از جوانی بادها
۱۰ دلو (بهمن) ۱۳۹۲
ازگُمگشته گی نعره های منصوری
در دیارِ برگریزان تأریخ
می آیم
نفسم بوی زندان میدهد
و تقطیع ِمثنوی شناختن و سوختن
درضربه های قلبم
پژواک می یابد .
( ( (
و منِ من
و روز های خو کرده به نرسیدن و نگفتن
در گوشِ بودن
آمدنِ :
فصل های جذامی را
و باد های جذامی را
و راه های جذامی را
و اندیشه های جذامی را
و نبرد های جذامی را
و نام های جذامی را
- از لای غبارِ ذهنِ یاد ها و خاطره ها –
قصه خواهیم کرد .
( ( (
و آنگه
- چشم ها برچهرۀ سکوت –
از تخیل لحظه های اشراقی می پرسیم
که سخنانِ ابریشمین مرا در بارۀ تو
درک می کند ؟
واز پایابِ دل هادرخسوفِ نامه وکفترِ قاصد
- فرصتی اگر دست داد –
خواهیم پرسید :
که باد های افسرده
دگر باره
باشندۀ هیجانِ رقصِ جوانیّ دیگری خواهند شد
و فریاد های منصور وار در برگریزانِ تأریخ را
خونِ بهاری تازه
دست خواهد گرفت ...؟
)))
)))
)))
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته