اقتدار ذهنی، مشکلی برای انسان - بخش یکم
١ اسد (مرداد) ١٣٨٦
مسلم خواهد بود اگر بگویم که ذهن انسان چیزی فراتر از الگو ها و نمادهای به باور رسیده ی حافظه نیست. بنابرین آنچه را که ذهن می نامیم مجموعه تاثیرات اجتماعی، محیطی و اساطیری است که تصورات و ادراک فردی را فراهم کرده، فضای دکمی را در آخذه های بیولوژیکی مغز به جا می گذارد که آنرا می توان حافظه خواند و این حافظه احساسات زنده ی ما را متاثر کرده و اقتدار های ذهنی فرد، افراد و اجتماع را فراهم می کند که به عنوان عقل، فهم و یا شناخت تبارز کرده حس زنده و جست و جو گر انسان را از آدم می گیرد و دور حس بیولوژیک را دایره ی ایدیولوژیک می کشد که درست های ناهمگون و نادرست های ناهمگون را در جامعه ی انسانی بار می آورد که طبق همین عقل به الگو درآمده، انسان در زمینه ی حقیقت حیات مفاهیم سازی می کند، که از هیچ زایش واقعیی برخوردار نیست. با این هم پیهم انسان بنا به این مفاهیم به اقتدار درآمده به جست و جوی حقیقت می پردازد و حصاری دورادور خاطرات گذشتگان شان بلند می کند و سپس با ذهن مملو از حقیقت های موهوم بی واقعیت، معیار حق و باطل را اعلام می دارند؛ می توان این اعلام ادعایی موهوم را قضاوت و داوری نامید وگرنه قضاوت و داوری در صورت نبود چنین معیار مقتدر ذهنی، معیار برای قبول حق و ناحق، واقعیت پسندانه و آزادمنشانه می بود.
برای روشنی چنین برداشت های مقتدر که ذهن را به وجود آورده و مغز را جامد کرده، توجه ِ گذرایی می افگنیم به آرای کریشنامورتی فیلسوف هندی: باور بسا پسندهای حق و ناحق که ما به آن همچون معیار مطلق حقیقت سنجی اعتقاد داریم و در مغز بیولوژیکی ما ذهن فراتر از احساس پویا و زنده را قوام بخشیده و به سنگواره تبدیل کرده است، با آموختن آرای این فیلسوف تا اندازه ای سنگوارهای ذهن ما ذوب خواهد شد، و به گفته ی مورتی: دارنده ی ذهن ساده، خالی و سبک با شیم، آنگاه زمان، مکان، انسان و سایر موجودات را چنان که هستند احساس و درک خواهیم کرد.
با آنکه نظریات فلسفی مورتی پاسخ در برابر عرف، عادات و روش های مراقبه ی پیروان دین هندویسم، بودیسم و جین می باشد مگر جولان اندیشه اش فقط این عقاید را دربر نمی گیرد بلکه از دید روانشناختی ویژه گی های انسان را در کل دربر می گیرد.
او برای اولین و آخرین رهایی انسان پیشنهاد می کند: که آدمی باید از همه شناخته هایش که به گونه ی الگو، سمبول و نماد های پرستیدنی درآمده و سبب تمایز گذاری حقیقت های متضاد باوری میان انسان شده، از آن درگذرند به سوی ناشناخته ها، زیرا این نمادها گمراه کننده است که ذهن انسان را کنترول کرده، حال و آینده زندگی افراد انسانی را نیز همین الگو های مقتدر شکل بندی کرده مقابل واقعیت تن و محسوسه های پویای تن قرار داده و حس زنده را مخدوش کرده و برای هر چیز علتی و معلولی می آورد. بنابرین حقیقت واقعیی را که انسان باید به آن پی می برد برایش پوشیده می ماند و این ایده های نمادین زایش کنش زنده را گرفته، بیماری وسوسه های اقتدار ذهن پا به میان می گذارد. حتا باور به عشق به گونه ی منفی تبارز می کند.
تصاحب همه چیز
ما به چیز برای داشتن و تصاحب آن به آن می بینیم حتا به انسان و به دین. نگاه ما به انسان های دیگر از روی عشق ورزی و دوست داری و محبت نیست بلکه تصاحب و به اختیار درآوردن آنان است و در دین هم همین گونه است به این معنا که طالب دین و خدا نیستیم بلکه می خواهیم صاحب دین باشیم و به دیگران دین را و خدا را به میل خود بفروشیم و از هر که بد ما آمد او را با تصاحب که بر دین داریم برچسپ بی دینی بزنیم. در اینجا است که اختیار و اراده ی ما مقتدر می گردد و اختیار دیگران را نادیده گرفته حتا برای سلب اختیار آنان در محدوده ی زندگی شان می شویم.
جباریت را ما برای داشتن و دارندگی در آغاز بالای دیگران تحمیل کرده ایم اکنون به اقتدار درآمده و مبنای تمام روابط ما را تامین می کند؛ در این چنین روابط عشق، همزیستی و همدردی جایی ندارد، روابط فقط کنترول منفعت ها است که به نام و نشان های گوناگون مشروعیت روانشانساسی یافته بنابرین بر اعتقاد و رفتار ما نیز سایه می افگند، سرچشمه این مشروعیت ناشی از همان اقتدر دیرینه ی ذهنی است که پرداخته شده و تکامل یافته ی جباریت های نخستین است که به نوعی از آگاهی ما زدوده شده و به گونه ی ارزش های اخلاقی تکامل کرده است پس روان انسان اگنده و مملو از همین اقتدار های دست پرورده ی جبر و ستم می باشد.
مورتی باور دارد که برای ازهم پاشیدن چنین اقتدارهای ذهنی، روانی به ذهن باید توجه کرد و از بار ذهنی کاست و با ذهن خالی، ساده و تازه، و با مغز حس گر به دنیا باید دید یعنی با نگاهی کاملن متفاوت از قبل.
مورتی می گوید: حقیقت، آنی و لحظه به لحظه باید درک شود پس حقیقت چیزی نیست که برای درک آن از دیگران پرسید و یا با اعتقاد و باور دیگران به شناخت آن پی برد، از این روی مورتی تمرکز حواس و یوگا را رد می کند برای این که ما با مراقبه دور حواسمان را حد و مرز می گذاریم و این حدود دور حواس، ما را از جهان، زندگی و روابطی که باید باشد به دور نگه داشته حتا بیگانه با محیط و اجتماع می گرداند.
مورتی رهبران مقدس و شناسندگان حقیقت را قبول ندارد و آنها را فقط مدعی این امر می داند و بس، در ضمن باور او این است که، حقیقت حال و آنی است و هیچ ربطی به گذشته و آینده ندارد پس با عشق می توانید ناشناخته را پیدا کنید، بی آنکه کسی این ناشناخته را به شما بشناساند.
بنا به این دید، رهبران، توجیه گر گذشته ها با درنظر گیری منافع محض خود شان می باشند و باورهای شان ناشی از اقتدارهای روانی است، که روزگار خودش را به روان انسان به نام حقیقت تحمیل کرده است بنابرین ذهن شان ساخته و پرداخته ی چنین اوامر است. پس حقیقت زنده ای را که مورتی با عشق، احساس می کند با حقیقت گرایی روحانیون و رهبران مقدس فرق و تفاوت دارد؛ درک مورتی از حقیقت، پویا است که هم حقیقت و هم درک آن باید متحرک باشد، حقیقتی که حتا می توان ادعا کرد: لحظه را می آفریند و هم پای لحظه ره می سپارد و حقیقت را با لحظه و لحظه را با درک حقیقت محسوس می سازد و به لحظه و حقیقت رنگ و جسم و مزه می بخشد که با ذهن خالی یا همان ذهنی که از قبل شکل و مفهوم بندی نشده و یا به اقتدار درنیامده باشد، قابل دریافت احساس است.
ذهن خالی (مغز حسگر)
شاید تعجب کنید از اینکه مورتی همواره از ذهن خالی سخن می گوید؛ ذهنی که هیچ پیشداوری و اقتدار روانی که در آن جا ندارد، ممکن بگوید: ما چگونه با ذهن خالی ارزش های حیاتی (والا و پست)، ارزش های معنوی (زیبا و زشت، درست و نادرست) یا برترین مرتبه مقدس و پست ترین مرتبه نامقدس را بشناسیم، تا بتوانیم تفاوت میان شان قایل شویم.
مورتی همین ارزش ها را که از آن نام بردیم، پیشین و شناخته شده می داند، با آنکه ارزش های معنوی و حیاتی را با همین شناخت پیشین باید بشناسیم مگر نگرانی مورتی از این بابت است که زندگی توام به سوی ناشناخته پیش می رود که این ناشناخته دیگر با شناخته شده های به ارزش درآمده و قالب بندی شده نمی گنجد و این ناشناخته پیهم بایست با عشق در ک شود و غیر از عشق با ارزش های دیگر نمی توان به آن رسید ویا به آن پی برد! انگار که از نظر مورتی حقیقت با حس (خوشایندی و نا خوشایندی) باید دریافت شود. اگرچه احساس ما هم متاثر از پیش داوری هایی معنوی است ولی بازهم جهان را چنان که هست حس کند و بپذیرد. بهتر است که واضح گفت : ذهن خالی ای را که مورتی برای رهایی ما از چنگ ذهن های آگنده و مملو از حقیقت های محض و مطلق، پیشنهاد می کند : یک یافت حسی روانی است که از یادگیری تکراری عینی تفاوت دارد.
به باور ما ذهن خالی، احتمال دارد این معنا را افاده کند یعنی بی دانشی و ناآگاهی، اما باید گفت که دانش، آگهی، اندیشیدن و اندیشه نزد مورتی شرح ویژه می خواهد، دانش آگهی ذهنی روانی که در شناخت ارزش ها با آن قضاوت و داوری می کنیم با دانش و آگاهی که برای اجرای امر و عمل معمول و عینی رفتاری ای که از آن سود می جوییم تفاوت دارد، آگاهی و دانشی که مورتی به آن اشاره می کند یادگیری و دانشی نیست که با یادگیری و به خاطر سپردن و تجربه کردنش، رانندگی ویا نجاری توان کرد، بلکه فهم از آگاهی، دانش و تفکر بنابر باور او بار معنایی و روانی دارد که سازند ذهن است؛ ذهنی مقتدری که می خواهد در باره حقیقت سخن بگوید، حقیقت را تفهیم کند و سپس در باره اش داوری کرده : اساس، بنیاد، درستی و نادرستی اش را گویا روشن می کند تا این که معیاری را به باورشان از چنین شناخت شناسی شان استخراج کرده و با آن چگونگی ارزشی و بی ارزشی حیات را قضاوت کرده رفتار انسان را تامین می کنند.
این چنین آگاهی و دانش داده های کهن ذهنی است که متاثر از ترس است یعنی ذهن انباری از مفاهیم مرده می باشد که ارگانیزم مغزی زنده را مهار می کند، این خاطرات مرده جز تعصب و انگیزه های هراس برانگیز را در رابطه انسانی به میان می آورد و رئابط را دیگرگون کرده و گروه های منزوی و دشمن به هم را به مصاف یکدیگر می کشاند که طرفین برای حقانیت شان می جنگد در حالی که به مورتی حقیقت این نیست که ما برایش می جنگیم زیرا اگر حقیقت با جنگ جایش را پیدا کند؛ حقیقت نیست زور است، بنابراین حقیقت فراتر از این است که فقط در زیستن باید درک شود چنان که زندگی در رابطه قابل درک است. جنگ برای حقیقت خواهی و هر حرکت حقیقت پرستانه و حقیقت جویانه مطلق محور و خودپرستانه به باور مورتی نمایانگر هیچ حقیقت نیست بلکه گریز از زندگی و زیستن است پس چنین حقیقت پرستی محض آغاز یک بیماری روانی است که ذهن های سرگشته را به وجود می آورد و این چنین ذهن ها به قضاوت پرداخته در پی اقتدار بر می آیند و با گریز از واقعیت به ساختن حقیقت ذهنی می پردازد تا اینکه حقیقت ریستن را دستخوش باورهای بیمار حقیقت پرست شان می کند بنابراین مورتی می خواهد که ما ذهن مان را از چنین حقیقت های سنگ شده ذهنی که مبنای قضاوت می گردد خالی سازیم.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته