ناخواسته
١٥ قوس (آذر) ١٣٩٢
عجب نا جوان است این شرایط !
من بیجا کنار قطار منتظر تو
اما تو در خیال شکار پرنده ی دیگر
در باغچه خشک آروز هایت
تیر دیده ات را خواهند دزدید به همین زودی ها
خار گل های بیرنگ دشمنی
در رقص چشمه های جوشان دوری
عجب ناجوان است این شرایط !
گاهی مهمان میشه در سفره خالی تقدیرمن
و گاهی گریزان میشه از سیری دل گرسنه ام
کاش با من هیچ آشنا نمی شد این شرایط
تا این چنین دست هر باد نا محروم نمی افتادم
خس و خاشاکش گرد آلود نمی کرد
نوای نی را در دل شب تنها می شنیدم
ستاره ها را تنهایی تنهایی شکار می کردم تا تو نمی دیدی
شب هم در این جا غریبه است
چون آشنایانش همه هوای دیار دیگر کرده
عجب ناجوان است این شرایط !
نغمه های درد انگیز جدایی را به گوشم بی ساز می سراید
رقیب هزار رنگ پوش
ثانیه ها به قتل دل مرده ام امده اند
اما زمان چه زود دیر می شود در احساسم
کاش هیچ زاده نمی شدم
تا در راه مدرسه ات، قدم نمی زدم
تا ساکنان ساحل غم نوازشم نمی کردند
عجب ناجوان است این شرایط !
بیهوده ترین آروز ها را دارم در آغوشش پنهان می کنم
از چشم کوه ها خم شده
در پای دریای خشک
تا پر و بال تنهایی دمی خیس شود
و اشک بی تو بودن بسوازند دل صحرا را
تا فریاد زند که تولدت مبارک نیست و نیست
تولدت مبارک نیست
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته