من افغان نیستم

٢٩ قوس (آذر) ١٣٩٢

در ادبیات سیاسی، فرهنگی و جامعه شناسانۀ نویسندگان افغانستانی، بعضی اوقات از واژه «فرهنگ ملی» استفاده می کنند. ولی من فکر نمی کنم که  استعمال آن درست باشد. زیرا وقتی  ملت نشده ایم ، چطور می توانیم از «فرهنگ ملی» نام ببریم.

اما چیزیکه داریم، در وطن ما فرهنگ های اقوام و ملیت ها وجود دارد. این فرهنگ ها برخاسته از سرزمينى است که از همان سپيده دم تاريخ، مجموعه اى از نژادها و اقوام را در خود جای داده، این درونمایه ها را در جریان تاریخ بعنوان فرهنگ مشترک به تبلور رسانده، که پیوند نوع انسان در ورای هر آنچه او را به نژادها، اقوام و مذاهب تقسیم می کند، تحقق یابد.

این فرهنگ  تاریخی در  خراسان زمین که از ديرباز ”منزلگاه  جهانى“ و برخوردگاه جريانات اجتماعى و فرهنگى از چهارسوى جهان بوده است، جز اين نمى توانسته باشد، که با تکيه بر منزلت انسانى به يافتن شيوه هاى همزيستى مسالمت آميز بکوشد و به مرتبه هاى وراى فرهنگهاى قومى، نژادى، مذهبى و جنسى عروج کند.(چیزیکه سیاستمداران پشتون قبول ندارند)

در درازنای تایخ این خطه هر نوع حکومت با هر نوع وابستگی قومی اگر آمد،  زبان پارسی را بعنوان یک رکن مهم فرهنگ مشترک این خطه حرمت می گذاشته ونقش مهم وپیوند دهندۀ آن را  در ایجاد  تفاهم وراى فرهنگهاى قومى، نژادى، مذهبى و جنسى و یافتن شيوه هاى همزيستى مسالمت آميز اجتماعی نا دیده نمی گرفت.

از طرف دیگر می دانيم که افغانستان کنونی به حیث تکه ای از  خراسان بزرگ که پس از اضمحلال امپراتوری نادرشاه افشار، در سير حوادث تاريخی، وبه تعقیب آن دخالت قدرت های استعماری انگلیس و روسیه و حمایت از قوم «افغان» شکل گرفت، و تکه های مختلف خراسان بزرگ، از آن با نام های مورد استفاده راهبردی در آینده سیاست بین المللی جدا ساخته شدند، در عين حال، اين جدائی بر حسب خطوط ملتی، قومی و زبانی انجام نگرفته است. به همين دليل بخش هائی از سرزمين محل سکونت بلوچ ها و  ترکمن ها و تاجیک ها و  پشتون ها... اکنون در زیر نام و عنوان دیگری قرار دارند و، در نتيجه، مردمان متعلق به اين ا قوام در کشور ما و  ديگر کشورهای همسايهء آن تبديل به «مليت» شده و سرنوشت هائی جداگانه ای يافته اند   و قسمت عمده مشکلات منطقه ما به این مسله ارتباط دارد.

طرفه آنکه دخالت کشور های اروپای و سیاست استعماری آنها در   آسیا و حمایت از اقوام  خاص منطقه، و دوامدارشدن حکومت قوم برگزیده استعمار «پشتون»، روند شکل گیری ملت شدن و فرهنگ ملی را در  افغانستان و کلی منطقه به چالش کشیده است.

اما تاریخ رسمی که در کشور افغانستان به خورد مردم داده اند، با واقعیت های تاریخی بسیار بیگانه است. تلاش تاریخ سازان دولتی در افغانستان (اززمان امان الله خان و مشاورش محمودطرزی تا کنون) تحریف ذهنیت مردم، و دور کردن آنها از حقایق تاریخی در این کشور بوده است. - امروز در ادبیات کتبی و شفاهی، در مطبوعات دولتی،  رادیو و تلویزیون /صدا و سیما دولتی و فیلم و حتی کتب درسی مکاتب چنان وانمود میشود که "افغانستان" اسم این کشور در طول قرنهای متمادی بوده است. واژه "افغانستان" را چنان مقدس و تاریخی جلوه گر می سازند که فرصت  برای یک نگاه انتقادی نسبت به آن نماند. به عبارت دیگر از آن "تابو" می سازند "افغانستان" را چنان مقدس می نمایند که کسی را جرات سخن گفتن در خصوص این واژه نباشد. واین غلطی سبب شده که بعضی ها بگویند که همه از افغانستان وافغان هستیم. پس «فرهنگ – هویت ملی» داریم. یعنی فرهنگ – هویت افغانی!! در جهان واقعی ، فرهنگ افغانی یعنی فرهنگ قوم پشتون افغانستان و پاکستان.

اما بهتر است بدانیم که؛ اسم  افغانستان برای اولین بار در قرن 19روی این کشور نهاده شد. تا اوایل قرن بیستم، مردم جهان کشوری را که امروز  افغانستان نام دارد به نامهای «آریانا – خراسان» میشناختند و از فرخی تا عنصری بلخی ... از  سلطان محمودغزنوی  تا دیگر شاهان بعدی  را در اشعار خود  شاه ایران می خواندند. هرگز نام رسمی این کشوردر تاریخ درازدامن این سرزمین "افغانستان" نبود و اکنون نیز در داخل کشور در بین اکثریت اقوام غیر پشتون این نام «افغانستان» از اعتبار عام  برخور دار نمی باشد.

اما از زمان  میرویس هوتک  و احمد شاه ابدالی به این سو دولتهای حاکم بر این تکه  از خراسان بزرگ، دولتهایی با ماهیت قومی پشتونی هستند، متأسفانه به تدریج  و در طول نزدیک به 100 سال، این دولتها تا آنجا که در توان داشته اند، نخست جلو رشدزبان فارسی وسپس انکار و حتی ممنوعیت آن را پیشه کردند. ملیتهای غیر پشتون  را بشدت مورد تحقیر و تبعیض قرار داده اند. امروز در کشور چند ملیتی و چند زبانی  مثل کشور ما می خواهند تنها یک زبان ویک هویت رسمیت  داشته باشد که «ثبت نام افغان بر روی شناس نامه های برقی در راستای این سیاست می باشد» همچنان در بانکنوت ها خط مشی افغان ملتی یا همان گروهی که قصد پشتونی کردن تمام جامعه را کرده، از این سیاست غلط پرده برمیدارد.

از طرف همین گروه است که زبانهای دیگر مورد تحقیر، تمسخر، ستم و انکار قرار میگیرند. ملیتهای منسوب به آن زبانها نیز بشدت مورد تحقیر و تبعیض هستند. اصطلاحاتی مثل "هزاری رافضی"، "ازبک ..."، " تاجیک... " و " بلوچ ..." و... از آن فرهنگ و سیاست نژادپرستانه و تبعیض آمیز دولتی در افغانستان  از دوره  عبدالرحمن خان، تا حالا از طرف پشتون های متعصب در پیش گرفته شده است.

پرسش اصلی اینست؛ در کشوری که حق و حقوقی  ملیتی شهرونداش به رسمیت شناخته نمیشود! در کشوری که شهروندانش به خاطر تعلق اتنیکی غیر پشتون بشدت تحقیر میشوند، در کشوری که زبان های غیر پشتو  انکار میشود، در کشوری که مناطق غیر پشتون یا اوغان بشدت مورد بی مهری اقتصادی و تبعیض قرار میگیرند، میتوان از آن شهروندان خواست که برای این کشور دل بسوزانند، اسم نا مقدس اش را مقدس بدارند؟ نه بنظر من با ندیده گرفتن دیگران،آنها محو و غیب نمی شوند، بلکه بر عکس زخم خورده و مسله دار هم میشوند.

باری ،هر کجا که تمرکز قدرت بوسيله يک سيستم حکومتی خاص «ایدیولوژیک مذهبی - قومی» تبعيض آفرين و پايمال کنندهء حقوق مردمانی که در گروه های مختلف قومی و زبانی و مذهبی در سرزمين تحت سلطه اش زندگی می کنند، از اندازه گذشته و اقوام و تيره های گوناگون  ساکن آن کشور، نسبت به سرزمين و هویت  خود بی حق و مسلوب العلاقه شده اند؛  این کشوراز دشمن مهاجم  آسيب ديده و شکست خورده است.

اما مشکل اساسی ناشی از «تمرکز قوا وحذف هویت دیگران» تنها اين نيست که امکان تشکيل و ادامهء حکومت های استبدادی را فراهم می کند. مهمتر از آن اين که «تمرکز» بصورتی طبيعی زمينه را برای رشد فکر جدا شدن و خود را از شر حکومت استبدادی متمرکز خلاص کردن نيز فراهم می کند. از نظر من، تجزيهء يک مملکت دو منشاء و علت اصلی دارد، يکی وجود يک دولت مرکزی متجاوز تحت الحمایه وتک قومی و تبعيض آفرين و پايمال کنندهء حقوق مردمانی ساکن آن کشور که قبلاٌ گفته شد، و يکی هم قدرت و زور و اسلحه ای که از جانب بيگانگانی علاقمند به تجزيه شدن يک کشور در اختيار عمال خودفروش محلی گذاشته می شود. بی اين دو عامل نمی توان در ميان مردم علائمی حاکی از ميل به تجزيه يافت.

 حاجت بگفتن نیست سرنوشت تاريخی کشور ما خود گواه درستی اين قانونمندی است. که پشتون ها چه در قامت طالبان بعنوان عمال محلی «خودفروخته» پاکستان این زمینه سازی را می کنند و تفکرحاکم «شوونيستی افغان ملت» بعنوان تفکر محوری   حاکمیت تاریخی پشتون ها نماد ومصداق این  این زمینه سازی می باشد، والا مردمی که از وضع خود راضی باشند، احساس نکنند تحت ستم قرار دارند، حق داشته باشند امور خود را آنگونه که می خواهند انجام دهند، در سرنوشت محل و منطقه و کشور خود سهم داشته باشند چه مرضی خواهند داشت که خواستار جدائی و استقلال شوند؟ چیزی که این تازگی ها می شود آن را به روشنی  در گفتار وفکر مردم مشاهده کرد. خواستاری جدائی همان تبی است که از وجود مرض حکايت می کند. و پزشکان بايد برای مرض چاره بجويند نه اينکه بکوشند تب را ظاهراً قطع کنند.

در اخیر اضافه نمایم که ملت شدن در افغانستان با حاکمیت قوم پشتون امکان ندارد. نخبه های این قوم باید یاد بگیرند که قصد حذف دیگران را فراموش کنند. مگر در صورتی که اسماعیل یون فاشسیت، جنرال طاقت وتعداد دیگر که ادارۀ ارگ حامد کرزی را نیز در اختیار دارند، چنان اخلاق غیر ملی وبی احترامانه را پیشه کنند، وضع بدتر می شود. فرهنگ اسماعیل یون ها وطاقت ها، فرهنگ قومی وعظمت طلبانه است. نه فرهنگ ملی. نه فرهنگ غیر پشتون ها. این واقعیت را باید با صراحت بیان نمائیم تا هویت ما نیز پنهان نماند.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

داستان محمدرفیع جلال کوهستانی14.05.2014 - 06:59

  بسیار یک موضوع مهم تاریخی ومستند قابل تحسین است .
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



وحید غیاثپور کاظمی