مساله دینلین ها (نیاکان قرغیزها، تاتارها؟ و...)

١ حوت (اسفند) ۱۳۹۲

 

گزارنده به پارسی دری: عزیز آریانفر

نویسنده: اکادمیسین لئو گومیلیُف[1]

یادداشت گزارنده:

بدون داشتن آگاهی تاریخ توده های باستانی دینلین ها، دی ها (دهایی ها)، خیانیان، سکاییان و...؛ پی بردن به منشاء و خاستگاه تباری توده های تورکی زبان باشنده آسیای مرکزی در کل و آسیای میانه و قفقاز و جنوب روسیه علی الخصوص، امری است محال.

 

پس از آن که اروپاییان (به ویژه فرانسویان،آلمانی ها، انگلیسی ها و روس ها و...) با اسناد و مدارک تاریخ باستانی چین آشنا شدند، آغاز به پژوهش همه جانبه در باره توده های باشنده استپ های واقع در میانه های آسیا در شمال دیوار چین تا سیبیری غربی (که سرزمین مغولستان در قلب آن جا دارد)، نمودند و مقالات و کتاب های بسیاری نوشتند. در پهلوی این ها، کاوش های باستان شناسیک روس ها در یک سده و نیم اخیر در آسیای مرکزی و جنوب سیبیری، توسعه علوم زبانشناسیک، نسب شناسیک، سکه شناسیک، تبارشناسیک و ده ها علم دیگر، زمینه را برای بررسی همه جانبه تاریخ توده های باشنده این سرزمین ها فراهم گردانید.

 

با توجه به پیشرفت روزافزون علوم، بایسته است تا همواره دیدگاه های ارائه شده در گذشته از سوی دانشمندان بار دیگر به بررسی و ارزیابی گرفته شده و پیوسته در آن ها ویرایش هایی وارد آورده شود. مقاله زیر تلاشی است در همین راستا که نیم سده پیش از امروز انجام شده و روشن است کنون بار دیگر نیاز به بازبینی آن دیده می شود.   

 

به هر رو، اینک مقاله گومیلیف را پیشکش می داریم:

 

مساله دینلین ها

بازنگری فرضیه گروم- گرژیمایلو در پرتو داده های نو تاریخی و باستان شناسی

 

طرح فرضیه:

پروفیسور گروم- گرژیمایلوGE Grum Grzhimailo   با مطالعه تاریخ چین باستان، به یک رشته برداشت های پالیو اتنوگرافیک (دیرین تبارنگاریک) دست یافت.[2]

1. نژاد مو بور (مو قهوه یی) که چینی ها آن را به نام دینلین dinlin یاد کرده اند، در سپیده دم تاریخ چین در آسیای میانه در گستره پهناوری می زیست.

 

این ادعا بر شالوده یک رشته مشاهدات و چند فرضیه مبتنی است. گاهنامه نگاران چینی، توده هایی به نام های داها، دالی ها و دینلین ها را می شناختند که در دره رود  هوان هی (زرد) می زیسته اند. چنین بر می آید که دا، دالی و دینلین، چند شکل تلفظ یک نام تباری بوده است. روشن است این ها مردمانی بودند غیر چینی. چینی های باستان خود را به نام «سیاه موها» می خواندند. در حالی که دینلین ها موبور و چشم آبی بودند.

 

یکی از این قبایل به نام «چا-دی»، یعنی دی های سرخ یاد می شد. تیپ آن ها را می توان بر پایه اطلاعات دست داشته چنین پرداز کرد: «دی های سرخ دارای ویژگی های زیر اند: میانه قد​​، بیشتر بلند و رسا، اندام های نیرومند، چهره های دراز، جلدهای سفید رنگ، گونه های گلگون، موهای بور، بینی های برجسته، بیرون برآمده و راست، بیشتر عقابی و چشم های رنگین...»[3]

 

شیوه زندگانی شان، آن ها را چونانِ ستیزه جویان فردگرا به بار آورده بود و همین امر موجب گردیده شده بود تا دینلین ها هرگز نتوانند برای خود دولتی بسازند. آن ها در جوامع کوچک زندگی می کردند و به شکار و ماهیگیری می پرداختند و با فروش شمشیرهای خود روزگار بسر می بردند و به سرداران چینی جنگجویان مزدور  می فرستادند. در میان شان ازدواج های مونوگامی (monogamy ازدواج مرد با چند زن یا تعدد زوجات) رواج داشت. دین شان- آیین قهرمان پرستی بود. آن  ها بسیار یادآور سلت های باستانی و ژرمن ها هستند. چنین می نماید که زبان شان یکی از زبان های هندوچینی بوده باشد.[4]

 

2. دینلین ها در برگیرنده چهار قوم باستانی آسیای مرکزی بودند:

-قرغیزهای باشنده حوضه علیای رود ینی سی،

 -دینلین های کرانه های دریاچه بایکال،

- اوسون ها، که در تاریخ از آن ها در کرانه های دریاچه لوب نور یاد شده است اما پسان ها به سوی غرب- به شمال تین شان رفتند.  

و- بوماها boma در گستره سایان-آلتای»[5].

هر چهار قوم آبی (سبز) چشم و مو بور (قهوه یی) بودند و کم و بیش با همسایگان شان آمیزش یافته بودند. اوستیاک ها  Ostiaks -کیت های حوضه رود ینی سی  هم  دینلینی تبار اند.[6]

 

3. ظهور قبایل دینلین در شمال بیابان گوبی با جنگ هزاران ساله دینلین ها با چینی ها آژند زده می شود که دنیلین ها در فرجام آن را باختند. از قبیله دی در چین در هزاره سوم پیش از میلاد چونانِ باشندگان بومی یاد شده است».[7] طی سه هزار سال بخشی از دینلین ها نابود شدند، بخشی گریختند و برخی هم با چینی ها مخلوط شدند. در عهد پادشاهی چژو در سده دوازدهم پیش از میلاد بود که دینلین ها با چینی ها آمیختند. در این حال، قبایل چژویی بیشتر متشکل از دی ها بودند. حضور آدم های دارای بینی های بلند و ریش های انبوه در چین باستان گواه بر همین است.[8]

 

4. بخش دیگری از دینلین های شکست خورده به جنوب به جنگل های سیکانا و یوننان عقب نشینی کردند که در آن جا به قبایل جنگلی یی مبدل شدند. جغرافی دانان چینی این قبایل را به نام مان هاManh   یاد کرده اند. پولوهای سیاه که دارای طیف گسترده یی از ویژگی های اروپاییدی اند، و نیز قبایل تسیلیان  tszelyan، یائو، مایو، وونی ها، ئی ژن ها، پوتی ها  puteو موسوها Moso   از بازماندگان آنان اند.[9]

 

5. بازماندگان دینلین ها که با تبتی ها، مغول ها و چینی ها آمیخته شدند، عبارت اند از تانگوت ها Tanguts در منطقه امدو Amdo  و حومه گانچژو  Ganzhou که کوه نشنیان جنگجویی اند و بیشتر به قفقازیان همانند اند تا به مغولان و به زبان تبتی سخن می گویند.[10]

 

6. دینلین ها که از نگاه زبانی به مردم گروه هندوچین نزدیک اند، از نگاه ویژگی های فیزیکی و روانی خود به آن نژاد موبور  نزدیک بودند که برخی از انسان شناسان ایشان را از باشندگان اولیه اروپا می شمارند.[11]

 

این نتیجه گیری آخری بس پر مخاطره، مبتنی بر پایه استدلال زیر است: «آیا ممکن است که موجودیت دو نژاد دارای منشاهای مختلف اما برخوردار از نشانه های فیزیکی و ویژگی های روانی همسان را مجاز بشمریم؟  روشن است که نه.»[12]

 

برای تایید این نتیجه گیری آخری ناچار به پنداشت در باره تغییرپذیری نژاد بسته به شرایط زیست محیطی رو بیاوریم، و در این حال به این باور باشیم که چنین تغییری می تواند بسیار سریع رخ بدهد: در ظرف دو تا سه سده.[13]روند ناپدید شدن دینلین ها از صحنه تاریخ، اگر همه نتیجه گیری های بالا را درست بپنداریم، در آغاز هزاره دوم پیش از میلاد به پایان رسیده بود.

 

فرضیه دینلین در آغاز واکنش منفی سختی را چه به لحاظ نو بودن خود و چه به لحاظ کمبود آوندهای بایسته در زمینه برانگیخت. با این حال، چه دلایل موافق و چه دلایل مخالف آن زیاد نبودند. کنون، از آن زمان چهل سال آزگار گذشته است که یک دوره قابل توجه است. کنون دیگر مواد بسیاری انباشته شده است، و بسیاری از مفاد این فرضیه را می توان در بوته آزمون گذاشت.

 

فرضیه دینلین در بوته آزمایش:

1.دینلین ها مردمانی بودند که به لحاظ نژادی متفاوت از چینی ها بودند. شبهه یی نیست که چنین مردمانی وجود داشتند. دی و دالی، هر چند با تفاوت های  آوایی، به راستی نام های یک توده اند. با این حال، بایسته است تدقیق شود: دی ها- بومیان شمال باختری چین، در کوهستان های شمال سیچوان بسر می بردند- در خاور گانسو و شانسی. در این حال، در گانسو- بئی دی ها (دی های شمالی) می زیستند.[14]

 

باید در نظر داشت که بخش اصلی دی ها در جنوب زندگی می کردند. به راستی، در عصر او-هو (سده های چهارم- پنجم) در شمال سیچوان سردارنشین «وو-دو» فرمان می راند که باشندگان آن–شاخه یی از دی ها- قبیله بوماboma  بودند. بیخی احتمال دارد که این ها  شاخه یا تراشه یی از توده یی باری فزونشمار بوده اند که بخشی از آن هنوز در عصر چژو (یک هزار سال پیش از میلاد) در ترکیب دودمان چژوی چینی شامل بود. دیلی ها، چنین بر می آید که با دی ها خویشاوند و همرشته و همریشه بوده باشند زیرا نام دوم شان «چی دی» (دی های سرخ) بود. چی دی ها، مردمانی بودند استپی، که در هیسیHexi   (استپی در غرب اردوس Ordos  و شاید هم در خاور آن) به کوچروی می پرداختند.

 

اما در عصر تاریخی دیگر از اُردوس و این شان (کوه این Inshan ) رفته بودند. چی دی ها (دی های سرخ) چونانِ یک توده ناب برای ما ناشناخته اند. با این هم ما با آن ها چونانِ یک سازواره پیشتاز در گام نخست در میان تیلی ها (شاید واریاسیونی از نام تباری دی لی ها) یعنی گروه قبیله یی که شامل اویغورها بودند، و شاید هم در میان مردم اوسون و چونانِ  ژون دی ها یا یونگ دی که من آن ها را نیاکان تانگوت ها Tanguts می پندارم، بر می خوریم.

 

 اسکان آن ها در شمال- پدیده نسبتا متاخر است: در سده سوم پیش از میلاد آن ها از همتباران شان در سیچوان جدا شدند و به استپ رانده شدند و در سده چهارم پیش از میلاد به شمال جونگاریاDzungaria  کوچیدند.[15] با این هم، امکان  دارد که آن ها پیشتر از این به شمال رخنه نموده باشند. کاوش های باستانشناسیک حضور عنصر چینی را در عصر «کاراسوکی» در فرورفتگی مینوسین نشان می دهد.[16]

 

بیایید ببینیم که علم دیرین انسان شناسی یا پالیوانتروپولوژی paleoanthropology و باستان شناسی مدرن به ما چه می گویند: از ژرفای دوران باستان تا آغاز دوره تاریخی در سایان- آلتای سه فرهنگ شناخته شده است:

-افاناسیفی (پیش از 2000 سال پیش از میلاد)،

-اندرونفی (از 2000 سال پیش از میلاد تا 1200 سال پیش از میلاد)

- و کاراسوکی (از 1200 پیش از میلاد تا سال 700 میلادی). هر کدام از این فرهنگ ها به نوع نژادی خاصی پیوند دارد.

 

افاناسفی ها دارای بینی های بلند بیرون زده، چهره های نسبتا کمبر، کاسه های چشم فررفته، یپیشانی های فراخ بودند- که همه این نشانه ها گواه بر وابستگی آن ها به اروپاییان اند. افاناسی ها از اروپاییان کنونی که دارای چهره های پهن تر اند، متفاوت بودند. از این لحاظ آن ها با انسان های دارای جمجمه های اوایل دوران دیرینه سنگی باختر اروپا همانند هستند. یعنی با تیپ کرومانیون ها به مفهوم وسیع آن.[17]

 

قبایل دارای فرهنگ تاگار Tagar وارثان افاناسیفی ها بودند.[18] که تا سده سوم پیش از میلاد زندگی می کردند که پس از آن، تا اندازه یی سازواره های منگولوییدی پیدا کردند و فرهنگ تشتیکیTashtyk  را به میان آوردند. در باره حاملان این فرهنگ ها کزلتسئف Kyzlasov  اندیشه بکری را ارائه کرد و آن ها را به اوگورها مربوط دانست و بالاتر از آن، همه اوگرهای سیبیری باختری را باشندگان گستره میان سیان و ینی سئی انگاشت  و آنان را چونانِ بازماندگان دینلین های تاگاری شناسایی نمود. [19]

 

فرضیه Kyzlasov را سمیرنف بازآفرینی نمود.[20] اما او هم  بایسته نمی پندارد این موضوع بحث انگیز را به گونه آوندمند ارائه بدارد. با این دیدگاه نمی توان همنوا گردید. کزلتسف می خواهد پنداشت های خود را با تکیه بر دیدگاه های دِبِتس Debets استوار گرداند. اما دبس قاطعانه می گوید که جمجمه های دولیخوسفالیک dolichocephalic (دراز رخ ها) اوگرهای باشنده حوضه رود اوبی از جمجمه های اروپاییان متفاوت اند و دارای شکل ویژه آسیایی می باشند.[21] نامجاها یا توپونیم های اوگری در خاکاسیا را آسان تر است به دلیل آمدن اوگرها به آن جا توضیح داد تا برعکس. این گونه، دلایل فراوانی در دست داریم که دینلین ها را مردمان ویژه اروپایی یعنی از نژاد سپیدپوست بشماریم. اما یکی بودن آن ها با توده های اروپایی تایید نمی گردد. دِبِس  به این نتیجه می رسد که «این نوع، نوع تمایز نیافته عمومی بسیار قدیمی تنه نژادی اروپایی است».[22] سر انجام، سومین نتیجه گیری دبس مهم است، «اروپاییان عصر حجر، هنوز در اوایل پالیولیت در نوار یا کمربند جنوبی استپی (از سیبیری تا ینی سئی) بسر می بردند».[23] این یافته های به گونه بیخی بنیادی مدلل شده از سوی دبس، مغایر فرضیه اسکان گزیدن مهاجران جنوب خاوری به سیبری اند. یعنی مخالف یک پنداشتن دینلین ها و دی ها.

 

دارندگان فرهنگ اندرونفی به دینلین ها- دارندگان فرهنگ افاناسیفی نزدیک اند، اما با آنان  یکی نیستند. «کانون های تشکل نوع فرعی اندرونوفی، استپ های قزاقستان و مینوسین Minusin  بود و در سرزمین  مینوسین  اندرونفی ها تازه واردان غربی شمرده می شوند».[24]

 

در غرب، عناصر فرهنگ اندرونفی گزینه مینوسینی  Minusinsky  آن را از سر می گذرانند و به همین علت، ممکن می گردد در میان اندروفی ها، قبچاقی های باستان- کیو شی ها را دید-  توده یی را که بی تردید دارای خاستگاه دینلینی بودند.[25]

 

در چین باستان، در باره قبچاقی ها شاید  بسیار کم می دانستند. از آن ها در میان قبایل رام شده از سوی هونوها در سال های  205-203 یاد شده است.[26] در آغاز قبچاقی ها در آلتای بسر می بردند. اما پس از آن هنگامی که با مردمان سیاه موی کنگلی Kangly آمیزش یافتند، توده یی نوی به میان آمد که در گاهنامه های دیرین روس به نام پولوفتسی ها Polovtsi و در تقویم های مجارها به نام کومان ها Cumans یاد شده اند. پولوفتسی در زبان روسی قدیم به معنای آدم های دارای موهای زرد کاهی به کار می رفت. اطلاعات نویسندگان چینی و مسلمان این نشانه کومان ها (داشتن موهای زرد کاهی) را تایید می کنند.[27]

 

این گونه، هیچ دلیلی نیست که قبچاقی های اندرونوفی را چونانِ نوع غربی نژاد دینلینی نشماریم. به ویژه با توجه به این که چینی ها از حضور دینلین های غربی در حوضه ایرتش[28] یاد کرده اند[29] که آن ها را از دینلین های خاوری دیرآشنا برای شان به خوبی تفکیک می نمودند.[30] پیوند آن ها با دی ها  تثیبت نگردیده است، اما این که ایشان از آریایی های اروپایی و آسیایی متفاوت بوده اند، تردیدی بر نمی انگیزد. 

 

متفاوت از نوع نژادی گذشته، جمعیت عهد کاراسوکی مردمان بس مخلوطی بوده اند. در واقع، در میان آن ها سازواره های مردمان رو باریک منگولوییدی برخاسته از نژاد خاور دور آسیایی وجود داشت. [31]این گونه نژادها در چین در عصر یانگ شائو تشکل یافته بودند. باستان شناسی داده های انسان شناسی را  تایید می کند: در زمان کاراسوک در جنوب سیبیری اشیای همانند به ساخته های شمال چین دیده می شود.[32]

 

فاکت کوچیدن آن ها از جنوب کنون دیگر هیچ شک و تردیدی بر نمی انگیزد. اما دلچسپ و و مهم است که مردمان مخلوط شده یی آمده بودند- آمیزه یی از مردمان کوتاه روی منگولوییدی جنوب و مردمان اروپاییدی یی که خاستگاه و جایگاه شان در طبقه بندی مردمان سپیدپوست مشخص نیست.[33]

 

پی بردن به مساله نوع منگولوییدی ساده است، اما این که عنصر مرموز اروپاییدی آمده از  چین، چگونه مردمانی بوده اند، این پنداشت را مطرح می سازد که آن ها باید دی ها بوده باشند. در نتیجه، ما بار دیگر به بحث یکی بودن دی ها و دینلین ها کشانده می شویم. چینی ها زادگاه دینلین ها را «کشور ریگی شاس» sand country Shas یعنی بیابان گوبی می پندارند.[34]اگر چنین باشد، پس دینلین ها بومیان چینی نه، بل که باشندگان دیرین دشت های مغولستان اند. آن چه مربوط به دیلی ها می گردد، آن ها در دوره تاریخی زیر فشار به استپ ها رانده شده بودند. یعنی، دینلین ها با دی ها یکی نیستند.[35] راستش، چینی ها اغلب دی ها را به نام دینلین ها یاد می کنند. اما هرگز دینلین ها را دی نمی خوانند.

 

شاید کلمه دینلین یک کلمه دارای معانی بسیار (متعدد المعانی)  polysemous بوده و نیز دارای اهمیت اسمی کنیه  appellative و اتنونیمی. کلمه دینلین در متن جملات (کانتکست) دارای بار استعاره یی metaphor بوده است. اما همراه با این، دی دینلین دارای یک نوع تقارب نژادی بودند. اما چه تقاربی؟

 

موجودیت عنصر اروپاییدی در نوع های مختلف نژادی در سیبیری و در چین  مساله را چنین حل خواهد کرد: دی ها و دینلین ها توده های دارای بدنه نژادی اروپایی اند. مگر از شاخه های گوناگون همانند با هم. اما نه این که یکی باشند.   

 

گروم- گرژیمایلو بیخی دادگرانه و به درستی خاطرنشان می سازد که : «بسار دشوار است بگوییم که نژاد دراز سر که در دوره نوسنگی در جنوب سیبیری بسر می برد، کدامین پیوند ژنتیکی با قبایل دی یعنی دینلین ها (؟) (که به گونه یی که می دانیم، از زمان بسیار قدیم در گستره حوضه رود زرد، می زیستند)، داشته بود. شاید در سیمای آن بتوان نژادی را دید که بازمانده های آن  تا عصر حاضر هم در خاور دور  آسیا حفظ گردیده باشند- اینوها Aino .»[36] اما بحث بر سر این است که چینی ها همو همین نژاد دراز سر را به نام دینلین ها یاد می کردند و کوه های سایان را به نام دینلین می خواندند.[37]

 

دینلین ها در میانه های سده دوم میلادی از صحنه تاریخ ناپدید شدند. اما دیلی ها یعنی چی- دی ها (دی های سرخ) در سده چهارم پا به صحنه تاریخ گذاشتند. و باید گمان زد که قرغیزهای ینی سئی همانا با بومیان سیبیری یعنی دینلین ها مربوط بودند نه با دی های آمده از جنوب. شاخه جنوبی دینلین ها که در جنوب کوه های سایان کوچروی می کردند، با هونوها آمیزش یافتند و از  همین رو هم تصادفی نیست که چینی ها مشخصه ممیزه هونوها را داشتن بینی بالا می شمردند. هنگامی که شی مین در 350 دستور داد تا همه هونوها را تا آخرین فرد آن ها بکشند، بسیاری از چینی بینی بلند کشته شدند.»[38]

 

در باره سرنوشت شاخه غربی دینلین های ساکن حوضه رود ایرتش (در خاور قزاقستان) اطلاعات روشنی در دست نیست. اما از روی سیر حوادث، می توان گمان برد که آن ها باید با اوگرها مخلوط شده باشند. آن ها با مردمان سابیر Sabirs که در سده پنجم در قفقاز رخنه نموده بودند، همسایه بودند. در آن جا سابیرها مدت ها دست اندر کار خرید و فروش شمشیر بودند و گاه در خدمت امپراتور بیزانتین (روم شرقی) و گاه هم در خدمت شاهنشاه ایران و سر انجام هم در میان اقوام قفقازی حل شدند.

 

...و اینک، می پردازیم به مرموز ترین توده های مو قهوه یی- بوماهای شمالی  boma. بوماها در دامنه های شمالی کوه های سایان-آلتای بسر می بردند. در باره آن ها،  از روی ترجمه شاوان   Chavannes چنین می دانیم: «بوماها کوچ نشین هستند، ترجیح می دهند در میان کوه های پوشیده از درختان کاج و سرو  و ناجو (در کاجستان ها) زندگی کنند، با اسپان شان زمین ها را شخم می زنند. همه اسب های شان کبود (نیله یا چیتی) اند، از این رو، نام کشور شان- بوما است (یعنی کشور اسپ های کبود یا چیتی).

 

در شمال، زمین های شان تا دریا پهن است. آن ها پیوسته درگیر جنگ با خاگاس ها (نیاکان قرغیزها)  (که بسیار چهره های شان باهم همانند است، اما زبان های شان مختلف و از همین رو، یکدیگر را درک نمی کنند)[39]، اند. خانه های شان از چوب ساخته شده است که آن را با پوست های کُنده ها و شاخ و برگ های درختان می پوشانند. بوماها به قبیله های کوچکتر تقسیم می شوند و رهبر  مشترک ندارند.»[40]

 

ترجمه ایاکینف  Iakinf(بیچورین) با ترجمه شاوان سر نمی خورد و تفاوت دارد: «رنگ اسپان شان- کبود (نیله) است. بوماها اسب سواری نمی کنند و مادیان ها را تنها برای دوشیدن شیر نگهداری می نمایند. شمار سپاهیان بوما به سی هزار نفر می رسد». «... و این گونه، بوماها در مقیاس سیبیری توده یی بودند بزرگ. خوشبختانه، نام درست این قوم را در ترانسکریپسیون چینی داریم: بیتسی- بیکی  Bice-Bike و اولوچژه olochzhe ».[41] از این جا، چنین بر می آید که بوما تنها یک نام مستعار است و یک چیز شمردن بوماهای سیبیری با بوماهای گانسویی مدلل نمی باشد. به ویژه که با هیروگیلف های گوناگون نوشته می شوند.

 

نام های تباری آن ها با بیکین ها (قوم باستانی یی که رشید الدین در جامع التواریخ از آن ها یاد کرده است) و القچین ها (که ابوالغازی در باره شان نوشته است: «همه اسب های شان کبود (نیله) و خانه های شان پر از طلا  است») همخوانی دارد.[42] او محل موقعیت کشور القچین را در آنگارا قرار می دهد.

این گونه، ما نمی توانیم بوماها را نه به دیلی ها و نه به دینلین ها متعلق بدانیم.

 

برای یافتن گستره بودوباش الاقچین ها به انسان شناسی (انتروپولوژی) پیرامون دریاچه بایکال رو می آوریم: در آن جا در دوره نوسنگی، که شاید بسیار به درازا کشیده بود، سه نوع آدم ها به مشاهده می رسید:

  1. اسکیموییدی ها- در جریان میانی رود آنگارا، جایی که در آن سازواره های اروپاییدی دیده نمی شود.
  2. Paleosiberian    سیبیری های قدیمی ) در جریان علیای رود آنگارا و رود لینا
  3. اروپاییدی ها که از گستره سایان-آلتای برخاسته و با بومیان ممزوج شده بودند. گستره بودوباش این نوع در پیرامون دریاچه بایکال به نواحی جنوب آن (در همسایگی جزیره گک های استپی و یا زمین های دارای خاک سیاه چرنیزیوم chernozem ، که زنجیره آن ها از منطقه مینوسین Minusins  تا منطقه کانسKans   امتداد می یابد) محدود می باشد.[43] منظره همانندی را در منطقه کرسنویارسک می بینیم.

 

این گونه، موجودیت بوماهای شمالی، دقیق تر الاقچین ها[44] و بیکین ها تایید می گردد. تفاوت های تباری آن ها با دینلین ها در عین شباهت نژادی نباید ما را شگفتی زده سازد. به احتمال زیاد آن ها در گستره بسیار بزرگی پهن بودند: از کوه های آلتای تا دریاچه بایکال.

 

آن چه مربوط به کیت ها می گردد، در اروپاییدی بودن آن ها اغراق و گزافه گویی شده است. دِبِس آن ها را به نوع نژادی ینی سیئی بدنه آسیایی مربوط می داند. او این نوع را ، یک نوع بسیار قدیمی به شمار می آورد. مشاهدات فیزیوگونومیک (سیماپردازی) شخصی من در تانگوسک سفلی این مشخصه را تایید می کنند.. بیشتر کیت ها منگولوییدی از کار برآمدند. تنها یک پیر مرد بینی عقابی داشت، اما هیچ چیز او مانند اروپاییان نبود. از دید فرهنگی، کیت ها به گروه اوگری (سیبیری باختری) نزدیکی داشتند و هرگاه آن ها سازواره هایی از تراشه های دینلینی هم داشته بودند، مبنای کافی در دست نمی دهند که آن ها را از بازماندگان دینلین ها بشمریم. 

 

می رویم به سوی جنوب به چین.

تیلی ها، اوسون ها و بای دی های مرموز از گروه استپی دی ها اند. در باره گروه قبیله یی تیلی که اویغورها به آن تعلق دارند، شبهه یی وجود ندارد، زیرا نام نخستین آن چی- دی یعنی دی های سرخ  بود که در آغاز در هئسی Hexi به کوچروی می پرداختند و از آن جا به خلخا Khalkha و ژونگاریا Dzungaria  گسترش یافتند. در یک فرتور بر جا مانده از چین باستان، یک آدم اویغوری به پرده تصویر  کشیده شده است: «مردی با بینی گوشتی، چشم های بزرگ، سبیل و ابروان پر پشت و ریش انبوه و بدنِ سراسر پشمالو. در این حال، ریش او از زیر لب پایینش سرازیر است.»[45]

 

کنون، بازماندگان تیلی ها تنها در نان شان  Nanshan (کوه نان) (استان گانسو) بسر می برند. آن ها چشمان بادامی (استرابیسم) و رخساره های زرد ندارند. خود شان، خود را به نام سارئگ یوگور   Saryg yugury می خوانند و نام چینی شان هوان- سیفان است. یعنی تانگوت های زرد غربی که این نام، بر جنبه انسان شناسیک تاکید دارد تا نزدیکی زبانی، چرا که چنین چیزی وجود ندارد.

 

بسیار مهم است که همین گونه همانندی ها را چینی ها و تبتی ها با دینلین خواندن برخی از قبایل دی خاطر نشان ساخته اند. در این جا بیشتر سخن از همانندی ظاهری دی ها و دینلین ها است تا تشابه نام های تباری شان- (دینلین و دی). زیرا چینی ها، اویغورها و قرغیزهایی از نظر ظاهر و حتا زبان با هم نزدیک را، هرگز با هم خلط نمی کردند.

 

اوسون ها را تا جایی که می شناسیم، آمیزه یی بودند از سکایی ها و یوئه شی ها. چنین چیزی را دیرین انسانشناسی (پالیوانتروپولوژی paleoanthropology  ) تایید می نماید.[46] برخی از جمجمه های به دست آمده در روند کاوش های باستانشناسیک، به نوع دریای مدیترانه یی و برخی دیگر آن ها به نژاد پامیری-فرغانه  یی تعلق دارند. با این حال، یافته ها چنان اندک اند که ممکن نیست از روی آن ها چنین انگاشت که آیا به راستی متعلق به اوسون های راستین بوده اند و یا ساک ها و یوئه شی های آمیزش یافته با ایشان؟ مساله اوسون ها به پدیدآیی آثار گوناگونی در باره آن ها انجامیده است.[47]

اما تقریبا همه آن ها مربوط دوره تاریخی می گردد، هنگامی که اوسون ها تیان شان را گرفتند. اما چیزی که برای ما کنون دلچسب می باشد، منشای اوسون هاو گستره نخستین بودوباش آن ها- یعنی «زمین های قدیمی اوسونی» است.[48]این گستره را چژان تسیان جهانگرد سده دوم پیش از میلاد میان دونهوان و تسیلیان شان یادآور می شود. این را شی تسزی با تصریح این نکته که در اواخر  سده سوم پیش از میلاد، اوسون ها از این جا زیر فشار یوئه شی ها گریخته بودند، تایید می نماید. این امر، دیدگاه اریستف را که می پنداشت اوسون ها بخشی از قرغیزهای ینی سئی اند که در یک سده و نیم پیش از میلاد از منگولیای میانه به تیان شان آمده بودند، ؛ رد می نماید. دلیلی که او قرغیزها و اوسون ها را یکی می پنداشت- شرحی بود در باره نوع اوسون ها: «ظاهر اوسون ها از ظاهر سایر خارجی های سرزمین غرب بس متفاوت بود. تورکی های کنونی با چشمان آبی و ریش های سرخ که به میمون ها می مانند، از بازماندگان آن ها هستند».[49]

 

با این حال، با توجه به اطلاعات چژان کیان و شی تسزی، دادگرانه تر است اگر در سیمای اوسون ها- دیلی ها را ببینیم تا دینلین های سیبیری را که دلیلی برای پیمودن چنین راه پر خم و پیچ برای رسیدن به تیان شان نداشتند. با این حال، در این که اوسون ها دارای سیماهای اروپاییدی بودند، جای هیچ گونه شک و تردیدی نیست. زیرا دانشمندان بعدی چینی روس ها را از بازماندگان اوسون هایی می دانند که به شمال شتافته بودند.[50] از این رو، باید چنین بپذیریم که در چین باستان نوع اروپاییدی اوسون ها نزد کسی تردیدی بر نمی انگیخته است.[51]

 

...و سرانجام بای-دی ها یعنی دی های سفید. تا سال 636 پیش از میلاد، آن ها در هئسی یکجا با دی های سرخ می زیستند، اما در همین سال وان گون- سردار چینی آنان را از آن جا راند.[52]

 

در باره چی دی ها یا دی های سرخ، ما در دوره های بعدی مطالب بسیاری را می بینیم. اما پرسشی که مطرح می گردد، این  است که دی های سفید (بای دی ها) چه شده بودند؟

 

به گونه یی که شگفتی برانگیز نیست، آن ها از کوه های پامیر، در اشکاشم و در دامنه های هندوکش سر برآوردند. در این جا آن ها را به نام «بادی» ها می خوانند که به پنداشت باشندگان بومی پارسی زبان، باشندگان سرزمین «وزش بادها» معنا می دهد. نیازی به گفتن نیست که در این جا سر وکار ما با برخورد معمول یکی پنداشتن کلمه های دارای همانندی ظاهری است. پایتخت شان بعدها شهر «بادیان» گردید و یفتلی ها از جمع آن ها می باشند و شاید هم به همین دلیل است که «هون های سفید» نامیده شده اند. [53]

 

ظاهر بادی ها بیخی با نوع مفروض دی ها مطابقت می کند: موهای بلوند، تناور بودن، چشم های آبی و....

بادی ها و همسایگان جنوبی شان- افریدی ها بیشتر یادآور سلت ها اند تا همسایگان شان- افغان ها و تاجیک ها.

 

فرضیه یی مطرح می گردد، مبنی بر این که: همان گونه که چی دی ها به استپ به شمال باختری عقب نشینی کردند، بای- دی ها به جنوب باختری، به کوه ها عقب نشینی کردند.

 

برای آزمودن درستی این فرضیه، به درون چین می نگریم و می بینیم که در آن جا، در دوران باستان، عنصر سرخ موی چه جایگاهی داشته بود و مناسبات آن با قبایل ژون (یونگ)، که دی های سرخ و سفید از میان شان برخاسته بودند؛ چگونه بود.

 

تز در باره مبارزه هزار ساله چینیان سیاه مو با «اهریمن های سرخ مو»- یعنی دی ها در پرتو داده های علم اتنوگرافی (تبارنگاری) مدرن اندکی متفاوت می نماید.

 

گروم-گرژیمایلو از یک سو، می پندارد که مبارزه میان سرخ موهای بومی و بیگانگان مهاجم سیاه مو، تنها در دوران فرمانروایی دودمان چژو بیشتر حدت یافت و از سوی دیگر می انگارد که چژوها آمیزه یی بودند از چینی ها و دی ها که در این حال، نقش دی ها در مراحل بعدی در اشتراک جنگ های خانگی شاهزادگان چینی به عنوان پیشتازان این کشمکش ها خلاصه می گردید.

 

در این جا، یک نوع ناهمخوانی به نظر می رسد. سپس او اشاره می کند که بسیاری از امپراتوران چین دارای چهره هایی با نیمرخ عقابی و ریش انبوه بودند. بسیار خوب، در دوره «پادشاهی سه گانه» بسیاری از قهرمانان را دقیق همین گونه توصیف می کردند که یکی از آن ها، سون تسیوان سرخ ریش بود که «پسر چشم آبی» لقب گرفته بود.[54]

 

 اما باید متوجه بود که این ها اشراف چینی بودند. در حالی که اشراف نمی توانستند از جمع مردمان مقهور تشکل یابند. اگر مبارزه یی در میان بود، پس باید در این صورت فرض کنیم که دی ها به پیروزی دست یافته باشند. حال آن که چنین نبود. 

 

به احتمال زیاد، می توان گمان برد که همسایگی دو توده، زمینه آمیزش آن ها را فراهم آورده بود که در نتیجه، موهای سیاه بر موهای بور، چشم های قهوه یی بر چشم های آبی و قد های پست بر قدهای بلند چیزگی یافت و با گذشت زمان نوع دی می بایستی جای خود را به نوع چینی منگولوییدی سپرده باشد و این گونه، شاید نیازی به یک جنگ گسترده نیفتاده باشد.

 

اما در پرنسیپ گروم- گرژیمایلو حق به جانب بود و تلاش برای توضیح ظاهر اروپاییدی چینی های باستان با تکیه به آلبینیسم (سفید پوست) آنان قابل دفاع نیست: زیرا در این صورت، باید شمار آدم های آلبینوس (زال ها یعنی آدم هایی با پوست سفید) بیش از حد زیاد بوده باشد و در عین حال با بینی های بلند  و ریش های انبوه.

 

تا جایی منابع کلاسیک غربی، به ویژه نوشته های بطلمیوس بر این مساله گیج کننده و سر درگم روشنی می افگنند.[55]بطلمیوس دو قوم مختلف را در گستره کشور چین کنونی جا می دهد: سین ها و سیرها. سین ها در گستره جنوبی تر  سیرها بسر می برند و نام پایتخت شان- تینا بود که در فاصله های بسیار دوری از بندر کاتیگاری Kattigary  واقع بود.

 

نقشه بطلمیوس هرگاه نگوییم خیالپردازانه، چنان تقریبی بود که دست کم شناسایی سرزمین های یاد شده از روی آن بسیار دشوار می نمود. اما این برای موضوع مورد برسی ما مهم نیست. چیز دیگری بسیار مهم است: «سین» ها بی چون و چرا اتباع امپراتوری چینی سین یا شین بودند و از سیری ها که دست اندر کار  صدور ابریشم به پارت و امپراتوری روم بودند، تفاوت داشتند.

 

از سیرها پیش تر از سین ها در بافت دیگری یادآوری می شود: «اوتیدم  Evtidem – پادشاه یونانی باختری حدود 200 سال پیش از میلاد متصرفات خود را در شرق تا قلمرو فاون ها یا سیان ها (tsyan) و سیرها گسترش داد.»[56] پس از آن، هنگامی که بازرگانی ابریشم در مسیر کاروان بزرگ به راه افتاد، نام «سیرها» به فروشندگان ابریشم در حوضه رودبار تاریم اطلاق می شد، نه به چینی ها.

 

 اشاره یی دیگر از این هم مهم تر به سیرها که تامپسون آن را «پوچ» ارزیابی می کند، مبتنی بر داستان سفیران سیلونی می باشد که به گفته آن ها، سیرها- بلندبالا، سرخ مو و آبی چشم اند که در امودوم Emodom (در کوه های هیمالیا) بسر می رند. ژول Yuille هم این داستان را رد می کند و آن را باور نکردنی می پندارد.[57] اما بیخی بیهوده. چرا که آریان مستعار (پیریپلوس Periplus دریای اریتره)، از راه هایی نام می برد که از کشور سیرها به سوی باکتریا و از آن جا به بندرگاه های دریایی هند می رسند. این گونه، شگفتی برانگیز نیست که سیلونی ها در جایی با سیرها برخورده باشند. سرزمین «سیری ها» به پندار تامسون- از کاشغر تا شمال چین، از شمال گستره بودوباش «باوت ها» یعنی تبتی ها– باوت ها پهن بود.

 

در این سرزمین، به گونه یی که در بالا دیدیم، دی ها بسر می بردند و از هیمن رو ما محق خواهیم بود هرگاه آنان را چه از نظر جغرافیایی و چه از نظر نشانه های جسمانی somatic signs  با سیری ها یکی بپنداریم. این گونه، می بینیم که نظریه های گروم- گرژیمایلو با اطلاعات بیشتری تایید می گردند که روشن است خودش نمی توانست آن ها را به سنجش بگیرد.

 

[با این هم پرسشی مطرح می گردد مبنی بر این که-گ.] آیا آدم های دارای سیماهای اروپایی در سمت جنوب رود آبی بسر می بردند یا نه؟ کتاب «سه پادشاهی»  The Three Kingdoms لوگوان-چونگ همه مجموعه تلفیقی کمیاب ( rarities) را خاطرنشان می سازد: هم رنگ آبی چشم ها، هم موهای سرخ و هم دیگر نشانه های اروپاییدی را.

 

در این اثر، هنگام توصیف مانMan  های جنوبی[58] یعنی قبایل باشنده سیکان و برمه، از چنین نشانه ها چیزی به چشم نمی خورد،[59] در حالی که به ظاهر شاهزاده دولت فان  Guofanبه پیمانه بایسته یی پرداخته می شود:

«همه رزمندگان مانی پرمو و برهنه اند، مجهز با نیزه های دراز، کمان، شمشیر، تبر و سپر. رهبر آن ها شاهزاده یی از قبیله فان به نام شاموکا Shamoka است. چهره او به رنگ خون گلگون و سرخ است و چشمان آبیش می درخشد. جنگ افزارش گرز خاردار آهنی است و در کمربند خود دو کمان آویخته است. چهره او بس خشن و ترسناک است».

 

پرسش دیگری که مطرح می گردد، این است که فان ها در کجا زندگی می کردند؟ بر پایه یکی از اشاره ها، آن ها در شانشی زندگی می کردند، اما خاستگاه شوماکا و سپاهیانش از سیچوان بود. تانگوت های باشنده آن جا را به زبان چینی فان می خواندند. یعنی، سیمای ظاهری توصیف شده در بالا که بیخی با سیمای فرضی دی ها همخوانی دارد، مربوط تانگوتی های عادی بوده است. به راستی هم،  تانگوت ها از دید تیپ به اروپاییدی ها نزدیک تر بودند تا منگولوییدی ها.

 

پرژیوالسکی دریافت که آن ها به کولی ها (جت ها یا سگوین ها) همانند بوده اند.[60] عین مطلب را کازلف[61] و ابروچیف[62] هم تایید می کنند:« تانگوت ها توده یی بودند که از آمیزش دی ها و تسیان ها (تبتی ها) پدید آمده بودند.»

 

با این هم، مواد ارائه شده از سوی گروم- گرژیمایلو در باره حضور عنصر اروپاییدی در جنوب چین، به آن پیمانه گسترده و متنوع است که نادیده گرفتن و رد آن ممکن نمی باشد. به ویژه اروپاییدی بودن قبیله لولو بس آشکار است. این در حالی است که این قبیله به یکی از گویش های زبان تبتی سخن می گفته است و بیخی ممکن است که تانگوت به شمار رفته باشد. گروم- گرژیمایلو آن ها را از بازماندگان بوماهای سیچانی می شمارد. اما اگر چنین باشد، با گزارش لو گوان جونگ در تعارض قرار نمی گیرد. زیرا وو-دو دولت دی های سیچوان بود که در میان آن قبیله پولو در سده ششم حضور داشت. یعنی پس از عصر سه پادشاهی.    

 

در این جا فرهنگ عامه (فلکلور) به یاری ما می شتابد- رمان مشهور در باره گئسیر Geser - رهبر قبیله بدوی، بیگانگانی بر قبیله یورش می آورند و همه را نابود می کمند. افراد گیسر نیز کشته می شوند و او خود در جایی پنهان می شود. بنا به افسانه ها، او در زیر زمین زندگانی انوشه و جاودان یافت و در انتظار لحظه یی است تا باز گردد و جهان را پر از عدل و داد سازد.

 

 تبتی ها زمان غیبت گئسیر را- زمان شاه توترو  Totoro، یعنی سده چهارم می دانند.[63] این زمان با زمان فشار توباها بر پادشاهی تانگوتTangut - لین و بودا مطابقت دارد. شاید گروه هایی از تانگوتی های شکست خورده به جنوب چین گریخته باشند و لولو های سیاه فرزندان آنان باشند.  اما این نمی تواند به مردم بومی جنوب چین مانند مایوها و قبایل جنگلی هند و چینی ربطی داشته باشد. این گونه، در این بخش هم فرضیهGrum Grzhimailo  هر چند هم با چند قید و ملاحظه تایید می گردد.

 

در پیوند با همه آن چه که گفته آمدیم، نام تباری اسرار آمیز ژون (یونگ یا جونگ) رخ می نماید. شماری از پژوهشگران بی آن که متوجه خطای نوشتاری یا قول نادرست سیما کیان شوند، تلاش کردند تا یونگ ها را با هونوها یکی بپندارند. اما ما می بینیم که از یونگ ها در همه جا، در همه منابع همراه با دی ها یاد می شود. این گونه، می تواند درست باشد که ایاکینف (بیچورین) آن ها را چونانِ توده واحد «ژون- دی» پنداشته بود.

 

گذشته از این ها، روایاتی هم اند دال بر آن که چی-دی ها و تسیون- ژون ها دارای خاستگاه مشترکی بوده اند. چنین بر می آید که ژون ها و دی ها چنان کم از یک دیگر فرق می شده اند که چینی ها شماری از طوایف دی را ژون های غربی می خواندند.  

 

از عهد باستان، تا سده سوم پیش از میلاد، ژون- دی ها در گستره سراسر شمال چین می زیستند- از دریاچه کوک نور[64] تا این شان Inshan، جایی که آن ها را به نام شان- ژون می خواندند، یعنی ژون های کوهی. گروه هایی از این ژون ها که از بدنه اصلی مردم خود جدا مانده بودند، با بخشی از مغولان خاوری- دون هوها یا تونگ هوها و گروه هایی هم با هونوها آمیزش یافتند که، ظاهرا، مبنایی برای یکی پنداشتن دو توده یاد شده به دست می دهد.

 

آن ها به پیمانه نه کمتری با چینی ها و در غرب با تبتی ها ادغام شدند. در مورد آمیزش با تبتی ها، آن ها به یک توده تاریخی، یعنی تانگوت ها مبدل شدند. این گونه، پرده از راز نژاد سفید اسرار آمیز در چین برداشته می شود: تانگوت ها در دوران باستان بسیار بیشتر از اکنون (که به سان جزیره کوچکی در نزدیکی دریاچه کوک نور بود و باش دارند) بودند.

 

این دیدگاه مغایر اظهارات تاریخنگاران اروپایی و امریکایی می باشد. به ویژه، مک گاورن، ژون ها و دی ها را– هونو می پندارد.[65] با این که از ناهمخوانی ویژگی های اتنوگرافیک آن ها، شگفتی زده می باشد.[66] لاتیمور  Lattimoreهم به تجزیه و تحلیل دقیق و کامل این موضوع پرداخته است. طرفه این که او نتیجه می گیرد که ژون ها و دی ها در چین زندگی می کردند و مردمان کوهی بودند، نه کوچرو و چادر نشین! یعنی به هیچ رو نه هونو، اما در باره نژاد آن ها هیچ چیزی نمی گوید.

 

چیبوکسارف  Cheboksarovمساله ژون را بیخی نادیده می گیرد. اما بیهوده، زیرا با این کار شکافی در مساله منشای تباری چینی ها که او خود مطرح نموده است، پدیدار می گردد. گزارش جین شو یا تسزین- شو (فصل 97) بس آشکارا نشان می دهد که هونوها در غرب با شش قبیله  ژونی همسایه بوده اند و این به خودی خود گواه بر آن است که آن ها مردمان از هم متفاوتی بوده اند.

 

با این حال، همه پژوهشگران در تمیز دادن تفاوت های ژون دی ها از چینی ها چه در چین و چه در بیرون از آن و نیز تفاوت آن ها از هونوها، دچار درد سر بوده اند. در حالی که از روند تاریخ روشن است که این تفاوت برای معاصران شان آشکار بوده است. در این جا، فرضیه گروم- گرژیمایلو بیخی موضوع را حل می کند، زیرا از یک سو، بدیهی می باشد و از سوی دیگر، در غیاب انسان شناسی (انتروپولوژی) علمی (که روشن است در چین باستان وجود نداشت)، زیر تاثیر جمله پردازی های کاتبان، میرزایان وگاهنامه نویسان نمی رود.

 

پس از چهل سال:

از هنگامی که گروم-گرژیمایلو مساله یکی بودن نژادهای دینلین و «شمالیان» را مطرح نمود، زمان درازای گذشته است و روشن است که در این مدت دیدگاه های ما در قبال انسان شناسی از ریشه و به گونه قانونمند دگرگون گردیده است. پیشتر از همه، از دید ما، مساله منشای نژادی rasogenez بارها پیچیده تر از آن چه گردیده است که پیشینیان ما در پنجاه سال پیش از امروز می پنداشتند. برای ما همگرایی convergence نشانه ها روشن است. آن هم  در حالی که گروه های تباری مختلف از نگاه ژنیتیکی genetically different ethnic groups می توانند در تکامل موقعیت های مشابه و ترکیبات مشابه نشانه ها را بدهند.

)can produce similar situations similar combinations of feature.(

 

خود نشانه ها را ما به گونه دیگری بررسی می نماییم: بسته به محیط فیزیکی (به عنوان مثال، بلندی قد به خورد و نوش بستگی دارد و می تواند در نوسان باشد. در حالی که رنگ موها و چشم ها ارثی است و می تواند تنها به گونه جهشی یا موتاسیونی  mutationally تغییر یابد). ویژگی های روانی بسته به شیوه زندگی و تراز توسعه مردم است. به عنوان مثال، «حس نیرومند فردگرایی دینلین ها که مانع از شکل گیری دولت بود، برای اروپاییان باستان، که انواع مختلف دولت ها مانند پولیس ها، اتحادهای قبیله یی، پادشاهی های وحشی و...ساخته بودند، قابل اعمال نیست. حتا سلت ها، که چنین بر می آید که بیشتر از هر توده یی به دینلین ها همانند بودند، دارای دولت استبدادی کلیسای دروییدیک Druidic بودند که اشراف سکولار را منکوب نموده و گال ها و بریتانیا را متحد گردانیدند. برعکس، از دید شیوه زندگی، دینلین ها قبایل آلگونکینی شمال امریکا، اعراب بدوی پیش از اسلام و ایبری های Iberians اسپانیای باستان را به خاطر می آورند. آن ها نیز جنگجو بودند، پیشه شمشیر فروشی داشتند، استبداد را بر نمی تابیدند و به راحتی از کشوری به کشور دیگر می کوچیدند. اما روشن است که شباهت ها در این جا تنها سطحی و ظاهری اند.

 

نوع فیزیکی نیز همین گونه است. آریاییان خاوری- چه ترکمان های دراز رخ (دولیخوسیفال  dolichocephalic  ) و چه سغدی های کوته رخ (براخی سیفال brachycephalics )، سیاه مو اند و به هیچ رو با دینلین ها همانند نیستند. هنگامی که دینلین ها با روس های آریایی برخوردند، (به سال 1056 در نزدیکی کیف)، روس ها به رغم شباهت سطحی و ظاهری، پدیدآیی قبچاق ها را در سرزمین خود چونانِ آمدن بیگانگان ارزیابی کردند. در حالی که در همان هنگام، نه تنها اسکاندیناوی های موبور، بل که یونانی های سیاهمو را نیز خودی می پنداشتند.

 

داروین به درستی اشاره می کند که در هنگام تعیین نژاد، نقش عمده را فیزیوژنومیک یا علم الفراست physiognomy بازی می نماید.[67] و تفاوت های ظریفی که دینلین ها را از آریایی ها متمایز می گرداند، چنین بر می آید که به آن پیمانه بزرگ بودند که حتا به خاطر معاصران شان خطور هم نمی کرد که پولوفی هاpolovs  را توده یی خویشاوند با اروپایی ها بشمارند. باید چنین پنداشت که همراه با شباهت های نژادهای مو بور آسیایی و اروپایی، تفاوت هایی بس عمیقی هم میان آن ها وجود داشتند که با توجه به آن ها نمی توان این دو نژاد را با هم مخلوط کرد.

 

از دید من، دو نژاد وجود داشت: دینلین ها در سیبیری و دی ها در چین. در این حال، برای وضوح باید دی ها را تانگوت Tangut نامید، هر چند هم نام تباری دی و دانسیان تانگوت  Tangut dansyan  با یک دیگر همپوشانی ندارند. هر دو نژاد شباهت های بسیاری با هم داشتند که مبنایی را به دست چینی ها می دادند تا بای- دی ها را به گونه فیگورال دینلین بخوانند. هم تانگوت ها و هم دینلین ها هر دو هم مربوط نژاد نوردیک یا شمالی اروپایی بودند، مانند سامی های عربی و یا طوارق (حامی ها) صحرای بزرگ افریقا، که به همین گونه، بی تردید، متعلق به نژاد سفید بودند، اما نه مربوط به نوع اسکاندیناوی آن.

 

دیدگاه پیشنهادی را دیرین انسان شناسی (پالیوانتروپولوژیpaleoanthropology) تائید می کند. دِبِس  Debetzنوع دراز رخ را نوع سیبیری جنوبی یعنی دینلینی پروتو اروپاوییدی protoevropeoid،  نزدیک به کرومانیون هاCRO - Magnon  ، می پنداشت و شباهت آن ها به  شمالیان را- «همگرایی» یا کانورگیشن می دانست.

 

به راستی  هم، موجودیت این نوع به دوران باستان بر می گردد- پیش تر از زمان شکلگیری وحدت زبانی آریایی (میانه های هزاره سوم پیش از میلاد). همراه با آن، دبس به نوع اروپاییدی کوتاهرخ ها آمیزش یافته با نوع باریک روی مغولی اشاره می کند. این نوع مخلوط شده- کاراسوکی از چین تقریبا در سده هفدهم پیش از میلاد به سیبیری می کوچد.

 

در این زمان، تاریخ چین از راندن هواداران دودمان سرنگون شده سیا به شمال سخن می گوید. به سال 1764 پیش از میلاد شاهزاده شون وی  Shun Wei و همراهانش به گستره توده های کوچرو گریختند و در آن جا ماندگار شدند و شیوه زندگانی آنان را پذیرفتند. این افسانه را علم باستان شناسی هم تایید می کند. در این حال هم افسانه و هم باستان شناسی- هر دو بر فرضیه گروم گرژیمایلو مهر تایید می زنند.

 

چنین بر می آید که نوع کوتاه رخ های اروپاییدی را دی ها از چین به ارمغان آورده باشند. نوع دیگری از دی ها– اوسون ها نیز کوتاه سر اند. این گونه، می توان گفت که فرضیه دینلین، پس از گذشت چهل سال از بوته آزمون گذشته و مورد تایید قرار گرفته است. هر چند، با ویرایش ها و ملاحظات درخور توجه. کنون دیگر این فرضیه به نظریه یا تیوری مبدل گردیده است.[68]

 

درد آور این که عده یی با دیدگاه های گروم- گرژیمایلو از مواضع بس نامدلل و نابخردانه برخورد کردند و گاهی بیخی آن را مردود شمردند.[69] این لکه سپید را باید پر کرد. در میان کشفیات فزونشمار درخور ستایش گروم گرژیمایلو، یکی هم چهارچوب بندی و تدوین مساله دینلین است که بسنده است تا آیندگان قدردان او باشند.

 

نتیجه گیری:

فرضیه گریگوری یفیمویچ گروم گرژیمایلو مبنی بر موجودیت مردم اروپاییدی در آسیای مرکزی در دوره پیش از سده دهم پیش از میلاد از سوی علم  باستان شناسی در گستره شوروی تایید می گردد که همچنین در داده های تاریخی نو مربوط به قلمرو چین نیز تایید شده است.

  1. نژاد سفید قدیمی در آسیای مرکزی واقعا وجود داشته بود. آدم های دراز رخdolichocephalic   باشنده جنوب سیبیری (دینلین ها) و آدم های کوتاه رخ brachycephalic چین شمالی (دی ها) با یک دیگر چونان مرتبه دوم تنه نژادی اروپایی پیوند داشتند.

 

  1. دینلین ها پیوند مستقیمی با اروپایی ها نداشتند و شاخه یی [از نژاد سفید پوست اروپایی-گ.] بودند که هنوز در دوره پالیولیت یا دیرینه سنگی از آن جدا شده بودند.  

 

  1. قرغیزهای ینی سئی- وارثان دینلین ها در هزاره دوم پیش از میلاد از سوی مغولان از سمت جنوب و از سوی اوگرها از سوی شمال «اسیمیله» شدند. وارثان دی ژون ها تا حدی با چینیان  باستان در هزاره یکم پیش از میلاد آمیزش یافتند و تا حدی از سوی تبتی های خاوری اسیمیله شدند که قبایل مخلوط تانگوت Tangut  را به میان آوردند.

 

  1. دینلین های استپی به هونوها پیوستند، و این گونه به آنان برخی از ویژگی های اروپاییدی بخشیدند مانند بینی های بلند، ریش انبوه و... و دی های استپی- اوسون ها و تیلی ها از سوی قبایل مغولی در سده های نهم و دوازدهم میلادی اسیمیله شدند. (پس از درهم کوبیدن خانات اویغور در 840).

 

  1. تاریخ و منشای تباری توده های باشنده آسیای مرکزی را نمی توان بدون پژوهش های گروم گرژیمایلو دانست و به بیشتر توسعه داد.

 

پیوست (از گزارنده):

 

متفاوت با آن چه که در گذشته تاریخ نویسان در باره نقش برجسته مغولان در اتنوژنیز توده های تورکی زبان می نوشتند، کنون علم ژنیتیک ثابت ساخته است که مغولان تنها در ترکیب تباری قزاق های خاوری نقش بزرگ داشته اند. در ترکیب سایر توده ها (ازبیک ها، اویغورها، ترکمان ها، قزغیزها، تاتارها، و...) سهم تباری مغولان بین 40-2 درصد در نوسان است. بالاترین مقدار هاپلوی C (شاخصه مغولان) پس از قزاق های خاوری، در میان ازبیک های باشنده شمال افغانستان در حدود 44 درصد و در میان هزاره های افغانستان در حدود 33 درصد تثبیت گردیده است.

 

همین گونه، دستاوردهای تازه علم ژنیتیک ثابت گردانیده است که توده هایی را که تا چندی پیش ترک می پنداشتند، حامل درصدی بسیار ناچیز هاپلوگروه کیو (شاخصه ترکان اند). از این رو، نمی توان در حال حاضر کسی را ترکتبار خواند. این است که کنون واژه تورک بیشتر بار زبانی دارد تا تباری یا نژادی.  

 

این در حالی است که هاپلوی کیو (مشخصه تورکان) در میان هزاره های افغانستان 3.3 درصد و در میان ازبیک های افغانستان تقریبا هیچ دیده نمی شود. یعنی بر خلاف شایع، ازبیک های باشنده افغانستان هیچ پیوندی با ترک ها ندارند. طرفه این که این هاپلو در میان پشتون های افغانستان 18 درصد (میراث دوره سلطان محمود غزنوی) و در میان تاجیک های کشور 1.7  درصد می باشد. این گونه، از دید تبارشناسی ازبیک ها را اصلا نمی توان ترک خواند. ازبیک ها آمیزه یی اند از مغولان و تاجیک های بومی آسیای میانه. بخش اعظم هاپلوهای ازبیک ها- هاپلوهای ایرانی (اروپایی- قفقازی- خاورمیانه یی) است. یعنی ازبیک ها از نگاه تباری بیش از آن که ترک باشند، ایرانی هستند. 

 

همین گونه، هزاره را هم نمی توان ترک خواند. زیرا بخش اعظم هاپلوهای آن ها از گروه تباری ایرانی– خاورمیانه یی است.   

 

«درجه بررسی دقیق هاپلوگروه یا گروه پیوستگی (گروه ریشه)Q  (ویژه ترک ها) در حال حاضر نشان می دهد که این هاپلو در بسیاری از مردمان آسیایی به پیمانه بسیار کم وجود دارد. بیشترین مقدار آن در میان باشندگان شمال و جنوب امریکا دیده می شود، که در برخی قبایل بومی به 90-100 درصد می رسد. باشندگان سیبیری نیز درصد بالایی Q  دارند. به عنوان مثال، در میان کیت ها به 90 ٪ ، و در میان سیلکوپ Selkups ها به 65 ٪ می رسد. همین گونه در میان باشندگان آلتای و تووا به حدود 17 ٪ می رسد.

 

این هاپلو در میان قرغیزها- تنها دو درصد و در میان ازبیک های باشنده تاشکنت در حدود 14 درصد تثبیت گردیده است. در میان ترکمانان- 10 درصد (بیشترین مقدار آن در میان ترکمانان خوارزم تثبت شده است که به 30 درصد می رسد). در صدی آن در شمال پاکستان 5 درصد و در شمال ایران ده درصد است. از همین رو ترک خواندن باشندگان تورکی زبان ایران هم دارای پشتوانه علمی نمی باشد.

 

اویغورهای باشده استان سینکیانک دارای 7 درصد از این هاپلو اند. درصدی این هاپلو در برخی از مناطق ترکیه 3-6 درصد می رسد (بیشترین مقدار آن در ترکیه در میان افشاری ها دیده شده است که به ده درصد می رسد). این گونه، بر خلاف تصور پیشین، ترکیه کشوری است که در آن از دیدگاه تباری توده یی به نام ترک وجود ندارد

 

قرغیزها را هم نمی توان اصلا ترک خواند. زیرا قرغیزها در اصل دینلینی یعنی سپیدپوست موبور و چشم آبی  بوده اند که پسان ها با اوگرها، هونوها، مغولان، اویغورها، اعراب، تاجیک ها، تبتی ها، چینی ها و سر انجام با جونگارها آمیزش یافته اند.

 

در حالی که برعکس پنداشت های پیشین که سهم سازواره مغولی و تورکی را در میان تاتارها و باشقیرها بسیار بزرگ جلوه می داد، کنون روشن شده است که چنین سهمی بسیار اندک است. در میان این دو قوم، مقدار هاپلوی R1a دو برابر میانگین ایرانیان است.

 

در ترکیه هم اصلا قومی به نام ترک بود و باش ندارد. «یک مطالعه ژنتیکی در سال ۲۰۰۱ از طریق بررسی هاپلوگروپ‌های دی‌ان‌ای در ترکیه نشان داده که ترکیه یی ها و کردها در کنار ارمنی‌ها، ایرانیان، یهودیان و لبنانی‌ها و دیگر گروه‌های ساکن سواحل مدیترانه (چه در شرق و چه در غرب) احتمالاً از یک نیای مشترک برخوردارند. نشانه‌ای از شارش ژنی در پی یورش هندواروپایی‌ها در ۱۲۰۰ قبل از میلاد هم مشاهده نشده، پس این گونه نتیجه‌گیری شده که اگر هم چنین مهاجرتی هم صورت گرفته باشد جمعیت مهاجران نسبت به گروه‌های بومی، همچون هیتی‌ها (از اقوام هندواروپایی آناتولی و خویشاوند لیدیان) و هوری‌ها (از اقوام قفقازی آناتولی و خویشاوند اورارتویی‌ها)، که پیش از ۲۰۰۰ قبل از میلاد هم در منطقه زندگی می‌کرده‌اند، ناچیز بوده‌است. در نتیجه اقوام امروزین ترکیه یی، کرد و ارمنی ممکن است از دل همین گروه‌ها در آمده باشند. مطالعه ژنتیکی دیگری هم در سال ۲۰۰۳ نشان داده که ترکیه یی های آناتولی با وجود خویشاوندی زبانی (در خانواده زبان‌های آلتایی) و همسایگی تاریخی با مغول‌ها ارتباط ژنتیکی خاصی با آنان ندارند. به طوری که میزان اختلاف ژنتیکی ترکیه یی ‌ها و آلمانی‌ها با سه گروه اصلی مغول به یک اندازه بوده‌است.

 

 در مطالعه دیگری در سال ۲۰۰۳ بر روی ۵۲۳ کروموزوم ایگرگ (که تنها نسب پدری را نشان می‌دهد) از اهالی ۹۰ شهر مختلف ترکیه ۵۴ هاپلوتایپ متفاوت شناسایی شده که اکثریت آن‌ها (۹۴٫۱٪) از هاپلوتایپ‌های رایج در اروپایی‌ها و مردمان همسایه خاورمیانه‌ای است. هاپلوتایپ‌های مرتبط با اهالی آسیای میانه با تنها ۳٫۴٪، هندی‌ها ۱٫۵٪ و آفریقایی‌ها ۱٪ در اقلیت هستند. تنوع قابل ملاحظه هاپلوتایپ‌ها در میان ترکان گواهی بر نقش مهم آناتولی هم به عنوان یک دریافت‌کننده و هم به عنوان یک منبع در جریان شارش ژنی بین مناطق مختلف است. برآوردهای متفاوتی در مورد سهم ژنتیکی مهاجرت ترک‌زبانان آسیای میانه به منطقه آناتولی صورت گرفته‌است. بر اساس یکی از مطالعات بر روی کروموزم ایگرگ این سهم حدود ۱۰درصد و بر اساس یکی دیگر بر روی میتوکندری دی‌ان‌ای و کروموزوم ایگرگ حدود ۳۰ درصد است. هرچند احتمالاً شارش ژنی بین آناتولی و آسیای میانه چندین بار در دوره‌های پیش از تاریخ صورت گرفته‌است اما نامعلوم بودن شمار این جمعیت‌ها و تعداد این دوره‌ها مشکل بزرگی برای تعیین سهم ژنتیکی مهاجرت ترکان اوغوز در سده ۱۱ میلادی به آناتولی است. بر اساس برخی از مطالعات تعیین میزان هاپلوگروپ‌های مخصوص آسیا مانند C-RPS4Y و O۳-M۱۲۲ بهترین روش برای تعیین ابعاد این مهاجرت و سهم ژنی آن آن در جمعیت کنونی آناتولی است. این توالی‌های ژنتیکی در یکی از مطالعات تنها در ۱٫۵ درصد اهالی ترکیه دیده شده در حالی‌که در یکی از مطالعات بر روی ۱۳ قوم آسیای میانه ۱۸٪ و در مطالعه دیگری بر روی ۴۹ قوم آسیای میانه ۳۳٪ شیوع داشته‌اند. به نظر می‌رسد افزایش قابل ملاحظه جمعیت آناتولی در عصر برنز که جمعیت آن را در دوران امپراتوری روم به ۱۲ میلیون نفر رسانده بود موجب کاهش تأثیر مهاجرت سلجوقیان و دیگر ترک‌زبانان آسیای میانه شده باشد.

 

 بخشی از ترکی‌تباران ترکیه از اقوام ترکان سلجوقی غز هستند؛ ترکان سلجوقی به رهبری طغرل بیگ پس از شکست غزنویان در سال ۴۲۹ هجری قمری شهر نیشابور را پایتخت خود قرار دادند، در سال ۴۳۳ شهر ری را مرکز حکومت خود کردند، سپس اصفهان را مقر اصلی حاکمیت خود قرار داده همدان را نیز پایتخت تابستانی خود کردند. سلجوقیان سپس به رهبری آلپ‌ارسلان در جنگ ملازگرد با رومانوس چهارم امپراتور بیزانس، آناتولی را به تصرف خود در آوردند و سرزمین آسیای صغیر تا قونیه جز امپراتوری سلجوقی گردید. ترکان سلجوقی که از آسیای میانه به فلات ایران وارد شده و شهرهای ایران را فتح کرده در شهر ری حاکمیت خودرا تثبیت کرده بودند در این مکان ها و در آذربایجان ساکن شدند و با فراهم آوردن لشکریان زیاد از آذربایجان، آناتولی را فتح و در این منطقه مسقر شده پس از غلبه بر امپراتوری بیزانس (روم شرقی)، این منطقه را بر امپراتوری خود افزودند و از زمان حاکمیت فرزندان عثمان (نام یکی از حاکمان ترک آناتولی)امپراتوری عثمانی را در آن جا بنا نهادند.» (برگرفته از ویکی پیدیا با اندکی ویرایش).

 

 



[1] . مقاله دست داشته نوشته گومیلیُف، لِئو (لِف) نیکُلایویچ Lev Gumilev از تورک شناسان برجسته روسیه، نیم سده و اندی پیش از امروز در شماره نخست سال 1959 مجله «پیک جامعه سراسری جغرافیایی شوروی» پیشین به چاپ رسیده  بود. با توجه به این که گومیلیف دانشمندی است بنام و شناخته شده در تراز جهانی، و کتاب «تاریخ تورکان باستان» وی اثری است منحصر به فرد، بایسته دانستیم تا زندگینامه فشرده وی را در این جا بیاوریم:

 

لئو گومیلیُف به تاریخ یکم اکتبر (18 سپتامبر مطابق گاهنامه قدیمی روسیه) 1912 در روستای تسارسکوی سیلو (Tsarskoye Selo) در کشور امپراتوری روسیه پا به گیتی گذاشت و در  15 جون 1992 (به عمر 79 سالگی) در سانکت پتربورگ (لنینگراد پیشین)،  دیده از جهان فرو بست.

 

گومیلیف تاریخدان، تبارشناس (اتنولوژست) (بنیانگذار پرشور تئوری پاسیوناری (عاطفی) منشای تباری (ethnogenesis) )، خاورشناس، باستانشناس، داننده و گزارنده زبان پارسی، جغرافیدان و ... بزرگی و نامداری بود.

پدرش- نیکلای گومیلیُف و مادرش- آنا اخمِتووا (احمدوا)، هر دو از سخنوران بنام و پرآوازه روس بودند. بانوآنا احمدوا (تاتار تبار)، از بنیاد‌گذاران دبستان آکمه ئیسم (اوجگرایی) در شعر است. لئو نه ساله بود که پدرش به جرم ضد انقلاب بودن، تیرباران شد. پس از چندی مادرش شوهر دیگری گرفت و لئو را در کودکی مادر بزرگش- بانو سلیپنیوا Slepnevo  در  شهرستان بژتسکی  Bezhetsky  در استان تیور Tver  بزرگ کرد و پرورش داد. لئو از سال 1917 تا 1929  در همین شهرستان می زیست و در سال های 1926-1929 در همین جا به دبستان می رفت. به سال 1930 به لنینگراد آمد و در سال های 1930-1934 در ترکیب هیات علمی در سیان، پامیر و جزیره نمای کِریمه (قِرِم) کار کرد. او در همین جا زبان های خاوری- پارسی و ترکی را فرا گرفت.

 

گومیلیف سر از 1934 به دانش آموزی در دانشکده تاریخ دانشگاه لنینگراد پرداخت.  مگر، در سال 1935 از دانشگاه رانده و دستگیر شد، اما پس از مدتی از زندان آزاد و شامل دانشگاه گردید. سپس در مارچ 1938، دوباره بازداشت و به پنج سال زندان محکوم شد. او را به زندان نوریلاگ Norillag  افکندند. گومیلیف به تاریخ 21 سپتامبر 1939 به بخش اردوگاهی زندان آمد. او در سراسر مدت در بند بودن خود به عنوان زمینکن (حفار)، معدنچی کان مس، تکنسین، کتابدار، زمین شناس و سپس کارمند گروه جیوفیزیک اداره معدنی کار می کرد. حتا پس از پایان دوره زندان هم به عنوان کارمند بخش شیمی آزمایشگاه بدون حق ترک کارگاه بسر می برد.

 

در دوره جنگ، او به درخواست خودش به جبهه گسیل گردید و در پاییز سال 1944 داوطلبانه به ارتش سرخ پیوست و به تاریخ 1944/10/ 13 به کمیته جنگی انقلابی تروخانسک   Turukhansk منطقه کراسنویارسک احضار گردید و سپس در بطریه هنگ توپخانه پدافند هوایی لشکر  بلاروس در جبهه یکم جنگید و در یورش به برلین شرکت ورزید.

 

بیست و پنجم سپتامبر 1945  از ارتش مرخص و بار دیگر شامل دانشگاه گردید و در  1946 آن را به پایان برد و آن گاه شامل دوره آسپرانتوری در شعبه لنینگراد پژوهشکده خاور شناسی  پژوهشگاه (اکادمی) علوم شوروی گردید مگر پس از فیصله کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی (شاخه بلشویکی) در پیوند با مطالب نشر شده در مجله  های  «ستاره» (زوزدا) و « لنینگراد» تاریخی  14.08 . 1946  که در آن ها نقدهایی بر نوشته های مادرش-  آنا احمدووا (اخمِتووا) بازتاب یافته بود؛ به بهانه «ناسازگاری او با رشته برگزیده به دلیل نداشتن پشتوانه زبان شناسیک»  از پژوهشکده رانده شد.

 

با این هم در 28 دسامبر 1948  از پایان نامه دکتری خود برای درجه نامزدی دکتری در علوم تاریخ در زمینه «تاریخ سیاسی مفصل خاقانات تورک» دفاع و به عنوان کارمند علمی در موزه اتنوگرافی (تبارنگاری) خلق های شوروی پذیرفته شد.

 

به تاریخ هفتم نوامبر 1949 دوباره دستگیر و از سوی هیات ویژه برای ده سال به زندان محکوم گردیدکه در آغاز در اردوگاه ویژه در شیروبای- نوره Sherubaye در نزدیکی شهر قره گندای قزاقستان بسر برد و پس از آن به اردوگاه میانرودان (مژدوریچینسک Mezhdurechensk) در منطقه کیمروو، در کوه های سایان سپری نمود. در ماه جون 1953 همراه با دیگر زندانیان قمش لاگ Kamyshlag به منطقه اومسک برای ساختن پالایشگاه نفت برده شد. در 11  ماه می 1956 به دلیل نبودِ شواهد کافی تبرئه و اعاده حیثیت گردید. او اومسک را در ماه می 14 ، 1956  ترک گفت و به لنینگراد آمد.

 

سر از سال 1956 در کاخ موزه ارمیتاژ (خلوتکده ایکاترینای دوم) به عنوان کتابدار کار کرد. در سال 1961 از تز دکترای خود در زمینه تاریخ (تورکان باستان- سده های VI- VIII ) دفاع کرد و در سال 1974 از تز دکترای دیگر خود در جغرافیا زیر نام (اتنوژنیزس Ethnogenesis و بیواسفیر (زیستکره زمین) دفاع نمود. با این هم در 21 می 1976 به وی از دادن دومین درجه دکتری در جغرافیا خودداری ورزیدند.

 

گومیلیف تا 1986 که بازنشسته شد، در پژوهشکده علمی-پژوهشی جغرافیا وابسته به دانشگاه دولتی لنینگراد (سانکت پتربورگ) کار می کرد. او به سال 1991 به عنوان اکادمیسین اکادمی علوم طبیعی روسیه برگزیده شد. و سر انجام به تاریخ 15 جولای 1992 در سانکت پتربورگ دیده از جهان فروبست.

آثار علمی مهم:

1-     هونو، مسکو، انتشارات ادبیات خاور، 1960

  Хунну.— М.: Изд. восточной литературы, 1960.

2-     ترکان باستان، مسکو، انتشارت علم، 1967- در 560 ص.

Древние тюрки.— М.: Наука, 1967.— 560с.— М.: Айрис-пресс, 2008.— 560 с.— (Библиотека истории и культуры).

3-     روس قدیم و دشت سترگ، مسکو، انتشارات اندیشه، 1992

Древняя Русь и Великая Степь.— М.: Мысль, 1992.— М.: Астрель, АСТ, 2004

4-     تبت قدیم، مسکو، انتشارات «دی-دیک»، 1996.

Древний Тибет.— М.: Ди-дик, 1996.

5-     کشف خزرستان، انتشارا دی دیک، 1996.

Открытие Хазарии.— М.: Ди-дик, 1996

6-     تاریخ خلق هونو، مسکو، انتشارات دی- دیک، 1997. آ. اس. ت. لیوسک- 2004

История народа хунну.— М.: Институт Ди-дик, 1997.— М.: АСТ, Люкс, 2004.

7-     اتنوژنیز بیواسفیر زمین، انتشارات آ. اس. ت، استریل، 2005

Этногенез и биосфера Земли.— АСТ, Астрель, 2005.

8-     هزاران سال در پیرامون خزر، مسکو، انتشارات آ. اس.ت. 2008

Тысячелетие вокруг Каспия.— М.: АСТ, АСТ Москва, Харвест, 2008

9-      هونو. پادشاهی سه گانه در چین. هونوها در چین، مسکو، 2008 در 624 ص.

Хунну. Троецарствие в Китае. Хунны в Китае.— М.: Айрис-пресс, 2008. - 624 с. — (Библиотека истории и культуры).

10- از [دولت قدیم-گ.] روس تا روسیه، مسکو، 2008

От Руси до России.— М.: Айрис-пресс, 2008.— 320 c

تنها کتاب «کشف خزرستان» او با ترجمة آقای ایرج کابلی در سال 1382 از سوی انتشارات «آگه» در تهران چاپ شده است.-گ.

[2].  Грумм-Гржимайло Г.Е. Западная Монголия и Урянхайский край. Т. II. Л., 192.( ص. 38)  .

[3] . همان جا، ص. 34-35.

[4] . همان جا،

[5] . همان جا، ص. 5

[6] . همان جا، ص. 38

[7] . همان جا، ص. 14

[8] . همان جا، ص. 15-16.

[9] . همان جا، ص. 28-33

[10] . خود شان خود را به نام  «می- هو» می خوانند. نام تبتی شان «مین یانگ»، نام چینی شان- «دان سیان» است. به زبان های تورکی و مغولی «تانگوت» نامیده می شوند.

[11] . همان جا، ص.  38

[12] . همان جا، ص. 15.

[13] . همان جا، ص. 34.

[14] . Бичурин (Иакинф). Собрание сведений о народах, обитавших в Средней Азии в древние времена. Т. I-III. М.-Л., 1951-1953.

ص. 13

[15] . هما جا، ص. 213-214.

[16] .  .Киселев С.В. Древняя история южной Сибири. М., 1951.

ص. 142.

[17]  .Дебец Г.Ф. Палеоантропология СССР. М.-Л., 1948.

ص. 65

[18] . همان جا، ص. 128.

[19] . Кызласов Л.Р. Таштыкская эпоха / Автореф. канд. дисс. М., 1953.

ص. 13

[20] . Смирнов А.П. Некоторые спорные вопросы финно-угорской археологии // Сов. археол. 1957. No 3.

ص. 23

[21]   .Дебец Г.Ф. О древней границе европеоидов и американоидов в южной Сибири // Сов. этногр. 1947. No 1.

ص. 71

[22] . همان جا، ص. 67

[23] . همان جا ص. 68 و نیز:

Окладников А.П. История Якутской АССР. Т. 1. М.-Л., 1955

ص. 56

[24] . همان جا، ص. 70

[25] . Грумм-Гржимайло Г.Е. Западная Монголия и Урянхайский край. Т. II. Л., 192.(

ص. 57- 59

این موضوع بسیار مهم است. بر خلاف دیدگاه موجود، قبچاقی ها در آغاز دارای خاستگاه تورکی- مغولی نه، بل که دارای خاستگاه دینلینی یعنی نژاد سپیدپوست بوده اند. البته، پسان ها با تورک ها آمیزش یافتند و زیر تاثیر آن ها زبان شان تورکی شد.-گ.

[26] . Бичурин (Иакинф). Собрание сведений о народах, обитавших в Средней Азии в древние времена. Т. I-III. М.-Л., 1951-1953.

جلد یکم، ص. 50

[27] ..Грумм-Гржимайло Г.Е. Западная Монголия и Урянхайский край. Т. II. Л., 192.(

ص. 57

یادداشت: پولوفتسی ها یا پولوفی ها توده های تورکی زبانی بودند که در سده یازدهم در استپ های جنوبی می زیستند و دامدار و کوچرو بودند. از آوان  سده یازدهم تا سده سیزدهم پیوسته بر سرزمین های روس ها یورش می آوردند. سر انجام هم، از دست روس ها به گونه نهایی شکست خوردند.-گ.

[28] . رود ایرتش، رود بزرگی است در خاور قزاقستان. شایان توجه است که نام این رود (ایرتش) (ایر+ تش) است. برداشت من این است که در عهد «اوستا»، همانا همین رود مرز خاوری سرزمین ایرانیان بوده است. شاید هنگامی که ایری ها (آری ها) از ایریانام ویجا به سوی جنوب آمدند، به این رود نام ایرتش دادند. معنای تش شاید همان آتش مقدس باشد. چنانچه همین اکنون در ایران هم جایی به نام تشکوه یعنی کوه آتشین به عین مفهوم است.-گ. 

[29] . Chavannes Ed. Le pays d'Occident d'apres Wei-lio // T'oung Pao. Ser. II. V. 6.1905.

ص. 560-561 .

[30] . .Грумм-Гржимайло Г.Е. Западная Монголия и Урянхайский край. Т. II. Л., 192.(

 .ص. 50

[31] . Дебец Г.Ф. Палеоантропология СССР. М.-Л., 1948.

ص. 83.

[32] . Киселев С.В. Древняя история южной Сибири. М., 1951.

ص. 114-116

[33] . Lattimore Owen. Inner Asian Frontiers of China. New York, 1940.

ص. 83

[34] . . Грумм-Гржимайло Г.Е. Западная Монголия и Урянхайский край. Т. II. Л., 192.(

ص. 11

[35] . همان جا، ص. 11

[36] . همان جا، ص. 43 .

[37]   .Бичурин (Иакинф). Собрание сведений о народах, обитавших в Средней Азии в древние времена. Т. I-III. М.-Л., 1951-1953.

ص. 107

[38] . همان جا صو 15

و نیز:

Малов С.Е. Отчет о путешествии к уйгурам и саларам // Изв. Русск, комитета для изучения Средней и Восточной Азии. Сер. II. No 1. СПб., 1912.

 

ص. 350

[39] . در این جا باید متوجه بود که خاکاس ها (نیاکان قرغیزها) و بوماها (نیاکان تاتارها) در آغاز، باید زبان های بسیار نزدیکی داشته بودند. چون هر دو همریشه و همرشته بودند. اما پسان ها هنگامی که قرغیزها زیر تاثیر اوگرها و هونوها و سپس دیگر توده های آلتایی، زبان اصلی شان را از دست دادند و زبان پیشینیان تورکی آنان را فرا گرفتند، روشن است دیگر نمی توانسته اند زبان بوماهایی همتیره و تبار شان را بدانند. در یک سخن، چنین پدیده یی متاخر است-گ.      

[40] . Chavannes Ed. Documents sur les T'ou-kiue (turcs) Occidentaux // Сб. Трудов Орхонской экспедиции. Т. VI. СПб., 1903.

ص. 29

[41]. Бичурин (Иакинф). Собрание сведений о народах, обитавших в Средней Азии в древние времена. Т. I-III. М.-Л., 1951-1953 .

ص. 350

[42] . نگاه شود به: ابولغازی عبدالله بهادرخان، «شجره التراکمه»، ترجمه آنا دردی، انتشارات ایل آرمان، تهران، 1383.-گ.

[43] . Дебец Г.Ф. Палеоантропология СССР. М.-Л., 1948.

ص 51-68

[44] . در متن روسی الاچین آمده است. شاید اشتباه تایپی بوده باشد. زیرا بالاتر سخن از القچین ها در میان است.-گ.

[45] .  Грумм-Гржимайло Г.Е. Западная Монголия и Урянхайский край. Т. II. Л., 192.( ص. 18) 

[46] . چنین به نظر می رسد که این دیدگاه با دیدگاه ارائه شده در چند سطر بالاتر مبنی بر این که «تیلی ها، اوسون ها و بای دی های مرموز از گروه استپی دی ها اند.»، در تناقض قرار می گیرد.

 

با این هم، شاید بتوان وجود چنین تناقضی را بیخی طبیعی شمرد. چون هرگاه بپذیریم که دی ها، دینلین ها و دیلی ها (تیلی ها) و سکایی ها و خیونیتی ها همه تورانی بودند، چنین تناقضی رفع می گردد. دشواری در این است که از دیدگاه علمی- اکادمیک، بیشتر تنها سکایی ها را تورانی می خوانند. در حالی که ایرانیان باستان همه قبایل دشت نشین و کوچرو را تورانی می خواندند. چنین بر می آید که چینی ها هم چنین برخوردی داشته اند. برای نمونه:  سیمه تسیان (سیما کیان)- گاهنامه نویس چینی (متولد 145 پیش از میلاد) در کتاب «یادداشت های تاریخی» خود در فصل «حکایاتی در باره هونوها»، نیاکان اویغورها را دینلین می نامد. هرچند، بان گو، (32-92 پیش از میلاد) در کتاب «تقویم دودمان هان- روایاتی در باره هونوها»، نیاکان همین اویغورها را «دیلی ها» می نامد.

 

به گفته داکتر تورگون الماس، دانشمند اویغوری در کتاب وزین «اویغورها» (آلماآتی، 2008) که از دید بنده یکی از بهترین و جامع ترین کتاب هایی است که در باره تاریخ اویغورها نوشته شده است، «در واقع، دینلین و دیلی، ترانسکریپسیون چینی کلمه های «تورا»، «تور» و «تورانی» است.

 

تورگون الماس، در ص. 11 کتابش می نویسد: «...آن چه که سیمه تسیان زیر نام دینلین و دیلی نوشته است، یعنی تورها، آن ها نیاکان اویغورهایی خاوری بوده اند که در درازای چندین سده پیش از میلاد، در پیرامون دریاچه بایکال می زیستند. چون سئمه تسیان و بان گو امکان آن را  نداشتند که چیزی در باره تورهای غربی (که در درازای چندین سده  از کرانه های رود ایرتش گرفته تا گستره  بایکال می زیستند)، بنویسند؛ از  همین رو هم ننوشته اند.»

 

در این جا با بهره گیری از فرصت، به یادآوری یک نکته بسیار باریک و مهم می پردازیم: منظور از تورا با تور همانا تورانیان تورانی ها است نه باشندگان سیه چرده قدیمی گستره ایران که آریایی ها یا ایرانیان سپیدپوست آمده از ایریانم ویجه آنان را به نام دیو ها یا تورها می خواندند. در این جا، تور به معنای سیاه و تیره و تار است. چنانچه در زبان پشتو همین اکنون هم تور به معنای سیاه است و تیاره به معنای تاریکی. در یک سخن، تار و تیره از همان تور گرفته شده است.

 

برخی از پژوهشگران کوشیده اند با یکی پنداشتن تورها (سیه چرده های بومی) و تورانی ها، چنین نتیجه بگیرند که گویا تورانیان پیش از ایرانیان به پشته ایران آمده باشند! روشن است چنین چیزی از ریشه نادرست است. زیرا ایرانیان و تورانیان از دید نژادی و تباری هیچ تفاوتی از هم دیگر نداشته اند. ایرانیان همان اریایی هایی بودند که به پشته ایران آمدند و شهرنشین نشدند. اما تورانیان همنژاد و همریشه شان در سرزمین توران مانند و کماکان کوچی و دامدار ماندند.گ.

[47].  Аристов Н.А. Опыт выяснения состава киргиз-казахов Большой Орды и кара-киргизов // Живая старина. III-IV. 1894.

Аристов Н.А. Заметки об этническом составе тюркских племен и народностей. СПб., 1896.ص 450-451   .

Бернштам А.Н. Очерк истории гуннов. Л., 1951.

ص. 96-100

Толстов С.П. По следам древнехорезмийской цивилизации. М.-Л., 1948.

ص. 137

Kingsmill W. The intercourse of China with Eastern Turkestan and adjacent countries in the second century before Christy // The Journal of the R. Asiatic Soc. of Great Britain and Ireland. New serie. XIV. London. 1882.

ص. 70

Shiratori К. Ueber den Wu-sum Stamm in Central Asien // Keleti Szeinie. III. 1902.

 

[48] . گروم-گرژیمایلو در ص. 168  اثرش می نویسد: «زمین های قدیمی اوسون ها در خانگایی  Khangaiواقع بود. اما من نمی توانم باور کنم که دانشمندان چینی لغزش چنین  فاحشی را آن هم به اتفاق آرا مرتکب گردیده باشند. برعکس، یوئه شی ها که او آن ها را در این منطقه  جا می دهد، چنین بر می آید که از جونگاریا آمده باشند. زیرا آن ها با سردارنشین تسین تنها در سده چهارم همسایه شده بودند که ممکن نیست چنین چیزی رخ می داد هرگاه آن ها از زمانه های قدیم در هئسی Hexi  جایی که چینی ها در آن هنوز در سده هفتم پیش از میلاد نفوذ کرده بودند، زندگی می کردند.

[49] . Бичурин (Иакинф). Собрание сведений о народах, обитавших в Средней Азии в древние времена. Т. I-III. М.-Л., 1951-1953.

جلد 2، ص. 190

[50] . Паркер Э.Г. Китай, его история, политика и торговля с древнейших времен до наших дней. СПб., 1903.

ص. 224-225

[51] . این نکته بسیار مهم است. زیرا برخی از کسانی که یفتلی ها را از بازماندگان اوسون ها می پندارند، بر تورکی بودن آنان پا می فشارند. در حالی که اسناد بازمانده از چین باستان چنین چیزی را تایید نمی کند. برعکس، آوندهای بسیاری هست که اروپاییدی و ایرانی زبان بودن اوسون را تایید می کند.-گ.

[52] . Бичурин (Иакинф). Собрание сведений о народах, обитавших в Средней Азии в древние времена. Т. I-III. М.-Л., 1951-1953.

جلد 1، ص. 43 

[53] . Гумилев Л.Н. Эфталиты и их соседи в IV веке нашей эры // Вести, древн. ист. 1959. No 1.

[54] . Ло Гуань-чжун. Троецарствие. Т. 1. М., 1954.

 

ص. 369.

[55] . Томсон Дж. История древней географии. М., 1953.

ص. 439-437 .

[56] . Чебоксаров Н.А. К вопросу о происхождении китайцев // Сов. этногр. 1947. No 1.

ص. 253

[57] . Bell Charles. The religion of Tibet. Oxford, 1931.

ص. 200

[58] . شایان یادآوری است که «مان» نه نام تباری، بل که نام همه مردمان باشنده درختزارها است که در جنوب گستره بودوباش چینی ها می زیستند. ..

[59] . Soothill W.E. China and West. London, 1925.

[60].   Пржевальский Н.М. Монголия и страна тангутов. Т. 1. М., 1946 .

ص. 221

[61] . Козлов П.К. Монголия и Кам. М., 1947.

 

ص 223

[62] .  Обручев В.А. В дебрях Центральной Азии. М., 1956.

 

[63] . شاید هم حتا اوایل سده چهارم. زیرا توتوری نیانزیان 120 سال عمر کرده بود.  (نگاه شود به:

Schiaginlweit E. Die Konige von Tibet. Munchen, 1860(

کنون دامیسورین (Дамдисурен Ц. Исторические корни Гэсериады. М., 1957) پیشنهاد می کند که گئسیر همان سردار گوسرا است که در سده نزدهم می زیست. اما باید گفت که گذشته از ناهمخوانی نام ها، خاستگاه و زندگی نامه، این پیشنهاد نظر به اشاره گاهنامه لاداک تا 950 هم رد می شود که در این هنگام در لاداک علیا بازماندگان سردار گئسیر زندگی می کردند. 

Francke А.Н. A History of Western Tibet. London, 1907

 

[64] . در زبان چینی:

 «هی»– رودخانه، «نور» - دریاچه و «شان» – کوه است.-گ.

[65] . از این دیدگاه ناسخته ماک- گورن، پان ترکیست ها به نوبه خود بهره برداری ها نموده، بسیاری از توده ها را تورک قلمداد نمودند.-گ.

[66] . McGovern. The early empires of Central Asia. London, 1939.

 

ص. 87.

[67] . Дарвин Чарльз. Соч. Т. V. М., 195

ص. 275-303  .

[68] . شایان یادآوری است که «فرضیه»، «نظریه» و «دیدگاه» از هم تفاوت دارند. در علم پله ها و مدارجی هست که به گونه سامانمند در سلسله مراتب قانونمند قرار دارند. نخستین پله- تصورات یا پندارها است. یعنی در آغاز از هر پدیده یی یک تصور یا برداشت یا پندار مطرح می باشد. سپس فرضیه به عنوان یک مقوله تیوریک بر پایه حدس و گمان های مدون مطرح می گردد. یعنی حدس و گمان هایی در باره یک مساله یا موضوع زده می شود. آن گاه تجریه به عنوان مهم ترین رکن و هسته پژوهش های علمی مطرح می گردد. تا کدامین پدیده از نگاه تجربی در بوته آزمون گذاشته نشود، وارد مدار علمی پذیرفته نمی شود و در حد همان تصور و پندار و حدس و گمان و فرض می ماند. آخرین مرحله علمی- تدوین تیوری یا نظریه است. یک نظریه (تیوری) علمی مبتنی بر تصورات یا پنداشت هایی است که به شکل فرضیه عملی درآمده، به گونه تجریی به اثبات رسیده و به گونه علمی در سیمای یک نظریه علمی مدون گردیده است.

 

این گونه، نظریات یعنی تیوری های علمی. بسا دیده می شود که واژه «دیدگاه» ها را همتا با «نظریات» به کار می برند که از دید علمی کفر محض است. شمار دیگر «نظرات» را در همین مقوله به کار می گیرند که باز هم نادرست می باشد. «نظرات» جمع «نظره» است و با «نظریات» (تیوری ها) و «دیدگاه ها» یکی نمی باشد. این گونه، «دیدگاه ها» با «نظریات» (تیوری های علمی» و« نظرات» یک چیز نمی باشد که باید در کاربرد آن ها از دقت کار گرفته شود.-گ.

[69] . Ярхо А.И. Алтае-саянские тюрки. Антропологический очерк. Хакасск, н.-и. инст. Абакан, 1947.

.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

تور23.08.2023 - 14:33

 نویسنده در بخش پیوست نتیجه گرفته که چون اقوام ترک مارکر Q ندارند پس ترک نیستند ؟!
جالب اینجاست خود نویسنده اذعان کرده که مارکر Q در اقوام غیر ترک و غیرترکزبان شرق سیبری و قاره آمریکا بین 60 تا 100 درصد می باشد . نوسینده از کجا نتیجه گرفت که مارکر Q متعلق به ترک هاست . یا خودش را مسخره کرده یا مخاطبانش را!
مارکرQ هیچ ارتباطی به اقوام ترک ندارد و بین اقوام متعدد ترک مشترک نیست.
قوم آریایی نیز از هجوم و مهاجرت اقوام پروتوترک به نواحی شبه قاره هند و پامیر و ترکیب با بومیان آن منطقه تشکیل شده است و بعد ها این اقوام دورگه به مناطق دیگر مهاجرت کرده اند .

افشین09.01.2023 - 11:21

 کل مقاله شما با سلیقه ایرانشهری و به دنبال برتریت طلبی قوم خیالی آریانیک( هندوژرمن) با سفسطه نگاشته شده است. این تئوری مزخرف هندواروپایی را امپریالیست غرب برای اهداف ژئوپولتیک با تغذیه هزاران دلار سرمایه با کمک لابی های یهودی مطرح کردند. تا حق مالکیت و استعمار را بر دیگر سرزمین ها پیدا کنند. اولین بار یکی از والی های کمپانی هند شرقی بریتانیا در بندر بمبی هند متوجه شد که کلمات مشترکی بین زبان ساگسونی با زبان های سانسکریت قدیم وجود دارد. برای انها سوال بود که چه ارتباطی بین هندو ها و ایرانیان سیاه چرده با مردم اروپا وجود دارد؟؟؟؟
سپس کمپانی هند شرقی بریتانیا هیئتی از زبان شناسان و باستان شناسان را برای برسی این موضوع گرد آوردند. در اخر متوجه شدند که بسیاری از زبان های دنیا از لحاظ اتیمولوژی در گذشته از یک ریشه برخواستند. الخصوص زبان ها در اثر گرد هم امدن اجتماعات اولیه و فرهنگ ها در اثر تکامل حاصل شدند. برای نمونه زبان بومیان اناتولی (مینوسی ها، اتروسک ها) ،سومری،کاسی،انو در آسیای مرکزی، تمدن سند هند،تمدن یمنا و مردمان افانوسیو در اوراسیا همه یک زبان التصاقی بوده که با کوچ توده عظیم مردمان یمنا(اجداد هندواروپایی) به هند،هرات و اناتولی این زبان در اثر آمیزش با اقوام نوار جنوبی زمین در اثر تکامل به زبانی با ساختار پیوندی تبدیل میشود.که امروزه این زبان بی بوته را با سفسطه بنام هندو اروپایی معرفی میکنند. حتی اکثریت لغات سانسکریت قدیم از زبان دراویدی وام گرفته شده و همینطور اکثریت لغات زبان لیدیای در اناتولی از ترکیب زبان اتروسکی و فنقیه بوجود امده. اما چون این زبان در بنیه خود هنوز لغات مشترک را از زبان نیا خود در اوراسیا دارد، ان را با دروغ بنام هندواروپایی مطرح میکنند. در صورتیکه زبان پیوندی ایرانیک یک زبان جوان است که در اثر تکامل حاصل شده و این زبان بی بوته نمی تواند وارث فرهنگ های قدیم باشد. اما زبان های ترکی و فین،مجاری این مشخصه را دارد. این زبان و هویت تئوریک که برای اهداف سیاسی امپریالسم غرب با نام هندواروپایی مطرح شده و هرگاه عشقشان بکشد،حتی در شمال چین اقوام تخار و وسون به نژاد برتر ژرمن میچسپانند. در صورتیکه خود ژرمن ها یک قوم بربر و بدون ساختار بودند از اتحاد قبایل کیمری،سلت و بومیان قدیم اروپا(هاپلگروپ I ) حاصل شدند و در طول تاریخ حتی یک دولت نداشتند که فرهنگی از خود میراث بگذارند. حال چطور میشود که تخار ها و وسون ها با ان تیپ نیمه اسیایی و نیمه قفقاری یک قوم هندواروپایی از آب درمیایندط این دروغ بزرگ را باید از خود غربی ها پرسید که با این دروغ بزرگ یک مشت احمق را در منطقه خراسان و ایران به دنبال خود عروسک خیمه شب بازی کردند.
بطور کل هرجا یک تمدن ناشناخته پیدا بشود، اروپایی ها عین مکس که بروی کثافت جمع میشود،به ان تمدن حمله میکنند و تمام ارکولوژیست ها و باستان شناسان مزدور را میفرستند،تا ان را سریعا هندواوپایی معرفی میکنند. حتی خود اورینتالیست غرب هنوز بطور مشخص و کامل ماهیت این قوم خیالی هندو نتوانسته ارائه کند که چه ارتباطی بین بین هندو با چهره سیاه -فارس با خیافه خاورمیانه ای و یک اروپایی وجود دارد؟ این اجداد باستانی انها که مرتبا بدون سندیت تمام تمدن را میبلعد چه مشخصه ای دارد!!!!!
انچه که علم اثبات کرده، این است که زبان مردمان یمنا یک زبان التصاقی بسان ترکی و مجاری بود که با کوچ عظیم این مردمان اوراسیا به نوار جنوبی در هند،آناتولی و هرات از تاثیر دیگر اجتماعات انسانی و طی تکامل زبان جدیدی حاصل شده که امروزه به دروغ ان را هندو اروپایی مینامند. در صورتیکه این زبان جوان طی مرحله تکامل زبانی حاصل گردیده و نمیتواند میراث دار فرهنگ ها قدیم باشد.
اگر به نام خادایان اولیه سلت ها،کیمریان،اتروسک ها و سومریان توجه کنید هیچ اثری از زبان خیالی و دروغین هندواروپایی وجود ندارد. بلکه زبان اولیه آنها یک زبان توده ای از زبان اوراسیاتیک بوده که نواده اصلی این زبان باستانی زبان ترکی و اورالی است. حتی نام اولین شاهان اسکیت و کیمری تارگیتای از لحاظ اتیمولوژی یک نام ترکی هست. اما بر چه اساس همه این تمدن ها که ریشه در اوراسیا و تمدن کورگانی دارند از طرف اورینتالیست غربی با هویت دروغین اروپائیدی مطرح میشود؟؟؟ ...... حتی انسان شاسان در بقایای تمدن های اوراسیایی و پازیریک هر سه هاپلگروپ R-Q-N را در تمام کورگان ها پیدا کردند. اسکیت ها که نواده فرهنگ کورگانی یمنا،افانوسیو- اندرنوو-تگار بودند، از اجتماعات انسانی این سه گونه انسانی R-Q-N بودند. که همه انها ریشه در سیبری دارند. یعنی تئوری هندواروپایی اساسا یک تئوری بسیار مزخرف و دروغ است.
طبق گزارش هیپوگرات که سند محکم است،ساکا و کیمریان مردمانی فربه زرد با صورت های بدون ریش بودند.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عزیز آریانفر