حقوق بشر، جهان شمولی، انتقادات و چالش ها
٩ ثور (اردیبهشت) ١٣٨٧
مقـدمـه
مفهوم حقوق بشر به مسايلي منجر ميگردد كه از يك سو ضروري و عملي و از سوي ديگر نظري و انتزاعي اند. از نظر آن عده طرفداران حقوق بشر، كه بيشتر ضرورت عملي حقوق بشر مهم پنداشته ميشود، حقوق بشر را در گستره عمل سياسي پژوهش كرده و به آن اتكا ميكنند، از اين منظر حقوق بشر رهيافتي است كاركردي، بنابراين تاكيد بر اين صورت ميگيرد، كه حكومت قابل كنترل باشد تا از كشتار سياسي، ناپديدن شدن، شكنجه و توقيفهاي غير قانوني جلوگيري شود.
اما ماهيت زندگي مطلوب، شناخت ماهيت و چگونگي كرامت و اوصاف ايديال انسان، بحث نظري درباره حقوق بشر است كه گاه به اختلاف نظري پيرامون مسايل حقوق بشري منجر ميگردد و بيشتر رنگ ايديولوژيك، فرهنگي و ديني را به خود ميگيرد كه مايوس كننده است.(1)
در اين نوشتار توجه به مسايل حقوق بشر براي بستر جهان شمولي اعلاميه حقوق بشر به عنوان يك امر ضروري و عملي در نظر گرفته شده، به انتقادات و موانع و چالش موجود فرا روي جهان شمولي و جهاني شدن حقوق بشر پرداخته، انتقادات و موانع نظري حقوق بشري نيز ناديده گرفته نشده است زيرا برخي از اختلاف نظرها پيرامون حقوق بشر، موانع عملياي را در زمينه جهاني شدن اعلاميه حقوق بشر به ميان آورده است كه قابل تعمق است. طبق مثال، القاعده صرفاً موانع عملي در برابر تطبيق اعلاميه جهاني حقوق بشر نيست، آنها باورمند است كه فقط مافيا و تروريستان بيهدف نيستند بلكه گروهاي اند سامانمند با نظريه و عمل بناءً آنان گويا در پي تطبيق نظر شان در عرصه حقوق اجتماعي است. جامعه ملل نيز براي اين با آنان ميجنگد كه حقوق بشر را القاعده نقض ميكند اما القاعده اعلاميه حقوق بشر را ناآگاهانه نقض نميكند بلكه آگاهانه، هدفمند و سنجيده با نظريه خاص حقوقي شان نقض ميكند كه از ديدگاه آنان اين عمل نقض نيست بلكه عدالت است پس موانعي را كه القاعده امروز در كشورهاي اسلامي فراروي تطبيق اعلاميه جهاني حقوق بشر ايجاد كرده است با نقضهاي ديگر حقوق بشري متفاوت است، ممكن است قدرتها و حكومتهايي حقوق بشر را نقض كند و يا در سياست گزاري شان موانعي براي اعلاميه جهاني حقوق بشر ايجاد كند اما مدعي نيستند كه اعلاميه جهاني حقوق بشر را قبول ندارند يا آگاهانه و سنجيده اعلاميه جهاني حقوق بشر را نقض ميكنند با وصف كه ميدانند با عملكرد شان اعلاميه حقوق بشر نقض شده اما چنان وانمود ميكنند كه انگار بي خبر اند و با بيتفاوتي كنار ميروند.
1- حقوق بشر در دوران باستان
در آغاز شايد انسان متوجه حقوقي نشده باشد كه براي بشر جهان شمول باشد زيرا برداشت متفاوت اقوام با ويژگيهاي خاص زباني، عقيدتي و فرهنگي شان سبب ميشد كه هر قوم انساني، ديدگاه خاص و مقدسي از خود داشته باشد مانند فرهنگ و باور يهوديت، يوناني، عربي و... كه هر قوم، خود شان را موجود خاص انساني ميپنداشتند يعني فقط قوم خودشان را انسان ميپنداشتند و بس، تا اين كه تغييرات و تحولات اجتماعي و فرهنگي باعث توسعه بارفتارهاي اجتماعي شد و اقوام و ملل متوجه شدند كه با وصف تفاوتهاي روبنايي تمام اقوام و ملل جوامع انساني داراي نيازهاي اساسي بيولوژيك طبيعي يكسان ميباشد كه نخستين انگيزههاي حقوق بشري در باور برخي از انسانها خلق شد. با آن كه مقررات جديد حقوق بشر به بيش از سه قرن بر نميگردد، اما تاريخ كرامت بشري به هزاران سال به گذشته بر ميگردد كه مورد سوال واقع شده است.
زيبايي معماري تخت جمشيد (پرسپوليس)، مشهور است و كمتر كسي از فعالان حقوق بشر شايد از آن بي خبر باشد. روي ستون بزرگي از آن، كتيبهاي با چنين متن از داريوش (485- 521 پ.م) امپراتور ايران باستان حك شده است: «من اين چنين كه دوستدار حقيقت و راستي هستم. من دوستدار خطا و نادرستي نيستم. اين كه نسبت به انسان ضعيف به وسيله انسان توانمند بيعدالتي صورت گيرد، مطلوب من نيست. در حين حال مطلوب نيست كه به انسان توانمند توسط انسان ضعيف بيعدالتي شود. آنچه حق است مطلوب من است.»
اگر چه در ارايه اين جملات اقتدار شخصي حاكم است اما درونمايه سخن عادلانه و همزمان در اين سخن حقي مطرح شده است كه انسان شمول است و ديگر اين كه انسان به عنوان همين كه انسان است درنظر گرفته شده و تفكيك توانمندي وضعيفي براي بر حق بودن و ارزش مورد عنايت قرار نگرفته است، حتا زدوده شده است. به باور برخيها پيام اين سخن تاثير پذيرفته از اصول دين رسمي آن روزگار ايران يعني دين زردشتي ميباشد كه بر اساس خيروشر استوار است، در نهايت پيام زردشت اين بود كه بشر در تلاش و مبارزه بر ضد شر، زندگي بشر از شر رهايي يافته و خير كاملاً بر شر چيره ميشود.
به احتمال قوي امپراتور ايران از پيام دين زردشتي تاثير پذيرفته و چنين سخني را به يادگار گذاشته است. بنابراين تعجب آور نيست كه اولين اعلاميه حقوقي، بر لوح گلي در زمان سلطنت سلف داريوش، كوروش كبير (529- 555 پ.م) نگاشته شده است. اين لوحه هم اكنون در سازمان ملل متحد در نيويورك قرار دارد كه هديه دوران باستان به جامعه جهاني است(2).
2- اعلاميه جهاني حقوق بشر
اعلان و تدوين منظم اعلاميههاي حقوق بشر، با تاكيد بر جهاني بودنشان، جديد است. سر آغاز اين نظريه كه هر انسان داراي حقوق معيني است و همه دولتها و همه انسانهاي ديگر، مكلف به احترام و رعايت آن استند، كمتر مرهون نفوذ و تاثير نظريه پردازان وفلاسفه است بلكه واكنشي غريزي به يك احساس انقلابي، نشات گرفته از اعمال سركوبگرانه سياسي، مذهبي يا اقتصادي است.
اين برداشت وايده كه حقوق بشر جهاني است، اساساً احساسي از بي حرمتيهاي اخلاقي به انسان است نه اعتقاد راسخ فلسفي. اين برداشت، منابع اخلاقي ناظر بر اين اعتقاد بشري را طرح ميكند كه در پرتو آن در سطح جهاني انسانيت بنياديني وجود دارد و اين احتمال وجود دارد كه به نوع جامعهاي دست يابيم كه در آن نيازهاي اساسي بشر و آمال و آرزوهاي معقول افراد انساني به گونه موثري تحقق يابد. همداستان با جمله مشهور قاضي هولمز: «[مسايل ضروري] حيات و زندگي موجودات بشري منطقي نبوده، بلكه تجربي ميباشند».
احتمال بر اين است كه مجموعه قواعد حقوقي انگلستان (1688)، اعلاميه استقلال امريكا (1776) و اعلاميه حقوق بشر فرانسه (1789) آغاز اعلاميه جهاني حقوق بشر است. اين اعلاميهها (با وصف مشكلاتي كه دارد)، بيانگر اصول شناسايي شده به عنوان بخشي از آن چيزي است كه به نحو شايستهاي مقررات مدون حقوق بشر ناميده شده است. اين اصول را پل سيقارت چنين خلاصه كرده است:
1- اصل ذات و لزوم ذاتي جهاني: هر موجود انساني حقوق معيني دارد، قابل تشخيص كه توسط هيچ قانونگذاري بر او اعطا نگرديده است؛ با خريدن به دست نيامده است، بلكه به واسطه انسانيتش ذاتي او است.
2- اصل غير قابل انتقال [سلب] بودن: هيچ موجود انساني نميتواند از [هيچ يكي] از حقوق [ذاتي] محروم شود، از رهگذر اراده قانونگذار يا حتا اقدام خود! (در حكومت دموكراسي، حتا به واسطه اراده اكثريت مردم داراي حاكميت).
3- حاكميت قانون: جايي كه حقوق در تعارض با همه چيز قرار گيرد، بايد از طريق اعمال و اجراي بيطرفانه، مستقل و مستمر حقوق و مقررات عادلانه و مطابق رويههاي درست و صحيح، حل و فصل شود(3).
اعلاميه جهاني حقوق بشر، در دهم دسامبر 1948م به تصويب عمومي سازمان ملل متحد رسيد و به طور رسمي انتشار يافت. هدف نويسندگان اعلاميه اين بود كه اعلاميه به گونهاي تنظيم شود كه مورد موافقت اعضاي سازمان و يا حداقل اكثريت آنها قرار گيرد تا حقوق مندرج در آن، ضمانت اجرايي پيدا كند، ولي اين توافق در تمام جهات، بين اعضا به وجود نيامد و از اين لحاظ در مورد زمينه اجرايي آن، ملل متحد با مدارا و آهستگي با كشورها برخورد تطبيقي كرد(4).
2-1- محتوا و ارزش اعلاميه
اهميت اعلاميه جهاني حقوق بشر در اين است كه اين اعلاميه براي نخستين بار در تاريخ جهان، در زمينه حقوق و آزاديهاي اساسي بشر آنهم از طرف يكي از مهمترين مقامات بينالمللي منتشر و به عنوان آرمان مشتركي براي همه افراد شناخته شده است.
اعلاميه جهاني حقوق بشر داراي يك مقدمه وسي ماده است. مقدمه اعلاميه متضمن يك سلسله مفاهيم و انديشههاي بنيادين است كه امضا كنندگان اعلاميه، اعتماد و اعتقاد راسخ خود را به آن اعلام داشته اند و آنها عبارتند از:
1- وحدت اعضاي خانواده بشري، حيثيت ذاتي انساني (كرامت انساني) و شناسايي حقوق ناشي از آن (حقوق بشر).
2- آزادي عقيده و بيان، و آزادي از ترس و فقر، و به طور كلي استقلال فرد.
3- حمايت حقوق بشر از راه اجراي قانون (حاكميت قانون).
4- برابري حقوق انسانها و برابري ملتها و دولتها.
5- توسعه روابط دوستانه بين ملتها.
نويسندگان اعلاميه، وحدت اعضاي خانواده بشري (افراد بشر)، كرامت انساني، و شناسايي حقوق ناشي از آن را اساس آزادي، عدالت و صلح در جهان ميدانند و ظهور جهاني را كه در آن، افراد بشر در بيان عقيده آزاد، و از ترس فقر رها باشند، به عنوان بالاترين آمال بشري اعلام ميكنند(5). در مقدمه اعلاميه حقوق بشر هدف از اين اعلاميه چنين ارايه شده است:
«از آنجا كه شناسايي حيثيت ذاتي كليه اعضاي خانواده بشري و حقوق يكسان و انتقال ناپذير آنان اساس آزادي، عدالت و صلح را در جهان تشكيل ميدهد».
«از آنجا كه عدم شناسايي و تحقير حقوق بشر منتهي به اعمال وحشيانهاي گرديده است كه روح بشريت را به عصيان وا داشته و ظهور دنيايي كه در آن افراد بشر در بيان عقيده، آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند به عنوان بالاترين آمال بشري اعلام شده است...»(6).
اعلاميه در سي ماده، حقوق بشر را با وضوح و صراحت كاملي اعلام و آنها را براي رشد و پرورش شخصيت انساني ضروري ميداند (ماده 28 و بند 1 ازماده 30).
مواد يك و دو اعلاميه شامل چار اصل اساسي يعني آزادي، برابري، عدم تبعيض، و برادري است، در حقيقت اساس و روح اعلاميه را تشكيل ميدهد. ماده يك اعلاميه با چنين مرامي ابراز ميشود: «تمام افراد بشر آزاد به دنيا ميآيند و از لحاظ حيثيت و حقوق باهم برابرند. همه داراي عقل و وجدان ميباشند و بايد نسبت به يكديگر با روح برادري رفتار كنند»(7).
از محتواي اين ما ده بر ميآيد كه هدف نويسندگان اعلاميه، تساوي حيثيت ذاتي و تساوي حقوق افراد، و محكوم كردن هرگونه فكر نژاد پرستي، تفريق و برتر جويي، تحقير و كينه توزي، و ايجاد روح برابري، تعاون و تفاهم در بين افراد و اقوام و ملل جهان است.
ماده دوم اعلاميه، با صراحت بيشتر، كليه تبعيضات ناشي از نژاد، رنگ، زبان، مذهب و عقيده سياسي، وضع اجتماعي، ثروت و مانند آن را كه سبب جدايي و اختلاف در بين افراد مي شود محكوم ميكند.
ماده سوم اعلاميه ميگويد: هركس، حق زندگي، آزادي و امنيت شخصي دارد. ماده چهارم تا چهاردهم اعلاميه متضمن آزاديهايي شخصي چون: منع بردگي، شكنجه، مجازاتهاي ظالمانه و برخلاف انسانيت و شوون بشري، حق داشتن شخصيت حقوقي، برخورداري از حمايت برابري قانون در مقابل هرگونه تعرض و تبعيض، حق رجوع به دادگاه، مصوونيت فردي در زندگي خصوصي، اقامتگاه و امور خانوادگي و مكاتبات و غيره آزادي رفت و آمد و حق پناهندگي است.
ماده پانزدهم تا هفدهم شامل حق تابعيت، حق تشكيل خانواده و حقوق خانوادگي، حق مالكيت؛ و ماده هژدهم تا بيست و هفتم دربرگيرنده آزادي فكر، وجدان، و مذهب، آزادي سياسي، اجتماعات، حق دريافت كار و حق انتخاب كار، حق تشكيل سنديكا و آزادي آموزش و پرورش و بهرهمندي از فوايد علم ميباشد.
ماده بيست و نهم اعلاميه در مقام تعيين هدف جامعه و حدود حقوق و آزاديها چنين ابراز ميدارد: «هر كس در مقابل آن جامعهاي وظيفه دارد كه رشد آزاد و كامل شخصيت او را ممكن و ميسر سازد. هر كس در اجراي حقوق و استفاده از آزاديهاي خود، فقط تابع محدوديتهايي است كه به وسيله قانون منحصراً به منظور شناسايي و مراعات حقوق و آزاديهاي ديگران و براي رعايت مقتضيات صحيح اخلاقي و نظم عمومي و رفاه همگاني در شرايط يك جامعه دموكراتيك وضع گرديده است»(8).
بند سه از ماده بيست ونهم و ماده سيام اضافه مينمايد: «اين حقوق و آزاديها در هيچ موردي نميتواند برخلاف مقاصد و اصول ملل متحد اجرا شود و هيچ يك از مقررات اعلاميه نبايد طوري تفسير شود كه متضمن حقي براي دولتي يا جمعيتي يا فردي باشد كه به موجب آن بتواند هر يك از حقوق و آزاديهاي مندرج در اعلاميه را از بين ببرد و يا دست به اقدامي بزند كه هدف آن پاي مال كردن يكي از حقوق و آزاديهاي مقرر در اين اعلاميه باشد»(9).
بايد گفت با وصف مشكلاتي كه در تطبيق اعلاميه جهاني حقوق بشر و اجراي آن در بعضي از كشورها وجود دارد چنان مينمايد كه اعلاميه فاقد ضمانت اجراي حقوقي است، بازهم اين حقيقت پذيرفتني است كه اعلاميه حقوق بشر توانسته است در وجدان آدميان رخنه كند و وجه مشتركي شود بين همه اقوام و ملل متخلف جهان، بنابراين اصول اعلاميه در معاهدات بينالمللي رسوخ كرده و به صورت عرف بينالمللي درآمده است كه خود از جمله منابع حقوق بينالمللي به شمار ميرود و افزون بر آن با تصويب ميثاقهاي بينالمللي حقوق بشر، حقوق بشر از حمايتهاي قابل توجهي در جهان بهره مند شده است(10).
2-2- مباني فلسفي حقوق بشر
چنان كه اشاره شد حقوق بشر فلسفه محض نيست يا به صورت ويژه يك دستاورد فلسفي نيست بلكه تجاربي است كه بشر در عملكرد قدرتهاي خودكامه بشري با آن روبهرو شده است مانند كشتارهاي دسته جمعي، زنده به گور كردن، گوش بريدن و كور كردن چشم، استفاده از سلاحهاي اتمي و... برخورد استبدادانه كيفري به انسان، كه وجدان بشر را چنين عملكردي تكان داده است، اين امكان را براي بشر فراهم كرده كه، انسانها داراي حقوق بشري جهانشمول است. چنان كه انگيزه اعلاميه جهاني حقوق بشر پس از جنگهاي وحشت بر انگيز جهاني، به ميان آمد و جامعه ملل دست به تصويب اعلاميه جهاني حقوق بشر زدند. اما اين تجربه را جامعه ملل با روح و اساس فلسفي ارايه كردند كه مبناي اين تجارب حقوق بشري، خود انسان را قرار دادند به اين معنا كه هر فرد انسان داراي حقي است كه ذاتي و سرشتي او است يعني حقوق طبيعي انسان، بنابراين حقوق طبيعي انسان مباني فلسفي حقوق بشر قرار گرفت.
هنگامي كه مبنا در حقوق بشر انسان قرار گرفت از ديگر مبناهاي حقوقي نسبت به انسان كاسته شد و فقط در ديدگاه فلسفي حقوق بشر، انسانيت انسان تبارز يافت بدون در نظرگيري هرگونه موقعيت اجتماعي، ديني، مذهبي، سياسي و...
ميتوان گفت: حقوق بشر مجموعه حقوقي كه، بر اساس نظريه حقوق طبيعي به موجب قانون طبيعي يكسان به افراد بشر داده شده و جز ذاتي وجدايي ناپذير موجوديت انساني آنها به شمار ميآيد و نهاد حقوقي و قضايي (داخلي و بينالمللي) ميبايد از آن دفاع كنند(11).
حسين بشيريه چنين وانمود ميكند كه حقوق بشر با پذيرفتن روحيه حقوق طبيعي جانشين حقوق طبيعي ميشود كه انسان به حكم قانون طبيعي از حقوق طبيعي بهرهمند ميشد. اما مفهوم حقوق بشر از موقع كه جانشين حقوق طبيعي شد به مفهوم گسترده به كار رفت، كه حتا حقوق بشر معناي تازه به جوهر دموكراسي بخشيد.(12)
2-3- حقوق طبيعي
دكتر منوچهر طباطبايي موتمني ميگويد اصطلاح حقوق طبيعي در سه معنا به كار گرفته ميشود.
1- قانون حاكم بر طبعيت و جهان هستي؛
2- قانون عقل و نظم عقلاني كه بر سلوك و رفتار انسانها بايد حاكم باشد؛ و
3- مجموع حقوق و آزاديهايي كه ملازم طبيعت و سرشت انسان است، و فرد به حكم انسان بودن از آن برخوردار ميباشد.
بازهم طباطبايي اين تقسيم بندي را خاصتر كرده اشاره ميكند كه اصطلاح حقوق فطري بيشتر در معناي دوم كار برد دارد.
و حقوق طبيعي (در معناي سوم آن) در برابر حقوق موضوعه قرار دارد و آن مجموعه حقوقي است سرمدي، كه در همه زمانها و مكانها قابل اجرا است و شامل همه مردم از هر نژاد و رنگ و جنس ميباشد.
طباطبايي حقوق طبيعي را حقوقي ميداند غير قابل انتقال كه مشمول مرور زمان نميشود و استحكام آن تا بدان پايه است كه هيچ قانونگذار و شارعي نميتواند آن را تغيير دهد يا آن را از مردم سلب كند زيرا كه اين حقوق از طبيعت و سرشت آدمي سر چشمه ميگيرد و در ذات و فطرت انسانها [نهفته] است.
داريوش آشوري از حقوق طبيعي اراده فرديت باوري و آزادي فردي دارد، كه در كتاب دانش نامه سياسي چنين تعريفي را از حقوق طبيعي ابراز ميدارد: «حقوق طبيعي حقوقي است كه بر حسب [قانون طبيعي] به افراد داده شده و ناگزير نامشروط و تغيير ناپذير است و به كسي ديگري نميتوان واگذار كرد، و معمولاً برآنند كه براي همه افراد بشر يكسان است»(14).
از هر دو تعريف حقوق طبيعي كه در بالا ارايه شد ميتوان چنين استنباط كرد كه بيشتر روي ثبات و تغيير ناپذيري حقوق طبيعي تاكيد شده است.
دانشمندان طرفدار نظريه حقوق طبيعي انسان، با وصف كه متفق به اين اند كه انسان داراي طبيعت ويژهاي است و اصول كلي قانون طبيعي آن به يك ميزان براي عقل آدميان قابل دريافت است، اما حسسين بشيريه اشاره دقيقي درباره تغيير پذيري و عدم ثبات حقوقي طبيعي ارايه ميكند، به اين مفهوم كه نميتوان با توجه به تحول تاريخي در احوال انسان از طبع بشري ثابت و ايستا و قانون طبيعي هميشگي انسان سخن گفت، بنابراين قانون طبيعي به عنوان واقعيتي تاريخي بايد پويا تعبير شود.
در تعبير قانون طبيعي با محتوايي متغير، با تحول در جامعه و نيازهاي انساني، قواعد قانون طبيعي دگرگون ميشوند. به اين شيوه ميتوان مفهوم قانون طبيعي را اساس حقوق بشر دانست. بنابه اين تعبير از حقوق طبيعي در واقع طبيعت انسان تحول پذير است و با اين تحول همواره دامنه حقوق انسان نيز گسترش پيدا ميكند. بناءً تحول، توسعه، رشد و تكامل فكري و ابزاري انسان سبب ميشود، تا جامعه انساني متوجه حقوق تازهاي در زندگي انسان شود كه قبل از آن جامعه به آن متوجه نشده است(15) در حقيقت ايجادي تازهاي است از حقوق انسان پس به اين اساس حقوق بشر نيز ميتواند گسترده شود و حقايق تازهاي در آن كشف شود بنابراين اعلاميه جهاني حقوق بشر بازهم ميتواند سهولت حقوقي در زندگي انسان، براي انسان جستوجو كند و در ابعاد كنونياش تحول و توسعه ايجاد كند تا انسان در فراخي كه ميتواند تصور كند، بزييد.
حقوق طبيعي از ديد فلاسفه غرب
2-3-1- طرفداران حقوق طبيعي
به احتمال قوي ساده ترين و قديمي ترين تعبير از حقوق طبيعي، تعبير رواقيون بود كه به موجب آن، كل جهان تابع قوانين طبيعي است و اشيا و جانداران از روي ضرورت و يا بر وفق غريزه، از قوانين طبيعي پيروي ميكنند، به هر صورت نظر رواقيون ميتواند جاي بحث باشد به اين معنا كه در آراي شان هم جبر مطرح بود و هم اختيار.
اما حقوق طبيعي در سده هفدهام و پس از آن به صورت جدي مورد بحث فلاسفه غربي قرار گرفت، اساس و منشاي حقوق طبيعي را استقلال عقلي دانستند كه ارتباطي به اخلاق، مذهب يا در كل به متافزيك ندارد، بعد از ديدگاه، حقوق فطري مذهبي جاي خود را به نظم طبيعي و فطرت بشري داد و علم و فلسفه خود را از قيد نظارت مذهب آزاد كرد.
در سده هفدهم كسي كه حقوق طبيعي را فقط بر پايه عقل و طبيعت به بحث گرفت، گروسيوس هلندي بود كه در كتاب مشهور خود به نام «جنگ و صلح» به سال 1624 ميلادي مشرح به اين موضوع پرداخت.
گر وسيوس، حقوق طبيعي را ناشي از عقل و طبيعت ميدانست و معتقد بود كه آزادي، در اجراي حقوق طبيعي است، او
تاكيد ميكند كه قوانين طبيعي از فطرت و طبيعت بشر سر چشمه ميگيرد، از اين رو هيچ شخص و يا مقام و يا حكومتي، حق مخالفت با آن را ندارد، مگر آن كه برخلاف طبيعت و عقل رفتار كرده باشد.
بعد از اين كه حقوق طبيعي به صورت جدا و مبرا از مذهب، اخلاق و متافزيك در آراي گروسيوس مطرح شد، افكار عصر خود را بيش از يك قرن تحت تاثير قرار داد، فيلسوفان انگليسي، توماس هابس، جان لاك از او الهام گرفتند.
توماس هابز (1679- 1588م)، جان لاك (1704- 1632م)، مونتسكيو (1755- 1689م) و ژان ژاك روسو (1778- 1712م)، از جديترين فيلسوفان بودند كه حقوق طبيعي را بنابه اين فكر كه آزادي مقدم بر جامعه است و حتا پيش از آن (در حالت طبيعي) وجود داشته و ملازم فطرت انسان است، بنابراين بايد محترم شمرده شود، نظريه قرار داد اجتماعي و تشكيل جامعه سياسي (مدني) را با همين مبنابه ميان ميآورند به جاي (حالت طبيعي) قرار ميدهند به اين برداشت كه شهروندان، آزادانه براي تشكيل يك جامعه قانونمند به توافق ميرسند جامعه مدني يعني اين كه افراد، در تعيين سرنوشت خود آزادانه و براي تامين امنيت و عدالت دورهم گرد ميآيند، و جامعه را بر پايه قراردادي كه به طور صريح و يا ضمني ميان شان پيمان ميبندد به ميان ميآورند، پس جامعه مدني، جامعهاي است كه از حالت طبيعي گذر ميكند و با حقوق طبيعياي كه دارند جامعه آزادي را براساس وفاق و رضايت همگاني تشكيل ميدهند(16).
اگرچه حقوق دانان و فيلسوفان طرفدار حقوق طبيعي به صورت كل با هم داراي يك عقيده نيستند و گاه با هم اختلاف نظر دارند به ويژه در زمينه حق و آزادي فردي، و حق و آزادي جمعي به اين معنا كه برخيهاي به اين باور است كه آزادي و حقوق فردي مقدم بر حقوق جامعه است اما مشخصاً روسو طرفدار اين است كه فرد بايد از اراده جامعه يا اكثريت اطاعت كند، با اين هم همه شان اساسي ترين حقوق طبيعي بشر، را عبارت از حق زندگي، آزادي و برابري ميداند(17).
2-3-2- مخالفان حقوق طبيعي
اگر ارسطو را از جمله مخالفان سر سخت حقوق طبيعي و حتا حقوق بشر قمداد كنيم در واقع از حقيقت دور نرفتهايم، زيرا آراي منفي ارسطو در زمينه حق و آزادي و همچنين علم به ويژه نجوم چنان تاثير افگند كه تا عصر رنسانس مانع هر گونه تحول و توسعه نه تنها كه در غرب شد بلكه در كشورهاي شرقي هم آراي او مانع توسعه و تحول شد، و در سراسر قرون ميانه (تاريك) ارسطو بزرگترين مرجع علم و دانش شناخته شد و انديشههايش وارد اديان سامي نيز شد بنابراين هر آن كس، كه در برابر انديشه او قدعلم ميكرد در واقع اين قد علم كردن مخالفت با دين بود چنان كه كاليليه گفت زمينه كروي است و دور آفتاب ميچرخد اين آراي كاليليه نظري مسلط ارسطو را كه زمين مركز نظام شمسي است، نقض ميكرد بناءً كاليليه تكفير شد تا اين كه وادار به توبه شد زيرا آراي ارسطو مورد عنايت كليسا قرار داشت و عسيويت را سخت تحت تاثير قرار داده بود.
در عرصه حق و آزادي به ويژه حقوق طبيعي نيز اين نظر ارسطو كه: برخيها به صورت طبيعي برده به د نيا آمده اند يا ميآيند، مانع حقوق برابر و حقوق طبيعي افراد ميشد، همين طور توماس اكوييناس هم منكر حقوق برابر براي همگان بود.
نظريه حقوق طبيعي از جانب فيلسوفان مدرن نيز مورد مخالفت قرار گرفت به ويژه از طرف فايده باوران، جرمي بنتام، از فايده باوران انگليسي، حقوق طبيعي را «زبان بازي بيمعنا» ناميد، و گفت تنها سخن با معنا، سخن گفتن از «حقوق قانوني» است نه حقوق «طبيعي»(18).
جان استورات ميل نيز استدلال همگوني را ارايه ميكند به اين مفهوم كه حقوق انسانها مبتني بر فايده است، يعني فايده ابزار پيشبرد شادي و بهروزي آدميان است و گرنه هيچ گونه قانون طبيعي عيني و ذاتي وجود ندارد(19). اما مخالفت بنتام و استوارت ميل متفاوت و مخالف با برداشت ارسطو و اكوييناس بود زيرا اين دو فيلسوف جداً مخالف و منكر حقوق برابر افراد بود، در ضمن تاكيد ميكردند كه زنان و بردگان، طبيعتاً با مردان آزاده از حق برابر برخوردار نيستند، در حاليكه ميل و بنتام منكر حقوق برابر و آزادي افراد نيستند حتا جان استوارت ميل بسيار جدي طرفدار حقوق برابر زنان با مردان است، نظر شان در باره حقوق طبيعي اين است كه اصلاً حقوق طبيعي وجود ندارد، بناءً با قانوني كه وضع ميكنيم بايد حقوق و آزاديهايي همه را برابر درنظر بگيريم و در نهايت جامعه باز است هر كس با كار و تلاش، استعداد و درايت خود ميتواند خوشبخت شود و سود به دست آورد، هيچ مانعي فرا روي هيچ كس براي به دست آوردن شهرت، منزلت و خوشبختي در قانون كه وضع ميكنيم بايد وجود نداشته باشد.
به رغم اين مخالفتها كه در قرن نوزدهم در باره حقوق طبيعي وجود داشت اما خوشبختانه، متفكران قرن بيستم، حقوق برابر و جدايي ناپذير همه اعضاي خانواده بشري، را اعلام داشتند و حقوق طبيعي را اساس اعلاميه جهاني حقوق بشر پذيرفتند.
3- جهان شمولي حقوق بشر
نخستين گرايشهاي جهان شمولي در اديان ديده ميشود، از جمله در دين عيسويت و اسلام ما بيشتر به اين امر بر ميخوريم كه بنابه اين مناسبت درگير جنگهاي شدن كه گويا براي جهاني شدن شان ميجنگيدند.
ادعاي اديان و مذاهب جهان شمول اين است كه تنها اصول و معياري كه در اين اديان و مذاهب مطرح است، نيرو اصلي، موثر و حقيقي براي پيشبرد امور جهاني تلقي ميشود بنابراين افراد و جامعهاي كه در اين اصول مطرح شده دين نگنجد به گروه بيايمانان تعلق ميگيرد، بناءً جنگ با آنان حتمي است و اين جنگ يك جنگ مقدس است و مشروع هم است. زيرا براي ارزشهاي جهان شمول به راه افتاده است(20).
ارزش جهان شمولي مذاهب و اديان خاستگاه اخلاق گرايانه دارد و كرامت انسان، به ذات انسان و انسانيت انسان ارتباط نميگيرد بلكه كرامت از اصولي ناشي ميشود كه فقط مخصوص همان دين است. اينجا است كه تفاوتها نفي ميشود و نسبي گرايي اعتقادي از بين ميرود و همگي بايد داراي يك عقيده يگانه و خاص باشد بناءً ميتوان گفت چنين يك جهان شمولي شبيه به يك اقتدار ميماند. كارل ريموند پوير اشاره دقيقي به عواقب بدي چنين روند جهان شمولي دارد: «سعي بيشتر براي بازگشت به عصر قهرماني قبيله گرايي، نتيجهاش مطميناً آن است كه هر چه بيشتر وارد مرحله تفتيش عقايد، پليس مخفي و گانگستر بازي رومانتيك شده خواهيم شد. شروع كار با سركوب خرد و حقيقت، پايانش تخريب خشن و شديد هر چيز انساني خواهد بود»(21).
در اينجا اراده از تعبير جهان شمولي اديان براي اين است كه جهان شمولي حقوق بشر را با آن سنجيده، تا بتوانيم تفاوت جهان شمولي حقوق بشر را با جهان شمولي اديان، واقع بينانه و به دور از گرايش خاص كيش پرستانه ارايه كنيم.
چنان كه بار- بار اشاره شد، حقوق بشر، مبناي كرامت انسان، ذات انسان را قرار داده كه عاري از هر گونه گرايشهاي اخلاقي، مذهبي، ديني و ايديولوژيك است. هر انسان داراي كرامت ذاتي است به اين مفهوم كه فقط انسان است و فرق نميكند، كه دين دار است، بي دين است، بد اخلاق است، چپي است، و... براي اين كه با انسان بايد برخورد انساني صورت گيرد، در حاليكه در مذاهب و اديان انسان براي اين، داراي كرامت و منزلت است كه در گروي عقيده خاص ديني و مذهبي است اما در حقوق بشر انسان كرامت ذاتي دارد براي اين كه از نوعي آدمي است، فرق نميكند كه داراي چه نوع عقيده است و از كدام موقعيت اجتماعي برخوردار است، حقوق بشر به هر انسان براي اين كه انسان است به او احترام ميگذارد بنابراين عقايد، باور و فرهنگ انسانها براي اين احترام ميشود كه اين همه برداشتها ودستاوردهاي معنوي انساني است. حقوق بشر ما را ملزم ميسازد چنان كه عقايد و باورهاي خود را دوست داريم و به آن احترام ميگذاريم بايد براي اين كه عقايد و باور ما مورد احترام قرار گيرد به عقايد و با ور ديگران احترام بگذاريم و هيچگاه كوشش نكنيم تا اين تفاوتها را به صورت خشن نابود كنيم بنابراين ميتوان گفت كه حقوق بشر جهان شمول است زيرا فقط ذات انسان را درنظر دارد و مخالف هر گونه بنيادگرايي و افراطيت است، براي برجسته شدن جهان شمولي حقوق بشر سخني را از خانم ريگو برتامنچو، از گواتمالا كه در كنفرانسي در دهلي نو (چهارمين كنفرانس ايندراگاندي: تبيين جامعه مطلوب) نقل كنيم: «... زمان آن رسيده است كه جهان ارزشهاي واقعي حقوق انساني را درك نمايد. از نظر من حقوق بشر آرزو و آرمان مشترك مردم براي همزيستي مسالمت آميز است... بنياد گرايي مذهبي [از مصاديق] حقوق بشر نيست. [بلكه] از بدترين جنايات حقوق بشري است. اساس جامعه را متفرق و جامعه را به انحطاط ميبرد. در بسياري از كشورها، اين غده سرطاني به وسيله دولت يا احزاب سياسي ايجاد شده است. بنيادگرايي فرايند خود آگاهي اجتماعي را متوقف ميكند»(22).
حقوق بشر، براي احترام انسان با اين مبنا كه فقط انسان است هر گونه بنيادگرايي را محكوم ميكند، به صورت فشرده ميتوان بنيادگراييهايي را كه قابل توجيه براي حقوق بشر نيست و به حقوق بشر صدمه ميرساند، چنين شمرد:
1- بنيادگرايي، اصول گرايي (fundamentalism)
بنيادگرايي اصطلاحي است كه براي توصيف زياده روي و افراط سياسي جنبشهاي كه در ارتباط تنگاتنگ با اعتقادات مذهبي هستند به كار ميرود(23).
2- دگماتيسم، جزم انديشي، خشك انديشي (Dogmatism)
دگماتيسم از واژه يوناني Dogma به معناي وضع و عقيدة مقرر وتثبيت شده آمده است و كاربردهاي متعددي دارد اما نزديكترين كار برد آن اين است: دگماتيسم گرايش مربوط به نظر و عقيدهاي است كه تغيير ناپذير مينمايد و تحول، تطور و تغيير را در آن راه نيست(24).
3- تعصب، جمود فكري، تحجر (fanaticism)
اين اصطلاح به معناي داشتن اعتقاد تعصب آميز، پرشور و كوته نظرانه در زمينه مسايل مذهبي، سياسي، اجتماعي و اخلاقي ميباشد(25).
4- پدر سالاري (paternalism)
اين اصطلاح از واژه لاتيني pater و از ريشه آريايي pate به معناي «پدر» گرفته شده است. در پدر سالاري، رابطه بين رييس، فرمانروا، حاكم و به طور كلي قدرت برتر با افراد زير دست همچون رابطه بين پدر و فرزندانش است كه در آن احترام توام با سلطه گري ميباشد(26).
5- فاشيسم (fascism)
واژه فاشيسم از لفظ ايتاليايي (fascismo) به معناي «دسته» و «مجموعه» گرفته شده است. ريشه لاتيني آن (fasces) به معناي دستهاي از چوبهاي به هم بسته ميباشد.
در اصطلاح معمولاً رژيمهاي سياسي راستگراي اقتدار طلب انقلابي را فاشيسم ياتوتاليتريسم راست توصيف ميكند(27).
6- نژاد باوري، نژاد پرستي (Racism)
اين واژه از ريشه ايتاليايي Razza به معناي «نژاد» گرفته شده و عبارت است از باور به وجود اختلافات اساسي بين نژادهاي مختلف انسان و عقيده برتري يك نژاد در مقايسه با نژادهاي ديگر(28).
7- تروريسم، ترورگري (Terrorism)
تروريسم كه از ريشه لاتيني «Terror» به معناي ترس و وحشت گرفته شده است، به رفتار و اعمال فرد يا گروهي اطلاق ميشود كه از راه ايجاد ترس و وحشت و به كار بستن زور ميخواهد به هدفهاي سياسي خود برسد. همچنين كارهاي خشونت آميز و غير قانوني حكومتها براي سركوبي مخالفان خود و ترساندن آنان نيز در رديف تروريسم قرار دارد كه از آن به عنوان «تروريسم دولتي» ياد ميشود(29).
8- توتاليتاريانيسم، فراگيرندگي (Totalitarianism)
اين واژه كه از ريشه لاتيني «Totus» به معناي «كل» گرفته شده، به آن دسته از ايديولوژيها و انديشههاي سياسي، مذهبي، اخلاقي و مانند آن گفته ميشود كه هيچ گونه مرزي بين زندگي جمعي و زندگي فردي قايل نيست و خود را مجاز به دخالت در تمامي شوون زندگي حتا جنبههاي خصوصي آن ميدانند(30). اين ديدگاههاي سياسي مواردي است خلاف دموكراسي اما به صورت كل چنين ديدگاههاي سياسي- اجتماعي زمينههاي حقوقي (حقوق وضعي و حقوق بشري) افراد و جامعه را مختل ميكند بناءً در چنين وضعيت طبعاً حقوق بشر نقض ميشود.
4- نخستين تلاش براي جهاني شدن حقوق بشر
مارتين البرو ميگويد: «اين جنگ جهاني دوم بود كه براي نخستين بار بيش از همه، بر جهان اهميت فراواني بخشيد، جنگ در خاور دور دست به همان اندازه اروپا جديت داشت. در حقيقت اين اولين جنگ جهاني تمام عيار بود تاريخ جهاني به صورت يك تاريخ تماميت واحد آغاز شده بود از اين زمان به بعد در خلال دوران پيشين، تاريخ به شكل زمينه پراگندهاي از مخاطرات نا متمركز، همانند بسياري از سرآغازهاي امكانات انساني نمود مييابد اكنون اين تماميت است كه به صورت مساله و تكليف در آمده است؛ و اين مقدمه يك ديگرگوني كامل تاريخ است. قدر مسلم اين كه، ديگر «بيروني» وجود ندارد دنيا محدود ميشود؛ و اين وحدت كل زمين است.
تهديدها و فرصتهاي نوين پيدار ميشوند مسايل اساسي همگي مسايل جهاني شده اند؛ وضعيت، وضعيت بشري است»(31).
از نظر البرو اين جنگ است، كه اهميت وضعيت بشري را در عرصه جهاني شدن به مثابه يك كل مطرح ميكند وانسان تحول تاريخي عميقي را پس از جنگ تجربه ميكند، اين تجارب بعد از جنگ سبب ميشود خرد و عقلانيت براي درك جهان به مثابه يك كل توسعه يابد و بسط قلمروي انديشههاي حقوق بشر عالم گير، نظم جهاني و حكومت جهاني را نيز با خود داشت.
قبل از جنگ جهاني دوم، برداشت دولتها از حق حيات، آزادي، عقيده، مذهب و... مبتني بر دكترين حاكميت ملي بود. مگر پس از ويرانيهاي جنگ جهاني دوم، همه چيز به طور آني تغيير كرد. ناديده انگاشتن و پايماليهاي وحشيانه مربوط به حقوق بشر توسط دول، قتل عام در اتاقهاي گاز (Dachaug Auschwitz) و استفاده از بمب اتم برضد شهرهاي بي دفاع هيروشيما و ناكازاكي توسط امريكا، باعث شد اجماع ناظر بر جهان شمولي حقوق بشر و نياز به اعلام بينالمللي و شناسايي و حمايت ازآن، به ميان آيد.
ميتوان گفت كه حقوق بشر يك تجربهاي است كه جامعه ملل پس از جنگ به آن دست يافته اند و جنگهاي كه هيچ گونه معيار و اصولي را در كشتن، سوختاندن و زنده به گور كردن افراد در نظر نداشت، براي وجدان بشر تكان دهنده بود، جامعه ملل را واداشت تا براي جهاني شدن حقوق بشر در عرصه حاكميتهاي ملي به صورت فراملي كام بردارد، ايمان و اعتقاد بر حقوق اساسي انسان، كرامت و ارج گزاري بر كرامت افراد بشر، حقوق برابر زن و مرد و حقوق ملل كوچك و بزرگ را تبليغ كرده و مورد هدف قرار دهد.
بالاخره قوانين اساسي دولت- ملتهاي سراسر جهان متمدن، آزادانه از اعلاميه جهاني حقوق بشر بهره گرفته اند؛ اعلاميهاي كه از ويژگي قواعد آمره Jus Cogens در حقوق بينالمللي برخوردار گرديده و اعلاميه جهاني هم اكنون بخشي از حقوق عرفي ملل را تشكيل ميدهد.
سير هرج لوتر پاخت، جهاني شدن حقوق بشر را با سخن جالبي چنين خاطر نشان ميكند: «فرد انساني، وضعيتي را به دست آورده كه جايگاه او را از همدردي و دلسوزي بينالمللي، به موضوع حقوق بينالمللي تغيير داده است. منشور ملل متحد و اعلاميه جهاني حقوق بشر حقوق طبيعي و غير قابل انتقال [سلب] افراد را از قابل احترام- بودن اما- اختلاف در مكتب حقوق طبيعي به قاعده حقوقي موضوعه تبديل كرده است».(32)
با آن كه انتقادات، موانع و چالشهاي در زمينه جهان شمولي و فراروي تطبيق جهاني شدن حقوق بشر وجود دارد، خوشبختانه امروز براي هر فرد انساني برخورداري از حقوق بشر خوشايند حتا اطمينان خاطر ميبخشد و شايد در طول تاريخ حيات بشري افراد انساني به اين اعتقاد مشترك حقوق بشري نرسيده بودند كه امروز رسيده است.
5- انتقادات وارده بر اعلاميه جهاني حقوق بشر
در اين نوشته از انتقادات و اختلافات ديني در كل و از دين خاص هم در مورد اعلاميه جهاني حقوق بشر صرف نظر شده است.
معمولاً اعلاميه جهاني حقوق بشر مورد انتقاد كشورهاي سوسيالستي و جهان سوم قرار گرفته است و همين طور ماركسيستها و نيوماركسيستها با جهاني شدن و مولفههاي آن روي خوش نشان ندادهاند. فيمنيستان هم گلايههاي از اعلاميه جهاني حقوق بشر به ويژه نقش و ديدگاهاي جنسيتي اين اعلاميه را از آغاز مورد انتقاد قرار داده است، كه به صورت فشرده به اين آراهاي انتقادي پرداخته ميشود:
5- 1- انتقادات جهان سوم و كشورهاي سوسياليستي
امروز مفهوم كشورهاي سوسياليسم و جهان سوم خيلي با هم نزديك شده است به اين معنا كه معمولاً در تقسيم بزرگتر يعني كشورهاي شرقي و كشورهاي كه شامل جهان سوم، و سوسياليسم نميشود به آن كشورهاي غربي ميگويند، نظريه پردازان طرفداران جهان سوم و سوسياليسم اعلاميه جهاني حقوق بشر را، يك دستاورد فرهنگ غربي ميدانند و سهم كشورهاي جهان سومي و سوسياليسم را در آن نا چيز ميدانند، بنابراين اشكال، بر جهان شمولي اعلاميه جهاني حقوق بشر انتقاد ميكنند: پروفيسورها رولدلاسكي، در يادداشتن ميگويد: «براي يك روستايي گرسنه هند، آزادي بيان چه فايدهاي دارد؟ اين امر تنها زماني ارزش دارد كه شرايط اقتصادي آزادي فراهم ميآيد. آزادي در مفهوم رسمي خود ميتواند، يك آزادي بورژوازي باشد».(33)
اگر دقيق به اين آراي لاسكي توجه كنيم، براي ما اين فكر دست ميدهد كه آيا وقتي انسان درگير غم شكم يعني فقط براي زنده ماندن تلاش كند و خودش را از گرسنهگي فقط ميخواهد نجات بدهد، برايش آزادي بيان، حقوق بشر و فرهنگ (موسيقي، لباس، مود، اخلاق و...) قابل فهم و ضرورت خواهد بود؟ به وجود آمدن فرهنگ، مفكوره دموكراسي، آزادي بيان بعد از اين كه نيازهاي اوليه بيولوژيكي انسان فراهم شود، دست ميدهد، بناءً بايد تطبيق كنندگان حقوق بشر به اين امر توجه كنند و اين را متوجه شوند كه سرمايه داري بيحد و حصر ممكن مخالف دموكراسي و حقوق بشر تمام شود.
و انتقاد ديگري كه بر اعلاميه جهاني حقوق بشر ارايه شده اين است كه: دكترين حقوق بشر ملحوظ در اعلاميه جهاني حقوق بشر، در جوامع با سنت و فرهنگ غير غربي يا جوامعي كه تابع ايديولوژي سوسياليستي هستند سنخيت ندارد. برخي از كشورهاي در حال توسعه بر اين گمانند كه در دوران استعمار، نظامهاي فرهنگي و شيوههاي توسعهاي بر آنها تحميل شده كه با آن كاملاً بيگانه بوده اند، اين كشورها در پي اين بودند كه از بافت فرهنگي و توسعه دوران استعمار رهايي يافته و ديدگاهها و رهيافتهاي مطلوب شان نسبت به توسعه، براي نمونه در قبال حقوق بشر، پذيرفته شود.
اما خوزه دايوكنو، رهبر جنبش مردمي فليپين، براي رد اين منظور جهاني سوم يا كشورهاي سوسياليستي چنين ابراز نظر ميكنند: كه جوامع آسيايي، اقتدار گرا و سلطه جو هستند، براين اساس حكومتهاي شان اقتدارگرا ميباشد. بنابراين نبايد اين منظور جهان سوم و كشورهاي سياليستي را پيرامون اعلاميه جهاني حقوق بشر در نظر گرفت، زيرا اگر در زمينه تطبيق حقوق بشر در كشورهاي جهان سوم توجه نشود، بافتار و ساختار قدرت و مناسبات اجتماعي طبق گذشته حفظ شده و تداوم مييابد كه در اين صورت امكان ترويج حقوق بشر و دموكراسي به ميان نميآيد.
5-2- انتقادات ماركيستها
كارل ماركس (1818- 1883) در فيلسوف، اقتصاد دان و جامعه شناس الماني، بنيانگذار ماركيسم است، او تاثير ويژهاي زمينه انديشههاي فلسفي، اقتصادي و جامعه شناسي از خود به جا گذاشت، با آن كه نظريههاي ماركس را طرفداران جامعه سرمايه داري، آرماني تلقي كرده و مدعي اند كه با واقعيت جامعه سرسازگاري ندارد با اين هم نميتوان از آراي اين فيلسوف چشم پوشي كرد.
ماركس در رساله مساله يهوديت، خواستگاه حقوق بشر و حقوق مدني را كه ناشي از انقلاب فرانسه است، منافع خصوصي بورژوازي قلمداد ميكند و باوردارد كه حقوق بشر و حقوق مدني، منافع خصوصي بورژوازي را به طور قانوني ضمانت ميكند.(34)
اگر چه گروهي از صاحب نظران معتقدند كه پايان جنگ سرد و فروريختن دولتهاي ماركسيست در آغاز دهه 1990، ماركسيسم به عنوان يك سنت قدرت مند فكري ديگر به تاريخ پيوسته است و با جهان كنوني و ارزشهاي آن بي ارتباط شده است، بنابراين پس از سقوط اتحاد شوري سابق و كشورهاي متكي به آن، برخي از انديشمندان ديد تازه نسبت به تاريخ اريه كردند كه مهمترين اين نظريه پردازان، فوكوياما جاپان تبار امريكايي بود، او با سقوط شوري پايان تاريخ را اعلام كرد، چنان وانمود كردكه ليبراليسم غربي آخرين نوع حكومت بي رقيب در جهان باقي ميماند مگر چنين خوشبينياي را، حملات يازده سپتمامبر از اساس تكان داد.
درست است كه ماركسيستها، عملاً در عرصه قدرت جهاني به عنوان يك قطب قدرت و جود ندارد اما اين سنت فكري به صورت اكادميك، به گونه تاثير گذاري در محيط تفكر جهاني حضور داشته و بخش عمدهاي از ادبيات سياسي و اقتصادي دنيا تحت تاثير آن به ميان ميآيد و با آغاز قرن بيست و يكم، قرائت رويكردهاي تازهاي را ابراز داشتند كه به نوعي از ماركسيسم كلاسيك (بازگشت به ماركسيسم كه در پرتو قدرت سياسي شوروي سابق به مثابه سنت قالب ماركسيسم شناخته ميشد) عبور كردند و به فرهنگ گرايي، بومي گرايي، استثمار ستيزي و درك فرايندهاي جهاني در آراي شان مورد نظر قرار گرفته است كه از آن تعبير ماركسيستهاي نو اراده ميشود. اين ماركيسم نو نه تنها ماركسيسم است بلكه ماركسيسمها است يعني با تفاسير متفاوت از انديشههاي نخستين كارل ماركس، وارد عرصه نظريه پردازي علوم اجتماعي شده اند.
در كل ماركسيستها جهاني شدن را به عنوان فرايندي كه نابرابري و فقر و استثمار را دامن ميزند، مورد انتقاد قرار ميدهد با آن كه بيشتري از ماركسيستها، جهاني شدن را به عنوان واقعيت موجود انكار نميكنند، اما جهاني شدن را تجلي و تجسم نظام جهاني سرمايه داري ميدانند، نظامي كه به دنبال رشد و توسعه سرمايه داري غرب، جهان را به دو قطب اصلي استثمار كننده و استثمار شونده تقسيم كرده، و ظلم و چپاول ذاتي سرمايه داري را به سرتاسر مناطق جهان گسترش داده است.(35)
بنابراين اعلاميه جهاني حقوق بشر نيز بيرون از فرايند جهاني شدن سرمايه داري نيست، اگرچه ماركسيستها موافق به حقوق بشر است اما اعلاميه جهاني حقوق بشر حاضر را وسيلهاي ميدانند كه مورد دستخوش نظام سرمايه داري است و اين نظام سرمايهداري براي مشروعيت بخشيدنش، اعلاميه جهاني حقوق بشر را وسيله قرار داده وارد دولت ملتها شده، هدف از اين شكستاندن مرز دولت ملتها جهاني شدن سرمايه داري است نه حقوق بشر.
ماركوزه جهاني شدن را، جريان سرمايه داري ميداند اما با اين تفاوت كه برخورد ستم گرانهاش به صورت محسوس پنهان شده است و رنگ مشروع به خود گرفته است. ماركوزه ميافزايد: بنابراين سلطه جويي به صورت امر غير عقلي يا امر سياسي جلوه گر نميشود بلكه به صورت تسليم در برابر دستگاهي فني نمايان ميگردد كه وسايل رفاهي زندگي را توسعه ميدهد و بر بازدهي كار ميافزايد. از اين رو، عقلانيت تكنولوژيك مشروعيت سلطه جويي را به جاي آن كه از بين ببرد، حفظ ميكند.(36)
ماركسيستها به اين باوراند كه حقوق بشر با نظام سرمايه داري سرسازگاري ندارد بناءً در صورت حقوق بشر ميتواند تطبيق شود كه در نظام سرمايه داري تجديد نظر صورت گيرد.
از جمله ماركسيستهاي كه پيرامون فرايند جهاني شدن (هر نوعي كه باشد) نظرداده اند و روند جهاني شدن را انتقاد كرده اند: سمير امين، امانويل وا الرستين و يورگن هابرماس است.
5-3- انتقادات فيمنيستان
عمده ترين انتقاد فيمنيستان بر خواستگاه اعلاميه حقوق بشر اين است: كه فيمينستان اعلاميه حاضر حقوق بشر را دنباله يا صورت توسعه يافته اعلاميه حقوق بشر- شهروند انقلاب فرانسه ميدانند و مدعي اند كه اين اعلاميه فقط از بشر (مرد انسان) را اراده داشته است، بنابه اين استدلال فيمينستان ميتوان گفت كه حقوق شهروند انقلاب فرانسه حقوق زن را چندان در نظر نداشته است براي اين كه شعار انقلاب فرانسه آشكار، بار جنسي دارد كه عبارت است از آزادي، برابري و برادري، در اين شعار برادري دقيقاً پيام مردانه دارد كه از ديرگاه نزد مردان جامعه مطرح بوده است حتا پيش از ميلاد «توسيديد» رهبر مشهور دموكراسي يونان باستان، برادري را بين شهروندان اراده ميكند، اما شهروندان مرد است و برادري هم مردانه است، پس قصد از برادري در اين شعار انقلاب فرانسه، شهروندي، آزادي، برابري و حتا بشر را چون از قبل فهم شده در نظر دارد كه همانا «مردانه» است.
و از طرف ديگر پس از اعلاميه حقوق بشري انقلاب فرانسه، به آزادي زنان يعني برابر با مردان در هيچ عرصه سياسي، اجتماعي، حقوقي و فرهنگي توجه صورت نگرفته است پس از انقلاب فرانسه، زنان با الهام از آرمانهاي آزادي و برابري كه انقلاب براي آنها گويا به ارمغان آورده بود، چندين باشگاههاي زنانه را در پاريس و شهرستانهاي عمده فرانسه تاسيس كردند، در اين باشگاهها زنان برنامههاي سياسياي را دنبال ميكردند كه حقوق برابر در زمينه آموزش و پرورش، اشتغال و حكومت بود.
ماري گوز، رهبر يكي از اين باشگاهها بيانهاي تحت عنوان «اعلاميه حقوق زنان» بر اساس اعلاميه حقوق بشر و شهروند، يعني مهمترين سند اساسي انقلاب تنظيم كرد، او در اين اعلاميه استدلال كرد، كه: حقوق شهروند آزاد و برابر، نميتواند به مردان محدود شود، چگونه ممكن است برابر حقيقي به دست آيد هنگامي كه نيمي از جمعيت از امتيازاتي كه مردان در آن سهيم هستند محروم گرديده اند؟
انتوني گيدنز با ستايش از مبارزه ماري گوز براي حقوق برابر همجنسانش با مردان، ميگويد: پاسخ رهبران مرد انقلابي به هيچ وجه حاكي از همدردي نبود- ماري گوز به سال 1793 اعدام شد. به دنبال آن باشگاههاي زنان به وسيله تصويبنامه حكومتي منحل گرديد. از آن تاريخ به بعد گروههاي دفاع از حقوق بشري زنان و جنبشهاي زنان مكرراً در كشورهاي غربي، تقريباً هميشه با دشمني رهبران مرد روبه رو گرديده است.(37) و همين طور در ايالات متحده امريكا.
با آن كه سازمان ملل مقاوله نامه رفع تبعيض از زن را به سال 1967، و مقاوله نامه بينالمللي امحاي تمامي صور تبعيض عليه زن را به سال 1987، تصويب كرد،(38) بازهم نتوانسته است مشكلات زنان را از فرا راه زنان دور كند و ذهنيت جامعه شناسي مردانه را از ميان بردارد به ويژه در كشورهاي جهان سومي.
بنابراين فمينيستان هنوز هم موضوع منتقدانه پيرامون اعلاميه جهاني حقوق بشر و فروعات آن دارد چه در زمينه اجراهاي عملي و چه در زمينه موضوع و ماهيت انتزاعي و نظري، كه به گونه فشرده به برخي موارد آن پرداخته ميشود.
فمينيستان به اين باور است كه جامعه پذيري نقشهاي جنسيتي، در جامعه همچون گذشته در كشورها تداوم دارد و نظام سياسي- حقوقي كشورها از آن حمايت ميكند و سازمان ملل نيز در اين راستا زمينههاي اجرايي را براي كشورها طرح نميكند و از جانب ديگر زبان اعلاميه جهاني حقوق بشر و مقاوله نامههاي آن عاري از زبان زنانه و فرهنگ زنانه است بناءً اين مشكل كلامي متن اعلاميه توجيه گر ذهنيت مردانه است، به جدي ترين آراي فمينيستان در اين مورد چنين ميتوان اشاره كرد:
5-3-1- زبان توجيه گر ذهنيت مردانه
لي، ميگويد: «بديهي است از آنجايي كه زبان ابزاري براي انتقال پديده تجربه انساني به طبقه بندي مفهومي است صرفاً آيينه منعكس كننده واقعيت نيست. در واقع، نقش زبان تحميل ساختاري بر ادراكات ما از دنياي خارج است. زبان... بسيار متنوع است و در اين حالت... فرايند نقش دهي زباني انتزاع گستردهاي فراسوي «واقعيت» به وجود ميآورد».(39)
پس بنابه باور لي، نقش دهي زباني كه با توجه به ادراكات ما از دنياي اطرافمان صورت ميگيرد تعيين كننده همان چيزي است كه ما ميخواهيم رابطه فرهنگ و زبان بناميم و اين رابطه در كنشهاي فردي و اجتماعي رنگ جنسيتي نيز به خود ميگيرد.(40)
امروز فمينيستان انتقاد دارند كه اعلاميه حقوق بشر به زبان و فرهنگ زنانه توجه نكرده است در ضمن تاكيد ميكند كه زنان، زيبايي شناسي متفاوت از مرد دارد بناءً اين زيبايي شناسي زبان و فرهنگ ويژه به خود را ميتواند داشته اند.
5-3-2- جنس پرستي در برنامههاي آموزشي
برنامههاي درسي را فمينيستان «جنس پرست» ميدانند و برنامهها طوري تهيه شده كه بر علايق يك جنس در آن تاكيد شده است كه حتا در درسهاي دانشگاه اين روال جريان دارد.(41) بنابراين حقوق بشر حاضر، از پي بردن اين امر نا آگاه است و اگر آگاه هم است، اعتناياي به آن نكرده است.
5-3-3- تبليغات تجارتي در جهان سرمايه داري
در جهان امروز تبليغات تجارتي معمول است و در هر كشور و جامعهاي وجود دارد اما نظر فمينيستان در اين مورد اين است كه بعضي از اين تبليغات در كار زار تبليغاتي با تداوم تقاضا براي محصول معين وايجاد آن تقاضا بي ارتباط است. بنابراين فمينيستان باور دارند كه برخي آگاهيها از بدن زن- برهنه يا جز آن- براي جلب خريدار استفاده ميكنند، زنان نيمه برهنه در آگاهيهاي مربوط به لاستيك ماشين و مشروبات الكلي نمونههاي از اين دست است، و زنان را تا حد «شي شدگي» پايان ميبرد.(42) بناءً اين شي شدگي، زنان را خوار و ذليل ميكند. فمينيستان اين گونه تبليغات را در جهان سرمايه داري نقض حقوق بشر ميداند و بر حقوق بشر انتقاد دارند كه در اين مورد توجه نميكند و سر تسليم به اين گرايش تبليغاتي سرمايه داري سپرده است.
بايد گفت كه دانش فيمنيستي، دانشي است با ارزشهايي نسبيگرا، بنابراين به كارگيري اين دانش در زمينه قانون گذاري ميتواند حقوق توسعه يافته، متنوع و جهانشمولي را به دور از گرايشهاي قانونهاي تكاملي در گستره حقوق بشري ارايه كند.
6- چالش و موانع فراروي جهانشمولي اعلاميه حقوق بشر
چالش، فرا روي جانشمولي اعلاميه جهاني حقوق بشر به عنوان تمدن غربي در نظريه برخورد تمدنهاي سامويل هانتيگتون مطرح شده است كه همانا اين برخورد تمدن غربي از نظر او با بقيه جهان يا به صورت خاص با تمدن كنفيسويس و تمدن اسلام برخورد كند. اگر چه اين نظر از ديد نظريه پردازان ديگر از جمله نظريه پرداز مشهور امريكايي الوين تا فلر رد شده، تا فلر در نظريه موجي خودش، آنهم در موج سوم اين باور را تداعي ميكند كه تمدن غربي نه با اسلام برخورد ميكند و نه با بقيه جهان.(43)
اگر از بحث تيوري چالش؛ فرا روي جهانشمولي حقوق بشر بگذاريم، عملاً به چالش و موانع جدي در اين راستا فرا روي تطبيق اعلاميه جهاني حقوق بشر مواجه ايم و بيهيچ تامل ميتوان گفت: القاعده، القاعده امروز شبكه بزرگ تروريستي در جهان قلمداد ميشود كه نه تنها اعلاميه جهاني حقوق بشر را به چالش ميكشد بلكه هرگونه مولفه جهاني شدن را به چالش ميطلبد.
11 سپتامبر، دو هواپيماي مسافربري ربوده شده، به برجهاي دو قولي مركز تجارت جهاني نيويورك كوبيده ميشوند، در حالي كه هوا پيماي سوم يك ضلع از ساختمان پنتاگون را تخريب ميكند. و هواپيماي چهارم در جنگلهاي پنسيلوانيا سقوط ميكند. پر تلفات ترين حمله تروريستي تاريخ با بيش از 4000 نفر را كشت، كه يك سازمان تروريسي توانسته است اجرا كند(44) اين حمله تروريسي بالاي افرادي صورت گرفت كه با اين گروه تروريسي مقابل نبودند فقط براي اين قرباني شدند كه، هم ايديولوژي با اين گروه نبود بنابراين اين عمل ترويستي وانمود كرد يعني آنهاهر انساني غير از خود را نشانه ميگيرند، در حالي كه اين حمله براي بشر تكان دهنده و خلاف اساس و ارزش حقوق بشر بود اما اين حمله را مردي با تبسم استقبال كرده، مسووليت آن را با افتخار به دوش گرفت، و حمله كنندگان انتخاري را تمجيد كرد. اين شخص براي جهانيان شناخته شده است (اسامه بن لادن) رهبر گروه القاعده بود كه قبل از حمله به امريكا، صدها موارد نقض حقوق بشري را توسط ارتش اش در افغانستان به اجرا در آورد كه پس از اعلاميه جهاني حقوق بشر، در جهان بي سابقه بوده است. بنابراين بي هيچ استدلالي ميتوان گفت گروه تروريستي القاعده امروز موانع و چالش جدي فرا روي ارزشهاي جها شمولي اعلاميه جهاني حقوق بشر است، كه عملي و نظري خواسته و هدفمند، اين اعلاميه را به چالش ميكشد، براي همه جهانيان لازم است تا دقيق تر در مورد اين گروه ساخته يا به ميان آمده (القاعده) اقدام كند تا جهان و انسان تجربههاي بدتري را از اين گروه نسبت به نقض حقوق بشر و كرامت ذاتي انسان ، نداشته باشد.
نتيجه
سر انجام بايد گفت كه ارزش حقوق بشر، براي انسان امروز نيازي است حتمي و همگاني با اين هم حقوق انسان فراختر و گسترده تر از اين است كه در اين اعلاميه ارايه شده است، به گفته كارل ريموندپوير انسان در هر عرصه ميتواند با ابطال پذيري گسترش و توسعه را تجربه كند، پس انسان با توجه به نقد ميتواند خطا پذيرياش را بپذيرد چنان كه حقوق بشر هم خوشبختانه اين روحيه خطا پذيري را توجيه ميكند.
در اين نوشته چالشها و موانع براي اين جدي گرفته شده كه هوشداري براي پاسداري از حقوق بشر باشد، تا انسان بتواند آزادي ممكن حقوقياش را تجربه كند.
و انتقادات براي آن ارايه شد كه خرد و عقلانيت نقد، براي بشر زمينه ساز بهتر زيستن و باروري دانايي توسعه يافته، ميشود. از اين روي ا نتقادات وراده بر اعلاميه جهاني حقوق بشر، ميتواند، اين اعلاميه را تا اندازه ممكن توسعه بخشد.
منابع و ماخذ
1- طراز كوهي حسين شريفي، حقوق بشر در پرتو تحولات بينالمللي، مباني فلسفي حقوق بشر، مايكل فريمن، ترجمه طرازي كوهي، نشر دادگستر، 1377، ص35.
2- پيشين، طراز كوهي حسين شريفي، صص89-90.
3- همان، ص. 89.
4- موتمني منوچهر طباطبايي، آزادي هاي عمومي و حقوق بشر، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1382، ص248.
5- پيشين، صص 249- 250.
6- كميسيون مستقل حقوق بشر افغانستان، ويژه اسناد بينالمللي حقوق بشر، اعلاميه جهاني حقوق بشر، 1381، ص 2.
7- پيشين، ص3.
8- پيشين، ص8.
9- پيشين، 9.
10- پيشين، موتمني، ص251.
11- آشوري داريوش، دانشنامه سياسي (فرهنگ اصطلاحات و مكتبهاي سياسي)، انتشارات مرواريد، چاپ هشتم، 1381، ص31.
12- بشيريه حسين، آموزش دانش سياسي (مباني علم سياست نظري و تاسيسي)، ناشر نگاه معاصر، چاپ سوم 1382، ص 271.
13- پيشين موتمني طباطبايي منوچهر، ص 177.
14- پيشين، آشوري داريوش، ص 138.
15- پيشين، بشيريه حسين، صص273- 274.
16- پيشين، موتمني منوچهر طباطبايي، ص 181.
17- پيشين، بشيريه حسين، ص 138.
18- پيشين، آشوري داريوش، ص 139.
19- پيشين، بشيريه حسين، ص 272.
20- سليمي حسين، نظريه هاي گوناگوني جهاني شدن، نشر سمت، سال چاپ 1374، ص 319.
21- يارروي ايان و پرالانگ ساندرا، جامعه باز پوپر پس از پنجاه سال، ترجمه مصطفا يونسي، نشر مركز، سال چاپ 1382، ص 66.
22- پيشين، طراز كوهي حسين شريفي، جهان شمولي حقوق بشر، فالي. اس. نريمان، صص87- 88.
23- علي زاده حسين، فرهنگ خاص علوم سياسي، انتشارات روزنه، چاپ دوم 1381، ص 128.
24- پيشين، علي زاده حسين، ص 98.
25- پيشين، علي زاده حسين، ص 116.
26- پيشين، علي زاده حسين، ص 228.
27- پيشين، علي زاده حسين، ص 116.
28- پيشين، علي زاده حسين، ص 246.
29- پيشين، علي زاده حسين، ص 274.
30- پيشين، علي زاده حسين، ص 277.
31- البرو مارتين، عصر جهاني (جامعه شناسي پديده جهاني شدن)، ترجمه نادر سالار زاده اميري، موسسه انتشاراتي آزاد انديشان تهران 1380، ص 93.
32- پيشين، طراز كوهي، حسين شريفي، صص، 91- 92.
33- پيشين، طراز كوهي حسين شريفي، ص 93.
34- روريشويلفريد، سياست به مثابه علم، ترجمه ملك يحيا، نشر سمت، چاپ اول 1372، ص 267.
35- سليمي حسين، نظريههاي گوناگون درباره جهاني شدن، نشر سمت، صص 179- 180.
36- لارين خورخه، مفهوم ايديولوژي، ترجمه فريبرز مجيدي، مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه- تهران، 380، ص 266.
37- گيدنز آنتوني، جامعه شناسي، ترجمه منوچهر صبوري، نشرني چاپ پانزدهم 1384، ص 215.
38- پيشين، موتمني، منوچهر طباطبايي، ص 258.
39- جبروتي، مريم پاك نهاد، فرادستي و فرودستي در زبان، نشر كام نو، سال 1381، ص 24.
40- همان.
41- گرت استفالي، جامعه شناسي جنسيت، ترجمه كتايون بقايي، نشر ديگر چاپ اول 1380، ص 100.
42- پيشين، گرت استفالي، ص 49.
43- تافلر الوين و تافلر هايدي، به سوي تمدن جديد (سياست در موج سوم)، ترجمه محمد رضا جعفري، نشر علم چاپ چارم 1380، ص 40.
44- ژان شارل بريزار و گيوم داسكيه، ابن لادن: حقيقت ممنوع، ترجمه عبدالحسين نيك گهر، نشر اداره دارالنشر افغانستان، چاپ دوم 1383، ص 187.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته