در دشت های گریه
١٩ دلو (بهمن) ۱۳۹۲
او
قلبی بزرگ
مثلِ غمش
دارد .
0000
در خاطراتِ کهنسالش
از رقصِ شاخه های سپیدار
تا دل شکسته گی یک فصل
از دردِ مردنِ آوازی
تا صبرِ منهدم شدۀ کوهی
چیزی
برای دیدن و گفتن
دارد .
0000
او انقراضِ نسلِ بشارت را
از ذهنِ کینه ورِ یک زخم
در خوابِ منقبضِ یک شهر
تعبیر کرده بود .
0000
او
قلبی بزرگ
مثل غمش
دارد .
0000
گاهی صدای غصۀ خود را
در دشت های گریه
رها می سازد
وز روزگارِ خسته
سخن می گوید
در کوچۀ خموشِ سکوتی
گاهی .
0000
روزی
به همرهی اندوه
تا انتهای
جادۀ نرسیدن رفت
و آخرین نشانۀ یک باور را
یک شب میانِ حقیقت
گـُم کرد .
از دفتر شعر منتشر شدهء :
« ذهنِ زخمی باد »
[] [] []
[] [] []
[] [] []
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
م.ش .رهجو | 10.02.2014 - 19:13 | ||
این از کام قالب شعر است نو ،ازاد چه و چه شنیده و دیده بودم که می گفتند در زبان. .. هرگاه یک نثر را با پنسل بشگافی و کلیمات را پراگنده سازی شعر جور میشود اگر هر تراشیده و نا تراشیده را شعر بنامــیم پس هویت ادبی و شعر اصیل ما به باد میرود .هویت فرهنگی مهمترین هویت است. من مخالف نوآوری در لباس مرغوب آن نیستم و هم این را میدانم که بیش از حد در بند عروض و بحور شعری که از عرب استعماری باقیمانده شاعر را مید کردن اهداف و دردهای شاعر نا گفته میماند. نه تقلید عرب و نه هـــم تقلید غرب مانند فرانسه و غیره هنر است.ما باید اصالت زبان فارسی دری را با ساختار شکنی های مقلدانه و پیروی از ادبیات غرب بی رنگ نسازیم. اگر نیما یوسج از جای اجدادی خود به اساس نیاز به تهران کوچید و در مکتب فرانسوی ها به تحصیل پرداخت از شعرای فرانسه تاثیر پذیر شد.خوب است که با پدیدۀ جهانی شدن وگلوبلایزیشن واگرایی و همگرایی با هم به آشتی بپردازد ولی نه به آن حدود که خود را فراموش کنــیـم اگر چنین باشد پس چرا در دیگر ساحات اجتماعی اینقدر ها به هویت می چســپیم . این قابل انکار نیست که موضوع هویت ملی از مباحث دشوار علم اجتماعی است و هویت ملی در طول قرون و زمانه ها تحت عوامل گوناگون تآثیر قبول می شود که عمده ای ان در تحت زور شکل می گیرد اگر به هزاره های گزشته برویم این حقیقت تآثیر پدیری به اثر زور و بعد ها اشکال استعماری اظهر من الشمس میشود. حتی باور های عقیدتی و دینی تغییر کرده است. ولی این جدال بین همگرایی و واگرایی امروز با سرنوشت بشر گره خورده است که حتی مخالفین هر دو بحث درین بادیه سرگردان هستند جرس فریاد دارد که بر بندید محمل ها این بیت یا مقوله در هر دو قطب تعبیر پذیر است قصه دراز است ولی شب کوتاه نمیتوان اینجا زیاد در زلف یار پــیچـی |