نظريه هاي «تأمين ثبات» و حل مناسبات تباري - ۲

٢ ثور (اردیبهشت) ١٣٨٧

در حقيقت استقلال افغانستان، پايان آن پروسه ي طولاني است كه به «بازي بزرگ» مسما گرديده و نتيجه ي آن تشكيل ‏كشور مستقل افغانستان – منطقه ي حايل «‏Buffer State‏- 1873» ميان دو قدرت بزرگ روس و انگليس- است‏ ‏. بنا ‏بر اين، اين منطقه را نه احمد شاه ابدالي افغانستان نام نهاده، و نه همه پرسي يا رفراندمي در اين خصوص به عمل آمده ‏بود.‏
آيا اين حقايق با آن ادعا در تضاد نيست؟‌ آيا نميتوان ادعا كرد كه بدنه ي اصلي افغانستان تاريخي در خارج از كشوري ‏كه امروز بنام افغانستان خوانده مي شود، موقعيت دارد؟‌ اين نكته را سه حقيقت تاريخي ثابت مي كند:‏
يك- خاستگاه قوم افغان يعني اطراف كوههاي سليمان، در قلمرو پاكستان امروزي موقعيت دارد‏ ؛ ‏ ‏26و 27

دو- نام افغانستان به معناي سرزمين افغانها، براي اولين بار به منطقه ي اطلاق گرديد كه فعلاً‌ در خاك پاكستان قرار ‏دارد؛
سه- از نظر كمّي، نفوس افغانهاي مقيم پاكستان سه برابر افغانهاي مقيم افغانستان است؛28‏

‏ به همين دلايل است كه اولاٌ نصير الله بابر كه در دهه ي هفتاد ميلادي استان دار ولايت سرحد بود، ادعا كرد كه «دُهلي ‏را كه داوود خان مي نوازد، ما بهتر از او مي توانيم بنوازيم» (اشاره به سرود دا پشتونستان زمونژ كه ساليان متمادي از ‏طريق راديوي افغانستان پخش مي شد). ثانياً‌ مجلس ولايتي سرحد، اخيراً پيشنهادي به دولت فدرال سپرد كه در آن تغيير ‏نام ولايت سرحد به ولايت افغانيه تقاضا گرديده است.پيشنهاد كنندگان، منطق طرح خود را به اين حقيقت تاريخي متكي ‏ساخته اند كه در سال1930 كه چودري رحمت علي خان، نام پاكستان را به كشور موعود اسلامي پيشنهاد كرد، آنرا از ‏حروف اول پ (پنجاب)، الف (افغانستان)، ك (كشمير)، س (سند) و تان (از بلوچستان) اخذ نموده بود. بنابرين نام ‏افغانيه به جاي ايالت سرحد (كه نام گذاري كاملاً‌ سياسي – نظامي بوده) پيش از اين وجود داشته است.‏28

ادعاي بابر را پيش از او، «منظور قادر» وزير خارجه ي وقت پاكستان در مذاكره با سردار محمد نعيم وزير خارجه ي ‏افغانستان در حكومت محمد داوود – از هواخواهان پروپاقرص داعيه ي پشتونستان – اين طور مطرح كرده ‏بود:«خواست مردم پشتون در دو طرف خط بايد معلوم شود كه آيا جملگي مايلند در افغانستان زندگي كنند و يا اينكه ‏پاكستان را برمي گزينند؟ از آن جائيكه سكنه ي پشتون پاكستان طي يك همه پرسي پاكستان را برگزيده اند، بنا بر اين ‏بايد به روش مشابه از پشتون هاي افغانستان سوال كرد. در هر صورت رأي آنها بر له پاكستان خواهد بود، اگر غير از ‏اين باشد، موضوع مي تواند مورد بررسي بيشتري قرار گيرد...» به دنبال آن منظور قادر پيشنهاد خود را به طور علني ‏در هفتم مارس (1960) تكرار كرد:«از آنجائيكه دوسوم پشتون ها در پاكستان مأوا دارند و فقط يك سوم در افغانستان به ‏سر مي برند، براي اقليت معقول تر خواهد بود تا به اكثريت ملحق شود.‏ ‏»‏ 29

نكته ي سوم اينكه در كتاب «تاريخ احمد شاهي»‌ كه توسط محمود الحسيني منشي احمد شاه ابدالي- طي بيست و پنجسال ‏حكومت او در سفرو حضر- نوشته شده است، نه تنها اسمي از افغانستان برده نشده بلكه احمد شاه را پادشاه خراسان مي ‏خواند. روشن ترين سند در اين نكته كه در حيات خود احمد شاه، قلمرو حاكميتش خراسان خوانده مي شد – علاوه بر ‏مندرجات كتاب تاريخ احمدشاهي – قول صابر شاه كابلي به نقل از كتاب «عبرت نامه» (تأليف علي الدين) ‏است:«شهنواز خان (حكمران لاهور) از صابر شاه سوال كرد: برادرم احمد شاه چه حال دارد؟ صابر شاه در جواب ‏گفت: گستاخي مكن، او پادشاه ولايت خراسان است و تو فقط صوبه دار پادشاه هندوستان.»‏ ‏ ‏30   جغرافياي سياسي افغانستان فعلي بطور كامل در حدود خراسان شرقي واقع گرديده؛ بيجا نبوده كه شاهان سدوزائي و ‏باركزائي تا محمد افضل خان خود را شاه خراسان مي خواندند.‏
نكته ي چهارم اينكه به شهادت تاريخ،‌ افغانها آخرين دسته ي مهاجرين كتلوي قومي به خراسان هستند.

 جريان جابجائي ‏قبايل افغان را در بخش هاي مختلف خراسان، به طور اختصار از نظر مي گذرانيم:‏
متون فارسي دوره ي اول اسلامي حضور آنان را فقط در حاشيه ي شرقي افغانستان فعلي گزارش داده اند. به گفته ي ‏تاريخنامه هرات تا آغاز دهه ي سوم قرن هشتم (723هـ ق) افغان ها از ساحه ي افغانستان تاريخي به جانب خراسان ‏يعني افغانستان كنوني گسترش نيافته بودند.‏ 31   سيف هروي از محلات، قلاع و شهر هاي ذيل در محدوده ي افغانستان تاريخي نام مي برد: مستنگ، كهيرا، دوكي، ‏ساجي، تيري يا تيراه، خاسك، جاول، ‏‎]‎درابن‎[‎‏ محل اقامت قومي «سورنا» ‏‎]‎سرواني يا سترياني‎[‎، كنكان و نهران (در ‏هفتاد فرسخي جنوب دوكي،‎]‎‏ قاضي گهار- واقع در غرب كوههاي سليمان مهتر يا كوه سياه تشكيل كننده ي ديوار غربي ‏وادي رود سند‎[‎،‌ به نقل از ريسنر، ص 116).‏
در مجموع گسترش و تغيير شكل زندگي افغانها، با حوادث هجوم  مغول و تيمور در ارتباط است؛ هرچند مغول ها ‏موفق به تسخير هندوستان نشدند، اما جناح راست ساحل رود سند و پنجاب غربي در تصرف آنها در آمد. آنان به ‏مصروفيت هاي بزرگ جنگي با هند كشانيده شدند؛ اين مناطق در طول قرن سيزدهم تا نيمه ي قرن چهاردهم به ميدان ‏نبرد هاي طولاني و مداومي ميان فرمان روايان مغول و سلاطين دهلي مبدل گشته بود.‏ ‏ ‏32   به اثر اين تهاجمها بنياد تمدن زراعتي دچار ضعف و ناتواني گرديد و ديگر نتوانست آبادي شهرها، رونق اقتصاد و ‏تجارت را مثل سابق تأمين كند. زمينهاي بلا استفاده را قبايل پشتون كه مالدار و خانه بدوش بودند، يا با اجازه يا بدون ‏اجازه از صاحبان شان كه عمدتاً تاجيكان بودند تصاحب نمودند. ريسنر مي نويسد:«زمين هاي هموار تخليه شده در ‏قرون 13-17 كه اهالي بومي يعني تاجيكان آنرا در دامنه هاي شمال غربي كوههاي سليمان و اقوام مختلف هندي در ‏قسمت جنوب شرقي همين جبال كاملاً يا قسماً ترك نمودند، به تدريج توسط افاغنه اشغال شدند.‏33 ‏ اولين بار به اجازه ي ‏شاهرخ مرزا در اطراف قندهار ساكن شدند.‏ ‏34 ‏

عامل عمده ي ديگر در گسترش و نفوذ طوايف افغان در قلمرو خراسان شرقي، جنگ هاي دراز مدت تيموريان هند با ‏صفوي هاي ايران بر سر تملك قندهار بود. ابتدا تيموريان از افراد جنگجوي اجير افغان در اين جنگها استفاده كردند و ‏تعداد زيادي از خانواده هاي قبيله ي ابدالي با استفاده از اين موقعيت در اطراف قندهار جاگزين شدند. اما از آنجائيكه ‏قندهار تا مركز سلطنت يعني دهلي فاصله ي زياد داشت، قندهار اكثراً در دست صفوي ها مي بود؛ از اينرو طوايف ‏افغان متمايل به صفوي ها شدند با استفاده از اقتدار آنان به غصب اراضي مالكان اصلي دست زدند.‏
شهر پشاور تا سده ي شانزدهم شهر فارسي گوي بود. در «تواريخ حافظ رحمت خاني» (از رهبران روهيله كه ساكن ‏ملتان بودند) تأليف پير معظم شاه كه از روي نسخه ي قديمتري به نام «تواريخ افغانيه» كه در دو زبان فارسي دري و ‏پشتو در هم آميخته در سال 1766م تأليف شده است مي نويسد:‏
‏«يوسف زائي ها در اول به نشكي، و غوريا بخيل ها خصوصاً عشيره ي خليل  در ترنگ و ... سكونت داشتند. پس از ‏آنكه ميرزا الغ بيگ  در كابل هفتصد نفر  از ملكان آنها را در خيانت به قتل رسانيد، آنها به سوي پشاور و كوهات ‏كوچيدند. ملك احمد رئيس ايشان از دلازكهاي ساكن آن محال خواهش كرد كه به ايشان جا بدهد، دلازك ها «دو آبه»‌ را ‏به او دادند. چون زمين بيشتر خواستند، جواب دادند كه «اشنتغر»‏ ‏ ‏35 ‏(به تحرير كاتب هَشت نِگر) هم مربوط دو آبه است، اما در دست شلماني ها مي باشد، اگر مي توانيد بگيريد. شلماني ها ‏در اصل از قوم دهگان بودند. گويند اشتنغر بالا تا بيگاري حصه ي بلوله، شرخاني، مهوراي و تمام سوات و بنير ملكِ ‏سلطان بكهل بود و هر جا كه دهقان سواتي زندگي مي كرد، رعيت و مالگزار او بودند. يوسف زائي ها مناطق مذكور ‏را از دهقانها گرفتند و رئيس دهقانها نزد كفار پناه برد.»‏ ‏ 36  به همين دليل است كه حتا در اوايل قرن نزدهم، اجزاي تشكيل دهنده ي قبيله ي يوسفزائي مشخص بود؛ الفنستن در ‏گزارش خود چنين مي نويسد:«در بين يوسفزائي ها تعداد فقيران يا همسايگان، نسبت به تعداد پشتونها بيشتر است. اينان ‏مركب اند از سواتي ها كه پيش از آمدن پشتونها در آنجا سكونت داشتند،‌ ديگانان،‌هندكي ها، كشميري ها، هندوها و حتا ‏اعضاي ساير قبايل پشتون.»‏ ‏ ‏37 طائفه ي دلازك يا به تحرير كاتب هزاره «دلازاك» از باشنده هاي اصيل پشاور اند كه به اصل «گرراني» بر مي گردد. ‏پدر آنان در تربيه ي عبدالله اورمري بوده و «در كتاب كهنه ي پشتو رقم كرده اند كه گرران در كودكي از قشلاقي به ‏دست آمده، و اولادش كه خلق كثير و جمع غفير و به افغان از راه جعل نسب دخيل و شهير آمده اند... عبارتند از: ‏كودي، ككي، دلازاك، اروكزائي، منگل، توري، وهني، وردك.»‏ 38

فرقه ي «شلماني» كه به نام اقامتگاه اوليه ي خود «شلمان» - كناره ي رود كُرَم – به اين نام خوانده مي شوند، اكنون در ‏موضع آله دند، علاقه ي سوات مقيم و مغلوب يوسف زائي اند.‏ 39

افضل خان ختك (نواسه ي خوشحال خان) در كتاب خود به نام «تاريخ مرصع» از مهاجرت قبايل از كوه هاي سليمان به ‏قندهار (در عصر شاهرخ و الغ بيگ) و از آنجا به كابل و پشاور (به تفصيلي كه بيان شد) و جانشين شدن شان در آنجا ‏ها بحث مي كند. مومند ها و افريدي ها بعد تر از يوسفزائي ها (در عصر بابر) در شمال پشاور جابجا شدند. ‏
از قرن پانزدهم به بعد قبايل پشتون در اطراف قندهار جاگزين شدند. از آن جمله غلجائيان در شمال شهر در سمت غزني ‏و عشاير مختلف ابدالي در جنوب و غرب شهر سكونت اختيار نمودند؛ در حاليكه هر دو به وادي حاصل خيز ارغنداب ‏نظر دوخته بودند.‏ 40

تاريخ سلطاني جاگزين شدن ابدالي ها را در مناطق هموار قندهار مربوط به قرن پانزده مي داند و مي نويسد: ابدالي ها ‏پس از گرفتن اين ولايت، بر سر تقسيم زمين جنجال و دعوا كردند تا اينكه عمر نام را به پيشوائي انتخاب نمودند و ‏اختيار توزيع زمين به خانواده ها را به او تفويض نمودند.‏
در رقابت هاي دولت هاي صفوي و گوركاني بر سر قندهار، «ملك سدو» كلانتر شهر قندهار از قبيله ي پوپلزائي، ‏جانب هندي ها را گرفت (سال 1622م)؛ با تسلط دوباره ي صفوي ها بر قندهار (1649م) ملك سدو و اتباعش ناگزير ‏به هند پناه بردند و از طرف اورنگزيب در ملتان برايشان جاگير داده شد. حدود پنجاه سال بعد، دولت خان ابدالي از ‏اخلاف ملك سدو، در قندهار به دست گرگين كشته شد و بخش اعظم ابدالي ها به ايران (صحراي كرمان) تبعيد شدند. در ‏هنگام جنگهاي خسرو خان ( برادر زاده ي گرگين)، عبدالله خان سدوزائي – كه وي نيز از احفاد ملك سدو بود – از ‏ملتان بازگشته و در فراه به قواي ايراني پيوست تا عليه ميرويس خان بجنگد، اما با شكست ارتش ايران از ميرويس به ‏هرات فرار كرده در آنجا مقيم شد و رهبري ابداليان هرات را بدست گرفت؛ اندكي بعد از استقلال قندهار به دست ‏ميرويس، هرات به دست ابداليان افتاد و اينان هواخواهان ايران را از هرات خارج نموده افغانان باديه نشين اطراف ‏سبزوار را جانشين آنان ساختند.‏


در اوايل قرن شانزده، گروهي از قبائل افغان شامل يوسفزائي، مندوزائي و غيره به دنبال مبارزات طولاني و شديد با ‏اقوام و قبائل ديگر قسمت شمال شرقي منطقه ي سفلاي رود كابل را تا محل پيوستن اين رود به رود سند و نيز ولايت ‏كوهستاني سوات را اشغال كردند. وزيرستان در قرن شانزده توسط وزيري ها اشغال شد و در اوائل قرن هفده «وزيري ‏نرخ» كه مجموعه ي قوانين عرفي بوده و يكي از احكام آن ترتيب تقسيم اراضي اشغال شده در بين شعب و اعضاي ‏جداگانه ي قبيله را مقرر مي داشت، تدوين شد. قبائل افغان ساكن ديره جات (قسمت جنوبي بنو) شامل گنده پور، ‏خروتها، اشترانه، بابريها و مياخيل ها كه جمعاً از قبيله ي لوخاني هستند به ترتيب در قرن هفده، قرن شانزده و قرن ‏نزده وارد اين سرزمين شدند.‏ 41

قبيله ي بنوچي در اواخر قرن چهارده و يا اوائل قرن پانزده از كوههاي سليمان به غرب حركت كرده و قسمتي از جلگه ‏ي بنو واقع در بين رودهاي توچي و كرم را اشغال كرد. مروتها كه نيز به قبيله ي لوخاني تعلق دارند، در اواسط قرن ‏شانزده در زمان سلطنت جلاالدين اكبر، قبيله ي نيازي را كه قبل از آنان در بنو مستقر بودند، بيرون راندند و قسمت بي ‏آب بنو را متصرف شدند. در مجموع مروت ها، بنوچي ها و عيسي خيل در ناحيه ي بنو، گندپورها، دولت خيل، ‏اشتران، بابريها و غيره طي قرون چهارده الي هفده در ناحيه ي دمن جاگزين شدند. ‏42

مينورسكي در تثبيت موقعيت«سول» حدودالعالم، اول از قول بيروني (قرن يازدهم ميلادي) در كتاب قانون مسعودي ‏آورده است كه در جاده ي گرديز تا ملتان، پس از گرديز فرمل يا پرمل واقع است؛ اين ناحيه بنام مردم تاجيك كه در آن ‏زندگي مي كنند شهرت يافته است و در كنار جاده ي كه از غزنين به بنو يعني منطقه ي سند مي رود، واقع شده است. ‏سپس از قول بابر در بابرنامه(قرن شانزدهم ميلادي)‌ مي آورد كه مناطق فرمل، نگهر(به تحرير بابر «نغر»)، بنو و ‏سرزمين افغانان در جنوب كابل واقع اند. بنو در كنار شاخه ي راست رود كُرَم- كه توچي خوانده مي شود- واقع است؛ ‏در قسمت علياي دشت توچي، ارغون قرار دارد كه مركز ناحيه ي فرمل است. نام ارغون را در اين ناحيه مقدسي در ‏احسن التقاسيم آورده است.‏ 43

ارغون نام تركي است كه وجود آن نشانه ي آشكار حضور تركان در كنار تاجيكان در ماوراي سرحدات كنوني ‏افغانستان در آن زمان است. علاوتاً توچي محلي است كه دو سنگ نوشته به زبان باختري، از عهد شاهان يفتلي در آنجا ‏يافت شده است. زبان باختري همان زباني است كه مرحوم علامه حبيبي آنرا مادر زبان دري مي خواند؛ با كشف كتيبه ‏ي رباطك- كه از عهد كنيشكا است- نام اين زبان آريائي شده است.‏
پس بنا به قول بابر، تا قرن شانزدهم نيز طوايف افغان در مناطق جنوب شرق مستولي نبوده اند، چون سرزمين آنان به ‏طور مجزا از نواحي تاجيك نشين، فرملي نشين و ترك نشين معرفي شده است.‏

راورتي ننگرهار را به حيث يكي از شش ناحيه يا سرزميني كه تاجيك ها در شمال سفيد كوه زيست مي كنند ترسيم نموده ‏و مي گويد كه در نه دره ي ننگرهار 15 هزار خانواده ي تاجيك زندگي دارند و شغل شان زمين داري است. در آنجا ها ‏تاجيك ها و جمعيت قليلي از افغانها بود و باش دارند.‏44

فيض محمد كاتب در معرفي فرقه ي تركلاني از طوايف افغان مقيم باجاور ‏‎]‎باجور‎[‎‏ مي نويسد:«... و علاوه از فرقه ي ‏تركلاني كه در نفس آن مقيم اند، در بطن كوه و شمال آن از قوم كافر سياه پوش جديد الاسلام مقام دارند. و پنج هزار نفر ‏قوم صافي و سي و هفت هزار و پنجصد نفر از قوم تاجيك و پنج هزار نفر از قوم شنوار و مجموع چهل و هفت هزار و ‏پنجصد نفر در هر دو كنار نهر باجاور مقام و مقر  دارند و در اطاعت انگليس روز افتراق قومي به سر مي برند ‏. 45»‏ ‏ به همين ترتيب وي فرقه ي بنوچي يا بانوزائي را كه از افاغنه ي گراني است و شامل چند قبيله (پُك، غرض زائي، ‏منداخيل و هسيبك) بوده كه با فرقه هاي مروت، عيسي خيل، تاجيك و وزيري جمعاً 295372 نفر نفوس را در دو  كنار ‏رود توچي تشكيل مي دهند، نام ميبرد. بنا بر اين ديده مي شود كه حدود چهارصد سال بعد از بابر هم تركيب قومي ‏نفوس ولايات ماوراي سرحد افغانستان كنوني تغيير نيافته است.‏ 

جاگزيني طوايف افغان در شمال افغانستان تاريخ جديد دارد و عمدتاً پس از پادشاهي نادر خان – زير عنوان ناقل – ‏صورت گرفته، در حاليكه تركها قبل از اسلام – در عصر امپراطوري خاقاني ترك اواسط قرن ششم ميلادي – وارد ‏سرزمين كنوني افغانستان شدند.‏ 46 كهن ترين قوم ساكن در افغانستان براهوئي است كه بقيه السيف اقوام غير آريائي ساكن در فلات ايران و سرزمين هند به ‏نام دراويدي مي باشد كه با هجوم آريائي ها به شرق رانده شدند. امروزه بدنه ي اصلي آن اقوام كه اصطلاحاً «آسياتيك» ‏خوانده مي شوند، در جنوب هند مسكون اند كه عمده ترين آنها «تاميل» مي باشد. پس از براهوئي ها نورستاني ها و پشه ‏ئي ها قدامت تاريخي دارند. سواتيها در كنار تاجيك ها، گينگكيها و نورستاني ها از باشندگان اصلي افغانستان كنوني ‏حساب شده اند.‏ ‏ ‏47

اما همان طوري كه در آغاز اشاره كرديم، تقدم و تأخر زمان اسكان در سرزمين افغانستان كنوني، نه براي كسي امتياز ‏شمرده مي شود، و نه كسي را از حق شهروندي محروم مي تواند بسازد.‏

بنا برين، كوشش نويسنده ي مقاله ي زوال پشتونها... براي اثبات اين امر كه اولاً احمد شاه ابدالي داعيه ي تسجيل ‏حاكميت قومي را داشته، ثانياً‌ نام افغانستان را او به سرزميني كه هم اكنون افغانستان خوانده مي شود گذاشته است، ثالثاً ‏اين سرزمين قبل از آن،‌ فاقد حاكميت، ‌سكنه و مدنيت بوده،‌ كاملاً نادرست است، اين ادعا از نظر تاريخي دليلي براي ‏حقانيت برتري تباري پشتونها ايجاد نمي كند.‏


فرضيه ي دوم:

 «پشتونها معتقد اند كه آنها اكثريت را در افغانستان تشكيل مي دهند
اين فرضيه بر ارقام من در آوردي بنا يافته كه همواره بطور رسمي از جانب حاكمان تبار گراي افغانستان به خورد ‏مطبوعات داده شده است؛ چندانكه اين ارقام در بايگاني بسياري از كشورها- منحيث واقعيتهاي موجود افغانستان- درج ‏گرديده و از همين منظر به تركيب قومي افغانستان نگاه مي شود. به عنوان مثال در يك آمار رسمي مربوط سالهاي ‏‏1946 و1947، از يازده ميليون جمعيت افغانستان، دوميليون كوچي قلمداد شده است. اين آمار را ريسنر از سالنامه ي ‏كابل چاپ همين سالها نقل مي كند. همچنين لورل كورنا در2002 همان آمار را درست مي داند و مي نويسد:«تقريباً يك ‏هفتم جمعيت افغانستان به شيوه ي چادر نشيني زندگي مي كنند.»‏ 48  ارقام مربوط به نفوس پشتونها بسيار متحول و مختلف است: از %70 (پرويز مشرف) تا %25 (فيض محمد كاتب). تا ‏حال هيچ صاحب ادعائي رقم قرين به حقيقت را ارائه نكرده است. نبود احصائيه ي دقيق بهانه ي در دست تبارگرايان ‏براي بلند نشان دادن كميت نفوس پشتونها بوده است. كميت نفوس پشتونها را سليمان لايق %60، ‏ ‏49 پرويز مشرف %70  ۵۰،   ‏ دوست محمد دوست%62    ۵۱، ‏ احدي %50 – %55   ، غبار شش ميليون از چهارده ميليون، لورل ‏كورنا %38‌ (طبق منابع ديگر حدود %50   ۵۲)  تمام نفوس افغانستان وانمود مي كنند. با آنكه احصائيه ي دقيق و قابل اعتمادي ارائه نشده است، ‌مع الوصف سايتCIA‏ ‏به استناد از كار بيست و چند ساله ي ‏NGO‏ هاي متعدد،‌ ارقام ذيل را ارائه مي كند: پشتونها %34، تاجيكها ‏‏%26،ايماقها%6، بياتها، قزلباشها و افشارها و پاميري ها %3، هزاره ها %15، ازبكها و تركمنها و قرغزها %11، ‏بقيه اقوام%5 (شامل بلوچ ها، نورستاني ها، پشه اي ها، براهوئي ها، فرمولي ها، اورمري ها، ونيسي ها، جت ها، ‏جوگي ها، عرب ها و هندوها...). اخيراً ‏CIA‏ كتابي زير عنوان «حقايق جهان» منتشر ساخته (گويا اين كتاب هر سال با ‏تجديد نظر چاپ مي شود) و در آن ارقام ذيل را در مورد تركيب اقوام افغانستان منعكس ساخته است: پشتون%42 ، ‏تاجيك %27 ، ايماق%4 ، تركمن%3 ، بلوچ %2 ، هزاره %9 ، ازبك %9 . از لحاظ زباني %50 به زبان فارسي ‏دري و %35 به زبان پشتو تكلم مي شود.‏ 53 البته با توجه به علايق ايالات متحده با حلقه هاي معيني در حاكميت موجود افغانستان، اين ارقام خالي از مسامحه و ‏دستكاري نبايد باشند.‏ ‏ 54 با اينحال، ارقام اخير تفاوت بين انتساب به اقوام را از يك طرف، و تداول زبان را از طرف ديگر نشان مي دهد. مثلاً ‏‏%7 كساني كه منتسب به پشتون اند، عملاً به آن زبان سخن نميگويند. در اين رابطه جا دارد ياد آوري نمائيم كه خانواده ‏ي سلطنتي افغانستان از همان دسته ئي بودند كه علي رغم تعصب به پشتوگرائي با زبان پشتو آشنائي نداشتند:«... ‏‎]‎جنرال‎[‎‏ ايوب ‏‎]‎رئيس جمهور سابق پاكستان‎[‎‏ براي آنكه نعيم ‏‎]‎برادر داوود خان و وزير خارجه ي او در دوره ي ‏صدارتش‎[‎‏ را تحقير نموده باشد با كمال تكبر به پشتو صحبت مي كرد. زيرا وي مي دانست كه نعيم به پشتو آشنائي ندارد ‏و خود را در آن راحت احساس نمي كند.. ‏ ‏»‏ 55

كميسيون مستقل تدوير لويه جرگه ي اضطراري، نمايندگان غير پشتون را بيش از دو ثلث تثبيت كرده بود. بگذريم از ‏اين واقعيت كه احصائيه ي تخميني كه قبل از انتخابات پارلماني اخير به عمل آمد، نفوس پشتونها ي ساكن در كشور را ‏‏(منهاي پشتونهاي مهاجر در پاكستان) %28 بر آورد كرده بود كه با مظاهره ي حزب افغان ملت در جلال آباد، مسكوت ‏گذاشته شد.‏ 56 ‏ با اينحال رئيس جمهور كرزي رقم %47 پشتون را بر تناسب نمايندگان شوراي ملي حتي بر ولاياتي چون ‏كابل 57 ‏ و كاپيسا تطبيق نمود. گفته مي شود كه همين اكنون دفتر يوناما با فورم هائي كار مي كند كه  پشتون ها را در ‏ولايات كابل، هرات و بلخ اكثريت وانمود مي سازد ‏. ‏58

روان فرهادي، زبان شناس و محقق اجتماعي مشهور معتقد است كه «افغانستان كشور اقليتهاست، در اين كشور هيچ ‏قومي بيشتر از ثلث نفوس را تشكيل نميدهد.‏ ‏۵۹» بايد اين حقيقت را به گفته ي فرهادي اضافه كرد كه «‌و اما در افغانستان ‏اكثريت زباني وجود دارد، زبان مادري نزديك به %57 مردم افغانستان فارسي دري است.» زبان مادري ايماقها، اكثر ‏عربها، بياتها، قزلباشها، افشارها، اكثر اورمري ها (برَكي ها و ونيسي ها، فرملي ها، هزاره ها، تاجيكها، دهگانها و ‏جوگي ها فارسي دري است. علاوه بر اين، زبان بين الاقوامي ميان تقريباً تمامي اقوام ساكن در افغانستان فارسي دري ‏است. اين رقم شامل آناني نيز مي شود كه به دلايل انتقال مسكن، ازدواج با تبار غير خودي، و عمدتاً توجه به شهر ‏نشيني، زبان فارسي دري جاگزين زبان مادري شان شده است. مراكز شهر هاي بزرگ افغانستان به حكم قانون زبان ‏يعني گرايش به زباني كه زمينه ي بيشتر افهام و تفاهم به آن ممكن باشد، به فارسي گوئي تمايل دارند. نظريات توأم با ‏تساهل، ارقام بالاتر را نشان مي دهد:«... و متذكر بايد شد كه در افغانستان بيش از %90 مردم با زبان آهنگين دري ‏سخن مي گويند. قطع نظر از اينكه در خانه هايشان به زبانهاي ديگر تكلم مي كنند و استماع مي نمايند و در تبادلات ‏مكتوب ها و قباله ها و غيره مسائل حياتي و حتا در نيت هاي نماز و روزه از لغت فارسي استفاده مي گردد؛ و اين دليل ‏عمده ايست كه بايد فارسي را زبان چندين مليتي به شمار آورد ‏.» ‏60‏ ‏ ‏

گفتيم كه تا كنون احصائيه ي دقيقي از نفوس افغانستان و تناسب كمي نفوس اقوام و طوايف وجود ندارد؛ ظاهراً فيض ‏محمد كاتب مبناي دقيقي از تناسب نفوس اقوام به دست مي دهد كه ميتواند اساس استواري براي سنجش ادعا هاي متضاد ‏باشد. او مي نويسد:«افغان مقيم افغانستان كه طبل انانيت به نام افغانيت و دولت مستقل افغانستان نواخته و خود را مشهود ‏انظار و مشهور آفاق و اقطار ساخته، افزون از سه صد هزار خانه قراريكه رقم شده آمد ‏‎]‎نفوس خانه وار هر قبيله را ‏جداگانه ذكر كرده است‎[‎‏ درين مملكت تمكن و قرار ندارند. باقي تاجيك و ازبك و هزاره و جديد الاسلام و اقوام مختلف ‏اند. و افغان اضافه از اين سه صدهزار هرچه هست، مقيم خاك مستعمره ي انگليس و تابع امر و فرمان اويند و يكي از ‏حالت ديگري و موطن و مسكن و فرقه اش علم ندارد و نمي داند كه كجاست. 61‏ ‏ و اقوام مختلفه ي مقيمه ي اين مملكت را ‏كه تابع حكومت افغان و قرب پنج ميليون و چهارصد هزار تخميناً در شمار اند... ‏ 62‏» كاتب در مورد نفوس تاجيك ها در ‏آنزمان مي نويسد:«و تمامت تاجيك مقيم افغانستان هژده لك و هفتاد و پنج هزار نفس و قرب ثلث كل نفوس موطنه ي ‏افغانستان اند ‏.» ‏63

ادامه دارد

-------------------------------

رویکرد ها:

‏  25- محمد ابراهيم عطائي، تاريخ معاصر افغانستان ص 134‏
‏  26- به قول بيليو (1857)، آثار نگاشته شده به قلم افغانهاي شرقي، محل اسكان اوليه ي آنان را كوههاي سليمان مي دانند، در ‏حاليكه كتب نگاشته شده توسط افغانان غربي آن محل را غور مي خوانند. آيا اين تضاد به معناي تائيد حرف مولف مخزن افغاني در ‏غوري بودن منشأ غلجائي ها نيست؟ در حالي كه به عقيده ي ن. ا. آرستوف: اهالي غور يعني حوزه ي منطقه ي علياي هريرود و ‏حوزه هاي قسمت علياي هلمند و ساير شاخه هاي شمالي درياچه ي هامون هرگز افغاني نبوده بلكه تاجيكي – آريائي بوده اند: (رشد ‏فيوداليزم و تشكيل دولت افغانها، به نقل از مجله ي آمو شماره هاي 2،3،4؛ص 115، چاپ دوشنبه 1380)‏
‏  27- راورتي محقق معروف افغان شناس، اسكان اوليه ي افغانها را «كوه پايه يا دامنه ي كوههاي مغرب غزني تا نشيب شرقي ‏رشته كوههاي سليمان يا كوه سياه پشته‎]‎يا پَخته، ياپُخته، يا پَكته‎[‎‏» مي داند و معتقد است كه نام ديگر افغان يعني پشتون برگرفته از ‏نام همين كوه است. اين كوه از شمال شرق به جنوب غرب  امتداد دارد، دمن يا دامان و ديره جات واقع در شمال غرب اين كوه يعني ‏كرانه هاي راست وادي سند را گويند.‏
‏ 28- بارنت روبين و صديقي، به نقل از ما وپاكستان.‏
‏  28- ويليام گودوين، پاكستان ص 45، ترجمه ي فاطمه شاداب ‏
‏  29- تاريخ روابط خارجي پاكستان، ص99 (به نقل از ما و پاكستان) اين ارقام مربوط به قبل از 1979 و مهاجرت حدود دو مليون ‏ونيم افغانستان به پاكستان است.‏
‏  30- به نقل از افغانستان در پنچ قرن اخير، جلد 1 ص 115‏
‏  31- تاريخنامه ي هرات ص 250: «ملك اسلام شمس الحق والدين، لشكر به افغانستان برد و از افغانستان در ربيع الاول سنه ي ‏مذكور عنان عزيمت به طرف بكر كشيد و از آنجا به تكين آباد آمده و از راه خيسار به اسفزار به هرات بازگشت"‏
‏  32- بنو و يا سرحد افغاني ما ص 14، س.س. توريون به نقل از تاريخ تحليلي افغانستنان ص 158 ‏
‏  33- مجله ي آمو، سال 1380، شماره هاي  2، 3، 4؛ رشد فئوداليسم و تشكيل دولت افغانها، ايگور ميخايلويچ ريسنر، چاپ ‏دوشنبه
‎ ‎‏ 34- تاريخ سلطاني ص  58، سلطان محمد باركزائي، چاپ بمبئي؛ -  افغانستان در پنج قرن اخير ج 1 ص 41‏
‏  35- اشنتغر كه اكنون اشنغري خوانده مي شود، محله ي قديمي شهر پشاور است.‏
‏  36- به نقل از افغانستان‏‎ ‎در پنچ قرن اخير، ج اول ص 41.‏
‏  37- گزارش راجع به سلطنت كابل، چاپ گراچي 1972. ج 2 ص 27.‏
‏  38- نژاد نامه ي افغان – ملا فيض محمد كاتب هزاره، چاپ عزيزالله رحيمي، ص 111‏
‏  39- نژاد نامه ي افغان، ص 149‏
‏ 40- افغانستان در پنج قرن اخير جلد 1 ص 64‏
‏ 41- ريسنر، ص 130 ، بنو (ن) «بنيان» عصر غوريان، طبقات ناصري ص 19‏
‏  42- همان مأخذ، 130‏
‏  43- حدودالعالم چاپ 1372، پاورقي مينورسكي، ص211‏
‏  44- راورتي، يادداشت ها درباره ي افغانستان و بلوچستان ص 49، به نقل از تاريخ تحليلي افغانستان ص 145‏
‏  45- نژاد نامه ي افغان ص 70‏
‏ 46- تاجيكان ص 127، باباجان غفور اف؛ نيز بيانيه ي نيكولاس سيميز ويليمز در دانشگاه كابل 2003 زير عنوان «آخرين ‏كشفيات در باره ي زبان باختري و ارزش تاريخي آن» ترجمه ي سرور همايون
‏  47- گيريگوريف، كابلستان و كافرستان، چاپ 1867، به نقل از ريسنر همان مأخذ
‏  48- لورل كورنا، افغانستان 2002 ص 18، ترجمه ي فاطمه شاداب، چاپ تهران سال 1383‏
‏  49- مجله ي «مليتهاي برادر»‏
‏  50- سياست فارسي بي بي سي، اپريل 1998‏
‏  51- د افغانستان ژبي ص 27‏
‏  52- افغانستان 2000 ص 114‏
‏  53- ما و پاكستان ص 463‏
‏  54- مرحوم عطائي در كتاب خود چند احصائيه را آورده است: لوئي دوپري امريكائي پشتون ها %46 ، ورلد المانك %38 ، ‏آنتوني هايمن %45 ، ماكس گلمبورگ %60، و جالب تر از همه انستيتوت اتنوگرافي اكادمي علوم شوروي سابق پشتون ها ‏‏%52.8 تاجيك ها %8.6 . ابراهيم عطائي، تاريخ معاصر افغانستان ص ص 557-562 ‏
‏  55- كشور شاهي افغانستان و ايالات متحده ي امريكا ص 150 (به نقل از ما و پاكستان ص‌200‏)
 56‏«ويكرم» نماينده ي گروه بين المللي بحران، در صحبت با نويسنده، قبل از انتخابات پارلماني اخير، گفت كه اگر نتيجه ي اين ‏سرشماري اعلان شود، در افغانستان خونريزي خواهد شد، چون نتيجه ي مذكور خلاف آن چيزيست كه تا حال ادعا مي شده است.‏
 ‎ 57‎‏ احصائيه ئي كه توسط متخصصان شوروي در سال 1978 از نفوس شهر كابل به عمل آمده چنين است: از جمله يك ميليون و ‏سيصد هزار اهالي شهر كابل 744 هزار نفر  يا %57 آنرا تاجيكان، 324 هزار نفر يا %25 پشتون ها 164 هزار نفر يا %13 ‏هزاره ها، 14هزار يا بيشتر از %1 هندو ها و سكها، و 10 هزار نفر يا %0.8 را ازبك ها تشكيل مي دادند. از جمله ي تمامي ‏اهالي شهر كابل %75 آنها زبان دري را منحيث زبان مادري خود معرفي كرده بودند. حق نظر نظروف، مقام تاجيكان در تاريخ ‏افغانستان، ص 7‏
 ‎58 ‎‏ جنرال داوود داوود در جمع غفيري كه نويسنده نيز در آن ميان بود، اين مطلب را بيان كرد.‏
‏ ‏59 ‎ ‎‏ سايت فارسي بي بي سي سال 1999م
‏  60- مقاله ي «دري يا زبان درباريان»، مجله ي راه نيستان ص230، سال 1386 ‏
‏  61- ارستووف مؤلف «قفقاز، هند بريتانوي»، در سال 1881 (پيش از معاهده ي ديورند و پنجاه سال پيش از كاتب) مي ‏نويسد:«افغانهاي كه در قلمرو امير اقامت دارند، دوميليون نفر، در مناطق سرحد آزاد يك و نيم ميليون، و در بخشي از سرزمين ‏هاي هند بريتانوي به يك ميليون بالغ مي گردند . بدين ترتيب كميت تخميني آنها به شمول بلوچستان بين پنج تا شش ميليون ميرسد.» ‏به نقل از تاريخ تحليلي افغانستان ص 72‏
‏  62- نژاد نامه ي افغان ص 135؛ منابع ديگر نيز نفوس افغانستان را در دهه هاي اول تا سوم قرن بيست، در همين حدود نشان ‏ميدهند: ‏Yearbook Stateman‏ چاپ سال 1910 بريتانيا، كه مجموع نفوس افغانستان را بين چهار تا چهار و نيم ميليون تخمين ‏مي كند؛ سال نامه ي گوته (‏Gotha‏) چاپ سال 1914 حدود پنج ميليون‏
‏  63- همان مأخذ ص 139؛ قول كاتب را «و. گريگوريان» نويسنده ي آمريكائي نيز تائيد مي كند: «دو ثلث باشندگان شهرها و بيش ‏از %30 كل نفوس افغانستان را تاجيكها تشكيل داده اند» ، ظهور افغانستان معاصر، ص 33، چاپ 1969، به نقل از تاريخ تحليلي ‏افغانستان







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

خلیل شعبانی31.10.2013 - 07:01

  عالی است راهت گلباران وپر رهرو
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دكتر محي الدين مهدي