین از 1851 با انتشار رسالۀ  جبر و مقابله او به دست وپکه با ترجمۀ فرانسوی آن صورت گرفت و آشنایی محدودی که از 1700 میلادی با معرفی او در کتاب تاریخ مذاهب ایران تالیف توماس هاید آغاز شده بود، در مقام یک منجم شریک در اصلاح تقویم و تاریخ ملکشاهی با نشر این رساله به اوج کمال خود رسید.» ص 17

 او علی بن محمد بن احمد بن خلف خیام، را  اهل  بخارا می داند و  باورمند است که او شاعر صاحب دیوانی بوده که به زبان پارسی دری وعربی شعر می سروده وشعرهای پارسی اش تا سدۀ هفتم در آذربایجان و خراسان شهرتی داشته است. نتیجه گیری  استاد طباطبایی  در پویند به  حکیم عمرخیامی ریاضی دان و احمد ابن خلف خیام بخارایی چنین است که آن‌ها، دو شخصیت جداگانه اند که  حکیم عمر بن ابراهیم خیامی فلیسوف با شعر و شاعری میانۀ نداشته است. او در کتاب خود نوشته است: « به طور خلاصه دریافتیم که ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری بنا بدانچه از یازده رساله و کتاب عربی منصوب به او و شهادت شش تن از ادبا و علما و شعرای معاصر او  و روایت چند تن از مورخان و علمای نزدیک به زمان او معلوم می شود خیامی  و نه خیام بوده است.» ص 27

 در این صورت  آن چه را که در این پیوند می توان افزود این است که  شهرت بی مانند  حکیم عمر خیامی فیلسوف و ستاره شناس نیشابوری  بر زنده‌گی،  نام و نشان  احمد بن خلف خیام  چنان سایه افگنده که همه شعر و شاعری او را نیز در خود جذب کرده است که این امر سبب شده است تا مردمان را  چنان گمان افتد که گویندۀ این رباعی های آمیخته با شکاکیت های فلسفی، اعتراض به قشریت مذهبی وتوصیف شراب از همین حکیم عمر خیامی نیشابوری است. بدینگونه ذهنیت تاریخی – ادبی روزگار همه شخصیت ادبی و فرهنگی احمد ابن خلف خیام را در  در وجود حکیم عمر خیامی نیشابوری مستحیل ساخته است.

استاد طباطبایی  درکتاب « خیامی یا خیام»  از کسی یاد می کند به نام عبدالرزاق ابن فوطی که کتابی داشته زیر نام «  معجم القاب»، از این کتاب دو جزء آن از دست برد روزگار در امان مانده است. ابن فوطی در این بخش کتاب خود  یاد کرده است که احمد بن  خلف خیام، شاعری بوده که به پارسی و عربی شعر می سروده است. او می گوید: « اگر دست تصادف روزگار، عبدالرزاق ابن فوطی را به اسیری از بغداد به ایران و توران نمی آورد و افتخار صحبت خواجه نصیر و کتابداری کتابخانۀ بزرگ رصد خانۀ مراغه را نمی یافت و از کتاب بی نظیر معجم القاب او این دو جز ناقص موجود، باقی نمی ماند، امروز هیچ راه دیگری برای این که بدانیم نزدیک به روزگار خیامی فیلسوف، خیام  شاعری هم  وجود داشته است که دیوان شعر فارسی او در صدۀ هفتم میان مردم خراسان و آذربایجان مشهور و معروف بوده است وجود نداشت.» ص 65

آن گونه که پیش از این گفته شد، نظامی عروضی در 506 هجری با حکیم عمر خیام  نیشابوری در بلخ دیداری داشته که از او به نام‌های حجة الحق عمر و خواجه امام عمر یاد می کند. روایت عروضی بر می گردد به دانش ستاره شناسی و پیش گویی های حکیم و هیچ گونه ایشاره‌یی به جایگاه شاعری او ندارد. عروضی خاطرۀ این دیدار را در مقالۀ سوم مربوط  به نجوم بیان می کند، نه درمقالۀ مربوط به شعر وشاعران. به همین گونه شمار دیگری از حکیمان دورۀ سلجوقی زمانی که از حکیم عمر نیشابوری ستایش می کنند، هیچ گونه ایشارۀ به شعر وشاعری او ندارند.

تمام پژوهش های که در پیوند به حکیم عمر خیامی و احمد بن خلف خیام صورت گرفته  این نتیجه را به میان می آورد که این دو شخصیت جدا گانه یی هستند. نخستین حکیم،  ستاره شناس و اهل نیشابور و دومی شاعر و اهل بخارا.  این شاعر همان گونه که گفته شد در سده های پنجم و ششم از شهرتی بر خور دار بود که بعدا در زیر چنبرۀ شهرت حکیم عمرخیامی قرار گرفته و در پایان سدۀ ششم و آغاز سدۀ هفتم  کاملا نام و نشان او و شاعری او به حکیم عمر خیامی انتقال می یابد.  چنین است به شخصیت  فلسفی  حکیم عمر خیامی بعد دیگر که شاعری است، نیز افزوده می شود.  به باور استاد طباطبایی  شهرت امام فخر و نفوذ کلام  نجم الدین رازی از سدۀ هفتم به بعد دایرۀ شهرت عمر خیام را به رباعی گویی تا زمان ما وسعت بخشیده است. برای آن که آن دو از نخستین کسانی اند که رباعی هایی را به نام عمر خیام  در کتاب های خود ثبت کرده اند. پنداشته می شود زمانی که آن ها در پیوند به  فلسفه گویی حکیم عمر خیامی و جایگاه فلسفه بحث هایی داشته اند،  به سبب شهرتی آن حکیم داشته آن رباعی ها را به نام عمر خیام ثبت کرده اند.

امام فخری رازی، نجم الدین رازی  و جوینی از نخستن نویسنده‌گان و دانشمندانی اند که رباعی هایی را به نام عمر خیام در آثار خود ثبت کرده اند. چنان که نجم الدین رازی ، ضمن آن که دو رباعی منصوب به خیام را در کتاب خود مرصادالعباد ( تالیف 620)  می آورد، خیام را دهری و سرگشته  می خواند. او آن جا که در رابطه به سلوک صوفیانه سخن می گوید و باور دارد که ثمرۀ نظر ایمان است و ثمرۀ قدم عرفان ، از اهل  فلسفه  این گونه یاد می کند: « بیچاره فلسفی و دهری وطبایعی که از این دومقام محروم اند و سر گسته و گم‌گشته تا یکی از فضلا که به نزد ایشان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است، و آن عمر خیام است، از غایت حیرت در تپۀ ضلالت او را از این جنس بیت‌ها می باید گفتن و اظهار نا بینایی کردن:

 در دایره ای کامدن و رفتن ماست

او را نه بدایت، نه نهایت پیداست

کس می نزد دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن زکجاست

*

دارنده چو ترکیب طبایع آراست

باز از چه قبل فگندش اندر کم و کاست

گر زشت آمد این صور، پس عیب که راست

ور خوب آمد خرابی از بهر چراست

برگزیدۀ مرصادالعباد، ص 47

البته پیش از نجم رازی ، امام فخر رازی در رسالۀ ای که در پیوند به معاد و رستاخیز سخن می گوید از عمر خیام یاد می کند  و این رباعی را به نام او آورده  است:

دارنده چو ترکیب چنین خوب آراست

باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست

گر خوب نیامد این بنا عیب کراست

ورخوب آمد این خرابی از بهر چراست

اما امام فخر در رسالۀ اسرار مودعه از ابن الخیام یاد کرده و همین رباعی را به نام او ثبت کرده است. فخر رازی راجع به امر معاد در بیان آفرینش و باز گشت در این رساله اظهار حیرت می کند و می گوید که ابن الخیام این معنی را به فارسی منظوم کرده است: « دارنده چو ترکیب چنین خوب  ...»

 نجم الدین رازی که پس از امام فخر رازی به تثبت رباعی های خیام پرداخته، پنداشته می شود آن گاه که او به این دو رباعی ابن خیام دست یافته، به سبب شهرتی که عمر خیامی در آن روزگار داشته پنداشته که این رباعی ها از حکیم عمرخیام است و بدینگونه هر دو را به نام عمرخیام به ثبت رسانده است. با این حال هنوز در انتصاب این رباعی ها به ابن خیام تردید وجود دارد، چنان که گفته شده است که  این رباعی ها در مجموعۀ شعر ها بابا افضل که معاصر امام فخر بود و هم چنان در میان رباعیات امیر محمد و مهستی دیده شده اند.

رباعیات خیام  در کلیت خویش تجلی‌گاه روشنی اند از اندیشه های فلسفی در پیوند به زنده‌گی، جهان و آن سوی هستی است. شاعر پیوسته ذهنی دارد لبریز از پرسش که می خواهد نه تنها راز زنده‌گی بلکه راز مرگ ، قضا وقدر  را نیز بداند و چنین است که گاهی پرسش های را مطرح می کند که قشریون مذهبی و علمای ظاهر بین را خوش نمی آید. از این جا می توان به این نتیجه دست یافت که اگر از این رباعی ها از ابن خلف خیام است، پس او هم باید مردی بوده باشد دانا به فلسفه، حکمت و علوم دیگر. تا جایی که دیده شده است، در پیوند به این بعد شخصیت او اطلاعاتی در دست نیست.

نو روزنامه و دید‌گاه‌ها

تا جای که روشن است به سال 1307 خورشیدی پیوست به کتاب ها و رساله های که به کتاب‌خانۀ عمومی برلین منتقل شد، یکی هم رسالۀ پنجاه و شش صفحه یی بوده به نام « نوروز نامه» که درمقدمه  آن نویسندۀ «خواجۀ حکیم فیلسوف الوقت سید المحققین ملک الحکما عمربن ابراهیم الخیام» معرفی شده  است. به گفتۀ استاد مجتبی مینوی این رساله را بعداً میرزا محمد آقا خان قزوینی تصویر برداری کرده و به وزارت معارف ایران فرستاد. استاد مجتبی مینوی بعدا  آن  را با دیباچه و توضیحاتی  به سال 1312 در تهران به نشر رساند. ظاهراً تا آن زمان بحثی‌های اندرباب  رسالۀ نوروزنامه در حلقات ادبی  ایران و دیگر کشورهای فارسی زبان به گونۀ  جدی وجود ندشته است. ظاهرا نویسنده  این اثر را به سبب خواهش یکی دوستان خود نوشته است. چنان که  در مقدمۀ آن می خوانیم : « دوستی که برمن حق صحبت داشت و در نیک عهدی یگانه بود از من التماس کرد که سبب نهادن نوروز چه بوده است و کدام پادشاه نهاد است، التماس او را مبذول داشتم و این مختصر جمع کرده آمد به توفیق جل جلاله»

از همان آغاز نشر نوروزنامه پیوسته دوگونه دیدگاه در پیوند به آن  وجود داشته است. شماری از پشژوهش‌گران با دیدگاه های نزدیک به یقین آن را منصوب به حکیم عمر خیام که نام تغیر یافتۀ حیکم عمر بن ابراهیم خیامی  نشابوری است ،  دانسته اند.  البته  شمار دیگری از پژوهشگران پیوسته به آن  با شک و تردید نگاه کرده اند؛ اما استاد مجتبی مینوی  که نوروز نامه را از روی یگانه نسخۀ موجود در کتاب خانۀ برلین به نشر رسانده پس از بیان ویژه‌گی های کتاب باورمند است که نوروزنامه جز از حکیم  عمرخیام از کسی دیگری بوده نمی تواند. او دردیباچۀ نوروز نامه  می نویسد: « کلیۀ این ممیزات ( از حیث زمان و مکان تالیف و طرز فکر و انشای سادۀ لطیف بی تکلف)  در هر کتابی جمع شد اگر در خود کتاب هم تالیف آن به خیام نسبت داده نشده باشد من آن را از خیام می دانم. چرا ندانم؟... چه کسی را جز خیام می توان یافت که با او هم‌عصر بوده باشد و چنین رساله ای را نوشته باشد آن‌گاه این قدر گذشت کرده باشد که نام خیام بر آن بگذارد؟ بالاخره این کتاب موجود است و صریحاً از تالیف خیام خوانده شده و براهین نیز بر صحت این تصریح داریم. پس تا دلایل دندان شکن بر بطلان آن نسبت اقامه نشود هیچ کس را به  تصاحب آن سزاوار تر از حکیم عمر خیام نیشابورسی نمی شماریم.»

همان قدر که مجتبی مینوی در انتصاب این کتاب به خیام باورمند است و تردیدی در زمینه ندارد، استاد محیط طباطبایی  به همان پیمانه  در مورد تردید دارد، شاید هم بهتر باشد بگویم که به یقین رسیده است که این کتاب به هیچ صورت از حکیم عمرخیامی نیشابوری که بعداً به نام حکیم عمر خیام شهرت یافته، نیست.  او در کتاب خود « خیامی و خیام » نوشته است که نوروز نامه  به هیچ صورت از حکیم عمر خیامی نیشابوری  نیست؛ بلکه از شاعرو طبیبی بوده  بوده به نام  عبدالرافع هروی است . او می گوید که در تذکرۀ لباب الاباب عوفی که از شاعران سدۀ سوم تا سدۀ ششم هجری را در بر می گیرد  از این شاعر یاد شده که رساله یی هم به نام  رسالۀ نوروزیه  تالیف کرده است. بزرگترین انتقاد طباطبایی بر بخش نجومی نو روزنامه است و باور د ارد که نویسنده از فن نجوم کمترین اطلاعی نداشته و قادر به تشخیص صحیح از نا صحیح در این فن نبوده است. ص 13

 نویسندۀ نوروزنامه  در آغاز کتاب به بیان جشن نوروز می پردازد و کشف حقیقت نوروز، منشه و تاریخ آن  و این که این جشن  از روزگار کدام پادشاه به یادگار مانده است و چرا آن روز را نوروز گفته اند: « اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بوده یکی آنک هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروز باول دقیقۀ حمل باز آید بهمان وقت و روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند آمدن، چه هرسال از مدت همی کم شود و چون جمشید آن روز را دریافت نوروز نام نهاد و جشن پدید آورد، و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند، و قصۀ آن چنان است که چون کیومرت اول از ملوک عجم بپادشاهی بنشست خواست که ایام سال و ماه را نام نهد و تاریخ سازد تا مردمان آن را بدانند، بنگریست که آن روز بامداد آفتاب باول دقیقۀ حمل آمد، موبدان عجم را گرد کرد و بفرمود که تاریخ از این جا آغاز کنند ، موبدان جمع آمدند و تاریخ نهادند. » ص2

در نوروز نامه در ادامه می خوانیم: «  چون کیومرت این روز را آغاز تاریخ کرد هر سال آفتاب را ( و چون یک دور آفتاب بگشت در مدت سیصد و شصت و پنج روز) بدو انزوا قسمت کرد هر بخشی سی روز، و هریکی را از آن نامی نهاد . به  فرشتۀ باز بست از آن دوانزده فرشته که ایزد تبارک و تعالی ایشان را بر عالم گماشته است، پس آنگاه دور بزرگ را که سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروزیست سال بزرگ نام کرد و بچهارقسسم کرد، چون چهار قسم ازین سال بزرگ بگذرد نوروز بزرگ و نو گشتن احوال عالم باشد، و برپادشاهان واجبست آیین و رسم ملوک بجای آوردن از بهر مبارکی و از بهر تاریخ را و خرمی کردن باول سال، هرکه روز نوروز جشن کند و بخرمی بپیونددد تا نوروز دیگر عمر در شادی و خرمی گذارد،» ص  ص 4- 5

بدینگونه نویسنده به توضیح پیدایی جشن نوروز می پردازد. ریشه های اسطوره ای و تاریخی آن را جستجو می کند. در پیوند به نام گذاری دوازده ماه سال و مفهوم ماه‌ها اطلاعاتی  را ارائه می کند که هرکدام مفهومی دارد وبه نام دوازده فرشته یی  که در زمین و آسمان در مبارزۀ همیشه‌گی در برابر اهرمنان  قرار دارند، این گونه نام‌گذاری می شوند: فروردین ماه، اردبهشت ماه، خردادماه، تیرماه، مردادماه، شهرویرماه، مهرماه، آبان ماه، آذرماه، دی ماه، بهمن ماه، و اسفندارماه.

در کتاب « خیامی یا خیام» ، استاد محمد محیط طباطبایی نور روز نامه را به گونۀ فشرده  به دو بخش اصلی و دو بخش فرعی دسته بندی کرده است. دو بخش اصلی  در برگیرندۀ « تاریخچۀ نوروز و « آیین نوروز» است.  دو بخش فرعی  به بیان «خاصیت و فایدۀ پیش‌کش‌های نوروز» و « آیین جهان‌داری ملوک عجم» می پردازد.  طباطبایی از این چهار بخش، بخش چهارم را ابداً مربوط به موضوع کتاب نمی داند و در کلیت بحث های فرعی کتب را گسترده تر از بحث اصلی آن می داند. ص 204. چنان که دریک بررسی کوتاه می توان به این نتیجه دست یافت.

نوروز نامه نثر ساده  و روان دارد. دارای ترکی های آهنگین. از تعقید و تکلف ادبی به دور است و برخوردار از حد بلند فصاحت وبلاغت که چنین ویژه‌گی هایی همراه با رشته حکایت‌ها که توانسته است تا  علاقه  و توجه خواننده را به خود جلب کند. به همین دلیل این اثر را پیوسته از شمار متن‌های مهم ادبی سدۀ ششم هجری دانسته اند و از همان زمانی که انتشار یافته تا کنون یکی از سرچشمه ها در پیوند به پیدایی نوروز و آیین بر گزاری آن بوده است.  حال که این اثر از هرکسی که باشد امروزه به یکی از کتاب های قابل توجه در نثر کلاسیک ادبیات فارسی دری بدل شده و سده های درازی را راه زده و به ما رسیده است که می توان در آن به  گونۀ  به بینش های اسطوره ای و تاریخی در رابطه به نوروز وآیین آن بر خورد.  نویسنده در بیان پییش‌کش‌های نوروزی به پادشاهان ما را به چگونه گی و کیفیت  چنین پیش کش‌هانیز آشنا می سازد.

 

چگونه‌گی رباعیات خیام

اساساً رباعی یکی از انواع کهن شعر فارسی دری‌است. می توان آن را گونۀ کوتاه سرایی در پارسی دری خواند. شماری را باور بر این است که در زبان پارسی دری نخستین شاعری که رباعی سروده  رودکی سمر قندی است. گذشته از این گاهی او را بنیان گذار رباعی نیز دانسته اند. بر بنیاد این نظر  رباعی از آفرینش های شاعران خراسان اسلامی‌است که بعداً به شعر عرب راه پیدا کرده است؛ با این حال پژوهش‌های اخیر نشان می دهد که رباعی پیش از رودکی به گونۀ ترانه های عامیانه در میان مردم رواج داشته  و فکر می شود که  شکل تکامل  یافتۀ  یکی  از انواع شعری پیش از اسلام است. رباعی از همان نخست ، محتوای صوفیانه و عاشقانه د اشته  که  نه تنها در حلقات صوفیانه خوانده می شده؛ بلکه زبان حال عاشقان نیز بوده است که بعداً عمر خیام از قالب رباعی بیشتر در جهت بیان اندیشه ها و دریافت های فلسفی خود استفاده کرد.

در کتاب برخی بررسی‌ها، احسان طبری می نویسد: «  خیام رباعی فلسفی را  حربۀ بیان افکار خود قرار داد و از شگفتی‌های ادبیات ما یکی آن است که شکل رباعی را نخستین حکما و عرفای ما در دوران پس از اسلام متناسب ترین شکل شعری برای بیان نظریات خویش می شمردند و ابو نصر فارابی معروف به معلم ثانی و شیخ الرییس ابوعلی سینا و غزالی و طوسی و شیخ ابوسعید ابوالخیر و خواجه ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری، خواجه نصیرالدین محقق طوسی و بسیاری دیگر هریک رباعیات فلسفی ظریفی سروده اند و بدون شک در این زمینه خیام از جهت فصاحت سخن و عمق معانی پیشی گرفته است.» ص 212

در پیوند به  رباعی های خیام در کتب و رساله‌های که تا سدۀ هفتم و هشتم هجری نوشته شده اند شمار رباعی های او را 57 رباعی گفته  اند. محمد علی فروغی و دکتر قاسم در مقدمۀ که بر مجموعۀ رباعیات خیام نوشته اند روی هم رفته شمار رباعی های او را 66 رباعی دانسته اند که بعداً به 176 رباعی می رسد؛ اما شمار این رباعی ها از سدۀ ششم تا سدۀ نهم پیوسته رو به افزایش بوده است.  چنان  گاهی گفته شده است که شمار این رباعی ها به چند صد   و حتا به قول فروزانفر در تاریخ ادبیات ایران به یک هزار و دوصد رباعی می رسد.

اما باورها چنین است که این همه رباعی‌ها از سروده های خیام نیستند ؛ بلکه مجموعه‌یی است از افکار فلسفی شاعران گوناگون که آن ها را ندانسته به عمرخیام نسبت داده اند. شهرت حکیم عمرخیام به فلسفه گویی و چگونه‌گی بینش های فلسفی او در پیوند به اسرار هستی و مرگ وشکاکیت فلسفی  و توصیف شراب، شاید  سبب شده است تا  هر جا رباعی های را که با چنین ویژه‌گی هایی  در رساله ها و جنگ های شعری دیده شده به او نسبت داده اند. چنین امری است که دامنۀ انتصاب این گونه رباعی ها به او را افزایش داده است.

 رباعی های خیام می توانند  گسترده ترین تجلی‌گاه اندیشه های فلسفی او باشند.وقتی رباعی های او را می خوانی خود را با حکیم، فیلسوف، ستاره شناس و ریاضی دانی  رو به رو می بینی که پیوسته در تلاش شناخت هستی است. می خواهد به  اسرارپیدایی جهان و آن سوی هستی دست یابد و برای آن که  بداند در آن سوی طبیعت چه چیزی وجود دارد بی قرار است؟ انسان پس  از مرگ با چه سرنوشتی رو به روی می شود؟  خداوند که این همه هستی را، انسان و زیبایی  را  آفریده پس چرا دوباره آن را از میان بر می دارد و به تعبیر خودش این کوزه گر دهر که چنین کوزۀ زیبایی ساخته است، پس چرا آن را بر زمین می زند و نابودش می کند؟ می خواهد بداند که راز مرگ در چیست؟ انسان از کجا آمده و به کجا می رود؟ آیا  این رفتن باز آمدنی  هم در پی دارد؟ ظاهراً او به بر گشت دوباره باورمند نیست. به گفتۀ اوانسان پاره زری نیست که آن را در دل خاک پنهان کنند و باز از خاک بیرونش نمایند: « هان بر سر این دو راهۀ آز نیاز / بسیار نپایی که نمی آیی باز.»  او شاعری است پرخاشگر که هم در برابر نظام اجتماعی به پر خاش بر می خیزد و هم در برابر سرنوشت انسان و در برابر طبیعت. او می پرسد که چرا انسان لعبتی باشد در دستان طبیعت و جهان که از آن به نام لعبت باز یاد می کند.« ما لعبتکانیم و جهان لعبت باز»  چنین است که انسان را اسیر سرنوشت می داند و مرگ سرنوشت آخرین اوست.  او مسالۀ تقدیر و سرنوشت را به چالش می کشد و می گوید که اگر سرنوشت انسان در ازل رقم خورده است پس چرا خوب و بد آن را از او می پرسند؟ از مرگ بیزاراست، راز آن را نمی داند و این که انسان پس از مرگ با چه سرنوشی رو به روی می شود، از شمار این کاروان درازی که از این جهان رفته باز آمده یی نیست تا رازی را برای جهانیان بیان کند: « از جملۀ رفتگان این راه دراز / باز آمده یی کو که به ما گوید راز »  شاید بتوان گفت که در منظومۀ هستی نگری عمرخیام هراس از مرگ جای گاه بزرگی دارد. او مرگ را  امر عبثی می داند، رفتن به سرزمینی که نمی داندکجاست،  چگونه گی بهشت و دوزخ را آن گونه که رویات مذهبی بیان می کند، نمی تواند بپذیرد: « کی رفت به دوزخ و کی آمد زبهشت»  او نه تنها به هستی ؛ بلکه به آن سوی هستی نیز بد بین است، مرگ از نظر او امر شری است،  برای آن که مرگ از نظر او نیستی است؛ در حالی که عارفان و از آن شمار مولانا مرگ را حرکتی رو به تعالی می داند، نفی حالتی است برای رسیدن به حالت دیگر، از نظر مولانا مرگ رسیدن به مرحلۀ بلند تری است، چنین است که او از مرگ نمی ترسد: « مردم از حیوانی و آدم شدم / پس چه ترسم کی زمردن کم شدم» خیام وقتی به پرسش های خود در پیوند به هستی و آن سوی هستی به پاسخی که ذهن و اندیشۀ شکاک او را قانع سازد، نمی رسد، گاهی جهان و هستی را قابل شناخت نمی داند:« اسرار اجل را نه تو دانی نه من »  آنانی که هم خواسته اند تا جهان و هستی را تعریف کنند  با آن که محیط فضل آداب بودند، فسانه یی بیش نگفته اند: « گفتند فسانه یی و در خواب شدند.» چنین است که با تردید و شکاکیت فلسفی به جهان می نگرد و در نهایت گونه یی بد بینی بر جهان نگری او سایه می اندازد، و  می رسد به گونه یی تبلیغ کیش لذت یا هیدونیزم.  انسان  چون میرنده است  پس باید همین اکنون را دریابد، همین دم را، همین امروز را که فردا را کسی نمی تواند تضمین کند: « چون عهده نمی شود کسی فردا را / حالی خوش دار این دل پر سودا را. »

آن گونه که گفتیم عمر خیام در رباعی های خود انسانی است اندیشمند، با شکاکیت فلسفی  که چنین اندیشه هایی در روزگار او خود گونۀ اندیشه‌های مبارزه جویانه بوده است که می توانست حساسیت های مذهبیون  و علمای قشری را برانگیزد. خیام در حالی در پیوند به رازناکی جهان و آن سوی جهان پرسش هایی را مطرح می کند که  مذهبیون باورمند  نیستند که چیزی  کشف نا شده یی در پیوند به هستی انسان و سرنوشت او پس از مرگ برجای مانده باشد! این تناقض دیدگاه‌ها بود که عمرخیام را پیوسته با مشکلاتی رو به رو می کرد که گاهی زندقش می خواندند وگاهی ملحد. شاید چنین بود که گفته اند او در سالیان اخیر زنده‌گی از چنین فلسفه گویی ها و فلسفه پردازها دوری اختیار کرد.

 خیام با همین رباعی هایش همان گونه که گفته شد، نه تنها در قلمرو گسترده شعر پارسی دری از شمار بزرگان است؛ بلکه  امروزه او یکی از شناخته ترین  شاعر خرسان در سطح جهان نیز است. همین جا باید گفت که شهرت جهانی عمرخیام بیشتر به ترجمه های شاعر سکاتلندی ادوارد فتزجرالد (1809-1883 ) بر می گردد. این شاعر نخستین بار رباعی های خیام را در 1859 که شامل  75 رباعی بود به زبان انگلیسی ترجمه کرد که در چاپ های بعدی به شمار رباعی ها افزود  و رسید به 101 رباعی. این ترجمۀ  به زبان انگلیسی سبب شد تا بعدا این رباعی ها به زبان های دیگر غربی نیز ترجمه شوند. البته ترجمه فیتز جرالد نوع باز آفرینی رباعیات خیام است. یعنی جرالد بیشتر به محتوای رباعی ها نظر داشته تا به ساخار و واژگان. او به گونۀ رباعی ها را انتخاب کرده است که از نظر محتوا نیز با هم پیوندی داشتند که این پیوند سبب شد تا این ترجمه به گونۀ یک منظومۀ بلندی انگلیسی در آید. در گزارش ‌ها آمده است که این ترجمه بعدا به چنان استقبالی در میان مردمان بریتانیا رو به رو شد که سربازان انگلیسی در جنگ نخست جهانی آن گاه که به میدان‌های نبرد می رفتند  رباعیات خیام را زمزمه می کردند.

نکتۀ آخرینی را که در این پیوند می خواهم بگویم، این است که دیگر شکی نیست که تمام رباعی های که به نام عمرخیام دیوان شده اند، از او نیستند.  پس در این صورت در گزینۀ ترجمه شدۀ فتزجرالد نیز می تواند رباعی‌های شاعران دیگر نیز، دست کم شاعران فلسفه گوی و فلسفه پرداز شامل باشند.

نکتۀ آخرین دیگر این که تا دامنۀ پژوهش‌های استاد محمد محیط طباطبایی را در پیوند به حکیم عمر خیام نیشابوری، اندیشه ، شعر و شاعری او می نگریم، می توانیم به این گفتۀ او تامل کنیم که این حکیم عمر خیام همان  ابوالفتح بن ابراهیم خیامی نیشابوری است. فیلسوف، ریاضی دان و ستاره شناس که شعر وشاعری احمد بن خلف خیام بخارایی را به او پیوند زده اند.  چنین نتیجه گیری می تواند در نگاه نخست تردید و حیرت شماری را بر انگیزد برای آن که از همان سده های ششم و هفتم این رباعی‌ ها به نام حکیم عمر خیام  خوانده شده است.

نو روز وجای‌گاه آن در هم‌گرایی منطقه ای

نوروز در کلیت سیمای دارد دو گونه. نخست سیمای اسطوره یی نوروز و دو دیگر سیمای تاریخی آن؛ این امر نشان می دهد که نوروز این مسافر سبز قبا، هزاران سال است که از سرزمین های پر ابهام اسطوره به سوی تاریخ گام برداشته و رسیده است تا روزگاران ما. من باور دارم که تا تاریخ است و زندگی و رستاخیز طبیعت این مسافر هم‌چنان راه خواهد زد. ظاهراً او در سرزمین های اسطوره آسوده تر گام برداشته است،  برای آن که در سرزمین های پرهیاهوی و خون آلود تاریخ گاه گاهی  در کوچه های تنگ تعصب او را سنگ باران کرده اند. چنان که هم اکنون شماری سنگ در فلاخن تعصب گذاشته و او را در زاد‌گاهش سنگ باران می کنند. با این حال این رهرو سبز قبای نقره یین گیسو هوایی ایستادن ندارد؛ بلکه او هم‌چنان به سفر جاودانۀ خویش ادامه می دهد. در پیوند به چهرۀ اسطوره یی نوروز سخنان فراوانی رفته است و اما بیشتر روایت ها چینن است که جشن نوروز ازدوران جمشید یا یما پادشاه، یکی از شاهان پیشدادی بلخ به یاد گار مانده است. من این جا به بحث گسترده در پیوند به نوروز  و آیین بر گزاری او نمی پردازم؛ بلکه رشته پیش‌نهاد های را  به میان می آورم که این جشن  و این یاد گار نیاکان می تواند در این حوزۀ بزرگ تمدنی ما چنان پل پیوندی باشد در میان تمام کشور ها و ملت های که در این حوزۀ تمدنی زیست می کنند و هر کدام  به گونه‌یی در آن شریک اند.

افغانستان بخشی ازیک حوزۀ بزرگ تمدنی است. امروزه این حوزۀ بزرگ تمدنی به کشور‌های گوناگونی بخش‌بندی شده است. در پیوند به تمام داشته های فرهنگی وتمدنی این حوزه می توان گفت که این داشته‌ها به همه آن کشور های تعلق دارد که از همین حوزه برخاسته اند. هیچ کشوری نمی تواند ادعا کند که به تنهایی پدید آورندۀ این همه فرهنگ و مدنیت گسترده است. همه کشور‌های این حوزه در تمام پدیده‌های فرهنگی و تمدنی این حوزه شریک اند. این اشتراک منافع فرهنگی و تمدنی خود می تواند زمینه های بیشتر تفاهم وهم‌گرایی منطقه یی را در این حوزه پدید آورد.

یکی ازاین اشتراکات درمنطقه همانا جشن نوروز است. جشن یک حوزۀ بزرگ تمدنی،  وقتی این جشن به یک حوزه متعلق است، پس تنها جشن این یا آن کشور نیست؛ بلکه جشن همه‌گان است. من این جا کشورهای این حوزۀ بزرگ تمدنی  را می خواهم به نام کشورهای حوزۀ نوروز یاد کنم.  قرار است سال آینده 1393خورشیدی جشن جهانی نوروز در تپۀ پغمان درکابل برگزار شود، ظاهراً دولت تلاش دارد تا نوروز را به گونه‌یی که شایستۀ آن است برگزارکند. در پیوند به چگونه‌گی استفاده از نوروز در جهت هم‌گرایی منطقه ای می‌خواهم چند پیش‌نهاد زیرین را مطرح کنم:

  • در گام نخست، کشورهای حوزۀ نوروز، می توانند بنیادی را زیرنام بنیاد منطقۀ نوروزباستان، به گونۀ یک نهاد غیر دولتی، پایه گذاری کنند. رهبری این نهاد باید به گونۀ دورانی  به پیش برده شود. وهرساله یکی ازکشورهای عضو حوزۀ نوروز،  آن را رهبری کند. این بنیاد باید همه ساله جشن نوروز را به گونۀ یک میراث تاریخی و فرهنگی مشترک تجلیل کند!

 

  •  بنیاد منطقه ای نوروز باستان، درگام بعدی می تواند شبکۀ نماینده‌گی خود را درتمام کشور‌های حوزۀ نوروز پایه گذاری کند. به زبان دیگر کشور‌های حوزه می توانند هرکدام بینادی را به نام نوروز باستان ایجاد کنند. بینادهای نوروز باستان نه تنها در میان هم دارای پیوند‌های کاری و تفاهم فرهنگی خواهند بود؛ بل درجهت دیگر باید با بنیاد منطقۀ نوروز نیز پیوند داشته باشند

 

  • بنیاد منطقه‌ ای نوروز باستان می تواند در جشنواره‌های نوروزی برای نویسنده‌گان وآفرینش‌گران  عرصه‌های گوناگون فرهنگ، جایزه های ادبی – هنری  و تقدیر نامه ها ارائه کند. این جایزه‌ها و تقدیرنامه‌ها از نشانی بیناد منطقۀ نوروز باستان داده می شود، نه از نشانی کشوری که ریاست دوره ای آن را به پیش می برد.

 

  • بنیاد منطقه ای نوروز باستان می تواند دو نشریه داشته باشد، زیرنام « نوروز باستان». این نشریه هابهتراست به گونۀ مجله های یک ماهه ، دوماه و یاهم سه ماهه نشرات داشته‌باشند. یکی از این نشریه‌ها به زبان‌های کشورهای عضو نشر خواهد شد و نشریۀ دیگربه زبان انگلیسی خواهد بود. در نشریۀ انگلیسی گذشته از نوشته‌هایی به زبان انگلیسی، باید ترجمۀ بخشی از نوشته‌های نشریۀ نخستین  نیزبه نشر برسد. ترجمۀ آثار ادبی و فرهنگی نویسنده‌گان منطقه به زبان انگلیسی زمینۀ معرفی ادبیات و فرهنگ منطقه در سطح جهان را فراهم می سازد.

 

  • درجشن‌واره‌های بنیاد منطقه ای نوروز باستان، باید بازار و نمایش‌گاه نوروزی راه اندازی شود. در این نمایش‌گاه‌ها گذشته ازنمایش کتاب‌ها می توان بخشی‌های از صنایع دستی و دیگر تولیدات فرهنگی کشور‌های حوزه را به نمایش گذاشت. شاید در یک ارزیابی بعدی بتوان زمینه‌های آن را فراهم ساخت تا چنین نمایش‌گاه‌ها وبازارهایی به گونۀ دوام‌دار به کار خود ادامه دهند.

 

  • هزینه پایه گذاری بنیاد منطقه ای نوروز باستان و شبکۀ آن را درگام نخست باید کشورهای حوزه بپردازند؛ اما درگام بعدی هیچ تردید نمی تواند وجود داشته باشد که سازمان ملل متحد، یونسکو و شماری از سازمان های امداد جهانی که در جهت نگهداری میراث‌های جهانی کار می کنند،  کشورهای حوزه را کمک خواهند کرد.

 

  • هم اکنون در مرزهای شماری ازکشورهای منطقه بازارهای به نام بازارهای مشترک وجود دارد، کشورها می توانند این بازار‌ها را به نام بازارهای مشترک نوروز باستان نام‌گذاری کنند.

 

  • خیلی شایسته خواهد بود تا کشور‌های حوزۀ نوروز درمرکزیا یکی از شهرهای بزرگ خوش خیابانی را به نام نوروزباستان، نام‌گذاری کنند! من فکر می کنم بهترین جایی که در افغانستان  باید آن را به نام نوروز باستان نام‌گذاری کرد، تپۀ پغمان است، این تپه باید به نام تپۀ نوروزباستان نام گذاری شود.  پس از این همه ساله، جش نوروز به گونۀ رسمی در این تپه برگزار خواهد شد. به همین گونه می شود خیابان‌‌هایی را هم  در شهر کابل و چند شهر مهم دیگر کشور به نام خیابان نوروزباستان نام‌گذاری کرد.

 

  • اگر بخش خصوصی کشور‌ها تشویق شود، این امر ممکن است که بعضی از ساختمان‌های بزرگ به نام کاخ نوروز باستان نام گذاری شوند. به همین گونه در بعضی از هوتل های بزرگ، سالون های به نام سالون نوروز باستان نام‌گذاری شوند.

 

  • وزارت اطلاعات و فرهنگ   کشورها می توانند یکی از جوایز ادبی – هنری خود را به نام جایزۀ نوروز باستان نام گذاری کند و به همین گونه دولت‌ها می تواند نشانی را به نام نشان نوروز باستان ایجاد کند و همه ساله این نشان را برای شماری از فرهنگیان و آنانی که در جهت هم گرایی قومی و منطقه ای و پژوهش‌های فرهنگی کار کرده اند، بدهد.

 

نکتۀ اخرین این که درسالیان پسین تا نوروز با سرود سبز خوش ازشهرها و دهکده ها، می گذرد شماری آن را سنگ باران می کنند. طالبان هرگونه جش نوروز را حرام اعلام کردند، پیش از آن در دوران مجاهدان نیز نوروز رنگ وبویی نداشت، درسال های اخیر شماری می خواهند نوروز را از حوزۀ فرهنگی افغانستان حذف کنند. گاهی کسانی آن را جشن کبرگان می دانند و شمار دیگر با سبک مغزی آن را جشن بیکانگان می خوانند! گاهی هم تلاش شده است تا با نام گذاری‌های دروغین ، سیمای راستین نوروز را جعل کنند!

از این نقطه نظر نوروز در افغانستان به مانند شمار از ساحات باستانی، بناهای تاریخی در خطر نابودی قرار دارد. هنوز این هراس وجود دارد که شماری از افراد و حتا بلند پایه گانی می خواهند آن را چنان تندیس های بودا در ذهن تاریخ متلاشی سازند. این در حالی است که نوروز این سبزینه پوش فرخ پی، در این سرزمین وهمه کشورهای این حوزه  پیش از تاریخ نفس کشیده است. او از سرزمین های ابهام آلود اسطوره‌ها می آید و منزل‌های دوری را در تاریخ پشت سرگذاشته و به ما رسیده است. شاید افغانستان در این زمینه نیاز داشته باشد تا گروه های دفاع از نوروز باستان را نیز پایه گذاری کند!







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

محمد رضا کیانفر24.08.2015 - 10:35

  فرخنده ی ملکزاده دختر ۲۷ سالهٔ افغان اهل کابل که عصر روز پنجشنبه 28 حوت – اسفند- سال 1393ش. به خانه برمی گشته به زیارتگاه شاه دو شمشیره می رود، در آنجا پنج ملا بوده اند که به زنانی که برای بخت گشایی مراجعه می کرده اند تعویذ – دعا- می فروخته اند، فرخنده با آنان صحبت می کند تا به آنها بفهماند که این کار کلاه برداری و شیادی و خرافات است و هیچ تأثیری ندارد، در همین وقت بکی از ملاها تعدادی قرآن نیمه سوخته را که از قبل در زیارتگاه بوده به مردم نشان داده و فریاد می زند که این زن قرآن را آتش زده است، مردم با فریاد الله اکبر و زنده باد اسلام به زیارتگاه ریخته و می کوشند فرخنده را تنبیه کنند، فرخنده به داخل زیارتگاه فرار کرده، بیست نفر پلیس برای آرام کردن ازدحام مردم به محل اعزام می شوند که با شلیک تیر هوایی مردم را متفرق می سازند و فرخنده را به کانتینر پلیس منتقل می نمایند، مردم به کانتینر پلیس حمله کرده، او را از چنگ پلیس درآورده، به بالای بام کشانده، به توی کوچه انداخته و حدود صد جوان عصبانی به سرش می ریزند با مشت و لگد و چوب و چماق تا حد مرگ او را لت کوب می کنند و به او می گویند: بگو قرآن شریف را سوزانده ام، فرخنده با حجاب کاملاً اسلامی که فقط دو چشمش پیدا است به مردان خشمگین می گوید: قسم می خورم، قرآن شریف را نسوختاندم، گپ مرا باور کنین. مردان خشمگین حرف او را باور نمی کنند و در حالیکه شعار می دهند: او جاسوس آمریکا است زنده اش نگذارید، با یک دستگاه اتومبیل بسیار شیک شاسی بلند سفید رنگ مدل بالا چند بار از روی جسدش عبور می نمایند سپس جنازه ی او را حدود دویست متر تا لب رودخانه ی خشک می کشانند، به داخل رودخانه می اندازند، سنگهایی را که هر کدامش حداقل ده کیلو وزن داشته بالای سرشان برده با تمام قوت بر جنازه ی او فرود آورده سپس روی جسدش تیل – نفت- ریخته و به آتش می کشند. بیست مأمور امنیه که تقریباً از همان ابتدای ماجرا تا آخر در محل حاضر بوده اند هیچ اقدامی انجام نمی دهند و مانع مهاجمین نمی گردند چون فرمانده شان به آنان دستور داده بوده حق دخالت ندارند زیرا بیم آن می رفته که باعث تحریک عده ی بیشتری شوند و دامنه ی درگیری و خشونت گسترش یابد، اکثر اهالی ی کابل حق را به قاتلان فرخنده دادند و اقدام آنها را تأیید کردند، اداره ی امنیت کابل به خانواده ی فرخنده ابلاغ می کند که شایعات استخباراتی در شهر پراکنده شده که قرار است فردا امامان جمعه در خطبه های نماز مردم را تحریک کنند، نمازگزاران پس از اقامه ی نماز راهپیمایی نمایند، اعتراض خوشان را نسبت به قرآن سوزانی ی فرخنده ابراز نمایند و احتمال می رود کار به آتش زدن و کشتار کشیده شود، صلاح است که شما کار دخترتان را تقبیح نمایید تا خشم مردم فروکش کند، شب هنگام پدر و مادر و برادر فرخنده در تلویزیون کابل با مردم صحبت نموده، از آنها به خاطر عمل کفرآمیز فرخنده عذر خواهی کرده و اعلام می نمایند که فرخنده از شانزده سالگی دچار بیماری ی روانی بوده و از روی نادانی مرتکب این عمل شده است، آن شب پلیس کابل خانواده ی فرخنده را از منزلشان به جای امنی در خارج شهر منتقل نمود زیرا بیم آن می رفته که مردم به منزلشان هجوم برند آنها را مانند دخترشان مثله کنند و خانه شان را به آتش کشند. روز بعد وزیر ارشاد و حج و اوقاف افغانستان با تمام خطبا و امامان مساجد شهر کابل تماس گرفته و از آنها می خواهد که از تحریک مردم خودداری کنند ولی علیرغم این تذکر تعدادی از امامان جمعه از جمله دکتر محمد ایاز نیازی امام مسجد جامع وزیر اکبر خان که استاد پوهنتون – دانشگاه- کابل در رشته ی شرعیات نیز هست در خطبه ی نماز جمعه در محکوم کردن قرآن سوزانی ی فرخنده و تأیید عمل جنایتکاران روی منبر سخنرانی کرده و می گوید: پس از آنکه اعلام می شود فرخنده 12 جلد قرآن را آتش زده مردم تکلیف خودشان را اجرا کرده اند، والدین فرخنده اطلاع داشته اند که او از 16 سالگی تکلیف روانی داشته ولی مردم از کجا باید می دانستند که او بیمار روانی بوده و این عمل را از روی دیوانگی انجام داده، پس تکلیف شرعی ی خود را انجام داده اند و هیچ مقامی حق بازخواست آنها را ندارد. روز جمعه تدابیر امنیتی ی شدیدی در کابل برقرار می گردد و اتفاق ناگواری رخ نمی دهد، طی روزهای جمعه و شنبه پلیس کابل 49 نفر را که 19 نفرشان همان مأمورین پلیس بوده اند بازداشت کرده و در اثر تحقیقات مشخص می شود که فرخنده بی گناه بوده قرآن را آتش نزده بلکه آن ملا به او تهمت زده است، روز یکشنبه دوم حمل – فروردین- که جنازه ی فرخنده را می خواستند دفن کنند زنان کابل تابوت او را به دوش کشیدند، اجازه ندادند هیچ مردی به تابوت او دست بزند و هر مردی از جمله پدر و برادرش که می خواستند به تابوت نزدیک شوند آنها را با خشم دور کرده و می گفتند: وقتی این بلا را به سر فرخنده می آوردند شما کجا بودید؟ دکتر محمد ایاز نیازی هم که از سخنان روز جمعه اش پشیمان شده بوده برای تشییع جنازه آمده بود اما زنان به او حمله ور شده و نیازی فرار کرد. آنچه مسلم است نظیر چنین وقایعی در طول تاریخمان فراوان داریم از رابعه ی بلخی اولین زن شاعر پارسی گوی که هم زمان با رودکی می زیست گرفته تا شاگرد ناصر خسرو قبادیانی که تقریباً هم زمان با تولد خیام به نیشابور آمد و ما مردم حیوان صفت درنده خو او را تکه پاره کردیم و گوشتش را خوردیم، البته این قصه را نمی توان نادیده گرفت که در آن روزگار ما بی سواد و نادان و بی فرهنگ و از آدم به در بوده ایم و امکانات اینترنت و کامپوتر و ماهواره و موبایل و فیس بوک و تویتر و دیگر وسایلی که می توانند کمکمان کنند تا بر جهالت خودمان غلبه کنیم در اختیار نداشته ایم ولی امروز که تمدن بشری همه ی اینها را در اختیارمان گذاشته چه عذری می توانیم داشته باشیم؟ و چرا هنوز که هنوز است در چنین جهالتی به سر می بریم که بر اساس یک شایعه آنهم از طرف کسی که دشمن فرخنده بوده و فرخنده به کاسبی ی او اعتراض داشته چنین فاجعه ای بیافرینیم؟ جواب این سؤال و سؤالاتی شبیه آن بیش از یک پاسخ ندارد، بی شعوری ی خودمان و دیگر هیچ. اما سؤال اصلی این است که چگونه می شود بر این جهالتمان غلبه کنیم؟ پاسخ دادن به این پرسش کار دشواری است، یاد فرخنده و تمام کسانی که قربانی ی جهالت ما شده و می شوند گرامی باد. محمد رضا کیانفر 09365476322
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری