نظریه های «تأمین ثبات» وحل مناسبات تباری -٣
٢ ثور (اردیبهشت) ١٣٨٧
در مورد انساب و ارقامي كه كاتب در باره ي «فِرَق و طوايف هزاره» مي آورد تأمل لازم است، او مي نويسد:«اين قوم كه از فِرَق هاي مغول و تاتار اند و در افغانستان توطن و قرار دارند؛ فعلاً چه در موطن و مقام خود و چه در شهر و ولايات و بين ديگر قبايل و ايلات افغان و تاجيك و اوزبك، از جور و ستم حكومت و نهب و غارت افغانان باديه نشين ييلاق گزين و افزون ستاني و بيرحمي اربابان و كدخدايان و سركردگان قومي، ترك منزل و مسكن نموده، روز ذلت و مغلوبيت به همسايگي به سر مي برند، ششصد و پنجاه هزار خانه و دوميليون و دويست و پنجاه هزار نفر و همه شيعه ي اماميه ي اثنا عشريه، ... به جز قليلي از هزاره ي شيخ علي و هزاره ي بهسود كه اسماعيليه و مريد و پيرو آقا خان محلاتي مقيم بمبئي و معروف به غالي اند ،64 ديگران عموماً پابند دين و محب جان نثار ائمه ي طاهرين (ع) و شجاع و جنگجو و مهمان نواز و سخا... » 65 گفته هاي كاتب در مورد «فرقه ي اوزبك و تركمان» - مخصوصاًدر مورد مسكن و مقر آنان- از دقت لازم برخوردار نيست:«اين دو فرقه در تركستان افغاني و قطغن و بدخشان متوطن و با تاجيك و افغان و هزاره و عرب مخلوط و در بلدان ميمنه و مزار و بلخ و سرپل و تاشقرغان و اندخو و شبرغان و ايبك و خان آباد و اندراب و قندز و تالقان و حضرت امام و نواح و توابع آنها متمكن و به زراعت و رمه داري و از جمله تركمان به باديه و الاجيق و خرگاه نشيني و ييلا ميشي شاغل و تخميناً يك ميليون و پنج صد هزار نفوس ... همه سني اند .66» 67
اساسي را كه كاتب مي گذارد از آنرو در خور اعتماد است كه هنوز هويت زدائي ها و تاريخ سازي ها شروع نشده بود؛ پس اگر اوسط نفوس هر خانه را شش نفر بگيريم، مجموع نفوس آنوقت طوايف افغان در افغانستان يك ميليون و هشتصد هزار نفر مي شود. بي ترديد رشد نفوس طي حدود هشتاد سال بعد از ضبط اين ارقام – در همه ي اقوام – نرخي يكسان داشته است. بنا بر اين، طوايف افغان نيز حدوداً نفوس كمتر از ثلث افغانستان را تشكيل ميدهند؛ و اين همان چيزي است كه فرهادي با توجه به ارقام جديد عنوان كرده است.
گذشته از اين ها، بيش از نيم قرن است كه تلاشهائي در جهت تغيير هويت اقوام وجود داشته؛ مثلاً براي مراجع محضاً ديپلوماتيك و غير محقق، ساكنان ولايات شرقي و جنوبي افغانستان بطور يكدست پشتون قلمداد مي شوند. چنانكه احدي تعبير ده ولايت پشتون نشين را در مورد آنان به كار مي برد. در حاليكه به قول كاتب هزاره، غبار، اعتضادالسلطنه و حبيبي ريشه هاي اقوامي چون صافي، گُربز، وردك، استانكزي، اچكزي، اساكزي، كاكر، ناصري، مشوانَي و چند تاي ديگر به تيره هاي غير پشتوني مي رسد .68 مولف كتاب مخزن افغاني و تعداد زيادي از مورخين افغان پدر غلجائي ها را شاه حسين غوري مي دانند و «سراولاف كيرو» نويسنده ي كتاب «پتهانان » (شايد) به استناد از آنان اصالت پشتوني غلجي (= خلجي) را زير سوال برده اند و آنان را از طايفه ي خلج يعني ترك وانمود ساخته اند. با اينحال بطور مثال در چهار ولايت شرقي افغانستان، نورستاني ها ، پشه ئي ها، گجر ها، تاجيك ها، عرب ها و دهگان ها حدود نيم نفوس را تشكيل مي دهند. فيض محمد كاتب پشه ئي و نورستاني را يكي دانسته نفوس و محل اسكان آنها را اينطور بيان مي كند:«اين فرقه تخميناً پنجصد هزار نفر اند و در بطن سلسله كوه هندوكش از پنجشير و كوتل منجان بدخشان تا لمقان ]لغمان[ و چترار ]چترال[ و كاشغر و دره جات اريت و شماس و كلمان و اسمار مسكن و مقر دارند. از جمله ي ايشان ساكنان دره ي نور و دره جات لمقان و اسمار و غيره در سابق پذيراي اسلام شده... » 69 كاتب محلات مسكوني تاجيكان در ولايات شرق و جنوب شرق را چنين بيان مي كند:«در دهات قريبه و متصله ي شهر غزنين و نفس آن بلده و قريه جات بزرگ آرزو، شاليج ]شاليز= شاه ديز[ ، رباط، رامك، تاسن... جلال آباد، گرديز، كالگو، لمقان، سرده، ارگون و پرمل و غيره متوطن اند. و عموماً به جز تاجيك باميان، گيزاب و چوره كه شيعه بوده اند و املاك و قرا و مزارع شان را حكومت به افغان بخشود، سني و متعصب و با شيعه نهايت معاند ند .»70 چغه سراي مركز ولايت كنر از قديم مسكن دهگانان بوده است. «بيليو»- پيش از كاتب- در مورد پراگندگي اتنوگرافيك تاجيكها گفته بود: «تاجيكها در سراسر اراضي پهناور افغانستان، از هرات الي خيبر، و از قندهار الي اكسوس (آمو دريا) زيست دارند. »71
سني ساروف در كتاب «تاريخ افغانستان» (چاپ سال 1921) نفوس هندي تباران افغانستان [از جمله جت ها] را – در مجموع – سه صد هزار نفر تخمين مي كند. در حاليكه آمار و ارقام امروزي كميت هندي تباران را بمراتب كمتر از اين نشان ميدهند. و اين دلالت به آن دارد كه اين اقليتها يا در كتله هاي بزرگ قومي مستحيل شده اند، و يا در اسناد رسمي هويت آنان تغيير داده شده است.
گوئي نويسنده ي مقاله ي زوال پشتونها... به ضعف استدلال تاريخي و بي اساس بودن ارقام و آمار ارائه شده ي خود، آگاه بوده كه پيوست آن دو فرضيه، يك مسئله ي عاطفي را پيش مي كشد:«پشتونها معتقدند كه آنها اكثريت را در افغانستان تشكيل مي دهند و دولت افغان بوسيله ي پشتون ها تشكيل شد و افغانستان تنها دولت پشتوني در جهان است و اقليت ها بايد هويت پشتوني دولت افغان را بپذيرند. اكثريت گروههاي تباري ديگر در منطقه دولتهاي خود را دارند. » 72نويسنده، گروههاي تباري غير پشتون را به كشورهاي همسايه ي افغانستان رجعت مي دهد 73
و مي گويد كه آن دولتها متعلق به اين هاست؟! اگر تركمني يا ازبكي در افغانستان فاقد حقوق شهروندي است، باكي ندارد چون تركمنها و ازبكهاي كشورهاي تركمنستان و ازبكستان از حقوق برتر نسبت به اقليتهاي ديگر آن كشورها برخوردارند؟! اگر اينان مي ميرند، چه فرقي مي كند چون آنها آنجا زنده اند. آقاي عبدالغفور ليوال همين دليل را در عدم توجه دولت به رشد زبان فارسي ارايه ميكرد و مي گفت كه در ايران و تاجيكستان به زبان فارسي توجه ي لازم مي شود، فقط زبان پشتو است كه اگر دولت افغانستان به آن توجه نكند، وارث ديگري ندارد . 74 اما در عمل حينيكه گوينده اي واژه اي را استعمال كند كه در ايران و تاجيكستان مصطلح است، فوراً به او مي تازند كه به زبان ايراني حرف مي زني؟! اين حكم چنان بود كه كج دار و مريز
استدلال مشابهي را خانم گيلاني (احدي) در مخالفت با مطالبه ي رسمي شدن مذهب اماميه، در كميسيون تسويد قانون اساسي داشت. او گفته بود كه زماني بايد مذهب جعفري رسميت بيابد كه ايراني ها مذهب حنفي را در كشور خود رسميت بدهند؟! 75
فرضيه ي سوم: «اقليت ها در افغانستان مخرج مشترك محكم ندارند تا آنها را قادر به ايجاد ائتلافي دوامدار عليه پشتون ها بسازد.
به طور تاريخي خصومت ازبك – هزاره به همان شدّت مخاصمت بين پشتون ها و هزاره ها مي باشد. به همين ترتيب، ازبكها و تاجيكان تاريخچه ي روابط غير دوستانه، هم در افغانستان و هم در آسياي ميانه دارند... علاوه بر آن، برخي اقليتها مانند نورستاني ها، پشه ئي ها، براهوئي ها، و بلوچها هميشه به پشتونها نزديكتر از ساير گروههاي قومي بوده اند. ازينرو بسيار غير محتمل است كه اقليتها قادر به ايجاد يك ائتلاف دوامدار با پشتيباني بيشتر از نصف نفوس افغانستان گردند...»
اين فرضيه بر مقوله ي معروف انگليسي "Divide and rule" (تفرقه بينداز و حكومت كن) بنا يافته است؛ نزديكي اقوام نورستاني، پشه ئي، براهوئي، و بلوچ به پشتون ها، از جهت قرابت جغرافيائي است. زبان نورستاني از جمله ي زبانهاي هند و اروپائي است كه بطور مستقل در كنار زبانهاي هندي و ايراني رشد كرده است. زبان پشه ئي از خانواده ي زبانهاي «دارديك» است كه شامل زبانهاي چترالي و گيلگيتي نيز مي شود. اين زبانها با زبانهاي پاميري قرابت نزديك دارند. زبان پشه ئي در سلسله ي تحول، خود را به فارسي نزديك ساخته است. زبان بلوچي از زبان هاي ايراني نو است و خواهر تني زبان فارسي دري شمرده مي شود. احدي ثبات و آرامش افغانستان را نه در تأمين حق شهروندي، و نه در ايجاد تغيير در ساختار نظام سياسي بر مبناي حفظ حقوق مساويانه ي اتباع، بلكه در تفرقه و اختلاف ميان (به قول او) اقليتها، و اعمال زور از جانب (بازهم به قول او) پشتونها بعنوان بزرگترين گروه قومي مي بيند و بديهي است به خطوط خلط ناپذيري كه او ميان اقوام ساكن در اين كشور مي كشد، و هر كدام را به دسته ي تباري بزرگتر در كشورهاي همسايه نسبت مي دهد، به ادامه ي اين حالت الي بي النهايه فتوا صادر مي كند. احدي با تكيه به اين امر كه «سيستم بين المللي در برابر تجزيه ي دولت- ملت هاي مدرن شناخته شده توسط جامعه ي جهاني، بسيار مقاوم و سختگير بوده است.» تجزيه ي افغانستان را غير ممكن مي داند و آنرا زمينه ي مساعدي براي «سلطه ي غير رسمي دوباره ي بزرگترين گروه قومي» مي شناسد. 76 گر براي چند لحظه فرض احدي مبني بر %50 بودن پشتون ها را بپذيريم، رابطه بين دو نيمه ي جامعه (پشتون ها – غير پشتون ها) را فقط در محور «آقا – نوكر» مي توان تصور كرد؛ گناه اين نيمه اينست كه «اقليت ها» هستند؟! اگر بخواهيم استدلالي شبيه استدلال آقاي احدي داشته باشيم بايد بگوئيم كه اولاً برخلاف ظاهر، آنچه كه كليت افغان (پشتون) را تشكيل مي دهد، در حقيقت طوائف متعددي نژادي، زباني و مذهبي هستند كه طي دو قرن استيلاي طائفه ي افغان بر آنان، اصل و نسب و تا جائي زبانشان بالاجبار به فراموشي سپرده شده است. چنانكه به تفاريق در صفحات پيشين آورديم، طوايف مسما به افغان به چهار ريشه بر مي گردند:سربن، غرغشت، كرلاني و غلجائي، چنانكه در اين شعر خوشحال خان آمده است:
پشتون په اصل سربني دي
يا غورغشتي دي يا بيتني دي
لودي غلجي دي د بيتي له لوره
په سربني پوري بيا كرلاني دي
بيتني (يا غلجائي ) و كرلاني داراي نصب وصلي اند يعني هويت اصلي خود را تحت شرايط خاص زماني و مكاني عوض نموده و در ميان طوايف افغان مستحيل شده اند. رمودين در كتاب تاريخ افغانستان، قبائل منسوب به افغان را اين طور معرفي مي كند: سر بن 105 قبيله، غرغشت 95 قبيله، ماتو يا متي يا بيتني يا غلجائي 95 قبيله، كرني يا كرلاني يا كرراني105 قبيله. بدين ترتيب نيمي از قبائل منسوب به پشتون وصلي و اصالتاً غير پشتون اند كه اكنون به اعتبار استعمال زبان واحد ميان آنان، جمله پشتون خوانده مي شوند. 77
ثانياً:پس آنچه مخرج مشترك ميان اقوام شمرده مي شود، زبان است، در اين صورت چرا زبان فارسي دري مخرج مشترك اقوامي كه فرزندانشان اين زبان را از مادران خود مي گيرند نباشد؟ اين سوال كه اين اقوام چي وقت زبان فارسي را اخذ نموده اند به اساطير ماقبل التاريخ مي پيوندد؛ اما از اينكه غلجائي ها و كرلاني ها چي وقت زبان پشتو را گرفته اند، چند قرني بيش نمي گذرد، پس چرا يك شهر و دو نرخ باشد، زبان پشتو مي تواند مخرج مشترك براي طوايف مختلف منسوب به پشتون باشد، اما زبان فارسي دري نمي تواند؟ آيا اين يك عوامفريبي آشكار نيست؟
علاوه بر اين، فرهنگ، ادبيات و تاريخ مشترك اقوام فارسي زبان به درازاي زماني پيش از اسلام مي رسد. ميان تاجيك ها و ايماق ها فاصله ي وجود ندارد؛ بخشي از هزاره ها را از بخشي از تاجيك ها، مذهب جدا مي كند، چون هم تاجيك هاي شيعه وجود دارد و هم هزاره هاي سني. تركها با بخشي از هزاره ها نژاد مشترك دارند. در عين حال تركها با تاجيك ها تاريخ، فرهنگ و ادبيات مشترك دارند. اگر به روايات اساطيري اعتبار قايل شويم تركها و تاجيكها فرزندان فريدون اند:
نهفته چو بيرون كشيد از نهان
به سه بخش كرد آفريدون جهان
يكي روم و خاور يكي ترك و چين
سوم دشت گردان ايران زمين
نخستين به سلم اندرون بنگريد
همه روم و خاور مر او را گزيد
به تخت كيان اندر آورد پاي
همي خواندنديش خاور خداي
دگر تور را داد توران زمين
و را كرد سالار تركان و چين
بزرگان بر او گوهر افشاندند
جهان پاك توران شهش خواندند
پس آنگه نيابت به ايرج رسيد
مر او را پدر شهر ايران گزيد
سران را كه بد هوش و فرهنگ و راي
مر او را چه خواندند ايران خداي 78
احدي كه از نظر تباري «عرب» است ،79 از اين حرفها طرفي كه مي خواهد ببندد همانا دست يابي به قدرت سياسي است. در حاليكه بعيد است تصور كنيم آقاي احدي با آنهمه مدرك تحصيلي، نظامهاي سياسي كشورهاي را كه مثل افغانستان از اقليتهاي قومي، زباني، و مذهبي تشكيل شده اند، مطالعه نكرده باشد. اما با نشان دادن مدلها و نمونه هاي موفقي چون كشور هندوستان (با 350 زبان و دهها قوم ودين) يا سويس، درست است كه مشكل «مناسبات تباري» در افغانستان حل مي شود، مگر طرفي كه آقاي احدي و امثال او ازين طرح مي بندند چيست؟
در مسئله ي زبان، احدي مانند افراد ناآگاه استدلال مي كند: «پشتون ها معتقدند در مناسبات شان با اقليتهاي تباري بيشتر از ساير كشورهاي منطقه كه دولت هاي شان زبان خود را با جبر بر سايرين برتري داده اند، از بردباري و شكيبائي كار گرفته اند. 80 هرچند برخي پشتونها معتقدند كه زبان پشتو بايد موقف مشابه در افغانستان داشته باشد، اما بسياري پشتون ها مايل به پذيرش زبان دري به عنوان يك زبان رسمي هستند به شرطي كه به زبان پشتو ارجحيت سمبوليك داده شود.» تجربه نشان داده است كه تماميت خواهي و تعصب تنها در حد تحميل زبان متوقف نمي گردد؛ گروه تبار گرا به تعقيب تحميل زبان، برداشت ها و قرائت هاي برخاسته از ذهنيت قبيلوي خود را كه «شريعت» مي خوانند، نيز تحميل مي كند. تحقير اقليت هاي ديني و مذهبي از زمان امير عبدالرحمن تا عصر طالبان گواه بر اين ادعا است.
يكي از معاونين آقاي احدي در جريده ي "مشعل دموكراسي" نوشته بود كه «زبان دري را نادر افشار به زور به مردم افغانستان تحميل كرد. 81» اما واقعيت تاريخي اينست كه از زمان نادر افشار، قندهار (با ابعاد تاريخي آن) منطقه ي پشتون نشين شد، و آن به ترتيبي بود كه اهالي فارسي زبان قندهار ( اعم از هزاره ها و قزلباشها و تاجيكها)، علي رغم تجانسهاي زباني و مذهبي با نادر،در برابر او مقاومت كردند. نادر پس از استيلا بر قندهار، آنان را كوچ داد و پشتونها را جانشين آنان ساخت. اسامي فارسي ولسوالي ها، كوه ها و قريه ها شاهد اين مدعاست. بخشي از پشتونها (قبيله ي الكوزائي به رهبري عبدالغني خان ماماي احمد شاه ابدالي)، با نادر عليه حاكميت هوتكي ها همكاري كرد. نادر در ازاي خدمت عبدالغني خان زمينهاي بسياري را به او داد. علاوتاً نادر وي را نائب الحكومه ي قندهار مقرر نمود.
پس از نادر، احمد شاه نيز اراضي قندهار را بين عشاير دراني تقسيم نمود. ماليات اراضي خشكابه را در قندهار و نواحي مجاور آن براي دراني ها تخفيف داد، در حاليكه ماليات مذكور براي دهقانان غير پشتون افزوده گرديد. علاوه بر اين وظيفه ي تحصيل ماليات زمينداران غير پشتون به خانان دراني سپرده شد. اين امر به خانان موقع داد تا به تدريج املاك دهقانان غير افغان را تملك كنند. در مجموع دراني ها از اداي ماليه، سرانه، مواشي، درخت ميوه دار وتاك معاف بودند. 82 ملك هاي كه به قلمرو دولت درانيان داخل مي شدند يا زير اطاعت آنها قرار گرفته بودند به سه گروه تقسيم مي شدند: به گروه اول ولايت هاي شامل بودند كه مستقيماً از طرف شاه بواسطه ي حاكمان اداره مي شدند. شاه در اين ولايت ها مطلق العنان بود، ساكنان اين ولايت ها از مردمان غير افغان عبارت بودند. به اين گروه ولايت هاي زيرين داخل مي شدند: قندهار، هرات، فراه، غزني، كابل، باميان و غوربند، بلخ، ميمنه، جلال آباد، پيشاور، ديره ي غازي خان، ديره ي اسماعيل خان، شكارپور، كشمير، ملتان، لاهور و سرهند. به گروه دوم خراسان، سيستان، بلوچستان، سند، بهاولپور و غيره داخل مي شدند كه واليان آنها احمد شاه را به صفت حاكم عالي اعتراف مي كردند و از طرف نايب الحكومه ها مستقلانه اداره مي شدند. وابستگي كشورهاي فوق از آن عبارت بود كه آنها يك مقدار انداز مي دادند و هنگام لشكر كشي هاي شاه يك قطعه عسكر سوار اعزام مي كردند.
به گروه سوم اساساً ايالات قبيله هاي افغان شامل بودند كه آنها از طرف خانهاي محلي اداره مي شدند و در قيد و بست مقررات قبيلوي بودند، به حكومت مركزي اطاعت زباني ]ظاهري[ داشتند و كاملاً به سر خود مختار بودند. سرپرستي لشكر قومي و جمع آوري ماليات سائر ايالات در اختيار آنها قرار گرفته بود. 83 عزيز الدين وكيلي پوپلزائي اين صلاحيت سران قبائل افغان را تائيد نموده و معافيت ماليه را شامل حال تمام افغانها (پشتونها) مي داند. 84 بنا بر اين وقتي ادعائي از سر نا آگاهي تاريخي با نا آگاهي علمي در مورد طبيعت زبان همراه باشد، كار به تعصب كور مي كشد؛ شبيه همين ادعائي كه در تحميل زبان پشتو از مسامحه كار گرفته شده است.
حال، آقاي احدي گويا كوشش هاي سردار هاشم خان و وزير محمد گل خان را فراموش كرده كه چنين منتي را بر ديگران مي گذارد ؟ 85 به قول فرهنگ در آن كوششها (براي پشتو سازي دروس مكاتب، مكاتبات و مراسلات دولتي) مردم افغانستان مليونها ساعت كار را ضايع كردند، معارف افغانستان دهها سال عقب ماند ولي دست آوردي نداشت ، 86
چرا؟
به پديده ي زبان چهار نوع نگاه مي تواند وجود داشته باشد:
يك- زبان به عنوان يك پديده ي تاريخي - فرهنگي؛ دو- زبان به عنوان يك سوژه ي علمي؛ سه- زبان وسيله ي افهام و تفهيم؛ چهار- زبان به عنوان يك ابزار سياسي.
مطالعه ي تاريخي زبان همان بحث تاريخ زبان است كه مي تواند زبانهاي مرده ئي چون اوستائي، سانسكريت و يا آرامي و غيره را در برگيرد؛ ويا زبانهاي زنده ي چون فارسي دري، پشتو، بلوچي يا ازبكي را شامل باشد. در اين مطالعه محقق با ديد بيطرفانه، بدون توجه به جنبه هاي سياسي زبان وارد بحث مي شود و چگونگي تحول زبان را- با در نظرداشت امكانات ذاتي زبان و عوامل موثر از بيرون- به طور منظم و در توالي زمان مطالعه مي كند. آثاري نگاشته شده به يك زبان كه عبارت از فرهنگ مكتوب (يا ادبيات) همان زبان است در اين مطالعه شامل مي باشد.
زبان به عنوان وسيله ي افهام و تفهيم: اكثريت قريب به اتفاق شش ميليارد نفوس زمين، حين سخن گفتن، به زبان از همين زاويه نگاه مي كنند. آنان به زبان نه به عنوان پديده ي تاريخي-فرهنگي، نه سوژه ي علمي، و نه هم ابزار سياسي نگاه نمي كنند.
زبان به عنوان سوژه ي علمي موضوع علم زبان شناسي است. زبان شناسي ترجيحي به قدامت زبان و اهميتي به تعداد گويندگان آن نمي دهد. از اين منظر مباحث مورد بحث در زبان شناسي اين هاست:
زبان شبكه ي سيستم هاست، سه سيستم خارجي دارد، و سيستم هاي داخلي در درون هر يك از سيستمهاي خارجي قرار گرفته است:
1- سيستم يا دستگاه آوايي: هر زباني آواهاي مخصوص خود را دارد. وقتي حرف از دو زبان مختلف در ميان است،قطعاً دو دستگاه آوايي جداگانه وجود دارد، زبان پشتو علاوه بر آواهاي مشترك با فارسي، آواهاي مخصوص خود را دارد مثل تگ، ؤ، خگ، نگ ... از نظر آوايي هيچ زباني بر زبان ديگر امتيازي ندارد. نبود بعضي آواها دليل نقص يك زبان شمرده نمي شود؛
2- دستگاه دستوري: هر زباني گرامر خاص خود را دارد. موقعيت اجزاي كلام در جمله، از يك زبان تا زبان ديگر فرق مي كند. مانند مورد آوايي، وقتي از دو زبان حرف مي زنيم، اختلاف گرامر امر حتمي و غير امتيازي است.
3- دستگاه واژگاني: در عين حالي كه درين قلمرو ميان زبانها تداخل وجود دارد،يعني هيچ زبان مدنيئي وجود ندارد كه واژگان غير(يعني از زبانهاي ديگر ) در آن دخيل نباشد، در عين حال تمايز زبانها نيز در همين عرصه مشخص مي گردد. استفاده از واژگان و اصطلاحات زبانهاي ديگر به ميزان مستعمل بودن زبان در درازناي تاريخ و در پهناي فرهنگ و جغرافيا و مربوط به قدامت به كتاب در آمدن زبان است( نورستاني از كهن ترين زبان هاي موجود در افغانستان است، اما تا حال به كتابت در نيامده است. از همينرو است كه اين زبان – كماكان – منزوي و راكد باقي مانده است.) هر قدر زبان در داد و گرفت فرهنگي مسن باشد، به همان اندازه وام واژه هاي بيشتر دارد،هر قدر يك زبان دستگاه واژگاني فربه تر داشته باشد،توان علمي آن بيشتر است. اين امر خود باعث مي شود كه نويسندگان و شاعراني كه زبان مادري شان- في المثل- غير فارسي است، با اشتياق تمام (بدون اكراه و جبر) ما في الضمير و عواطف و احساسات خود را به زبان فارسي دري مي نويسند و مي سرايند. اينجا نه مسئله ي اكثريت و اقليت است،و نه امتياز تكيه بر قدرت سياسي. اگر اينطور نبود، چنگيز خان زبان مغولي را بر تمام قلمروي كه با خونبارترين پيروزي زير سيطره آورده بود،تحميل مي كرد. تيمور و اخلاف او، با آنكه زبان مادري شان تركي چغتايي بود، با آگاهي بر اين نكته كه زبان فارسي دري، زبان قوم خاصي نيست و زبان ديني و بين الاقوامي قلمرو خلافت شرقي است كه در رشد و باروري آن، تمام اقوام-مخصوصاً ترك ها- سهيم بوده اند، نه تنها تركي چغتايي را تحميل نكردند، بلكه در رشد و پرورش فارسي دري كوشيدند. به همين دليل است كه بزرگترين شاعران فارسي گوي قرون اخير افغانستان، پشتونها بوده اند. اكثريت آثار منثور خلق شده و يا ترجمه شده توسط نويسندگان پشتون، به زبان فارسي دري است؛ به طور مثال: آثار محمود طرزي و پدرش، آثار مستغني، آثار عبدالهادي داوي، اغلب آثار سليمان لايق، آثار رحيم الهام، آثار سرور همايون، زندگي نوين تركي، اغلب آثار عبدالحي حبيبي ... كريم خرم – برخلاف ظاهر - شكست اسلام سياسي را به فارسي ترجمه كرده است؟!
و اما نگاه سياسي به زبان همان است كه آقاي احدي دارد؛ معنا نگاه سياسي به زبان اين است كه زبان را وسيله ي تحميل اهداف سياسي قرار بدهيم، آن را زبان حاكميت يا «زبان دولت»، وسيله يا ابزاري در دست زورمندان بدانيم، در حاليكه خود زبان وسيله ي افهام و تفهيم است و منطقاً انسان بايد از وسيله ي استفاده كند كه سهل الاستعمال، فراگير و زود به هدف رساننده باشد. زبان جزو ذات انسانها نيست؛ اگر فرانسوئي در جاپان متولد شود و در آنجا، در محيط آنجا و در مكتب و مدرسه ي آنجا تحصيل كند، قطعاً زبان او جاپاني خواهد شد و برعكس. ديانت اسلام و بشريت روزگار كنوني اهميتي براي نژاد قائل نيستند كه بي ترديد ريشه هاي عميق تر از زبان در ذات انسان دارد و با تغيير محل جا عوض نمي كند؛ علايم و مشخصه هاي آن تا نسل ها زدوده نمي شود.
باري، ضعيف ترين بخش استدلالهاي احدي، همين بخش زبان است؛ مي بايست وي با انتباه از اين واقعيت ها كه نمي شود- از اصالت افغانستاني بودن زبان فارسي دري چشم پوشيد؛ نمي شود عظمت فرهنگي و ديرينگي تاريخ اين زبان را ناديده گرفت؛ نه مي شود اكثريت فارسي گوي افغانستان را از نظر دورداشت؛ بايد به اين نتيجه مي رسيد: به فرض اينكه پشتون بايد و بلامنازع حاكم افغانستان باشد،اما واقعيت فرهنگي، تاريخي و زمينه ي برتر «زبان بين الاقوامي بودن زبان فارسي دري» را بايد اعتراف كرد.
تهديد بر تحميل زبان دلالت به يك روان بيمار دارد؛ ترجيح سمبوليك هرگز زمينه هاي رشد زبان پشتو را فراهم نمي آورد(كما اينكه در گذشته نياورد). ناگزير از گفتن اين حقيقت تلخ هستيم كه زبان پشتو تا كنون موقعيت بين الاقوامي را پيدا نكرده است. ذخاير فرهنگي و منابع علمي نگاشته شده به زبان پشتو و يا ترجمه شده به اين زبان در حدي نيست كه نيازمندي هاي محققين و حتا محصلين دانشگاهها را بر آورده سازد. از به كتابت در آمدن زبان پشتو چهار قرن بيشتر نمي گذرد (تأليف خيرالبيان در نيمه ي دوم قرن شانزده؛ قتل پير روشان در 1578 م)؛ ناشر مخزن الاسلام (تأليف آخوند درويزه، در همان عصر) سيد تقويم الحق كاكاخيل گفته است:«پيش از خيرالبيان اگر در زبان پشتو كتاب ديني موجود نبود كتاب بي ديني هم وجود نداشت» مولانا عبدالقادر كاشف كتاب خيرالبيان و حافظ محمد عبدالقدوس قاسمي ناشر آن (سال 1967) تاكيد دارند كه كتاب مذكور «نخستين كتاب به زبان پشتو است كه به دست دنياي متمدن رسيده است.» 87 علاوتاً پير روشان و آخوند درويزه هر كدام مخترع علايمي صوتي مخصوص زبان پشتو اند كه هر دو براي اولين بار در كتابهاي خود آنانرا به كار گرفته اند.
ريسنر محقق شوروي پيشين مي نويسد:«شواهد زبان شناسي گواه تشكل قوم افغان و پيدايش آن در عرصه ي تاريخي در ازمنه ي ديرتر (از قرن يازده بدينسو) مي باشد. زبان افغانها يعني پشتو متعلق به خانواده ي زبانهاي ايراني است. به عقيده ي ب.ا. دُرن زبان پشتو عميقاً از زبانهاي فارسي دري و زبانهاي جديد هندي متأثر است. ن. و. خانيكوف كه از عقيده ي دُرن پيروي كرده است، چنين مي پندارد كه زبان پشتو ديرتر از زبانهاي ديگر ايراني و هندي تكوين يافته است. به عقيده ي خانيكوف زبان پشتو نه زودتر از قرن 9 و 10 بوجود آمده است.
آنچه به زبان ادبي نوشتاري مربوط است، ظاهراً كهن ترين يادگار آن به زبان پشتو همانا تاريخ گرفتن سوات از طرف قبيله ي يوسفزائي است كه در قرن پانزده شيخ ملي شخص برجسته ي روحاني و شركت كننده در اين حوادث آنرا نوشته است. نسخه ي اصل دست نويس اين اثر فعلاً پيدا نشده است، هر چند مضمون آنرا تعدادي از تواريخ افغاني دوره هاي اخير نقل كرده اند.
نكته ي در خور توجه اينكه افغانها حتا براي افاده ي نهادهاي قبيلوي خود اغلب از اصطلاحات اقتباس شده از زبانهاي فارسي، عربي، مغولي و تركي چون قوم، طائفه، ملك، خيل]قبائل، جرگه، ولس ...[ و غيره كار مي گيرند. نكته ي جالب ديگر اينكه بر اساس معلومات توصيف كننده ي اصطلاحات اجتماعي و اقتصادي يوسفزائي ها در قرن نزده، كه چندي پيش «رامودين» با مشورت «م. اصلان اف» ترتيب داده است، كلمات و اصطلاحات مالداري اين دسته از قبائل افغان از آن خودشان است، ولي واژگاني مربوط به زندگي شهري، پيشه و صنعت و نيز زمينداري، غالباً از زبانهاي فارسي، عربي، و هندي جديد وام گرفته شده اند. علم زبان شاسي موئد آنست كه بر مبناي معلومات تاريخي، معلمين افغانها در آموزش پيشه و صنعت و كشاورزي تاجيكان و برخي از اقوام هندي بوده اند. و جالب تر اينكه در چهل جلد كتاب روزگار كه نعمت الله هروي در كتاب مخزن افغاني ذكر كرده هيچ گونه اشاره اي به اشتغال افغانها به كشت و زرع نشده است. 88
... ادامه دارد
--------------------------------------
رویکرد ها:
64- فرقه ي اسماعيليه از جمله ي فرق اسلامي به حساب مي آيند.
65- همان مأخذ ص ص 140-139 اين ارقام با ارقام داده شده در مورد كل نفوس غير پشتونها تناسبي ندارد.
66- همان مأخذ ص ص 156-155
67- لورل كورنا در كتاب افغانستان 2002 مي نويسد:«يكي ديگر از گروههاي عمده ي نژادي در شمال افغانستان ازبك ها هستند كه تعدادشان بالغ به يك و نيم ميليون نفر مي شود.» ص 18
68- حدس علامه حبيبي جالب است: هفتالي (=ابدالي) هفت كتيبه ي قديم ص 11؛ و هونهاي هفتلي (خاندان ابدالي) افغانستان بعد از اسلام ص 29؛ فرهنگ از نپرداختن بابر نامه به قبيله ي ابدالي تعجب مي كند، آيا ميان آن حدس و اين تعجب را بطه اي ميتوان پيدا كرد؟ غبار ريشه ي اقوام اچكزي و اساكزي را از اصل «سكزي» يعني سيستاني و سكائي مي داند، جغرافياي تاريخي افغانستان، زير ماده ي اراكوزيا (نظر زبانشناسان در مورد قرابت هاي زبان پشتو با زبانهاي پاميري، مي تواند مؤيد حدس حبيبي و كشف غبار باشد- براي مطالعه ي بيشتر در اين مورد به كتاب «د افغانستان ژبي»، تأليف دوست محمد دوست مراجعه كنيد)؛ كاتب هزاره فصلي در معرفي اقوامي كه پشتون وانمود شده اند دارد. نژاد نامه ي افغان، از ص 111 به بعد.
69- نژاد نامه ي افغان، ص 154
70- همان مأخذ ص 139
71- نژادهاي افغانستان ص 110، چاپ كلكته، سال 1833
72- صفحه انترنتي پيمان ملي.
73- در عمل شاهد بوديم كه وقتي طالبان به بخش هائي از شمال افغانستان دست يافتند، براي اجراي اين دستور العمل علناً اعلان نمودند كه ازبك ها و تركمن ها به ازبكستان و تركمنستان بروند، تاجيكها به تاجيكستان؛ و هزاره ها به قبرستان. سايت فارسي بي بي سي از قول ملا عبدالمنان نيازي.
74- در بحثي در تلويزيون آيينه با رهنورد زرياب و سميع حامد
75- به نقل از خانم صديقه بلخي عضو ديگر كميسون تسويد قانون اساسي
76- در اين گفته ي احدي حقيقتي نهفته است و آن اينكه: اقوام ساكن در افغانستان در عين اينكه نمي توانند از هم جدا شوند، نمي توانند تحت شرايطي كه احدي ترسيم مي كند با هم زندگي كنند. پس، آيا راهي جز توزيع عادلانه ي قدرت در پيش است؟
77- با تلخيص از ص ص 61- 62 تاريخ تحليلي افغانستان
78- شاهنامه ي فردوسي، چاپ ژول مول ص 26، سال 1375
79- هفته نامه ي پيام مجاهد
80- منظور احدي كشورهاي تاجيكستان، ازبكستان، ايران و شايد پاكستان نيز هست. احدي به ديرينگي هم زيستي اقوام تاجيك و ترك توجه نكرده است. ازبكي در تاجيكستان نيست كه فارسي نداند، و تاجيكي در ازبكستان وجود ندارد كه ازبكي نداند. گذشته از اين هيچ ازبك صاحب دانشي، فارسي را بيگانه نمي داند، چون ازبك ها مي دانند كه در رشد زبان فارسي و باروري فرهنگ آن، ترك ها بيش از هر قومي سهم داشته اند. زبان فارسي در ايران، عنصر اصلي ناسيوناليزم ايراني است. فارسي زبان بين الاقوامي، علمي، ديني و زبان تاريخ مشترك اقوام ايراني است. هيچ نوع اجباري در رسميت زبان فارسي در ايران در كار نبوده است. ß
à اردو زبان مادري %8 مردم پاكستان است. اما، در عين حال اردو زبان بين الاقوامي مردمان پاكستان، زبان ديني آنان و يكي از اساسات تشكيل پاكستان است. مسلمانان شبه قاره ي هند، با زبان اردو از غير مسلمانان آن سرزمين متمايز مي شوند. پس در اينجا نيز اكراهي در كار نيست.
81- جريده ي مشعل دموكراسي سال1382
82- تتمة البيان في تاريخ الافغان- سيد جمال الدين افغاني، ترجمه فارسي چاپ كابل ص 106 به نقل از افغانستان در پنج قرن اخير ج 1 ص 142
83- حق نظر نظروف، مقام تاجيكان در تاريخ افغانستان، ص ص 56- 55
84- درةالزمان، ص 226
85- هاشم خان در مصاحبه ي در سال 1937 تأكيد كرد كه:«در سال 1938 زبان پشتو به حيث زبان رسمي ما تبديل مي شود و زبان فارسي را به دور مي افكنيم. آنگاه هر كسي به افسانه ها و اشعار ما معرفت خواهد داشت و از آن به فرهنگ كهن خود افتخار خواهيم كرد و موجب اتحاد ما قرار خواهد گرفت.» روزنامه ي حبل المتين چاپ كلكته در واكنش به اين سخنان نوشت:« تحميل يك زبان تصنعي به حيث يك زبان رسمي آسيبي بزرگي به وحدت مردم افغانستان وارد خواهد كرد. براي حكومت بهتر بود تا گروهي اقليت قبائل را وادار كند كه زبان فارسي را بياموزند، زيرا اين زبان، زبان اكثريت مردم افغانستان است.» به نقل از تاريخ تحليلي افغانستان ص102
86- افغانستان در پنج قرن اخير، ج اول قسمت دوم ص 637
87-خير البيان ص ص 67 و 65؛ مخزن الاسلام ص ص 137 و 138
88- ريسنر، ص ص 118-117
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته