یاران استاد محمد قسیم اخگر یتیم شدند، درد اخگر به تسلیت درمان نمی شود

۱۰ دلو (بهمن) ۱۳۹۲

بعدازظهر هشتم دلو سال 1392 خورشیدی  پس ازتقریباًمدت هشت سال دوری و جدایی از کابل و یاران کابل نشین، چشمم به نوشته ای ازاستاد پرتونادری بدین شرح درصفحه فیسبوک افتاد.....

لحظه بعد تصویر استاد اخگر را دریکی از صفحات دیدم که همچنان دستش را بانشان استقامت وپایدار بلند کرده ودر پشت تصویر نوشته بودند اخگر جان داد اما هرگز وجدان نداداین نوشته دل تمام دوست داران اخگر را همانند سونامی ای لرزاندودیگر تمام دوستان اخگر یتیم شده بودند وباید با پیکری سرد و چشمان بسته و با انباری از ناگفته های نهفته در سینه ،که زمان بی مروت توان گفتن رانیز ازوی دریغ کرده بود در حالیکه  معصومیت  ابدی اخگر را در چهارچوب تابوت سیاه  رنگ می بینند،تحمل کنند

مرگش را درصفحات اجتماعی دوستان ویارانش چنان وسیع وگسترده بازتاب یافت که درهرصفحه تصویر ازاستاد گرانمایه وازدست رفته به نظرمی رسید که هرکدام درسوگ وی ماتم نامه ها نبشته بودندعبدالطیف پدرام و استاد پرتو نادری درین راه پیشگام همه بود

 بادیدن آخرین تصویر درصفحه همصنفی دوران دانشگاهم مختارپدرام خبرنگارتلویزیون خورشید مجبورشدم باگلون پرازبغض بنویسم اخگرمشعل تابنده درزیرآتش جنگ های خانمان سوز افغانستان مردی ازتبار آزادمردی وازنژاد فردوسی بود جایش درکاخ بلند بهشت برین جاودان باد اما دیگر نتوانستم چیزی بنویسم  

به راستی ازصدای پولادین واستوار (اخگر) درطول دوران نسل کشی ومردم ستیزی برمی آیدکه صاحب این صدا مردپابرجای واستواری بوده است ودربرابرهرگونه حوادث پایداری نشان می داده وبه زودی وهرگز تسلیم دلقکان روزگار نمی شده

معلوم بود که اخگر برگشت ودیگر به هیچکسی وهیچ چیزی نگاه نمیکند و گویا دیگر از رنجهای گفتن و نگریستن به این دنیا و آدمها برای همیشه آزاد شده است .

شب ازطریق اخبار تلویزیون طلوع مراسم تدفین اخگر را مشاهده کردیم چهره های زیاد  شرکت کرده بودند عزیز رفیعی پرتو نادری ، جلال نورانی وسایرین به گفته روانشاد استاداخگراسپنتای هراتی باچهره ی گرفته واشک های حلقه زده در چشمانی پیرش طوری معلوم میشدکه باموی سپیدش یتیم شده باشد

ساعت هفت شام درخانه بودم ونومیدانه نمی توانستم مرگ اخگر را باورکنم دست بردم به تلفن همراهم تا لحظه خودرا مصروف به سازم که ناگهان چششم به شما 0776301212افتاد زنگ زدم استاد ساقی ازاتاق تنهای اش که بدون شک آن شب درسینه اش سنگینی میکرد جواب داد بعدازاحوال پرسی بازهم ساقی به کنجکاوی اشت ادامه میداد« چه خبرا؟» می گفتم بی خبری« پس چرازنگ زدی» خواستم احوالت را بگیرم هرچند ساقی به تلاش هایش ادامه داد نتوانستم بگویم مرگ اخگر برای هردوی مان تسلیت باد نمیدانم چرا فکر میکردم تنها درسوگ نشسته ای اخگر درغور من وساقی باشیم بالآخره ساقی حوصله اش تمام شد خبرمرگ اخگر را دوباره برایم تکرار کرد چه می توانستم بگویم توهم خبرشدی «ها فردا مراسم میگیریم میایی یانه؟ » باکمال بی صبری گفتم مگه میشه نیایم تلفن قطع شد ومن همچنان درفکر بودم نان خوردن یاخوابیدن اصلاًفراموشم شده بود درخانه بعضی ازدوستان میگفتن آخر پدرت که نمرده ماتم میگیری چطور می توانستم به فهمانم استاد اخگر پدر جامعه روشنفکری درافغانستان بود

 همیشه فکرمی کردم ساعت یک بعدازظهر  . ویاشاید دقایق  بعد تابوت سیاه را از دهانه ی دروازه خانه محقر استاد اخگر که شاید بعدازگاندی دومین روشن ضمیر فقیر باشد بیرون می کنند. زن و برخی دیگر نزدیکان اخگر به ویژه دختر خوردسالش راکه روز من درجامعه مدنی کابل دیده بودم  چه حال داشته باشند. اوشاید امروز تنها نمادی از عزای کامل و تمام نشدنی باشد . اوشاید همه ما را میشناسد و همه ما را درجامعه مدنی ، انجمن قلم یاخانه محقرپدرش که ازلحاظ معنویت به مکتب تولیدانسانیت شبیه بود دیده است .

         تابوت اورا دریغا که دیده نمیی توانیم تا به بینیم چه باغرور ازمیان مردم عبور می کند. وما بی صبرانه درگرفتن گوشه تابوت هجوم بیاریم واین آخرت همراهی را بااستاد اخگر کرده نتوانستیم ودر تلاش باور کردن واقعیت نا به هنگام عزیز خویش ، به دیدن تابوت درصفحات فیسبوک خیره بنماندیم .

دردازدست دادن اخگر رانه می توانیم به سگرت درمان کنیم ونه به هیـچ افیون دیگری

 حس میکنم  که تمامی خاطره های  اخگر وبچه های که به قول خودمان اهالی دردمند خوابگاه مرکزی کابل یامرکز فرهنگی دیوانگان بودیم ناگهان به شکل یک فیلم سیاه و سفیدی به نمایش در آمده است که گاهی موقعیت سیال صحنه ها عوض میشوند ومن وساقی این حالت را پذیرفته بودیم. چه میتوانستیم بکنیم؟  درین دیار برهوت وبیابان

 کاش می توانستیم  ناگهان روی تابوت خم شویم و با صدای بلندی به گریه و الحاح آغاز کنیم .هرچندشاید دیدن و شنیدن مرثیه های اخگر بالاتر از توان وطاقت مابود . مرگ گوشه یی از زور خود را بالآخره به مانشان داد .  حس میکنم که هیات کامل مرگ ،  هنوز درزمان نامعین  سالها و شاید روز ها و هفته های  باقیمانده ی عمر ما پنهان باشد .

 . همزمان با آن تصورمی کنم از خانه اخگرزنان و مردان بیرون می پرند وغریوی به هوا بلند می شود ... آخر اخگراز بین ما به دیارابدی هجرت کرد !

     ازصفحه فیسبوک استادپرتونادری دیدم ساعت یک ونیم بعداز  نماز جنازه خوانده می شود و جنازه درتپه بی بی مهرو ........این بار کاروان راه گورستان بی بی مهرورا کی  درپیش می گیرد. وآیاچندنفردرین قافله همراه کاروان خواهد بود در حالی که صد هاتن از ارادتمندان  اخگردردیاران دورازکابل گریه می کنند و جمعی هم خاموشانه اشک های چشمان شان را درخارخ ازکشور بادستمال غربت پاک می کنند،کی  تابوت رادرآغوش می گیردوکدام یک ازیاران تاآخرین مرز  (تاسرحد گور وکفن)که آخرین خوابگاه سرنوشت ، اخگررا تحویل می گیرد و برای همیشه در سینه خود قالب می ریزد . ودیگر او را برای ما بازپس نخواهد داد.همراه خواهدبود

وکی؟مراسم تدفین  استاد محمد قسیم اخگر را وباکدام بازبان گردانندگی خواهدکرد .:اسپنتا ،پرتونادری، یعقوب یسنا ،خالد خسروعبدالمنان شیوا، سهیل سنجر ......

اخگر درجامعه روشنفکری افغانستان پس ازغبار وهمراهانش ، طاهربدخشی وعلامه سیداسماعیل بلخی نماداسطوره وی است که زود هنگام ، غافلگیرانه و دردناک از پل زنده گی به سوی پرتاب مرگ شتافت . ذهن من که انباشته ازتصاویر از دست رفته ی اخگردر کابل و به ویژه جامعه مدنی است ، که همیشه باکمال خون سردی تمام نافهمی های مارا تحمل میکرد درد سایر عزیزان فرهنگی را نیزکه مانند من با اخگر روشن ضمیر زیسته اندو دوست داشته بودندودارند ، حس میکردم و به چهره هر یکی از آنان خیره میماندم  اما ناگهان بند دلم کش میشد : آخ ! اخگر دیگر درین دنیانیست وما حتانمی توانیم برجنازه اش شرکت کنیم!

فردای آن روزحدود ده ها تن از فرهنگیان وقلم به دستان درجای  کوچک حاشیه ی فیروزکوه ( مقابل دروازه ریاست اطلاعات وفرهنگ) به انتظار ایستاده بودیم. ساقی،واقف حکیمی ، عبدالغنی جامی ، میراحمدحسینی ، ، هدفمند، داکتر عثمانی نظرمحمدثاقب، حسام الدین یعقوبیان فیرزکوهی  و ....ده ها تن دیگر.  اما سیمای ساقی درسوگ اخگر بیشتر ازهمه حیرت زده بود وازبی تحملی گویاگردانندگی محفل را به عهده گرفت بغض گلویش راترکاند درابتدا ازاستاد جامی خواسته شد تا به نیت خوشنودی ارواح ارواح استادبزرگ  گوش های حاضرین را از تلاوت آیات متبرکه کلام حقانی وعدالت محوری سرشار کند بعد ازختم تلاوت هرکدام به یاد بود از استاد ازدست رفته باهم ازخاطراتش قصه ها گفتیم . اما سکوت وحشتناک همه جارا گرفته بود گویا از مرگ انفجاری اخگر همه ترسیده بودند! واقعا چنین بود.

          تصورش فوق العاده دشوار ، اجتناب ناپذیر وامادریغاکه واقعی بود..... ماتم گرفته بودند  و ما در محاصره ی تصور مرگی بودیم که یک روزی  برای همه ما اتفاق میافتد و به فکر مان میگذشت که روزی نوبت ما هم فرامیرسد واین نوبت در آن لحظه ها چه نزدیک به نظر می آمد!

   دلها پرازبغض و استخوانها سنگین ، نگاه ها مات و همدردانه بودیم. ما همه در آن لحظه ها قابل ترحم شده بودیم . زال زنده گی  مثل " اژدهای خودی " از هر گوشه روح مان سر بر میاورد و دهن کج میکرد و پاره یی از قلب ما را میجوید .ومابرای آرامش روح استاد بزرگ دعامی کردیم من دراین روز برای اولین بار دیدم که فرهنگیان و قلمداران ما حد اقل در مواجهه با مرگ ، احساس مشترک ، ذهن و موضعگیری مشترک پیدا میکنند!!. تلخ گویی و تلخکامی های  گاه  به گاه  سالهای عادی زنده گی همه به ندامت سرای پنهان حافظه ها رانده شده بودند

ای غواص گردریای معرفت وغیرت     پس ازهزار سال ازمابه پیکرپاکت درودای وصله بندتردیدهای قوم ازهم گسسته ی این مرزوبوم   ازما برتابوت غریبانه وپاکت هزارسلام

 








به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

ماهان04.02.2014 - 16:14

 دوست گرامی سلام امیدواریم که حال شما خوب باشد من تعدادی از دوستان آقای اخگر هستیم که سعی میکنیم بتوانیم تمامی نوشتجات ایشان را در یک جا جمع آوری کنیم و بدین خاطر وبلاگی را تهیه کرده ایم. http://qasimakhgar.wordpress.com/ در این مورد ما نیاز مبرم به کمک شما داریم آیا این امکان وجود دارد که شما بتوانید برای جمع آوری کتاب ها و نوشتجات ایشان به ما یاری کنید؟ یا اینکه آیا کسانی را می شناسید که بتواند به ما کمک کنند و به ما معرفی کنید؟ موفق و پیروز باشید خدانگهدار
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



فخرالدین آریاپور