سبز و نایاب
١۵ جدی (دی) ١٣٩٢
من درین نزدیکی ها
کاری خواهم کرد .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
صبحِ زودی
می افتم راه
و سکوتم را
می برم با خود و می بخشم آن را
به شبی
در شهری دور.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
به تماشای صدایی خواهم رفت
که به اندازهء ایمان
ژرف و پالوده و سبزست
و نایاب
و رمزِ پرواز
در آن
پنهانست .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
به نجاتِ دل خود
خواهم کوشید .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
کودکی های خودم را خواهم پالید
و به همراهی آن دورهء بی خدشه ز سرمای شکستن
لب جویی می نشینم
و پاهایم را
می گذارم که حکایت کند از درد و از دشت
و از دوری ره
با آب .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
میروم پشتِ گیاهِ کم پیدایی می گردم
تا مگر یأ س مرا
ز دلم
دور کند .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
وقت خود را به پرستو هایی می بخشم
که برای دانه و آب
ـ فراوان ـ
سرگردانند .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
گُـلِ سرخی را
به فریبایی نامی
به مَـَثل عیاری
می بخشم .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
ساده گی را
و صفا را
پیشه خواهم ساخت
و به قدرِ خواهشِ دل
نامِ باران و فراوانی را
می نویسم
روی هر فرصتِ نابِ فارغ بودن .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
[مرگ
یا
آزادی «١» ] را
بار دیگر
خواهم خواند .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
میزبانِ بی نظیری خواهم شد
و غریو و نعرهء دریایی را
میهمان خواهم کرد
تا ز کوهِ حماسه
حکایت بکند .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
راه خواهم افتاد
و به همگامی بیخوابی هایم
ایمنی ها را
جستجو خواهم کرد .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
شهروندِگمنامی ها خواهم شد
و آشیانی
و مکانی را
خواهم پالید
که در آن
شعر فراوان باشد
وصدای پَروبالِ
مرغِ کم پیدای آرامش .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
راهِ پر پیچ و خمِ دلدادن را
به درختی
قصه خواهم کرد .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
نامه یی را
به نشانی چکاوک هایی
راهی خواهم کرد
که صدا شان
از بیمِ تفنگ
سوی گُـم گشتن رخ کرده .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
کوچه هایی را
به تماشا خواهم رفت
که در آن کودکی ام راه سپرده ست .
و غمی را خواهم جست
که زگسلیدنِ تارِ بادبادک
روزِ ما را پُر می کرد .
و درختی را
خواهم جست
که پریشیده ترین زیبایی ها را داشت
و به هنگامِ خزان
رهگذارِ کوچهء ما را نقاشی می کرد
و چه نقاشی بود !
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
لحظه های منتظر را
باخبر خواهم ساخت
که بیایند و اندوه مرا نیز
ـ اگر ممکن باشد ـ
با خود ببرند .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
قصهء روشنی و آب
و زیبایی را
به تمامِ واحه های خشکِ سرِ راهم
میگویم !
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
از تمامِ غم ها می خواهم
که به همراهی من
طاقِ زخمی شدهء نصرت را
در پغمان « 2 »
به تماشا بروند
و سپس با آنها
تا حوالی منارِ استقلالِ کابل
ـ که به آزادی و مردان پیوسته ـ
خواهم آمد !
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
ز صدای قمری یی می خواهم
که به سروی که بر آن
آشیان ساخته است
باز گوید ، این سخن را :
ـ دلِ این عاشق دیوانه ست
دل او می خواهد
حرکت را به سکون ،
و صدا را به سکوت ،
و دلی یخزده را با خورشید ،
آشنایی بخشاید !
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
از غمِ غربت و از هجرت ها
و ز تاریک و روشن
حکایت خواهم کرد !
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
بی خودی ها را
رسوا خواهم کرد .
وز کم بودن باران ،
وز خبرناشدنِ حس
وز کوچیدنِ ایمان ،
وز مصلوب شدن های دلها ،
وز تنهایی و معصومیت و عشق
به خاک و به درخت ،
وز تنهایی و معصومیت و عشق
به آب و به گیاه ،
وز تنهایی و معصومیت و عشق
به لوح و به قلم ،
وز تنهایی دل های ستمکش
داستان ها
خواهم پرداخت !
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
از شنیدن و نگفتن
وز نجابت
ـ که سفر کرده عزیزیست ـ
وز تلاقی عقاب و پروبال بشکسته
وز بیروح ترین حادثه های تکراری
وز عبادتکده هایی که ز تنهایی می گریند
وز خالی شدنِ میکده ها
وز جوانانِ هزاران ساله
وز مردانِ عقیم
وز پیرانِ مُعبِـر
اما ، لال
وز کمبودی دل باخته گی
وز قدرت و صلابت
وز تمامِ حرکاتِ حلزونی
وز ارادی شدنِ حمله به پیمان و به عهد
وز تفاخر به جنون
وز آقایی درد
وز یگانه شدنِ تلخی و بودن
وز بی عصمتی دختر رسوای خرد
وز طبیعت که فقط گشته :
ستم
وز شطرنج
میانِ دل و درد
وز نفرین و شقاوت
وز تأثیرِ تألم و خلوص
وز فراوانی خشم و خطر وتعزیه و دلتنگی
وز تعالیمِ شیاطین خطیب
وز انواعِ شکنجه
وز همرنگی مرد و نامرد
وز خاکِ شوره و آبِ نمک
وز بمبارانِ تاکستان
وز خورشید و کم نوری آن
وز زشتی و طنین واژه های بد معنی
وز پژواکِ صدای بیدردی
وز دوری اساطیر زیادِ دوران
وز خیابان های ساکت
وز خالی شدن مطبخ از آتش و دود
وز رهایی که به وادی فراموشان خسبیده
وز عادی شدن رابطهء مرگ و طبیعت
وز آتش زدن خاطره ها
وز پیمان شکنی ها
وز مجازی شدنِ باورها
وز بیداری نامِ شبِ وحشت
خواهم گفت .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
کاری خواهم کرد.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
خواهم گفت
که به دنبالِ لبی خنده
هزاران فرسخ را پیمودن
چی معنی یی دارد؟
و تسلی را
گُم کردن
و یقیین را
جُستن
و تحمل را
در به در
پالیدن
وز کنارِ پنجره
در گریبانها
سرها را
دیدن
و وقوعِ عشقی را
متعلقِ به گذشته دانستن
و تمامِ لحظه ها را
خِرخِرِ مرغی بسمل فهمیدن
و درخشنده سحرگاهان را
به فراموشی بسپردن .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
دیدنت خواهم آمد
و تو
ـ آنگه ـ
خواهی دانست
که صدایم
چقدر
پیر شده ست
و دلم
پیرتر از ماه و زمین .
(())(())
من درین نزدیکی ها
پردهء خاکستر را
ازسر و روی دلم
برمی گیرم
به امیدی که بیابم قوغی .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
شیوه یی را
که به نومیدی دلها می انجامد
آشنا خواهم شد
و تو
آنگه
خواهی دانست :
نامِ خون خورده ترین عهد و قرارِ آدمها را
نامِ بشاش ترین قا تلِ زیبایی ها را .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
میدانم
به گوارایی یک قصه ز ایامِ بشارت
در خیالی
برخواهم خورد
و از آن پس
غمِ من
بیشترین خواهد بود .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
خانهءهمدردی
خواهم رفت
و از او خواهم خواست
که به دیدار نبردی برویم
بینِ دلتنگی و روز،
بینِ خوشنودی و آوای حقیقت ،
بینِ نرمش و شکست ،
بینِ گُل های پتونی و شبی یخبندان .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
گَلهء اندیشیدن را
در مزارعِ خیال
می برم بهرِ چَـرا
و به همسایهء ما
خواهم گفت :
که صدا های حقیقت و بلا
چه شباهت دارند
وز شک ، خواهم پرسید :
که چی وقت
می رود ، جای دگر؟
وز آرامی خواهم پرسید
که چرا خانهء ما
هیچ
نمی آید .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
دردِ خود را
تا
چاره کنم
به سراغت خواهم آمد
چون ترا پیدا کردم
خویشتن را
پیدا خواهم کرد .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
تا زمان
اینهمه
تکرار نگردد در ذهنم
ضربه های ساعتِ دیواری را
متوقف خواهم ساخت .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
نا نجیبی ها را
دیگر
اینهمه ساده
نخواهم بخشید
من سزاور نیم بین دو کوه و دو تضاد
گَردِ ناچیزی گردم
من سزاور نیم
باعثِ مرگم
نامِ دیگر
جز نامِ خودم
باشد
و سزاور نیم
عشقِ خودم را بکشم !
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
جشنِ آیینه و زیبایی چشمانِ ترا
در خلوتِ آن
در سلوکِ واژه هایی شایسته
منعکس خواهم ساخت
وسپس
مستی و عربده جویی را
ـ در شبی مثل غـمـم
تیره و ژرف ـ
به سکوتِ واژه هایی می بخشم
همه
از جنسِ بغاوت
و پرخاش و خشم .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
غلظتِ تیره گی شب ها را
با توان سنجی دلگیرترین حوصله ها
خواهم اندازه گرفت
و سپس
ز کبوترها خواهم پرسید
که نشستن ، خامُـش
ـ بر مسندِ نظاره گری ـ
ز چی رو
غیر انسانیست !؟
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
هیجان هایم را خواهم گفت
که موقر و دقیق
به محبت
و به میعاد بیندیشند !
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
به تخیل و دلم خواهم گفت
که به فکرِ رویشِ نخلِ صداقت باشند
و به معنی تقلا و هجوم
بارِ دیگر بنشینند
و اندیشه کنند
و نگهدارِ صدا
و نگهدارِ آبادی باشند
وز آواره گی و یأ س بفهمند که بودن
معنی خوب و زیبا و بلندی دارد
که به آن
خو باید کرد
و کلامی را
باید آموخت
که عبادت و ریاضت را
توجیه کند
و به دنبالِ صلایی
باید
رفت
که محبت و سلامت را
آغازی باشد
وز پشیمانی ها
باشد دور!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
می خواهم
خصلتِ سنبله های همه تن بار و سخاوت را
در کُردِ گندم ، هنگامِ درو
به تمامیت ، دریابم
و بدانم که چرا بید
نه ، باری دارد
و فقط سایهء دلبندش را
تشنه گان ، خواهانند !؟
و بدانم که چرا قمری و سرو
همدگر را
اینقدر می فهمند !؟
و بدانم ، ز چی رو ،
معنی عشق
دگرگون شده است ؟
و بدانم که به هنگامِ شکار
بر خرامِ کبکی
مثل ماری ، مرگ
چرا چنبر می گیرد؟
و بدانم ز خیالِ چشمی
دل
سیه مست
چرا می گردد ؟
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
در تمامِ کشورِ ویرانی می گردم
شاید آن جا بتوانم یافت
قبرِآرامش را .
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
کاری خواهم کرد
که بیارزد به تأمل و تفکر
و بیارزد که بدانیم
کجاها ، باید
پی بگیریم صدای سُبکِ بدعت ها را
و نمازی بگذاریم
به همراهی بارانی
بر مزارِ
آزادی!
برلین ،
دو هزار و دوازه ترسایی .
--------------------------------------------------------------------------------
1/ منظور رُومانی از\" نیکوس کازانتزاکیس\" نویسندهء یونانی است.
2/ پغمان شهر کوچکیست در نزدیکی کابل .
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته